استفاده بهینه از وقت
ایشان وقتی به جبهه می رفتند عشق می کردند و می گفتند اگر زمانی که من به جبهه می آیم به من بگویید : حاج آقا بشینید یا حاج آقا بخوابید ! من دیگر جبهه نمی آیم ! می گفتند وقتی به جبهه می آیم، می خواهم وقتم ضایع نشود و برنامه ها داشته باشم که بچه ها را ببینم و به کارهایشان رسیدگی کنم و باید برنامه ها پشت سرهم و فشرده باشد. وقتی در تهران برای ختم شهیدی ایشان را دعوت می کردند به هر نحوی که بود یا خودشان می رفتند یا کسی را جای خودشان می گذاشتند. زمانیکه حملۀ دشمن زیاد بود ایشان را برای ختم زیاد دعوت می کردند آقایان هم گرفتار بودند و نمی توانستند همه را تقبل کنند و برای ایشان خیلی مهم بود که برای شهیدی سخنران بخواهند اما گرفتاری پیش آید و کسی نباشد که سخنرانی کند همیشه می گفتند خودتان دنبال کسی باشید و من هم تلاش می کنم تا حتماً کسی را برای مجلس فراهم کنم اگر کسی هم پیدا نمی شد مخصوصاً در زمان حمله خودشان را به هر زحمت که می شد به آن جا می رساندند و نمی گذاشتند آن مجلس بدون روحانی بماند و از تمام وجود صحبت می کردند. حتی آن اوایل که وقتشان بیشتر بود به شهرستان ها می رفتند که هیچ آقایی نمی توانست تقبل کند چون همه گرفتار بودند. ایشان به هر نحوی که بود خودشان را به مجلس شهدا می رساندند و می گفتند این ها به گردن ما حق دارند و هستی شان را برای ما دادند و حالا درست نیست که حاضر نشویم یک ساعت در مجلس آن ها صحبت کنیم؟!
مطلب: همسر شهید
استفاده بهینه از وسائل ومواد،اهمیت به ظرایف
در مورد كاغذ باطله ما فكر مي كرديم براي همه عادت است كه كاغذ را در سطل زباله بريزند و اين كار مسئله اي ندارد اما ايشان مي گفتند اين كاغذ است و آشغال نيست كه در سطل زباله بريزيم و جاي مخصوصي را براي كاغذ قرار مي دادند و مي گفتند همه را در آن جمع كنيد. حتي كاغذهاي سفيد را مي گفتند كه بايد استفاده شود. خودشان هم كارهاي دم دستي را روي آن كاغذها انجام مي دادند و به بقيه هم سفارش مي كردند كه اين كار را كنند و مي گفتند : اين ها را از كاغذهاي باطله جدا كنيد و كاغذهاي باطله را جمع مي كردند و به مجلس مي بردند كه خمير مي شد و دوباره تبديل به كاغذ مي شد.
مطلب: همسر شهید
استفاده بهینه از وقت خواب اما بیدار
ایشان زمانی که خیلی از کار خسته می شدند وقتی را قرار می دادند که بنشینند اخبار گوش کنند یا نوار گوش کنند و یا به درس بچه ها می رسیدند و به بچه ها می گفتتد شما بگویید تا من بشنوم و همان زمان استماع می کردند و تا آن جا که درست می گفتند ایشان خواب بودند و همین که غلط می گفتند : آقا متوجه می شد و بیدار می شدند. خیلی تعجب می کردیم و می گفتیم : آقاجون شما که خواب بودید؟! ایشان می گفتند وقتی یک چیز روال طبیعی خودش را دارد من آرامش دارم و همین که به غلط می رسد ناراحت می شوم و یا زمانی که ایشان می خواستند بخوابند و بچه ها سر وصدا می کردند می گفتند : چیزی به آن ها نگویید، بگذارید بازی کنند اما وقتی این بچه به آن بچه حرف زشتی می زد، بیدار می شدند و با آن ها دعوا می کردند و ما تعجب می کردیم که این چه خوابی است و چطور است که در عالَم خواب می توانند همه چیز را کنترل کنند و اصلاً خوابشان این طور نبود که از همه بی خبر باشند از همه دور باشند، همیشه روی همه نظر داشتند.
