1. اگر درسپاه پاسداران آموزش های قوی در مسائل عقیدتی سیاسی وجود نداشته باشد دیگر سپاه را به عنوان بازوی توانای انقلاب اسلامی نمی توان مطرح ساخت.
فرماندهی معظم کل قوا ، امام خامنه ای ( مدظلّه العالی) –05/03/ 1363
2. مـن بـا تـشـكر از زحمات روحانيون و مسؤولين عقيدتى سياسى ...تأكيد مى كنم كه به مسأله آموزش هاى عقيدتى و اخلاقى بيشتر توجه شود. (امام خمینی(ره) ،صحیفه نور،ج21 ،ص119 )
3. برادران عقيدتي سياسي که در سپاه پاسداران مشغول خدمت هستند، اين کار را بايستي خيلي مهم بشمارند؛ زيرا سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، رکن رکين و پايهي محکم دفاع از انقلاب …است.
امام خامنه ای (مدظله العالی)12/2/1369
4. اين کار را که عقيدتي، سياسي ميکند، وظيفهاي بسيار مهم است. مسؤولان سپاه بايد همکاري بکنند، تا اين برادران بتوانند اين وظيفه را بخوبي انجام بدهند. امام خامنه ای (مدظله العالی)12/2/1369
5. قوام سپاه، به روحيهي انقلابي و ايمان اين جوانان پُرشور و مؤمن است. اين ايمان، بايستي هم حفظ بشود، هم تقويت گردد و هم از جهات اعتقادي و فکري، با روشنبيني و عمق فکري، همراه بشود.
امام خامنه ای (مدظله العالی)12/2/1369
6. نـيـروهـاى مـسـلّح در دوران بـازسـازى بـايـد بـه اصل بازسازى معنوى و اعتقادى نيز توجه كافى داشته باشند. ( امام خمینی(ره) ، صحیفه نور،ج21 ،ص119 )
7. قوام و شخصیت سپاه به معنویتش است، و این معنویت از طریق شما آقایان و علمای محترم که معلمان اخلاق و معنویت و تزکیه هستید، قابل تأمین است. 19/4/1368
8. ما باید این نکته را در نظر بگیریم که هر کسی وارد سپاه شد، در زیر شعاع تربیت و اراده ی معنوی شما، روزبه روز کمالات معنویش بیشتر شود و پیشرفت کند. نباید هیچ افت روحی و معنوی در سپاه مشاهده شود.
( 7/11/1368)
9. واحدهای عقیدتی، سیاسی را تقویت فرمایید، تا با روش های برنامه ریزی شده و شیوه های ابتکاری، معنویت و آگاهی و معرفت اسلامی را در سپاه رشد و عمق بخشند. 5/4/1369
10. حضور مجموعهیی به نام عقیدتی، سیاسی در نیروهای مسلح، یکی از الهامات الهی و از برکات پروردگار بر امام بزرگوار ما و مجموعهی دستاندرکار امور کشور بود. نقش روحانیون، نقش هدایت و دستگیریِ معنوی است. همه به روحانی احتیاج دارند - همچنانکه به طبیب احتیاج دارند - و اگر روحانی در هر نقطهیی به وظایف خود عمل کند، آنجا را از لحاظ معنوی آباد خواهد کرد. 23/10/1383
اگر ما عمامهییها درست نقش خود را بشناسیم و بتوانیم آن را ایفا کنیم، دنیا را آباد خواهیم کرد. ماها گاهی کوتاهی میکنیم؛ سراغ همان راههایی میرویم که اهل دنیا رفتهاند؛ آنگاه کار ما خراب میشود. یک تاجر، یک زمیندار، یک زمینخوار، یک مقاطعهکار، چه عمامه سرش باشد، چه شاپو سرش باشد، چه کراوات ببندد، چه تسبیح دست بگیرد؛ بالاخره حقیقت او که فرق نمیکند. اما اگر عمامه سرمان گذاشتیم و دنبال همان کارهایی بودیم که پاپیون زنها و کراوات زنها و بقیهی اهل دنیا دنبال آن هستند، ما هم مثل آنها هستیم. لباس که تغییر اساسی ایجاد نمیکند؛ باید دید دل، جایگاهِ چیست. «دِه بُود آن، نه دِل، که اندر وی گاو و خر بینی و ضیاع و عقار». دلی که به دنبال تجملات و زخارف دنیاست، دیگر دل نیست؛ دکان زرگری است؛ هرچند شاعر میگوید دِه است. اول باید دلمان را پاک کنیم: « مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ.»