مقدمه: هدایت موجودات یکی از راههای خداشناسی است که در قرآن مجید مورد توجه قرار گرفته است. در مقاله حاضر استاد شهید مطهری(ره) مفصلا به این برهان پرداخته و اثبات نموده است که اصل هدایت غیر از اصل انتظام و اصل خلقت است. ایشان مواردی از هدایت موجودات در جمادات، در گیاهان و در حیوانات و در انسانها را تبیین نموده است. برهان دیگریکه در اینجا هست برهان هدایت است.برهان هدایت با برهان نظم فرق میکندکه تقریرش را حالا عرض کنیم و تفصیلش را بگذاریم برای جلسه بعد.برهاننظم مربوط به ساختمان موجودات بود.وضع ساختمان موجودات حکایت میکندکه سازنده اینها یا خود عاقل و شاعر و مدبر بوده استیا تحت تدبیر و تسخیر یک ارادهای بوده است.مساله هدایتاز این مهمتر است، مربوط به کار اشیاء است، مربوط به کار موجودات است، یعنی موجودات پس از ساخته شدن، کاری کهمیکنند عجیب است.این کار نشان میدهد که یک چیز دیگری، یک نوری، یک جاذبهای - هر چه میخواهید اسمش را بگذارید- وجود دارد که او را در کار خودش هدایت و رهبری میکند.این هم یک مطلبی است که قرآن مجید روی آن جداگانه تکیهکرده است و این را ما جز در قرآن در جای دیگر سراغ نداریم که میان نظم و هدایت تفکیک کرده باشد یعنی به عنواندو دلیل ذکر کرده باشد.مجموعا در چهار آیه از آیات قرآن هست که ایندو پهلوی یکدیگر به عنوان امر جداگانه قرار گرفتهاند. یکی آن آیهای که اززبان حضرت موسی دارد که وقتی فرعون سؤال کرد: «فمن ربکما یا موسی»جواب داد: «ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی»(1) پروردگار ما آنکسی است که هر چیزی را آنچنانکه شایسته است آفریده است، در خلقت آنچه را که احتیاج داشته به او داده است.این، همان نظمساختمانیاش را بیان میکند. «ثم هدی» بعد هم او را در راه خودش هدایت کرده است.این امری جداگانه است.در سوره«سبح اسم» هم به این عبارت میخوانیم: «سبح اسم ربک الاعلی، الذی خلق فسوی، و الذی قدر فهدی»(2) تسبیح کن، تنزیهکن نام پروردگار والای خود را(یا نام والای پروردگار خود را) - هر دو جور میشود گفت که حالا وارد بحثش نمیشویم - «الذیخلق فسوی» آن که آفرید و معتدل آفرید «و الذی قدر فهدی» و آن که اندازهگیری کرد و سپس هدایت کرد موجودات را. از زبان ابراهیم(ع)نقل میکند:الذی خلقنی فهو یهدین» (3) خدای من آن است که مرا آفریدهاست و من را هدایت میکند.به هدایت، جداگانه تمسک کرده است. در اولین آیاتی هم کهبر پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)نازل شد، باز ایندو - منتها درخصوص انسان - توام ذکر شده است: «اقرا باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم.تا اینجا اصل خلقت است. .............................................................. 1.طه/50. 2.اعلی/1 - 3. 3.شعراء/78. صفحه : 97 الذی علم بالقلم، علم الانسانما لم یعلم (1). هدایتخاص انسانرا - که موضوع علم و سواد و خواندن و نوشتن باشد - جداگانه ذکرکرده است.ممکن است کسی بگوید که هدایتیک امر جدا از برهان نظم نیست، چونهدایت مربوط به کار اشیاء است، کسی بگوید نوع کاری که اشیاء انجام میدهند لازمه جبری ساختمان اشیاء است، یعنیمثل این است که ما درباره اتومبیل در دو قسمت نباید بحث کنیم: یکی اینکه بگوییم این اتومبیل یک ساختمان و سازمانمنظمی دارد، دیگر اینکه کارش را چه جور انجام میدهد، کارش یک چیز علیحدهای نیست.این سازمان اگر این جور منظمشد، لازمه قهری و جبریاش همین کاری است که اتومبیل انجام میدهد، یک چیز علیحدهای نیست. اما نه، ما این را میخواهیم بیان کنیم که[هدایت]زائدبر این است.اصل هدایت نشان میدهد که طرز کار اشیاء نتیجه جبری ساختمان مادی آنها نیست، باز یک جاذبه و یککششی وجود دارد که همان جاذبه و کشش است که اشیاء را در مسیری که میروندهدایت میکند، که توضیح این را ما باید بگذاریم برای جلسه دیگر. جبر علیت یک مطلب دیگری ما اینجا اشاره کنیم و عرایض خودمانرا امروز ختم کنیم و آن این است: یک جملهای را مکرر شنیدهاید میگویند «جبر علیت» .آیا این درست استیادرست نیست؟جبر یعنی ضرورت، یعنی اجتناب ناپذیری، یعنی اینکه خلافش محال باشد.آیا این حرف در عالم درست استیا نه؟چنینقوانینی بر عالم حکومت میکند یا نه؟این را ما باید برای شما عرض کنیم که به یک مفهوم ما قبول داریم، به مفهومدیگر نه.معمولا کسانی که میگویند جبر علیت، چون علیت را منحصر میکنند به علت فاعلی، این جور میگویند: همینعلتهای فاعلی که در دنیا هست کافی است برای آنچه که در عالم واقع میشود، نتیجه جبری این علتها وقوع این معلولهاست.اگراین را بخواهند بگویند، ما این را قبول نداریم.یک وقت است مقصود ازجبر در علیت این است که علیت را تعمیم میدهند به علت فاعلی و علت .............................................................. 1.علق/1 - 5. صفحه : 98 غایی و مجموع علل، یعنی این جور میگویند: لازمه فراهمآمدن همه این فاعلها و این غایتها این است که معلول الزاما به وجود بیاید.اگر این است، این مورد قبول است.در مسالههدایت، ما به این مطلب زیاد نیاز داریم.این فلسفهای که به نام «مکانیسم» معروف شده است - که دنیا را روی اصول مکانیسمخواستهاند توجیه کنند و این را نقطه مقابل اصل علیت غایی قرار دادهاند - راجع به آن که بحث میکنیم، اینمطلب را باید آقایان توجه داشته باشند.امروز دیگر عرایض ما خاتمه پیدا کرد. - مسالهای که آقای مطهری اشاره فرمودند یکی مسالهعلیت بود و یکی دترمینیسم. علیت را همه از قدیم قبول داشتند و معتقد بودندهر پدیدهای در دنیا اتفاق بیفتد ناشی از علتی است.اما آنچه مورد اختلاف ماتریالیسم و موحدین است دترمینیسم است.آنها میگویندعلل یکسان معلول یکسان به بار میآورند.بر این اساس میگویند پس تصادف وجود ندارد.آنچه ما اسمش راتصادف گذاشتهایم ترکیبی است از علل مختلف که چون ما نسبت به وجود و کیفیت اثرشان جاهل بودهایم، فکر کردهایم تصادفابه وجود آمده است.مارکسیسم این را روی موجودات زنده هم تعمیم داد. منتها درباره انسان گفتند با مقیاس واحد نمیتوانیماین حکم را بسنجیم، بر خلاف ماده که اگر روی یک واحد آن مطالعه کنیم کافی است.مثلا قانون شتاب ثقل را دربارهیک واحد سنگ میتوان آزمایش کرد و آن را درباره تمام سنگها و اشیاء تعمیم داد.یک واحد انسان را اگر مطالعه کنیم میبین یمتابع هیچ قانونی نیست، اما مجموعه جامعه تابع همان قانونی است که مارکسیسم آن رابیان میکند و با بیان مراحل تاریخی، آینده را هم پیشبینی میکند. اما اینکه گفتید یک نظم ناشی از علت است ویک نظم ناشی از اراده، خود به خود منتفی است، پس دیگر اراده وجود ندارد. چون علل یکسان معلول یکسان به وجود میآورندو هر دو مجموعه دنیا را به وجود میآورد که همین وضع موجود را به عنوان نظام میبینیم و طبق حساب احتمالاتاحتمال وقوع این نظام بر حسب تصادف صفر است.بنابراین در مقابل آن چون مجموع احتمال دو حادثه مخالف هم 1 است،احتمال 1 میشود یعنی استدلال وجود خدا.و اگر نظم علیت را بپذیریم، نظمانتخاب منتفی است و چون انتخاب وجود ندارد، هدایت هم وجود نخواهد داشت. صفحه : 99 ما موحدین اعتقاد داریم که سلسله علت و معلولهانمیتواند بدون حساب و کتاب وبدون مقصد باشد.آنها در جواب میگویند ما بی نظمیهاییدر طبیعت، هم حالا و هم در طول تاریخ دیدهایم و از مجموعه میلیاردها قرن که از عمر زمین و کائنات و عالم گذشته،وضع موجود به وجود آمده که قبول داریم نظامی دارد ولی این ناشی از آن است که تعداد دفعات آزمایش خیلیزیاد است(مثال ماشین تحریر و شخص بیسواد و تایپ شعر سعدی).میگوید ماشین تحریر زننده بیسواد طبیعت میلیاردهاقرن است که دارد ماشین میزند، خوب «بنی آدم اعضای یکدیگرند...» در آمده استو چون تعداد آزمایش خیلی زیاد است، احتمال وجود این نظام محال نیست. اما جواب این را علم داد و آن اینکه ثابت کرد این حسابهااز لحاظ عدد و ریاضی غلط است.ما قبول داریم که اگر تعداد آزمایش زیاد شود حوادث نادر الوقوع هم وقوع پیدا میکنند.اماببینیم چقدر باید این آزمایش زیاد باشد.طول عمر زمین را حساب کردهاند دویست میلیون قرن است.دویست میلیونقرن را به روز و ساعت تبدیل میکنیم، یک عددی میشود معادل 2 ضرب در 10 به توان 13، یعنی اگر این حوادث مختلفی که اتفاقافتاده و بعد از بین رفته تا به وضع موجود منتهی شده، هر ساعتی هم یک دفعه اتفاق افتاده بود تعداد آزمایشاز ابتدای پیدایش زمین میشد 2 ضرب در 10 به توان 13، در حالی که یکی از موجوداتی که روی زمین هست، اگر بخواهیم عدد احتمالیوقوع این حالتش را در بیاوریم میبینیم یک رقمی میشود که ابدا با این قابل قیاس نیست.احتمال اینکه یاختههایبدن یک موجود زنده بر حسب تصادف پهلوی هم قرار میگرفتند تا تصادفا یکی شان چشم را با این خواص درستمیکرد، یکیشان مو را با این خواص درست میکرد، یکیشان ناخن...مساوی است با فاکتوریل تعداد یاختههای بدن و اینعدد سرسام آور است و هیچ با عدد 2 ضرب در 10 به توان 13، قابل قیاس نیست و این احتمال بسیار ضعیف است.حالا اگر این موجودزنده را با افلاک و کائنات و ارتباطشان را با همدیگر در نظر بگیریم و بخواهیم عدد احتمال آن را به دست آوریم، هیچ قابل قیاس نیست. استاد: اینکهایشان از اول شروع کردند راجع به اینکه اصل علیتیک مطلب است، اصلدترمینیسم مطلب دیگری است، و آن چیزی که همه قبول دارند علیت است و آن چیزیکه مورد اختلاف الهیون و مادیون است دترمینیسم استیعنی اینکه علل یکسان معلول یکسان به وجود آورد و معلولهاییکسان همیشه ناشی از علل یکسان هستند، این جهت مورد اختلاف الهیون و مادیون است، این طور نیست.ما یک قدم همدر این جهت از آنچه که مادیون میگویند جلوتر میرویم.اینکه اصل علیت صفحه : 100 مورد اختلاف نیست راست است، هیچ بحثی درآن نیست.اگر آقایان اصول فلسفه را خوانده باشند، بحث «ضرورت و امکان» آن یعنی مقاله هشتم و مقاله نهم را خوانده باشند،ما در آنجا توضیحات کافی دادهایم، نوشتهایم که از اصل علیت دو اصل دیگر استنتاج میشود و غیر قابل انکار همهست.یکی اصل ضرورت است، ما آن را از دترمینیسم تفکیک کردهایم.اصل ضرورت یعنی اینکه اگر علت پیدا شد(آنچهکه علت واقعی است)پیدایش معلول ضروری استیعنی اجتناب ناپذیر است، محال است تخلف بشود، همچنانکه اگر علت تامهوجود نداشته باشد و لو به اینکه کوچکترین شرطی از شرایط آن وجود ندارد، به وجود آمدن معلول محال است.دوم این اصلاست که علل یکسان معلول یکسان به وجود میآورند و معلولهای یکسان از علل یکسان به وجود میآیند.این در فلسفه اروپاییمورد اختلاف است و با کمال تاسف باید بگوییم که الهیون فرنگی، الهیون اروپایی آمدند این حرف را انکار کردند. منشا اشتباه آنها را هم ما میدانیم چیست.این هم ازمسائلی است که از نظر فرضیه فلسفی مطلب، هیچ قابل انکار نیست.به طور سربسته فقط عرض میکنم که یک قاعدهای بهاین صورت ذکر میکنند که: «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد و الواحد لا یصدر الا عن الواحد» .دو تا قاعده است: «از واحدواقعی جز واحد نتیجه نمیشود، و واحد هم جز از واحد نتیجه نمیشود» . ایندو نتیجهاش همین است که همیشه اگر دو علتداشته باشیم که واقعا ایندو «علت» باشند، اگر یکسان باشند محال است که معلولشان یکسان نباشد، کما اینکهاگر دو معلول یکسان داشته باشیم محال است که علتشان یکسان نباشد. اما مساله اراده و انتخاب.ببینید، یک حرفی استکه هنوز هم در دنیای اروپا وجود دارد - در دنیای اسلام فقط گروهی از متکلمین گفتهاند - و آن این است که اراده و انتخاب و اختیاررا منافی با اصل ضرورت علی و معلولی دانستهاند یعنی ایندو را در مقابل همدیگر قرار دادهاند، گفتهاند که یا بایدما قائل به وجود اراده و انتخاب و اختیار بشویم و اصل ضرورت علی و معلولیرا که «از علت معین قطعا باید معلول معین نتیجه بشود»انکار کنیم و یا باید آن را قبول کنیم و این را انکار کنیم.آن وقت آن کسانی که اصل ضرورت را قبول کردند و اصلاراده و اختیار را منکر شدند گفتهاند لازمه قبول اصل ضرورت، امکان پیش بینی است.قهرا آنهایی که اصل اراده و انتخابو اختیار را به عنوان نقطه مقابل اصل ضرورت علی و معلولی قبول کرده اند صفحه : 101 گفتهاند بنابراین در آنجاییکه پای اراده و انتخاب و اختیار[به میان]میآید(مثل کارهای بشر،بلکه کارهای دنیا هم چون به انتخاب و اراده الهی صورت میگیرد) امکانپیشبینی نیست.این حرف مهمل زمینهای به دست مادیون داده است که تا حدودی که بتوانند مساله پیشبینی را در دنیا مسلمکنند و مساله اراده و دخالت اراده و اختیار و انتخاب را بالنتیجه نفی کنند، در صورتی که اینها اصلا با همدیگر ربط ندارد. قانون علیتیکقانون عمومی است که سراسر هستی را فرا گرفته است و اساسا محال استکه موجودی از این قانون خارج باشد، میخواهد آن موجود مختار باشد یا [نباشد].حالاچه جور امکان این قضیه هست که یک موجود، هم مختار باشد هم تحت تاثیر قانون علت و معلول و قانون جبر علیو معلولی، مساله جبر و اختیار است که الآن مطرح نیست و اگر لازم باشد در خلال همین مباحث توحید، جبر و اختیار را طرحمیکنیم.به هر حال فرضا ما نتوانیم مساله اختیار را در مقابل مساله جبر، اختیار داشتن بشر را در مقابل مجبور بودناثبات کنیم، این را نمیتوانیم انکار کنیم و این انکارپذیر نیست. بنابراین، این قضیه که اگر ما موضوع دترمینیسم رادر کار آوردیم خود به خود مساله اراده و انتخاب از میان میرود، به هیچ وجه از میان نمیرود.صحبت در این است، منتهایک چیز دیگر هست و آن این است که - آقای مهندس...در ضمن بیانشان اشاره کردند - مادیین در لابلای حرفهایشان یکچیزی هم اضافه میکنند، وقتی میگویند علت، همان علت تامه، بعد میگویند علت تامه که جز همین امور مادی چیزدیگری نیست.خوب، بحث در این است که علتهایی که دخالت دارند، آیا تنها همین علتهای مادی استیا علت دیگری هم دخالت دارد؟یعنیعاملهایی که در این قضیه دخالت دارند، آیا این عاملها همین عاملهایی است که ما به صورت عاملهای مادینشان میدهیم با وضع کارشان یا یک عامل دیگری را هم در این نظم لیتحتما باید دخالت بدهیم، یعنی اینها جزءعلتاند نه تمام علت؟بحث در این نیست که قانون علیت هستیا نیست، بحث در این هم نیست که آیا جبر علی و معلولی، ضرورتعلی و معلولی در کار هستیا نیست، و بحث در این هم نیست که علل یکسان معلول یکسان به وجود میآورند یا به وجود نمیآورند،بحث در عاملهایی است که دخالت دارد.آیا مجموع عاملهایی که دخالت دارد چندتاست؟به اصطلاح منطقیینآن وقت بحث ما با مادیین بحث صغروی میشود، نه بحث کبروی، یعنی روی آن اصل کلی ما با آنها صفحه : 102 بحث نداریم، بحثسر این اصل کلی است: آیا همینعاملهای محدود مادی که مادیین نشان میدهند، اینها میتوانند علتهای کافی باشند یا اینها جزء علتاند؟آنها میگویندتمام علتاند، دیگری میگوید جزء علت، یا اگر نگویند جزء علت، به تعبیر بالاتری میگویند.آیا این علتها اگر تحت تسخیرو تدبیر یک علت مافوق نباشند، کافی هستند برای به وجود آوردن این معلول یا باید این علتها تحت تسخیر و تدبیر یک علت مافوق باشند تا بتوانند این معلول را به وجود آورند؟بنابراین ما روی آنها بحث نداریم.مادیین هر وقت ثابت کردند که همینعواملی که ما الآن داریم نشان میدهیم، برای به وجود آمدن معلول کافی است، حرف خودشان را ثابت کردهاند،و الا اینکه دترمینیسم چنین است، خوب باشد.آن وقتحرف آخری که در جواب دکتر...گفتند برگشت به این حرف بود.صحبت همین استکه آیا ترکیباتی که در اولین سلول حیاتی که در عالم پیدا شد - که بعد از آن سایر موجودات نتیجه و انشعاب شد - پدیدآمدند، کافی هستند که علت باشند برای اینکه آنچه که بعد به وجود آمده است به وجود بیاید یا اینکه اینها برای اینکهتمام علت باشند کافی نیستند، حداکثر[این است که]استعداد به وجود آورده؟قوه هم که ایشان میگویند به معنی استعداداست.یعنی چه؟یعنی فرق آن سلول اولی با یک توده انباشته خاک این بوده است که آن توده انباشته خاک استعداد «شدن» یعنیپذیرفتن را نداشته و این، استعداد پذیرفتن را دارد، نه اینکه در این، قوه و نیروی ایجاد کردن هست و در آن، قوهو نیروی ایجاد کردن نیست، حداکثر فقط استعداد «شدن» یعنی پذیرش در آن پیدا میشود.