مطلب: همسر شهید
اقتصادي،مبادي آداب نظافت
روی هرچیزی از لباس گرفته تا غذا و گردش و..... حساس بودند کماکان معتقد بودند گردش و تفریح باید باشد، ما را خیلی به مسافرت می بردند اما اسراف درآن نباید باشد و طوری بود که اقتصاد و درست مصرف کردن را به همه درس می دادند که باید این طوری زندگی کرد و باید همه جا رفت و همه را دید و همه کار کرد اما نباید زیاده روی درآن شود. زمانی که در منزل، غذا می آوردیم ناراحت می شدند و می گفتند از قبل در یخچال چه چیز باقی مانده؟ آن را برايم بياورد و خودشان بلند می شدند یخچال را نگاه می کردند ببینند از غذای قبلی چی باقی مانده، که آن را مصرف کنند و حاضر نبودند غذای جدیدی بخورند وقتی مهمانی می رفتند این طور فکر نمی کردند که چون مهمان هستند باید بالای مجلس بنشینند و هرچه جلوی ایشان می گذاشتند میل کنند بلکه خودشان سرسفره برای همه غذا می کشیدند و برای خودشان هم غذای جدا نمی کشیدند و از همه پذیرایی می کردند، ظرف ها را تمیز می کردند ، طوریکه ظرف هایی که از سر سفره برمی گشت، را نگاه می کردیم که آیا این ظرف ها شسته است یا نه؟! و این یک درس بود و الان همه به همدیگر می گویند که واقعاً ایشان چطور زندگی می کردند و چطور اقتصاد را رعایت می کردند همراه با نظافت تا حدّی که از رعایت نظافت ایشان لذّت می بردیم. مواظب بودند ذرّه ای از غذا روی زمین نریزد یا دست بچه ها کثیف نباشد، حتماً باید قبل غذا دست هایشان را با صابون شسته باشند، درست غذا بخورند و طوری باشد که همه لذت ببرند و کسی دلخور نشود، کم کم بخورند و خوب بخورند و این ها همه درسی بود از ایشان برای ما که هنوز در فامیل ما زبانزد همه است.
مطلب: همسر شهید
مخالف اسراف
روحیۀ مشورت کردن ایشان بالا بود، دوست داشتند که با بچه ها صحبت کنند طوری که ما را متوجه کنند که مثل یک دوست هستند. یک سری مَنعیات داشتند که خیلی سخت تر از بقیه بود مثلا ایشان خیلی سختشان بود که مصرف چيزي بالا باشد اما نمی گفتند که این کار را نکنید بلکه با دلیل و برهان و صحبت كردن همه را متقاعد می کردند که این کار اشتباه است. کارهایی که برخلاف میل ایشان بود اگر می خواستیم انجام دهیم، باید با ایشان مشورت می کردیم و در ضمن طوری هم نبود که مخالفت سرسختانه کنند و ما هم اوقاتمان تلخ شود که در نتیجه آن کار را انجام دهیم یا ندهیم. بلکه طوری صحبت می کردند که ما هم متقاعد می شدیم و آن کار را انجام نمی دادیم و یا اگر انجام می دادیم با رضایت خودشان انجام می دادیم. بنابراین کاری را که می خواستیم انجام دهیم اوّل با ایشان صحبت می کردیم و ایشان ما را راهنمایی می کردند حتی قبل از آن فکر می کردیم که اصلاً این کار غلط است نبايدانجام شود اما بعد از صحبت با ایشان نظرمان فرق می کرد.
