توبه کار دوست خدا
مرد فاسقی در بنی اسرائیل بود كه اهل شهر از معصیت او ناراحت شدند و تضرع به خدای كردند! خداوند به حضرت موسی وحی كرد: كه آن فاسق را از شهر اخراج كن، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه ای نرسد. حضرت موسی آن جوان گناهكار را از شهر تبعید نمود؛ او به شهر دیگری رفت، امر شد از آنجا هم او را بیرون كنند، پس به غاری پناهنده شد و مریض گشت كسی نبود كه از او پرستاری نماید. پس روی در خاك و بدرگاه حق از گناه و غریبی ناله كرد كه ای خدا مرا بیامرز، اگر عیالم بچه ام حاضر بودند بر بیچارگی من گریه می كردند، ای خدا كه میان من و پدر و مادر و زوجه ام جدائی انداختی مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان . خداوند پس از این مناجات ملائكه ای را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وی فرستاد. چون گناهكار اقوام خود را درون غار دید، شاد شد و از دنیا رفت . خداوند به حضرت موسی وحی كرد، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما. چون موسی به آن موضع رسید خوب نگاه كرد دید همان جوان است كه او را تبعید كرد؛ عرض كرد خدایا آیا او همان جوان گناهكار است كه امر كردی او را از شهر اخراج كنم ؟! فرمود: ای موسی من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوری از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزیدم.
يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت
توبه برتر از حد
در كتاب فروع كافی جلد 7 دارد:
در كوفه مردی خدمت آقا امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - رسید. عرض كرد یا علی من زنا كردم پاكم كن . حضرت فرمود: از كدام قبیله ای هستی ؟ گفت از قبیله مزینه هستم . حضرت فرمود: از قرآن می توانی چیزی قرائت كنی ؟ گفت : بله . چند آیه نیكو قرائت كرد. حضرت فرمود: آیا جنون عارضت شده ؟ گفت : نه .
حضرت فرمود: فعلا برو تا از وضعت جویا شوم و تحقیق كنم . فردا برای بار دوم بازگشت و گفتار روز پیش را تكرار نمود. این بار آقا علی - علیه السلام - فرمود: آیا زن داری ؟ گفت : آری . حضرت فرمود: زنت حضور دارد (یعنی مسافرت نرفته) گفت : آری . آنگاه حضرت وضع او را جویا شد. گفتند: مردی فهمیده و عاقل است . روز سوّم آمد و مانند دو روز قبل تقاضای پاك شدن نمود باز حضرت فرمود برو تا در باره تو سوالاتی نمایم . در روز چهارّم باز خدمت آقا علی - علیه السلام - رسید و اقرار كرد، حضرت به قنبر دستور داد تا او را نگهدارد، در این هنگام حالت خشم بر آقا علی - علیه السلام - روی داد سپس فرمود: چقدر زشت است كه مردی كار ناشایستی از این قبیل انجام دهد و خود را در میان مردم رسوا نماید. چرا توبه نمی كنید بخدا قسم اگر بین خود و خدا واقعا توبه كند بهتر است برایش از این كه من حد بر او جاری نمایم . آنگاه او را بسوی بیابان برد و در میان مردم فریاد زدند ایّهاالنّاس خارج شوید تا بر این مرد حد جاری شود و با وضعی بیائید كه یكدیگر را نشناسید قبل از اینكه بر این مرد حد اجرا شود، محكوم تقاضا كرد اجازه دهند دو ركعت نماز بخواند پس از نماز او را وارد گودالی كه حفر شده بود نمودند، بطوری كه صورت به طرف مردم بود. حضرت علی - علیه السلام - رو به جمعیّت كرد و فرمود: ای مسلمانان این عمل یكی از حقوق خداست . هر كس برگردن او نیز حقیست برگردد. زیرا كسیكه حدّی بر او باشد نمی تواند حد جاری كند. همه مردم برگشتند فقط آقا علی - علیه السلام - و امام حسن و امام حسین (ع) باقی ماندند، حضرت امیرالمؤمنین - علیه السلام - سنگی به دست گرفت و سه تكبیر فرمود و سه سنگ بترتیب با هریك سه تكبیر به آن مرد زد. امام حسن و امام حسین نیز به ترتیب همین عمل را تكرار كردند بر اثر همان ضربات مرد گنه كار از دنیا رفت آقا علی - علیه السلام - او را بیرون آورده دستور داد قبری برایش كندند نماز بر او خوانده دفنش كردند، عرض كردند غسلش نمی دهید، حضرت فرمود با چیزی غسل كرد كه تا روز قیامت پاك و پاكیزه است همانا صبر بر كار دشواری نمود.