پس این بیان آخر، خودش رد آن بیاناول استیعنی آنجایی که محل اختلاف خودتان را با مادیین ذکر میکنید، در واقع در یک امر صغروی بیان میکنید، میگویید اینعلتهایی که شما نشان میدهید من هم قبول دارم، اصل علیت را من هم قبول دارم، اصل جبر علت و معلولی را من همقبول دارم، اصل دترمینیسم را من هم قبول درام ولی صحبت در این است: آیا این عاملهایی که ما الآن میشناسیم، برای بهوجود آمدن این معلول کافی استیا کافی نیست؟حساب احتمالات هم که به کمک شما میآید این جور به کمک شما میآید، میگویدعاملهای موجود کافی نیست - فقط میگوید عاملهای موجود چون عاملهایموجود اگر بخواهد کافی باشد باید[در اثر]تصادف به وجود آمده باشد.پس عامل دیگری غیر ازعاملهای موجود باید باشد و دخالت داشته باشد تا این شیء به وجود بیاید. صفحه : 103 - منظور بنده این نبود که ما دترمینیسم را قبول نداریمو موحدین اصولا با ماتریالیستها در این مساله اختلاف دارند.این یک مساله علمی است، ما نمیتوانیم قبول نکنیم.بحثدر این است که آیا این دترمینیسم در موجود زنده هم صادق استیا نه، و الا در مورد مسائل فیزیکی و مکانیکی جز آزمایشگاههیچ کس صلاحیت ندارد جواب دهد که آیا علل یکسان معلول یکسان را به وجود میآورند یا نه.اما خود این دترمینیسمامروز رد شده و به جای آن قانون «عدم حتمیت» آمده و آن میگوید علل یکسان معلول یکسان به وجود نمیآورند، بلکه احتمالاینکه علل یکسان معلول یکسان به وجود آورند بیشتر است.نظریه اینشتین این است که میگوید حتی دو شیء سرد و گرمرا که پهلوی هم میگذاشتید و میگفتید طبق قانون فیزیک حتما از شیء گرم گرما به سمتشیء سرد میرود،طبق قانون «عدم حتمیت» ممکن است این دو شیء طوری با هم تبادل حرارت کنند که شیء سرد سردتر و شیء گرم گرمترشود.ولی چون قانون احتمالات به طور دسته جمعی درباره آن صادق است، اکثریت قریب به اتفاق جاهایی که آزمایش کردهایم، دیدهایمکه این حالت اتفاق افتاده و این قانون را تا به حال به طور دگم و جزم درباره آن صادر کرده بودیم. اما نکته اساسی و حساساینجاست که ما میگوییم در مادیات قوانینی هست که اولا ما از خوداین قوانین استنتاج دیگری میکنیم و بعد درمورد موجودات زنده قوانین دیگری و علل و عوامل دیگری صادق است. استاد: راجع به قسمت اخیرکه آیا علم امروز مساله حتمیت را باطل کرده استیا نه، این احتیاجبه یک توضیحی دارد و من مکرر در نوشتههای خودم همین مطلب را عرضکردهام و آن این است که مساله علیت باید طرح شود که آیا یک مساله علمی استیا فلسفی؟علیت به مفهومی که علوم بهکار میبرند غیر از مفهومی است که فلسفه به کار میبرد و به درد ما در اینجا میخورد.آنچه که از نظر علم، علتشناخته میشودفلسفه آن را علت نمیشناسد و آن هم که امروز رد شده، آن است نه آن چیزی که مورد بحث ماست. علوم علتها را آن چیزهایی میدانند که فلسفه اسم آنهارا «معد» میگذارد، نه «علت» .نظر علوم این است: این حوادث عالم که پی در پی قرار میگیرند، حادثهای که بر حادثهایدیگر تقدم زمانی دارد و آن حادثه دیگر پشتسرش واقع میشود، اینها را میگویند علت و معلول.از نظر علم، حتما باید علتو معلول در دو زمان صورت بگیرد.بنابراین از نظر علم مثلا پدر علت است برای پسر، صفحه : 104 ولی اینها[از نظر فلسفه]علت نیست.فلسفه هیچوقت این را نمیپذیرد که علت بتواند تقدم زمانی بر معلول خودش داشته باشد، میگوید البته علم اسم اینها را میخواهد علتبگذارد بگذارد، هر چه میخواهد بگوید، آن چیزی که من میگویم این نیست.علت محال است که از معلول خودش انفکاکزمانی داشته باشد و همین سبب میشود که فلسفه یکمرتبه یک راه دیگری به این عالم باز میکند، یک بعد دیگری برایعالم قائل میشود، میگوید عالم یک بستر زمانی دارد.آن که شما در علوم، در فیزیک اسمش را میگذارید علت، او میگوید مقدمه،معد، مجرا.میگوید و لکن علت واقعی یعنی آن که معلول را به وجود میآورد، یک حقیقت همزمانی است با او، واو غیب است، باطن است، همان است که او را به خدا میرساند.از نظر او این علتهای مادیای که ما داریم، حکم بستر را برایآب پیدا میکند، یعنی شما اگر میخواهید یک آبی از یک محلی به محل دیگر جاری کنید حتما یک جویی، یک لولهای،یک چیزی باید وجود داشته باشد تا آب از آنجا عبور کند، اما آن فشاری که این آب را به اینجا میآورد غیر از این جوی است.اینعلتهای مادیای که میگفتند، اصلا قوانین علیت درباره آنها صادق نیست.این موضوع که علل یکسان معلول یکسان بهوجود میآورد یا به وجود نمیآورد(اگر مقصود علل مادی هستند، یعنی موادی که ما یک ماده را علت برای ماده دیگر میدانیم)مااین قاعده را در آنجا جاری نمیدانیم، حتی قانون علیت را هم در آنجا صد در صد جاری نمیدانیم، قانون جبر را هم درآنجا صد در صد جاری نمیدانیم.البته به یک معنا قانون علیت را جاری میدانیم ولی آنهای دیگر را هرگز در آنجا جاری نمیدانیم.مسالهحتمیت مسالهای نیست که به هیچ وجه قابل انکار باشد.بله، اگر ما بخواهیم «علیت» را از «محسوسات» بگیریم (1) ، اصلاقابل گرفتن نیست.اصلا اگر قانون علیت را از اول بخواهیم از علم بگیریم صد تا ایراد به خود قانون علیت وارد است. .............................................................. 1.[یعنی «به دست آوریم» .] صفحه : 105 ب راه هدایت موجودات 1 خلاصه تقریر برهان نظم بحث این هفته مادرباره مساله هدایت موجودات است.آقایان اگر یادشان باشد ما در تقسیمبندی اولی که کردیم راههای خداشناسی را[تقسیمکردیم]به راه قلب و احساسات(که بحثشد و از آن گذشتیم)، راههای علمی یعنی راههایی که از راه مخلوق استدلال میکند و راههایفلسفی.ما در راههای علمی این جور گفتیم که این، سه نوع راه است، یعنی راهی که در آن، استدلال علمیبه مخلوقات بر وجود خدا میشود سه راه است: یکی از راه نظم در مخلوقات، دیگر از راه وجود هدایت و رهبری در مخلوقات، وسوم از راه اصل خود خلقت.به عبارت دیگر در موجوداتی که ما میبینیم، یک نظام و تشکیلاتی وجود دارد که از وجودتدبیر در این انتظام حکایت میکند.این یک جور بحث است، یعنی ما همین ساختمان حاضر و موجود و مادی موجودات را پیشمیکشیم و میگوییم که این ساختمان از وجود تدبیر حکایت میکند. نقطه مقابل، تصادف و اتفاق است.تصادف و اتفاق نمیتواندیک چنین انتظام و تشکیلاتی را به وجود بیاورد.دوم موضوع هدایت و رهبری است که امروز صفحه : 106 میخواهیم تشریح کنیم.سوم موضوع خلقت کهمیگوییم اساسا این عالم مخلوق است، خود عالم آفریده شده است، قطع نظر از نظامات و تشکیلات این عالم و قطع نظر از اینکهیک نیرویی به عنوان نیروی رهبری در این عالم وجود داشته باشد، اصلا خود عالم مخلوق است، آفریده شده است.اینکهما حساب هدایت و نظم را از یکدیگر جدا کردیم و دو حساب برایش باز کردیم، به نظر من برای اولین بار است که این کار میشود،یعنی من تا حالا خودم در هیچ کتابی بر خورد نکردهام که اینها را دو نوع دلیل و برهان به شمار بیاوردبلکه معمولا حساب انتظامات مخلوقات و حساب هدایتشدن مخلوقات یک حساب گرفته میشود، یعنی یک نوع دلیل به شمار میرود ویک نوع دلیل ذکر میکنند، و این را هم من عرض کردم این یک چیزی نیست که بخواهم بگویم ابتکاری است که برای اولینبار من کردم، این را من از تفسیر فخر رازی استفاده کردهام و فخر رازی هم از قرآن استنباطکرده است به عنوان اینکه در قرآن اینها دو راه جدا ذکر شده است. پس قرآن دو حساب برای نظم و هدایت ازنظر خداشناسی قائل شده است، و چون در کتابهای علمی و فلسفی، زیاد در اطراف تفکیک این دو راه از یکدیگر بحث نشده است،ممکن است در بیانی هم که من میکنم نقصانهایی وجود داشته باشد، ولی من فکر میکنم مطلب از همین قبیل استو حتما هم این طور است و تاکنون هم اشتباه شده است که ایندو را یکی حساب کردهاند،خیلی به یکدیگر نزدیک است ولی دو راه است.فرق این دو راه چیست؟ مساله انتظام مخلوقات مربوط به ساختمانموجودات است.وضع ساختمان موجودات حکایت میکند که در این ساختمان شعور، تدبیر، علم و اراده دخالت داشته است.طرزبیان این گونه است که این ساختمان ناشی از تصادف مجموعهای از علل نمیتواند باشد.درست مثل یک ماشینی یا کتابیکه ما فرض کنیم الآن وجود دارد، که همیشه به کتاب مثال میزدیم میگفتیم اگر ما یک کتاب تالیف شدهای بلکه یک صفحهاز کتاب و یک نامهای را ماشین شده میبینیم، نظم این مجموعه حروف و معنی داشتن این حروف که نشانمیدهد هر حرفی در جای خودش قرار گرفته است، روی حساب بوده، روی نقشه بوده، حکایت میکند که به وجود آورنده این نظم وتشکیلات اراده و تدبیر داشته است و عقل و شعور در ایجاد آن به کار رفته است.نظم بیش از این صفحه : 107 نیست. «صنع الله الذی اتقن کلشیء»(1) همین جهت را بیان میفرماید، «ربنا الذی اعطی کل شیءخلقه»(2) همین مطلب را بیان میکند و خیلی از آیات دیگر[مانند]: «افلاینظرون الی الابل کیف خلقت و الی السماء کیف رفعت» (3). تفکیک اصل انتظام از اصل هدایت ولی زائدبر نظام متقن خلقت و ساختمان موجودات، یک چیز دیگر هم هست و آن این است: موجودات عالم نشان میدهند که پس از آنکهاین جور کامل آفریده شدهاند، در کاری که انجام میدهند باز یک نوع رهبریی میشوند.چطور؟نقطه مقابل انتظام، تصادفو اتفاق بود، اگر کسی میخواست انتظام را حاکی از یک عقل و تدبیر نداند میگفت این انتظام تصادفا به وجود آمده.ولینقطه مقابل اصل رهبری و هدایتیک اصل دیگری است و آن اصل دیگر را ما باید طرح کنیم: این ساختمان موجود با همهانتظاماتی که در آن به کار رفته: ساختمان یک گیاه، ساختمان بدن یک حیوان، ساختمان بدن یک انسان(و حتیساختمان جمادات را هم ما تا حدودی خواهیم گفتیعنی تا حدودی در آنجا هم میگوییم دلیل داریم)، آیا این کاری که این موجوداتانجام میدهند لازمه قهری و جبری این ساختمانشان هستیا علاوه بر این یک نیروی دیگری که بسیار هم مرموزاست در کار اینها دخالت دارد؟یک کار ممکن است لازمه قهری و جبری یک ساختمان باشد، دیگر آنجا ما حرف علیحدهای نداریم،هر حرفی داشته باشیم، روی خود ساختمان داریم.مثلا فرض کنید که یک اتومبیل ساخته میشود، هر حرفی هستدر ساختمان اتومبیل است که این ساختمان را کی ساخته است؟ولی آن مقدار کاری که الآن اتومبیل انجام میدهد، آن دیگر لازمهاین ساختمان است.من ساختمان اتومبیل را وارد نیستم، همه شما از من واردترید، اینکه مثلا سویچ را بچرخانند، اتومبیل روشنشود، بنزین تبدیل به گاز شود، تبدیل به قوه شود، این دیگر یک کار علیحدهای نیست، یعنی لازمه جبری و .............................................................. 1.نمل/88. 2.طه/50. 3.غاشیه/17 و 18. صفحه : 108 قهری این ساختمان پس از آنکه اتومبیل را بهاین شکل ساختند، این است که شما سویچ را که بزنید اتومبیل روشن شود، بعد که روشن شد مثلا پایتان را روی گاز بگذارید نیروایجاد شود، نیرو اتومبیل را بکشاند و بعد وقتی که شما فرمان را به راست و چپ بچرخانید، اتومبیل این طور برود،ترمز هم که بکنید بایستد، این دیگر چیز علیحدهای نیست.یا یک ساعت را بعد از آنکه با همین تشکیلات و ساختمان ساختندو یک فنر هم در آن قرار دادند و شما کوک کردید، دیگر کار کردن ساعت روی این نظم و حساب لازمه ساختمان مادیآن است.دستگاه تلفن خودکار هم همین جور است، هر کاری که انجام میدهد لازمه این ساختمان است، هر چه شما بخواهیدبگویید، در ساختمانش باید بگویید، دیگر در کار این ساختمان یک حرف علیحدهای نیست. ما میخواهیم ببینیم که آیا تجربیات و مشاهداتعلمی که درباره موجودات انجام شده است، نشان میدهد که هر چه شده است در ساختمان اینهاست؟دیگر پس از آنکه اینساختمان به این شکل به وجود آمده، کارکردن آن ماشینوار است؟یک دانه گندم که زیر خاک میرود و آن عملیات را شروع میکند،شکافته میشود، ریشههای خیلی ریز پیدا میکند تا بعد به صورت یک بوته گل در میآید، [کارش را] مثل یک ماشینانجام میدهد؟یعنی باید دیگر انجام بدهد، چارهای ندارد؟( «باید» یعنی لازمه ساختمان مادیاش این است که این کار راانجام بدهد)یا لازمه ساختمان مادی، این نیست؟البته آن ساختمان مادی به عنوان یک سلسله شرایط حتما باید باشد، اگر هر جایشنقص پیدا بشود، در کار این، نقص واقع میشود.اما در عین حال این ساختمان مادی حکم یک اتومبیل را دارد کهرهبری و راه بردن اتومبیل از خود ساختمان آن علیحده است، یعنی این ساختمان اتومبیل باز به شکل مخصوصیدارد هدایت و رهبری میشود.و همچنین در بدن حیوانات، در انسان، حتی در ساختمان عقلی و فکریانسان[همین طور است]که ما برای همه اینها مثال ذکر میکنیم. غرضم تقریر مطلب است که این، دو مطلب است، دو نوع مطالعهاست و ما میخواهیم ادعا کنیم که دو نوع مطالعه ما را به خداشناسی میرساند: یکی مطالعه خود ساختمان اشیاء،و دیگر مطالعه طرز کار آنها.همان دانهای که عرض کردم بعد به صورت یک بوته در میآید و فرض کنید به صورت یکبوته گل و یک بوته گندم در میآید، در حالی هم که ساختمانش کامل شده است، نوع کاری که انجام میدهد لازمه قهری ساختمانش نیست. صفحه : 109 نظم، خلق و هدایت در قرآن ما در اینجا سه مطلب باید عرضکنیم، یکی اینکه ما این را به قرآن مستند کردیم و ما این جور فکر میکنیم که برای اولین بار این مطلب را قرآنبیان کرده است، یعنی تفکیک اصل دلالت نظم از دلالت هدایت - که دو تا دلالت است - برای اولین بار در قرآن بیان شده است.ماکه در غیر قرآن ندیدیم، بلکه در کتابهای بعد از قرآن هم از قدیم و جدید هر کس که آمده است، ما ندیدیم که اینها رادو اصل جداگانه ذکر کرده باشد، جز اینکه گفتیم فقط فخر رازی در تفسیر «سبح اسم ربک الاعلی» همین حرف را زده، ما درجای دیگر از خود فخر رازی هم ندیدیم.پس اول ببینیم آیا در قرآن دو تا عنایت استیا نه.آیات متعددی هست که بعضی ازاینها را خود فخر رازی هم ذکر کرده است.یکی آن آیهای است - که قبلا هم اشاره کردیم - که حضرت موسی در جواب فرعون میفرماید،[فرعون]گفت: «فمن ربکما یا موسی» ، فرمود: «ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی» پروردگار ما آن کسیاست که به هر چیزی خلقتخودش را داد، یعنی در خلقتش آنچه که میبایست به او بدهد[داد]، یعنی او را بر روی حکمت آفرید،یعنی در خلقت موجودات حکمت به کار رفته است.این همان اصل انتظام است.ولیبا کلمه «ثم» موضوع هدایت را ذکر میفرماید.میفرماید:«ثم هدی» یعنی پس از آنکه آن را آفرید، او را رهبری کرد. «او را رهبری کرد» غیر از اصل خلقت است.اگر بنابود کاری که میکند لازمه قطعی همان ساختمانش باشد، این دیگر «ثم» ندارد.این مثل این است که یک کسی بگوید «من مثلثرا آفریدم، بعد هم قرار دادم که سه زاویهاش مساوی با دو قائمه باشد» . لازمه آفرینش این، آن هم هست.آندیگر چیز علیحدهای نیست.یکی دیگر در سوره «سبح اسم ربک الاعلی» است: «سبح اسم ربک الاعلی، الذی خلق فسوی، و الذی قدر فهدی» (1). در اینجا همبا همدیگر ذکر شده است: نظم و هدایت، و حتی خلقت هم علیحده ذکر شدهاست و سیاق نشان میدهد که اینها سه مطلب است. .............................................................. 1.اعلی/1 - 3. صفحه : 110 «الذی خلق» پروردگار من همان است که آفرید،یعنی آفریننده عالم است. «فسوی» پس معتدل آفرید، یعنینظم بر قرار کرد. «و الذی قدر» آن که اندازهگیری(1) کرد.«و الذی قدر فهدی» . «خلق فسوی» و «الذی قدر» همه راجع به اصل خلقتیعنیساختمان موجودات است، «فهدی» مربوط به کار موجودات است: آنها را رهبری کرد. آیه دیگر از آیاتی کهباز خلق و هدایت توام با هم ذکر شدهاند(یعنی با هم ذکر شدهاند ولیمعلوم است که دو امر است)، از زبان حضرت ابراهیم نقل میفرماید که ابراهیم فرمود: «الذی خلقنی فهو یهدین» (2). پروردگار من همان است که مرا آفریدهاست، پس هدایت هم میکند. «پس هدایت میکند»مقصود این است که خدا وقتی که موجودات را خلق کند آنها را عبثنمیگذارد، آنها را رهبری هم میکند.وقتی خدا آفریننده مخلوقات باشد، آنها را «سدی»به تعبیر آیه قرآن (3) ، عبث، سرگردان نمیگذارد، رهبری میکند. «خدا مرا آفریده است،خدا مرا رهبری هم خواهد کرد» . در وره علق - که سوره «اقرا» باشد - راجع به خصوص انسانبیان میفرماید، یعنی آنجا خلقت انسان و آن نوع هدایتی را که مخصوصانسان است، بعد از خلقت ذکر فرموده است.در آن سوره این طور میخوانیم: «بسم الله الرحمن الرحیم اقرا باسم ربک الذیخلق» بخوان به نام پروردگارت که آفریده است(آفریده است همه چیز را، جهان را). خلق الانسان من علق» . انسانرا از علق(4) آفرید. .............................................................. 1.این اندازهگیری شامل اندازهگیری[در]عدد میشود، شامل اندازهگیری در حجم میشود که آن یک بحثی است که کردهاند.ممکن است ما هم راجع به آن بحث کنیم. 2.