برآورده شدن حاجت فقط با نام مبارک فاطمه (عليها السّلام)
پروردگارا! من خدمتكار حضرت فاطمه هستم، آيا مى خواهى مرا به واسطه عطش و در حال تشنگى بميرانى؟
به گزارش موعود قطب الدين راوندى گويد: روايت شده:
وقتى فاطمه عليها السّلام از دنيا رحلت نمود امّ ايمن سوگند خورد كه در مدينه نماند، زيرا طاقت ديدن آن مواضع و محله ايى كه فاطمه را در آنجا ديده بود نداشت، لذا از مدينه خارج شد و به سوى مكّه حركت كرد، در بين راه آب او تمام و تشنگى بر او غلبه كرد پس دستان خود را به سوى آسمان بلند كرده و گفت:
پروردگارا! من خدمتكار حضرت فاطمه هستم، آيا مى خواهى مرا به واسطه عطش و در حال تشنگى بميرانى؟
در اين حال خداوند متعالى دلوى آب از آسمان براى او فرستاد و او از آن آب نوشيد و هفت سال از آب و غذا بى نياز گرديد، و مردم او را در روز بسيار گرم به دنبال كارهايى مى فرستادند ولى او هرگز تشنه نمى شد.
[ منبع : زندگانى حضرت زهرا عليها السلام ( ترجمه جلد ۴۳ بحار الأنوار) ترجمه روحانى، ص223. ]
توسل به حضرت زهرا (س) كليد حل مشكلات
يكي از طلاب فاضل و مورد وثوق تعريف مي كند: دراوقات سكونت درنجف اشرف براي تحصيل علوم دينيّه، روزي ازماه مبارك رمضان طرف عصر، غذايي براي افطار خود تدارك كرده درحجره گذاردم و بيرون آمده در را قفل كردم.پس از اداي نماز مغرب وعشا و گذشتن مقداري از شب، برگشتم مدرسه براي افطار كردن، چون به درحجره رسيدم، دست درجيب نموده كليد را نيافتم. اطراف داخل مدرسه را تفحص كردم و از بعضي طلاب كه درمدرسه بودند پرسش نمودم اما كليد را نيافتم. به واسطه فشار گرسنگي و نيافتن راه چاره، سخت پريشان شدم؛ ازمدرسه بيرون آمده متحيرانه درمسيرخود تا به حرم مطهر مي رفتم و به زمين نگاه مي كردم، ناگاه مرحوم حاج سيد مرتضي كشميري اعلي الله مقامه را ديدم .سبب حيرتم را پرسيد، مطلب را عرض كردم، سپس با من به مدرسه آمد و مقابل حجره ام فرمود: مي گويند نام مادر موسي را اگر كسي بداند و بر قفل بسته بخواند باز مي شود، آيا جدِّه ما حضرت فاطمه عليها سلام كمتر از اوست؟ سپس دست به قفل نهاد و ندا كرد: " يا فاطمه " ، قفل باز شد .
[ داستان هاي شگفت ، شهيد دستغيب، ص 133 و 134 ]
رد پا روی مین !
شب عملیات خوردیم به یک میدان مین، بچه های اطلاعات عملیات اصلاً ماتشان برده بود؛ ما نوک حمله بودیم و اگر معطل می کردیم هیچ بعید نبود عملیات شکست بخورد. شروع کردیم به گشتن؛ همه امیدمان این شد که معبرِ خودِ عراقی ها را پیدا کنیم. ولی بی فایده بود.
تمام گردان منتظر دستور حمله ما بودند، بچه های اطلاعات عملیات خیره خیره نگاهم می کردند، گفتند: چی کار می کنی حاجی؟!
با اسلحه کلاش به میدان مین اشاره کردم گفتم می بینین که هیچ راه کاری برامون نیست!گفتند یعنی برمی گردیم؟!
