گرچه از آن نظر که ایمان و اعتقاد ما به قیامت از ایمان به قرآن و گفتار پیامبران سرچشمه میگیرد لزومی ندارد که درباره قیامت به ذکر برهان و استدلال بپردازیم و یا شواهد و قرائن علمی بیاوریم، ولی نظر به اینکه خود قرآن کریم - لااقل برای نزدیک کردن مطلب به اذهان - به ذکر یک سلسله استدلالها پرداخته است و خواسته است افکار ما از راه استدلال و به طور مستقیم هم با جریان قیامت آشنا شود، ما به طور اختصار آن استدلالها را ذکر میکنیم.
استدلالهای قرآن یک سلسله جوابهاست به منکران قیامت.این جوابها برخی در مقام بیان این است که مانعی در راه قیامت نیست و در حقیقت پاسخی است به کسانی که قیامت را امر ناشدنی فرض میکردند، برخی آیات دیگر یک درجه جلوتر رفته و میگوید در همین جهان چیزهایی شبیه به قیامت وجود داشته و دارد و با دیدن چنین چیزها جای انکار و استبعاد نیست، برخی آیات از این هم یک درجه جلوتر رفته و وجود قیامت را یک امر ضروری و لازم و نتیجه قطعی خلقتحکیمانه جهان دانسته است.بنا بر این مجموع آیاتی که در آنها درباره قیامت استدلال شده استسه گروه است و به ترتیب ذکر میکنیم.
صفحه : 526
1.در سوره یس آیه 78 میگوید:
و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحیی العظام و هی رمیم قل یحییها الذی انشاها اول مرة و هو بکل خلق علیم.
برای ما مثلی آورد و خلقتخود را فراموش کرد، گفت این استخوانهای پوسیده را کی زنده میکند؟بگو همان کس که اولین بار آن را ابداع کرد و او به هر مخلوقی آگاه است.
این آیه پاسخ به مردی از کافران است که استخوان پوسیدهای را در دست گرفته، آمد و آن استخوان را با دستخود نرم کرد و به صورت پودر در آورد و سپس آن را در هوا متفرق ساخت، آنگاه گفت چه کسی میتواند این ذرات پراکنده را زنده کند؟
قرآن جواب میدهد همان کس که اولین بار او را آفرید.
انسان گاهی با مقیاس قدرت و توانایی خود، امور را به شدنی و ناشدنی تقسیم میکند، وقتی چیزی را ماوراء قدرت و تصور خود دید گمان میبرد آن چیز در ذات خود ناشدنی است.قرآن میگوید با قیاس به توانایی بشر البته این امر ناشدنی است، ولی با مقایسه با قدرتی که اولین بار حیات را در جسم مرده آفرید چطور؟با قیاس به آن قدرت امری است ممکن و قابل انجام.
آیات زیادی در قرآن کریم آمده که در همه آنها با تکیه به قدرت الهی درباره قیامت بحث میکند.مفاد همه این آیات این است که مشیتخدای عادل حکیم چنین اقتضا دارد که قیامت وجود داشته باشد و هیچ مانعی در راه این مشیت نیست.همان طور که اولین بار معجزه حیات و خلقت از این مشیتسر زد و جهان را و انسان را و حیات را آفرید، بار دیگر در قیامت انسان را زنده میکند.
2.گروه دوم آیاتی است که به ذکر نمونه میپردازد.این گروه به نوبه خود به دو دسته تقسیم میشود:
الف.آیاتی که جریان خاصی را در گذشته شرح میدهد که مردهای از نو زنده شده است، مانند آیاتی که در داستان حضرت ابراهیم آمده است که به خداوند گفت:
صفحه : 527
پروردگارا!به من چگونگی زنده کردن مردگان را بنمایان.در پاسخ او گفته شد: مگر به آن ایمان نداری؟او گفت: چرا، این تقاضا برای این است که قلبم مطمئن گردد.به او گفته شد: چهار مرغ را بگیر و سرهای آنها را ببر و بدنهای اینها را تکه تکه بکن و هر قسمتی را بر کوهی قرار بده و سپس آن مرغها را بخوان، خواهی دید به امر خدا آن مرغها زنده خواهند شد و به
سوی تو خواهند آمد.
