ظهور دین اسلام، با اعلام جاودانگی آن و پایان یافتن دفتر نبوت توام بوده است.مسلمانان همواره ختم نبوت را امر واقع شده تلقی کردهاند.هیچ گاه برای آنها این مساله مطرح نبوده که پس از حضرت محمد(ص)پیغمبر دیگری خواهد آمد یا نه؟ چه، قرآن کریم با صراحت، پایان یافتن نبوت را اعلام و پیغمبر بارها آن را تکرار کرده است.در میان مسلمین اندیشه ظهور پیغمبر دیگر، مانند انکار یگانگی خدایا انکار قیامت، با ایمان به اسلام همواره ناسازگار شناخته شده است. تلاش و کوششی که در میان دانشمندان اسلامی در این زمینه به عمل آمده است، تنها در این جهت بوده که میخواستهاند به عمق این اندیشه پی ببرند و راز ختم نبوت را کشف کنند. وارد بحث ماهیت وحی و نبوت نمیشویم.قدر مسلم این است که وحی، تلقی و دریافت راهنمایی است از راه اتصال ضمیر به غیب و ملکوت.نبی، وسیله ارتباطی است میان سایر انسانها و جهان دیگر و در حقیقت پلی است میان جهان انسانها و جهان غیب. نبوت از جنبه شخصی و فردی، مظهر گسترش و رقاء شخصیت روحانی یک فرد انسان است و از جنبه عمومی، پیام الهی است برای انسانها به منظور رهبری آنها که صفحه : 154 به وسیله یک فرد به دیگران ابلاغ میگردد. همین جاست که اندیشه ختم نبوت، ما را با پرسشهایی مواجه میکند، که: آیا ختم نبوت و عدم ظهور نبی دیگر بعد از خاتم النبیین به معنی کاهش استعدادهای معنوی و تنزل بشریت در جنبههای روحانی است؟آیا ما در روزگار از زادن فرزندانی ملکوتی صفات که بتوانند با غیب و ملکوت پیوند داشته باشند ناتوان شده است و اعلام ختم نبوت به معنی اعلام نازا شدن طبیعت نسبت به چنان فرزندانی است؟ بعلاوه، نبوت معلول نیازمندی بشر به پیام الهی است و در گذشته طبق مقتضیات دورهها و زمانها این پیام تجدید شده است.ظهور پیاپی پیامبران، تجدید دائمی شرایع، نسخهای مداوم کتب آسمانی همه بدان علت است که نیازمندیهای بشر دوره به دوره تغییر میکرده است و بشر در هر دورهای نیازمند پیام نوین و پیام آور نوینی بوده است.با این حال، چگونه میتوان فرض کرد که با اعلام ختم نبوت این رابطه یکباره بریده شود و پلی که جهان انسان را به جهان غیب متصل میکند یکسره خراب گردد و دیگر پیامی به بشر نرسد و بشریت بلا تکلیف گذاشته شود؟ از اینها همه گذشته، چنانکه میدانیم در فاصله میان پیامبران صاحب شریعت مانند نوح و ابراهیم و موسی و عیسی یک سلسله پیامبران دیگر ظهور کردهاند که مبلغ و مروج شریعت پیشین بودهاند.هزاران نبی بعد از نوح آمدهاند که مبلغ و مروج شریعت نوحی بودهاند، همچنین بعد از ابراهیم و غیره.فرضا انقطاع نبوت تشریعی را بپذیریم و بگوییم با شریعت اسلام شرایع ختم شد، چرا نبوتهای تبلیغی بعد از اسلام قطع شد؟چرا اینهمه پیامبر بعد از هر شریعتی ظهور کردند و آنها را تبلیغ و ترویج و نگهبانی کردند، اما بعد از اسلام حتی یک پیامبر اینچنین نیز ظهور نکرد؟ اینهاست پرسشهایی که از اندیشه ختم نبوت ناشی میشود. اسلام که خود عرضه کننده این اندیشه است پاسخ این پرسشها را داده است. اسلام اندیشه ختم نبوت را آنچنان طرح و ترسیم کرده است که نه تنها ابهام و تردیدی باقی نمیگذارد، بلکه آن را به صورت یک فلسفه بزرگ در میآورد.از نظر اسلام، اندیشه ختم نبوت نه نشانه تنزل بشریت و کاهش استعداد بشری و نازا شدن مادر روزگار است و نه دلیل بینیازی بشر از پیام الهی است و نه با پاسخگویی به نیازمندیهای متغیر بشر در دورهها و زمانهای مختلف ناسازگار است، بلکه علت و فلسفه دیگری دارد. صفحه : 155 قبل از هر چیز لازم است با سیمای «ختم نبوت» آنچنانکه اسلام ترسیم کرده است آشنا بشویم و آن را بررسی کنیم، سپس پاسخ پرسشهای خود را دریافت داریم. در سوره احزاب آیه 40 چنین میخوانیم: ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین. محمد پدر هیچیک از مردان شما نیست، همانا او فرستاده خدا و پایان دهنده پیامبران است (1). این آیه رسما حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)را با عنوان «خاتم النبیین» یاد کرده است. کلمه «خاتم» به حسب ساختمان لغوی خود در زبان عربی به معنی چیزی است که به وسیله آن به چیزی پایان دهند.مهری که پس از بسته شدن نامه بر روی آن میزدند به همین جهت «خاتم» نامیده میشود، و چون معمولا بر روی نگین انگشتری، نام یا شعار مخصوص خود را نقش میکردند و همان را بر روی نامهها میزدند، انگشتری را «خاتم» مینامیدند. در قرآن هر جا و به هر صورت ماده «ختم» استعمال شده است مفهوم پایان دادن یا بستن را میدهد.مثلا در سوره یس آیه 65 چنین میخوانیم: الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون. در این روز به دهانهای آنها مهر میزنیم و دستهاشان با ما سخن میگویند و پاهاشان بر آنچه به دست آوردهاند گواهی میدهند. لحن آیه مورد بحثخود میرساند که قبل از نزول این آیه نیز پایان یافتن نبوت .............................................................. 1.یکی از عادات عرب و بعضی از ملل دیگر «پسر خواندگی» بود و اسلام آن را منسوخ کرد. «پسر خوانده» در ارث و روابط خانوادگی همانند پسر واقعی به شمار میرفت. رسول اکرم آزاد شدهای داشت به نام زید بن حارثه که پسر خوانده آن حضرت نیز به شمار میرفت.مردم طبق معمول انتظار داشتند که رسول اکرم با پسر خوانده خویش مانند پسر واقعی رفتار کند، همچنانکه خود آنها میکردند.مفاد این آیه این است: محمد را پدر هیچیک از مردان خود(زید بن حارثه یا شخص دیگر)نخوانید، او را فقط به عنوان فرستاده خدا و پایان دهنده پیامبران بشناسید و بخوانید. صفحه : 156 به وسیله پیغمبر اسلام در میان مسلمین امری شناخته بوده است.مسلمانان همان طوری که محمد را «رسول الله» میدانستند، «خاتم النبیین» نیز میشناختند.این آیه فقط یاد آوری میکند که او را با عنوان پدر خوانده فلان شخص نخوانید، او را با همان عنوان واقعیاش که رسول الله و خاتم النبیین است بخوانید. این آیه فقط به جوهر و هسته مرکزی اندیشه ختم نبوت اشاره میکند و بر آن چیزی نمیافزاید. در سوره حجر آیه 9 چنین آمده است: انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون. ما خود این کتاب را فرود آوردیم و هم البته خود نگهبان آن هستیم. در این آیه با قاطعیت کم نظیری از محفوظ ماندن قرآن از تحریف و تغییر و نابودی سخن رفته است. یکی از علل تجدید رسالت و ظهور پیامبران جدید، تحریف و تبدیلهایی است که در تعلیمات و کتب مقدس پیامبران رخ میداده است و به همین جهت آن کتابها و تعلیمات، صلاحیتخود را برای هدایت مردم از دست میدادهاند.