در بحث معاد آنچنانکه ما نقل و استنباط کردهایم و بلکه صراحتآیات قرآن بود، قرآن در فاصله میان مرگ و قیامتیک حیات شخصی برای انسانها قائل است، و به عبارتدیگر برای روح انسان قبل از قیامت بقا قائل است و این مطلب، ما را به بحث در مساله روح کشید و آن طوری که عرض کردیمخیال نمیکنم بشود تردید کرد که قرآن قائل به روح است.این مطلب باید برای ما مشخص شود که قطع نظر از دلایل علمییا فلسفی بر نفی یا اثبات روح، در متون اسلامی راجع به این مساله چگونه اظهار نظر شده است، که در راس همهقرآن است.هنوز هم در بعضی از آیات قرآن بحثخواهیم کرد.وقتی نظر اسلام کاملامشخص شد، آنوقت میرویم سراغ نظریات علمی در نفی یا اثبات روح. درباره آیات قرآن یک سلسله آیات همانها بود که قبلاخواندیم و یک بحثخاصی راجع به آیه «و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی»(1) بعد عرض میکنیم. ولی قبلا اشارهای به این مطلب میکنیم که در غیر قرآن، درسایر مدارک و مستندات مذهبی ما یعنی در اخبار و احادیث و نهج البلاغه و دعوات مثل صحیفه سجادیه، درباره .............................................................. 1.اسراء/85. صفحه : 712 روح به همین عنوان که خودش یک حقیقتیاست و با مردن انسان از بدن جدا میشود و باقی است، آنقدر هست که من خیال نمیکنم بشود تردید کرد.یکوقت هست که ده حدیث، پنجاه حدیث در یک شرایط خاصی است، ممکن است انسان بگوید این [عقیده]تحت تاثیر افکار دیگرانپیدا شده ولی این[احادیث]به اصطلاح از حد متواتر گذشته است.من حالا چند جملهای که در نهج البلاغه آمده و میشود به آن استنادکرد عرض میکنم، بدون اینکه ادعا کنم همه آنچه را که در نهج البلاغه ممکن است به آن استشهاد کرد پیداکردهام، آنچه را که هر وقت برخورد داشتهام یادداشت کردهام عرض میکنم برای اینکه میخواهیم اول نظر اولیای اسلام را در این جهت بدانیم. اثبات روح در نهج البلاغه چند خطبه مفصل در نهج البلاغه داریم که یکی ازآنها به نام خطبه «الغراء» معروف است.در این خطبه مثل سایر خطبههای مفصل موضوعات مختلفی هست: توحید و غیر توحید و مواعظ، و از آن جمله درمواعظ، حضرت مساله مرگ و مردن را یادآوری میکند و وضع شخص در حال احتضار را، آن وقتی که در حال جان دادن است و اقاربشاطرافش را گرفتهاند و مایوسند و گریه میکنند و او قسمتی از حواسش تعطیل شده و قسمتی از حواسش کارمیکند.تعبیر حضرت این است: «فهل دفعت الاقارب او نفعت النواحب و قد غودر فی محلة الاموات رهینا» آیا نزدیکان میتوانند ازاو دفاع کنند یا این نوحهگریها سودی به حال او میبخشد پس از آنکه او در محله اموات(قبرستان)گرو واقع شد «و فی ضیقالمضجع وحیدا» در تنگنای گور تنها ماند «قد هتکت الهوام جلدته» حشرات زمین پوستش را پاره پاره کردند «و ابلت النواهکجدته و عفت العواصف اثاره» هلاک کنندگان کارهای جدی او را از بین بردند، بادهای تند آثار و ساختمانهای او را از بینبردند «و محا الحدثان معالمه» نشانههایی که در دنیا از خودش باقی گذاشته بود، حوادث روزگار همه را محوکرد «و صارت الاجساد شحبة بعد بضتها» بدنها پس از آن طراوت، پوسیده و خاک شده میشود «و العظام نخرة بعد قوتها» استخوانهایاو پوسیده میشود پس از آنکه یک روزی نیرومند بود «و الارواح مرتهنة بثقل اعبائها»(اینجا مقارنهای شده میان اجساد و ارواح)بدنها و استخوانها در قبر صفحه : 713 پوسید ولی روحها در گرو سنگینی کارها و اعمال خودش است «موقنةبغیب انبائها» در حالی که یقین کرده است به خبرهای غیبی که در دنیا به او میدادند و آن