مطلب: همسر شهید
آموزش غیر مستقیم مصرف صحیح
برای ما این مسئله عادی است که وقتی ميخواهم خیلی مراعات کنیم نميگذاريم ته ظرفمان غذا بماند اما ایشان طوری ته ظرف را تمیز می کردند و نان در آن می کشیدند که نمی فهمیدیم آن ظرف شسته شده است یا نه؟! منظورشان از کاری که می کردند این نبود که تنها خودشان این کار را انجام دهند بلکه طوری انجام می دادند که در نظر همه جلوه کند و همه یاد بگیرند این ها درسی بود که ایشان به بقیه می داد. اگر کسی مثلاً اسرافی می کرد نمی خواستند مستقیماً به او بگویند که این کار تو اشتباه است بلکه طوری رفتار می کردند که آن فرد تا عمر داشت فراموش نمی کرد که اشتباه کرده مثلاً اگر غذایی جلویش مانده بود ایشان برمی داشتند و می خوردند کاری می کرد که این کار را نکند.
مطلب: همسر شهید
تامین مخارج زندگی - چشم پوشی از امکانات
مادر ایشان منزلی داشتند که می گفتند این منزل باید به دست اولاد ذکور باشد و من تا زنده هستم باید از آن استفاده کنند. ایشان منزل را اجاره می دادند که اجاره اش خیلی ناچیز بود و واقع درتهران خیابان ملت بود. آن زمان ماهی سیصد تومان می گرفتند و خرجمان را فقط از این جا تأمین می کردند و هیچ منبع مالی دیگری نداشتیم. آن زمان که به روحانیون چیزی می دادند و سهمی داشتند ایشان اصلاً آن سهم را قبول نمی کردند و نمی گرفتند. وقتی ایشان به مجلس رفتند از مجلس حقوق نمی گرفتند. اما آن ها حقوق را به حساب ریخته بودند و یک دفعه متوجه شدند که الان حقوق به حساب ایشان رفته بنابراین تصمیم گرفتند به مکّه بروند و مقداری هم به من تعلق دادند و گفتند شما هم مستطيع شديد و من را هم با خودشان به مكّه بردند. امّا بعد از آن دیگرایشان پول مجلس را نگرفتند.
مطلب: همسر شهید
حضوركمرنگ اما موثر - حساس به اسراف
ایشان موقع ورود به خانه اصلاً معلوم نبود شام خوردند یا نه ؟ و اگر خوردند، کجا خوردند؟! مثلاً وقتی ساعت دو یا سه برایشان شام می آوردم، می گفتند : برو ببین از قبل چی مانده، آن را برایم بیاور! و من می گفتم همين را داريم، همین را بخورید اما خودشان می رفتند و می دیدند اما من اگر چیزی بود قایم می کردم که ایشان نبینند. یادم است وقتی مجید فوت شد ما زن ها طبقۀ بالا بودیم و مردها طبقۀ پایین خانه. پایین سالاد درست کرده بودند و مقداري از آن باقی مانده بود و ترشیده بود وقتی ایشان آمدند آن را دیدند خیلی ناراحت شدند. گفتند : تا وقتی این سالاد هست من چیز دیگری نمی خورم! به این اندازه ایشان حساس بودند. البته من آن را دور ریختم اما ایشان تا این اندازه حساس بودند و ما را این طوری تنبیه می کردند، هرچه ما می گفتیم ما طبقۀ بالا بودیم و ندیدیم و این کار مردهاست باز ایشان قبول نمی کردند چون خیلی حساس بودند و می گفتند شما باید خیلی مراقب بودید !
مطلب: همسر شهید
دور از تجملات
من را از اینجا بردند یک چند روز خانه ی خواهرشان تهران بودند. من را بردند، یک چند روزی آنجا بودم. بعدا هم رفتم دیگر. جَهازم هم که برای شما بگویم که یک دانه فرش بود، یک دانه کمد بود، یک خورده ظرف و ظروف و از این چیزها بود دیگر. وسیله ای هم که این ها برای من آورده بودند، دو تا قواره پارچه، یک جفت کفش که اصلا هیچی، چیز آن چنانی نبود. خلاصه ما هم رفتیم قم و مشغول زندگی شدیم.