قصص التوابين يا داستان توبه کنندگان / علي ميرخلف زاده
توبه قاتل
مرحوم فخر المحققین سید محمد اشرف سبط سید الحكماء میرداماد رضوان اللّه تعالی علیه فرمود: اسحاق بن ابراهیم طاهری كه یكی از بزرگان بوده یك شب در عالم خواب آقا حضرت رسول اكرم - صلی الله علیه و آله - را دید، حضرت به او فرمود: قاتل را رها كن . با ترس از خواب بیدار شد. ملازمان خود را طلبید و گفت : این قاتل كیست و در كجاست ؟ گفتند: در اینجا حاضر است و خودش هم اقرار بقتل كرده است . او را حاضر كردند اسحق به او گفت اگر راستش را بگوئی تو را رها خواهم كرد قاتل گفت : من با یكسری از رفقایم اهل همه فسادها و لااُبالی گری و عیّاشی و ولگردی بودیم با آنها مرتكب هر حرامی می شدیم و در بغداد بهر عمل زشتی دست می زدیم، یك پیرزالی برای ما زن می آورد. یك روز آن پیر زن بر ما وارد شد كه با خودش دختری بسیار زیبا آورده بود، آن دختر تا ما را دید و متوجه شد كه آن پیر زن او را فریب داده صیحه ای زد و بی هوش پخش زمین شد وقتی او را بهوش آوردند فریاد زد و گفت اللّه اللّه از خدا بترسید و دست از من بردارید من این كاره نیستم و این پیر زن غداره مرا فریب داد و گفت در فلان محل تماشائی است و قابل دیدن است و افسانه هائی برایم بافت و مرا راغب گردانید من هم همراهش راهی شدم از خدا بترسید من علویه از نسل حضرت زهرا سلام الله علیها هستم . دوستانم به حرفهای او اعتنایی نكردند و جلو آمدند كه به او دست درازی كنند من بخاطر حرمت رسول اللّه - صلی الله علیه و آله - غیرتم بجوش آمده و از آنها جلوگیری كردم در نزاعی كه با آنها كردم جراحات زیادی بر من وارد شد چنانچه می بینی پس من ضربه ای سخت بر او وارد كردم و پیشكسوت آنها را كشتم و دختر را سالم از دست آنها خلاص كردم . دختر وقتی خود را رها دید درباره ام دعا كرد و گفت : همین طور كه عیبم را پوشاندی خدا انشاء الله عیب های تو را بپوشاند و هینطور كه مرا یاری و كمك كردی خدا تو را یاری كند در این هنگام صدای همسایه ها بلند شد و به خانه ما ریختند در حالی كه خنجر خون آلود در دست من بود ومقتول در خون می غلتید مرا گرفتند و اینجا آوردند. اسحاق گفت : من تو را به خدا و رسول الله - صلی الله علیه و آله - بخشیدم آن مرد قاتل گفت من هم از همه گناهانم توبه كردم و به حق آن كسیكه مرا به او بخشیدی دیگر گرد گناه و معصیت بر نمی گردم و توبه كردم و كم كم یكی از نیكان گردید.