شعراء/78. 3.[ایحسب الانسان ان یترک سدی](قیامت/36). 4.علق را از قدیم تفسیر میکردندبه «خون بسته» که یکی از مراحل به اصطلاح تحول و تطور جنین است.حالا بعضیها آمدهاند میگویند که در قدیم نمیتوانستند توجیهکنند، چون یکی از معانی علق زالو است(همین حیوان معروف)، گفتهاند که علق یعنی همانزالو و این اشاره است به آن اسپرمی که در نطفه مرد هست که میگویند زالو شکلاست و شکم نسبتا گندهتر و دم باریکتری دارد.به هر حال از بحث ما خارج است. صفحه : 111 اقرا و ربک الاکرم. باز بخوان، پروردگار توکریمتر است.آیا کریمتر است از هر کریمی یا کریمتر است از اینکه فقطآفریننده باشد و هادی نباشد؟ کریم خالق هادی است. الذی عم بالقلم، علم الانسانما لم یعلم (1). این همان هدایت انساناست.پروردگار تو همان کسی است که قلم را به انسان تعلیم کرد، بهانسان یاد داد که قلم به دست بگیرد.قلم به دست گرفتن، نمونه و سمبلی است از خواندنو نوشتن و علم و در واقع تمام آثار تمدنی بشر که ناشی از خواندن و نوشتن و ضبط کردن و باقی گذاشتن و...است. اینجا ببینید فصل «اقراباسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق» ، باز دو مرتبه به عنوانیک فصل جدید: «اقرا» بخوان، بخوان به نام آن پروردگار که آفرید.کانه میفرماید: بخوانبه نام آن پروردگار که انسان را هدایت کرد.با یک کلمه «اقرا» ، میان جمله قبلو جمله بعد فاصله ایجاد شده، خودش دو عنایت، دو جهت را نشان میدهد. البته نمیخواهم بگویم آیات هدایت به این چهارآیه منحصر است.آن مقداری که الآن در ذهن من هست - و شاید همینها را من بیشتر از تفسیر فخر رازی، در همان تفسیرسوره «سبح اسم» گرفته باشم - این چهار آیهای است که عرض کردم.شاید آیات دیگری هم در قرآن باشد که خلق و هدایتبه عنوان دو اصل جداگانه ذکر شده باشد ولی عجالتا ما این چهار آیه را بیشتر نداریم و بعید است که بیشتر از اینهم باشد، چون او خیلی به آیات قرآن احاطه دارد و[اگر]بیشتر[میبود]ذکر میکرد. البته ما در قرآن آیات هدایت زیادداریم ولی مقصود این است که آیاتی که خلق و هدایت را به عنواندو دلیل جداگانه از آنها میشود فهمید، عجالتا این چهار آیه است. پس مساله اتقان صنعبه تعبیر خود قرآن(صنع الله الذی اتقن کل شیء)مربوط به ساختمان و ارگانیسم موجودات است.این ساختمان با یک تشکیلات و انتظاماتی 1.علق/1 - 5. .............................................................. صفحه : 112 آفریده شده که اگر عالم واقعا یک ماشین هم میبود،باز بر وجود خالق و سازنده این ماشین دلالت میکرد.دومی مربوط به کار است که علیحده از ساختمان است. اصل «انطباق با محیط» اگر به شکل فلسفی بخواهیم بیانکنیم، به این صورت باید طرح کنیم: یک مسالهای از قدیم الایام در فلسفه مطرح بوده و هست و آن این است که آیا عالمرا با مکانیسم میشود توجیه و تفسیر کرد یا نه؟یعنی آیا ساختمان عالم فقط از قبیل ساختمان یک ماشین منظماست؟حتما لازم نیست که لازمه ماشینیسم مادیت هم باشد، نه، خیلی از الهیون هم قائل به ماشینیسم هستند.دکارت خودشیک مرد الهی است و تقریبا دنیا را به شکل یک ماشین توجیه میکند. ولی به هر حال آیا ساختمان عالم از قبیلساختمان یک ماشین است و بس؟یک ماشین، ساخته شده و لازمه این ساختمان هم همین کاری است که دارد انجام میدهد، بیشاز این چیزی نیست، یا اینکه ساختمان عالم بیش از ساختمان یک ماشین است و به اصطلاح فلسفی تنها مکانیسم نمیتواند پدیدههایعالم را توجیه و تفسیر کند؟خوب، اگر این نمیتواند توجیه و تفسیر کند، چه باید بگوییم؟اینجا باید اقرار کنید کهفلسفه هم لغتی ندارد که بتواند بیان کند، غیر از اینکه مثلا گاهی فرنگیها تعبیر «دینامیسم» را به کار میبرند،میگویند گویا در ساختمان موجودات یک دستگاه خودکاری هم زائد بر این ساختمان ماشینی وجود دارد که اینها را هدایت ورهبری میکند و حتی احیانا این کار هدایت و رهبری به جایی میرسد که به خود ساختگی میرسد، یعنیخودش خودش را میسازد که یکی از کارهای خودش ساختن خودش میشود.مثلا یک مطلبی از مسلمات استیعنی مساله «انطباقبا محیط» در زیستشناسی که از عجیبترین مرموزات عالم است. «انطباق با محیط» یعنی چه؟فرض کنید موجود زندهایدر یک محیطی قرار میگیرد که ساختمان حاضرش چندان با زندگی در این محیط انطباق پذیر نیست.مثلا اینموجود در نقاط سردسیر بزرگ شده، وضع پوست بدنش، وضع خونش، تشکیلات و خصوصیاتش متناسب با آن منطقه بوده.این را ازآنجا بر میدارند و در یک منطقه گرمسیر میگذارند.محیط یک تاثیراتی روی این شیء میگذارد.این خیلی عادیاست، ماشینی است، یعنی در محیط سرد که بوده، آفتاب گرم روی پوستش صفحه : 113 نمیتابیده است و اینجا آفتاب گرم روی پوستشمیتابد و آفتاب که روی پوستیک حیوان بتابد، خواه ناخواه یک تاثیر و فعل و انفعال فیزیکی یا شیمیایی روی آن میگذارد.تااین اندازه عادی است: تغییراتی که در بدن موجود زنده، ناشی از تاثیرات محیط یا به این شکل که عرض کردم پیدامیشود یا نه، عکس العملهای عادیای است که این موجود به تبع محیط ایجاد میکند.به قول لامارک فرض کنید او در جاییبوده که احتیاج نداشته گردنش را خیلی بکشد برای اینکه از زمین یا از درخت چیزی بردارد، ولی اینجا محیط او رامجبور میکند که مثلا برای اینکه برگ درخت را بچیند گردنش را بکشد.فرض هم بکنیم که این سبب شود گردنش دراز بشود.ما بهاینها کار نداریم.این هم باز یک عکس العمل ارادی است که این موجود زنده در مقابل محیط خودش ایجاد میکند.اینهاتغییرات ناشی از عکس العملهای ارادی موجود زنده است که البته پیدا میشود.اینها هم باز عادی است، یعنی بعد ازاینکه این موجود زنده دارای هوش و اراده است، دیگر عادی است.آنچه غیر عادی است همان خود ارادهاش هست که ما در خودارادهاش فعلا بحث نداریم.ولی مطالعات علمی از قدیم الایام و امروز خیلی دقیقتر نشان داده است - اینکه میگویم «از قدیمالایام» چون در کلمات علما و حکمای پیشین مثل بو علی هم این قضیه هست ولی امروز دیگر این قضیه محققتر ومسلمتر است - که یک تغییرات خود به خودی هم(یعنی نه ناشی از تاثیر مستقیم محیط، نه ناشی از اراده این حیوان) در دروناین شیء به وجود میآید، تغییرات متناسب با محیط، یعنی تغییرات هدفدار، یعنی این موجود مثلا اگریک اسب سرد سیری است، در گرمسیری که قرار گرفتخود طبیعت کم کم خودش را عوض میکند به طوری که بتواند در این محیطزندگی کند و با این محیط منطبق شود.ممکن است مثلا حتی پشمهایش عوض شود، باید یک نوع پشمی باشد که مثلادر مقابل تابش آفتاب بهتر بتواند مقاومت کند.رنگش ممکن است از داخل خودش عوض شود(رنگ ممکن استناشی از تابش مستقیم آفتاب باشد).در اعضا و جوارحش تغییراتی پیدا میشود. مثال بو علی: بوعلی یک حرفی میزند، حرف خیلی عجیبی هم هست، میگوید اگر یک مرغ صفحه : 114 خانگی در یک محیطی قرار بگیرد که خروس درآنجا نباشد که از این مرغ دفاع کند و این مرغ مجبور باشد که همیشه خودش از خودش دفاع کند، مجبور باشد همیشهبجنگد یعنی همان وظیفهای را که خروس برای او انجام میدهد، کارهای یک خروس را انجام بدهد، میبینید تدریجا این مرغسیخک(1) پشت پایش رشد میکند، قوت میگیرد، یعنی بدن این موجود کم کم این عضو را خودش برای خودش میسازد. خوب، این یککاری است که دارد انجام میدهد، منتها کاری است که مربوط به ساختمانداخلی خودش است.میگوییم آیا این نوع کارکردن لازمه همین ساختمان فعلیاست که این ساختمان فعلی به طور جبر و قهر این کار را میکند، آنهم متناسب با همین هدف؟یااینکه به یک نحو مرموزی یک تدبیری[این کار را انجام میدهد؟]. البته به عقیدهحکمای قدیم این تدبیر از ناحیه نفس حیوان است و به عقیده ما حرفدرستی هم هست.آن ملک مدبر به اصطلاح قرآن، همان نفس اینحیوان است که در یک نوع شعور لا ارادی، این کار هدفی را انجام میدهد. اصل «ترمیم ساختمان» حالا چرا مثال به مرغ بزنیم، امروز گویا خیلی بیشاز این حرفها کشف شده است.میگویند در بدن انسان هر ماده از مواد اگر کسری پیدا کند - البته حدود دارد - در بدن اینخاصیت هست که شروع میکند آن را ترمیم کردن.خیلی واضح است، وقتی جراحتی بر پوستیا سایر قسمتهای بدن واردمیشود، بدن خودش شروع میکند به ساختن.آیا این ساختن، این نوع کار کردن، با این که بدن فقط حکم یک ماشین مکملیرا داشته باشد و واقعا مثل یک ماشین باشد، فقط یک اعضای لا شعوری مرتب و منظمشده باشند، جور در میآید؟یا مثلا خون انسان وقتی از مقدار لازم کسر .............................................................. 1.مرغ یک ناخنکی در پشتپا دارد - غیر از پنجههای پایش - که در خروس خیلی قوی است و به آن سیخک میگویند، مثل مهمیزی است کهافسرها دارند و به شکم اسب میزنند.این یک مهمیزی است که خروس دارد، در خروس خیلی درشت و تیزو یک چنگال قوی است.هر کس خروس بازی کرده باشد یا جنگیدن خروسها را دیده باشد میداند خروسها وقتی با همدیگرمیجنگند غیر از اینکه با نوکشان به یکدیگر حمله میکنند چنان خودشان را به یکدیگر میزنند که این یکیپشت پایش را احیانا میکشاند به آن یکی، یعنی با این حربهای که اینجا دارد میخواهد دیگری را مجروح کند.به عنوان یک حربه است. صفحه : 115 میشود، باز بدن شروعمیکند به خون ساختن، یا اگر از یک گلبول مخصوصی از گلبولهایبدن - مثلا سفید - کم شده باشد، بدن در حدودی که توانایی دارد شروع میکندبه ساختن آن.یا حتی خیلی از اعضای بدن این جور است.البته این هم حدودی دارد.پا را اگر قطع کنند،دیگر بدن نمیتواند یک پای علیحدهای بسازد، این در حدود کار بدن نیست. این اصل «انطباق دادن موجود زنده خود را بامحیط» یا اصل «ترمیم ساختمان» یک چیز علیحده است، غیر از نظم مادی ساختمان است، نشان میدهد که در این ساختمان بهنوعی از انواع که حقیقتش هنوز بر ما مجهول است، یک نوع رهبری، یک دستگاه رهبریوجود دارد که این موجود را به سوی هدف خودش رهبری و هدایت میکند. هدایت در جمادات آیااین اصل هدایت در تمام موجودات عالم هستیا در بعضی موجودات عالم؟ اینها را در نباتات و حیوانات و انسان(عرض کردیمما به شعور ارادی آنها کار نداریم، در کارهای غیر ارادیشان فعلا بحث داریم)خیلی خوب میشود ثابت کرد، در جماداتچطور؟آیا این اصل هدایت فقط در نباتات و حیوانات و انسان وجود دارد؟ دیگر در جمادات وجود ندارد؟در قرآن ذکر شدهاست که در همه موجودات وجود دارد، منتها در جمادات آن طوری که ما در نباتات میتوانیم اثبات کنیم( «ما» که میگوییمیعنی «من» .شاید اطلاعات علمی بیشتری باشد بتواند در همان جا هم اثبات کند)نمیتوانیم اثبات کنیم ولی خلافش راهم نمیشود اثبات کرد، نه اینکه حتما در جمادات ثابتشده که هر کاری که جمادات میکنند لازمه ساختمان ماشینیآنهاست.آنچه در قرآن است[نشان میدهد]که اصل هدایت در همه موجودات است، مثلا میفرماید: «و اوحی فی کل سماء امرها»(1) در هر آسمانی کار او را به او وحی کرده است، یعنی کاری که باید انجام بدهد به او گفتهاست، راهش را به او نشان داده، و بعلاوهاینکه میفرماید: «ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی» [بیانگر آن است که] .............................................................. 1.فصلت/12. صفحه : 116 قرآن[اصل هدایترا]به نباتات و حیوانات و انسان اختصاص نداده است، «اعطی کل شیءخلقه ثم هدی» هر چیزی را آن جوری که باید ساختمانش را ایجادکند ایجاد کرده و آن را هم هدایت کرده است.قرآن عمومیت قائل است. حالا ببینیم از نظر آن مقداری که علوم بشردر جمادات کشف کرده، چه کشف کرده؟آیا ضد این را کشف کرده یا نه؟یا خودش را کشف کرده؟یا هنوز از این نظر لا اقلبگوییم برای ما مجهول است؟در جمادات کسی نمیتواند لا اقل آن طرف را اثبات کند، مثلا بگوید این نظمی که در منظومهما وجود دارد، اینکه خورشید مثلا دور خودش بگردد، زمین دور خودش بگردد، بعد دور خورشید بگردد، بعد هماین سیارههای دیگر هر کدام در یک مداری به دور خورشید بگردند، خورشید خودش با منظومه خودش اگر یک حرکتدیگری(دوری یا مستقیم)داشتهباشد، این دیگر لازمه ساختن این ماشین است، دیگر خورشید همین قدر که خورشید شد نمیتواندغیر از این باشد، محال است غیر از این باشد.عرض میکنیم چنین چیزی نیست، چنین چیزی لا اقل ثابت نشدهاست.ببینید، یک خواصی برای اجسام و اجرام هست که اینها را میتوان خواص ضروری و لا ینفک دانست که محال است غیراز این باشد و آن همان خواص مقداری و ریاضی اشیاء است، مثلا اگر یک جرمی، یک جسمی دارای فلان حجم است، لازمهاشاین است که اگر این جسم را نصف کنیم، حجم نصف هم نصف حجم کل باشد، یا خواصی که در ریاضیات ذکر میکنند کهمثلا یک مکعب دارای چه خواصی از نظر ریاضی میتواند باشد.بله، این خواص لازمه آن و غیر قابل تفکیک است، همانطوری که یک مربع مثلا اگر اضلاعش فلان مقدار بود، مجموع سطحش حتما این مقدار غیر قابل تخلف است، در اجسامو اجرام این جور چیزها هست، ولی ما در حرکات اشیاء یک نظم بالخصوصی یعنی یک جریانی را میبینیم، علم قانونی را کشف کرده،اسم این قانون را گذاشته «قانون جاذبه» ، تا میگویند قانون جاذبه نیوتن، خیلی افراد خیال میکنند یعنی رمز مادیحرکات اشیاء، اصلا قانون جاذبه نیوتن در بیان بعضی افراد یعنی رمز مادی حرکات موجودات، در صورتی که ارزش قانوننیوتن فقط این مقدار است که خود آن مرد گفته است و آن این است که او همین قدر کشف کرده که یک نوع کشش وجذب و انجذاب میان اجرام عالم وجود دارد، فرمولش را هم به دست داده، اما آیا این را تعریف کرده یا توانسته این را تعریف کندکه چیست؟میبینید تعریفی که میکند میگوید جاذبه یعنی کشش، که صفحه : 117 از روی اثر تعریف کرده، این که تعریف نیست، اینکه حقیقت مطلب بیان نشده. فیزیک همین قدر میگوید چیزی[وجود دارد]،اصلا خود نیوتن حرفش این است، میگوید من چیزی میبینم در میان اجسام و اجرام که عجالتا نامی ندارمرویش بگذارم، اسمش را میگذارم جاذبه، گویی اجسام خودشان همدیگر را جذب میکنند. این را من یادم نیستدر کجا دیدم، ظن قوی دارم که در سیر حکمت در اروپا فروغی از نیوتننقل میکند، میگوید من نمیگویم این چیست و چگونه است، منیک چیزی میبینم که گویی اجسام خودشان همدیگر را جذب میکنند و میکشانند.ما یک قدم بالاتر میرویم، میگوییم نه، «گویی»نه، واقعا اجسام یکدیگر را میکشانند، واقعا اجسام یکدیگر را به همان تناسب خاصی که در میان جرمشان از یک طرفو فاصلهشان از طرف دیگر هست، میکشانند اما «ما حقیقة هذه القوة؟ » حقیقت این چیست؟آیا کلمهای که به حقیقتشنزدیکتر باشد از آنچه که عرفای خودمان «عشق» نامیدهاند[وجود دارد؟] مثلا کلمه«جاذبه» از کلمه «عشق» که آنها گفتهاند رساتر و نزدیکتر است؟نه. طبایع جز کشش کاری ندارند حکیمان(1) این کشش را عشق خوانند نوعی عشق، نوعی علاقه، هر چه میخواهید بگویید،نوعی کشش در میان اجرام وجود دارد که با یک حساب معینی، با یک فرمول معینی اینها یکدیگر را میکشانندو همین سبب این انتظامات در کار خلقتشده است که مثلا زمین در یک مدار معین حرکت کند و ماه در یک مدار معین.اما حقیقتاین چیست؟آیا کسی میتواند بگوید ای آقا!شما میگویید: «و اوحی فی کل سماء امرها» نیوتن خلافش را ثابت کرد که گفت«قانون جاذبه» ، شما میگویید «وحی» ؟این خیال کرده که اگر «وحی» بگوییم یعنی یک کسی میآید بیخ گوش اینها با اینهاحرف میزند و او که گفته «جاذبه» یک چیز دیگری را گفته است.هیچ کس هم نمیتواند بگوید با دلیل عقل لازمهجرم بودن جرم همان طوری که خواص ریاضی آن هست این خاصیت هم هست و این دیگر خاصیت غیر قابل تخلف است.عرض کردیم مااین را نمیتوانیم بگوییم، حتما غیر از این [است]ولی از کجا که این جور نباشد که باز ساختمان خورشید یک مطلب باشد، .............................................................. 1.حکیمان الهی. صفحه : 118 ساختمان زمین یک مطلب باشد و رهبریخورشید و زمین(همین نوع رهبری که این در مدار خودش بچرخد و آن کار خودش را بکند)یک امر دیگر باشد؟ما عجالتا اگر نتوانیم[اصلهدایت]را در جمادات اثبات کنیم، نفی هم نمیتوانیم بکنیم، بعلاوه اینکه یک جملههایی که ما در کتابهای متفرقهفارسی زبان گاهی خودمان خواندهایم، از همین آقای نیوتن نقل میکنند که خود او باز در همین قانون جاذبه ودر این نظم موجودات اراده خدا را دخالت میدهد، میگوید آن مقداری هم که من کشف کردهام کافی برای حفظ این نظمنیست، علاوه بر این باید دست قدرتی هم باشد.