یک گلوبند آورده بودند برایم، که بعد فهمیدم که عاریه است و گفتند که میخواهند پس بدهند. من شستم و بهشان دادم. غیر از آن، یک دانه حلقهی ساده طلا برای من خریدند آوردند که آن هم دست دوم بود. یک دانه سوراخ در آن بود، سوراخش هم سیاهی بود همیشه، این من را رنج می داد. سوراخ را میچرخاندم که این سوراخ.
مطلب: همسر شهید
دور از ریا - خدمت فرهنگي
ایشان خودشان انتظار نداشتند و کارشان هم طوری بود که مخفیانه انجام می دادند و یا زمانی که می خواستند عکس بگیرند یا فیلمبرداری کنند ایشان خودشان را پنهان میکردند، به ندرت کسی ایشان را در حالت فعالیت می دید. مثلاً در هنگام نماز و یا جاهای دیگر، جایی می رفتند که مشخص نباشند. اصلاً هدف ایشان ارائۀ دادن و نشان دادن خودشان به مردم نبود بلکه هدفشان تنها خدمت بود از اوّل عمرشان همین طوری بودند نه فقط در زمان انقلاب و اصلاً گِلِ وجودشان به این شکل بود. ميگويند با یک گُل بهار نمی شود، ایشان هم از اوّل همین طوری بودند و بعد از عقد من هم رسیدند گفتند می خواهم که شما سخنگو شوید ! یعنی مدام در حال فعالیت بودند. مخصوصاً نسبت به خانمها حساس بودند و میگفتند : خانم ها را از ردۀ خارج کردند و می گویند نباید خانم ها در جامعه باشند، نباید درس بخوانند، نباید مُبلغ باشند ما حتی یک دکتر زن نداریم و.... ایشان مخالف بودند و می گفتند خانم ها باید در صحنه حاضر باشند و در جامعه کار كنند، خانم ها باید همه کار انجام دهند چون این خانم ها هستند که می توانند بچه ها را تربیت کنند و فرزند خوب تحویل جامعه دهند اگر خانمی چیزی نداند، فرزندش هم مثل خودش بزرگ می شود. عقیدۀ شان این بود که خانم ها در جامعه فعالیت کنند اما با عفّت و حجاب و ایمان واقعی. یادم است یکبار فرزندشان تجدید آورده بود و ایشان گفتند دیگر نباید درس بخوانی ! چون با این اوصاف برای درس به مدرسه نمیروي ! ایشان حاضر نبودند حتی ذره ای کسی راه اشتباه برود.
مطلب: همسر شهید
رسیدگي به امور مردم
ایشان دوست نداشتند پُست مهمی داشته باشند که محدود شوند و نتوانند کاری انجام دهند بعد از انقلاب بود که آیت الله مهدوی فرمودند شما بیایید به جای من در رأس کمیته باشید، ایشان گفتند بگذارید من کار خودم را در یک گوشه انجام دهم چون این طوری دست من بازتر است و وقتی مشکلی پیش می آید من مثل آچار فرانسه هستم و می توانم به مشکلات رسیدگی کنم. از این جهت من راحت تر هستم که این طور کار کنم. البته مجلس هم برای ایشان مسئله بود و ایشان نمی خواستند آن را قبول کنند و به جایی رسیده بود که اگر ایشان آن زمان که رأی آوردند رد می کردند، به جای ایشان مسعود رجوی داخل مجلس می رفت بنابراین وظیفۀ شرعی دانستند که قبول کنند در تمام مدت زمانی که در مجلس بودند فکرشان گرفتار مردم بود و به کارهای مردم رسیدگی می کردند، خوبی مجلس این بود که می توانستند از طریق آن بهتر به کار مردم رسیدگی کنند.
