راجع به اینکه دین چگونه در میان مردم پیدا شد و آیا از میان خواهد رفتیا نه، حرفها و فرضیهها آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم همه آنها را برشماریم وقت زیادی میگیرد، به اجمال برایتان عرض میکنم: زمانی آمدند گفتند دین مولود ترس است، بشر از طبیعت میترسیده، از صدای غرش رعد میترسیده، از هیبت دریا میترسیده، و نتیجه ترس سبب شده که فکر دین در سر مردم پیدا شود.یکی از حکمای قدیم روم به نام «لوکرتیوس» گفته است: «نخستین پدر خدایان ترس است» (1). در زمان ما هم بوده و هستند کسانی که همین فرضیه قدیمی و کهنه را تایید میکنند و مکرر در سخنان خود به عنوان یک فکر تازه آن را بازگو مینمایند. بعضی گفتند علت پیدایش دین جهل و نادانی بشر است، بشر میخواسته حوادث جهان را تعلیل نماید و برای آنها علت ذکر کند و چون علتها را نمیشناخته است، علت ماوراء طبیعی برای حوادث فرض کرده است. بعضی دیگر گفتهاند علت اینکه بشر به سوی دین گراییده علاقهای است که به نظم و عدالت دارد، وقتی که در دنیا از طرف طبیعتیا اجتماع بیعدالتی میبیند، برای اینکه تسکینی جهت آلام درونی خود پیدا کند دین را برای خویشتن میسازد. صاحبان فرضیههای فوق گفتند: علم را توسعه بدهید، دین از میان میرود.چنین فرض کردند که با توسعه علم، خود به خود دین از میان میرود، عالم شدن مساوی است با بیدین شدن. بعضی آمدند برای پیدایش دین یک علت دیگر فرض کردند و گفتند دین .............................................................. 1.درسهای تاریخ، بخش دین و تاریخ/ص 56. صفحه : 390 وسیلهای است برای کسب امتیاز در جامعههای طبقاتی.این فرضیه مارکسیستهاست.گفتند بشر در ابتدا زندگی اشتراکی داشته است، آن وقتی که زندگی ابتدائی و قبیلهای بوده است، در آن زمان اساسا دینی وجود نداشته، به علل خاصی مالکیت پیدا میشود، جامعه طبقاتی به وجود میآید، فئودالیسم به وجود میآید، بعد از فئودالیسم کاپیتالیسم پیدا میشود، طبقه حاکم به وجود میآید و طبقه محکوم، مظلوم و رنجبر و زحمتکش، بالاخره در جامعه فئودالیستی و کاپیتالیستی طبقه حاکمه برای اینکه منافع خود را حفظ کند دین را اختراع میکند تا طبقه محکوم در مقابل او قیام نکند، دین وسیلهای است، افساری، پوزبندی است برای طبقه مظلوم و محکوم از طرف طبقه ظالم و حاکم. صاحبان فرضیههای دیگر گفتند علم چاره کننده دین است، اگر علم بیاید دین از میان میرود.اما این فرضیه، یعنی فرضیه مارکسیستها علم را چاره کننده دین نمیداند.اینها بعد از اینکه دیدند علم آمد و دین باقی ماند و دیدند دانشمندان طراز اولی همچون پاستور و غیره در آستانه دین زانو زدند، گفتند خیر، علم چاره کننده دین نیست، دین اساسا مولود جهل نیست، مولود ترس هم نیست، مولود علاقه فطری انسان به نظم و عدالت هم نیست، دین اختراع طبقه حاکمه در مقابل طبقه محکوم است، تا وقتی که جامعه طبقاتی وجود دارد و لو آنکه علم به عرش هم برسد باز دین هست، جامعه اشتراکی به وجود بیاورید، طبقات را از میان ببرید، طبقات را که از میان بردید دین هم خود به خود از میان خواهد رفت، دین یک ابزاری است، یک دامی است، یک شبکهای است که طبقه حاکم نصب کرده است، وقتی خود آن طبقه از بین رفت ابزار کارش هم از میان میرود، خلاصه اینکه مساوات کامل برقرار کنید، دین از میان خواهد رفت. این فرضیه نیز نتوانست در دنیا برای خود جایی باز کند، زیرا از طرفی علما ثابت کردند دین از مالکیت قدیمتر است، در