غالبا پیامبران احیا کننده سنن فراموش شده و اصلاح کننده تعلیمات تحریف یافته پیشینیان خود بودهاند. گذشته از انبیائی که صاحب کتاب و شریعت و قانون نبوده و تابع یک پیغمبر صاحب کتاب و شریعت بودهاند، مانند همه پیامبران بعد از ابراهیم تا زمان موسی و همه پیامبران بعد از موسی تا عیسی، پیامبران صاحب قانون و شریعت نیز بیشتر مقررات پیامبر پیشین را تایید میکردهاند.ظهور پیاپی پیامبران تنها معلول تغییر و تکامل شرایط زندگی و نیازمندی بشر به پیام نوین و رهنمایی نوین نیست، بیشتر معلول نابودیها و تحریف و تبدیلهای کتب و تعلیمات آسمانی بوده است. بشر چند هزار سال پیش نسبت به حفظ مواریث علمی و دینی ناتوان بوده است و از او جز این انتظاری نمیتوان داشت.آنگاه که بشر میرسد به مرحلهای از تکامل صفحه : 157 که میتواند مواریث دینی خود را دست نخورده نگهداری کند، علت عمده تجدید پیام و ظهور پیامبر جدید منتفی میگردد و شرط لازم(نه شرط کافی)جاوید ماندن یک دین، موجود میشود. آیه فوق به منتفی شدن مهمترین علت تجدید نبوت و رسالت از تاریخ نزول قرآن به بعد اشاره میکند، و در حقیقت، تحقق یکی از ارکان ختم نبوت را اعلام میدارد. چنانکه همه میدانیم در میان کتب آسمانی جهان تنها کتابی که درست و به تمام و کمال دست نخورده باقی مانده قرآن است.بعلاوه، مقادیر زیادی از سنت رسول به صورت قطعی و غیر قابل تردید در دست است که از گزند روزگار مصون مانده است. البته بعد توضیح خواهیم داد که وسیله الهی محفوظ ماندن کتاب آسمانی مسلمین، رشد و قابلیت بشر این دوره است که دلیل بر نوعی بلوغ اجتماعی انسان این عهد است. در حقیقت، یکی از ارکان خاتمیت، بلوغ اجتماعی بشر است به حدی که میتواند حافظ و نگهبان مواریث علمی و دینی خود باشد و خود به نشر و تبلیغ و تعلیم و تفسیر آن بپردازد.درباره این مطلب بعد بحثخواهیم کرد. در سراسر قرآن اصرار عجیبی هست که دین، از اول تا آخر جهان، یکی بیش نیست و همه پیامبران بشر را به یک دین دعوت کردهاند.در سوره شوری آیه 13 چنین آمده است: شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی. خداوند برای شما دینی قرار داد که قبلا به نوح توصیه شده بود و اکنون بر تو وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی نیز توصیه کردیم. قرآن در همه جا نام این دین را که پیامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت صفحه : 158 میکردهاند «اسلام» مینهد.مقصود این نیست که در همه زمانها به این نام خوانده میشده است، مقصود این است که دین دارای حقیقت و ماهیتی است که بهترین معرف آن، لفظ «اسلام» است.در سوره آل عمران آیه 67 درباره ابراهیم میگوید: ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما. ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، حق جو و مسلم بود. و در سوره بقره آیه 132 درباره یعقوب و فرزندانش میگوید: و وصی بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنی ان الله اصطفی لکم الدین فلا تموتن الا و انتم مسلمون. ابراهیم و یعقوب به فرزندان خود چنین وصیت کردند: خداوند برای شما دین انتخاب کرده است، پس با اسلام بمیرید. آیات قرآن در این زمینه زیاد است و نیازی به ذکر همه آنها نیست. البته پیامبران در پارهای از قوانین و شرایع با یکدیگر اختلاف داشتهاند.قرآن در عین اینکه دین را واحد میداند، اختلاف شرایع و قوانین را در پارهای مسائل میپذیرد.در سوره مائده آیه 48 میگوید: لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا. برای هر کدام(هر قوم و امت)یک راه ورود و یک طریقه خاص قرار دادیم. ولی از آنجا که اصول فکری و اصول عملی که پیامبران به آن دعوت میکردهاند یکی بوده و همه آنان مردم را به یک شاهراه و به سوی یک هدف دعوت میکردهاند، اختلاف شرایع و قوانین جزئی در جوهر و ماهیت این راه که نامش در منطق قرآن «اسلام» است تاثیری نداشته است.تفاوت و اختلاف تعلیمات انبیاء با یکدیگر از نوع اختلاف برنامههایی است که در یک کشور هر چند یک بار به مورد اجرا گذاشته میشود و همه آنها از یک «قانون اساسی» الهام میگیرد.تعلیمات پیامبران در عین پارهای اختلافات، مکمل و متمم یکدیگر بوده است. اختلاف و تفاوت تعلیمات آسمانی پیامبران از نوع اختلافات مکتبهای فلسفی صفحه : 159 یا سیاسی یا اجتماعی یا اقتصادی که مشتمل بر افکار متضاد است نبوده است، انبیاء تماما تابع یک مکتب و دارای یک تز بودهاند. تفاوت تعلیمات انبیاء با یکدیگر، یا از نوع تفاوت تعلیمات کلاسهای عالیتر با کلاسهای دانیتر، یا از نوع تفاوت اجرائی یک اصل در شرایط و اوضاع گوناگون بوده است. میدانیم که دانش آموز در کلاسهای بالاتر نه تنها به مسائلی بر میخورد که قبلا به آنها به هیچ وجه بر نخورده است، بلکه تصورش درباره مسائلی که قبلا یاد گرفته و در ذهن کودکانه خود به نحوی آنها را تجسم داده است احیانا زیر و رو میشود. تعلیمات انبیاء نیز چنین است. توحید، اصل و سنگ اول ساختمانی است که پیامبران دست در کار ساختنش بودهاند، اما همین توحید، درجات و مراتبی دارد.آنچه یک عامی به نام خدای یگانه در ذهن خود تجسم میدهد با آنچه در قلب یک عارف تجلی میکند یکی نیست. عارفان نیز در یک درجه نیستند. «اگر ابوذر بر انچه در قلب سلمان است آگاه گردد، گمان کفر به او میبرد و او را میکشد» (1). بدیهی است که آیات اول سوره حدید و اخر سوره حشر و سوره «قل هو الله احد» برای بشر چند هزار سال پیش - بلکه بشر هزار سال پیش - قابل هضم نبوده است، تنها افراد معدودی از اهل توحید خود را به عمق این آیات نزدیک مینمایند.در آثار اسلامی وارد شده که: «خداوند چون میدانست بعدها افراد متعمق و ژرف اندیشی خواهند آمد، آیات «قل هو الله احد» و پنج آیه اول سوره حدید را نازل کرد» (2). شکل اجرائی یک اصل کلی نیز در شرایط گوناگون متفاوت میشود.بسیاری از اختلافات در روش انبیاء از نوع تفاوت در شکل اجرا بوده است نه در روح قانون. این مطلبی است که بعد درباره آن سخن خواهیم گفت. قرآن کریم هرگز کلمه «دین» را به صورت جمع(ادیان)نیاورده است.دین در قرآن همواره مفرد است، زیرا آن چیزی که وجود داشته و دارد دین است نه دینها. .............................................................. 1. «لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله» : سفینة البحار، ماده «ذر» . 2.