. 1 معجزه فعل مستقیم خداست قرآن معجزاتی را به پیغمبران نسبت داده است که این پیغمبران معجزه آوردهاند . این سؤال هست و این بحث از قدیم میان علمای اسلام بوده که آیا معجزه فعل [ مستقیم خدا ] است یا معجزه فعل خداست ولی به دست پیغمبر صورت میگیرد ؟ " به دست پیغمبر " یعنی پیغمبر آنجا یک ابزار و آلت ظاهری و بیدخالت بیش نیست . مثلا موسی عصای خودش را میاندازد و اژدها میشود . یک وقت ما میگوییم موسی در این عمل خودش درست مثل ما بود ، کار موسی این بود که به او گفتند ای موسی عصا را بینداز ، او هم عصا را انداخت . عصا انداختن که دیگری هنری نمی خواهد . به او گفتند ای موسی عصا را بینداز ، او هم عصا را انداخت ، بعد یک قدرت دیگری مغایر با قدرت موسی - که ما اسمش را " قدرت الهی " میگذاریم - عصا را تبدیل به اژدها کرد . اصلا به موسی مربوط نبود . و این اشخاص میگویند دلیلش هم این است که خود موسی ترسید و فرار کرد و به او گفتند " لاتخف " نترس . و همچنین سایر معجزاتی که هر پیغمبری کرده است . اگر عیسای مسیح به نص قرآن از گل ساده به شکل مرغ درست کرد و بعد در آن دمید و آن مرغ شد ، آنچه که کار عیسی بود همین کاری بود که از ما هم ساخته است ، یک مقدار گل برداریم و شکل یک مرغ را از آن بسازیم و بعد در آن فوت کنیم . دیگر به عیسی هیچ مربوط نبود که این گل مرغ بشود یا نشود ، آن دیگری بود که این کار را میکرد . درست مثل اینکه شما بچهای دارید و کاری از آن بچه ساخته نیست . مقدماتی که از آن بچه ساخته است به او میگویید که این کارها را تو بکن . او مقدماتی را که از خودش ساخته است - که کارهای خیلی ساده است - انجام میدهد ولی آن کاری را که ساده نیست شما خودتان انجام میدهید ، به بچه هیچ مربوط نیست . هر کس هم تماشا کند میفهمد که آن کاری که به بچه مربوط بوده ناچیز بوده است . . 2 معجزه فعل پیغمبر است به اذن خدا نقطه مقابلش این است که نه ، این امر با قدرت و اراده موسی و عیسی و هر صاحب معجزهای پیدا میشود یعنی او دارای یک قدرت خارق العاده و یک اراده فوق العاده میشود که آن قدرت و اراده او هر چه را که بخواهد انجام میدهد ، البته به تعبیر قرآن " « باذن الله »" ( قدرت را خدا به او داده است مثل هر قدرتی که هر چیزی در دنیا دارد ، هر چیزی در دنیا که قدرتی دارد قدرتش از ناحیه خدا رسیده است ) ولی این قدرت خارق العاده مال نفس پیغمبر و روح پیغمبر و بالاخره مال شخص پیغمبر است . خداوند این قدرت و چنین اراده قویای را به او تفویض کرده است و در نتیجه او اراده میکند که بشود و میشود ، نه اینکه عیسی فقط کارش این است که این مرغ را از گل بسازد و دیگر اراده او دخالت ندارد ، نه ، امر خدا به او این است که تو این کار را بکن و بخواه ، ما به تو این قدرت و این اراده قوی را دادهایم که به موجب آن تو این کارها را میکنی . ر اینجا دو جور تصویر است : عدهای نظریه اول را پذیرفتهاند و اسم این کارها را گذاشتهاند کار خدایی ، یعنی کارها را تقسیم کردهاند میان خدا و غیر خدا ، گفتهاند کارهای کوچک کارهای بنده است و کارهای بزرگ کار خداست . دمیدن و فوت کردن کار بنده است ولی جان دارد کار خداست . عصا را به دریا زدن کار بنده است ولی شکافته شدن دریا و آن وضع ، آن دیگر کار خداست و در قدرت بنده چنین چیزی نیست . و حتی اینها