دوران اشتراکی اولی هم دین بوده است، در همان دوران اشتراک اولیه و پیش از پیدایش جامعههای طبقاتی هم دین بوده است و پرستش وجود داشته، و از طرف دیگر این توجیه و تفسیر با واقعیت تاریخ تطبیق نمیکند و تاریخ دوران گذشته حتی خلاف این نظریه را نیز نشان میدهد، دین همیشه از میان طبقات ضعیف و محکوم ظهور کرده است، رهبران دینی اشخاصی چون موسی بودهاند با گروهی زیر دست و بیچاره در مقابل قومی حاکم و مسلط یعنی فرعون و صفحه : 391 فرعونیان. وقتی پیغمبر اسلام ظهور کرد چه کسانی از او حمایت کردند؟متنفذین و پولدارها و رباخوارها؟آنها همانها هستند که پیغمبر اکرم علیه آنها قیام کرد.قرآن اینها را با کلمه «ملا» تعبیر میکند، یعنی اشراف.اینها همه مخالف بودهاند.اینهایی که این طبقه را تشکیل میدادند همان رهبران مخالفین آن حضرت بودند از قبیل ابو سفیان، ابو جهل، ولید بن مغیره.اینها همه از گردن کلفتان درجه اول عربستان بودهاند. اما آنهایی که به عنوان یاران و گروندگان پیغمبر اکرم اسمشان را در تاریخ میبینیم از قبیل عمار یاسر، ابوذر غفاری، سلمان پارسی، عبد الله بن مسعود و نظایر آنها جزو طبقات زیر دست و محکوم و مظلوم اجتماع بودهاند. تقریبا در یک سال و نیم پیش که خروشچف هنوز سقوط نکرده بود، در روزنامههای اطلاعات و کیهان خبری را خواندم و اتفاقا همان وقت در سخنرانیای که در تهران داشتم آن را نقل کردم و گفتم «بخوانید و تعجب کنید» .آن وقت «بن بلا» رئیس جمهور پیشین الجزایر هنوز بر سر کار بود.بن بلا گفته بود «وقتی خروشچف به الجزایر آمد من به او گفتم که اسلام میتواند در شمال افریقا به عنوان نیروی محرک و نیروی انقلابی عظیمی به کار رود.خروشچف تصدیق کرد و گفت بله، یک نفر دیگر هم از تئوریسینهای کمونیست که گویا از فرانسه یا ایتالیا به الجزایر آمده بود، او هم پذیرفته بود که اسلام در شمال افریقا میتواند عامل تحرک اجتماع و عامل مبارزه با امپریالیسم بوده باشد» .من این را در مجلس آن شب نقل کرده و گفتم آقایان اینها همان کسانی هستند که تا پنجاه سال پیش میگفتند دین افیون ملتهاست، اختراعی است که طبقه حاکم علیه طبقه محکوم کرده است، ولی حالا که اسلام را از نزدیک میبینند و یک مسلمان انقلابی مثل «بن بلا» اسلام را برای آنها تشریح میکند، تصدیق میکنند که اسلام میتواند محرک تاریخ باشد. بنابراین، فرضیه فوق هم راجع به مبدا و منشا پیدایش دین منسوخ شد و از بین رفت. فرضیهای هم فروید آورد.این فرضیه را هم برای شما نقل میکنم.از نقل این فرضیههای گوناگون حداقل اینقدر میتوانید استنباط کنید که در مغرب زمین در میان مخالفین دین، وحدت نظری وجود ندارد، هر یک از مخالفین چیزی مخصوص به خود صفحه : 392 گفته است. فروید گفت: دین نه ناشی از ترس است، نه از جهل است، نه عکس العمل در مقابل بینظمیهاست و نه عاملی است در راه کسب امتیازات طبقاتی.او همان طوری که همه حوادث اجتماع را با غریزه جنسی تحلیل و توجیه میکرد، خواست دین را هم از این راه توجیه کند و نتیجتا گفت: بشر در اجتماع از نظر جنسی محرومیتهایی پیدا میکند که موجب میشود غریزه عقب رانده شده و به شعور ناخودآگاه برود.وقتی که آنجا رفت قیود اجتماعی جلویش را میگیرد که بیرون نیاید، اما در آن صورت این محرومیتها از راهها و به شکلهای دیگری بروز میکند که یکی از آنها دین است.دین ریشهاش تمایل جنسی است و نه چیز دیگر.او همچنین میگفت که ریشه اخلاق هم تمایلات جنسی است، علم هم ریشهاش جنسی است. اگر از او میپرسیدیم آیا به عقیده شما دین چه موقعی از میان مردم خواهد رفت؟ میگفت: آزادی جنسی مطلق بدهید به طوری که هیچ محرومیت جنسی وجود نداشته باشد، در آن صورت دین هم وجود نخواهد داشت.اما طولی نکشید که فروید خودش هم از حرف خودش پشیمان شد.شاگردهایش نیز از او نپذیرفتند.در همین جاست که نظریه فطری بودن دین و اینکه دین جزو نهاد بشر است پیدا میشود. نظریه فطری بودن دین در مورد فطری بودن دین، دانشمندان زیادی نظر دادهاند.یکی از آنها روان شناس بسیار معروف جهانی و شاگرد فروید، یونگ است.او میگفت اینکه آقای فروید میگوید دین از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش میکند درست است، ولی اینکه او خیال میکند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسیای که به شعور باطن گریختهاند میباشد بیاساس است.انسان یک روان ناخودآگاه فطری و طبیعی دارد.روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادعای فروید صرفا انباری که از شعور ظاهر در آن چیزهایی ریخته شده و پر شده باشد نیست.به عبارت دیگر شعور باطن هرگز به صورت یک ظرف خالی که فقط از شعور ظاهر چیزی بگریزد و آنجا رفته و آن را پر کند نیست.او میگفت: فروید به قضیه «روان ناخودآگاه» خوب پی برده بود، اما بعدا به اشتباه خیال کرد که روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر صفحه : 393 تشکیل میگردد، خیر، روان ناخودآگاه جزء سرشت بشر است، عناصر رانده شده میروند آنجا و به آن ملحق میشوند، دین جزء اموری است که در روان ناخودآگاه بشر به طور فطری و طبیعی وجود دارد. روان شناس و فیلسوف معروف امریکایی «ویلیام جیمز» کتابی نوشته که خیال میکنم به نام دین و روان چاپ شده.من چاپ شده آن را ندیدهام.در پنجیا شش سال پیش که یکی از دوستان آن را ترجمه کرده بود نسخه خطی ترجمه را آورد پیش من که ببینمش، ترجمهاش را آن وقتخواندم.در آن موقع هنوز اسمی روی کتاب نگذاشته بود، شنیدهام حالا چاپ شده.ویلیام جیمز روان شناسی تجربی را به سبک مخصوص خود ابداع کرده است و روی مسائل روانی - مذهبی سالها مطالعه کرده، سالها افراد را، بیماران و غیر بیماران را مورد تجربه و آزمایش قرار داده و روی ایشان مطالعه کرده است.این شخص در کتاب خود میگوید: «درست است که سرچشمه بسیاری از امیال درونی ما امور مادی طبیعی است، ولی بسیاری از آنها هم از دنیایی ماورای این دنیا سرچشمه میگیرد» (1). او همچنین میگوید: «دلیل اینکه اصولا بسیاری از کارهای بشر با حسابهای مادی جور در نمیآید همین است» (2). میگوید: «من در هر امر «مذهبی» همیشه نوعی وقار و صمیمیت، وجد و لطف، محبت و ایثار میبینم.حالات روانی - مذهبی خواصی دارد که آن خواص با هیچ حالت از حالات بشر تطبیق نمیکند.» (3) ............................................................. 1.دین و روان، ترجمه مهدی قائنی. 2.همان ماخذ. 3.دین و روان، ص 15. صفحه : 394 میگوید: «به همان دلیل که یک سلسله غرایز مادی، ما را با این دنیا پیوند میدهد، غرایز معنوی هم ما را با دنیای دیگر پیوند میدهد» (1). این مرد تعبیرات عجیبی دارد.