بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين والصلوه و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين، ابيالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اللهم كن لوليك الحجه بن الحسن صلواتك عليهو علي آبايه في هذه الساعه و في كل ساعه وليا و حافظا و قايدا و ناصرا و دليلا و عينا حتي تسكنه ارضك طوعا و تمته فيها طويلا. السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنايك.
شهادت مولا ابيعبدالله و فرزندان و ياران بزرگوارش را به پيشگاه مقدس ولي عصر- عجل الله تعالي فرجه الشريف- مقام معظم رهبري، مراجع تقليد و همه شيفتگان مكتب حسيني تسليت ميگوييم، و اميدواريم خداي متعال به ما توفيق بدهد كه در دنيا و آخرت پيرو راستين آن حضرت باشيم.
در جلسهي گذشته به دنبال سوالهايي كه دربارهي عاشورا و قيام ابيعبدالله مطرح شده بود، سوالي را به اين صورت طرح كردم كه، با توجه به هدف قيام آن حضرت كه طلب اصلاح در امت پيامبر صلي الله عليهو آله و امر به معروف و نهي از منكر عنوان شده، آيا روشي كه سيدالشهداء عليهالسلام انتخاب كردند و به شهادت ايشان منتهي شد، مصداق اصلاح و امر به معروف و نهي از منكر است يا خير؟ و آيا حضرت عليهالسلام به هدفي كه از قيام و انقلاب داشتند، نايل شدند يا نه؟ شب گذشته براي آشنا شدن با مفهوم امر به معروف و نهي از منكر در آيات و روايات چند روايت را تيمنا و تبركا قرايت كردم و در حدي كه خداوند متعال توفيق داد، توضيحاتي را دربارهي آنها عرض كردم، حال با توجه به آشنايي به دست آمده از مفاهيم امر به معروف و نهي از منكر در آيات و روايات، ميخواهم بحثي نسبتا تحليلي و تا حدي فني را مطرح كنم. ممكن است تا حدودي اين بحث براي بعضي از شنوندگان سنگين باشد، ولي با توجه به اين كه بخش عظيمي از شركتكنندگان را فضلاي حوزه تشكيل ميدهند، و سايرين هم بحمد الله در پرتو انقلاب سطح علميشان بسيار بالا آمده و آمادگي بررسي و تحليل اين مسايل را حتي در حد سطوح علمي دارند، سعي خواهم كرد اي مساله را با توضيحات نسبتا روشني به عرض برسانم، اگر بعضا اصطلاحات علمي استفاده شد، معذور بداريد.
ميدانيم امر به معروف و نهي از منكر كه به عنوان يك تكليف عام در رسالههاي عمليه ذكر شده و گويندگان احكام در مجالس آموزش ميدهند، شرايط و مراتبي دارد و با توجه به شرايط و مراتب اين سوال مطرح ميشود كه اقدامي كه سيدالشهداء عليهالسلام انجام دادند، چگونه امر به معروفي بود، اين كار با امر به معروفي كه ما ميشناسيم مطابقت نميكند. بنابر آنچه در رسايل عمليه گفته شده، اگر امر به معروف موجب ضرر و حتي در مورد خوف ضرر باشد، تكليف ساقط ميشود؛ اما در مورد سيدالشهداء عليهالسلام در حالي كه ضرر يقيني بود ايشان اقدام به اين كار كرد، اين چگونه امر به معروفي است؟ براي اين كه مفهوم امر به معروف و نهي از منكر و كاربرد آن را در روايات بيشتر مورد دقت قرار دهيم، بايد توجه داشت كه امر به معروف يعني وادار كردن ديگران به اين كه تكاليف واجب خود را انجام دهند، و اين وادار كردن مراتبي دارد. اگر بخواهيد كسي را به انجام كاري وادار كنيد، بايد اين كار را طي مراحل مختلف انجام دهيد. اولين موردي كه ممكن است با آن مواجه شويد، نوجوانان هستند، كساني كه تازه به تكليف رسيدهاند. شما ميخواهيد به عنوان امر به معروف و نهي از منكر به كسي كه تازه به تكليف رسيده و هنوز درست نماز خواندن را نياموخته است، نماز را ياد دهيد، اين نوعي امر به معروف است كه به آن تعليم جاهل ميگويند. اما اگر بعد از اين كه ياد گرفت، گاهي سستي و تنبلي ميكند، بعض اوقات نمازش قضا ميشود، صبح دير از خواب بلند ميشود، و شما او را تشويق كنيد كه نماز را به موقع بخواند، اين هم نوع ديگري از امر به معروف است.