او که اصلا این جور هم میگوید. «علاوه بر این» نمیخواهد، «علاوه» خود همین است. پس در باب جمادات، حرفی که ما فعلا داریم ایناست که اگر ما فرضا نتوانیم ثابت کنیم که حرکات این جمادات لازمه جبری ساختمان مادی اینها نیست، خلافش همتا امروز ثابت نشده است.و اما در باب نباتات و حیوانات و انسان، مثل برهان نظم است، چون این قدر در این زمینه مطالبی گفته شدهاست که الی ما شاء الله، ما فقط باید شکل دلیل قرآن را ذکر کنیم که بعد دیگر آقایان اگر این مطلب را قبول کردندکه اصل هدایت غیر از اصل انتظام است، آن وقت در کلمات علمایی که در این زمینههاچیز نوشتهاند بروند ببینند و خودشان استنباط و استخراج و استفاده کنند. هدایت در حیوان و انسان ولی درباره هدایتهایی که در خصوص حیوان و انسانهست باید بحث علیحدهای کرد.در حیوان این چیزی که به نام «غریزه» معروف شده، این هم مثل قانون جاذبه است،فقط اسم است، یعنی از فرط اینکه این مطلب مجهول است، بشر چارهای نداشته الا اینکه یک اسم مبهمی رویش بگذارد،برایش مجهول بوده حقیقتش چیست، گفته جاذبه، کشش.راجع به اینکه غریزه، این هدایتها و رهبریهای عجیب و فوقالعادهای که در حیوانات وجود دارد چیست، این خیلی واضحتر و روشنتر است از باب نباتات، که تنها ساختمان مادی و مغزی حیواناتبرای این راهرویها کافی نیست، که نام آن را «غریزه» گذاشتهاند. از حیوان بالاتر انساناست و انواع هدایتهایی که در انسان هست، که ما آن را تقسیم میکنیمبه یک سلسله الهامات که اسمش را «الهامات اخلاقی» میگذاریم و صفحه : 119 یک سلسله الهامات دیگر که اسمش را از قدیم«اشراق» گذاشتهاند و امروز هم میگذارند.البته ما مطالب اشراقیای را میگوییم که علم امروز تا حدودی قبول دارد، نهحرفهای دیگر را.یک قسمت دیگر هم یک بحث مختصری - اگر آقایان موافق باشند - درباره رؤیا و عالم خواب دیدنبکنیم و یکی دو قسمت دیگر هم هست که راجع به انسان میشود بحث کرد. گفتیم که ما دلیلهای مشرکین را ذکر کردیم ولی مخالفینراجع به همان برهان نظم و قهرا نه هدایت - که در زبان دیگران ایندو یکی است - ایرادهایی دارند، آنها هم یک حرفهایی دارند،آنها هم میگویند که نه، ما میتوانیم نظم موجودات یا هدایت موجودات را از راههای مادی توجیه کنیم.ازاین بحث هدایت که فارغ شدیم، ببینیم حرف آنها چیست، و در درجه اول ما نظریهتکامل داروین(داروینیسم)را بیان میکنیم، نه به عنواناینکه ببینیم آیا تکامل چه نظریهای است، آیا نظریه تکامل در اصل صحیح استیا صحیح نیست، نه، مفهوم کلی نظریهتکامل صحیح است، بلکه از این نظر که آیا در نظریه تکامل بدون دخالت دادن اصل هدفگیری و هدفداری و به عبارتیدیگر بدون دخالت دادن ماوراء الطبیعه اصلا تکامل قابل توجیه استیا قابل توجیه نیست. - سؤالی که داشتم راجع به اصل هدایتاست.اصل هدایت اصلا مربوط به ساختمان خلقتخود موجودات است.آنچه که تا امروز علم در مورد اصل هدایت موجودات ذی حیاتثابت کرده، تمام مربوط به فیزیولوژی است، منتها فیزیولوژی بدن انسان و ساختمان بدن حیوانات خیلی دقیقتر وپیچیدهتر از ساختمان یک اتومبیل است که جنابعالی مثال زدید.مثلا کسی که از او خون میرود، همان عضوی که مامور اینکار هست، در آن موقع یک کمبود شیمیایی در خودش حس میکند و شروع میکند به ترمیم کردن آن کمبود.بنابراین، اصلهدایت مربوط به طرز ساختمان و فیزیولوژی بدن حیوانات و انسان است و این مثالهایی که جنابعالی زدید تا اندازهای ناقص بود. استاد: اما اینکه فرمودید «مربوط است» ، ما مربوطبودن را که نمیخواهیم انکار صفحه : 120 کنیم، اصلا چطور میشود که مربوط نباشد،حتما مربوط است.اما صحبت در این است که همین نفس ساختمان مادی کافی استیا کافی نیست.شما خودتان در بیانتان جملهای فرمودیدکه معلوم شد کافی نیست، برای اینکه شما میفرمایید «وقتی یک کمبود پیدا میشود عضومربوط حس میکند، بعد همان را میسازد» .حرف ما سر آن «حس میکند» است، «حس میکند» یعنی او حس میکند یا شما حس میکنید؟ یعنی شما از روی اراده آن را انجام میدهید یادر خود آن عضو، همان حس - به قول شما - [انجام میدهد؟] «نفس» هم که آنها میگویند، یک امر جداگانه نیست، نفس با بدناتحاد دارد، یعنی نفس و بدن یک حقیقت و یک واقعیت است، منتها ماده وقتی از لحاظ جوهری - نه از نظر اعضا وجوارح - تکامل بیشتری داشته باشد «نفس» نامیده میشود که شعورش جزو ذات خودش میشود.صحبت در همین جهت است.شمامیگویید که این عضو حس میکند.اولا «عضو حس میکند» این هم کلمهای است که باز عمل را دیدهاند، این لفظ را برروی آن گذاشتهاند، یعنی یک عملی را دیدهاند که این دستگاه انجام میدهد، میگویند که عضو حس میکند و این کار را انجاممیدهد.ما هم بیش از این نمیخواهیم بگوییم.ما هم میخواهیم بگوییم که این وضع وضعی است که جز اینکه همینتعبیر را بکنیم و بگوییم عضو حس میکند کسری دارد و باید انجام بدهد، طور دیگری نیست. اگر ساختمان ماشین بود،شما این تعبیر را اصلا نمیتوانستید اینجا به کار ببرید که بگوییداین حس میکند.مثلا فرض کنید ظرفی داشته باشیم که از این ظرف، آبدر یک ظرف دیگری چکه میکند تا آن ظرف پر میشود.این ظرف الآن مملو از آب است.اگر یک قطره از بالا بیفتد که از ظرفیتاین ظرف بیشتر باشد، ناچار به همان اندازه یا بیشتر لبریز میکند.شما در اینجا نمیگویید که این ظرف حس میکند، یکقطره را میریزد، این دیگر «حس میکند» نمیخواهد، این تعبیر در آنجا صادق نیست.شما در هر جا که میبینید برایاینکه آن کار خود به خود صورت بگیرد(همان طوری که آن ریزش آب خود به خود صورت میگیرد)ساختمان مادی کافینیست [بدانید در آنجا اصل هدایت دخالت دارد]. «عضو» میسازد، یک نظامی هم میسازد. مسلم خواص نری و مادگی هم - همان طور کهگفتند - مربوط به آن هورمونها و ترشحاتی است که در خون میشود، منشا ترشحات هم در مرد بیضه است و در زن تخمدان.البتهاینها هست، اینها که نمیشود نباشد، ولی هر وقت تعبیر شما رسید به صفحه : 121 اینجا که گفتید «اینعضو برای اینکه کمبود را بر طرف کند، این کار را میکند» همین«برای» را که دخالت دادید، همان اصل هدایت است. - سدیم، پتاسیم و مواددیگری در بدن وجود دارد که اینها کم و زیاد میشوند.کمبود یکی باعثمیشود که آن چیزی که زیاد شده، برای اینکه ترمیم بکند، خود به خودعمل شیمیایی انجام میدهد.حالا ما اسم آن را از روی تنگی قافیه «حس» میگذاریم. استاد: همان حرفی که در ساختمان موجوداتبود که فرض تغییرات تصادفی نمیتوانست آن را توجیه کند[در اینجا هم صادق است].شما در طرز کار این اشیاء ببینید کهآیا حرکات بیهدف، یعنی حرکتی که این[شیء]بکند بدون اینکه توجه به هدف داشته باشد، میتواند صورت بگیردیا نه؟پس این در کارش هدف دارد.طرز کار، توجه به هدف را نشان میدهد.اگر ساختمان فقط ماشین باشد، سازندهماشین در ساختن آن هدف داشته است، اما خود ماشین در کار خودش هدف ندارد. البته من این را قبول میکنم که ماشین راهم میشود طوری کامل ساخت که کارش در یک حدودی شبیه به کار موجودات هدفدار بشود، اما نه در این کارهای خارق العادهاز قبیل انطباق با محیط که هر جایی متناسب با خصوص همان جا این کار را انجام دهد.حالا در عینحال روی آن مطالعه کنید، ما نمیخواهیم شما به طور جزم بپذیرید. - آقای دکتر خواستند ثابت کنند هر آثاری کهدر یک موجود زنده میبینیم - که در قدیم آثارش را نمیدانستند - الآن کشف کردهاند که مربوط به غدد است، که در جنسماده یک غده و در جنس نر غده دیگری است، یعنی اگر این غده را با آن عوض کنیم، در یک سنین مخصوصیدر صفات و ساختمان آن حیوان آثاری بروز میدهد.اما مطلبی که جنابعالی میفرمایید این است که احتیاج، عضو به وجود میآوردنه غده.در همان مثالی که جنابعالی زدید، آن سیخک در اثر تغییر محیط مرغ، نه تغییر غده به وجود میآید.پساین احتیاج مطلبی است که خارج از ماده است و این مساله احتیاج در بقیه نسوج هم دیده میشود، یعنی اگر یک نسج عضلانی ویا بافتی را در لابراتوار کشت بدهیم، البته تغذیه و تولید مثل میکند. اما در بدن اگر یک خراشی به وجود آمد، اینتولید مثل در حدی است که آن نقص ترمیم شود، یعنی اگر فرض کنید دو میلیمتر سطح پوست گود شده، در حد دو میلیمتربنا بر احتیاج بدن و عضو، تولید مثل متوقف میشود، در حالی که اگر در لابراتوار بود، صفحه : 122 این نسج تا موقعی که شرایط مساعد بودتولید مثل میکرد و افزایش پیدا میکرد، چون حدی برای آن نیست، اما در ساختمان حیوان یا انسان که قرار گرفت، در آن حد متوقف میشود... استاد: بحثما الآن به جای خوبی رسیده و تقریبا مرز مطلب مشخص است که روی آنباید بحث بشود.ما در اول عرایض خودمان عرض کردیم که میخواهیم دو مطلب راعرضه بداریم: یکی اینکه آیا این هدایت و رهبری منظمی که اشیاء میشوند، لازمه همان انتظامی است که در خلقتشانهست؟که در این صورت دیگر دو چیز نیست و این هدایت لازمه همان انتظام است، یا اینکه نه، یک اصل دیگری علاوهبر انتظام خلقت وجود دارد، یعنی این خلقت پس از آنکه منتظم شده است، طبق یک اصل دیگری هدایتها و رهبریهایی هممیشود.ما به هر حال در مقام اثبات آن هستیم.فرضا اگر این مطلب اثبات نشود، از نظر دلیل توحیدی نقصی به جایی وارد نمیآید،آن برهان انتظام به قوت خودش باقی است ولی ما از قرآن این جور استنباط کردیم - که البته آن استنباط قرآنیممکن استحرف داشته باشد ولی ما خودمان روی آن حرفی نداریم - و فکر هم میکنیم که این، دو مطلب است. در این دو مطلب ببینید مرز مطلب الآن بهکجا رسیده.ما این را قبول داریم که میشود ساختمان مادی اشیاء از نظر ماشینی طوری باشد که کارها را به شکلی انجام بدهدکه نظیر کار ذی شعور است.فرض کنید موشکهای فضاپیمایی که حالا میفرستند، طوری اینها را تهیه میکنند که این دستگاهبه طور خودکار مثلا از اینجا حرکت میکند، به یک نقطه معینی که میرسد مثل اینکه جلد خودش را خالی میکنددستگاهی است که از یک دستگاه دیگر خارج میشود، چون از آن نقطه به آن طرف را آن دستگاه باید طی کند.بعد به یکنقطه دیگر که میرسد، یک بار دیگر یکی از داخل دیگری خارج میشود، باز هم وظیفه خودش را انجام میدهد.بعد هم فرض کنیدمیرود در کره ماه مینشیند و از آنجا هم مخابره میکند.آن چیزی که در اینجا وجود نداردنفس شعور است، همه اینها را شعور آن سازنده اولی تنظیم کرده است. دستگاه خودش نمیداندچکار میکند، او عکسبرداری میکند و عکسها را هم میفرستد بدوناینکه اصلا خودش بفهمد که چکار میکند و لزومی ندارد بفهمد، یعنی این مقدارکاری که او میکند لزومی ندارد که یک فهم و شعوری هم داشته باشدکه این کار را انجام بدهد. صفحه : 123 حالا باید قدری بیشتر مطالعهکنید ببینید که آیا در این فعالیتهای حیرت انگیزی که عجالتادر بدن جاندارها میبینیم، بدون آنکه برای این موجودات یک شعوری، یک حیات شعوریای،یک نفسی (1) ، یک چیزی که نوع کارش باید حتما شعوری باشد - که اگر شعوری نباشد نمیتواند انجام بدهد - [قائلباشیم]غیر از شعوری که در ساختن آن به کار رفته، [این فعالیتها امکانپذیر است؟آیا]لازم است در این کارکردن [شعوری]وجود داشته باشد یا دیگر لازم نیست که شعوری در کار کردن وجود داشته باشد، هر چه شعور است در همان دستگاهکنترلش ساخته شده است؟حالا باز هم روی این قضیه مطالعه کنید، ببینید چه از آب در میآید. .............................................................. 1.بشر برای اینها تعبیر ندارد، [منظور]یکنوع تدبیر است.یا در خود حیات، اسمش را «حیات» میگذارید، «نفس» میگذارید. «نفس» یعنی قوه حیات، یکچیز علیحدهای نیست.حیات را وقتی به عنوان یک قوه جوهری - نه به عنوان یک خاصیت و یکعرض - برای جسم تصور میکنند که جسم خودش یک حالت جوهری پیدا کرده، «نفس» مینامند. صفحه : 124 راه هدایت موجودات 2 بحث ما درباره اصل هدایتبود که این اصل در قرآن مجید - و شاید هم برای اولین بار در قرآنمجید - به عنوان یک دلیل مستقل از اصل «اتقان صنع» دلیل بر خداشناسیگرفته شده است، و حتی بعد از قرآن مجید هم آن اندازهای که شایسته بوده است، مورد توجه قرار نگرفته است ولی تدریجادر اثر پیشرفتهای فکری و علمی معلوم میشود که این خود یک اصل مستقلی است.این مطلب را خیلی شایسته تحقیق و بحث میدانیم. دلیل نظم و «اتقانصنع» خیلی واضح است، یعنی مطالعه در تشکیلات ساختمانی اشیاء نشانمیدهد که در ساختمان آنها عقل و حکمت دخیل بوده است. این راه نظام ساختمان خلقت و «اتقان صنع» است.از ایننظر اگر ما عالم - یا اجزای عالم - را یک ماشین منظم هم بدانیم، هر چیزی را مثل یک ماشین، یک خانه و ساختمان همبدانیم کافی است.معمولا این جور مثالها هم ذکر میکنند که وقتی انسان مثلا یک ساعت را میبیند که اجزائش اینطور دقیق منظم شده است، میگوید سازنده این ساعت بدون فکر و شعور و اراده نبوده است، یا وقتی یک ساختمان را به یکوضع مخصوصی میبیند، درک میکند که در ساختن آن اراده به کار رفته است، یا وقتی یکماشین را میبیند(شعور و اراده را در ساختن آن دخیل مییابد].روی این صفحه : 125 حساب اگر همه اجزایعالم را فقط یک ماشینهایی هم بدانیم، برای این دلیل کافی است،عالم ماشین هم باشد، کافی است که وجود خدا را ثابت کند. ولی اصل هدایتیک امر علیحدهای است، زائدبر این، چیز دیگری است که مربوط به ساختمان اشیاء نیست، مربوط به کار اشیاء است.این[اصل]اگر بخواهد دلیل مستقل باشد،ریشه مطلب اینجاست: اگر کاری که اشیاء میکنند کاری باشد که لازمه قهری و جبری ساختمان آنهاست، این دیگر دلیلعلیحدهای نیست و همان [اصل نظم]است.ماشین وقتی که منظم شد، لازمه این ماشین آن کار بخصوص است،مثل یک ساعت که هر چه هست در ساختمان آن است و وقتی که ساخته شد، این کار منظمی که میکند دیگر یک چیز علیحدهاینیست که بگوییم ببینید کار این ساعت چه جور منظم است، این دارد در کار خودش هدایت میشود، این دیگر هدایت نمیخواهد،همان ساختمانش کافی است برای این کاری که انجام میدهد.اما اگر مطالعات علمی درباره ذی حیاتها - که آنجلسه راجع به غیر ذی حیاتها هم بحث کردیم و عرض کردیم در ذی حیاتها مشخصتر است - نشان داد که ساختمان بسیار دقیقو منظم این موجودات البته دخیل است در کار اینها ولی در عین حال آن کاری که اینها انجام میدهند، یک نیرویمجهولی در رهبری آنها دخالت دارد، ساختمان ماشینی اشیاء برای این طرز کاری که انجام میدهند کافی نیست، اگر اینثابتشد، اصل هدایت به عنوان یک دلیل مستقل بر خداشناسی ثابت میشود و - همان طوری که عرضکردیم - ظاهر آیات قرآن هم همین است که[نظم و هدایت]دو مطلب است: «ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه» یک مطلباست، «ثم هدی» مطلب دیگری است.ما از کجا بفهمیم؟میگویید طرز کار.چه قرائنی در طرز کار اشیاء میتواند وجود داشته باشدکه حکایت کند ساختمان ماشینی - اگر فرضا اینها یک ماشین میبودند - برای این کار کافی نیست؟این را باید یک توضیح مختصری بدهیم. علت غاییاز نظر مادیون و الهیون معروف است که میگویند«علتهای چهارگانه» : علت مادی، علت صوری، علت فاعلی، علتغایی.شاید هم در ابتدا که این نظریه اظهار شده است، خیلی دقیق نبوده ولیچون معمولا وقتی مثال ذکر میکنند به مصنوعات بشر مثال میزنند، مسلم در صفحه : 126 مخلوقات طبیعت این مثالها آن جورها تطبیق نمیکندو نباید هم تطبیق کند.مثلا به یک صندلی مثال میزنند: مادهای باید باشد که با آن ماده این صندلی را بسازند،مثلا چوب یا آهن.باید به این ماده شکل خاصی بدهند تا صندلی بشود، اگر شکل دیگری به آن بدهند مثلا «در» یا نردبان میشود.آنچوب را میگویند علت مادی، این شکل را میگویند علت صوری. فاعلی، نیرویی باید باشد که این تغییرات را در آن بدهد و آنرا به این شکل در بیاورد، این را میگویند علت فاعلی.این فاعل از ساختن آن هدفی را در نظر دارد، صندلیرا میسازد برای اینکه رویش بنشینند، این را میگویند علت غایی. آیا در طبیعت، همه این علتهای چهارگانه وجود داردیا نه؟آن که اصلا مورد تردید نیست علت فاعلی است، یعنی هیچ مکتب و فلسفهای لزوم علت فاعلی را برای پیدایش اشیاء انکارنمیکند، یک نیرویی لازم است که تاثیر کرده باشد تا این تحولات و تغییرات را در اشیاء پدید آورد.چیزی که بیشتر از هرچیز دیگر مورد تردید و ایراد و مورد اختلاف نظر مادیون و الهیون است اصل علت غایی است.مادیون میگویند اساسا اصلعلت غایی در کار عالم دخالت ندارد، اصل علت غایی مربوط به کارهای انسان(یاحیوانات)است و بس، آنهم نه همه کارهای انسان[بلکه]قسمتیاز کارهای انسان، و تعمیم دادن آن به همه عالم کار نادرستی است.