ب.آیاتی که به یک امر خارق العاده و استثنائی مانند داستان ابراهیم استناد نکرده است، بلکه نظام موجود و مشهود را که همواره زمین و گیاهان در فصل پاییز و زمستان میمیرند و سپس در بهار زنده میگردند مورد استناد قرار میدهد، میگوید همان طور که مکرر در طول عمر خود مشاهده میکنید که زمین پس از طراوت و حیات و شادابی به سوی مردگی و افسردگی میرود و بار دیگر با تغییر فصل شرایط عوض میشود و زمین و درختان و گیاهان حیات خود را از سر میگیرند، در نظام کل جهان، جهان رو به خاموشی و سردی و افسردگی خواهد رفت، خورشید و ستارگان همه متلاشی و پراکنده خواهند شد، تمام جهان یکسره میمیرد، اما این مردن همیشگی نیست، بار دیگر همه موجودات جهان زندگی را در وضعی دیگر و با کیفیتی دیگر از سر میگیرند.
توضیح آنکه ما انسانها اکنون در روی زمینی زندگی میکنیم که در ظرف سیصد و شصت و پنج روز یک دوره موت و حیات را طی میکند و چون عمر ما معمولا پنجاه و شصت و احیانا تا صد سال و یا بیشتر ادامه مییابد، دهها بار این نظام موت و حیات را مشاهده میکنیم و از این رو از اینکه زمین میمیرد و حیات خویش را از سر میگیرد تعجب نمیکنیم، اما اگر فرض کنیم که عمر ما انسانها برابر بود فقط با چند ماه - آنچنانکه بعضی حشرات چنیناند - و فرض کنیم که سواد و خواندن هم نمیدانستیم و از طریق نوشته به تاریخ زمین و گردشهای سالانهاش آگاه نبودیم، در آن صورت چون خود ما شاهد و ناظر موت زمین و تجدید حیات آن نبودیم هرگز باور نمیکردیم که زمین مرده بار دیگر زنده شود.مسلما برای یک پشه که در بهار پدید میآید و در پاییز و زمستان میمیرد تصور تجدید حیات یک باغ غیر قابل تصور است.
آیا کرمی که در یک درخت و پشهای که در یک باغ زندگی میکند که همه دنیای او همان درخت و همان باغ است، میتواند تصور کند که این درخت و یا این باغ جزء و تابع یک نظام عظیمتر است به نام مزرعه و سرنوشتش بسته به سرنوشت آن مزرعه
]صفحه : 528
است و باز آن مزرعه به نوبه خود تابع یک نظام دیگر است به نام شهرستان و آن، جزء و تابع نظامی دیگر به نام استان و نظام استان تابع نظام کشور و نظام کشور تابع نظام کلی زمین و نظام زمین تابع نظام خورشیدی؟
ما چه میدانیم، شاید همه منظومه خورشیدی ما و همه ستارگان و کهکشانها و هر چه ما آن را به نام نظام طبیعت میشناسیم تابع یک نظام کلیتر باشد و همه میلیونها و میلیاردها سالی که از جریان طبیعتسراغ داریم به منزله قسمتی از یک فصل و یا به منزله یک روز از یک فصل از یک گردش کلیتر باشد و این فصل که فعلا فصل حیات و زندگی است تبدیل به فصلی دیگر خواهد شد که فصل خاموشی و افسردگی است و باز آن نظام کلیتر که همه منظومه شمسی ما و ستارگان و کهکشانها جزئی از آن استحیات و زندگی را به شکلی دیگر از سر خواهد گرفت.
پیامبران از خرابی و خاموشی همه جانبه جهان و سپس زندگی جدید و حشر مردگان زمین در یک نظام جدید، ما را از جانب خدا آگاه ساختهاند و ما که به دلایلی متعدد صدق گفتار آنها را دانستهایم، به آنچه آنها گفتهاند، از آن جمله تجدید حیات کلی جهان پس از یک دوره خاموشی، ایمان و اعتراف داریم.
قرآن از آن جهت نظام موت و حیات روی زمین را مثال میآورد که ما آن را به عنوان نمونه کوچکی از یک حیات کلیتر بشناسیم و در کار قیامت استبعاد نکنیم و آن را خارج از مجموعه نظامات و سنن آفرینش ندانیم.
قرآن کریم میگوید قیامت تجدید حیات است و تجدید حیات چیزی است که نمونه کوچک آن را در روی زمین میبینیم.در حدیث است که پیغمبر اکرم فرمود:
اذا رایتم الربیع فاکثروا ذکرا النشور.