قصص التوابين يا داستان توبه کنندگان / علي ميرخلف زاده
توبه لوطیها
شهید محراب مرحوم حضرت آیه اللّه سید عبدالحسین دستغیب نوشته : یك نفر حاجی مؤمنی كه از ارادتمندان به مرحوم حاج شیخ محمد تقی مجلسی رضوان الله تعالی علیه بود یك روز لوطیهای محل دورش را می گیرند و می گویند امشب می خواهیم بخانه تو بیائیم . حاجی از یك طرف می ببیند اگر آنها بیایند با وسائل لهو ولعب می آیند و مشغول فسق و فجور می شوند از طرف دیگر اگر آنها را رد كند و جواب رد گوید چگونه با لوطیها طرف شود مرتبا برایش مزاحمت ایجاد می كنند ناچارا قبول می كند بعد هم سراسیمه خدمت مرحوم مجلسی پناهنده شده و گرفتاریش را ذكر می كند. مرحوم مجلسی فكری می كند و می فرماید: اشكالی ندارد بگو بیایند من هم می آیم، حاجی مجلسی مهیا می كند و شیخ مجلسی زودتر از لوطی ها وارد می شود، لوطیها آمدند همین كه وارد خانه شد دیدند مرحوم مجلسی در مجلس نشسته . لوطی باشی ناراحت شد الا ن عیش و لهو ولعب جلوی آقا نمی شود كرد و آقا موی دماغش شده با بودن اوهیچ كاری نمی شود كرد. اجمالا پیش خود خیال كرد حرفی بزند تا مرحوم مجلسی قهر كند برود و آن وقت آنها آزاد باشند. گفت : جناب آقا مگر راه و روش ما لوطیها چه عیبی دارد كه بما اعتراض می كنند. مرحوم مجلسی فرمود: چه خوبی درشما هست كه آنرا مدح كنیم . گفت هزارها عیب داریم اما باز نمك شناسیم اگر نمك كسی را خوردیم دیگر به او خیانت نمی كنیم تا آخر عمرمان یادمان نمی رود، مرحوم مجلسی فرمود: این صفت خوبی است ولی آن را در شما نمی بینم . لوطی باشی گفت : در این اصفهان از هركس می خواهی بپرس ؟ ببینید ما نمك چه كسی را خورده ایم كه به او بد كرده باشیم مرحوم مجلسی فرمود: خود من گواهی می دهم كه شما همه نمك بحرامید آیا با خدای خود چه می كنید، ای كسی كه نمك خدا را می خوری و نمكدان می شكنی، این همه نعمت خدا را خوردن و استفاده كردن و این جور سركشی كردن و پیروی از نفس و هوی كردن ؟! نمك خدا خوردن و نمكدان او را شكستن ... این كلمات مرحوم مجلسی كه عین واقع و حقیقت بود در همه آنها اثر كرد، سرخجلت بزیر انداختند و هیچ سخن نگفتند سكوت مطلق، پس از مدتی همه رفتند، صبح اول وقت لوطی باشی در خانه مرحوم مجلسی را كوبید مرحوم مجلسی در را بازكرد دید لوطی باشی است . گفت : دیشب ما را آتش زدی ما را آگاه كردی ما را توبه ده چون از كرده های خود پشیمانیم، مرحوم مجلسی هم لطف می كند آنها را به عمل توبه و تدارك از گذشته ها وا می دارد.