الهیون معتقد هستند که اصل علتغایی در تمام کارهای عالم حتی کارهای طبیعت بیجان دخالت دارد.ولی اصل علت غایی به مفهومی که حکمای الهی میگویند،غیر از مفهوم عرفی و سادهای است که دیگران میگویند.دیگران خدا را مثل یک انسان حساب میکنند، [میگویند]بله،خدا وقتی میخواهد این درخت را بسازد، یک مادهای میآورد، به او یک صورتی میدهد و از این کار هم یک هدفیدارد، همان طوری که یک انسان از کار خودش هدف دارد.هدف در کجاست؟هدف در علم خدا موجود است، همان طوری که هدفدر مغز آن نجار موجود بود.اما مفهوم دقیقترش چیز دیگری است که امروز من مختصری توضیح میدهم که این مطلب معلوم باشد. مناط وجود علت غایی توضیح بیشترش این است: اگر در پیدایش یکچیزی، موجبات قبلی صد در صد صفحه : 127 برای آن کافی بود(نه اینکه علت فاعلی گذشتهاست و تقریبا تقدم زمانی دارد؟)یعنی آنچه در گذشته واقع شده است برای آنچه در آینده واقع شده است صد در صد کافیاست، علت غایی موضوع پیدا نمیکند، یعنی صد در صد «گذشته» است که «حاضر» را به وجود آورده، حوادث را گذشتهها بهسوی جلو میرانند، در پشتسر واقع شدهاند و اینها را به وجود میآورند. همان طور که عرض کردم، آن حرکتی کهخار ساعت میکند صد در صد بستگی دارد به حوادثی که قبل از آن وجود پیدا کرده، از آن کوکی که شما روی فنر کردید، فنر راسفت کردید و از نیروی بازگشتی که در فنر وجود دارد که این خودش را پس میکشد فشار میآورد روی سایر چرخها، خواهناخواه، اضطرارا، جبرا این خار باید روی همین حساب حرکت کند، آنهاست که این را به وجود آورده، هیچ چیز دیگریدر کار نیست.ولی اگر گذشته صد در صد دخالت ندارد، مثلا پنجاه در صد دخالت دارد، آینده هم برای این حادثه دخالت دارد، یعنیمثل اینکه یک چیزی هم در جلو قرار گرفته و این شیء را به سوی خودش میکشد، هم سائق دارد هم قائد، هم رانندهدارد هم جلوکش، هم از پشتسر این را میرانند و هم از جلوی رو این را میکشند، به طوری که اگر گذشته به تنهایی میبودکافی نبود، [در این صورت علت غایی موضوع پیدا میکند].چون علت غایی مربوط به آینده است، آینده نسبتبه این گذشته همیشه یک جاذبهای دارد.پس حاضر، هم با گذشته خودش مربوط است و هم با آینده خودش که اگر آن آینده به هیچ وجهنمیبود و بنا نبود به وجود بیاید، گذشته نیز به وجود نمیآمد.پس هر گذشتهای، هم به گذشتهتر از خودش مربوط استکه اگر آن گذشتهتر نمیبود به وجود نمیآمد، هم به آینده مربوط است، یعنی اگر آینده نمیبود یا نمیشد وجود پیدا کند بازهماین به وجود نمیآمد.آنگاه میگویند اگر ما در جریانی این جور دیدیم که گذشته، او را سر دو راهی قرار میدهد اما در میاندو راه، این شیء یک راه را انتخاب میکند، این آینده است که این یک راه را برای او انتخاب میکند.حالا منباز مثال برایتان عرض میکنم، و از همین مثالها باید دلیل بیاوریم. ماشین چقدر میتواند منظم باشد، یعنیحساب کنیم چه کاری میتواند کار ماشینی باشد و تا چه حد میتواند باشد؟ ماشینهایی در دنیا به وجود آمده است که شما در مقابلآنها به زبانی فصیح حرف میزنید، مثلا شما به زبان انگلیسی فصیح حرف میزنید،آن دستگاه تمام گفتههای شما را به زبان فرانسه ترجمه میکند، که صفحه : 128 میگویند چنین ماشینهایی هست و هیچ مانعیهم ندارد که باشد، چون این یک حسابگری خاصی است.روی تمام حروف و کلمات و جملههای انگلیسی حساب شدهاست که اگر شمامثلا «من آب میخواهم» را به انگلیسی بگویید یا ماشین کنید، این طور تنظیم شده که اگر حرف اولآن مثلا «پ» باشد، بعد «ج» باشد...تا آخر، وقتی که این چند حرف پشتسر هم آمد، ماشین فلان حروف دیگری را که به زبان فرانسهمطابق آن است در بیاورد.تمام آن پیش بینی شده در گذشته است، یعنی این گذشته است که آن را به وجود میآورد.ماشین رااین جور به وجود آوردهاند که این حروف وقتی به طور متوالی به این ترتیب معین زده شود، فلان سه حرف یا چهار حرفیا پنجحرف دیگر به یک ترکیب دیگری به وجود بیاید.رابطه آن که بعد از این به وجود میآید با این، یک رابطه صددر صد قطعی و تخلف ناپذیر است.یک ماشین میتواند در این حدود باشد.حتی شاید بشر بتواند آن قدر این اختراع را توسعه بدهدکه ماشینی بسازد که شما در مقابل آن به یک زبان که حرف میزنید در آن واحد به تمام زبانهای دنیا ترجمه کندو به شما پس بدهد، ولی همه روی حساب، دستگاه تدریجا وسیعتر و وسیعتر میشود. ماده ابتکار ندارد ولی من اینجا یک سؤالیمیکنم و آن سؤال این است: آیا میشود ماشینی اختراع بشود که علاوهبر اینکه این کار را میکند، ابتکار هم داشته باشد، به طوری که اشتباهات گویندهرا هم اصلاح کند؟مثلا شما میخواستید بگویید «من نان میخواهم» ولی در مقابل ماشین گفتید «من آب میخواهم» ، اوبفهمد که شما اشتباه کردهاید و «نان میخواهم» برای شما ترجمه کند، یعنی ماشین از خودش ابتکار به خرجبدهد، خلاقیت به خرج بدهد، برسد به یک جایی که مردد بشود که آیا باید «آب میخواهم» ترجمه کند یا «نان میخواهم» ، بگوید ازطرفی گوینده گفتهاست که «من آب میخواهم» اما این نان میخواهد، خودش هم اشتباه کرده است، آیا آن جوری که گفتهترجمه کنم یا آن جوری که درست در میآید ترجمه کنم؟نه، دیگر این کار ماشین نیست، ابتکار کار ماشین نیست،انتخاب کار ماشین نیست.انتخاب از میان چند چیز - یعنی از میان چند چیز متساوی یکی را انتخاب کند، آن که او را به هدف میرساند صفحه : 129 انتخاب کند - کار ماشین نیست، چون انتخابکردن با آینده ارتباط دارد یعنی حساب میکند برای آینده چه مناسبتر است، از میان چند چیزی که الآن حاضر استیکی رابرای آینده انتخاب میکند، این با ساختمان ماشینی - هر اندازه که این ساختمان ماشینی مکمل باشد - جور در نمیآید.[اینکه]ماشینخودش را با محیط منطبق کند، یعنی مثلا شما یک جملهای را میخواهید با ماشین بزنید، اتفاقا کسی واردمیشود، شما مجبورید که حرف را جوری بزنید که اسباب سوء تفاهم برای او نشود، ماشین خودش را با این محیط منطبقکند، شما یک جوری میزنید ولی او آن طور برای آن آدم ترجمه کند که متناسب با حیات این ماشینو صاحبش باشد، خودش را تغییر بدهد، خودش در خودش، در کار خودش، در وضع خودش تغییرات ایجاد کند، اگر خرابی و نقصی دراو واقع شد، خودش از نو خودش را بسازد، [این خرابی و نقص را] احساس کند، به مقدار لازمهم که ساخت بعد دیگر از ساختن آن دست بردارد، [چنین چیزی ممکن نیست]. آنچه که در مورد ذی حیاتها گفتهاند اینجور چیزهاست، یعنی در طرز کار ذی حیاتها این جور امور است: انتخاب وجود دارد، قدرت تغییر دادن در خود و در مسیر به تناسبعوامل خارجی و امور اتفاقی وجود دارد، یک امری اتفاقا پیش میآید، او طرز کار خودش را عوض میکند.من در جلسهگذشته مثال زدم به این که میگویند مرغ اگر مدتی احتیاج به جنگ با خروس پیدا کند، کم کم آن سیخک پشت پایشپیدا میشود، بعد دیدم که این[انطباق با محیط]خیلی زیاد است، در علم امروز خیلی چیزها پیدا شده که اینها در مقابلشچیزی نیست.میگویند بعضی حیوانات هستند که قدرت عضوسازی آنها فوق العاده است.در هر جانداریقدرت ساختمان در یک حد محدود هست.مثلا در ما اگر زخمی پیدا بشود، اگر پوست جراحت بردارد، بعد ترمیم میشود،به اندازه لازم هم که ترمیم شد، دستگاه از کار خودش دست بر میدارد. ولی اگر دست انسان بریده شود، این قدرت کهدستی از نو بسازد نیست.اما میگویند بعضی حیوانات مثل خرچنگ این جور هستند که حتی اگر پایش را ببریدخودش دو مرتبه از نو یک پای جدید برای خودش میسازد، آن قدر هم میسازد و مشغول ساختمان است که احتیاج ایجاب کندیعنی برای آیندهاش لازم دارد، همین قدر که احتیاج رفع شد، دست از کار خودش برمیدارد صفحه : 130 در موجودات ذیحیات، ابتکار و انتخاب وجود دارد کار بر طبقاحتیاج و متناسب با احتیاجات اتفاقی، قدرت انطباق دادن خود با محیط و باامور خارجی، تمام اینها نشان میدهد که در کار این موجودات ابتکار وانتخاب وجود دارد.وقتی که در کارش ابتکار و انتخاب وجود داشته باشد، پس این موجود باید گذشته از آنچه که ساختمانش ایجابمیکند، یک راهنمایی و یک راه بلدی هم(حقیقت آن هر چه هست، الآن بر ما مجهول است)در این کارهای انتخابی و اختیاری -که تقریبا از نوع کارهای اختیاری انسان است - و کارهای ابتکاری که به خرج میدهد داشتهباشد، یک قدرتی باید باشد که آنرا بکشاند به این طرف و لو آن قدرت از نوع یک شور باشد، مثل اینکه ما «شور» میگوییم، «عشق» میگوییم(که اینهاحقیقتش برای بشر مجهول است)، «اراده» میگوییم، «تسخیر» میگوییم، «تسخیر ماوراء» میگوییم، هر چه میگوییم،بالاخره یک چیزی باید باشد که آن موجود را به آن سو بکشاند. در این کتاب کوچکی که کریسین موریسن آمریکاییبه نام راز آفرینش انسان نوشته و به فارسی هم ترجمه شده است، اتفاقا دیشب قسمتهای زیادی را که درباره حیات بحثمیکند مطالعه کردم، دیدم قسمتهایی را راجع به همین موضوع بحث میکند که ماده ابتکار ندارد ولی حیات ابتکار دارد.منالآن قسمتی از آن را برای شما میخوانم، چون برای این مساله خیلی اهمیت قائل هستم.میگوید: «ماده جز بر طبق قوانین و انتظامات خود عملیانجام نمیدهد، یک سلسله قوانین و نظامات بالفعل حاضر دارد و اجبارا همان قوانین و نظامات را انجام میدهد.ذرات اتمها تابعقوانین مربوط به قوه جاذبه زمین، فعل و انفعالات شیمیایی و تاثیرات مواد الکتریسیته هستند.ماده از خود قوهابتکار ندارد و فقط حیات است که هر لحظه نقشهای تازه و موجودات بدیع به عرصه ظهور میآورد.بدون وجود حیات، عرصه پهناورزمین عبارت از بیابانی قفر و لم یزرع و دریای مرده بیفایدهای میشود» . عمده این کلام است.میگویدمطابق آنچه که زیستشناسی میگوید تمام این سلسله جاندارهامنتهی میشوند به مثلا یک سلول، حیوانات و نباتات از یک ریشه صفحه : 131 به وجود آمدهاند.این اصل تکامل است و اصل تکاملبهترین معرف اصل هدایت است.من میگویم آیا آن سلول اول و آن ماشین بسیار منظم، به یک جا رسیده است که منشعبشده به دو نوع سلول: سلول نباتی، سلول حیوانی؟که بعد کارها و احتیاجات اینها هم ضد یکدیگر در آمدهاند، بهطوری که اگر سلول نباتی را بخواهند در بدن حیوان قرار بدهند، حیوان نمیتواند زندگی کند و اگر سلول حیوانی را بخواهند در بدن نبات قرار بدهند، نبات نمیتواند زندگی کند. در خلقت هر فردی جداگانه، فرض کنید که آن هستهاولی که یک انسان بخواهد به وجود بیاید، کاملا آن را یک ماشین در نظر بگیریم.این ماشین بعد به چه شکل درمیآید؟کم کم دو نیم میشود، هر تکهاش چند تکه میشود، کم کم شروع میکند به عضو ساختن، به طوری که هردسته از سلولهایی که در یک عضو قرار میگیرند وضع ساختمان، کار و احتیاجاتشان با سلولهای دیگر متفاوت میشود.آیادر این طرز کارهایی که جنین در رحم انجام میدهد ابتکار و انتخاب وجود ندارد؟این فقط یک ماشین است که روی قوهایکه از پشتسر به آن فشار میآورد، این کارها را انجام میدهد؟یا یک ماشینی است که علاوه بر دستگاه خود ماشین،هدایت و راهیابی آن یک اصل علیحده است؟چون میخواهیم وارد بحث دیگری بشویم، فکر نمیکنماحتیاج باشد که از گفتههای کریسین موریسن بیشتر از این بخوانم. من این جور فکر میکنم.باز هم چون یک مسالهای استکه در کتابهای علمی و فلسفی به این صورتی که ما عرض میکنیم - که اصل هدایت را از اصل «اتقان صنع» تفکیک کردهباشند - بیان نکردهاند، مسلم این مقداری که من عرض میکنم هنوز خام است اما فکر میکنم این مطلب یک مطلباساسی است، در جمادات اگر نتوانیم این مطلب را ثابت کنیم، در ذی حیاتها صد در صد میتوانیم ثابت کنیم، و البته قرآن کریمدر همه اشیاء میگوید اصل هدایت وجود دارد: «و اوحی فی کل سماء امرها»(1) ولی آن مقداری که ما از طریقعلمی(مشهودات و محسوسات خود)میتوانیم ثابت کنیم، در ذی حیاتهاست. .............................................................. 1.فصلت/12. صفحه : 132 نمونه هاییاز هدایتهای مرموز در حیوانات در آن جلسه عرض کردیم که انواع هدایتهاهست: هدایتی که در جمادات هست، در نباتات هست، در حیوانات و در انسان هست.راجع به هدایتهای مرموزی که در حیواناتاست - که ما مکرر گوشزد کردهایم - کتابها نوشتهاند، احتیاجی نیست که دیگر ما بخواهیم بحث کنیم که یکی از عجایبعالم آن چیزهایی است که میگویند در حیوانات وجود دارد و اسم آنها را «غریزه» میگذارند، [یعنی] راهیابیهایی که حیواندارد و با هیچ اصلی هم قابل توجیه نیست.حیوانات هر مقدار ضعیفتر باشند - مخصوصا حشرات - غرائز قویتری دارند، ومیگویند انسان چون دارای عقل و شعور و زندگی اجتماعی است، اینها آمده جانشین غرائز شده، یعنی نوعی هدایتدیگر دارد که جانشین آن هدایت قبلی شده است.هدایتحیوان متناسب با همان مرحله از وجود اوست و هدایت انسان که هدایتعقل و علم و زندگی اجتماعی و تعاونی است، مطابق مرحله انسانیت انسان است.البته انسان هم از هدایت غریزه بیبهره نیست. مخصوصا در حشرات غرائز بسیار حیرتآوری وجوددارد، از زنبور عسل و مورچه و عنکبوت(عنکبوت آبی و عنکبوت خاکی) وموریانه و...اینها را چون در قرآن اسمشان برده شده نام میبریم.قرآنمیفرماید: «و اوحی ربک الی النحل» (1).راجع به این، امروز فرضیههایی وجود دارد ولی فرضیههایی کهتایید نشده است، بلکه رد شده است.بعضی احتمال دادهاند که زنبور عسل، این کار خودش را که میداند [چگونه]انجام بدهد، شاید از راهتعلیم و تعلم انجام میدهد ولی ما هنوز کشف نکردهایم، یعنی زنبور عسلهای چندین هزار سال پیش، از روی تجربهکار خودشان را یاد گرفتهاند و یک نوع تفهیم و تفاهم میان آنها و نسلهای آیندهشانهست که ما نمیدانیم، بعد به اینها تعلیم میکنند و یاد میدهند. این فرضیه در زمینهوجود غرائز در انواعی از حیوانات که نسل گذشته و نسل آینده یکدیگررا نمیبینند رد شده است.خیلی از حیوانات هستند که مقارن یا قبل از .............................................................. 1.نحل/68. صفحه : 133 پیدایش نسل آینده، نسل گذشته از میان میرود،معذلک نسل آینده همان کار را با همان نظم و دقت انجام میدهد که نسل گذشته انجام میداد.حشرهای را نام میبرندبه نام «آموفیل» که میگویند از زنبور کوچکتر و از مگس بزرگتر است.در کتاب راز آفرینش انسان[این مطلب]هست و من درکتابهای روانشناسی به زبان فارسی و زبان عربی هم خواندهام که چنین حیوانی هست.میگویند هر وقت که موقع تخمگذاریاین حیوان برسد، یک کرمی است که آن کرم را میرود پیدا میکند و روی پشت و مهره کمر آن کرم مینشیند.بعدنیش خودش را مثل یک آمپول در یک نقطه معینی از پشت او میزند، اما خیلی دقیق است که زیاد نیش نزند، کم نیش میزند،همان مقدار که این حیوان بی حس میشود، میافتد ولی نمیمیرد، چون اگر بمیرد میگندد و منظور او حاصلنمیشود، طوری نیش میزند که لخت بشود و تکان نخورد.بعد همانجا تخم گذاری میکند.بعد از تخم گذاری هم بلا فاصله میمیرد.بعدتخمهای او به وجود میآیند، از بدن همین کرم تغذی میکنند تا وقتی که بزرگ میشوند، پر پیدا میکنند و بعددیگر زندگی عادی پیدا میکنند.بعد هر یک از آنها موقع تخمگذاریاش که میرسد، عینا همان کار مادر را تکرار میکند، یعنیمیرود همان حشره را پیدا میکند، در همان نقطه حساس دقیقی که او تزریق میکرده است، تزریق میکند و بعد همانعمل تکرار میشود.میگویند این[امر]چطور از راه تعلیم و تعلم قابل توجیه است؟ در همین کتاب راز آفرینش انسان ماهیهایی را از مارماهیو غیر مارماهی یاد میکند و قضایایی ذکر میکند که خیلی عجیب است.میگوید انواعی از ماهیها هستند که در همه رودخانههایدنیا پیدا میشوند، ولی همه آنها وقتی که میخواهند بچه بزایند، از رودخانههای دنیا جمع میشوند میرونددریای جنوب در جنوب آمریکا و در نقطه معینی تولید نسل میکنند و در همانجا میمیرند.بعد بچههای آنها که به وجودمیآیند، راه میافتند و بر میگردند به موطن مادرهای خودشان.عجیب این است که هر دستهای به همان رودخانهای بر میگرددکه نسل گذشتهاش آنجا بوده و هرگز اشتباه هم نمیکنند که این به جایی بر گردد که دیگری برگشته است.حتی امتحاناتیکردهاند، مثلا یک نوع ماهی که فقط در رودخانههای انگلستان یا فرانسه پیدا میشود و در جای دیگری پیدا نمیشود،اینها را گرفته و آوردهاند در یک رودخانه دیگری انداختهاند، دیدند اینها[در زمان تولید مثل]رفتند در دریا و از آنجا دو مرتبه صفحه : 134 برگشتند به آن رودخانههایاولی.