متوسّل شدم به خانم حضرت زهرا (علیها السلام)، به سجده افتادم روی خاک ها ، گریه ام گرفت عجیب هم قلبم شکسته بود که نمی دانم یک دفعه چی شد که گویی کاملاً از اختیار خودم آمدم بیرون یک (آن)، از خود بی خود شدم، یک دفعه رفتم نزدیک بچه های گردان و دستور بر پا دادم بعد هم دستور حمله ! خودم هم آمدم بروم یکی از بچه های اطلاعات جلوم رو گرفت با حیرت گفت: حاجی چی کار کردی؟!
تازه آن جا فهمیدم چه دستوری دادم ، ولی دیگر خیلی ها وارد میدان مین شده بودند همان طور هم به طرف دشمن آتیش می ریختند. یکی دیگرشان گفت : حاجی همه رو به کشتن دادی!
آن شب ولی به لطف بی بی دو عالم بچه ها تا نفر آخرشان از میدان مین رد شدند ، حتی یکی از مین ها هم منفجر نشد.
صبح زود هنوز درگیر عملیات بودم.یک دفعه چشمم افتاد به چند تا از بچه های اطلاعات لشکر، داشتند می دویدند و با هییجان از این و آن می پرسیدند حاجی برونسی کجاست؟!
رفتم جلوشان گفتم چه خبره؟! چی شده؟!
گفتند: فهمیدی دیشب چیکار کردی حاجی؟! می دونی گردان رو از کجا رد کردی؟!
پرسیدم از کجا؟ جریان را با آب و تاب گفتند به خنده گفتم: مگه میشه که ما از روی میدون مین رد شده باشیم؟ حتما شوخی می کنید؛ دستم را گرفتند گفتند بیا برویم خودت نگاه کن.
همراهشان رفتم دیدن آن میدان مین واقعا عبرت داشت، تمام مین ها رویـشان جـای رد پا بود، بـعضی حـتی شاخک هاشان کج شده بود ولی الحمد لله (به لطف خانم حضرت زهرا سلام الله علیه ) هیچ کدام منفجر نشده بود.
[بر گرفته از کتاب خاک های نرم کوشک ( زندگی نامه و خاطرات شهید برونسی) نوشته سعید عاکف ، مشهد ، نشر مؤلف، 1386 ، ص 184 .]
حماسه آن پنج نفر
شهید حاج حسین بصیر در عملیات کربلای 5 در غرب کانال ماهی به همراه نیرو های جان بر کفش بیست و دو روز حماسه آفرید. در یکی از همین روز ها که عراق برای باز پس گیری سر پلی که ما گشوده بودیم تمامی امکانات تدافعی و تهاجمی اش را در قالب دو تیپ کماندویی وارد عمل کرده بود و فرمانده سپاه چهارم عراق، عدنان خیرالله نیز برای روحیه دادن به نیروهایش در منطقه حضور داشت،کار به جایی رسید که از نیروهای در خط ما فقط حاج حسین مانده بود و دو پاسدار و دو طلبه بسیجی.
در همین گیرودار،حاجی در تماس با من فرمود :
" فلانی! ما پنج نفر به تعداد پنج تن آل عبا با ذکر مقدس “یا فاطمة الزهرا” جلویشان را می گیریم؛ حال یا به شهادت می رسیم یا پیروز باز می گردیم. "
در حالی که بغض سنگین گلویم را به هم می فشرد، آنان را به خدا سپردم.آنها با عزمی آهنین و ایمانی والا به امداد های غیبی الهی، این دو تیپ کماندویی را با جرأت و جسارتی شگرف به یاری خدا به عقب راندند.
بعدها از نیروهایی که در ادامه عملیات به اسارت ما درآمدند، شنیدم که می گفتند:
"شما پانزده گردان وارد عمل کرده بودید. ! " (1)
__________________________
1. تقی متقی ، ما آن شقایقیم (مجموعه خاطرات)، تهران ، معاونت انتشارات مرکز فرهنگی سپاه ، چاپ اول، 1375، ص 59-60 .
|