اصول کافی: ج 1/ص 91. صفحه : 160 بعلاوه، قرآن تصریح میکند که دین مقتضای فطرت و ندای طبیعت روحانی بشر است: فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها (1). حق جویانه چهره خویش را به سوی دین، همان فطرت خدا که مردم را بر آن آفریده، ثابت نگهدار. مگر بشر چند گونه فطرت و سرشت و طبیعت میتواند داشته باشد؟!اینکه دین از اول تا آخر جهان یکی است و وابستگی با فطرت و سرشت بشر دارد - که آن نیز بیش از یکی نمیتواند باشد - رازی بزرگ و فلسفهای شکوهمند در دل خود دارد و تصور خاصی درباره فلسفه تکامل به ما میدهد.با واژه «تکامل» همه آشنا هستیم، همه جا سخن از تکامل است: تکامل جهان، تکامل جانداران، تکامل انسان و اجتماع. این تکامل چیست و چگونه صورت میگیرد؟آیا یک سلسله علل تصادفی است که منجر به تکامل میشود، و یا در سرشت آن چیزی که متکامل میگردد میل و جذبهای به سوی تکامل هست و او راه خود را از پیش انتخاب و مشخص کرده است؟ آیا حرکت تکاملی همواره روی خط معین و مشخص و با هدف و مقصد شناخته شده صورت میگیرد، و یا این حرکت چندی یک بار تحت تاثیر علل تصادفی بر روی یک خط قرار میگیرد و پیوسته تغییر جهت میدهد و هیچ گونه هدف و مقصد مشخص ندارد؟ از نظر قرآن سیر تکاملی جهان و انسان و اجتماع یک سیر هدایتشده و هدفدار است و بر روی خطی است که «صراط مستقیم» نامیده میشود و از لحاظ مبدا و مسیر و منتهی مشخص است.انسان و اجتماع، متحول و متکامل است، ولی راه و خط سیر، مشخص و واحد و مستقیم است: و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله (2). یکی خط است از اول تا به آخر بر او خلق خدا جمله مسافر .............................................................. 1.روم/30. 2.انعام/153. صفحه : 161 تکامل انسان به این نحو نیست که در هر زمانی تحت تاثیر یک سلسله علل - صنعتی یا اجتماعی یا اقتصادی - در یک راه حرکت کند و دائما تغییر مسیر و تغییر جهت بدهد. اینکه قرآن با اصرار زیاد، دین را یکی میداند و فقط به یک شاهراه قائل است و اختلاف شرایع و قوانین را مربوط به خطوط فرعی میداند، مبتنی بر این اصل فلسفی است. بشر در مسیر تکاملی خود مانند قافلهای است که در راهی و به سوی مقصد معینی حرکت میکند، ولی راه را نمیداند، هر چندی یک بار به کسی برخورد میکند که راه را میداند و با نشانیهایی که از او میگیرد دهها کیلومتر راه را طی میکند تا میرسد به جایی که باز نیازمند راهنمایی جدید است، با نشانی گرفتن از او افق دیگری برایش روشن میشود و دهها کیلومتر دیگر را با علاماتی که گرفته طی میکند تا تدریجا خود قابلیت بیشتری برای فراگیری پیدا میکند و میرسد به شخصی که «نقشه کلی» راه را از او میگیرد و برای همیشه با در دست داشتن آن نقشه، از راهنمای جدید بینیاز میگردد. قرآن با توضیح این نکته که راه بشر یک راه مشخص و مستقیم است و همه پیامبران با همه اختلافاتی که در راهنمایی و دادن نشانی به حسب وضع و موقع زمانی و مکانی دارند، به سوی یک مقصد و یک شاهراه هدایت میکنند، جاده ختم نبوت را صاف و رکن دیگر از ارکان آن را توضیح میدهد، زیرا ختم نبوت آنگاه معقول و متصور است که خط سیر این بشر متحول متکامل، مستقیم و قابل مشخص کردن باشد، اما اگر همان طور که خود بشر در تکاپوست و هر لحظه در یک نقطه است، خط سیر او نیز دائما دستخوش تغییر و تبدیل باشد و نهایت و مقصد و مسیر، مشخص نباشد و در هر برههای از زمان بخواهد در یک جاده حرکت کند، بدیهی است که ختم نبوت - یعنی دریافتیک نقشه و برنامه کلی و همیشگی - معقول و متصور نیست. در سوره بقره آیه 143 چنین آمده است: صفحه : 162 و کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا. و اینچنین شما را - تربیتیافتگان واقعی اسلام را - جماعت وسط و معتدل و متعادل قرار دادیم تا حجت و شاهد بر مردم دیگر باشید و پیغمبر حجت و شاهد بر شما باشد. امت واقعی اسلام از نظر قرآن یک امت وسط و معتدل است.بدیهی است که امت وسط و معتدل و متعادل، دست پرورده تعالیم وسط و معتدل است.این آیه امتیاز و خصوصیت امتختمیه و تعلیمات ختمیه را در یک کلمه ذکر میکند: وسطیت و تعادل. در اینجا پرسشی پیش میآید و آن اینکه مگر سایر پیامبران تعلیمات متعادلی نداشتهاند؟در پاسخ این پرسش ذکر مطلبی لازم است: انسان تنها جاندار روی زمین نیست، و هم تنها جانداری نیست که اجتماعی زندگی میکند.جاندارهای دیگری هستند که زندگی اجتماعی دارند با یک سلسله مقررات و نظامات و تشکیلات دقیق.زندگی آنها بر خلاف بشر، ادواری از قبیل عهد جنگل، عهد حجر، عهد آهن، عهد اتم و غیره پیدا نکرده است، از اولی که نوع آنها به وجود آمده دارای همین تشکیلات و نظامات بودهاند که دارند.این انسان است که به حکم «و خلق الانسان ضعیفا (1) انسان(در بدو خلقت)ناتوان آفریده شده است» زندگیاش از صفر شروع میشود و به سوی بینهایت پیش میرود.انسان فرزند رشید و بالغ طبیعت است و از همین رو آزاد و مختار است، نیازی به قیمومت و سرپرستی مستقیم و هدایت اجباری به وسیله نیروی مرموزی به نام «غریزه» ندارد. آنچه سایر جانداران با نیروی غیر قابل سرپیچی غریزه انجام میدهند، او در محیط آزاد عقل و قوانین قراردادی انجام میدهد: انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا (2). راه را به او نمودیم، او خود(آزادانه و با انتخاب خود)یا قدرشناس است و یا ناسپاس. .............................................................. 1.نساء/28. 2.دهر/3. صفحه : 163 راز اینکه در انسان انحراف و سقوط و توقف و انحطاط هست و در سایر جاندارها نیست نیز در همین نکته است.انسان بر خلاف سایر جانداران - که سر جای خود متوقفاند و خود قادر نیستند که خود را جلو ببرند یا به عقب برگردند، به راست منحرف شوند یا به چپ، تند بروند یا کند - هم میتواند خود را به جلو ببرد و هم میتواند به عقب برگردد، هم قادر است به سوی چپ منحرف شود و هم به سوی راست، هم میتواند تند برود و هم کند، و بالاخره هم میتواند بندهای «شاکر» باشد و هم سرکشی «کافر» ، از این رو دائما در میان نوسانات افراطی و تفریطی گرفتار است. اجتماع بشری گاه آنچنان جامد و ساکن و اسیر عادات دست و پاگیر میشود که نیازمند به نیرویی است که زنجیرها را از او برگیرد و او را به حرکت آورد، و گاه آنچنان هوس نوخواهی پیدا میکند که سنن و نوامیس خلقت را فراموش میکند، گاه غرق در غرور و تکبر و خودخواهی میشود و نیرویی ضرورت پیدا میکند که او را در جهت زهد و ریاضت و ترک خودبینی و رعایتحدود خود و حقوق دیگران براند، و گاه آنچنان به سستی و لا قیدی و ستمکشی خو میکند که جز با بیدار کردن «منش» و شخصیت و احساس احقاق حقوق، چاره نمیتوان کرد.