مطلب: همسر شهید
ساده اما شیرین
سفرهی عقد هم که پهن کردیم اما خوب چیزی در آن نبود. یک ذره فرض کن همین دو تا بود و خیلی مختصر بود، مثلا کره، عسل، تخم مرغ، از این چیزها، اسمش یک سفره، قرآن از این حرفها. آیینه شمعدان داشتم، بعدا بردند دادنش، مال خودشان نبود، عاریه کرده بودند. این را گرفتند برای من عقد کردند و بعد از عقد هم که این ها را بردند دادند. سر عقد هم که لباسهایم را از کس دیگر برایم گرفته بودند، آن دوستان و آشنایشان، نمیدانم مال کی بود، یک لباس سفید گرفته بودند. آن وقت که دیگر آدم رویش نمیشود بگوید، چندشش می شود، میگویند مگر تو مانده بودی، ترشی شده بودی که این کارها را کرده بودند با تو. ولی اصلا خود پدر من موافق بودند با این حرفها، یعنی مخالفت نداشتند، خیلی خوشحال بودند از این وصلت. آن وقت هیچی دیگر، فقط یک قرآن بود و یک چیز و همین دیگر.خلاصه یک زندگی داشتیم . یک زندگی خوشمزه ی شیرین راحت اقتصادی.
مطلب: همسر شهید
صرفه جویي و جلوگیري از اسراف
يك زندگي خوش و با محبتي در اين منزل درست كرده بودند و انگار منزل براي ما باغ بود يعني هر كجا كه مي رفتيم بلافاصله دلم ميخواست به منزل خودمان برگردم و در مورد اخلاق و روحيات ايشان بايد بگويم كه هميشه در نشاط بودند از نظر عبادات هم طوري براي ما جا انداخته بودند كه نماز شب را راحت مي خوانديم و با اين كه سن كمي داشتيم و برايمان مشكل بود خواندن نماز شب و يا اينكه خسته بوديم يا كارهاي آن چناني اما باز نماز شب را مي خوانديم و به اسراف نكردن مقيد بودند و ميگفتند بايد از تشريفات گريزان باشيم و البته اينها را تحميل نمي كردند پذيرشش برايمان سخت باشد بلكه طوري آن را براي ما حلّاجي مي كردند كه وظيفه ي ما است و بايد در مقابل نعمت هاي خداوند اين طور باشيم يعني براي ما حقيقت مي شكافتند كه خودمان مايل مي شديم اين كار را انجام دهيم مثلا ايشان نمي گفتند من پول ندارم كه زيادي خرج كنم يا نمي گفتند كه نمي توانم اسراف كنم و .... بلكه مي گفتند پول دارم و مي توانم انجام دهم ولي وظيفه ما اين است كه با كم ترين امكانات در مقابل ملتي كه اين طور زجر مي كشند بايد زندگي كنيم كه مبادا اين ها ببينند و غبطه بخورند و براي ما بد باشد ، ايشان با گرفتن يك ماشين رختشويي مخالف بودند و مي گفتند :افرادي هستند كه حتي تشت ندارند كه در آن رخت بشويند ،صابون ندارند و حالا شما مي خواهيد از ماشين رختشويي برخوردار باشيد و حاضر نبودند كوچك ترين امكانات روز را در منزل داشته باشند با اينكه بيشترين رفت و آمد را داشتند.
