عشقت مرا ، دوباره از این جاده میبرد
سخت است راه عشق ، ولی ساده میبرد
پای پیاده آمدم و شوق وصل تو
من را اگر چه از نفس افتاده، میبرد
دلهای عاشـقان جهان، کربلای توست
نام تو را هر عاشقِ آزاده میبرد
فریاد غربـتت دل مـا را تمام عمر
با کاروانِ نیزه از این جاده میبرد
این جاده دیده قافله اشک و آه را
بر روی نیزه ها سر خورشید و ماه را
دیــدهست در تلاطم طوفان بیکسی
یک کاروانِ بـنفشـهِ بیسرپناه را
آن شب که ماند ، یاس سهساله میان راه
یک لحظه بر نداشته از او نگاه را
در آخــرین وداعِ غریــبانهِ حــرم
دیـده عـبور خواهری از قتلگاه را
آنجا که داغ از جگرش بوسهها گرفت
گلزخم از نگاهِ تَرَش بوسهها گرفت
وقتی رسید او، که سر از دست رفته بود
از زخمهای شعله ورش بوسهها گرفت
اما گذاشت بر دل او حسرتی، نسیم
از گیسوان همسفرش بوسهها گرفت
از راه دور ، دخـتر هـجران کشیدهای
هر بار از لب پدرش بوسهها گرفت
در بـاغ نیسـت غیرِ گلِ اشـک و ارغوان
داغی نشانده بر دل آلالهها، خزان
اما گذشت هر چه که بود، آن چهل غروب
برگشته سوی کرب و بلا باز، کاروان
با کاروان غـربت از ایــن جاده آمدیم
ما را رسانده قافله ی تو بـه آسـمان
حالا رسـیدهایم و سحرگاه جمعه است
« عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان»
شاعر : یوسف رحیمی
--------------------------
شعرهای فوق توسط شُعرای زائر که در پیاده روی سالهای گذشته حضور داشتند سروده شده است.
|