گاهی میگوید: «این فلسفههایی که بشر به وجود آورده(یعنی فلسفههای ماورای طبیعی)به منزله ترجمههایی است که انسان از زبان دیگری انجام داده باشد» (2). یعنی اینهایی را که بشر خیال میکند در مسائل ماورای طبیعت با فکر و عقل خود بدان رسیده، اینها در واقع ندای دل خود اوست، قلب او و دل او با زبان دیگری، با نور دیگری، با روشنایی دیگری آنها را دریافته و بعد با زبان عقل به آنها شکل فلسفی داده است. آلکسیس کارل جراح و فیزیولوژیست معروف فرانسوی که بعدها مقیم امریکا شده، همان شخصی که کتاب انسان موجود ناشناخته را که بسیار جالب و عمیق است نوشته و یک بار هم برنده جایزه نوبل شده، راجع به حقیقت دعا کتابی دارد به نام نیایش که ترجمه هم شده است.او میگوید: «دعا عالیترین حالت مذهبی در انسان است و حقیقت آن پرواز روح بشر است به سوی خدا» (3). هم او میگوید: «در وجدان انسان شعله فروزانی است که گاه و بیگاه انسان را متوجه خطاهای خویش میکند، متوجه گمراهیها و کج فکریهایش میسازد.همین شعله فروزان است که انسان را از راه کجی که میرود باز میدارد» (4). .............................................................. 1.دین و روان. 2.همان ماخذ. 3.نیایش، بخش اول. 4.نیایش. صفحه : 395 او میگوید: «گاهی انسان در حالات معنوی خود جلال و ابهت آمرزش را احساس میکند» (1). در این زمینه گفتهها زیاد است.اینها را برای این گفتم که اولا بدانید در میان خود منکرین دین، راجع به منشا دین و اینکه دین ناشی از چیست، آیا ناشی از ترس است، ناشی از جهل است، و یا از چیز دیگری است، وحدت نظری وجود ندارد و ثانیا بسیاری از دانشمندان معروف و مشهور جهان به فطری و طبیعی بودن حس دینی نظر دادهاند و آن را جزء لا ینفک وجود بشر به شمار آوردهاند. در اینجا بد نیست نظریه معروفترین دانشمند عصر ما را درباره حس دینی و مبنا و منشا آن نیز برای شما نقل کنم.اخیرا مجموعهای منتشر شده است که حاوی یک سلسله نامه یا مقاله یا سخنرانی از فیزیسین و ریاضیدان معروف و بزرگ عصر ما آلبرت اینشتاین است.در این مجموعه فصلی دارد تحت عنوان «مذهب و علوم» .در اینجا اینشتاین نظر خود را درباره مذهب و وظیفهای که علوم و هنرها در زمینه مذهب دارند بیان میکند.این دانشمند مدعی است که احساسات موجود مذهب متفاوت است، علت گرایش به مذهب را در همه طبقات نمیتوان یکسان دانست.او میگوید: «برای یک انسان ابتدائیترس - ترس از مرگ، ترس از گرسنگی، ترس از جانور وحشی، ترس از مرض - ایجاد کننده زمینه مذهبی است.فکر محدود و عدم رشد عقل انسان بدوی برای خود موجودات کم و بیش شبیهی میسازد.این موجودات را با دست و فکر خود میسازد و بعد از این آفریدن به این فکر میافتد که چگونه از خشم آنها جلو بگیرد، چطور بر سر لطفشان بیاورد.این گونه مذهب را مذهب ترس باید نامید و خدایی که در این مذهب پرستیده میشود خدای واقعی نیست، منجر به نوعی بتپرستی میشود» (2). میگوید: «خصیصه اجتماعی بشر نیز یکی از تبلورات مذهب است.یک فرد میبیند پدر و .............................................................. 1.نیایش. 2.نقل از مجموعهای از نامهها و مقالات آلبرت اینشتاین، فصل «مذهب و علوم» . صفحه : 396 مادر، خویشان و رهبران و بزرگان میمیرند، یک یک اطراف او را خالی میگذارند، پس آرزوی هدایتشدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتکاء و امید داشتن به کسی، زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد میکند» (1). به عقیده اینشتاین خدایی که ناشی از این احتیاج است نیز خدای واقعی نیست.صفاتی که برای او فرض میشود همه صفات انسانی است.کتاب مذهبی یهودیان و همچنین انجیل اینچنین خدایی را معرفی میکنند.این مذهب نسبت به مذاهب ترس یک درجه تکامل یافته است.