هر وقت بهار را دیدید بسیار از قیامتیاد کنید.
یعنی بهار، مثالی و الگویی از قیامت است.مولوی میگوید:
این بهار نو ز بعد برگریز
هست برهان بر وجود رستخیز
آتش و باد، ابر و آب و آفتاب
رازها را میبرآرند از سراب
صفحه : 529
در بهاران سرها پیدا شود
هر چه خورده است این زمین رسوا شود
بر دمد آن از دهان و از لبش
تا پدید آید ضمیر و مذهبش
رازها را میکند حق آشکار
چون بخواهد رست تخم بد مکار.
و هم او در دیوان شمس میگوید:
فرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگر
غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد.
آیاتی که به نظام موجود و مشهود موت و حیات استناد کرده زیاد است، از آن جمله:
و الله الذی ارسل الریاح فتثیر سحابا فسقناه الی بلد میت فاحیینا به الارض بعد موتها کذلک النشور (1).
خداست آنکه بادها را فرستاد، پس ابری را پراکنده و دگرگون کرد، سپس آن ابر را به سوی سرزمین مردهای را ندیم، و آنگاه زمین را که مرده بود زنده کردیم، زنده شدن در قیامت نیز چنین است.
و نیز در سوره حج آیات 5 - 7 میفرماید:
و تری الارض هامدة فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت و انبتت من کل زوج بهیج.ذلک بان الله هو الحق و انه یحیی الموتی و ه علی کل شیء قدیر.و ان الساعة آتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور.
زمین را میبینیم در حالی که افسرده و مرده و ساکن است، اما همینکه باران بر آن فرود آوردیم، به جنبش آید و بر آید و ازهر نوع گیاه بهجت افزا برویاند.آن بدان جهت است که منحصرا ذات خدا حق است و او مردهها را زنده میکند و او بر همه چیز تواناست و قیامت آمدنی است بدون شک، و خداوند آنان را که در قبرها خوابیدهاند بر میانگیزاند.
..............................................................
1.فاطر/9.
صفحه : 530
آیات دیگر از این قبیل که قیامت را خارج از نظام موت و حیات عالم هستی که نمونه کوچکش را در زمین میبینیم،نمیداند فراوان است و ما به همین دو آیه قناعت میکنیم.
تفاوت این گروه آیات با گروه اول در این است که تنها به قادر بودن خداوند تکیه نمیکند، بلکه نمونه مشابه میآورد که در جهان محسوس، قدرت خداوند به همین صورت تجلی کرده و عمل نموده است.
ج.گروه سوم آیاتی است که قیامت را امر ضروری و حتمی معرفی میکند و نبود آن را مستلزم یک امر ناروا(محال)درباره ذات خداوند میداند.
این مطلب از دو راه بیان شده است: یکی از راه عدل الهی و اینکه خداوند به هر مخلوقی آنچه را که استحقاق دارد و شایسته,آن است عنایت میکند، دیگر از راه حکمتخداوند و اینکه ذات اقدس الهی مخلوقات را برای غایت و هدفی آفریده است، حکمت الهی ایجاب میکند که موجودات را به کمال لایق و غایت ممکنشان سوق دهد.
قرآن کریم میگوید: اگر قیامت و حیات جاوید و سعادت جاوید و پاداش و کیفر اخروی نباشد بر ضد عدل خداوندی است و نوعی ظلم است و ظلم بر خداوند نارواست، و هم میگوید اگر حیات جاوید و پایان ثابت و ابدی در کار نباشد خلقت عبث و پوچ است و عبثکاری بر خداوند نارواست.
آیاتی که با تکیه بر عدل خداوندی و یا حکمتخداوندی، بازگشت به خدا و حیات جاویدان را امری حتمی و تخلف ناپذیر خوانده است بسیار است.اکنون دو مورد از دو سوره قرآن میآوریم که در هر دو مورد، هم بر عدل الهی تکیه شده است و هم بر حکمت او:
1.در سوره مبارکه «ص» پس از ذکر این مطلب که کسانی که از راه خدا منحرف شدهاند، به موجب اینکه روز حساب را فراموش کردهاند عذاب شدید خواهند داشت، در آیه 27 و آیه 28 درباره روز حساب(روز قیامت)چنین میفرماید:
و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار.ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض ام نجعل المتقین کالفجار.
