در دل هر مشكلى فرصتهاى بزرگتر و عالىترى نهفته است كه انسانهاى بزرگ قادرند مشكلات را به فرصتهاى بزرگ تبديل نمايند.[1] براى خاندان رسول خدا(ص) و شيعيان آن خاندان مظلوم ،روزى مصيبت بارتر و پر اندوهتر از روز عاشوراى امام حسين(ع) و روز شهادت آن بزرگوار و يارانش نبوده و در تاريخ اسلام ثبت نشده است.
در حديثى از امام زينالعابدين(ع) نقل شده كه فرمود: روزى بر رسول خدا(ص) سختتر از روز اُحد نبود كه عمويش حمزه فرزند عبدالمطلب و شير رسول خدا(ص) به شهادت رسيد و پس از آن روز موته بود كه عموزادهاش جعفرابنابىطالب در آن روز كشته شد، آنگاه فرمود: «و روزى همانند روز حسين(ع) نبود كه سى هزار مرد كه خود را از اين امت مىدانستند به سوى آن حضرت هجوم برده و هر كدام با ريختن خون آن حضرت مىخواستند به خد نزديكتر شوند، و آن حضرت آنان را به ياد خدا مىانداخت ولى اعتنا نكرده تا آنكه آن بزرگوار را از روى ستم و دشمنى كشتند.»[2]
زمينه بحران
زندگى امام در برههاى از زمان كه با ستمگران مواجه بود، با بحرانهاى زيادى رو به رو شده و تمامى وقايع گواه آنند كه او مردى پولادين بود و با تكيه بر نيروى غيبى الهى هيچگاه تسليم نشد. روح بزرگ او بسان درياى ژرفى بود كه همه ناگوارىها را در خود جاى مىداد و آنچنان دلش قوى و به فضل پروردگار بستگى داشت كه هيچ قدرتى نتوانست در او خللى ايجاد كند.پيروان راستين اسلام هر كدام به نوبه خود و به مقتضاى شرايط زمان و مكان، در طول تاريخ، در راه عمل به تكليف و انجام وظيفه الهى حماسهها آفريدهاند و ثمرات گرانبهايى را براى اسلام و مسلمين از خود به يادگار گذاشتهاند.بررسى تاريخ انبياى الهى و پيشوايان معصوم ،اين امر را روشن مىسازد كه سراسر حيات پربركت آنان، تلاش و استقامت در راه اداى وظيفه تبليغ رسالت الهى بوده است. و در اين راه، هيچ چيز مانع انجام وظيفه آنان نگرديده است.
يك بحران ضمن آنكه حامل جنبههاى مخرب و منفى است ولى از جهات ديگرى مىتواند منشأ اثرات سازندهاى باشد و خلاقيت و نوآورى و تلاشها و چالشهاى جديد ر ايجاد كند.[3] با مرگ معاويه و روى كارآمدن يزيد بحران بهوجود آمد،اثبات فسق و فجور و بىبند و بارى و بىدينى و كفر يزيد نيز براى افراد بىغرض نياز به استدلال زيادى ندارد. دوران خلافت يزيد سه سال و شش ماه بيشتر طول نكشيد، ولى در اثر بىسياستى و پاىبند نبودن به مقدّسات اسلام و پردهدرى، در همين مدت كوتاه سه جنايت هولناك و بىسابقه انجام داد كه براى هميشه نه تنها تاريخ بنىاميه را ننگين ساخت بلكه تاريخ اسلام را سياه و مشوّه كرد. اجمال آنها اين گونه بود:
1. سال اول، شهادت امام حسين(ع) و يارانش و به اسارت بردن فرزندان و خاندان رسول خدا و گرداندن آنها در شهرها و قصبات و به شهادت رساندن زنان و كودكان بى گناه ايشان در كربلا و كوفه و شام و...
2. فرستادن لشكرى جرّار براى سركوبى مردم مدينه و مباح شمرده خون مردم آن شهر كه بزرگترين جنايتهاى تاريخ را، لشكريان شام در كنار قبر مطهّر رسول خدا(ص) انجام دادند و جوى خون در مسجد مدينه به راه انداختند، خانهاى را سالم نگذاردند و...