مثل اینکه اصلا برای اینها مقرر و مقدر شده است کهدر یک جای معین زندگی کنند. این با یاد دادن نسلگذشته اصلا قابل توجیه نیست، جز اینکه بگوییم یک نقشهای، یکطرحی، یک راهنماییای[در کار است]، چون هیچ کس قبول نکرده که ساختمانمغزی و عصبی هیچ حیوانی برای یک چنین چیزهایی کافی است، و الا تکامل یافتهترین مغزها مغز انسان است و باید مغز انسانهم چیزی را که به آن یاد ندهند یاد بگیرد، چیزی را که به آن یاد ندهند که یاد نمیگیرد.مغز فقط آمادگی دارد برای اینکه اگرچیزی به آن تعلیم کنند یاد بگیرد، اما اگر تعلیم نکردند که یاد نمیگیرد. حالا بگویید مغز،بالاخره مغز دارد هدایت میشود.در حیوانات، موضوع هدایت آنها در کارهایخودشان بسیار عجیب و فوق العاده است و کتابها در این زمینهها نوشتهاند. هدایتهاو الهامات اخلاقی در انسان در انسان بحث کنیم.در انسان انواعی از هدایتها وجود داردکه ما آنها را طبق آنچه که قرآن کریم فرموده است بیان میکنیم، بعد ببینید اینها با اصول علمی جور در میآید یا نه.یکیاز هدایتهایی که قرآن کریم نام میبرد، هدایتها و الهامات اخلاقی است.میدانیم که اخلاق، هم به فرد مربوط است و همبه اجتماع.اخلاق یعنی بهترین نوع کاری که انسان باید در مقابل افراد دیگر اجتماع انجام دهد و مصلحت اجتماع در این استو اگر غیر از این باشد، اجتماع راه کمال را طی نمیکند و این بهترین راهیاست که انسان برای شخص خودش باید انتخاب کند تا به سوی کمال پیش برود. اخلاق به اصطلاح «علم دستوری» است، راجعبه آن چیزی است که انسان باید انجام دهد، نه راجع به آن چیزی است که هست.آیا خوب است، باید انسان چنین کند یانه؟در انسان فطرتا، مستقل از هر تعلیم و تربیتی، یک سلسله دستورهای اخلاقی اینچنینی وجود دارد که انسان میگویدخوب است انسان این جور عمل کند، بد است آن جور دیگر عمل کند، باید چنین بود، باید چنان بود، همینهایی که ما صفحه : 135 اسمش را «انسانیت» میگذاریم.«هل جزاء الاحسان الا الاحسان»(1) قرآن به صورت سؤال میگوید:آیا پاداش نیکی کردن جز نیکی کردن چیزدیگری است؟یعنی هر کسی به فطرت خودش میفهمد پاداش نیکی نیکی است. فرض کنید در یک مسافرتی، در یک بیابانی،یک جایی گرفتار شدید، فوق العاده گرفتاری شدیدی پیدا کردید.یک کسی اتفاقا آنجا پیدا شد و چون دید شما این گرفتاریهارا دارید، آمد و انسانیت کرد و به شما کمک کرد.اگر ماشینتان خراب شده بود، کمک کرد و ماشین شما را درست کرد، اگر پولشما را دزد زده بود، آنجا به شما پول داد، یک مقداری هم کمکهای دیگر کرد.در یک کشور غریبی این کمکها را کرد و رفت.احتمالاین هم که شما یک بار دیگر او را ببینید آنهم در کشور خودتان، در صد احتمال یکی بیشتر نیست، که نمیشود گفت اوبه این خاطر این کار را کرده که یک روزی بیاید از شما پاداش بگیرد.صد در صد یقین دارید که او فقط به خاطر اینکه به شمانیکی کند این کار را کرده است.تصادفا شما این آدم را پنجسال دیگر در کشور خودتان دیدید.اتفاقا این آدم همدر یک جایی یک گرفتاریای پیدا کرده، شما هم اطلاع پیدا کردید که یک گرفتاریهایی دارد.آیا وجدان شما در اینجا قضاوتیدارد یا ندارد؟مسلما یک چنین قضاوتی دارد که این آدم در یک چنان شرایطی به من نیکی کرده است و الآن او درشرایطی قرار گرفته است که من در آن شرایط بودم و من فعلا در شرایطی هستم که او در این شرایط بود یعنی امکانات دارم، پس باید بهاو نیکی کنم.این را میگوییم قضاوت وجدانی، یعنی میگوییم وجدانبشر حکم میکند، دلیل دیگری ندارد غیر از اینکه وجدان حکم میکند. ممکن است کسیمنکر باشد ولی شما ببینید میشود انکار کرد؟هر چیزی که دلیلش فقطاین است که میگوییم وجدان بشر حکم میکند، انسانیت این جور حکم میکند،معنایش این است که در وجود من یک چنین قضاوتی وجود دارد. «و نفس و ماسویها، فالهمها فجورها و تقویها»(2) قسم به نفس و تعدیلاین نفس و اینکه او را معتدل آفریده است. «فالهمها» آفرید نفس را و الهام کرد به او، القاء کرد به او کار زشتش را و .............................................................. 1.رحمن/60. 2.شمس/7 و 8. صفحه : 136 کار پاکیاش را، یعنینفس بشر که خلق شده است، این الهام هم به او داده شده، زشت را خودشمیفهمد، پاکی و تقوا را هم میفهمد، این دیگر دلیل نمیخواهد، تجربه نمیخواهد،معلم هم نمیخواهد، بدون معلم و بدون تجربه این را میفهمد. الآن یک حدیثی یادم آمد که چون حدیثخیلی خوبیاست، برایتان عرض میکنم.در ذیل آیه «و منهم امیون لا یعلمون الکتاب الا امانی»(1) که از عوام و امیون یهود انتقادشده است، شخصی از امام صادق(علیه السلام)سؤال کرد که آخر اینها چه تقصیری دارند؟اینها عوامند، هر تقصیری کههست، به گردن علمای آنهاست.چرا قرآن حتی عوام الناس آنها را هم مورد عتاب قرار میدهد؟یک حدیثخیلی مفصلیاست که در یک سخنرانی که در انجمن ماهانه دینی تحت عنوان «اجتهاد در اسلام» کردم هست و در بحثی درباره مرجعیت همعین همان تکرار شده است.من حدیث را مفصل در آنجا نقل کردم، باز هم همه حدیث نیست.امام بعد از آنکه شرح مفصلی در آنجامیدهد که تقلید و تبعیت مردم عوام از علما دو نوع است: یک نوع، نوع لازمی است و یک نوع نوعی است که جایز نیست، میفرماید:بله، عوام هم مقصرند.چرا عوام مقصرند؟فرمود: برای اینکه ، «و اکلهم السحت»(3) میدیدند خودشان از یک طرف میگویند در کتاب آسمانیربا حرام است، اما میخورند، رشوه حرام است، ولی میخورند.بعد فرمود: «و قد اضطروا بمعارف قلوبهم...» مضمونش این استکه اضطرارا همه افراد بشر روی معرفتی که در قلبشان قرار داده شده، این را میفهمند که اگر یکآدمی به کار خوبی دعوت کرد و خودش عمل نکرد، نباید از او پیروی کرد. تقصیر عوام اینجاستکه از آن الهام الهی خودش پیروی نمیکند، از آن قضاوت اولی وجدانیخودش پیروی نمیکند.همه چیز را که نباید در مدرسه به آدم یاد داده باشند.همهچیز را که نباید آدم اول یک بار تجربه کرده باشد بعد آموخته باشد، که بگویید باید یک دور تجربه کند، بعد بیاموزد.نه، همینخودش کافی است، همینکه شما دیدید عالم و رهبر به یک چیز دعوت میکند ولی خودش بر خلاف آن عمل .............................................................. 1.بقره/78. 2.نساء/161. 3.مائده/63. صفحه : 137 میکند، وجدان شما حکم میکند که از او نباید پیرویکنید.اگر از او پیروی کنید، در نزد خدا مقصر و مسؤول هستید.آنجا امامبه قضاوتهای اولی وجدانی و به الهاماتی که هر کسی دارد استناد کرد. قرآن کریم تعبیر دیگری دارد، میفرماید:«لا اقسم بیوم القیمة و لا اقسم بالنفس اللوامة»(1) بگو من قسم به روز قیامت نمیخورم، نه قسم به روز قیامت.این «نه قسم به روز قیامت»یعنی دیگر نزدیک است که من قسم بخورم.مثل اینکه بگوییم: نه به جان شما، به جان خودم.این «نه به جان شما» یعنیالآن میخواهم قسم بخورم.حالا بعضیها هم گفتهاند نه، مطلب این جور نیست[بلکه خداوند میفرماید]قسم میخورم بهروز قیامت.حالا بحث ما در این زمینه نیست.نه قسم به روز قیامت و نه قسم به نفس ملامتگر.قیامت و نفس ملامتگرپشتسر همدیگر ذکر شده است.قیامتیوم الحساب است، روز محاکمه است، روزی است که به خوبیها و بدیها رسیدگیمیشود، ولی خدا و عالم بزرگ است که اعمال انسان را در مقیاس خوب و بد میگذارد و خوب و بد را به انسان مینمایاند.نفسملامتگر نفسی است که خود انسان را ملامت میکند.خداوند یک قیامتی، یک میزانی، یک ترازوی حسابی در وجدان و در دلو نفس خود انسان قرار داده، به طوری که همان کسی که کار بد میکند، بعد که خلوت میشود، خودش دربارهآن کار بد میاندیشد، خودش خودش را ملامت میکند، یعنی خودش یک میزان حسابی، میزان محاکمهای تشکیل میدهد.اینکسی که خودش را ملامت میکند، تا خودش نتواند درباره خودش قضاوت کند، میتواند ملامت کند؟نه، خودش دربارهخودش قضاوت میکند و درباره خودش حکم صادر میکند، خودش را محکوم میکند، بعداز محکومیت است که ملامت میکند.این قضاوت همان قضاوت وجدانی است. خداوند در نفس انسان این حکم و قضاوت والهام را آفریده است که همان. جنایتکار همهر کارش بکنند، آخر خودش میفهمد جنایت میکند و خودش را ملامت میکند،و تجارب نشان داده است که جنایتکارها آخر دچار بیماریهای روانی، روحی،عصبی میشوند.علتش چیست؟علتش این است که جنایتکار هر کار بکند، آخرش نمیتواندوجدان خودش را از میان ببرد، همیشه از داخل وجدان ضربه میبیند،ملامت میبیند. .............................................................. 1.قیامت/1 و 2. صفحه : 138 مردی است در زمان معاویه به نام «بسر بن ارطاة»که مرد بسیار جانیای بود. معاویه او را برای ارعاب رعیتهای امیر المؤمنین فرستاد.گفتبه هر جا رسیدی از هیچ کار مضایقه نکن.او هم دستور معاویه را به حد اعلی به کار بست و حتی گاهی اگر بچه صغیرهم گیر میآورد سر میبرید، کما اینکه دو بچه از عبید الله بن عباس را که حاکم یمن بود، جلوی مادرشان سر برید.بعدکم کم همین آدم دیوانه شد.میگویند خلبان هیروشیما الآن در دار المجانین است.با اینکه چقدر از این آدم استقبالکردند و مدال دادند، بعدها خودش به فکر فرو رفت، دید کار زشتی کرده است.دیگر هر کاریکردند نتوانستند وجدان این آدم را راضی کنند.این، الهامات اخلاقی است. دو سه نوع هدایت دیگر هم در انسان داریم که جلسهآینده میگویم.یکی مساله هدایتحدس برای علماست.این یک مطلبی است که آیا به علما(علما که میگویم مقصودم تنهاعلمای مذهبی نیست، مقصودم مبتکرین و مکتشفین و مخترعین نیز هست)الهام میشود، وحی میشود یا نه؟آیا پیشرفتعلم معلول دو عامل است: یکی عامل تجربه و آزمایش و دیگری تفکر عادی منطقی، تفکر ریاضی، صغری و کبری چیدن و نتیجهبه دست آوردن، یا علم مولود الهام هم هست؟در اینجا من نظریه قدیم و جدید را عرض خواهم کرد که بو علی چهگفته است، غزالی چه گفته است، و در این زمانهای اخیر خودمان علما در اینزمینه چه گفتهاند، که این نوع دیگری از الهام و هدایت در بشر است. صفحه : 139 راه هدایت موجودات 3 علم اشراقی در مساله هدایت، یکی دو موضوع باقی مانده استکه باید صحبت کنیم.در جلسه پیش فقط به یکی از آنها اشارهای کردیم. یکی از آن موضوعات، علم اشراقی است.این مسالهمطرح است که تمام علومی که به بشر رسیده است(همین علوم بشری، نه علومی که ما رسما به عنوان وحی و الهام پذیرفتهایم یعنیکتابهای آسمانی، به اینها ما کاری نداریم، [بلکه]مجموع معلوماتی که بشر خودش کسب کرده است) آیا مبدا و منشا آنهافقط و فقط تفکر(تفکر استدلالی و یا تفکر تجربی)است، یا کم و بیش عامل دیگری هم در این علوم دخالت دارد؟در ابتدا این طوربه نظر میرسد که اگر بگویند اینهمه معلوماتی که امروز بشر در رشتههای مختلف دارد چیست، میگوییمواضح است، یا از روی تجارب به دست آورده است - تدریجا تجربه و آزمایش کرده، یک چیزهایی به دستش آمده است - و یا از راهفکر و استدلال به دست آورده است.فکر و استدلال یعنی اینکه از مقدمات معلومی که قبلا داشته، یک نتیجه مجهولیرا به دست آورده است، مثل طرز استدلالی که معمولا در ریاضیات انجام میدهند.اگر منشا معلومات بشر فقط همین دو راهباشد، به اصطلاح فلسفی باید بگوییم در پیدایش علوم جز علت فاعلی چیز دیگری دخالت نداشتهاست، زیرا وقتی ما یک چیز را تجربه میکنیم، آن تجربه خودش علیت دارد صفحه : 140 برای اینکه در ذهن مایک صورت خاصی منعکس بشود، یعنی ما علم خودمان را از آن موضوعتجربه خودمان فراگرفتهایم، او علت فاعلی و ذهن ما معلول است. استدلالهای بشر هم همین طور است، آن هم یکمیزان علت و معلول ساده است. «حد وسط» در استدلال منطقی منطقیین از قدیم یک حرفی داشتهاند وحرف خوبی هم بوده است، میگویند در استدلالها سه عنصر دخالت دارد: عنصر اصغر و اکبر و حد وسط.مثلا در این مثال: «سقراط انسان است و هر انسانی فانی شونده است،پس سقراط فانی شونده است» یک انسان داریم، یک فانی شونده.هدف ما این است که بفهمیم آیا سقراط فانی شوندهاستیا نیست.اینجا یک حد وسط هستیعنی واسطه در کار است که تکرار هم میشود.میگوییم: سقراط انسان است و هر انسانیفانی شونده است، پس سقراط فانی شونده است.این حد وسط، رابط میان اصغر و اکبر است.اگر این رابط نمیبود، ما نمیتوانستیمبفهمیم سقراط فانی شونده است، ولی این رابط که پیدا شد، این [نتیجه]کشفمیشود، یعنی این دو[مقدمه]با یکدیگر ارتباط پیدا میکنند. مثال میزنم.مثال خیلی قدیمی است و مندر این کتابهای روانشناسی جدید این مثال را دیدهام.کسی که در یک طرف جویی قرار گرفتهاست و میخواهد برود به آن طرفجوی بدون اینکه کفش و جورابهایش را از پایش بکند و برود توی آب، میبیند نمیتوانداز این طرف جوی بپرد به آن طرف جوی، میگوید چه کار باید کرد؟ دنبال یک رابط میگردد.میگردد یک چیزی پیداکند.میرود یک قلوه سنگی از یک گوشهای پیدا میکند، قلوه سنگ را میاندازد وسط آب، بعد خیز میگیرد، میپرد رویقلوه سنگ و از روی قلوه سنگ میپرد آن طرف جوی آب.این قلوه سنگ اینجا برای او رابط شده است و وسیله شده استبرای اینکه بتواند از این طرف به آن طرف بپرد.البته طرفداران صد در صد علوم تجربی یک بحثی دارند که اساسااین طور استدلال صحیح استیا صحیح نیست؟این خودش مطلب دیگری است که ما فعلا نمیخواهیم وارد آن بحث بشویم.حالا چون مدعایما این مطلب نیست، به قول کسانی که این راه را قبول دارند - که البته درست هم هست - [استناد میکنیم]. یک مثال ساده دیگر هم عرض میکنم:ممکن استشما یک گرفتاری داشته صفحه : 141 باشیدکه آن گرفتاری به دست فلان کس که دارای فلان مقام استحل شدنی است. یک پروندهای برایشما درست کردهاند و دادستان کل آمده روی این پرونده ادعانامه صادرکرده است.این برای شما مشکلی شده است.شما فکر میکنید که از چه راهی میتوانیداین دادستان را روشن کنید، ولی همین قدر میدانید که خود شما - که از نظر او متهمهستید و هیچ سابقه ندارید - اصلا نمیتوانید راه به او پیدا کنید. شروع میکنید به فکر کردن تا یک راه حل پیدا کنید.در اینبین یک رابط پیدا میکنید. یکوقت به نظرتان میرسد آقای الف با این دادستان دوست است، با شما هم دوستاست.چون با شما دوست است، پس اگر از او خواهش بکنید خواهش شما را میپذیرد. چوناو با دادستان دوست است، پس اگر از دادستان خواهشی بکند دادستان خواهش اورا میپذیرد.ذهن شما همینکه واسطه را پیدا کرد میرود سراغ واسطه، ازاین شخص خواهش میکند من چنین گرفتاریای دارم و چنین چیزی هست و این کار از شما ساخته است، شما بلند شو برو، و اومیرود، مشکل را هم حل میکند.این را میگویند واسطه.این جور کار کردنها برای ذهن انسان خیلی عادی است. در تعریف «فکر»هم معمولا این طور میگویند: ترتیب دادن یک سلسله اموری که برایذهن معلوم است، برای کشف یک مجهول.دو مقدمه معلوم را انسان به کار میبرد ولیآنها را ترتیب میدهد، تا ترتیب ندهد و به آنها نظم ندهد، آن مجهول به دست نمیآید.اگر دو مقدمه معلوم از یکدیگرجدا باشند، انتقال ذهن به نتیجه ممکن نیست ولی وقتی که به شکل مخصوصی اینها با یکدیگر نظم پیدا کردند، انتقال ذهنبه نتیجه آسان است.نتیجه در واقع مولود دو مقدمه است و مثل این است که این دو مقدمه با یکدیگرآمیزش میکنند، ازدواج میکنند، از ازدواج آنها آن نتیجه به دست میآید. این خیلی سادهاست.حاجی سبزواری میگوید: «الفکر حرکة الی المبادی - و من مبادی الیالمراد» فکر حرکت ذهن است از مقصودش که برایش مجهول است به سویمقدمات، همینکه مقدماتش را به دست آورد و ترتیب داد، آن وقت از مقدمات حرکت میکند، میرود به سوی مقصود خودش و مقصودش را کشف میکند. «الهام» عاملیدیگر در پیدایش معلومات آیا تمام علومی که بشر به دست آورده است،همه محصول مستقیم همین صفحه : 142 تفکرهای قیاسی و یا تجربیات و استقراءهایبشر است؟یا عامل دیگری هم در پیدایش معلومات دخالت داشته است که احیانا هر وقت انسان از راه تجارب و قیاسات عاجزمیمانده است، نمیتوانسته است به مقصود برسد و راه بر او بسته بوده است، یک عشقی، یک شوقی، یک طلب فوقالعادهای هم داشته است، یک وقت فکری به صورت یک برق در ذهنش جهیده بدون اینکه آن برقی که در ذهنش جهیده مسبوقبه تجارب باشد و بدون اینکه آن طور قیاس منطقی ارسطویی تشکیل داده باشد.آیا چنین چیزی وجود دارد یا وجودندارد؟اگر چنین چیزی در دنیا وجود داشته باشد پس باید قبول کنیم عامل دیگری هم - که نام آن عامل را «الهام» میخواهیدبگذارید، «حدس» میخواهید بگذارید، «اشراق» میخواهید بگذارید، هر چه میخواهید بگذارید - دخالت داشته است، عاملیکه به آن عاملها شباهت هم ندارد، یعنی معلول حوادث گذشته نیست، نتیجه مستقیم جریان قبلی نیست، بلکه فقط ذهن انسانآمادگیای پیدا کرده است برای اینکه القاء و الهامی به نفس او بشود، دیگر غیر از آن چیزی نیست. این اصل فرضیه و مدعاست.