مدعی هستند که اگر کسی بخواهد چنین کار بزرگی را به یک بنده نسبت بدهد مشرک است چون کار خدا را به یک بنده نسبت داده است . دسته دوم میگویند خیر ، [ معجزات ] کار پیغمبران است ، هم قرآن دلالت میکند که کار اینهاست و هم اعتبارات عقلی ایجاب میکند که همین جور بگوییم ، اگر غیر از این بگوییم اصلا این کار نظامی نخواهد داشت یعنی توجیه علمی نخواهد داشت و مسأله شرک و این حرفها مطرح نیست ، و این عین توحید است ، چون اگر کسی قائل بشود که بشری قدرت مستقلی در برابر قدرت خدا دارد ، آن کوچک و بزرگ ندارد ، او مشرک است . اگر شما بگویید که عیسی در فوت کردنش قدرت مستقل از قدرت خدا و اراده مستقل از اراده خدا دارد ، همان را بدون اذن الله میتواند انجام دهند ، شما مشرک هستید . ولی اگر معتقد باشید که عیسی با اراده خودش مردهای را زنده میکند در کالبد گلی جان میدهد ولی این خداست که چنین قدرتی به بنده خودش تفویض کرده است ( 1 ) این عین توحید است ، عین قدرت خداوند است ، عین اراده خداوند است . آیاتی که گروه دوم به آنها استناد کردهاند آنهایی که این نظریه دوم را معتقد هستند ، به آیات قرآن استناد میکنند و میگویند قرآن خودش این معجزات را به شخص پیغمبر نسبت میدهد ولی همواره تکیهاش این است : " « باذن الله »" پیغمبر میکند باذن الله ، نه " خدا میکند نه پیغمبر " و اصلا کلمه " « باذن الله »" که تو میکنی ولی به اذن من میکنی ، صراحت دارد که تو میکنی ولی من خواستهام که تو بکنی و باعمل تو این قضیه انجام بشود ، که بعضی آیاتش را برایتان میخوانم . مثلا در سوره مؤمن میفرماید که : " « و ما کان لرسول ان یأتی بایة الا باذن الله »" ( 2 ) . اینجا وقتی میخواهد نفی استقلال از پیغمبران بکند که خیال نکنید که آنها از پیش خود هر کاری را بخواهند میکنند ، هر چه میکنند به اذن پروردگار است ، به این تعبیر میگوید : و نرسد پیامبری را و نیست این قدرت ( یا این حق ) برای هیچ پیغمبری که آیتی ( معجزهای به تعبیر ما ) از آیات را بیاورد مگر به اذن پروردگار ( او بیاورد ولی به اذن پروردگار ) . در آیه دیگری که حتی راجع به سحر و این جور مسائل است ( قضیه هاروت و ماروت) میفرماید : " « فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه " مردم میآموختند چیزی را که به این وسیله حتی میان زن و شوهر تفرقه میانداختند . بعد برای اینکه مردم بدانند که حتی این کارها هم بدون اذن و رضایت پروردگار صورت نمیگیرد میفرماید : " « و ما هم بضارین من احد الا باذن الله »" ( 3) اینها هم اگر رضای الهی و اذن الهی نمیبود نمیتوانستند ضرر به کسی برسانند . درباره حضرت عیسی بن مریم در سوره آل عمران این جور میفرماید : " « و رسولا الی بنیاسرائیل غ" پیغامبری که به سوی بنی اسرائیل (یعنی عیسی) " « انی قد جئتکم بایة من ربکم »" به مردم گفت من برای شما از ناحیه پروردگار معجزهای آوردهام به این ترتیب : " « انی اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله »" من میسازم برای شما از گل به شکل مرغ و سپس میدمم در آن . اینجا را بعضی نقطه مقابل استفاده کردهاند ، اینجور میگویند : " « فیکون طیرا باذن الله غ" بعد به اذن پروردگار مرغ میشود. " باذن الله " را به " فیکون طیرا " برمیگردانند ، میگویند پس این آیه میگوید ببینید ، ساختن از گل کار