صفحه : 531
ما آسمان و زمین را باطل و پوچ نیافریدهایم.آن(اندیشه اینکه خلقت بر پوچی است)گمان کسانی است که با حقیقت از در عناد آمدهاند، پس وای بر چنین کسان از آتش.آیا ما کسانی را که(به خدا و معاد و پیامبر)ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند مانند تبهکاران قرار خواهیم داد، یا پرهیزکاران را مانند اهل فسق و فجور قرار خواهیم داد؟
چنانکه میبینیم، در آیه اول از این دو آیه به حکیم بودن خدا و حکیمانه بودن خلقت و در آیه دوم به عدل الهی و عادلانه بودن آفرینش استناد شده است.
2.در سوره مبارکه جاثیه آیه 21 و 22 چنین آمده است:
ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون.و خلق الله السموات و الارض بالحق و لتجزی کل نفس بما کسبت و هم لا یظلمون.
آیا آنان که مرتکب کارهای بد میگردند گمان کردهاند که آنها را مانند مردمی که ایمان آوردهاند و کار شایسته کرده اند قرار دهیم در حالی که زندگی و مردگیشان یکسان است؟حکمی که راندهاند بد حکمی است.و خداوند آسمانها و زمین را به حق(نه به باطل و پوچی)آفریده است و برای اینکه هر کسی به جزای(پاداش یا کیفر)آنچه کسب کرده برسد، و آنان هرگز
مورد ظلم قرار نخواهند گرفت.
در آیه اول از این دو آیه به اصل عدل اشاره شده است و در آیه دوم به اصل حکمت، و در ذیل آیه دوم بار دیگر عدل الهی به عنوان غایت و هدف از قیامت ذکر شده است.
توضیح
اینجا لازم است توضیحی درباره این دو اصل بدهیم که چگونه است که عدل الهی و هم حکمت الهی، حیات جاویدان را ایجاب میکند؟و چگونه است که اگر
صفحه : 532
فرض کنیم حیات جاویدانی در پی این حیات محدود نباشد که هر کس به نتیجه جاوید کردارش برسد، آفرینش جهان و انسان، هم از نظر عدل الهی غیر قابل توجیه است و هم از نظر حکمت الهی؟از عدل الهی آغاز میکنیم.
عدل الهی
عدالت در مفهوم وسیعش عبارت است از دادن حق صاحبان استحقاق بدون هیچ تبعیضی میان آنها.اگر حق هیچ صاحب حقی ادا نشود بر خلاف عدالت است، همچنانکه اگر تبعیض شده و حق بعضی داده شود و حق بعضی دیگر داده نشود باز بر خلاف عدالت است.
اگر معلمی هنگام امتحان دانش آموزان نمره همه را از آنچه استحقاق دارند کمتر بدهد برخلاف عدالت رفتار کرده است، همچنانکه اگر نمره برخی را بر طبق استحقاق آنها بدهد و نمره برخی دیگر را کمتر بدهد باز بر خلاف عدالت رفتار کرده است.
عدالت از یک نظر ملازم است با مساوات.مساوات یعنی به همه به چشم مساوی نگریستن و تبعیض قائل نشدن.لازمه این گونه مساوات، عدالت است، یعنی این است که به هر کسی هر اندازه استحقاق دارد به او داده شود، اگر زیاد استحقاق دارد زیاد داده شود و اگر کم استحقاق دارد کم داده شود و در این جهت تبعیضی صورت نگیرد.اما اگر مساوات را مساوات در «اعطاء» فرض کنیم که بدون رعایت استحقاقها و درجه استحقاقها به همه افراد برابر یکدیگر داده شود، این گونه مساوات بر خلاف عدالت است و ملازم با ظلم است، همچنانکه مساوات در منع نیز ظلم است، یعنی اینکه همه مانند هم و بدون هیچ تبعیضی نسبت به آنچه استحقاق دارند محروم و ممنوع بمانند.
بنا بر این عدل الهی به این معنی است که موجودات جهان هر کدام در درجهای از هستی و در درجهای از قابلیت فیض گیری از خداوندند.از طرف خداوند نسبت به هیچ موجودی تا آن اندازه که امکان و قابلیت دارد از فیض دریغ نمیشود.هر موجودی هر چیزی را که ندارد به این دلیل است که در مجموع شرایطی که قرار دارد امکان و قابلیت داشتن آن چیز را ندارد.