آیا چنین چیزی وجوددارد یا ندارد؟قهرا این را از خود علما باید پرسید، از کسانی که کارشان همیشه پژوهشهای علمی بوده است. این از مطالبی است کهعلمای قدیم قبول داشتهاند و مورد قبول علمای جدید هم - که کمو بیش دیدهایم و مطالعه کردهایم - هست.اما از علمای قدیم، حالا ما نمیخواهیمشاهد بیاوریم ولی در کلمات آنها این مطلب زیاد است.بو علی سینا در کلمات خودش زیاد این حرف را دارد، در شفا، اشارات،دانشنامه علایی دارد و حتی او در تفسیر این آیه قرآن: «الله نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباحالمصباح فی زجاجة الزجاجة کانها کوکب دری یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یضییء و لو لم تمسسهنار...»(1) این قسمت اخیر: «یکاد زیتها یضییء و لو لم تمسسه نار» را حمل به این موضوع میکند.این آیه از آیات خیلیمشکل قرآن است و قدر مسلم این است که همین موضوع هدایت را بیان میکند.از قدیم مفسرین راجع به این تمثیل قرآنیکه راجع به چیست، بیاناتی کردهاند و عده زیادی این تمثیل را برای نفس انسانی از نظر استعداد هدایتگیری دانستهاند.روغن باید خوب روشن بشود، .............................................................. 1.نور/35. صفحه : 143 فتیلهای باشد و روشنبشود تا نور بدهد.در آخر آیه میفرماید این روغنی که برای تمثیلذکر شده چنان روغنی است که بدون اینکه شرارهای، آتشی از خارج به آن برسدخود به خود میخواهد روشنایی بدهد.بعضی مفسرین میگویند که این، اشاره به یک عده از نفوس است که آنها چنان آمادگیعلمگیری دارند که بدون آنکه معلمی، مقدماتی دخالت داشته باشد، گاهی یک برقی در آنها پیدا میشود. «الهام»از دیدگاه علمای جدید وقتی که ما در کلمات علمای جدید این حرف را دیدیم،بیشتر تعجب کردیم، یعنی به این حرف ایمان پیدا کردیم.اینشتین در مقدمه کتاب خلاصه فلسفی نظریه اینشتینبه این مطلب تصریح میکند که تجارب مولد فرضیات نیست، بلکه این فرضیات است که تجارب را به دنبال خودش میکشاند،و تصریح میکند که فرضیههای بزرگ دنیا همانهایی است که در یک حالتی یکمرتبه به ذهن دانشمند القاء و الهام شده است.اوحتی تعبیر الهام و اشراق میکند، یکمرتبه به ذهن دانشمند الهام شده، بعد از الهام رفته روی آن تجربه کرده، دیدهدرست است.اینشتین میگوید عامل اصلی پیدایش نظریات، آن الهاماتی است که احیانا به دانشمندان میشود.در کتاب انسانموجود ناشناخته که کتاب بسیار محققانهای است، الکسیس کارل که از دانشمندان طراز اول جهان شناخته شده است، یکفصل علیحدهای تحت عنوان «اشراق و الهام» دارد که من قسمتی از آن را اینجا نوشتهام و برایتان نقل میکنم.میگوید: «به یقین اکتشافات علمی، تنها محصول و اثر فکرآدمی نیست.نوابغ علاوه بر مطالعه و درک قضایا از خصایص دیگری چون اشراق و تصور خلاقه برخوردارند. اشراق، چیزهایی را که بر دیگران پوشیده است میبایدو روابط مجهول بین قضایایی را که ظاهرا با هم ارتباطی ندارند میبیند و وجود گنجینههای مجهول را به فراست درمییابدو(نوابغ)بدون دلیل و تحلیل، آنچه را که دانستنش اهمیت دارد میدانند...دانشمندان را به دو دسته میتوان تقسیمکرد: یکی منطقی و دیگری اشراقی...علوم ترقی خود را مرهون این دو دسته متفکر است.در علوم ریاضینیز که اساس و پایه کاملا منطقی دارد، معهذا اشراق سهم گرفته است.» صفحه : 144 بعد عدهای را نام میبرد،میگوید اینها ریاضیدانان اشراقی هستند و عدهای دیگر را نام میبرد،میگوید اینها ریاضیدانان منطقی هستند.بعد چندجملهای راجع به روشنبینی و تلهپاتی صحبت میکند.این طور میگوید: «وجودروشنبینی و تلهپاتی نیز یکی از معلومات بلا واسطه مشاهده است. روشن بینان بدوناستفاده از اعضای حسی خود افکار دیگران را درک میکنند و حوادث کمو بیش دور را از لحاظ مکان و زمان میبینند» . در جلسه گذشته چون ما بالاشاره این موضوعرا صحبت کرده بودیم، آقای مهندس سحابی که اینجا بودند معلوم شد که روی همین زمینه بالخصوص مطالعات زیاد ویادداشتهایی دارند و ما از ایشان خواهش کردیم که یادداشتهای خودشان را بیاورند.ما از رفقا همیشه خواهش کردهایمکه در این موضوعات که صحبت میشود، هر کسی هر اندازهای که وقت دارد مطالعه داشتهباشد و آن را ارائه کند تا همه استفادهکنند، من خودم هم استفاده کنم.حالا من قسمتهایی از یادداشتهای آقای مهندس سحابی را برایتان میخوانم.ایشان مینویسند: «ژاک هادامار ریاضیدان بزرگ فرانسوی میگوید:وقتی ما به شرایط اکتشافات و اختراعات میاندیشیم محال است بتوانیم اثر ادراکات ناگهانی درونی را نادیده بگیریم.هردانشمند محققی کم و بیش این احساس را کرده است که زندگی و مطالعات علمی او از یک رشته فعالیتهای متناوب که در عدهایاز آنها اراده و شعور وی مؤثر بوده و بقیه حاصل یک سلسله الهامات درونی میباشند، تشکیل شده است.(در واقع اینها میخواهندبگویند که اصلا نوابغ یعنی افرادی که از این قوه درونی بهرهمندهستند، به آنها بیشتر این جور الهامات آنی میشود) (1). پوان کاره میگوید:به کرات برای من اتفاق افتاده است که پس از آنکه یک رشته تحقیقاتو تجسسات طولانی علمی را بدون حصول نتیجه رها کردهام، ناگهان در زمان استراحتیابه هنگام گردش، بدون مقدمه و با کمال اطمینان فکری، برقآسا از خاطرم خطور کرده و راه حل مطلب را بهدستم داده است.(پوان کاره در نبوغ شخصی خیلی معروف است) (2) » . بو علی در آخر دانشنامه علایی وقتی راجعبه همین قوه حدس و الهام بحث .............................................................. 1 و 2.جمله داخل پرانتز از استاد است. صفحه : 145 میکند و میگوید افراد تفاوت دارند و بعضی افرادفوق تازگی دارند، از خودش نام نمیبرد ولی از جای دیگر معلوم میشود که خودش منظور است.میگوید من افرادی را سراغدارم که اساسا حالتشان این است که بدون اینکه احتیاج به مطالعه زیاد داشتهباشند، مطالب در ذهنشان میآید، اول مطلبدر ذهنش میآید، بعد مراجعه میکند به کتابها، میبیند آنچه که در کتابهاست قبلا در ذهن او آمده است، به طوریکه در هجده سالگی از تمام علوم و فنون عصر خودش آگاه است.و در جای دیگر گفته است که من تا هجده سالگی هر چه میخواستمیاد بگیرم یاد گرفتهام.به هر حال در آنجا تصریح میکند که من این حالت را در خودم کاملا یافتم.در بحث «نبوت»هم که وارد میشود میگوید حقیقت نبوت که یک قوه قدسیهای است - که ما میگوییم الهام میگیرد - همین نیروست،منتها با تفاوت شدت و ضعف.این نیرو در افراد عادی حتی در نوابغ به صورت یک چراغ است مثل یک لامپ 25 شمعی یا100 شمعی، و آنچه در پیغمبر و نبی(آن که سراسر وجودش را وحی و الهام گرفته است)هست مثل یک نور خورشید یا فلان ستاره دیگر است. «آقای ژاک هادامار میگوید: خود من در جستجوی مطلبیمدتها کوشش و مطالعه میکردم و به نتیجهای نمیرسیدم ولی یک روز در حالی که ابدا به آن موضوع نمیاندیشیدم،دفعتا با یک توجه آنی که بر اثر گردش چرخهای اتومبیل در ذهنم حاصل شد، آن را به طور دقیق یافتم و نکته جالب توجهآنکه این راه حل بکلی از مسیری که در آن مطالعه خود را ادامه داده بودم خارج بود.چون شرایط اختراع و اکتشاف درریاضیات تابع شرایط عمومی اختراع و اکتشاف است، این اتفاقات تنها برای ریاضیدانان نبوده است.لاژوین فیزیکدان مشهور فرانسویکاملا مسبوق و متوجه به این موضوع بوده است چنانکه به کن والری میگوید: شما میگویید در بعضیلحظات احساس میکنید که چیزی درونی شما را رهبری میکند.این لحظات در تجربیات شخصی من به طور مستمر پیش میآید. ژولیو کوری به خود من اظهار داشت: به من الهاماتناگهانی بسیاری شده است که در هر موقع سهلترین وسیله را برای آزمایش یک فنومن با اطمینان به اینکه آنمتد بهترین طریقه ممکن بوده است، در اختیار من گذاشته.مخصوصا این احساس را در دو موقع به خوبی به یاد دارم که یکی ازآنها به هنگام آزمایش انفجار اتم اورانیوم پیش آمده است.پوان کاره میگوید: اختراع عبارت است از اجتناب از یک عده ترکیباتو سنتزهای ذهنی بی فایده، یعنی تمیز و انتخاب.این عمل تمیز و انتخاب که صفحه : 146 بدون آن اختراعیصورت نخواهد گرفت، بایستی کاملا در عالم شعور باطنی و ناخودآگاهیانجام گیرد، زیرا که شعور یا ضمیر به خود ما آن را مجملا دریافت میکند و تشخیصو تمیز آن را بایستی بر عهده ضمیر نابه خود دانست، چونکه در این عمل انتخاب، قوه ادراک و ذوق و تمیز لازم است واینها از مختصات ضمیر نابه خود میباشند، و بالعکس موقعی که احتیاج به قواعد و قوانین عادی و موجود جهتشرح و بیان آن مدرکات باطنی پیدا میکنیم، آن وقت است که ضمیر به خود و شعور ما دخالت میکند» . به هر حال این موضوع که موضوع «اشراق و الهام»است، خودش یک بحثی است.لابد شنیدهاید که از قدیم الایام میگویند در میان فلاسفه هم دو مکتب وجود داشته است: مکتب«مشاء» و مکتب «اشراق» .اینها از نظر لغت در مقابل همدیگر نیستند. ارسطو و افلاطون با یکدیگر اختلاف مشربداشتند.ارسطو بیشتر متکی بود به تجسس، همین تجسسات علمی یا قیاسی یا تجربی، و افلاطون بیشتر روی همین الهاماتو اشراقات تکیه داشت و میگفت ذهن و نفس را باید تربیت کرد و آماده این جور اشراقاتو الهامات نمود.روی همین حساب به آنها میگویند «اشراقی» ها. ارسطو رسمش این بوده که در حالیکه راه میرفته تعلیماتش را میداده است، [لذا به پیروان او]میگویند«مشائین» یعنی راه روندگان. «الهام» در عالم اسلام در عالم اسلام هم همین دو روش وجود داشته است.غیراز فلاسفه اشراقی، عرفا شدیدا دنبال این راه میروند و آن را تایید میکنند.ما حالا به حرف آنها کار نداریم.میخواهیمببینیم آیا در قرآن و حدیث مطلبی در این زمینهها هست که ممکن است کسیعلمی داشته باشد که آن علم، علم اشراقی باشد نه علم کسبی و تجسسی؟ یک اصطلاحیاخیرا شایع شده است، میگویند «علم لدنی» . «علم لدنی» یعنی چه؟ کلمه «لدنی» یعنی چه؟این اصطلاح از آنآیه قرآن که در داستان موسی و عبد صالح است[گرفته شده است].در آنجا دارد موسی با رفیق خودش که راه افتادند بروند صفحه : 147 دنبال آنعبد صالح، «فوجدا عبدا من عبادنا اتیناه رحمة من عندنا و علمناهمن لدنا علما» (1). بندهای از بندگان ما را یافتندکه ما از نزد خودمان به او علم آموخته بودیم، یعنی علمی کهداشت علمی بود که از ما گرفته بود.از این کلمه «لدنا» بعدها اصطلاح علم لدنیپیش آمده است.علم لدنی یعنی علمی که منشاش تجسسات ظاهری بشری یا قیاسات و استدلالات و آزمایشها نباشد، فقط خداوند افاضه کرده باشد. حدیثی از پیغمبر اکرم(ص)هست که میفرماید: «من اخلص للهاربعین صباحا جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه»(2) اگر کسی چهل صباح اخلاص بورزد، مخلص بشودبرای خدا، یعنی تمام هواهای نفسانی و محرکات و بواعث نفسانی را از خودش دور کند، به طوری که چهل شبانه روزمصداق قول ابراهیم باشد: «ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین» (3) ، حرکت کند برای خدا،ساکن شود برای خدا، حرف بزند برای خدا، بخوابد برای خدا، غذا بخورد برای خدا، تمام حرکات و سکناتش جنبه الهی پیدا کند «جرتینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه» چشمه هایی از حکمت از دلش بر زبانش جاری میشوند، جوششی از باطنش به ظاهرش پیدا میشود. امیر المؤمنین(علیه السلام)درنهج البلاغه، آنجا که میفرماید: کمیل!مردم بر سه قسم هستند:عالم ربانی، متعلم، همچ رعاع، بعد شکایت میکند که: من پیدا نمیکنمافراد صالح و لایقی که هم اخلاقا صالح باشند هم استعدادا، که من آنچه میدانم به آنها بگویم.بعد میفرماید: «کذلک یموت العلمبموت حاملیه» این طور است که علم میمیرد، حامل علم که مرد و نبود، دیگر علم مرده است. در آخر میگوید: بله، در عین حال هیچ وقت زمین خالینمیماند: «اللهم بلی، لا تخلوا الارض من قائم لله بحجة: اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا» تا آنجا که میفرماید: «هجمبهم العلم علی حقیقة البصیرة و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون»(4) اینها افرادی هستند که علم به آنها هجوم آورده است، علم به سوی آنها آمده و آن حقیقت بصیرت و بینش را پیدا کردهاند. .............................................................. 1.کهف/65. 2.بحار الانوار، ج 70/ص 242، با اندکی اختلاف. 3.انعام/162. 4.نهج البلاغه، حکمت 147. صفحه : 148 در آثار دینی و مذهبی راجعبه علم اشراقی و الهامی زیاد داریم و مخصوصا [درباره]رابطه آن باپاکی نفس انسان که هر اندازه نفس انسان پاکترباشد، بهره بیشتری از این طور الهامات و اشراقات میتواند داشته باشد. به هر حال خواستیم عرض کنیم که این مطلب نه تنهایک حرفی است که فلاسفه و علمای قدیم و جدید زدهاند، بلکه مورد تایید اسلام هم هست،اسلام هم قبول دارد که پارهای از علمها هست که الهامات و اشراقات است. رؤیا و خواب دیدن موضوع دیگری کهخواستیم طرح کنیم مساله رؤیا و خواب دیدن است که جزء مسائل مهمدنیاست.حتی خود خوابیدن هم موضوع مهمی است، هنوز کسی نمیتواند صددر صد علل خوابیدن را تشریح کد که چیست، و عدهای از روانشناسان برای «خوابیدن» گذشته از علت جسمانی، علت روانی ذکر کردهاند. حالا ما باخوابیدن کاری نداریم، موضوع عمده خواب دیدن است.در اخبار ما هم واردشده است که خداوند خواب دیدن را در بشر برای این قرار دادهاست که آیتی از آیات الهی باشد.راجع به خواب دیدن نظریات مختلفی هست. یک نظریه این است که اصلا خواب دیدنچیزی نیست که قابل توجه باشد. انسان در عالم بیداری فکر و شعورش منظم کارمیکند، در عالم خواب نامنظم و پرت و پلا و پراکنده، یک سلسله تخیلات بیمنطق بیمنطق، بیاساس بیاساس که اصلاشایسته فکر کردن و مطالعه نیست، در عالم خواب برای آدم پیدا میشود. میگویند تمام رؤیاها این طور است.این نظریهقطعا باطل است.خواب دیدن، حتی همان خواب دیدنهایی که ما آنها را پرت و پلا میدانیم و واقعا از یک نظرهم پرت و پلا هست، آن طور پرت و پلایی که کسی خیال کند بیحساب بیحساب است نیست، نظمی دارد، منطقی دارد. بعدها علما[به ایننتیجه]رسیدهاند که همه خواب دیدنها منطق دارد، منتها درباره منطقخواب دیدن باز دو نظریه است: بعضی میگویند منطق خواب دیدن فقطسوابق روحی و جسمی خود انسان است.آن سوابق روحی یا سوابق جسمانی انسان استکه خواب دیدن را ایجاد میکند.بی جهت نمیشود که آدم همین جور خواب صفحه : 149 ببیند.نظریه دیگری هست که خواب دیدناقسامی دارد: ممکن است وابستگی به حالات بدنی انسان داشتهباشد، ممکن است وابستگی به حالات روانی انسان داشته باشد،ممکن است به هیچیک از اینها وابستگی نداشته باشد - که اینها خوابهای نادر الوجود است - و احیانا در آن، جنبه اشراق و الهام باشد. ارزشدرمانی خارج کردن خاطرات گذشته تاکنون چند مساله راجع به خواب روشن شدهاست.مخصوصا در این قرون اخیر روان شناسها و روانکاوها از این نظر به خواب خیلی اهمیت میدهند و اصلا مسائلروحی یک شکل خاصی پیدا کرده است.در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم - این طور که در کتابها نوشتهاند - علما برایبیماریهای عصبی به موضوعی پی بردهاند و آن موضوع «ارزش درمانی خارج کردن خاطرات گذشته» است، یعنی دریافتهاندکه یک بیمار عصبی اگر خاطرات ناخوشایندی در گذشته داشته است، وقتی این خاطرات حبس شده ناخوشایند خودشرا ابراز میکند و در واقع مثل این است که خارج میکند، گویی یک عده شیطان در باطن او محبوس بودهاند و اینها آزاد شدهاند،و اصلا بیماری و عوارض آن تسکین پیدا میکند و احیانا از میان میرود.اینجا بود که به این موضوع پی بردند، گو اینکهاین مطلب - البته این را من نمیگویم، مکرر در کتابها نوشتهاند - در تاریخ گذشته هم بی سابقه نیست.چون خیلی از مطلبهاهست که میگوییم فقط در قرن نوزدهم یا در قرن بیستم یا در قرن هجدهم کشف شد، گویی دیگر تا آن روز بشر از اینمطلب چیزی نمیدانست، در صورتی که اگر به این دقت نبوده است، ولی در عین حال بوده است.کتابهایتاریخ پر است از این طور معالجات که امثال بو علی سینا کردهاند. داستان معروفیاست که در چهار مقاله عروضی آمده، داستان آن بیمار روحی که مولویهم آن را در مثنوی آورده است، البتهاو شرح عرفانی به مطلب داده، اسم طبیب غیبی آورده است.[داستان این است]: بو علی سینا از سلطان محمود فرار کرده بود، مخفیهم بود و خودش را معرفی نمیکرد، آمده بود در گرگان که مقر قابوس و شمگیر بود.در آنجا مخفیانه به صورت یک آدم گمنامیمطبی باز کرده بود.