من ، دمیدن کار من ، مرغ شدن کار خدا . به مرغ شدن که میرسد میگوید " « فیکون طیرا باذن الله »" . ولی این جواب دارد . جوابش این است که اولا خود کلمه " باذن الله " نشان میدهند که اگر کار خدا بود دیگر به اذن خدا غلط بود ، ثانیا " فیکون طیرا " به تمام اینها میخورد : " « انی اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله »" من میسازم از گل به اذن خدا و میدمم به اذن خدا و مرغ میشود به اذن خدا ، یعنی میگوید تمام این کارها را که من میکنم و بعد چنان نتیجهای پیدا میشود همه به اذن پروردگار است . و از آن بالاتر جمله بعدی است که کاملا توضیح میدهد : " « و ابریء الاکمه و الابرص و احی الموتی باذن الله »" ( 4 ) شفا میدهم کور مادرزاد را و پیس را و زنده میکنم مرده را به اذن پروردگار . اینجا در کمال صراحت فعل را به خودش نسبت میدهد ولی میگوید به اذن پروردگار. آیه دیگری که از آن بالاشاره میشود استفاده کرد این است : " « و قال الذین لا یرجون لقائنا لولا انزل علینا الملائکه او نری ربنا لقد استکبروا فی انفسهم و عتوا عتوا کبیرا »" ( 5 ) . این کافران اینجور میگویند که چرا ملائکه بر ما نازل نشد ، چرا ما نباید خدای خود را ببینیم ؟ بعد از این هر دو ادعا قرآن جملهای میفرماید : " « لقد استکبروا فی انفسهم »" اینها درباره خودشان ادعای بزرگی میکنند . این آیه خودش میفهماند که نزول ملائکه یا رؤیت پروردگار به آن معنا که پیغمبران ادعا میکردند که ما خدا را میبینیم ( البته نه با چشم سر ) شایسته فقط بعضی از افراد است نه همه افراد . پس نفوس متساوی نیستند و نفوس خاصی هستند که این شایستگی را پیدا میکنند و این هم باز دلالت میکند بر اینکه نفوس پیغمبران دارای یک درجه و مقام خاصی است که به موجب آن درجه و مقام خاص ، هم وحی را تلقی میکنند و با ملائکه ارتباط پیدا میکنند و هم کارهای معجز آسا را انجام میدهند من این را به صورت طرح عرض کردم . پس در اینجا دو نظریه است . یک نظریه این است که واقعا معجزه را صاحب معجزه باذن الله انجام میدهد . معنایش این است که دراینجا روح او ، نفس او ، اراده او ، قدرت او واسطه است . نقطه مقابل ، این است که اساسا اینجا مسأله قدرت و اراده انسان مطرح نیست . اگر چنین بگوییم ، مسائلی که امروز میخواهم عرض بکنم هیچ موضوع ندارد.ولی چون من خودم معتقد هستم - همین طور که بسیاری از علمای اسلام معتقد هستند - که در مساله معجزه، قدرت انسان و اراده انسان مطرح است و این قدرت با اینکه خارق العاده است قدرت انسان است و این اراده با اینکه خارق العاده است اراده انسان است، و انسان است که به این درجه و مقام رسیده، آن وقت بحثهای بعدی من موضوع پیدا میکند.به آن مبنا که اساسا انسان هیچ دخالتی ندارد، به نظر من دیگر معجزه اصلا توجیه ندارد یعنی من که نمیتوانم و هیچ کس هم نتوانسته که روی آن مبنا توجیه کند و بخواهد یک نظام علمی یعنی نظام فلسفی و علی و معلولی هم برای جهان قائل باشد، مگر اینکه همان حرفها را باید بزند که اصلا در جهان نظم به صورت یک واقعیت وجود ندارد، به صورت یک ضرورت وجود ندارد، فقط ما از باب اینکه حوادثی را متوالی یکدیگر دیدهایم اسمش را نظم گذاشتهایم.هیچ فرق نمیکند که عکس قضیه باشد.