؛ کسی که پیشاهنگ، پیشوا و جلودار جمعیتی میشود، اول باید خود را آماده کند. اگر بنده و جنابعالی میخواهیم صد نفر را به دنبال خود بکشانیم - چه برای کوهنوردی، چه برای بیابانگردی، چه برای یک رزمایش - اول باید قوت راه رفتن را در خودمان ایجاد کنیم؛ والّا اگر ده قدم رفتیم و بعد گفتیم آخ قلبمان گرفت، پایمان خسته شد، این صد نفر هم هرچند چهار نفرشان همت کنند و بروند، اما دیگر نمیشود اینها را به مقصد رساند. راه معنویت هم همینطور است؛ خودمان را باید درست کنیم. روحانیت خیلی قدر و ارزش دارد. شکستن قدر روحانیت، خدمت بههیچ بخشی و جنبهیی از جنبههای زندگی مردم نیست؛ چون هرجا یک روحانیِ خوب حضور داشته باشد، واقعاً یک مشعل است و نورافشانی میکند. اما من و شمای روحانی هم باید خود را آنچنان که یک روحانی میباید و میشاید، بسازیم و روحانی باشیم.23/10/1383
اگر ما[روحانیون] با مردم باشیم، افراد به تظاهر وادار نمىشوند. ما که عقیدتى، سیاسى هستیم، بد است که در فلان نیروى مسلح طورى رفتار کنیم که آن آدم زرنگِ رِند به مذهب تظاهر کند، اما باطنش خبرى نباشد؛ جلوى ما تسبیح به دست بگیرد و صلوات بفرستد، اما باطن قلبش چیزى نداشته باشد؛ یا دوره و کلاسى را که ما اجبار کردهایم، بگذراند، اما فقط الفاظ را یاد گرفته باشد؛ ایمان و اعتقادى پیدا نکرده باشد. این خوب نیست، این بُرد نیست. بُرد این است که ما بتوانیم دل او را تسخیر و جذب کنیم، نه براى خودمان؛ او را دلدادهى حق و دلدادهى معنا کنیم؛ و این با عمل ممکن است. این را روحانى، خوب مىتواند. افراد غیرروحانى هم مىتوانند. چند روز قبل خانوادهى شهید بابایى اینجا آمده بودند؛ این خاطره یادم آمد و براى آنها گفتم. سال ۶۱ شهید بابایى را گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکارى اصفهان. درجهى این جواب حزباللّهى سرگردى بود، که او را به سرهنگ تمامى ارتقاء دادیم. آنوقت آخرین درجهى ما سرهنگ تمامى بود. مرحوم بابایى سرش را مىتراشید و ریش مىگذاشت. بنا بود او این پایگاه را اداره کند. کار سختى بود. دل همه مىلرزید؛ دل خود من هم که اصرار داشتم، مىلرزید، که آیا مىتواند؟ اما توانست. وقتى بنىصدر فرمانده بود، کار مشکلتر بود. افرادى بودند که دل صافى نداشتند و ناسازگارى و اذیت مىکردند؛ حرف مىزدند، اما کار نمىکردند؛ اما او توانست همانها را هم جذب کند. خودش پیش من آمد و نمونهیى از این قضایا را نقل کرد. خلبانى بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهید شد. او جزو همان خلبانهایى بود که از اول با نظام ناسازگارى داشت. شهید عباس بابایى با او گرم گرفت و محبت کرد؛ حتى یک شب او را با خود به مراسم دعاى کمیل برده بود؛ با اینکه نسبت به خودش ارشد هم بود. شهید بابایى تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگ تمامِ چند ساله