قيام سرخ سيد الشهداء ـ عليه السلام ـ سرچشمه خيرات و بركات فراوانى در طول تاريخ براى بشريت و به ويژه مسلمانان و شيعيان بوده است. اين بركات پس از اين نيز ادامه خواهد داشت. قيامى كه بزرگ ترين مانع، بر سر راه ستمگران و ظالمان بوده و خواب راحت را از چشمان آنان ربوده است.
ظلم ستيزى حسين بن على ـ عليه السلام ـ امرى نيست كه بتوان آن را انكار كرد يا مخفى نگاه داشت. آنچه بيش از همه باعث شده فرمانروايان ستمگر همواره از پى گيرى و سرمشق گيرى مردمان از راه آن حضرت در هراس باشند، همين ظلم ستيزى مى باشد كه پيام اصلى حركت اصلاح طلبى حسين ـ عليه السلام ـ بوده است.
در اين ميان، آشنايى با قيام امام حسين ـ عليه السلام ـ و شناخت هر چه بيشتر ابعاد آن، ما را در بهره گيرى بيشتر و بهتر از آن حركت نورانى يارى مى نمايد و راه آن حضرت را روشن تر و پُر رهروتر مى سازد. جاى بسى شكر و سپاس است كه در اين موضوع، تاكنون آثار كوچك و بزرگ فراوانى از نويسندگان و انديشمندان بر جاى مانده است و تلاش در راه گسترش معرفت و شناخت تمامى زوايا و جوانب قيام عاشورا همچنان ادامه دارد; و صد البته اين مسئله، هنوز بررسى و مداقه بيشترى را مى طلبد; چرا كه نياز امروز جوامع بشرى به آشنايى با تفكر سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ و راهى كه او براى آن از همه چيز خود گذشت بيش از هر زمان ديگرى احساس مى شود.
از راههاى شناخت بهتر حركت اصلاحى امام حسين ـ عليه السلام ـ بررسى مراحل حركت آن حضرت از آغاز تا پايان است. اين نوع تقسيم بندى، مصلحان و ظلم ستيزان را يارى مى كند تا در حركتهاى اصلاحى و ظلم ستيزانه خود، درس بهترى از قيام سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ بگيرند و البته از اين رهگذر، پاسخ برخى شبهات نيز روشن خواهد شد.
بررسى دقيق وقايعى كه از زمان مرگ معاويه رخ داد و نيز دقت در چگونگى عملكرد حسين ـ عليه السلام ـ و سخنان آن حضرت و زمينه سازيهايى كه براى برپايى حركتى اصلاح طلبانه و بدعت زدايانه انجام داد، ما را به اين نتيجه رهنمون مى سازد كه قيام امام حسين ـ عليه السلام ـ را مى توان به سه مرحله تقسيم كرد:
ـ اعلام مخالفت با حكومت يزيد;
ـ ارشاد عمومى;
ـ قيام مسلحانه.
الف ـ اعلام مخالفت با حكومت يزيد
در اين بخش در پى آن هستيم تا به سه پرسش پاسخ دهيم:
پرسش نخست: چرا يزيد برخلاف پدرش معاويه بر بيعت امام حسين ـ عليه السلام ـ پافشارى مى كرد؟
معاويه به صلح امام حسن ـ عليه السلام ـ راضى شد; اما فرزندش يزيد تنها به بيعت از سوى امام حسين ـ عليه السلام ـ رضايت مى داد و امام را در ميان انتخاب دو راه يعنى «بيعت» و يا «مرگ» مخير گذاشته در نامه اش به وليد بن عتبه والى مدينه چنين آورده بود:
«اذا اتاك كتابى هذا فأحضر الحسين بن على و عبداللّه بن الزبير فخذهما بالبيعة فإن امتنعا فاضرب اعناقهما و ابعث الىّ برؤوسهما.»[1]
«هنگامى كه نامه ام به دستت رسيد حسين بن على و عبداللّه بن زبير را حاضر كن و از آن دو بيعت بگير، پس اگر از بيعت نمودن خوددارى كردند گردنهاى آنان را بزن و سرهايشان را براى من بفرست.»
به نظر مى رسد توجه به جايگاه اجتماعى امام حسن ـ عليه السلام ـ در برابر معاويه و جايگاه اجتماعى سيد الشهدا ـ عليه السلام ـ در برابر يزيد، پاسخ اين پرسش را به مقدار بسيارى روشن مى سازد. پس از شهادت امام على بن ابى طالب ـ عليه السلام ـ مردم با امام حسن ــ عليه السلام ـ بيعت كردند[2]
و آن حضرت، به عنوان خليفه مسلمين، بر مسند خلافت نشست، و همه مسلمانان در قلمرو اسلامى، از حجاز و يمن گرفته تا عراق، تحت امر امام مجتبى ـ عليه السلام ـ درآمدند و تنها شام و مصر بود كه در زمان امام على ـ عليه السلام ـ نيز از تحت حاكميت آن حضرت خارج شده و در اختيار معاويه و عمرو بن عاص درآمده بود. همين امر باعث بروز جنگ طولانى صفين و درگيرى شديد ميان لشكريان امام على ـ عليه السلام ـ و معاويه شده بود.