یک عادتی است که خدا دلش خواسته این طور باشد، به این شکلی که ما الآن میبینیم نظم عالم جریان دارد، خواسته اینجور باشد، دلش هم بخواهد عوض میکند، وقتی دلش خواست عوض کند جلوی مشیت او را کسی نمیتواند بگیرد، اگر بگوییم نه، آنوقت این محدودیت اراده پروردگار میشود.ما تاکنون ندیدهایم در دنیا که از یک پاره سنگ یک حیوان به وجود بیاید.هیچ در رابطه واقعی و نظم واقعی فرق نمیکند که مثلا یک شتر از نطفه یک شتر دیگر به وجود بیاید یا از داخل کوه بیرون بیاید.روی این حساب تمام حسابها را از بیخ انکار دارند.با آنها دیگر بحثی نیست.ما باید برویم سر آن مطلب ببینیم واقعا این جور است که اصلا حسابها قابل انکار است در دنیا یا نه؟اگر قبول کردیم قابل انکار است دیگر فرقی بین معجزه و غیر معجزه نیست، و اما اگر قبول نکردیم، همان طور که قبلا عرض کردیم، نظام را برای عالم قبول کردیم، چارهای جز اینکه - همین طور که ظاهر قرآن هم حکایت میکند - قدرت و اراده انبیاء را هم در این زمینه بپذیریم نداریم. عرض کردیم که نمونهای از این - و لو نمونههای خیلی کوچکی - در انسان به طور کلی وجود دارد و حد اعلایش در انبیاء وجود دارد.اینجا من شما را یکی راهنمایی میکنم به تفسیر المیزان جلد ششم عربی(که چون هر جلدش دو جلد فارسی میشود علی القاعده باید در جلد یازدهم یا دوازدهم فارسی باشد)در ذیل این آیه از سوره مائده: یا ایها الذین امنوا علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم (6) ای کسانی که ایمان دارید، به خود باشید، مراقب خود باشید و اگر دیگران گمراه شوند گمراهی آنها الزاما به شما ضرر نمیزند.اینجا مسائلی مطرح شده.یکی از مسائل این است که اگر فرض کنیم تمام دنیا هم گمراه شود این جور نیست که یک انسان الزاما گمراه گردد یعنی یک انسان میتواند خودش را با توجه به خود و با توجه به نفس خود حفظ و نگهداری کند.به این مناسبت ایشان مسائلی در باب نفس مطرح کردهاند که آنها را به طور اختصار برایتان عرض میکنم. دیگر، کتاب بسیار خوبی مرحوم کاظم زاده ایرانشهر (7) نوشته است به نام تداوی روحی.او معتقد است که بسیاری از معالجات بدنی را از غیر راه پزشکی و طب، از راه قوای روحی میشود انجام داد ولی برای این مطلب، اصول و مقدماتی و مطالبی ذکر کرده که برای بحث ما مفید است.من اول آن قسمتهایی که آقای طباطبایی ذکر کردهاند برایتان عرض میکنم و بعد به قسمتهایی که او گفته اشاره میکنم. ----------------------------------------- پینوشتها: 1. الان هم که تفویض کرده ، تفویض الهی معنایش این نیست که ببخشد و خودش برود کنار ، الان هم باز با اراده خداوند است که اراده او میچرخد ولی خداوند از مجرای اراده او این کار را میکند . 2. مؤمن / 78. 3. بقره/ 102. 4. آل عمران / 49. 5. فرقان / 21. 6. مائده / . 105 7. اسمش را خیلی شنیدهاید . کتابهای زیادی دارد و البته افکار مخصوص داشته است . او یک ایرانی است که حدود چهل سال بود که در اروپا - گویا در سوییس - بود . آنجا مانند یک نفر درویش یا یک نفر راهب زندگی میکرد و اصول خاصی برای زندگی خودش انتخاب کرده بود . وی یک دانشمند روحی است . در عین اینکه در حرفهای خودش خیلی تکیه دارد به حرفهای دانشمندان امروز و به علوم امروز ولی خودش فی حد ذاته یک دانشمند روحی است وبه گفتههای دانشمندان روحی اروپا خیلی تکیه دارد . منبع مقاله:مجموعه آثار، ج 4، مطهری، مرتضی |