مقدمه: یکی از استدلالات قرآن بر نبوت عامه، نیاز انسان به هدایت است. در این مقاله این استدلال قرآنی تبیین شده است. یک بیان برای نبوت عامه - نهنبوت خاصه، یعنی نه برای اثبات پیغمبری فلان پیغمبر یا پیغمبرانی که در تاریخ آمدهاند، بلکه یک بحث کلی راجع بهنبوت که در میان بشر نبی وجود دارد و باید وجود داشته باشد - بیانی است که حتی در عرف علماء هم میگویند «بیان حکمای اسلام» . در کتابهای حقوقی امروزهم که گاهی در مساله لزوم قانون بیان میکنند اسمش را میگذارند«بیان حکمای اسلام» .من فقط پایهو نیز ریشه قرآنیاش را عرض میکنم بعد دیگر از این مطلب میگذریم. پایه استدلال حکما به طور کلی در باب خدا یک بحث هست - که در گذشتههم و لو به اجمال این راگفته ایم - که آیا اگر ما بخواهیم بر خدا استدلال کنیم حتماباید به وسیله چیز دیگر بر خدا استدلال کنیم، یا اینکه به وسیله چیز دیگری بر خدا استدلال کردن یکراه استدلال است و میتوان از خود خدا بر خود خدا استدلال کرد؟عدهای معتقدند که راه صدیقین همان راهی است که از خود خدابر خود خدا استدلال میکنند، که ما در تعبیرات مذهبی هم در این زمینه یا امام حسین میفرماید: «ایکونلغیرک من الظهور ما لیس لک»(2) آیا غیر از تو از تو ظاهرتر است که من غیر تو را دلیل بر تو بگیرم؟ پس عدهای معتقدند(اجمال را میخواهم اشارهبکنم)که آن هم راهی است و اشرف هم هست(حالا تقریر و بیانش هر چه هست به جای خود).مطلب دیگر این است: آیا میتواناز خدا بر چیز دیگر استدلال کرد یا نه؟یعنی ما خدا را معلوم قرار بدهیم و یک چیزی را مجهول، به دلیل اینکهخدا هست پس فلان چیز هم بالضروره وجود دارد، که آن معلومی که ما در برهان خودمان اتخاذ میکنیم خود خدا باشد، یعنیاگر ما نتوانیم خدایی اثبات بکنیم آن مجهول ما هم مجهول است ولی اگر خدا را اثبات کردیم، به دلیل اینکه خدا هستفلان شیء هم هستیعنی این یک ضرورتی است که از وجود خداوند ناشی میشود؟عدهای معتقدند که بله، این هم خودشیک طرز استدلال است، البته نه اینکه بر همه اشیاء بشود از این راه، از طریق عقلی استدلال کرد، ولی میتوان نظامکلی وجود و کلیات وجود را از راه شناختن خداوند کشف کرد.در باب نبوت عامه یک چنین استدلالی است، نه استدلال ازراه متکلمین که بر خداوند واجب است، اگر نکند خداوند به تکلیف خودش عمل نکرده، نه، صحبت ضرورت است نه وجوبو تکلیف.خواستهاند بگویند چون خدا هست، در خلقتخلا وجود ندارد یعنی اگر یک موجودی امکان یک رشد و یک کمالدر او باشد و موانعی در کار نباشد، قابلیت از طرف او تمام باشد، از طرف خداوند آن کمال به او افاضه میشود.بعد آمدهاند در بابنوع انسان اینجور گفتهاند: نوع انسان نیازمند به یک هدایتی هست ماورای هدایتحس و عقل، و امکان این هم که بشر بتوانداین را از ماورای خودش، از عالم دیگر تلقی بکند - که نامش وحی هست - وجود دارد، بشرمیتواند این را تلقی بکند،پس با نیاز بشر به چنین هدایتی و با امکان اینکه بشر چنین تلقیایبکند(که اینها را با مقدماتی ذکر میکنند)از ناحیه خداوند این فیض بالضروره میرسد .............................................................. 1.بحار، ج 87/ص 339. 2.مفاتیح الجنان، دعای عرفه. صفحه : 396 این طرز بیانی است که[ذکر]کردهاند.حالا من یادم نیستکه اینکه میگویند «بیان حکمای اسلام» اول کسی که این را بیان کرده فارابی بوده استیا بوعلی، فرصت نکردهام[ببینم].