3. ويران كردن خانههاى مكه و به خاك و خون كشيدن هزاران انسان در آن شهر و در كنار خانه خدا و حرم امن الهى و سوزاندن و به منجيق بستن خانه كعبه و ويران كردن قسمتهايى از آن و... [4]
يزيد بعد از به حكومت رسيدن سريعاً خواستار بيعت امام حسين(ع) با خود شد. در نقلى كه يعقوبى در تاريخ خود آورد متن نامه يزيد به وليد بن عتبه اين گونه است:وقتى نامه من به تو رسيد حسين بن على و عبدالله بن زبير را احضار كن و از آنها بيعت بگير و اگر بيعت نكردند گردن آن دو را بزن و سر هر دو را براى من بفرست. امام حسين(ع) مىدانستند كه زمان شهادت نزديك است (يا بيعت و يا جنگ و شهادت) در چنين محيطى ،شخص آزاده و ديندارى مانند امام حسين(ع) نمىتواند دست بيعت به او بدهد. پس شِق دوم يعنى جنگ و شهادت پيش روى حضرت قرار داشت. ابن اثير و ديگران از عبداللّه بن عباس و جعفربن سليمان ضبعى از امام حسين(ع) روايت كردهاند كه فرمود: به خدا سوگند مرا رها نخواهند كرد تا وقتى كه قلبم را از درونم بيرون آورند.[5]
در همان كتاب كامل ابناثير نقل شده كه آن حضرت به عبداللّه بن زبير كه علّت تصميم او را از حركت جويا شد فرمود:
«براستى پدرم براى من حديث كرد كه شهر مكه را بزرگى است كه به وسيله او حرمت اين شهر شكسته شود، و من دوست ندارم كه آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بيرون مكه كشته شوم بهتر دوست دارم تا يك وجب و هر چه دورتر باشم از مكه و كشته شوم، پيش من محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانورى از اين جانوران باشم مرا بيرون آورده تا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند.[6]»
در قسمتى ديگر امام فرمود: اگر تعجيل نكنم مرا دستگير خواهند كرد[7] و بار ديگر فرمود: بنىاميّه مالم را گرفتند، صبر كردم، به آبرويم تعرّض كردند، صبر كردم، خواستند خونم ر بريزند، گريختم.[8]
اين نقلها شاهد صدق اين گفته است كه به هر روى، آنان تصميم بر قتل او داشتند و اميدى به زنده بودن، به صورتى كه بيعتى صورت نگيرد، نمىتوانسته وجود داشته باشد. طرف ديگر قضيه رفتن به سمت عراق است.تا اينجا با قسمت يا روى منفى بحران مواجه هستيم (درد، رنج، تشنگى، قطعه قطعهشدن، آوارگى و.....) روى ديگر بحران ،قسمت مثبت و هنر تبديل مشكل به فرصت طلائى است.كه سالار شهيدان به نحو شگفت انگيزى بحران را با موفقيت در جهت اهداف خود به حركت درآورد و زمينهاى براى دگرگونى در تمامى نسلها و منش تمامى انقلابهاى مردمى گرديد.
به همين علت است هنگامى كه "ابنزياد" به حضرت زينب(س) گفت: ديدى كه خدا با برادرت چه كرد، فرمود: من بجز نيكويى چيزى نديدم.[9]
اين حادثه مىتوانست با ماندن حضرت در مكه و شهادت او در آن نقطه مقدس به پايان برسد كه اگر اينچنين مىشد اثرات آن نمىتوانست وسيع و ماندگار باشد و سرمشق رهبران آتيه قرار گيرد. خط مشى و استراتژى برخورد حضرت با اين بحران مىتواند راهنماى رهبران در سوگيريىهاى آتى گردد.
عالمان وظيفهشناس، در طول تاريخ دين، به مقتضاى عصر خويش براى انجام اين مهم قيام كردهاند. اكنون اين بار مسؤوليت بر دوش عالمان و دانشمندان زمان ما قرار دارد.
تعريف بحران
شايد در برخورد اوليه با موضوع، مفهوم بحران بديهى انگاشته شود، اما زمانى كه در مسأله بيشتر غور مىكنيم در مىيابيم كه تعريف بحران كار چندان سادهاى نيست و نويسندگان مختلف هر كدام بهگونهاى خاص آن را تعريف و توصيف كردهاند.
هرمان (Herman,1963) بحران را حادثهاى مىداند كه موجب سردرگمى و حيرت افراد شده، قدرت واكنش منطقى و مؤثر را از آنان سلب كرده، و تحقق اهداف آنان را به مخاطره انداخته است.