بدیهی است که تندروی یا کندروی یا انحراف به راستیا چپ، هر کدام برنامه مخصوص به خود دارد.برای جامعه منحرف به راست، نیروی اصلاح کننده باید متمایل به چپ باشد و بر عکس. این است که دوای یک زمان و یک دوره و یک قوم، برای زمان دیگر و قوم دیگر، درد و بلای مزمن است، و این است راز اینکه رسالتها مختلف و احیانا به صورت ظاهر، متضاد جلوه میکند: یکی پیامبر جنگ میشود و دیگری پیامبر صلح، یکی پیامبر محبت میشود و دیگری پیامبر خشونت و صلابت، یکی پیامبر انقلابی و دیگری پیامبر محافظه کار، یکی پیامبر گریان و دیگری پیامبر خندان.راز موقت بودن تعلیمات این گونه پیامبران همین است.بدیهی است که با همه تضادی که میان این گونه رسالتها از نظر روش هست، از نظر هدف تضاد و اختلافی نیست، هدف یکی است: بازگشت به تعادل و افتادن در جاده اصلی. قرآن کریم ضمن قصص پیامبران کاملا نشان میدهد که هر کدام از آنها ضمن تعلیمات مشترک مربوط به مبدا و معاد، بر روی یک نکته بالخصوص تکیه و اصرار داشته و مامور اجرای برنامه خاصی بودهاند.این مطلب از مطالعه قصص قرآنی کاملا روشن است. صفحه : 164 خطری که غالبا مصلحان اجتماعی به وجود میآورند از همین ناحیه است که در یک اجتماع تندرو یا کندرو یا متمایل به راستیا به چپ ظهور میکنند و به پیکار مقدسی دست میزنند، اما فراموش میکنند یک برنامه معین فقط برای مدت محدودی قابل اجراست و با جامعه کندرو یا تندرو یا چپ رو یا راسترو آنقدر باید پیکار کرد که تعادل خود را باز یابد، و بیش از آن، خود مستلزم سقوط و انحراف جامعه از سوی دیگر است. اکنون که این توضیح داده شد میتوانیم به مفهوم آیه مورد نظر نزدیک شویم. رسالت پیامبر اسلام با همه رسالتهای دیگر این تفاوت را دارد که از نوع قانون است نه برنامه، قانون اساسی بشریت است، مخصوص یک اجتماع تندرو یا کندرو یا راست رو یا چپ رو نیست. اسلام طرحی است کلی و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل، حاوی همه طرحهای جزئی و کارآمد در همه موارد.آنچه در گذشته انبیاء انجام میدادند که برنامه مخصوص برای یک جامعه خاص از جانب خدا میآوردند، در دوره اسلام علما و رهبران امت باید انجام دهند، با این تفاوت که علما و مصلحین با استفاده از منابع پایان ناپذیر وحی اسلامی برنامههای خاصی تنظیم میکنند و آن را به مرحله اجرا میگذارند. قرآن کتابی است که روح همه تعلیمات موقت و محدود کتب دیگر آسمانی را که مبارزه با انواع انحرافها و بازگشت به تعادل است در بر دارد.این است که قرآن خود را «مهیمن» و حافظ و نگهبان سایر کتب آسمانی میخواند: و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه (1). ما این کتاب را به حق فرود آوردیم در حالی که تایید و تصدیق میکند کتب آسمانی پیشین را و حافظ و نگهبان آنهاست. از نصوص اسلامی بر میآید که همه پیامبران به حکم اینکه مقدمه ظهور نبوت کلی و ختمی و قانون اساسی یگانه الهی بودهاند، موظف بودهاند که نوید اکمال و .............................................................. 1.مائده/48. صفحه : 165 اتمام دین را در دوره ختمیه به امتهای خود بدهند.خداوند از همه پیامبران چنین پیمانی گرفته است.در نهج البلاغه، خطبه اول بیان جالبی در این زمینه است: و لم یخل سبحانه خلقه من نبی مرسل او کتاب منزل او حجة لازمة او محجة قائمة، رسل لا تقصر بهم قلة عددهم و لا کثرة المکذبین لهم، من سابق سمی له من بعده او غابر عرفه من قبله.علی ذلک نسلت القرون و مضت الدهور و سلفت الآباء و خلفت الابناء، الی ان بعث الله محمدا رسول الله صلی الله علیه و آله لا نجاز عدته و تمام نبوته، ماخوذا علی النبیین میثاقه، مشهورة سماته، کریما میلاده. خداوند هرگز خلق را از وجود یک پیامبر یا کتاب آسمانی یا حجت کافی یا طریقه روشن، خالی نگذاشته است، فرستادگانی که اندکی عدد آنها و بسیاری عدد مخالفانشان آنها را از انجام وظیفه باز نداشته است.هر پیامبری به پیامبر پیشین خود قبلا معرفی شده است و آن پیامبر پیشین او را به مردم معرفی کرده و بشارت داده است.به این ترتیب نسلها پشتسر یکدیگر آمد و روزگاران گذشت تا خداوند محمد(صلی الله علیه و آله)را به موجب و عدهای که کرده بود، برای تکمیل دستگاه نبوت فرستاد در حالی که از همه پیامبران برای او پیمان گرفته بود.علائم او معروف و مشهور و ولادت او بزرگوارانه بود. از پیغمبر اکرم دو جمله لطیف در این زمینه وارد شده، یکی اینکه فرموده است: نحن الاخرون السابقون یوم القیامة (1). ما در دنیا پس از همه پیامبران و امتها آمدهایم، اما در آخرت در صف مقدم هستیم و دیگران پشتسر ما هستند. دیگر اینکه فرمود: ادم و من دونه تحت لوائی یوم القیامة (2). تمام پیامبران در قیامت زیر پرچم مناند. .............................................................. 1.بحار، ج 6/ص 166 و صحیح مسلم، ج 3/ص 7. 2.علم الیقین فیض، ص 5.سفینة البحار، ماده «لوی» .جامع الصغیر، ج 1/ص 107. صفحه : 166 علت این سبقت و تقدم در قیامت و علت اینکه همه پیامبران در آن جهان در زیر پرچم این پیامبر هستند این است که همه مقدمهاند و این نتیجه، وحی آنها در حدود یک برنامه موقت بوده و وحی این پیغمبر در سطح قانون اساسی کلی همیشگی است. بزرگان اسلامی با توجه به این دو جمله و با الهام از یک اصل دیگر از اصول معارف اسلامی، که آنچه در آن جهان ظهور میکند ظهور ملکوتی واقعیات این جهان استسخنان نغز و دلپذیری در این باره گفتهاند.ابن الفارض مصری با اشاره به مضمون این دو حدیث میگوید: و انی و ان کنت ابن آدم صورة فلی فیه معنی شاهد بابوتی و کلهم عن سبق معنای دائر بدائرتی او وارد من شریعتی و ما منهم الا و قد کان داعیا به قومه للحق عن تبعیتی و قبل فصالی دون تکلیف ظاهری ختمت بشرعی الموضحی کل شرعة (1). مولوی در همین مضمون میگوید: ظاهرا آن شاخ اصل میوه است باطنا بهر ثمر شد شاخ هست گر نبودی میل و امید ثمر کی نشاندی باغبان بیخ شجر پس به معنی آن شجر از میوه زاد گر به صورت از شجر بودش نهاد مصطفی زین گفت: «کادم و انبیا خلف من باشند در زیر لوا» بهر این فرموده است آن ذو فنون رمز «نحن الآخرون السابقون» گر به صورت من ز آدم زادهام من به معنی جد جد افتادهام پس ز من زایید در معنی پدر پس ز میوه زاد در معنی شجر اول فکر آخر آمد در عمل خاصه فکری کو بود وصف ازل .............................................................. 