قصص التوابين يا داستان توبه کنندگان / علي ميرخلف زاده
توبه مقبول
حر بن یزید ریاحی مردی شجاع و نیرومند است، اولین بار كه عبیداللّه ین زیاد حاكم كوفه می خواهد هزار سوار برای مقابله با حسین بن علی - علیه السلام - بفرستد او را به فرماندهی این گروه انتخاب می كند. اینك حر آماده شده است تا با حسین - علیه السلام - بجنگد، صحنه ای عجیب تماشایی است كوشها منتظر این خبرند كه بشنوند حر با آن شجاعت و نیرومندی و دلیری با حسین - علیه السلام - چه میكند؟ راوی می گوید: برخلاف تصور و انتظار، در آن هنگام حر بن یزید ریاحی را در لشكر عمر دیدم در حالی كه مثل بید می لرزید! من تعجب كردم رفتم جلو گفتم : حر! من تو را مرد بسیار شجاعی می دانستم بطوری كه اگر از من می پرسیدند شجاع ترین مردم كوفه كیست ؟ از تو نمی توانستم بگذرم . اینك تو چطور برسیده ای ؟ كه اینگونه لرزه بر اندامت افتاده است ؟! حر جواب داد: اشتباه كرده ای من از جنگ نمی ترسم . - پس از چه ترسیده ای ؟
- من خودم را در سر دو راهی بهشت و جهنم می بینم، نمی دانم چه كنم ؟ این راه را بگیرم یا آن را انتخاب كنم ؟ عاقبت تصمیمش را گرفت، آرام آرام اسب خودش را كنار زد، بطوری كه كسی نفهمید چه مقصود وهدفی دارد همین كه رسید به نقطه ای كه دیگر نمی توانستند جلویش را بگیرند ناگهان به اسب خویش شلاقی زد و خود را به نزدیك خیمه حسین - علیه السلام - رساند. سپرش را وارونه كرد كنایه از اینكه برای جنگ نیامده ام بلكه امان می خواهم . به نزدیك امام حسین - علیه السلام - كه رسید سلام عرض كرد و سپس گفت : هل لی توبهٍ؟ آیا توبه از من پذیرفته است ؟ فرمود: بله البته قبول است .
آنگاه حر عرض كرد: اقا حسین جان، به من اجازه بدهید تا به میدان بروم و جان خویش را فدای راه شما بكنم . امام - علیه السلام - فرمود: اینك تو مهمان ما هستی از اسب بیا پایین و چند لحظه ای را در نزد ما بمان . - آقا! اگر اجازه بفرمایید تا به میدان بروم بهتر است . انگار كه این مرد(حر) خجالت می كشید شرم داشت، چرا؟ چون با خودش زمزمه می كرد كه ای خدا! من همان گنهكار هستم كه اولین بار دل اولیاء تو، بچه های پیغمبر تو را لرزانم . حر خیلی مضطرب به نظر می رسید برای رفتن به میدان خیلی عجله داشت زیرا كه با خود می اندیشید نكند هم اكنون در همین حال كه اینجا نشسته ام یكی از بچه های حسین علیه السلام بیاید و چشمش به من بیفتد و من بیش از این شرمنده و خجل شوم ؟! آری حر توبه كرد توبه ای جدی، از راهی كه رفته بود برگشت، از طرفداری ظلم و فساد دست برداشت و به هواداری از حق و عدالت پرداخت، از لشكر یزید بیرون شد و به سپاه حسین- علیه السلام - پیوست، حسین هم او را بی قید و شرط پذیرفت، زیرا كرم حسینی چنین اقتضا می كرد. وقتی كه حر آمد هرگز امام نفرمود كه این چه وقت توبه است ؟ ما را به این بدبختی نشانده ای حالا آمده ای تا توبه كنی ؟ امام حسین اینجور فكر نمی كند، حسین همه اش دنبال هدایت مردم است حتی اگر بعد از آن كه تمام جوانانش هم شهید شدند لشكریان عمر سعد نیز توبه می كردند می گفت توبه همه آنان را قبول می كنم، به دلیل این كه یزید بن معاویه بعد از حادثه كربلا به علی بن الحسین - علیه السلام - گقت : اگر من توبه كنم قبول می شود؟فرمود: بله ! تو اگر واقعا توبه بكنی قبول می شود، ولی او هرگز توبه نكرد.
حکايتها و هدايتها/ محمد جواد صاحبي
توبه یك حیوان!!
مرحوم حاجی نوری در دارالسلام میفرماید:
از یكی از علمای نجف نقل میكند كه در منزل كبوتری داشتیم گربهای هم گاهی در منزل میآمد و میرفت روزی گربه به كبوتر مزبور كه مورد علاقه ما بود حمله كرد، گرفت و برد و خورد و بچهها هم تعقیبش كردند ولی نتوانستند او را دریابند.