مطلب: همسر شهید
طرز رفتار در خانه - صرفه جویي و جلوگیري از اسراف
يك زندگي خوش و با محبتي در اين منزل درست كرده بودند و انگار منزل براي ما باغ بود يعني هر كجا كه مي رفتيم بلافاصله دلم ميخواست به منزل خودمان برگردم و در مورد اخلاق و روحيات ايشان بايد بگويم كه هميشه در نشاط بودند از نظر عبادات هم طوري براي ما جا انداخته بودند كه نماز شب را راحت مي خوانديم و با اين كه سن كمي داشتيم و برايمان مشكل بود خواندن نماز شب و يا اينكه خسته بوديم يا كارهاي آن چناني اما باز نماز شب را مي خوانديم و به اسراف نكردن مقيد بودند و ميگفتند بايد از تشريفات گريزان باشيم و البته اينها را تحميل نمي كردند پذيرشش برايمان سخت باشد بلكه طوري آن را براي ما حلّاجي مي كردند كه وظيفه ي ما است و بايد در مقابل نعمت هاي خداوند اين طور باشيم يعني براي ما حقيقت مي شكافتند كه خودمان مايل مي شديم اين كار را انجام دهيم مثلا ايشان نمي گفتند من پول ندارم كه زيادي خرج كنم يا نمي گفتند كه نمي توانم اسراف كنم و .... بلكه مي گفتند پول دارم و مي توانم انجام دهم ولي وظيفه ما اين است كه با كم ترين امكانات در مقابل ملتي كه اين طور زجر مي كشند بايد زندگي كنيم كه مبادا اين ها ببينند و غبطه بخورند و براي ما بد باشد ، ايشان با گرفتن يك ماشين رختشويي مخالف بودند و مي گفتند :افرادي هستند كه حتي تشت ندارند كه در آن رخت بشويند ،صابون ندارند و حالا شما مي خواهيد از ماشين رختشويي برخوردار باشيد و حاضر نبودند كوچك ترين امكانات روز را در منزل داشته باشند با اينكه بيشترين رفت و آمد را داشتند.
مطلب: همسر شهید
عادت به سختي - مخالف اسراف
ما چندین سال اینجا بودیم گازی، آب گرمی، این حرفها نبود دیگر. تا موقعی که رفتیم همان خانه هایی که نزدیک مجلس بود، این یک شوفاژ داشت که چندین شوفاژ باید همیشه خاموش بود، گازوئیل در آن نمی ریختند میگفتند: اقتصاد اصراف میشود. هر چی میگفتم: اقتصاد، ما بچهی کوچک داریم، خوب حالا چیز است. مثلا اگر کسی در حمام بود، آب گرم داشتیم، حمام را روشن میکردند جمعهها، همه میرفتند بچه ها حمام، بعد خاموشش میکردند. میگفتم، حالا که آب گرم است، می رفتم صورت بچه را بشورم، میگفتند: نه، الان با این آب گرم صورت آنها را نشورید، بد عادت میشوند فردا که آب گرم نیست، آن وقت نمیتوانی این کار را بکنی. هر چی هم میگفتند، میگفتم: چشم. این جوری نبود که بگویم نه این جوری، نه آن جوری. همیشه خیلی مطیع بودم. میگفتند: صلاح این است که ما باید بچه هایی تربیت بکنیم که به درد جامعه بخورد! بر جامعه نباشیم.
مطلب: همسر شهید
مخالف تجملات
بسيار سختشان بود که پاسدار یا راننده با ماشین آن چنانی داشته باشند، برایشان مسئله بود. هیچ کس نمی فهمید و فقط من بودم که می فهمیدم ایشان چه کار می کنند از راننده و ماشین خودشان برای دیگران استفاده می کردند. از صبح با این ماشین و راننده اش کار مردم را راه می انداخت ؛ مثلاً کجا به فلانی تیرآهن نمی دهند یا کجا زندانی دارند و.... با اسم آقا و راننده و ماشین آقا کارمردم انجام می شد و ایشان یا با ماشین معمولی می رفتند یا آن زمان از مجلس با تاکسی برمی گشتند یا با ماشین های مجلس که صبح نماینده ها را جمع می کرد، می رفتند اگر موردي پیش می آمد به راننده می گفتند : بیا مرا فلان جا برسان و بعد می گفتند برو فلان جا و کار مردم را انجام بده !