صفحه : 533
اکنون میگوییم که اگر برخی موجودات با یک سلسله تجهیزات و امکانات به وجود آیند ولی همواره از افاضه آن کمال لایق به آنها خودداری گردد، برخلاف عدل الهی است.بلکه به مقتضای عدالت، متناسب با استحقاقها افاضه فیض به آنها میشود.
انسان در میان سایر موجودات، موجودی است با سرمایه و استعداد و لیاقت و امکانات ویژه.کارهای انسان و انگیزههایی که او را وادار به کار و فعالیت میکند منحصر به آنچه در حیوان هست نیست.حیوان صرفا دارای غرایزی است که او را به طبیعت و زندگی مادی مربوط میکند، ولی انسان - آنچنانکه قبلا هم گفتیم - دارای غرایزی است که با حسابهای این جهان جور نمیآید، یعنی در سطحی بالاتر است، در سطح جاویدانی و جاودانگی است.
انسان دارای انگیزههای عالی اخلاقی، علمی، ذوقی، مذهبی و الهی است و بسیاری از کارهای خویش را تحت تاثیر آن انگیزهها انجام میدهد و احیانا زندگی طبیعی و مادی و حیوانی خود را فدای هدفهای عالی و انسانی خود میکند.انسان به تعبیر قرآن نظام عملی خویش را بر اساس «ایمان و عمل صالح» قرار میدهد و در این نظام عملی خواهان حیات جاوید و خشنودی خداوند است.در انسان، هم اندیشه عظیم جاویدانی هست و هم آرزوی آن و هم غرایزی که به آن سو او را سوق میدهد.
همه اینها حکایت دارد از نوعی استعداد و قابلیت برای جاویدان ماندن.به عبارت دیگر، همه اینها حکایت دارد از تجرد و غیر مادی بودن روح آدمی.همه اینها انسان را در این جهان در حکم جنین قرار میدهد که در رحم مادر با یک سلسله تجهیزات از قبیل جهاز تنفسی، گردش خون، دستگاه عصبی، جهاز باصره و سامعه و جهاز تناسلی مجهز میشود که صرفا با حیات دنیای
بعد از رحم جور میآید و اما با حساب رحم و زندگی موقت و نه ماهه رحم جور نمی آید.
درست است که انسان در زندگی این دنیا از نظام ایمان و عمل صالح بهره میگیرد، ولی این بهره گیریها بالتبع است.نظام ایمان و عمل صالح در حکم بذری است که تنها در یک حیات سعادتمندانه جاویدان قابل رشد و پرورش است، یعنی در یک حیات جاویدان و برای یک حیات جاویدان مفهوم و معنی صحیح پیدا میکند.
انسان نه تنها در نظام ایمان و عمل صالح در اوجی بالاتر از طبیعت پرواز میکند و بذرهایی ما فوق روابط مادی میپاشد، در نظام ضد ایمان و عمل صالح که در
صفحه : 534
اصطلاح قرآن نظام کفر و فسق نامیده میشود نیز کارهایش از حدود حسابهای طبیعی و حیوانی و از حدود نیازهای بدنی و روابط طبیعی خارج میشود و جنبه روحی و جاودانگی به خود میگیرد ولی به صورت انحرافی، و از این رو استحقاق نوعی حیات جاویدان پیدا میکند که متاسفانه برای خودش دردها و رنجها همراه دارد و به اصطلاح دینی او را جهنمی میکند.
انسان چنین نیست که اگر در مدار ایمان و عمل صالح حرکت نکند خود را در مدار حیوان محدود کند، بلکه به اصطلاح زیر صفر میرود و به تعبیر قرآنبل هم اضل (1) یعنی از حیوان پستتر و گمراهتر میگردد.
اکنون اگر حیات جاویدان در کار نباشد، مثل انسانهایی که در نظام ایمان و عمل صالح حرکت کردهاند و انسانهایی که در نظام ضد ایمان و عمل صالح حرکت کردهاند مثل شاگردانی است که برخی تکالیف خود را به نحو احسن انجام داده اند و برخی دیگر وقتخود را به بازیگوشی گذراندهاند و معلم بخواهد همه آنها را از نمره محروم سازد.این محرومیت ظلم است وبر خلاف اصل عدل.