پس امر به معروف دو مصداق روشن دارد، اول اين كه كسي علم نداشته باشد و شما بايد به او ياد بدهيد، تفاوتي نميكند كه در موردي حكم را نداند يا موضوع آن را، نماز خواندن بلد نيست، يا نميداند كه نماز واجب است، البته نماز مثال خوبي نيست و همه ميدانند كه واجب است، اما بعضي از تكاليف هست كه همه از وجوب آن آگاه نيستند. آموزش احكام و مسايل نوعي امر به معروف است. اما اصطلاح امر به معروف به خودي خود شامل تعليم جاهل نميشود و اگر به تعليم جاهل توسعه داده ميشود، با توجه به وسعت ملاك آن است؛ يعني ملاكي كه خداي متعال به خاطر آن امر به معروف را واجب كرده شامل كسي هم كه علم ندارد ميشود و بايد به او ياد داد؛ البته مفهوم اصلي امر به معروف اين نيست.
از طرف ديگر كسي كه ميداند بايد نماز خواند، با مسايل آن هم به خوبي آشناست، گاهي در فضا و شرايطي است كه نماز از ارزش اجتماعي بالايي برخوردار بوده و ترك آن گناهي بزرگ و ضد ارزش به شمار ميرود؛ لذا، اگر به كسي بگويند بينماز، براي او از هر ناسزايي بدتر است؛ من به خاطر دارم زماني كه كوچك بودم، يكي از فحشهايي كه در جامعه آن روز گفته ميشد اين بود كه ميگفتند فلاني تارك الصلاه است، باور كنيد اين از هر فحشي كه در مورد جنايات و اعمال شنيع گفته ميشد بدتر بود؛ يك وقت جو جامعه اين گونه است، اگر به كسي بگوييد، نماز نخوانده است، سرش را پايين مياندازد و پيشاني در هم ميكشد كه چرا فهميدهاند نمازم ترك شده است و از اين كار خجالت ميكشد. اگر به او چنين گفتيد او عذرخواهي ميكند و ميگويد ببخشيد، فراموش كردم يا عذري داشتم، بالاخره گفتهي شما در او تاثير ميكند و براي او موعظه و پندي ميشود، او هم متعظ ميشود. در روايات آمده است كه «انما يوْمر بالْمعْروف و ينْهي عن الْمنْكر موْمن فيتعظ اوْ جاهل فيتعلم،» (1) گاهي مومني امر به معروف و نهي از منكر ميشود و او متعظ شده، قبول ميكند، و گاهي جاهل است و نميداند، اگر به او گفته شود، ياد ميگيرد.