وقت باور نمیکرد،حالا یقین پیدا کرده که آنچه گفتهاند راست بود. «لا تستزاد من صالح عملها و لا تستعتب من سییء زللها»(1) در آن وقت بهاو نمیگویند یک مقدار عمل صالح بیشتر کن، چون دیگر آنجا جای عمل نیست و کارهای بدی هم که کرده است، دیگر اینجافایده ندارد که بگوید ببخشید و توبه و استغفار میکنم، فایدهای ندارد. غرضم این دو جمله است که میفرماید: «صارتالاجساد شحبة بعد بضتها» بدنها، استخوانها پوسیده است ولی روحها در گرو اعمال هستند، در حالی که در آنجا یقین کردهاند بهچیزهایی که در دنیا یقین نمیکردند.[آیا]این درست نمیرساند که در نظر امیر المؤمنین مساله روح یک مساله استو مساله جسد مساله دیگری، آدم وقتی که مرد بدنش میپوسد و روحش در دنیای دیگری باقی است، آن وضعی دارد و این وضعی؟ خطبه 107 هم راجع به میت در حال احتضار است،میفرماید: «یردد طرفه بالنظر فی وجوههم» در حال احتضار چشمهایش را این طرف و آن طرف برمیگرداند، به چهره بازماندگانشنگاه میکند.در نهج البلاغه این طور آمده که گوشش نمیشنود. از جملههای اینجا شاید جای دیگر هم استفادهشود که میت در حال احتضار، گوشش زودتر از چشمش از کار میافتد.حالا من نمیدانم چه فلسفهای دارد و چگونه است؟ «یریحرکات السنتهم و لا یسمع رجع کلامهم» میبیند[اطرافیان]زبانهایشانحرکت میکند اما صدایشان را نمیشنود. «ثم ازداد الموت التیاطا» باز مرگ چنگهای خودش را بیشترفرو میبرد «فقبض بصره» دید را هم از او میگیرد «کما قبض سمعه» همچنانکه شنواییرا از او گرفته بود «و خرجت الروح من جسده» و روح از جسد او بیرون میرود. «فصار جیفة بین اهله» بعد از آن یکمرتبه همین انسان موجودزنده به یک مردار در میان خانواده تبدیل میشود.بعد از تعطیل حواس[آیا]از این تعبیر «و خرجت الروح منجسده» استنباط نمیشود که از نظر امیر المؤمنین ماهیتحقیقی مرگ، خروج روح از بدن است؟ خطبه مختصر دیگری هست که حضرت راجع به توصیف ملک الموت سخن .............................................................. 1.نهج البلاغه، خطبه 81. صفحه : 714 میگوید و ابهامها را(یعنی عجزی که بشر از توصیفملک الموت دارد)ذکر میکند که ما ملک الموت را نمیتوانیم توصیف کنیم تا چه رسد خدای ملک الموت را.میفرماید: آیا هرگز وجود ملک الموت را وقتیکه برای قبض روح داخل خانه کسی میشود احساس کردهای؟هرگز به چشمت دیدی کی ملک الموت آمد؟ «هل تحس به اذا دخل منزلا؟»آیا احساس میکنی او را وقتی داخل منزلی شود؟ «ام هل تراه اذا توفی احدا؟» آیا در وقتی که قبض روح میکند، تو او را میبینی؟هرگزنمیبینی.بالاتر، ملک الموت نه تنها میآید در منزل قبض روح میکند[بلکه]جنین را در رحم قبض روح میکند. میگوید راستی تصور تو درباره ملک الموت چیست؟آیا واقعاملک الموت یک جسمی است که میاید داخل خانهها میشود و آیا جسمی است که داخل رحم مادر میشود و درآنجا روح را قبض میکند، از یکی از اعضاء و جوارح داخل میشود؟ «بل کیف یتوفی الجنین فی بطن امه؟» اینکه جنین گاهیمیمیرد و[ملک الموت]او را در شکم مادر قبض روح میکند، چگونه است؟ «ایلج علیه من بعض جوارحها؟» آیا ملک الموت یک جسمی استکه از بعضی از اعضاء و جوارح این زن(1) وارد میشود و قبض روح میکند؟ «ام الروح اجابته باذن ربها؟» یا نه، او نمیرود،لزومی ندارد او برود تا روح را بگیرد، او میخواهد و روح به اجازه پروردگار خواسته او را اجابت میکند؟ «ام هو ساکنمعه فی احشائها؟» یا نه، اساسا ملک الموت در بیرون و جای دیگری نیست که بخواهد بیاید آنجا، همیشه همراههمان زن است؟