بود؛ سن و سابقهى خدمتش هم بیشتر بود. در میان نظامىها این چیزها خیلى مهم است. یک روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسلیم بابایى شده بود. شهید بابایى مىگفت دیدم در دعاى کمیل شانههایش از گریه مىلرزد و اشک مىریزد. بعد رو کرد به من و گفت: عباس! دعا کن من شهید بشوم! این را بابایى پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گریه کرد. او الان در اعلىعلیین الهى است؛ اما بنده که سى سال قبل از او در میدان مبارزه بودم، هنوز در این دنیاى خاکى گیر کردهام و ماندهام! ما نرفتیم؛ معلوم هم نیست دستمان برسد. تأثیر معنوى اینگونه است. خود عباس بابایى هم همینطور بود؛ او هم یک انسان واقعاً مؤمن و پرهیزگار و صادق و صالح بود. اگر مىخواهید اثر بگذارید - چه شما برادران عزیز طلبه و روحانى، چه شما برادران عزیزى که نظامى هستید و با عقیدتى، سیاسى همکارى مىکنید - راهش این است که دلها را به هم نزدیک کنید؛ درون را پاک کنید؛ عمل را خالص کنید؛ براى خدا کار کنید؛ آنوقت خداى متعال برکت خواهد داد. این مىشود عقیدتى، سیاسىِ مطلوب.23/10/1383
همیشه گرمترین نماز جماعتها متعلق به پیشنمازهاى مردمى است: با مردم گرم مىگیرند؛ با مردم خوش اخلاقى مىکنند؛ بىحوصلگى نشان نمىدهند؛ بدخلقى نشان نمىدهند، جواب مسألهشان را مىدهند؛ یک وقت اگر کسى بیمارى و مشکلى داشته باشد، اگر با پول نتوانند، با اخلاق آن مشکل را تسکین مىدهند. گفت:
چو وا نمىکنى گرهى خود گره مباش
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
به عنوان آخوندى، دست ما گشاده نیست؛ اما ابرویمان که مىتواند گشاده باشد. بنده خودم سالها پیشنمازى کردهام؛ مىدانم انسان چگونه باید با مردم رفتار کند. وقتى نماز تمام مىشد، برمىگشتم رو به مردم مىنشستم. تسبیحات حضرت زهرا را هم که مىگفتم، افراد مىآمدند و مىدیدند راه باز است. جوان مىآمد، مزلّف مىآمد، بازارى مىآمد، ریشدار مىآمد، بىریش مىآمد. آن زمان، پوشیدن پوستینهاى وارونه در میان جوانهاى بیتل ( و هیپی) مد شده بود. یک روز رفتم نماز، دیدم یکى از همین جوانهاى آلامد که موهایش را روغن زده، آمده و صف اول کنار متدیّنین و بازارىهاى خوب و افراد محاسن سفید نشسته. احساس کردم این جوان با من حرفى دارد. نشستم و به او پاسخِ نگاه دادم؛ یعنى اجازه دادم بیاید حرفش را بزند. جلو آمد و گفت آقا! من صف اول بنشینم، اشکال دارد؟ گفتم نه، چه اشکالى دارد؟ شما هم مثل بقیه. گفت: این آقایان مىگویند اشکال دارد. گفتم: این آقایان بیخود مىگویند! این جوان، دیگر از این مسجد پا نمىکِشد. این جوان، دیگر از این پیشنماز دل نمىکند. همینطور هم بود؛ از ما دل نمىکندند. بنده وقتى مسجد مىرفتم، در میان صد نفر، اقلاً نود نفرش جوانها بودند. بنده هیچ چیز خاصى نداشتم؛ نه یک مایهى آنچنانىِ معنوى، نه یک مایهى دنیوى؛ اما با مردم بودم. در پادگان هم همینطور است؛ ... در پاسگاه هم همینطور است؛ هرجا که ما میان مردم هستیم. یکجا مردم ما بازارىاند، یکجا مردم ما دانشگاهىاند، یکجا هم نظامىاند؛ سپاه و ارتش و نیروى انتظامى؛ فرقى نمىکند.23/10/1383
|