اما گاهي شرايطي پيش ميآيد كه فضاي فرهنگي حاكم بر جامعه، اسلامي نيست، امر واجبي را كه ميخواهيد به آن امر كنيد اصلا ارزش تلقي نميشود، ترك آن هم ضد ارزش نيست، شرايط به گونهاي شده است، كه اگر به كسي بگويي چرا فلان كار را انجام ميدهي، فوري با گردن فرازي ميگويد دلم نميخواهد! به تو چه! مگر فضولي! به او ميگويي اين احكام خلاف شرع است، انقلاب شده است براي اين كه احكام شرع پياده شود، مردم به خاطر اجرا شدن احكام اسلام صدها هزار شهيد دادند؛ جواب ميدهد بيخود شهيد دادند! من دلم نميخواهد! كمي اصرار كنيد، علنا به اسلام هم بد ميگويد. خيليها گفتهاند كه اگر ما اسلام را نخواسته باشيم، بايد چه كسي را ببينيم! دايم ميگوييد جمهوري اسلامي! جمهوري اسلامي را تو سر ما ميزنيد! حالا اگر اسلامش را نخواستيم بايد چه كسي را ببينيم! جو فرهنگي طوري ميشود كه تظاهر به مخالفت با اسلام ديگر زشت نيست؛ آشكار است، ديگر كسي شرم نميكند، يا لااقل بعضيها شرم نميكنند كه بگويند ما مخالف اسلام هستيم؛ بالاتر از اين هم هست كه گاهي اشاره كردهام و دوست ندارم تكرار كنم. خوب، در اين جا چه بايد كرد؟
شرايط حاكم بر جامعه در زمان سيدالشهداء عليهالسلام چنين شرايطي بود؛ احكام قطعي اسلام ترك ميشد؛ حدود الهي تعطيل شده بود، كسي كه كانديداي خلافت بود معروف به شرب خمر بود، معاويه ميخواست فرزندش يزيد را به عنوان خليفهي پيامبر صلي الله عليهو آله معرفي كند، يعني در جامعهي اسلامي شخصيت بعد از پيامبر (ص) باشد؛ و اين كسي بود كه مردم ميدانستند شارب الخمر است، صحبت از يك بار و دو بار و چند بار نبود، بلكه عادت به شرب خمر داشت، و اين مسالهاي علني بود، براي مردم مخفي نبود، و ساير احكام اسلامي يكي پس از ديگري مورد ترديد و انكار قرار ميگرفت و علنا مطرود ميشد؛ ريختن خون مسلمانها خيلي ساده شده بود، اگر كسي مخالف حكومت بود، به راحتي او را ميكشتند؛ و بسياري از فسادهاي ديگر كه در جامعه آن روز رخ داده بود. با اين شرايط، اگر سيدالشهداء (ع) بين مردم ميآمدند و ميگفتند مردم خمس بدهيد، زكات بدهيد، حدود الهي را رعايت بكنيد، شرب خمر نكنيد، اين موعظهها براي كسي كه معروف به شرب خمر است چه فايدهاي داشت؟ مردم آگاهانه و دانسته با يزيدي كه شارب الخمر است بيعت كردند. فقط شرب خمر نبود، موارد ديگري هم بود، كارهاي ديگري كه امروز هم در جامعهي اسلامي ما در حال مد شدن است، ميمون بازي! سگ بازي! يزيد چنين شخصي بود؛ اين شخصيت ميخواهد به جاي پيامبر (ص) بنشيند، دستوراتش مثل دستورات پيامبر (ص) واجب الاطاعه و احكامش احكام خدا باشد! اينگونه بود كه حضرت عليهالسلام فرمود «فعلي الْاسْلام السلام اذْ قدْ بليت الْامه براع مثْل يزيد»، (2) اگر مردم به كسي مانند يزيد مبتلا شوند، ديگر فاتحهي اسلام را بايد خواند، ديگر چيزي براي اسلام باقي نخواهد ماند.