یعنی این هم خودش یک فرضی است در باب ملک الموت که همیشه همراه همه کس است.بعد میفرماید: «کیف یصف الههمن یعجز عن صفة مخلوق مثله؟»(2) بشری که قدرت ندارد یک مخلوق خدا را توصیف کند، چگونه میتواندادعا کند خدا را آنچنان که هست توصیف کند؟غرضم این جمله است: «ام الروح اجابته باذن ربها؟» یا اینکه نه، او میخواهد و روحاجابت میکند؟آیا باز این تعبیر نمیرساند که امیر المؤمنین در باب مردن و روح این طور میاندیشیده است؟ این سه قسمتی که از نهج البلاغه خواندمصراحت بیشتری داشت، سه قسمت دیگر هم میخوانم که آنها به این صراحت نیست. .............................................................. 1.گویا مقصود اسافل اعضاست. 2.نهج البلاغه، خطبه 110. صفحه : 715 خطبهای هست که حضرت در آن، خلقت همه طیور ولیبیشتر خلقت طاووس را توصیف کرده است، یعنی عجایب خلقت طاووس را به عنوان دلیلی بر وجود خداوندبیان کرده است.در آخر خطبه میفرماید: «سبحان من ادمج قوائم الذرة و الهمجة الی ما فوقهما من خلق الحیتان و الفیلة»منزه است آن که قوائم و پاها در درون مورچهها و مگسهای ریز تا آن بزرگترهاشان(که ماهیها و فیلهای بزرگ است)قرارداد «و وای علی نفسه ان لا یضطرب شبح مما اولج فیه الروح الا و جعل الحمام موعده»(1) و بر خود قرار داده که هیچجسمی از اجسامی که روح را در آنها قرار داده استحرکت نکند مگر اینکه مرگ را هم موعد آنها قرار داده است، یعنیسنت الهی است که در هر جا روح را قرار داده است مرگ را هم قرار بدهد. اینجا هم باز ما میبینیم تعبیر «روح» آمده است ولیبه تعبیر «اولج فیه الروح» یعنی روح را وارد و داخل کرد.دلالت اینجا همین مقدار است که میفرماید روح را داخل کرد.ولیممکن است کسی مناقشه کند که اینجا از بیرون رفتن و استقلال روح سخنی نیست، فقط[سخن]از وارد کردن روح است،شاید در اینجا مقصود از روح همان حیات باشد و مثلا بگوییم مقصود این است که با مردن شخص، حیات هم بکلی فانی میشودو از بین میرود، خصوصا اینکه همه حیوانات - از کوچکترین ذرات گرفته تا بزرگترینشان - را هم داخل کرده است.البتهنه اینکه بخواهم بگویم این یک اشکال واردی است، ممکن است در این دلالت کسی مناقشه کند ولی این مناقشه هم مناقشهصحیحی نیست، برای اینکه[میگوید]همه حیوانات دارای روح هستند - از کوچکترین ذرات گرفته تا بزرگترینشان- و راجع به خروج روح ساکت است، نه اینکه چیزی بر خلافش دیده میشود. در خطبه 181 که دعوت میکند به ریاضتشرعی یعنی به نماز وروزه و شبزندهداریها و انفاق کردن از اموال، میفرماید: «اسهروا عیونکم» چشمهای خودتان را بیدارقرار دهید «و اضمروا بطونکم» و شکمهای خودتان را به اصطلاح چنگ قرار دهید(2) «واستعملوا اقدامکم» از پاهای خودتان کار بکشید، یعنی این قدمها را در .............................................................. 1.نهج البلاغه، خطبه 163. 2.وقتی که اسبی را برای اسبدوانی به اصطلاحسوغان میدهند، در ابتدا که همیشه سر آخور بسته است و اسب دائما کاه و جو و آب میخورد شکمش بزرگمیشود.وقتی مدتی او را سوغان میدهند و کمتر به او آب و جو و علف میدهند، در اثر آب شدن پیههای شکم،کمکم شکمش جمع میشود.البته غذا به قدر کافی که ایجاد نیرو کند صفحه : 716 راههای رضای خدا بردارید «و انفقوا اموالکم» مالهایخودتان را در راه خدا انفاق کنید «و خذوا من اجسادکم فجودوا بها علی انفسکم» .اینجا کلمه روح نیست، کلمه نفس است: ازتن بگیرید و بر روحها و نفسها ببخشید و بیفزایید.