معاويه در مقابل اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ از موضع ضعيف ترى برخوردار بود; زيرا آن حضرت در نظر مردمِ سراسر قلمرو اسلامى، خليفه مسلمانان شناخته شده بود، در حالى كه معاويه، والى متمرد و سركش به شمار مى رفت.
پس از شهادت على ـ عليه السلام ـ و به خلافت رسيدن امام حسن ـ عليه السلام ـ باز هم همان وضعيت باقى ماند; يعنى معاويه هنوز در تمامى بلاد، حتى در شام، به عنوان يكى از واليان خليفه و دولت مركزى كه مقر آن در كوفه بود شناخته مى شد و هيچ كس او را خليفه قلمداد نمى كرد; اما شاميان بر اثر تبليغات انحرافى معاويه، چون او را صاحب حق مى دانستند، در برابر حكومت مركزى، از او حمايت مى كردند.
براى يك فرماندار ياغى كه خليفه مسلمين را در مقابل خود مى ديد، چيزى كه بيش از همه اهميت داشت، استحكام بخشيدن به مقر حكومتى خويش و نگهدارى منطقه تحت سلطه اش بود. گسترش سلطه خليفه و خلع نمودن او از مقامش از اولويتهاى بعدى به شمار مى رفت كه پرداختن به آن، تنها در صورت احساس توانمندى و فراهم آمدن شرايط ممكن بود.
در چنين شرايطى وادار كردن خليفه به كناره گرفتن از قدرت و تسليم حكومت و امارت به او، حتى به نام صلح، بزرگ ترين فتح و پيروزى به شمار مى رفت، و معاويه اگر مى توانست امام حسن مجتبى ـ عليه السلام ـ را به پذيرش صلح و كناره گيرى از قدرت وادار نمايد، به بزرگ ترين پيروزى و بالاترين افتخار در نظر مردم خود، نائل آمده بود.
بنابراين در آغاز راه، درخواست بيعت از رقيبى كه از هر نظر، از جايگاه برترى برخوردار بود، نه تنها هيچ فايده اى به دنبال نداشت، بلكه امام ـ عليه السلام ـ و پيروانش را در نابود كردن مخالفان مصمم تر مى ساخت;[3] اما به تسليم واداشتن او و صلح كردن با او، خود برترين نتيجه اى بود كه مى توان در اين مبارزه به آن انديشيد و رقيب را در صورت احساس ضعف به تفكر واداشت.
از اين رو پس از آنكه سپاه پيشتاز امام حسن مجتبى ـ عليه السلام ـ به فرماندهى عبيدالله بن عباس در منطقه «مسكن»، يعنى نقطه تلاقى دو لشكرِ متخاصم مستقر شد، معاويه دست به كار شد و شايعه صلح امام حسن ـ عليه السلام ـ با خود را در ميان آنان رواج داد، و نيز در ميان لشكريان پشتيبان شايعه كرد كه قيس بن سعد، يعنى فرمانده سپاه پيشتازِ امام، با معاويه از در صلح وارد شده و از جنگ و خونريزى و برادركشى منصرف شده است.[4]
با اين توضيحات، به خوبى مى توان تفاوت موقعيت امام حسين ـ عليه السلام ـ با برادر بزرگوارش امام مجتبى ـ عليه السلام ـ و نيز تفاوت شرايط معاويه با شرايط يزيد را درك كرد; زيرا برخلاف معاويه كه در زمان امام على ـ عليه السلام ـ و نيز قبل از كناره گيرى امام حسن ـ عليه السلام ـ از جايگاه متزلزلى برخوردار بود و هيچ كس او را به عنوان خليفه رسمى مسلمانان نمى شناخت، يزيد عملاً بر مسند خلافت نشست و اختيارات و لوازم آن را در اختيار داشت و واليان و حاكمان تمام بلاد را عزل و نصب مى كرد. همچنين نيروهاى نظامى در همه ولايات تحت امر او بوده و در يك كلام تمام لوازم حكومت بر جامعه را در اختيار داشته، مردم نيز در قلمرو اسلامى او را به عنوان خليفه مسلمين ـ هر چند خليفه اى جائر و غاصب ـ مى شناختند.
چنين تفاوتى در حسنين ـ عليهما السلام ـ نيز وجود داشت; زيرا امام حسن ـ عليه السلام ـ رسماً خليفه مسلمانان بود و تمام اختيارات و لوازم يك خليفه را نيز دارا بود; در مقابل، امام حسين ـ عليه السلام ـ تنها به عنوان يك شهروند مطرح بوده و هيچ مسئوليت اجرايى بر عهده نداشت.
حسين ـ عليه السلام ـ از نفوذ فوق العاده اى در ميان مردم برخوردار بود و به آن حضرت بيش از هر شخص ديگرى احترام گذاشته مى شد; اما يزيد او را تنها شهروندى كه از قدرت نظامى بالفعل برخوردار نيست مى دانست و مردم نيز توان مقابله با حكومت يزيد را در امام حسين ـ عليه السلام ـ مشاهده نمى كردند; حكومتى كه پايه هايش در مدت بيست سال امارت معاويه بر شاميان و بيست سال حكومت و خلافت بر همه قلمرو اسلامى به خوبى پابرجا و مستحكم شده بود.