1.ترجمه: من هر چند به حسب صورت و جریانات مادی اینجهانی فرزند آدم ابو البشر هستم، اما در من معنی وحقیقتی هست که گواه بر پدری من نسبت به آدم است.همه پیامبران به واسطه تقدم معنویت و حقیقت من بر گرد مرکز من میچرخند و از ورودگاه(شریعت)من آب بر میدارند. هیچ پیامبری نیامده است مگر آنکه امتخویش را به خاطر حقیقت به پیروی از من خوانده است. پیش از تمام شدن دوران شیرخوارگی و نرسیده به دوره تکلیف ظاهری، با شریعت روشنگر خود به همه شرایع پایان دادم. صفحه : 167 شبستری میگوید: یکی خط است از اول تا به آخر بر او خلق خدا جمله مسافر در این ره انبیا چون سارباناند دلیل و رهنمای کارواناند و زیشان سید ما گشته سالار «هم او اول هم او آخر در این کار» احد در میم احمد گشت ظاهر «در این دور اول آمد عین آخر» ز احمد تا احد یک میم فرق است جهانی اندرین یک میم غرق است بر او ختم آمده پایان این راه بدو منزل شده «ادعوا الی الله» مقام دلگشایش جمع جمع است جمال جانفزایش شمع جمع است شده او پیش و دلها جمله در پی گرفته دست جانها دامن وی قرآن کریم اصل نوید و ایمان و تسلیم پیامبران پیشین را به پیامبرانی که پس از آنها میآیند(و به طریق اولی خاتم انبیاء)ووظیفه داری اینکه امتخود را نیز بدین جهت تبلیغ کنند و آنها را آماده تعلیمات پیامبران بعدی بنمایند، و همچنین تایید و تصدیق پیامبران بعدی پیامبران پیشین را و اینکه خداوند از پیامبران بر این نوید و تسلیمها و تایید و تصدیقها پیمان شدید گرفته است اینچنین ذکر کرده است: و اذ اخذ الله میثاق النبیین لما اتیتکم من کتاب و حکمة ثم جائکم رسول مصدق لما معکم لتؤمنن به و لتنصرنه قال ءاقررتم و اخذتم علی ذلکم اصری قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معکم من الشاهدین (1). به یاد آر هنگامی را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که زمانی که به شما کتاب و حکمت دادم سپس فرستادهای آمد که آنچه با شماست تصدیق میکند، به او ایمان آورید و او را یاری نمایید.خداوند گفت آیا اقرار و اعتراف کردید و این بار را به دوش گرفتید؟گفتند اقرار کردیم.گفت پس همه گواه باشید، من نیز از گواهانم. پیوند نبوتها و رابطه اتصالی آنها میرساند که نبوت یک سیر تدریجی به سوی تکامل داشته و آخرین حلقه نبوت، مرتفعترین قله آن است.عرفای اسلامی .............................................................. 1.آل عمران/81. صفحه : 168 میگویند «الخاتم من ختم المراتب باسرها» یعنی پیامبر خاتم آن است که همه مراحل را طی کرده و راه نرفته و نقطه کشف نشده از نظر وحی باقی نگذاشته است. اگر فرض کنیم در یکی از علوم همه مسائل مربوط به آن علم کشف شود، جایی برای تحقیق جدید و کشف جدید باقی نمیماند.همچنین است مسائلی که در عهده وحی است، با کشف آخرین دستورهای الهی جایی برای کشف جدید و پیامبر جدید باقی نمیماند.مکاشفه تامه محمدیه کاملترین مکاشفهای است که در امکان یک انسان است و آخرین مراحل آن است. بدیهی است که هر مکاشفه دیگر بعد از آن مکاشفه، جدید نخواهد بود، از قبیل پیمودن سرزمین رفته شده است، سخن و مطلب جدید همراه نخواهد داشت، سخن آخر همان است که در آن مکاشفه آمده است: و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته و هو السمیع العلیم (1). سخن راستین و موزون پروردگارت کامل شد، کسی را توانایی تغییر دادن آنها نیست.او شنوا و داناست. مرحوم فیض در علم الیقین صفحه 105 از یکی از بزرگان چنین نقل میکند: «مقصود و هدف در فطرت آدمیان رسیدن به مقام قرب الهی است و این جز با راهنمایی پیامبران امکان پذیر نمیباشد.از این رو نبوت جزء نظام هستی قرار میگیرد و البته مقصود و هدف، مرتبه اعلی و آخرین درجه نبوت است نه اولین درجه آن. نبوت طبق سنت الهی تدریجا کمال مییابد، همچنانکه یک عمارت تدریجا ساخته میشود.و همچنانکه در ساختن عمارت پایهها و دیوارها هدف نیست، هدف صورت کامل خانه است، نبوت نیز چنین است، هدف صورت کامل آن است و در همین جاست که نبوت خاتمه میپذیرد و پایان مییابد و زیاده نمیپذیرد، زیرا زیاده بر کمال نقص است و انگشت زیادی را میماند. پیغمبر اکرم در حدیث معروف به همین معنی اشاره کرد که گفت: مثل نبوت مثل خانهای است که ساخته شده و جای یک خشت در آن باقی است، من جای آن خشت آخرینم، یا من گذارنده آن خشت آخرینم.» (2). .............................................................. 1.انعام/115. 2.متن حدیث را مجمع البیان در ذیل آیه 40 سوره احزاب به نقل از صحیح بخاری و مسلم چنین آورده است: «انما مثلی فی الانبیاء کمثل رجل بنی دارا فاکملها و حسنها الا موضع لبنة فکان من دخل فیها فنظر الیها قال ما احسنها الا موضع هذه اللبنة فانا موضع هذه اللبنة ختم بی الانبیاء.» صفحه : 169 بیانات گذشته میتواند دورنمایی از سیمای اندیشه ختم نبوت در میان اندیشههای اسلامی رسم کند و پایهها و ارکان آن را ارائه دهد. معلوم شد اندیشه ختم نبوت بر این پایه است که اولا مایه دین در سرشت بشر نهاده شده است، سرشت همه انسانها یکی است، سیر تکاملی بشر یک سیر هدفدار و بر روی یک خط مشخص و مستقیم است، از این رو حقیقت دین که بیان کننده خواستهای فطرت و راهنمای بشر به راه راست استیکی بیش نیست. ثانیا یک طرح به شرط فطری بودن، جامع بودن، کلی بودن و به شرط مصونیت از تحریف و تبدیل و به شرط حسن تشخیص و تطبیق در مرحله اجرا میتواند برای همیشه رهنمون و مفید و مادر طرحها و برنامهها و قوانین جزئی بینهایت واقع گردد. مباحث آینده بهتر این مطلب را روشن خواهد کرد.اکنون به بررسی و پاسخ پرسشهایی که در آغاز گفتار اشاره شد میپردازیم. دروازههای آسمان اولین پرسشی که اندیشه ختم نبوت به وجود میآورد، درباره رابطه انسان با جهان غیب است.چطور میشود که انسان اولیه با همه بدویت و بساطت، از طریق وحی و الهام با جهان غیب ارتباط پیدا کرده و دروازههای آسمان به روی او باز بوده است، اما بشر پیشرفته کمال یافته بعدی از این موهبت محروم و درهای آسمان به رویش بسته شده است؟آیا واقعا استعدادهای معنوی و روحی بشر کاهش یافته و بشریت از این نظر تنزل کرده است؟ این شبهه از این پندار پدید آمده که ارتباط و اتصال معنوی با غیب مخصوص پیامبران است و لازمه انقطاع نبوت بریده شدن هر گونه رابطه معنوی و روحانی میان جهان غیب و جهان انسان است. اما این پندار، سخت بیاساس است.