اما با این حال باز می گفتند ما برای امام زمان (عج) چه کار می کنیم؟! چرا باید این قدر خرج کنیم و من هرچه می گفتم : آقاجان ! ما که خرج زیادی نمی کنیم اگر این طوری است، انگشت بگذارید بر روی خرج زیادی که می کنیم ! می گفتند باید خرج زندگی مان خیلی کمتر باشد خیلی بیشتر باید جمع کنید و خرج برای خودمان نتراشیم! مردم رنج کشیدند و زحمت کشیدند! چرا باید مردم مثل ما خانه نداشته باشند؟! چرا مردم باید در صف اتوبوس باشند اما من ماشین شخصی داشته باشم؟! و راحت جلوی آن ها رد شوم؟ و از این مسئله خیلی رنج می بردند ایشان حتّی با آن اوضاع و با وجود منافقین مردم را هم سوار می کردند.
مطلب: همسر شهید
مخالف رفاه - مخالف عادتهاي غلط زيارتي،تخصص در حرفه هاي مختلف
مکۀ اوّل را که با مجلس رفته بودند و سفر مرّفه بوده است؛ اتاق جدا و امكانات ديگر... و ایشان از آن سفر ناراحت بودند می گفتند: «این مکّه آمدن نیست» و خودشان را از بقیه جدا می کردند و مرتباً می رفتند حرم و عمره به جا می آوردند و شب ها غسل می کردند وبه حرم می رفتند اصلاً در جمع نبودند که با آن ها بروند و بیایند. خودشان به عرفات می رفتند و زمانی که برمی گشتند در راه گفتند که «ان شاءالله از این به بعد همه ساله می آیم ولو اگر اینجا بیایم توالت بشویم. اما تا سال دیگر چطور صبر کنم؟!»
در سفرهای بعد با ارگان هایی رفتند که فعالیت هم می کردند مثلاً با هلال احمر میرفتند، آن جا همه به فکر سوغاتی و این حرف ها بودند اما ایشان چند تا چاقو خریده بودند و قربانی های حاجی ها را انجام می دادند. یعنی این طوری بود که همه نوع کاری انجام میدادند؛ از کارهای داخل کاروان گرفته تا بیرون کاروان مثلاً آن زمان همۀ لباس هایشان را درمی آوردند و مردم تشخیص نمی دادند که کدام شخص روحانی است و کدام نیست؟! و این برایشان مسئله بود، برای همین عبا و عمامۀ شان را ميگذاشتند که اگر مردم مسئله ای برایشان پیش آمد یا سؤالی داشتند بتوانند از ایشان بپرسند.
مطلب: همسر شهید
مصرف بهینه از آب
درمورد مصرف آب، ايشان مي گفتند نبايد آب را زياد مصرف كرد و براي وضو گرفتن چند بار شيرآب را مي بستند و بازمي كردند و مي گفتند اگر اين كار را نكنيم اسراف كرديم و نه تنها مال خدا را حرام كرديم بلكه اين كار وابستگي ما را بيشتر مي كند. بايد دست به دست هم دهيم و خودمان را تأمين كنيم نه اين كه محتاج تر شويم و يا مثلاً اگر زير گلدان هاي ما ظرف بود مي گفتند ايرادي ندارد، گل خوب است و گلدان هم خوب است اما شلنگ آب را به روي آن نگيريد كه هر چقدر خواست مصرف شود و باقي بيرون برود بايد ظرف زير گلدان باشد و با دست آب در گلدان بريزيد تا آب زياد مصرف نشود.
مطلب: همسر شهید
معتقد به استقلال،ریشه شناسي مشكلات وابستگي
روحیۀ اقتصادی ایشان طوری بود که نمی توان گفت در چه حدی است اما خیلی مقیّد بودند که به بهترین وجه از یک چیز استفاده کنند اگر از غذا چیزی باقی مانده باشد نباید غذای جدید مصرف شود یعنی اوّل غذای قبلی را می خوردند و بعد غذای جدید را می خوردند. می گفتند : اگر این کار را نکنیم چند تُن غذا در سطل ها ریخته ميشود و این باعث می شود که وابستگی ما به دنيا بیشتر شود.
مطلب: همسر شهید
|