با توجه به آنچه گذشت مى توان حدس زد كه چرا براى يزيد، گرفتن بيعت از امام حسين ـ عليه السلام ـ بسيار مهم به شمار مى رفت و او در برابر امام كوتاه نمى آمد; بديهى است كه براى او صلح با سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ اصلاً تصور نمى پذيرفت. براى يزيد صلح با كسى كه از قدرت نظامى برخوردار نبود و هيچ يك از شهرها و ولايات را در تصرف خود نداشت بى معنا، و سخن گفتن از صلح، آن هم از سوى او كه عنوان خليفه مسلمانان را با خود يدك مى كشيد و در اوج غرور و تكبر به سر مى برد، امرى محال به نظر مى رسيد.
از اين رو يزيد تنها به سه مسئله مى توانست بينديشد: «بيعت امام»، «خويشتن دارى و صبر در مقابل بيعت نكردن امام» و «برخورد قاطع و مقابله شديد با امام».
اما گزينه نخست از سوى سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ امكان پذير نبود; زيرا آن حضرت، هم به سبب شخصيت خود و هم به دليل خطر بزرگى كه با خلافت يزيد، متوجه احكام اسلام و سنت پيامبر شده بود، هرگز زير بار بيعت با او نمى رفت. اين مسئله را نيز بارها اعلام كرده بود و علل آن به تفصيل در همين مقاله خواهد آمد. امام حسين ـ عليه السلام ـ خلافت يزيد را هرگز به رسميت نمى شناخت و از اين رو بيعت با يزيد تحقق خارجى نمى يافت.
اما يزيد نيز نمى توانست از كنار بيعت نكردن حسين ـ عليه السلام ـ به راحتى بگذرد و با آن از در مسامحه وارد شود; زيرا او در آغاز حكومت خود، يعنى در يكى از بحرانى ترين زمانهاى دوران حكومت خويش به سر مى برد; هنوز تمامى بلاد سرسپردگى و تبعيت خود را نسبت به او اعلام نكرده بودند و احتمال مخالفت و آشوب، بويژه از ناحيه عراق و حجاز، به شدت وجود داشت. بنابراين مسامحه با حسين ـ عليه السلام ـ تبعات خطرناكى براى حكومت نوپاى او به بار مى آورد كه مى توان برخى از آنها را حدس زد:
1ـ مسامحه و مدارا با حسين ـ عليه السلام ـ از سوى يزيد، در حقيقت به معناى پذيرش فضيلت و برترى امام و عدم صلاحيت خود براى تصدى منصب خلافت به شمار مى رفت;
2ـ با پذيرفتن عدم بيعت آن حضرت، بقيه مخالفان نيز به بيعت نكردن با او به طمع مى افتادند و در نتيجه يزيد خود، زمينه بروز آشوب و قيام را در تمامى بلاد فراهم مى آورد;
3ـ يزيد با مدارا و مسامحه در برابر به رسميت نشناختن خلافتش از سوى حسين بن على ـ عليه السلام ـ در واقع خود را تحقير كرده و بى كفايتى خود را به اثبات مى رساند; زيرا همان گونه كه گذشت امام حسين ـ عليه السلام ـ بالفعل هيچ قدرتى در اختيار نداشت و براى حكومت يزيد بيش از يك شهروند نبود; پس عدم توانايى خليفه مسلمين در وادار كردن يك شهروند به تمكين در مقابل حكومت مركزى از نظر عوام، بى لياقتى و بى كفايتى او را به اثبات مى رساند. همچنين او به خوبى مى دانست كه مخالفت امام با او تنها به عدم بيعت خلاصه نمى شد و بايد منتظر عواقب بعدى آن نيز مى بود; عواقبى همچون رو به رو شدن با صد هزار شمشير اهل حجاز و عراق، آن گونه كه پدرش معاويه تجربه كرده و خطر آن را به او گوشزد نموده بود.
بنابراين تنها گزينه سوم، يعنى مقابله با آن حضرت باقى مى ماند كه بايد به گونه اى محقق مى شد. البته خامى، خيره سرى و غرور بيش از حد يزيد و عُمّالش ـ بويژه عبيداللّه بن زياد ـ باعث شد كه شديدترين، خَشِن ترين و وحشيانه ترين نوع مقابله با خاندان پيامبر ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ را برگزينند و براى مقابله با حضرت از همه درنده خويى و وحشى گرى خود استفاده نمايند.
بنابر آنچه گذشت، صلح با امام حسن ـ عليه السلام ـ براى معاويه پيروزى غرورانگيزى به شمار مى رفت.[5] اما تنها چيزى كه مى توانست غرور يزيد را حفظ كرده مانع از تحقير او شود و دولت او را از مواجه شدن با قيامها و مخالفتهاى جدى در امان دارد، بيعت گرفتن از مردم، بويژه مخالفان و حسين بن على ـ عليه السلام ـ بود.
|