قرآن کریم نیز ملازمهای میان اتصال با غیب و ملکوت و میان مقام نبوت قائل نیست، همچنانکه خرق عادت را به تنهایی دلیل صفحه : 170 بر پیامبری نمیشناسد.قرآن کریم افرادی را یاد میکند که از زندگی معنوی نیرومندی برخوردار بودهاند، با فرشتگان همسخن بوده و امور خارق العاده از آنها سر میزده بدون آنکه «نبی» بوده باشند.بهترین مثال، مریم دختر عمران مادر عیسی مسیح است که قرآن داستانهای حیرتانگیزی از او نقل کرده است.قرآن درباره مادر موسی نیز میگوید: «ما به او وحی کردیم که موسی را شیر بده و آنگاه که بر جان او بیم کردی او را به دریا بسپار، ما او را حفظ کرده، به تو باز خواهیم گرداند.» (1) چنانکه میدانیم نه مادر عیسی پیامبر است و نه مادر موسی. حقیقت این است که اتصال به غیب و شهود حقایق ملکوتی، شنیدن سروش غیبی و بالاخره «خبر شدن» از غیب، نبوت نیست، نبوت «خبر باز آوردن» است و نه «هر که او را خبر شد، خبر باز آورد» .قرآن باب اشراق و الهام را بر روی همه کسانی که باطن خویش را پاک کنند باز میداند: ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا (2). اگر تقوای الهی داشته باشید خدا در جان شما نوری قرار میدهد که مایه تشخیص و تمیز شما باشد. و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا (3). آنان که در راه ما کوشش کنند ما راههای خود را به آنها مینمایانیم. برای اینکه نمونهای از زندگی معنوی و عرفانی از نظر منطق اسلام به دست داده باشیم کافی است گوشهای از یکی از خطب نهج البلاغه را ذکر کنیم.در خطبه 220 نهج البلاغه چنین آمده است: ............................................................. 1.قصص/7. 2.انفال/29. 3.عنکبوت/69. صفحه : 171 ان الله تعالی جعل الذکر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة، و ما برح لله عزت الائه فی البرهة بعد البرهة و فی ازمان الفترات عباد ناجاهم فی فکرهم و کلمهم فی ذات عقولهم. خداوند یاد خود را صیقل دلها قرار داده است.دلها بدین وسیله از پس کری، شنوا و از پس کوری، بینا و از پس سرکشی و عناد، مطیع و رام میگردند.همواره چنین بوده و هست که خداوند در هر برههای از زمان، و در زمانهایی که پیامبری نبوده است، بندگانی داشته و دارد که در سر ضمیر آنها با آنها راز میگوید و از راه عقلهای آنها با آنها تکلم میکند. از پیغمبر اکرم روایت است: ان لله عبادا لیسوا بانبیاء یغبطهم النبوة (1). خداوند بندگانی دارد که پیامبر نیستند، اما پیامبری بر آنها رشک میبرد (2). از نظر شیعیان که به مقام امامت و ولایت باطنی ائمه اطهار(علیهم السلام) قائلاند بدون آنکه آنها را نبی بدانند، مطلب کاملا حل شده است.عرفای اسلامی در قالب اصطلاحات عرفانی مراتب سیر و سلوک معنوی را به چهار مرحله تقسیم کردهاند، ما به خاطر پرهیز از اطاله کلام فقط به دو مرحله از آن اشاره میکنیم: الف.سفر از خلق به حق ب.سفر از حق به خلق سفر از خلق به حق مخصوص پیامبران نیست، بلکه پیامبران مبعوث شدهاند که بشر را در این سفر مدد نمایند.آنچه مخصوص پیامبران استسفر از حق به خلق است، یعنی ماموریت برای ارشاد و هدایت و دستگیری خلق.پیامبری بازگشت به کثرت است برای سوق دادن به وحدت. .............................................................. 1.[رجوع شود به کتاب احادیث مثنوی، ص 105]. 2.صدر المتالهین در مفاتیح الغیب این حدیث را نقل میکند و میگوید: هذا الحدیث مما رواه المعتبرون من اهل الحدیث فی طریقتنا و طریقة غیرنا» یعنی این حدیث را محدثین معتبر شیعه و سنی روایت کردهاند.و نیز رجوع شود به آخرین فصل کتاب الشواهد الربوبیه. صفحه : 172 صدر المتالهین در صفحه 13 مفاتیح الغیب میگوید: «وحی یعنی نزول فرشته بر گوش و بر دل به منظور ماموریت و پیامبری، هر چند منقطع شده است و دیگر فرشتهای بر کسی نازل نمیشود و او را مامور اجرای فرمانی نمینماید، زیرا به حکم «اکملت لکم دینکم» آنچه از این راه باید به بشر برسد رسیده است، ولی باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد، ممکن نیست این راه مسدود گردد.» در این زمینه سخنان زیادی گفته شده که نقل آنها موجب اطاله کلام است.در میان دانشمندان عصر ما اقبال لاهوری سخن لطیفی در این موضوع دارد.اقبال در فرق میان نبی و عارف(و به قول خود او مرد باطنی)چنین میگوید: «مرد باطنی نمیخواهد پس از آرامش و اطمینانی که با تجربه اتحادی(وصول به حق)پیدا میکند به زندگی اینجهانی بازگردد.در آن هنگام که بنا بر ضرورت باز میگردد بازگشت او برای بشریتسود چندانی ندارد، ولی بازگشت پیغمبر جنبه خلاقیت و ثمربخشی دارد، باز میگردد و در جریان زمان وارد میشود به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط در آورد و از این راه، جهان تازهای از کمال مطلوبها خلق کند.برای مرد باطنی آرامش حاصل از تجربه اتحادی مرحلهای نهایی است. برای پیغمبر بیدار شدن نیروهای روانشناختی اوست که جهان را تکان میدهد.آن نیرو آنچنان حساب شده است که کاملا جهان بشری را تغییر دهد...پیغمبری را میتوان همچون نوعی خودآگاهی باطنی تعریف کرد که در آن، تجربه اتحادی تمایل به آن دارد که از حدود خود لبریز شود و در پی یافتن فرصتهایی است که نیروهای زندگی اجتماعی را از نو توجیه کند یا شکل تازهای به آنها بدهد» (1). پس انقطاع نبوت به معنی انقطاع ماموریت الهی است برای ارشاد و هدایت، نه انقطاع فیض معنوی نسبت به سائرین و سالکین الی الله.بسیار اشتباه است اگر گمان کنیم اسلام با اعلام ختم نبوت منکر زندگی معنوی شده است. .............................................................. 1.احیاء فکر دینی در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص 143 و 144. صفحه : 173 نبوت تبلیغی پرسش دیگر این است: پیامبران مجموعا دو وظیفه انجام میدادهاند: یکی اینکه از جانب خدا برای بشر قانون و دستور العمل میآوردهاند، دوم اینکه مردم را به خدا و عمل به دستور العملهای الهی آن عصر و زمان دعوت و تبلیغ میکردهاند. غالب پیامبران فقط وظیفه دوم را انجام میدادهاند، عده بسیار کمی از پیامبران که قرآن آنها را «اولو العزم» میخواند قانون و دستور العمل آوردهاند.به عبارت دیگر، دو نوع نبوت بوده است: نبوت تشریعی و نبوت تبلیغی.پیامبران تشریعی که عددشان بسیار اندک است صاحب قانون و شریعت بودهاند، ولی پیامبران تبلیغی کارشان تعلیم و تبلیغ و ارشاد مردم به تعلیمات پیامبر صاحب شریعت بوده است.