بوعلیکه متعدد در کتابهای خودش این مطلب را متعرض شده است و مثالهایی هم ذکر میکند.این یک بیان کلی. ریشه قرآنی بیان حکمای اسلام حالا ما به این بیان خیلیکار نداریم، ما میخواهیم ببینیم اصلا خود قرآن هم از این راه رفتهاستیا نه، این یک راهی است که ساخته و پرداخته متکلمین و حکمای اسلامیاست؟اگر یک راهی صرفا ساخته و پرداخته حکما و متکلمین باشد ضرورتی ندارد که ما حساسیتی داشته باشیم، حرفی است که بشرهاییگفتهاند، اشتباه کردهاند یا نکردهاند، ولی اگر یک استدلالی در خود قرآن هم باشد ما بالاخره باید رویش فکر کنیم ببینیمقرآن روی چه مبنا و اساسی این را گفته است.ما در قرآن به آیاتی بر میخوریم که میبینیم این اصل را تایید میکند.مثلادر سوره انعام آیه 91 در مقام انتقاد منکرین نبوت و وحی اینجور میگوید: و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله علی بشر من شیء. بعد هم میفرماید: قل من انزل الکتاب الذی جاء به موسی نورا و هدی للناس. اینجا دو نوع استدلالاست: اول میفرماید که «نشناختهاند خدا را آنچنانکه باید بشناسندکسانی که میگویند خدا بر بشری وحی نکرده است» .پس این میخواهدبگوید که «اگر کسی توحیدش درست باشد، اگر کسی خدا را بشناسد و خدا را خدا شناخته باشد چنین حرفی نمیزند که خدایی باشد در جهان و خدا خدا صفحه : 397 باشد ولیبر بشری وحی نفرستد» .این همان استدلال از خداست بر وجود نبوت و وحی.ایندیگر آئین نامه هم نیست که برای خدا معین شده باشد.در قسمت دوم استدلالمیکند بر امر موجود، [و مجموعا چنین میشود: ] «نه خدا را شناخته است و نه این اثر موجود را تشخیص داده است کهکتابهای آسمانی باشد» .از هر دو راه استدلال شده و به اصطلاح هم دلیل لمی آورده است(چون آن کسی که منکر بوده، خدا راقائل بوده، گفتخدا بر بشر چیزی نازل نکرده.میگوید نه، اگر تو خدا را شناخته بودی چنین حرفی نمیزدی)[و هم دلیلانی، زیرا]بعد هم استناد میکند به اثرشان، به شاهد و دلیلشان که در خارج وجود دارد که کتاب آسمانی باشد. آیه دیگر در سوره اسراء آیه 95 است در جوابکسانی که میگفتند اگر خدا میخواست رسولی بفرستد و وحیی نازل کند و پیامی برای ما بفرستد چرا یک بشر را بفرستد، بایدیک فرشته را میفرستاد.در جواب اینها جوابهای مختلف و متعدد نوشته شده است که اگر ما فرشته را بر شما میفرستادیم بازباید او را بشری قرار میدادیم لجعلناه رجلا.به آن استدلال کار نداریم. یک استدلال دیگراین است که: اگر در روی زمین فرشتگانی بودند آنوقت ما بر آنها رسولیاز نوع فرشتگان میفرستادیم.از این آیه فهمیده میشود که چون شما بشر هستیدخداوند برای شما هادیای از نوع بشر میفرستد، فرشتگانی در روی زمین نیستند ولی اگر فرشتگان در روی زمین میبودند ماکه خدا هستیم آنها را هم مهمل و بیهدایت نمیگذاشتیم، باز آنها را هم از طریق یک فرشتهای هدایت میکردیم، یعنی ما کهما هستیم نه بشر را مهمل میگذاریم در امر هدایت و نه فرشتگان را. در آن جلسه این آیه را خواندم: لقد ارسلنا رسلنا بالبیناتو انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط(که قرآن به طور علت غایی بیان میکند)یعنی ما پیغمبران را فرستادیمبرای همین که عدالت در میان بشر بر قرار بشود، یعنی قرآن این مطلب را مسلم گرفته است که اگر پیغمبران در دنیانمیآمدند عدالتی در زندگی بشر وجود نمیداشت، ولی البته چون بنا بر اجبار نیست، همین مقدار که بشر وسیله داشتهباشد، وسیله اینکه عدالتی در کار باشد، که وقتی وسیله بود لا بد افراد زیادی به او میگروند این کار خواهد شد.