من هم عصا را نزدیك خودم گذاشته بودم تا وقتی گربه رسید او را تنبیه نمایم امّا تا چند روز نیامد چون شعور دارد هشیار است میفهمد جایی كه دزدی و خیانت كرده نباید به این سادگیها آفتابی شود.
روزی متوجه شدم كه آهسته آهسته میآید خیلی مقدس وار عمل به احتیاط میكند خودم را پنهان كردم كه نفهمد در كمینش هستم و فرار كند.
داخل حجره خودم را پشت پرده پنهان كردم وارد كتابخانه شد من هم داخل شدم و درب را بستم تا گربه متوجه شد كه در بسته و من هم با عصا باو حملهور شدم متوجه شد كار از كار گذشته است و اینطرف و آن طرف رفتن فایده ندارد یك مرتبه جستن كرد و روی كتابها این طرف و آن طرف رفت تا روی رحل قرآن دستها و پوزهاش را روی قرآن گذاشت و به اصطلاح به قرآن پناهنده شد.
من وقتی چنین دیدم كه حیوان به قرآن پناهنده شد، چوب را كنار گذاشتم و درب اطاق را باز كردم تا برود، گربه هم آهسته بیرون جهید ولی توبهاش صادقانه بود چون از آن به بعد دیگر در خانه ما خیانت نكرد نه كبوتر نه ماهی نه گوشت، هیچ كدام را نبرد، این است وضع حیوانات.{1}
{1}.داستانهای پراكنده، ص 30.
توبه راهزن معروف
فضیل بن عیاض در ابتدای زندگی خود یكی از راهزنان مشهور در نواحی سرخس و ابیورد بود مدتی از عمر خود را به این كار گذرانیده و در سرقت شهرتی یافت . كم كم در قلبش عشق و محبت دختری پیدا شد، شبی خیال داشت خود را به آن دختر برساند. از دیواریكه فاصله بین او و معشوقه اش بود بالا می رفت در این هنگام صدای شخصی را شنید كه آیه ای از قرآن را تلاوت می كرد: (الم یاءن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله) آیا آن هنگام نرسیده است كه مؤمنین خشوع پیدا نمایند و در مقابل ذكر خدا قلبهایشان خاضع شود . فضیل از نیمه راه دیوار فرود آمد این آیه چنان در قلب او اثر گذاشت كه زندگیش را دگرگون كرد. با كمال اخلاص و صفای دل گفت پروردگارا چرا نزدیك شده و هنگام خشوع رسیده . فضیل از صمیم قلب بسوی خدا بازگشت . آن شب را پناه به خرابه ای برد در همان خرابه عده ای نشسته با هم صحبت می كردند آنها مسافرینی بودند كه در آن خرابه بار انداخته و اكنون در فكر كوچ و حركت بودند با یكدیگر می گفتند از شر فضیل چگونه خلاص شویم قطعا در این موقع شب بر سر راه ما كمین كرده تا دستبردی بزند. از شنیدن گفتگوی كاروانیان فضیل بیشتر متاءثر شد كه چقدر من بدبختم پیوسته خاطر آسوده خانواده هائی را بتشویش انداخته آنها را از طرف خود نگران می كنم . از جای حركت كرد خود را به كاروانیان معرفی نمود گفت آسوده باشید دیگر كاروانی از دست من ناراحت نخواهد شد.