اسلام که ختم نبوت را اعلام کرده است نه تنها به نبوت تشریعی خاتمه داده است بلکه به نبوت تبلیغی نیز پایان داده است.چرا چنین است؟چرا امت محمد و ملت اسلام از هدایت و ارشاد چنین پیامبرانی محروم ماندهاند؟فرضا این مطلب را پذیرفتیم که اسلام به واسطه کمال و کلیت و تمامیت و جامعیتش به نبوت تشریعی پایان داده است، پایان یافتن نبوت تبلیغی را با چه حساب و فلسفهای میتوان توجیه کرد؟ حقیقت این است که وظیفه اصلی نبوت و هدایت وحی، همان وظیفه اول است، اما تبلیغ و تعلیم و دعوت، یک وظیفه نیمه بشری و نیمه الهی است.وحی و نبوت، یعنی اتصال مرموز با ریشه وجود و سپس ماموریت برای ارشاد خلق، مظهری است از مظاهر «هدایت» که بر سراسر هستی حکمفرماست: ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی (1). الذی خلق فسوی، و الذی قدر فهدی (2). موجودات با پیمودن پلههای هستی، به تناسب درجه کمالی که به آن میرسند، از .............................................................. 1.طه/50. 2.اعلی/2 و 3. صفحه : 174 هدایتخاص آن درجه بهرهمند میگردند، یعنی خصوصیت و شکل هدایت بر حسب مراحل مختلف هستی متفاوت است. دانشمندان اثبات کردهاند که حیوانات هر اندازه از نظر ساختمان و تجهیزات طبیعی ضعیفتر و ناتوانترند از لحاظ نیروی مرموز هدایت غریزه که نوعی حمایت و سرپرستی مستقیم طبیعت است قویترند، و هر اندازه که از لحاظ تجهیزات طبیعی و نیروهای حسی و خیالی و وهمی و عقلی مجهزتر میگردند و بر پلههای وجود بالا میروند، از هدایت غریزی آنها کاسته میشود، درست مانند کودکی که در مراحل اول کودکی تحتحمایت و سرپرستی مستقیم و همه جانبه پدر و مادر است و هر اندازه که رشد میکند از تحتحمایت مستقیم والدین خارج و به خود واگذاشته میشود.بالا رفتن جانداران بر پلههای هستی و مجهز شدن به تجهیزات عضوی و حسی و خیالی و وهمی و هوشی و عقلی، بر امکانات و استقلال آنها میافزاید و به همان نسبت از هدایت غریزی آنها میکاهد. میگویند حشرات از همه حیوانات از لحاظ غریزه مجهزترند، در صورتی که از لحاظ مراحل تکامل در درجه پایین قرار گرفتهاند، و انسان که بر بالاترین پله نردبان تکامل قرار گرفته است از لحاظ غریزه از همه ناتوانتر است. وحی، عالیترین و راقیترین مظاهر و مراتب هدایت است.وحی، رهنمونیهایی دارد که از دسترس حس و خیال و عقل و علم و فلسفه بیرون است و چیزی از اینها جانشین آن نمیشود.ولی وحیی که چنین خاصیتی دارد وحی تشریعی است نه تبلیغی. وحی تبلیغی بر عکس است. تا زمانی بشر نیازمند به وحی تبلیغی است که درجه عقل و علم و تمدن به پایهای نرسیده است که خود بتواند عهدهدار دعوت و تعلیم و تبلیغ و تفسیر و اجتهاد در امر دین خود بشود.ظهور علم و عقل، و به عبارت دیگر، رشد و بلوغ انسانیت، خود به خود به وحی تبلیغی خاتمه میدهد و علما جانشین چنان انبیاء میگردند.میبینیم قرآن در اولین آیهای که نازل میشود سخن از قرائت و نوشتن و قلم و علم به میان میآورد: اقرا باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم، الذی علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم (1). .............................................................. 1.علق/1 - 5. صفحه : 175 این آیه اعلام میکند که عهد قرآن، عهد خواندن و نوشتن و یاد دادن و علم و عقل است.این آیه تلویحا میفهماند که در عهد قرآن وظیفه تعلیم و تبلیغ و حفظ آیات آسمانی به علما منتقل شده و علما از این نظر جانشین انبیاء میشوند.این آیه اعلام بلوغ و استقلال بشریت در این ناحیه است.قرآن در سراسر آیاتش بشر را به تعقل و استدلال و مشاهده عینی و تجربی طبیعت و مطالعه تاریخ و به تفقه و فهم عمیق دعوت میکند.اینها همه نشانههای ختم نبوت و جانشینی عقل و علم به جای وحی تبلیغی است. برای کدامیک از کتب آسمانی به اندازه قرآن کار شده است؟به محض نزول قرآن هزارها حافظ قرآن پیدا میشود.هنوز نیم قرن نگذشته، به خاطر قرآن علم نحو و صرف و دستور زبان تدوین و لغتهای زبان عربی جمعآوری میگردد، علم معانی و بیان و بدیع ابتکار میشود، هزارها تفسیر و مفسر و حوزههای تفسیر به وجود میآید، روی کلمه به کلمه قرآن کار میشود. غالب این فعالیتها از طرف مردمی صورت میگیرد که نسبت به زبان عربی بیگانهاند.فقط علاقه به قرآن است که چنین شور و هیجانی به وجود میآورد.چرا برای تورات و انجیل و اوستا چنین فعالیتهایی نشد؟ آیا این خود دلیل بر رشد و بلوغ بشریت و قابلیت او برای حفظ و تعلیم و تبلیغ کتاب آسمانیاش نیست؟آیا این خود دلیل جانشین شدن دانش به جای نبوت تبلیغی نیست؟ بشر در دورههای پیشین مانند کودک مکتبی بوده است که کتابی که به دستش برای خواندن میدهند پس از چند روز پاره پاره میکند، و بشر دوره اسلامی مانند یک عالم بزرگسال است که با همه مراجعات مکرری که به کتابهای خود میکند، آنها را در نهایت دقتحفظ مینماید. زندگی بشر را معمولا به عهد تاریخی و عهد ما قبل تاریخ تقسیم میکنند.عهد تاریخی از زمانی است که بشر توانسته یادگارهایی به صورت کتیبه یا کتاب از خود باقی بگذارد و همانها امروز ملاک قضاوت درباره زندگی آن روز است، اما از عهد ما قبل تاریخ هیچ گونه اثری که ملاک قضاوت قرار بگیرد باقی نمانده است. ولی میدانیم که آثار عهد تاریخی نیز غالبا پراکنده است.دورهای که از آن به بعد بشر تاریخ و آثار خود را به طور منظم و نسل به نسل حفظ کرده و تحویل نسل بعد داده مقارن با ظهور اسلام است.خود اسلام نیز عاملی برای این رشد عقلی محسوب صفحه : 176 میشود.در دوره اسلامی، مسلمین، هم آثار خود را حفظ و نگهداری کردند و مانع اندراس و نابودی شدند و هم کم و بیش آثار ملل پیشین را نگهداری و به نسلهای بعد منتقل کردند، یعنی تقریبا مقارن با عهد ختم نبوت است که بشر لیاقتخود را برای حفظ مواریث علمی و دینی نشان داده است و در واقع دوره تاریخی واقعی مقارن با ظهور اسلام است.در ادوار گذشته، از یک طرف آثار نفیس علمی و فلسفی و دینی به وجود میآمد و از طرف دیگر در کام آتش یا آب میرفت.تاریخ از این سرگذشتهای دردناک فراوان به یاد دارد.حوزه علمی و عظیم اسکندریه پس از نفوذ مسیحیت در حوزه امپراطوری روم شرقی منحل شد و کتابخانه تاریخی آن به وسیله متعصبان مسیحی در کام آتش رفت (1). طلوع و ظهور علم و رسیدن بشر به حدی که خود حافظ و داعی و مبلغ دین آسمانی خود باشد خواه ناخواه به نبوت تبلیغی خاتمه داد.