آنگاه چنین میگوید: «ولی فراموش نشود که در این بین عده قلیلی از افراد و اجتماعات یافت میشوند که یک معنی واقعی از وجود خدا را ورای این اوهام دریافتهاند که واقعا دارای خصائص و مشخصات بسیار عالی و تفکرات عمیق و معقول بوده به هیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیت عقیده نیستند» (2). مقصودش این است که گمان نرود در میان اجتماعاتی که آن دو نوع مذهب وجود داشته و دارد همه افراد فکرشان درباره خدا سطحی است، افرادی هم در همان جماعات یافت میشوند که خدا را آنچنان که شایسته قدس و جلال او هست در نظر میآورند و پرستش مینمایند.آنگاه چنین میگوید: «یک عقیده و مذهب ثالث، بدون استثناء در ذهن همه وجود دارد، گر چه با شکل خالص و یکدست در هیچکدام یافت نمیشود.من آن را «احساس مذهبی آفرینش یا وجود» مینامم.بسیار مشکل است که این احساس را برای کسی که کاملا فاقد آن است توضیح دهم، بخصوص که در اینجا دیگر بحثی از آن خدا که به اشکال مختلفه تظاهر میکند نیست.در این مذهب، فرد به کوچکی آمال و هدفهای بشر و عظمت و جلالی که در ماورای امور و پدیدهها در طبیعت و افکار تظاهر مینماید پی میبرد.او وجود خود را یک نوع زندان میپندارد چنانکه میخواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی را یکباره به عنوان حقیقت واحد دریابد...» (3) .............................................................. 1.مجموعهای از نامهها و مقالات آلبرت اینشتاین، فصل «مذهب و علوم» . 2 و 3.همان ماخذ. صفحه : 397 مطابق این بیان در انسان - و حداقل در افراد رشد یافته انسانها - چنین احساسی وجود دارد که میخواهد از وجود محدود خود خارج شود و خود را به قلب هستی رساند.در انسان میلی وجود دارد که آرام نمیگردد مگر آنکه خود را با خدا و منبع هستی متصل ببیند.این همان است که قرآن کریم فرموده است: الذین امنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله، الا بذکر الله تطمئن القلوب (1). تنها با یاد خدا و جای گرفتن خدا در قلب است که دل آدمی آرامش خویش را باز مییابد. مولوی معنوی ما این عشق و احساسی را که اینشتاین «احساس آفرینش» نام نهاده است، چه خوب و عالی در هفت قرن قبل از اینشتاین بیان کرده است: جزءها را رویها سوی کل است بلبلان را عشق با روی گل است آنچه از دریا به دریا میرود از همانجا کامد آنجا میرود از سر که سیلهای تند رو وز تن ما جان عشق آمیز رو من نمیدانم ما چه جور آدمهایی هستیم!همین قدر که کسی در یک جا نوشت دین به طور کلی ناشی از ترس یا جهل ستخیال میکنیم همان طوری که کشف شده آب ترکیبی از اکسیژن و ئیدروژن است و در لابراتوارهای معظم دنیا هم مسلم و قطعی شده است، این مطلب هم که دین ناشی از ترس یا جهل است به همین صورت است. نه آقا، اینطور نیست.اگر اندک توجهی بکنید میبینید حتی در میان خود منکرین دین راجع به اینکه دین از چه ناشی شده و از کجا آمده، وحدت نظری وجود ندارد. نظریات مختلفی از طرف آنها ابراز شده و همه رد شده است.حتی اکثریت دانشمندان امروز «توحید» را پذیرفتهاند، اصول دین را پذیرفتهاند.اگر دین حقیقتا مولود جهل بوده آیا معنی داشت که اینشتاین دانشمندترین انسان عصر حاضر هم خداپرست باشد؟!نه تنها او که دانشمندترین انسان عصر خود بود، بلکه دنیای علم به سوی قبولفطرة الله التی فطر الناس علیها (2) پیش میرود. .............................................................. 1.رعد/28. 2.روم/30. منابع مقاله: مجموعه آثار ج 3 ، مطهری، مرتضی؛ |