داستانها و پندها, ج4/ مصطفي زماني وجداني
توبه حقیقی
جنگ تبوك پیش آمد. پیغمبر صلی الله علیه و آله مسلمین را به پیكار ترغیب نموده با سپاهی به آن طرف حركت كرده عده ای از منافقین و سه نفر از مؤمنین كه سابقه نفاقی نداشتند تخلف جسته به همراه لشكر نرفتند. یكی از مؤمنین متخلف كعب ابن مالك شاعر بود. كعب گفت من در آن روزها نیرو و قدرتم بیشتر از پیش بود و سابقه نداشت در یك زمان دو وسیله سواری داشته باشم مگر در همان اوان جنگ تبوك . هر روز با خود می گفتم امروز خواهم رفت آن روز می گذشت و نمی رفتم باز فردا همینطور، بالاخره سستی نموده و از حضور در جنگ و سپاه مسلمین خودداری كردم . روها ببازار می رفتم ولی كارم گره پیدا می كرد و منظورم حاصل نمی شد. با هلال ابن امیه و مرارد بن ربیع مصادف شدم آنها هم مانند من تخلف جسته بودند بطوریكه می گفتند وضع كار ایشان نیز پیچیده بود. تا مدتیكه مسلمین در راه این جنگ بودند، بهمین ناراحتی و پیچیدگی گرفتار بودیم شنیدیم سپاه اسلام بهمراهی پیغمبر صلی الله علیه و آله مراجعت می كنند از كرده خود پشیمان شدیم و به استقبال بیرون آمدیم وقتی خدمت حضرت رسول رسیدیم آنجناب را به سلامتی تهنیت گفتیم سلام كردیم ولی حضرت جواب نداده رو از ما برگردانید به رفقا و دوستانمان سلام كردیم آنها هم جواب ندادند. این خبر به گوش خانواده های ما رسید ایشان نیز از گفتار با ما خودداری كردند. وضعی عجیب پیش آمد به مسجد كه وارد می شدیم با هر كس صحبت می كردیم جواب نمی داد. زنان ما خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله رفته گفتند شنیده ایم شما از شوهران ما رو بر گردانیده ای آیا ما نیز از آنها جدا شویم . حضرت رسول به آنها فرموده بود كناره گیری نكنید ولی نگذارید با شما نزدیكی كنند. كعب و دو رفیقش از مشاهده این وضع گفتند: بودن ما در مدینه چه فایده دارد اكنون كه با ما سخن نمی گویند از پیغمبر صلی الله علیه و آله گرفته تا خانواده و دوستانمان همه از ما لب فرو بسته اند. خوبست از مدینه خارج شویم در میان كوهها به راز و نیاز و توبه و استغفار مشغول گردیم یا خداوند توبه ما را می پذیرد و یا به همین حال از دنیا می رویم به جانب یكی از كوههای مدینه رفتند روزها روزه می گرفتند و شبها را به مناجات می گذراندند خانواده آنها برای ایشان غذا می آوردند ولی صحبت نمی كردند مدتی گذشت كار آنها استغفار و گریه و زاری بود. گفته اند پنجاه روز را به این حال سپری كردند. روزی كعب به دوستان خود گفت اكنون كه مورد خشم خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله و خانواده و دوستانمان هستیم چرا ما خود را بر یكدیگر خشم نگیریم . بیائید از هم جدا شویم . هر كدام دور از دیگری مشغول راز و نیاز و توبه و بازگشت شویم و با هم صحبت نكنیم تا بمیریم یا خدا توبه ما را قبول كند سه روز از یكدیگر فاصله گرفتند شبها در دل كوه هر كدام به گوشه ای راز و نیاز داشته بطوری دور بودند كه هم را نمی دیدند. شب سوم حضرت رسول صلی الله علیه و آله در خانه ام السلمه بود. در آن شب آیه قبول توبه آنها نازل شد. (لقد تاب الله علی النبی و المهاجرین و الانصار الذین اتبعوه فی ساعه العسره من بعد ما كاد یزیغ قلوب فریق منهم ثم تاب علیهم انه بهم رؤ ف نرحیم، و علی الثلاثه الذین خلفوا حتی اذا ضاقت علیهم الارض بما رحت و ضاقت علیهم انفسهم و ظنوان لا ملجاء من الله الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا، ان الله هوالتواب الرحیم) همانا پذیرفت خداوند بواسطه پیغمبر صلی الله علیه و آله توبهئ مهاجرین و انصار را آن كسانیكه در هنگام سختی و دشواری او را پیروی كردند پس از آنكه نزدیك بود دلهای بعضی از آنها برگردد (از رفتن به جنگ با این دشواری بعد از این تمایل كه پیدا كردند به برگشتن باز خداوند از آنها گذشت او به مؤ منین رؤ ف و مهربان است . و پذیرفت توبه آن سه نفری را كه خلاف كردند و از رفتن به جنگ خودداری نمودند. كار بر آنها به طوری دشوار شد كه زمین با این وسعت بر ایشان تنگ گردید و دلهایشان از اندوه گرفته و تنگ شد، دانستند پناهی از خدا نیست مگر بسوی خودش، توبه آنها را بر پیغمبر نازل نمود تا مؤ منین توبه نمایند. خدای همانا بسیار توبه پذیر و مهربان است.