از این رو است که پیغمبر اکرم علمای این امت را همدوش انبیای بنی اسرائیل یا برتر از آنها میشمارد.اقبال لاهوری باز هم سخن لطیفی دارد، میگوید: «پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است.تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط میشود به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پای روح الهام وی در کار میآید متعلق به جهان جدید است.زندگی در وی منابع دیگری از معرفت را اکتشاف میکند که شایسته خط سیر جدید آن است.ظهور و ولادت اسلام، ولادت عقل برهانی استقرائی است.رسالت با ظهور اسلام، در نتیجه اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال میرسد، و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که زندگی نمیتواند پیوسته در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند.الغای کاهنی و سلطنت میراثی در اسلام، توجه دائمی به عقل و تجربه در قرآن، و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری .............................................................. 1.مدتها شایع شده بود که این کتابخانه را مسلمین هنگام فتح مصر آتش زدند.این شایعه آنقدر قوت گرفت که متاخران مسلمانان آن را در کتابهای خود بازگو کردند.گذشته از اینکه در هیچیک از مدارک معتبر این قضیه نقل نشده است، اخیرا محققین اثبات کردهاند که این کتابخانه قبلا توسط متعصبین مسیحی سوخته شده است و شایعه نسبت به مسلمین نیز از طرف یک گوینده مسیحی است که در حدود دو قرن با آن زمان فاصله داشته است. (رجوع شود به جلد یازدهم ترجمه تاریخ تمدن ویل دورانت صفحه 219 و به رساله شبلی نعمان به نام کتابخانه اسکندریه که در همین موضوع نوشته شده است). صفحه : 177 میدهد، همه سیماهای مختلف اندیشه واحد ختم رسالت است...اندیشه خاتمیت را نباید به این معنی گرفت که سرنوشت نهایی زندگی، جانشین شدن کامل عقل به جای عاطفه است.چنین چیزی نه ممکن است نه مطلوب...» (1) دین جاوید اسلام ضمن اعلام ختم نبوت، جاویدان ماندن خویش را اعلام کرد: حلال محمد حلال الی یوم القیامة و حرام محمد حرام الی یوم القیامة (2). پر سر و صداترین پرسشها و ایرادها در اطراف همین موضوع است.میگویند: مگر ممکن است چیزی جاوید بماند؟!همه چیز در جهان بر ضد جاوید ماندن است، اساسیترین اصل این جهان اصل تغییر و تحول است، تنها یک چیز جاودانی است، آن اینکه هیچ چیز جاودانی نیست. منکران جاوید ماندن، گاهی به سخنان خود رنگ فلسفی میدهند و قانون تغییر و تحول را که قانون عمومی طبیعت است دلیل میآورند. اگر به این مساله صرفا از این جنبه بنگریم جواب ایراد روشن است: آن چیزی که همواره در تغییر و تحول است، ماده و ترکیبات مادی جهان است، اما قوانین و نظامات - خواه نظامات طبیعی و یا نظامات اجتماعی منطبق بر نوامیس طبیعی - مشمول این قانون نمیباشند.ستارگان و منظومههای شمسی پدید میآیند و پس از چندی فرسوده و فانی میگردند، اما قانون جاذبه همچنان پای برجاست، گیاهان و جانوران زاده میشوند و میزیند و میمیرند، ولی قوانین زیستشناسی همچنان زنده است. همچنین استحال انسانها و قانون زندگی آنها، انسانها از آنجمله شخص پیغمبر میمیرد، ولی قانون آسمانی او زنده است. مصطفی را وعده داد الطاف حق گر بمیری تو نمیرد این سبق .............................................................. 1.احیای فکر دینی در اسلام، ص 145. 2.اصول کافی، ج 2/ص 17. صفحه : 178 در طبیعت، «پدیدهها» متغیرند نه قانونها.اسلام قانون است نه پدیده.اسلام آنوقت محکوم به مرگ است که با قوانین طبیعت ناهماهنگ باشد، اما اگر چنانکه خود مدعی است از فطرت و سرشت انسان و اجتماع سرچشمه گرفته باشد و با طبیعت و قوانین آن هماهنگی داشته باشد، چرا بمیرد؟! ولی گاهی از جنبه اجتماعی ایراد میکنند، میگویند: مقررات اجتماعی یک سلسله مقررات قراردادی است که بر اساس نیازمندیهای اجتماعی وضع میشود. نیازمندیها که مبنا و اساس مقررات و قوانین اجتماعی میباشند به موازات توسعه و تکامل عوامل تمدن در تغییرند، نیازمندیهای هر عصر با نیازمندیهای عصر دیگر متفاوت است، نیازمندیهای بشر در عصر موشک و هواپیما و برق و تلویزیون با نیازمندیهای عصر اسب و الاغ و شتر به کلی فرق کرده است، چگونه ممکن است مقررات زندگی او در این عصر همان مقررات عصر اسب و الاغ و شتر باشد؟به عبارت دیگر، توسعه و پیشرفت عوامل تمدن، لزوما و جبرا مقتضیات جدیدی میآورد، نه ممکن است جلو «جبر تاریخ» را گرفت و زمان را به یک حال نگه داشت و نه ممکن است با مقتضیات زمان هماهنگی نکرد.پابند بودن به مقررات ثابت و یکنواخت، مانع انعطاف و انطباق با مقتضیات زمان و هماهنگی با قافله تمدن است. بدون شک مهمترین مسالهای که ادیان و بالاخص اسلام در این عصر با آن مواجه است همین مساله است.نسل جدید جز درباره تحول و دگرگونی و نوطلبی و درک مقتضیات زمان نمیاندیشد.در مواجهه با این نسل، اولین سخنی که به گوش میرسد همین است.از نظر افراطیهای این نسل، مذهب و نوخواهی دو پدیده متضادند: خاصیت نوخواهی، تحرک و پشت کردن به گذشته است و خاصیت مذهب، جمود و سکون و توجه به گذشته و پاسداری وضع موجود. اسلام بیش از هر مذهب دیگر باید با این گروه پنجه نرم کند، زیرا اسلام از طرفی دعوی جاودانگی دارد - که بر گوش این گروه سختسنگین است - و از طرف دیگر در همه شؤون زندگی مداخله کرده است از رابطه فرد با خدا گرفته تا روابط اجتماعی افراد، روابط خانوادگی، روابط فرد و اجتماع، روابط انسان و جهان.اگر اسلام مانند برخی ادیان دیگر به یک سلسله تشریفات عبادی و دستور العملهای خشک اخلاقی قناعت کرده بود چندان مشکلی نبود، اما با اینهمه مقررات و قوانین مدنی، جزائی، قضائی، سیاسی، اجتماعی و خانوادگی چه میتوان کرد؟ صفحه : 179 چنانکه میبینیم در این اشکال، از «جبر تاریخ» ، «تغییر نیازمندیها» ، «لزوم رعایت مقتضیات زمان» سخن به میان آمده است، از این رو لازم است ما درباره این سه موضوع که عنصر اصلی این ایراد را تشکیل میدهند اندکی بحث کنیم، سپس راه حل مشکل را از نظر اسلام بیان نماییم. این مقاله ادعا ندارد که در این صفحات محدود بتواند همه جوانب این مطلب را به تفصیل متعرض شود، زیرا بررسی چنین مسالهای که به فلسفه و فقه و تاریخ و جامعهشناسی تواما مربوط است در خور یک کتاب پر حجم و محصول سالها مطالعه است.این مقاله امیدوار است نشانههایی از راه حل این مشکل ارائه دهد. منابع مقاله: مجموعه آثار ج 3 ، مطهری، مرتضی؛ |