پرو (Perrow,1984) قبل از پرداختن به تعريف بحران، حادثه يا رويداد جزيى را تعريف كرده و آن را اختلال در يك جزء يا واحد از يك سيستم بزرگ مىداند، كه كاركرد كل سيستم ب اين حادثه مورد تهديد واقع نمىشود و با اصلاح و رفع نقص از آن جزء، سيستم به كار خود ادامه مىدهد. اما بحران اختلالى عمده است كه كل سيستم را از كار باز داشته و جامعه را ب اشكالات عمده رو به رو مىسازد و حيات آن را به مخاطره مىاندازد.
هابرماس (Habermas,1973) رويدادهاى مشكلآفرين و بحران را در دو سطح فيزيكى يا ملموس و اجتماعى و نمادين مورد مطالعه قرار مىدهد. با تلفيق نظريات اين دو عالم مىتوان نتيجه گرفت كه بحران اختلالى است كه از جهت سطح كل سيستم و از جهت نوع فيزيكى يا نمادى، سيستم را تهديد كرده و به مخاطره مىاندازد.
بدين ترتيب بحران ممكن است به دو صورت در جامعه به وجود آيد؛ يكى بحران در زمانى كه كل سيستم از جهت مادى و فيزيكى تحت تأثير قرار گرفته و حيات آن به مخاطره افتاده است و دوم آنكه سيستم به جهت مسائل اعتبار و حيثيت اجتماعى و بطور نمادين دچار بحران گرديده، و به ورطه سقوط كشانيده شده است. بحران بقاى جامعه و مشروعيت آن ر متزلزل ساخته و موجب محو يا تغييرات بنيادى در آن مىگردد.[10] كه بحران كربلا از نوع دوم بود.
مطالعه قيام حضرت سيد الشهدا(ع) به خوبى نشان مىدهد كه عنصر اصلى اين قيام مقدس، امر به معروف و نهى از منكر است و حضرت نيز در مناسبتهاى مختلف به اين دو فريضه مهم، تصريح مىكرد. آن بزرگوار قبل از خروج از مدينه، علت قيام خويش را اين گونه بيان فرمود:
«إنّى لَم أخرُج أشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداً و لا ظالِماً و إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإِصلاحِ في اُمَّةِ جَدّى(ص)؛
من از روى خودخواهى، خوش گذرانى، فساد و ستمگرى قيام نكردم، بلكه براى اصلاح امت جدّم به پا خاستهام».[11]
در حالى كه بنىاميه اين گونه وانمود مىكردند كه آن بزرگوار بر خليفه وقت و به ضرر اسلام خروج كرده است، امام حسين(ع) با اين سخن روشن، هرگونه فساد، ستمگرى و خودخواهى را نفى مىنمايد و در عوض، تأكيد مىنمايد كه حركت و قيام او يك حركت اصلاحى بر محوريت سيره و سخن پيامبر اكرم(ص) مىباشد. و نيز فرمود: هدف من امر به معروف و نهى از منكر و حركت بر اساس سيره جدّم رسول خدا(ص) و پدرم على بن ابىطالب(ع) است.
مينتزبرگ (MINTZBERG) و همكارانش بحران را «وقوع ناگهانى و غيرمنتظره حادثه و يا اتفاقى كه توجه فورى و فوتى به آن، براى اخذ تصميمى فورى، ضرورى است»،مىدانند[12].