این مطلب را به بیانی سادهتر نیز میتوان ادا کرد و آن اینکه خداوند مردم را دعوت کرده است به ایمان و نیکوکاری.مردم ازلحاظ پذیرش این دعوت دو گونه شدهاند: برخی این دعوت را پذیرفته و نظام فکری و اخلاقی و عمل خود را بر آن تطبیق دادهاند و برخی دیگر نپذیرفته و به بدکاری و فساد پرداختهاند.از طرف دیگر، میبینیم که نظام این جهان بر این نیست که صد در صد نیکوکاران را پاداش بدهد و بدکاران را کیفر، بلکه برخی نیکوکاریها هست که حیات انسان با آن پایان مییابد ومجالی برای پاداش نیست، پس جهانی دیگر باید باشد که نیکوکاران پاداش کامل نیکوکاری خود را دریافت کنند و بد کاران کیفر کار بد خود را، و گرنه برخلاف عدل الهی است.
حکمت الهی
ما انسانها کارهایمان بر دو قسم است: کارهای عبث و بیهوده که نتیجهای بر
..............................................................
1.اعراف/179.
صفحه : 535
آنها مترتب نیست، یعنی هیچ تاثیری در رساندن ما به کمالاتی که در استعداد ما هست و به عبارت دیگر در رساندن ما به سعادت واقعی ندارد، و دیگر کارهای بخردانه و عقل پسند که نتایجخوب و مفیدی به بار میآورد و ما را به کمال لا یقمان میرساند.
نوع اول را کارهای لغو و باطل و پوچ و نوع دوم را کارهای اصیل و حکیمانه مینامیم.
پس کار حکیمانه ما انسانها عبارت است از کاری که ما را به کمال لا یقمان برساند.کار حکیمانه خداوند چطور؟آیا کارحکیمانه خداوند نیز عبارت است از کاری که او را به سر حد کمال سوق دهد و کار عبثخدا عبارت است از کاری که او را به سوی کمال سوق ندهد؟نه.او غنی و بی نیاز است، آنچه او میکند فضل وجود و بخشش و اعطاء است.او کاری را برای رفع نیازی از خود و برای رسیدن به کمال و سعادتی انجام نمیدهد.کار حکیمانه خداوند عبارت است از کاری که مخلوق را به کمال لایق خود برساند، و نسبت دادن کار عبث به خداوند به این معنی است که مخلوقی را بیافریند بدون آنکه آن مخلوق رابه کمال ممکن و لا یقش برساند.این است که مفهوم حکمت درباره خداوند با آنچه درباره انسان صدق میکند متفاوت است.
حکمت در انسان عبارت است از خردمندی و گام برداشتن در مسیر کمال انسانی، و حکمت در مورد ذات باری عبارت است از رساندن مخلوقات به کمال لا یقشان، و به عبارت دیگر، حکمت درباره خداوند عبارت است از آفرینش اشیاء بر اساس سوق دادن آنها به سوی غایات و کمال لایق آنها.
از آنجا که حکمت در مورد انسان عبارت است از انجام دادن کار برای رسیدن خود انسان به کمالات خویش، هیچ ضرورتی ندارد که میان کار انسان و نتیجهای که انسان از آن کار میخواهد بگیرد رابطه واقعی وجود داشته باشد، یعنی ضرورتی ندارد که آن کار طبیعتا متوجه آن نتیجه باشد و آن نتیجه کمال آن کار محسوب گردد.آنچه ضرورت دارد این است که نتیجه کار برای انسان کمال و نفع محسوب شود، مثلا انسان از خاک و چوب و سنگ و فلز و پوست و پشم و پنبه و غیره ابزارمیسازد و از آن نتیجه حکیمانه میگیرد، مثل اینکه صندلی میسازد یا خانه میسازد و یا اتومبیل میسازد و یا جامه فراهم میکند.صندلی برای چوب، و خانه برای سنگ و آجر و گچ و آهن، و اتومبیل برای مجموعهای از فلز و غیره کمال محسوب نمیشود و این مواد به سوی این صور و شکلها حرکت نمیکنند، ولی نتیجهای که انسان از آنها میگیرد از قبیل نشستن روی صندلی و سکنی در خانه و حرکت با اتومبیل و پوشیدن جامه، برای انسان یک کمال و حد اقل یک امر نافع محسوب میگردد.