داستانها و پندها, ج1/ مصطفي زماني وجداني
توبه مخصوص هر گناه
حضرت صادق - علیه السلام - فرمود: مردی در زمان های گذشته زندگی می كرد، در جستجو بود دنیا را از راه حلال بدست آورد و ثروتی فراهم نماید ولی نتوانست . از راه حرام جدیت كرد باز نتوانست . شیطان برایش مجسم و آشكار شده گفت از راه حلال خواستی ثروتی فراهم كنی نشد و از راه حرام هم نتوانستی اینك مایلی من راهی بتو بیاموزم كه بخواسته خود موفق شوی ثروت سرشاری بدست آوری و عده ای هم پیرو و تابع پیدا كنی ؟ گفت آری مایلم . شیطان گفت از خود كیش و دینی اختراع كن مردم را بسوی كیش اختراعی دعوت نما بدستور شیطان رفتار كرد، مردم گردش را گرفته پیرویش كردند و به آنچه مایل بود از ثروت دینا رسید. روزی ناگاه متوجه شد كه چه كار ناشایستی كردم مردم را گمراه نمودم خیال نمیكنم توبه ای داشته باشم مگر اشخاصیكه بواسطه من گمراه شده اند متوجه كنم كه آنچه از من شنیدند باطل و ساخته شده خودم بود آنها را برگردانم شاید توبه ام پذیرفته شود. به پیروان خود یك یك مراجعه كرد آنها را گوشزد نمود كه آنچه من میگفتم باطل بود، اساس و پایه ای نداشت آنها جواب می دادند دروغ میگوئی گفتار سابق تو حق بود اكنون در كیش و دین خود شك كرده و گمراه گشته ای . این جواب را كه از آنها شنید غل و زنجیری تهیه نمود بگردن خود آویخته گفت باز نمیكنم تا خدای توبه ام را بپذیرد. خداوند به پیغمبر آنزمان وحی نمود كه به فلانی بگو قسم بعزتم اگر آنقدر مار بخوانی و ناله نمائی كه بند بندت از هم جدا شود دعایت را مستجاب نمی كنم مگر كسانیكه بكیش تو مرده اند و آنها را گمراه كرده بودی بحقیقت كار خود اطلاع دهی و از كیش تو برگردند (اینكار هم كه برایش امكان نداشت).
داستانها و پندها, ج1/ مصطفي زماني وجداني
توبه پذیر مهربان
حضرت موسی در كوه طور در مناجات خود عرض كرد: یا اله العالمین (ای خدای جهانیان) جواب آمد لبیك (یعنی ندای تو را پذیرفتم) سپس عرض كرد: یا اله المطیعین (ای خدا اطاعت كنندگان) جواب شنید لبیك، سپس عرض كرد: یا اله العاصین (ای خدای گنهكاران)، این دفعه سه بار شنید لبیك،لبیک؛ لبیك . موسی عرض كرد: حكمتش چیست كه این دفعه سه بار شنیدم كه فرمودی لبیك، به او خطاب شد: عارفان به معرفت خود، و نیكوكاران به كار نیك خود، و مطیعان به اطاعت خود، اعتماد دارند، ولی گنهكاران، جز به فضل من، پناهی ندارند، اگر از درگاه من ناامید گردند، به درگاه چه كسی پناه ببرند.
|