اینجا هم یک نوع دوگانگی میان روح و نفس[وجود دارد]: از این بگیریدو بر آن بیفزایید. «و لا تبخلوا بها عنها» به روح از جسم بخل نکنید، یعنی حساب جسم را نداشته باشید، بیشتر حسابروح را داشته باشید، از این بگیرید و بر آن بیفزایید.سعدی عکس قضیه را به صورت ملامت میگوید: آنچه از دونان به منتخواستی بر تن افزودی و از جان کاستی در خطبه 213 که قسمتی از آن(در اواخر)عنوان دعا دارد،میفرماید: «اللهم اجعل نفسی اول کریمة تنتزعها من کرائمی و اول ودیعة ترتجعها من ودائع نعمک عندی» . میخواهد بفرماید خدایا نعمتهای بزرگواری که به من دادهایو عنایت کردهای، اینها را از من قبل از مردن نگیر.این را به این تعبیر میگوید: خدایا اولین شیء کریمی کهاز من میخواهی بگیری ببری پیش خودت، همان نفس من باشد، خدایا نفس مرا اولین شیء بزرگواریقرار بده که آن را از من میگیری، یعنی نعمتهایت را از من سلب نکن. این هم یک تعبیر است. همه اینها بهنظر من دلالت دارد، خصوصا آن سه قسمت اول که صراحت دارد. ما دیگر وارد اخبار و احادیث در این زمینه نمیشویم، چونصحبتیکی و دو تا و ده تا و حتی صد تا[حدیث]نیست، همین قدر عرض میکنیم که از نظر ما نمیشود تردیدکرد و گفت مساله روح به این شکل، بعدها که تمدن اسلامی نضج گرفت و افکار ملتهای دیگر در میان مسلمین رواج پیدا کرد[مطرحشد]، و مخصوصا در مساله روح میگویند پس از آنکه فلسفه یونان در اواخر قرن دوم و بالخصوص در قرن سوم در میانمسلمین پیدا شد، فکر روح - به این معنا که در انسان یک روحی هست که بعد از مردن از بدن خارج میشودو باقی میماند - پدید آمد، [در صورتی که چنین نیست و در وجود این .............................................................. میدهند ولی آنقدر نمیدهند که این حیوانسنگین شود و پیه در او خیلی پیدا شود.آن حالتی که حیوان شکمش جمع میشود و به اصطلاح میگویندچنگ شد، یعنی حالتیک چنگ(ابزار موسیقی)را پیدا کرد، این را حالت «ضمره» برای اسب میگویند.میفرمایدخلاصه کم بخورید به طوری که شکمهایتان جمع شود. صفحه : 717 فکر در متون اسلامی]نمیشود تردید کرد. مثلا نماز میتیک چیزی است که دیگر در قرندوم و سوم اختراع نشده، در صدر اسلام، شیعه و سنی آن را با واجبات و مستحباتش روزی صدها و هزارها بار میخواندهاند.درنماز میت قبل از آخرین تکبیر و آخرین دعایش - که درباره خود میت دعا میکنیم - با این جمله شروع میشود: «اللهمان هذا المسجی قدامنا عبدک و ابن عبدک نزل بک و انتخیر منزول به... اللهم انک قبضت روحه الیک فقد احتاج الی رحمتکو انت غنی عن عذابه.اللهم ان کان محسنا فزد فی احسانه و ان کان مسیئا فتجاوز عن سیئاته» خدایا تو روح این[میت]رابه سوی خودت قبض کردهای و اکنون او نیازمند به رحمت توست، «و انت غنی عن عذابه» و تو از عذاب او بینیازی.غرضمجمله اولش است: «خدایا تو روح او را قبض کردی» .ما از صدر اسلام تا امروز، هر مردهای که داشتهایم،این جزء دعاهای مستحبی است که برایش خوانده میشده است (1). میگوییم:خدایا تو روح او را قبض کردی.بگذریم از مسائلی از قبیل سؤالعالم قبر و...چون هر یک از آنها را به تنهایی ممکن است کسی مورد مناقشه قرار بدهد ولی در مجموعشنه.دیگر من بیش از این راجع به اخبار و احادیث بحث نمیکنم.لازم میدانستم که برایتان قسمتهایی از نهج البلاغه را عرض کرده باشم . .............................................................. 1.اینکه «هر مردهای» میگویم[نهاینکه برای همه اموات خوانده میشود]چون این جزء دعاهای مستحب است و برای بسیاری از اموات به همان واجباتش قناعت میشود. منابع مقاله: مجموعه آثار جلد 4، مطهری، مرتضی؛ |