اگر این نیازبه قانونی که از طرف خدا وحی بشود و مردم به آن ایمان داشته باشند در کار نبود یا بشر از راه دیگر این را تهیه میکرد، این صفحه : 398 منطق قرآن منطق کاملینبود که چون بشر به قانون و به عدالت نیاز دارد پس خدا پیغمبرانرا میفرستد.این همان استدلال است، چیز دیگری نیست. از این که بگذریم اگر یادتان باشد در مبحثتوحید که ما بحث میکردیم عرض کردیم که قرآن استدلال بر خدا را که از طریق مخلوقات میکند، از دو راه بلکه از سه راه میکند،ما از سه راه عرض کردیم: یکی اینکه اصلا این موجودات را حادث و مخلوق میداند، میگوید اساسا کی اینها را به وجود آورده؟بهدلیل اینکه نبودهاند و پیدا شدهاند، نیستند و تغییر و تبدیل میپذیرند و پیدا میشوند، میگوید خدا خالق است. دلیل دیگر نظم موجوداتاست و این هم در قرآن زیاد تکرار شده است، [استدلال]به نظم ماهرانهایکه نشان میدهد ناظم مدبری داشته است که از این نظر عالم حکمیک ساختمانی را دارد که وضع ساختمان و ترتیب اجزائش نشان میدهد که عمدی در کار بوده است که هر چیزی را درجایی برای منظوری قرار بدهد، همین طور که نوشتههای یک کتاب، ترتیب کلمات و حروف بر علم نویسنده آن دلالت میکند،و همچنین یک مصنوع مثل ماشین یا ساعت و یا ساختمان[بر صانع آن دلالت میکند]. یک استدلال دیگری در قرآن است و آن غیراز این دوتاست و از راه هدایت و رهبری موجودات است و این از مختصات قرآن است که تفکیک کرده است میان اصل نظم و اصلهدایت، یعنی آن را یک چیز میداند و این را چیز دیگر، و همان جا باز عرض کردم من در میان کسانی که دیدهاممتوجه این نکته شدهاند اول کس ظاهرا فخر الدین رازی است که در تفسیر خودش میگوید بر خلاف آنچه که متکلمینخیال میکنند، قرآن ایندو را از یکدیگر تفکیک کرده است.چطور میشود هدایت را از نظم تفکیک کرد؟ممکن است بگوییدهمان است، چیز دیگری نیست.اگر ساختمان موجود یک شیء برای راهی که میرود کافی باشد، آن دیگر هدایت علیحدهایندارد، مثل اینکه یک سفینه را طوری میسازند که خود سفینه و آن ساختمان داخلی و ماشینیاش کافی است، یعنی مجموععلل فاعلی که در آن گنجاندهاند کافی است که او را پیش ببرد و هدایت کند، همان نظمش هادی او هم هست.ولیگاه یک نوع هدایتهایی در شیء هست که این ساختمان برای آن هدایت کافی نیست، یک چیز دیگری غیر از ساختمانمادیاش باید باشد، مثل یک کششی که از جلو دارد این شیء را میکشد و میبرد.میگویند علل فاعلی کانه سائق استیعنی از پشتسر شیء را صفحه : 399 میراند و به جلومیبرد، علت غائی مثل قائد است که از جلو میکشد، مثل یک جذبهایکه یک شیء را به سوی خودش میکشد.ما از قرآن چنین استنباط میکنیم کهگذشته از این نظم بسیار دقیقی که در اشیاء هست، قوه هدایتی در اشیاء وجود دارد که اینها را میکشاند.در آنجا ما بحثکردیم این هدایتهای عجیبی که در اشیاء مخصوصا در جانداران هست، نظم داخلی و نظم ماشینیشان، برای چنین هدایتی کافینیستخصوصا آنهایی که از نوع ابتکار است و حتی از نوع تطبیق دادن خود بر احتیاجات جدید و احتیاجات پیش بینی نشده است. این یک اصلی استکه در قرآن خیلی هم روی آن تکیه شده است، اصل هدایت اشیاء، و قرآنمیفرماید که ما هیچ چیزی را عاری از هدایتخلق نکردیم: ربنا الذی اعطی کل شیءخلقه ثم هدی (1) با «ثم» ذکر کرده است)در ساختمان هر چیزی آنچه که برای آن چیز لازم است قرار دادیم و سپس او را هدایتکردیم.