ايگور آنسف (ANSOFF) بحران را به «تغيير و تحولاتى كه بقا و حيات جامعه را به مخاطره انداخته و جامعه بايد براى رهايى از نابودى و اضمحلال تلاشى فوقالعاده نمايد»، تعريف مىكند.[13]
رهبر معظم انقلاب اسلامى در اين باره مىفرمايند:
اگر به تحليل ظاهرى قضيه نگاه كنيم، اين قيام، قيام عليه حكومت فاسد و ضد مردمى يزيد است؛ اما در باطن، قيامى براى ارزشهاى اسلامى و براى معرفت و براى ايمان و براى عزّت است؛ براى اين است كه مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پيدا كنند؛ لذ ابتدا كه از مدينه خارج شد، در پيام به برادرش محمّد بن حنفيه - و در واقع در پيام به تاريخ - اين طور گفت: «إنىّ لم أخرُج أشِراً ولا بَطراً ولا مُفسِداً ولا ظالما»؛ من با تكبر، با غرور، از روى فخر فروشى، از روى ميل به قدرت و تشنه قدرت بودن قيام نكردم؛ «إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فى اُمّةِ جَدّى» مىبينم كه اوضاع در ميان امّت پيامبر دگرگون شده است؛ حركت، حركت غلطى است، حركت به سمت انحطاط است، در ضد جهتى است كه اسلام مىخواست و پيامبر آورده بود؛ قيام كردم براى اينكه با اينها مبارزه كنم.[*]
گروه ديگر از محققان معتقدند كه بحران ممكن است «در اثر وقوع حادثهاى غيرمنتظره و يا بىتوجهى تدريجى به مسائل كه باعث سراشيبى سقوط قرار گرفتن جامعه شده و تنها با توجه فورى و اقدامات سريع و اضطرارى مىتوان آن را نجات داد»، باشد. در همين راستا در تعريف ديگرى از بحران مىگويند: «واقعه پيشبينى نشده كه به دليل اضطرار و فوريت آن، بايد مورد توجه قرار گيرد، زيرا عدم توجه و رسيدگى بلافاصله به آن، به وخيمتر شدن اوضاع مىافزايد. بدين ترتيب، روال عادى كار در جامعه متوقف و يا مختل مىشود و رسيدگى به بحران، بر ساير مسائل در جامعه اولويت پيدا مىكند».[14]
با توجه به چهار تعريف اخير مىتوان «بحران» را از ديدگاه مديريتى چنين تعريفكرد كه:
«وقوع ناگهانى پيشبينى نشده و يا غيرقابل پيشبينى و يا وقوع پيشبينى شده ولى غيرقابل پيشگيرى كه باعث به مخاطره افتادن هستى كل جامعه شود، بدين سبب تصميم و اقدام عاجل مديران را براى نجات جامعه از سقوط، نياز داشته باشد.»
در مديريت موضوع بحران به صورتى محدود بررسى گرديده و برخى از علماى اين رشته بحران را از جهت آثار و تبعات آن مورد مداقه قرار داده و با افزايش كنترل به چارهانديشى پرداختهاند(Hermann,1963). از اينرو در بعضى از متون مديريت مقابله با بحران با مديريت ايمنى و حفاظت در برابر سوانح كارى يكى انگاشته شده است. در حالى كه بحران را بايد در سطحى وسيعتر بررسى كرد و آن را از جهت و جوانب مختلف مورد ملاحظه قرار داد. يك بحران ضمن آنكه حامل جنبههاى مخرب و منفى است ولى از جهات ديگرى مىتواند منشأ اثرات سازندهاى باشد و خلاقيت و نوآورى و تلاشها و چالشهاى جديد را ايجاد كند.[15]
مجله حكومت اسلامى
[*]. از سخنان معظم له در ايام محرم سال 1378 و 1379.
[1]. هلن كلر،عشق به خداوند،ترجمه خرمشاهى ،نشر ققنوس ،ص 112
[2]. امالى صدوق، مجلس70، رقم 10.
[3]. مهدى الوانى، سازمانهاى بحرانپذير و بحران ستيز و دانش مديريت، ش35 و 36، ص 58.
[4]. سيرة الائمة الاثنى عشر، هاشم معروف حسنى، ص42 - 45.
[5]. كامل، ابن اثير، ج 4، ص 39. البداية و النهاية، ج 8، ص 169. و در حديثى كه از تاريخ ابن كثير و ابن عساكر نقل شده «فرم الامة» نقل شده (حياة الامام حسين(ع)، باقر شريف، ج 3، ص 43.)
[6]. كامل، ابن اثير، ج 4، ص 38؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 169.
[7]. تاريخ الطبرى، ج 4، ص 290.
[8]. الفتوح، ج 5، ص 124.
[9]. حماسه پيروز عاشورا،ابوالقاسم آذرسا،نشر دفترانتشارات اسلامى ،ص 80.
[10]. مهدى الوانى، پيشين، ص 57 - 58.
[11]. بحار الانوار، ج44، ص329.
[12]. اسفنديار سعادت، مديريت بحران، دانش مديريت، ش.11، زمستان 1369، ص 21.
[13]. همان، ص 22.
[14]. اسفنديار سعادت، پيشين، ص 22.
[15]. مهدى الوانى، پيشين، ص 58.
|