ولی کم کم معالجاتش او را معروف و مشهور کرد. صفحه : 150 همین قدر مشهور شد که یک جوانی پیدا شدهکه خیلی خوب معالجه میکند. خواهرزاده قابوس بیمارمیشود و تمام اطبای درجه اول آن وقت میآیند و از معالجه بیماریاو عاجز میمانند.آخر کار یک کسی میگوید یک طبیب جوانی آمده است، اورا حاضر کنید.او را حاضر میکنند.وقتی بو علی مطالعه میکند، احساس میکند که این بیماری جسمانی او ناشیاز یک حالت روانی و روحی است، این را حدس میزند.دستور میدهد که اتاق را خلوت کنند و یک کسی که شهر را بلد باشد بیاید. بو علی نبض بیمار را در دست میگیردو اسم مناطق را میبرد، بعد اسم شهرها را میبرد تا به اسم این شهر میرسد، میبیند نبضش تکان میخورد و یک حالت غیر عادیپیدا میکند.بعد میگوید در این شهر محلهها را بشمرید.محلهها را میشمارند، به نام یک محله که میرسند، نبضشبیشتر تکان میخورد، تا به خانهها و تا به یک شخص میرسد، میفهمد که او عاشقاست و بعد، از همان[راه]معالجهاش میکند. داستانها در اینجا زیاد است. به هر حال این موضوعرا در باب مسائل روحی کشف کرده و فهمیدهاند که درمانهای مادیو جسمانی صد در صد نمیتواند برای این طور بیماریها مفید باشد، و احیانا بعضی ازبیماریهاست که بدون اینکه هیچ ضایعهای در عضو و اعصاب پیدا شود، بیماری رخ میدهد.حتی میگویند خودبیماری تدبیری است از شعور باطن، حقهای است که شعور باطن میزند، چطور؟ انسان دچار یک ناراحتی و یک غصه و اندوه عجیب میشودکه او را دارد خرد میکند و اگر این غصه بماند او از میان میرود. یک وقت او مجنون و دیوانه میشود.بعد کهدیوانه شد، راحت میشود.چرا راحت میشود؟چون آنچه که او را آزار میداد، در عالم جنون آن را آماده شده میبیند، مثلا عاشق یککسی بوده که به او نرسیده است، بعد که جنون پیدا میکند، همیشه در عالم خیالش به آن معشوق و محبوبخودش میرسد، راحت میشود.یا مثلا کسی از [نزدیکانش]مرده است، بعد در عالم جنون همیشه با او محشور است.و میگویند اینیک تدبیری است از روان ناخودآگاه برای نجات دادن این آدم که ممکن است بدون اینکه هیچ ضایعهعصبی و مغزی در او پیدا شده باشد، این جنون برای او رخ داده باشد. صفحه : 151 ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه این تحقیقات بالاخرهدانشمندان را تا آنجا رساند که کشف کردند که اصلا انسان دارای دوضمیر است: ضمیر ظاهر و ضمیر باطن، یا ضمیر خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه.اینجا بودکه راه مساله تعبیر رؤیا هم به شکل علمی کشف شد.همینکه شعور باطن کشف شد، گفتند که راه تعبیر رؤیاهم کشف شد، چون شعور باطن یک جریانها و فعالیتهایی دارد، از جمله فعالیتهایش این است که هم در بیداری،هم در خواب قدرت دارد که به شکل دیگری ظاهر شود و تجلی کند.هر چه که انسان - به قول این اشخاص - در عالم رؤیا میبیند،تجلیات همان تمایلاتی است که مکتوم و مخفی و رانده شده در شعور باطن است، همانهاست که میآیند به شکلدیگری ظاهر میشوند.پس خواب منطقی دارد و منطقش را کسی میداند که شعور باطن این آدم را کشف کند و رابطهاحساسات مخفی در شعور باطنش را با این تجلیاتی که در خواب پیدا میشود به دست آورد.بر اساس این نظریه خواب هیچ جنبه الهامی ندارد. اما عدهای پیدا شدند گفتند که این حرف راجعبه قسمت عمدهای از خوابها درست است، اما در میان خوابها و رؤیاها خوابها و رؤیاهایی هست که اصلا با این حرفها قابل توجیهنیست.خوابهایی هست که بیشتر قابل توجیه است.مثلا خیلی واضح است، یک آدمی که خیلی گرسنه است، وقتی که بخوابد غذاخواب میبیند، همان که میگویند «شتر در خواب بیند پنبه دانه» .یک آدم تشنه اگر خیلی تشنه باشد، در عالم خوابهمیشه آب صاف و زلال میبیند.یک مرد جوانی که محروم از زن است، در عالم رؤیا همیشه زن و هماغوش شدنبا زن را خواب میبیند.هر کسی از نظر بدنی دچار هر احتیاجی هست، مسلم آن احتیاج، همان مطلوبو آرزوی او را به خواب میآورد.این یک قسمت که مربوط به بدن است. راجع به این قسمت الآنقصهای یادم آمد: در این کتابهای خودمان نوشتهاند که یک کسی آمدپیش «مجلسی» اول یعنی پدر این مجلسی[علامه محمد باقر مجلسی]وگفت: دیشب یک خواب وحشتناکی دیدم.گفت: چه دیدی؟گفت: خواب دیدم یک شیر سفیدی که یک مار سیاهی هم به گردناو آویخته بود، به من حمله کرد.تعبیرش چیست؟گفت: اول بگو دیشب چه خوردی؟گفت: دیشب کشک خوردم.گفت: بالای صفحه : 152 کشک چه خوردی؟گفت: رب انار.گفت: آن شیر سفید همان کشک است و آن مار سیاه همکه به گردنش آویخته، همان رب انار است که خوردی.چون او این غذا را خوردهبود، از یک طرف سفیدی کشک و سیاهی رب انار در چشمش بوده، از طرفی هم ایندو مثل اینکه یک فعل و انفعال ناراحت کنندهایدر معده او ایجاد کرده و اعصابش را تحریک کرده بود، [در نتیجه]یک چنین خوابی دیده بود.خوب، این چیزها خیلی زیاد است. رؤیا، تجلی اسرار مکتوم ولی بعضی ازخوابها تعبیر امور مکتومی است که انسان در نفس خودش[دارد]، وقتی بیدارمیشود چیزی یادش میافتد که تعجب میکند، خودش نمیداند که آن اسرار مکتومیکه دارد به این شکل تجلی کردهاند.گاهی خودش هم به آن سر واقف است، و گاهی آن قدر در شعور باطن مخفیاست که خودش هم از آن ناآگاه است.در این جهت هم چند قضیه هست که از «ابن سیرین» معروف نقل میکنند، که معلوم میشوداین آدم - که تعبیر خواب را بلد بوده است - حتی تعبیری را هم که به اصطلاح امروز «تعبیر علمی» میگویند، بلد بوده، یعنینه اینکه از روی قواعد علمی بلکه روی ذوق شخصی گاهی خوابها را تعبیری که امروز «تعبیر علمی» میگویند میکرده است. مثلا نوشتهاند که یک نفرآمد گفت: من در عالم رؤیا دیدم که تخم مرغهای پخته را پوست میکنم،زردهاش را دور میاندازم، سفیدهاش را میخورم، تعبیر این چیست؟گفت:خودت این خواب را دیدهای؟گفت: خودم خواب دیدهام.به اشخاصی که آنجا بودند گفت: این کفن دزدی که میگوینداخیرا پیدا شده، همین شخص است.این همان تعبیر تحلیلی علمی است، این مربوط به آینده نیست، خواب الهامی نیست،چون در سر[ضمیر]او یک خاطره عجیبی بوده، از نظر خودش هم عجیب بوده. میرفته مردهها را از خاک قبر درمیآورده، بدنشان رامیانداخته، کفنشان را میبرده، بعد کفن را هم تبدیل به پول میکرده و مصرف میکرده است. همین خاطره ذهنی درعالم رؤیا به این صورت برایش مجسم شده است.بعد تحقیق کردند، معلومشد قضیه از همین قرار است.اقرار کرد که من همان کفن دزد هستم. صفحه : 153 خواب دیگری نقل میکنند که ابن سیرین به همینشکل علمی آن را تحلیل کرده است و آن این است که میگویند یک نفر آمد گفت: من خواب دیدم که در کوچههای تاریک راهرا بر مردم میبندم.وقتی ابن سیرین از او اقرار گرفت که تو این خواب را خودت دیدهای؟و گفتخودم دیدهام، گفت:من حدس میزنم کسی که اخیرا بچهها را گیر میآورد و خفه میکند، باید همین مرد باشد.میگویند آن مرد خورجینی همداشت.رفتند اول خورجینش را نگاه کردند، یک حلقه و طناب پیدا کردند. بعد هم خودش اقرار کرد.چون بچههای کم زورتررا گیر میآورده و خفه میکرده، در ذهن و روح خودش این[خاطره]بوده که این مجرای تنگ را که همان مجرای تنفس باشد داردبر افراد میبندد.همین خاطره ذهنی در عالم رؤیا به این صورت تجلی میکند که راه را بر مردم میبندد.راهی که بر نفسمیبسته است و در واقع راه حیات مردم را قطع میکرده، در عالم رؤیا به این صورت منعکس شده است. رؤیاو رابطه آن با حوادث آینده البته این خوابها خوابهایی است که به خاطرات گذشتهانسان بستگی دارد. ولی ندرتا، احیانا همان طوری که در مواقع دیگر هم الهام و اشراق در جایی به سراغ انسان میآیدکه حالت عجز و ناتوانی و بیچارگی است و راههای دیگر بسته است (مثل دعا، که موقعی وقت دعاست که تمام راهها به رویانسان بسته باشد و دیگر وقت این است که انسان از غیب بخواهد و از غیب هم به او مدد برسد)[در خواب هم در چنین حالاتیبه انسان الهام میشود].در تمام نقاط دنیا، در تاریخ گذشته و در زمان حاضر احیانا رؤیاهایی پیدا میشوند که اساسا باگذشته ارتباط ندارند.راجع به همین ابن سیرین نوشتهاند که باز یک کسی آمد گفت: من خواب دیدم که خروسی آمد به خانهمن و در خانه من جوهایی ریخته بود، دانههای جو را جمع کرد و رفت. گفت: برو اگردر خانهات یک وقت دزدی شد، بیا به من خبر بده.آن وقت چیزی به او نگفت. بعد از مدتی آن مرد آمد گفت: خانه ما را دزد زده است.ابنسیرین گفت: برو سراغ مؤذن، این کار، کار مؤذن است.نه اینکه او خروس را در خواب دیده بود، [به مؤذنتعبیر کرد].حالا اگر این خواب راست باشد، چه رابطهای است میان این خواب و حادثهایکه در آینده پیش میآید؟این دیگر با خاطرات گذشته این مرد ارتباط ندارد، صفحه : 154 چون دزدی از خانهاو یک خاطره آینده است.در این زمینه البته خوابها خیلی زیاد است، منیک جریانش را خودم در عمرم دیدهام، این را هم برایتان نقلمیکنم، بعد ممکن است هر کسی جریانی داشتهباشد که بخواهد نقل کند. خانم من یک استعدادعجیبی دارد(خیلی زنها این طور هستند)، گاهی خوابهای عجیبی میبیندکه من هم خودم هر چه شکاکی کنم، آخر نمیتوانم چیزی بگویم. چهار سال پیش در سال اولی که من در مسجد هدایتمیرفتم نماز میخواندم، یک روز به من گفت که به نظرم امروز دیگر شما را به مسجد راه ندهند.گفت: من خوابدیدم که سازمان امنیت در مسجد هدایت را بسته است.من وقتی سوار ماشین شدم و رفتم، به کلی[این جریان را]فراموش کردهبودم.با تاکسی آمدم، تا پیاده شدم رفتم در همان راهرو، دیدم دو سه نفر دارند بر میگردند.گفتم: موضوع چیست؟گفتند: در مسجد را دیشب بستهاند. در همان سال یک جریان دیگری که خیلی عجیب بود[اتفاقافتاد].یکی از اقوام نزدیک خانم من رفت اروپا و میخواست اصلا آنجا بماند و تحصیلاتش را ادامه بدهد.هفتهشت ماه آنجا بود، برگشت و آمد.جوان متدینی است، گفت: من احساس کردم که اگر آنجا بروم، باید زن داشتهباشم و الا اخلاقمفاسد میشود.بعد یک جریانی را از خودش نقل کرد که معلوم شد در آنجا در یک مهمانخانهای که یک روز مریض بوده،با یک دختر مسیحی آشنا شده است.گفت: من آنجا نشسته بودم، یک دخترکی آمد و گفت: شما مثل اینکه حالتان خوش نیست.اهلکجا هستید و تحصیلاتتان چیست؟و بعد هم وقتی خواستم بلند شوم بیایم گفت: شما چون بیمار هستید، اجازه بدهید منبیایم شما را برسانم.آمد و مرا رساند و آنجا را که یاد گرفت، دیگر گاهی اوقات میآمد و از من خبر میگرفت.وقتی فهمیدمن مذهبی هستم بیشتر علاقهمند شد.معلوم شد خودش هم دانشجوی یکی از دانشکدههای الهی آنجاست. گفت: پدر و مادر من اهل سوئدند، نسبت به مذهبخیلی بی قید و بی علاقه بودند.خود من خیلی به مذهب علاقهمند هستم.مسیحی خیلی متعصبی هم بود.این دختراز او خواستار ازدواج شده بود و او گفته بود چون تو جوان مذهبیای هستی، حاضرم با تو ازدواج کنم ولی اگر بخواهی ازدواج کنیباید مسلمان بشوی.گفته بود نه، من مسلمان نمیشوم، چون مسیحی خیلی متعصبی بود و خواسته بود او را ببرد نزد پدر ومادرش که او نرفته بود.او دیگر آمد ایران، اما دلش آنجا بود.آن دختر هم دلش اینجا بود، مرتب صفحه : 155 نامه از او میرسید.یک شب سحر ماه رمضان،خانم من گفت: من امشب یک بار پدرم را خواب دیدم، یک بار هم این دختری که او میگفت و عکسش را هم با خودش آورده بود.گفت:پدرم را خواب دیدم، خیلی عصبانی بود، آمد و با تعرض گفت: فلانی کجاست؟گفتم: آقا موضوع چیست؟گفت: او میخواهدبرود با یک دختر مسیحی ازدواج کند.گفتم: نه آقا، او حالا خودش هم ازدواج نمیکند.بعد خانم من گفت: منخود دختر را در نوبت دوم در خواب دیدم، با او صحبت کردم، گفتم: دخترجان!تو چرا این پسر را رها نمیکنی و مرتب نامه مینویسی؟تویک دختر مسیحی هستی، او مسلمان است، تو غربی هستی، او شرقی است، ازدواج شما تناسب ندارد.دیدم آن دختر گفتفردا نامه من میرسد، در آن نامه جواب شما را نوشتهام.علامت نامه من هم این است که در پشت آن دو تا 8 هست.خانم مناین را نقل کرد و همین حرفها سبب شد که ما آن روز دیرتر بخوابیم.بعد هم که نماز خواندیم نخوابیدیم.تقریبا نیمساعت از طلوع آفتاب گذشته بود که زنگ در صدا کرد.آن جوان خودش رفت. پستی بود. هفت هشت دقیقهای طول کشید تا نامه را بازکرد و خواند.وقتی آمد دیدم رنگ در صورتش نیست.گفت: سبحان الله!نامه خود دختر است.نوشته بود که چندی است در بیمارستانهستم و عمل کردهام و معلوم هم نیستخوب بشوم و این نامه را الآن من میگویم و یک نفر دیگر است که دارد برایتو مینویسد(گفت همان وقت هم بیماری قلبی داشت و گفته بود که شاید احتیاج به عمل پیدا کنم).شاید هم تو بعد از ایندیگر نامهای از من دریافت نکنی و من مرده باشم.و در آخر نوشته بود که آدرس من عوض شده است، اگر خواستی بعد ازاین، نامهای برای من بنویسی به این آدرس جدید بنویس: خیابان...، خانه 88.این 88 هم پشت همان نامه بود!به فاصله یکساعت این موضوع تعبیر شد.حالا این به نظر شما چطور قابل توجیه است؟ این یک امری است که مربوط به یک حادثه آینده است.جزاینکه بگوییم یک نوع القائی است که حقیقت آن را نمیتوانیم بفهمیم چیست[چیز دیگری نمیتوانیم بگوییم].منهنوز خوابهای عجیبتر از این هم از خانم خودم شنیدهام.اصلا مردن پدرش را شب خبر داد، جریان خیلی عجیبی بود. صفحه : 156 تعبیر خواب در قرآن این هیچ توجیهی ندارد جز اینکه باید ما قبول کنیم که راهعلم(1) منحصر به آنچه که انسان از طریق حس و فکر و فشار آوردن روی مغز[کسب میکند]نیست، احیانا از یک افقدیگری هم القائاتی میشود.همان طوری که موضوع اشراق و الهام آنچنانی مورد تایید قرآن است، این[القائات]هممورد تایید قرآن است.در قرآن کلمه «اضغاث احلام» هست، یعنی خوابهایی که از این نظر تعبیری ندارند.ولی درقرآن بعضی از خوابها هست که به صورت تایید خواب ذکر شده است، مثل خواب حضرت یوسف وقتی در کودکی به پدرش میگوید: «انی رایت احدعشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین» (2) یازده ستاره و ماه و خورشید را دیدم که در مقابل منسجده میکنند.بعد پدرش تعبیر کرد که به مقام بزرگی میرسی که تمام برادران و پدر و مادر، ما دون تو قرار میگیرند.یاخوابی که[قرآن]از فرعون مصر نقل میکند: «انی اری سبع بقرات سمان یاکلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخریابسات»(3) هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر را خواب دید که گاوهای لاغر گاوهای چاق را خوردند، و هفتسنبلهتر و تازه و هفتسنبلهخشک.همه در ماندند از اینکه چه تعبیری بکنند.بعد یوسف را که یک سابقه تعبیر خوابی در زندانداشتخواستند.گفت: «هفتسال فراوانی خواهد آمد، بعد هفتسال سختخواهد آمد که هر چه ذخیره و تهیه کردهاید همه از میان میرود».یا همان که دو نفر آمدند به یوسف گفتند ما خواب دیدهایم، یک نفر گفت: «انی ارینی اعصر خمرا»(4) من در خواب میبینمکه دارم خمر میفشارم.یوسف گفت: تو آزاد میشوی و بعد هم ساقی پادشاه خواهی شد.دیگری گفت: من خواب دیدمکه مرغها روی سر من نشستهاند.یوسف گفت: تو را به دار میکشند.آن کسی که این را گفته بود، وحشتکرد و گفت: نه، من دروغ گفتم.یوسف گفت: دیگر قضیه تمام شد(قضی .............................................................. 1.مقصود از علم، مطلق ادراکات و اطلاعات است. 2.یوسف/4. 3.یوسف/43. 4.یوسف/36. صفحه : 157 . الامرالذی فیهتستفتیان(1) [یا]: «لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق لتدخلن المسجد الحرام» (2)حالا آن خواب پیغمبر است. یا: «وما جعلنا الرؤیا التی اریناک الا فتنة للناس و الشجرة الملعونةفی القران»(3) که پیغمبر اکرم(ص)در خواب دید یک عده بوزینه بر منبرش بالا و پایین میروند و مردم درحالی که رویشان به منبر است، به قهقرا عقب عقب بر میگردند.وقتی از خواب بیدار شد، از این خواب خیلی ناراحت بود.بعدبر او وحی شد و تفسیر شد که بعد از تو عدهای از بنی امیه بر مردم حکومتخواهند کرد و به جای تو خواهند نشستو در عین اینکه مردم به ظاهر مسلمانند و رویشان به طرف اسلام است، در واقع آنها مردم را از اسلام دور میکنند.در اخبارما و اهل تسنن - هر دو - وارد شده است که پیغمبر اکرم(ص)قبل از آنکه به رسالت برسد خوابهای عجیب میدید و حتی تعبیراین است که: «یاتیه مثل قلق الصبح» خواب میدید مثل این فلق صبح، یعنی مثلهمین شکاف صبح، روشن و واضح خواب میدید، بعد برای او تعبیر میشد. .............................................................. 1.یوسف/41. 2.فتح/27. 3.اسراء/60 منابع مقاله: مجموعه آثار جلد 4، مطهری، مرتضی؛ |