صفحه : 536
ولی میان کار خدا و نتیجهای که بر آن مترتب میشود رابطه واقعی و طبیعی برقرار است، یعنی غایت و نتیجه هر کارعبارت است از کمال واقعی خود آن کار.
خداوند آفریده خود را که فعل او و کار اوست به سوی کمال خود آن آفریده سوق میدهد، آنچنانکه میبینیم که هر دانهای وبذری به سوی غایت و کمال خویش در حرکت است.
مسالهای که اکنون طرح میشود این است که دنیا و طبیعت مساوی است با تغییر و دگرگونی و عدم ثبات، یعنی درطبیعت هر مقصود و غایتی که در نظر بگیریم خود آن به نوبه خود ناثابت و تغییر پذیر است.به عبارت دیگر، هر چیز موقت وپایان پذیر است، همه مراحل طبیعت «منزل» است و خاصیت منازل بین راه را دارد، هیچکدام مقصد نهایی نیست.
اینجاست که فکر بیهودگی و پوچی در آفرینش برای گروهی پیدا شده است، میگویند جهان حکم قافلهای را دارد که دائمادر حرکت است و منزل عوض میکند و هیچگاه به مقصد واقعی نمیرسد، هر مقصد به نوبه خود یک منزل است، زیراطبیعت از آن نیز عبور میکند و آن را پشتسر میگذارد.بدیهی است که یک حرکت و یک سفر آنگاه معنی و مفهوم پیدامیکند که یک مقصد واقعی در انتظار باشد، اما اگر همه مقصدها عبارت باشد از منزلها، و رفتنها رسیدنها نداشته باشد، این حرکت و این سفر جز بیهودگیها چیزی نیست.اگر بناست پشتسر هر هستی نیستی باشد و هر آبادی به دنبال خود خرابی بیاورد و هر رسیدن برای جا خالی کردن باشد، پس آنچه بر نظام جهان حاکم است جز سرگشتگی و تکرار مکررات چیزی نیست، پس هستی بر پوچی ایستاده است.
پاسخی که قرآن میدهد این است که آری، اگر تنها طبیعت و دنیا بود و بس، اگر همه زادنها برای مردن و همه روییدنها وسبز و خرم شدنها برای زرد و خشک و متلاشی شدن و همه نو شدنها برای کهنه شدن بود، جای این اشکال و شبهه بود، امااین گونه اظهار نظرها درباره هستی از «دید ناقص» سرچشمه میگیرد، از آنجا ناشی میشود که هستی در قالب محدود دنیاو طبیعت، محصور فرض شود، اما هستی به دنیا و طبیعت محدود و محصور نمیشود، دنیا «روز اول» است، روز اول «روزآخر» به دنبال خود دارد، دنیا «رفتن» است و آخرت «رسیدن» .علی(علیه السلام)میفرماید:
صفحه : 537
الدنیا دار مجاز و الاخرة دار قرار (1).دنیا خانه عبور و آخرت خانه اقامت است.آخرت است که به دنیا معنی میدهد، زیرا مقصداست که به حرکت و تکاپو معنی و مفهوم میدهد.
اگر جهان آخرت که جهان جاودانگی است نبود، جهان مقصد نهایی نداشت که واقعا مقصد باشد نه «مرحله» و «منزل» ،گردش روزگار چیزی از نوع سرگشتگی بود و به اصطلاح قرآن خلقت و آفرینش، «عبث» و «باطل» و «لعب» بود.اما پیامبرانآمدهاند که جلو این اشتباه اساسی را بگیرند و ما را به حقیقتی آگاه سازند که ندانستن آن سراسر هستی را در نظر ما پوچ وبیمعنی میکند و اندیشه «پوچی» را در مغز ما رسوخ میدهد.با رسوخ اندیشه پوچی، و به عبارت دیگر با پوچ پنداری، خودما به صورت موجودی پوچ و بی معنی و بیهدف در میآییم.یکی از آثار ایمان و اعتقاد به عالم آخرت این است که ما را از پوچ پنداری و پوچ بودن نجات میبخشد و به ما و اندیشه و هستی ما معنی میدهد.
«پایان»
.............................................................
1.نهج البلاغه، خطبه 201.
منابع مقاله:
مجموعه آثار جلد دوم، مطهری ، مرتضی؛ |