آنچه که در اینجا من میخواهم به آن استدلال کنم اینکل شیءاست، یعنی هر موجودی، در هر مرتبهای، بههر نوع هدایتی که نیاز دارد و در مسیر تکاملی آن قرار گرفته است آن هدایت به او داده شده است.بنابراین ما باید ببینیمکه انسان در چه مرتبهای و در چه مرحلهای از تکامل است و در آن مرحله به چه هدایتهایی نیازمند است.اگر ما نیازمندیرا ثابت کردیم - ممکن استشما آن را قبول نکنید، آن یک حرفی است، ولی اگر نیازمندی بشر را به هدایت وحی قبولکردیم - به حکم قرآن که هیچ موجودی در مرتبهای که احتیاج دارد به یک هدایت،مهمل گذاشته نمیشود، باید قبول کنیم چنین هدایتی وجود دارد. باز نظیر این است: الذی خلقفسوی، و الذی قدر فهدی (2).آنجا هم باز خلقت و تسویه وتعدیل و تکمیل(ساختمان شیء) علیحده ذکر شده، و هدایت به عنوان یک امر علیحده ذکر شدهاست.و لکل وجهة هو مولیها (3) این همان اصل غائیت است) هر چیزی در جهان یک وجههای، یک طرفی دارد،یک غایتی دارد که آن غایت را پیش میگیرد یعنی اشیاء تنها از پشتسر رانده نمیشوند که همین علل مادی باشد، به .............................................................. 1.طه/50. 2.اعلی/2 و 3. 3.بقره/148. صفحه : 400 سوی جلو هم کشیده میشوند، یک جاذبهای همدر جلو دارند که راه خودشان را به واسطه آن جاذبهای که از جلو آنها را میکشد به سوی کمال آینده خودشان میپیمایند.درمبحث «تکامل» هم اگر یادتان باشد بحث کردیم - و یک تعبیری آقای دکتر سحابی داشتند: «تکامل هدایتشده» - که علمایامروز هم رسیدهاند به اینجا که بر خلاف آنچه که داروین و بسیاری اشخاص دیگر میپنداشتند که تکامل یعنیجمع شدن شرایط[مادی]، این امر کافی نیست برای اینکه جاندارها به این تکاملی که پیدا کردهاند برسند، در عین حال یکهدایتی هم هست، یک کشیدنی هم هست که اینها را از این مسیرها دارد عبور میدهد، یعنی مجموع آن شرایط مادی کافینیست که[جاندار]به آنجا برسد، باز در میان این مجموع علل و شرایط، دارد رهبری و هدایت میشود. بنابراین وقتی که قرآن مساله هدایت را به صورت یکاصل کلی به ما تلقین و القاء میکند و میگوید هیچ چیزی خالی از هدایت نیست، پس اگر نیاز به یک هدایتی و نیز امکانش- به قول بو علی - ثابتشد(بو علی میگوید صرف اینکه بگویید ما به چنین چیزی نیاز داریم پس باید باشد، کافینیست، باید ببینیم امکانش هم در کار هستیا نه.وقتی امر محال شد که دیگر پیدا نمیشود)، اگر ما نیاز بشر به هدایت نبوت وامکان وجود چنین هدایتی را - یعنی امکان اینکه بشر بتواند وحی را از خدا تلقی بکند - ثابت کردیم، از ناحیه خداوندقصور و نقص و منع و بخلی در کار نیست، قطعا چنین چیزی وجود دارد. این، سبک استدلال بر نبوت عامه است، ولی از اینالبته نمیشود استدلال کرد که موسی پیغمبر بوده، عیسی پیغمبر بوده، ابراهیم پیغمبر بوده، حضرت رسول پیغمبر بودهاند،چون این استدلال یک «کلی» است و به فرض اینکه تمام باشد فقط نشان میدهد که در میان افراد نوع بشر وحیی وجود دارد اماآنها[که وحی را تلقی میکنند] چه کسانی هستند، آن را دیگر باید از راه آثار خصوصیو به قول خود قرآن از آیات و بینات هر پیغمبری جداگانه به دست آورد. منبع مقاله:مجموعه آثار جلد 4، مطهری، مرتضی |