البته در اواخر زمان معاويه هم جز ظواهر محدودي از اسلام باقي نمانده بود، اما به هر حال به گونهاي نبود كه اشخاص به راحتي تظاهر به فسق كنند و مردم آن را بپسندند. ولي اگر بنا شد كسي كه خودش «شارب الخمر» است «خليفهي مسلمين» بشود، آيا او بر شارب الخمر حد جاري خواهد كرد؟ حال، اگر در اين جا كسي بخواهد امر به معروف كند، بايد چه كند؟ آيا بايد بگوييم امر به معروف در اين شرايط تعطيل شود و اصلا تكليفي در چنين موردي نيست؟ اگر فعل حرام در جامعه واقع ميشود، همهي مردم مسوولند؛ چون امر به معروف واجب كفايي است، اگر ده نفر ديدند گناهي انجام ميشود، هر ده نفر مكلفنند و اگر يك نفر به معروف امر كند، از بقيه ساقط ميشود. اما اگر هيچ كدام اين كار را انجام ندادند، هر ده نفر مسوولند. معناي اين مساله اين است كه اگر گناه كبيرهاي به صورت علني، در جامعه انجام ميگيرد تمام كساني كه اطلاع پيدا كنند مكلف به امر به معروف هستند، و اگر اين كار را نكنند همه به جهنم ميروند. البته اين قدر متيقن مساله است، حكم امر به معروف در مورد گناه مخفي، بماند.
_____________________
(1) بحارالانوار، ج 100، ص 71، باب 1، روايت 3.
(2) بحارالانوار، ج 44، ص 326، باب 37، روايت 2.
نمونهاي ديگر از سرانجام ترك امر به معروف
در جلسهي گذشته اين روايت را خواندم، كه چهل هزار نفر از قوم شعيب معصيتكار بودند، خدا صد هزار نفر را عذاب كرد كه عذاب شصت هزار نفر از ايشان به واسطه ترك امر به معروف بود. نظير اين واقعه دربارهي اقوام ديگر نيز هست. دربارهي اصحاب سبت نيز هست كه احتمالا شنيدهايد، در شريعت حضرت موسي عليهالسلام صيد در روز شنبه حرام بود، البته تكاليف سختتري هم داشتند. الآن هم يهوديهاي پايبند به يهوديت روز شنبه پختني درست نميكنند، آتش روشن نميكنند، ذبح نميكنند و صيد نميكنند. يهوديان سنتگرا الآن هم مقيد هستند. تكاليف شاق ديگري هم داشتند، از جمله اين كه روز شنبه برايشان صيد حرام بود. خدا اينها را امتحان كرد: «اذْ تاْتيهم حيتانهم يوْم سبْتهمْ شرعا و يوْم لا يسْبتون لا تاْتيهم،» (1) گروهي از يهود كنار دريا يا رودخانهاي زندگي ميكردند، روز شنبه ماهيها به كنار ساحل ميآمدند و صيد آنها به راحتي ممكن بود، در حالي كه روزهاي ديگر اينگونه نبود؛ از آن طرف، روز شنبه هم صيد كردن حرام بود. سرانجام بعضي از ايشان طاقت نياورده، به اين صورت حيلهاي زدند كه كنار ساحل حوضچههايي كندند؛ روز شنبه راه حوضچهها را باز ميكردند، زماني كه آب رودخانه همراه با ماهيها داخل حوضچهها ميشد جلوي آب را ميبستند. روز يكشنبه ماهيها را صيد ميكردند. خدا به سبب اين كار، آنها را مسخ كرد، اگر آيهي قرآن به صراحت نگفته بود، از راه روايات به اين راحتي قابل باور نبود، «فلما عتوا عنْ ما نهوا عنْه قلْنا لهمْ كونوا قرده خاسيين» (2) خدا ايشان را مسخ نموده به ميمون تبديل كرد؛ همهي اين افراد كساني نبودند كه روز شنبه برخلاف نهي خداوند ماهي صيد ميكردند. گروهي نيز از كساني كه صيد نميكردند به عذاب گرفتار آمدند و مسخ شدند. و اين قوم سه دسته بودند: دسته اول روز شنبه صيد ميكردند، دسته ديگر صيد نميكردند ولي دستهي اول را نيز نهي نكرده و متعرض آنها نميشدند، دسته سوم نه تنها خودشان صيد نميكردند، بلكه ديگران را از اين كار نهي ميكردند و ميگفتند چرا صيد ميكنيد، اين كار گناه است. دستهي دوم كه صيد نميكردند و متعرض گروه اول هم نميشدند، به آمرين به معروف ميگفتند، چه فايدهاي دارد كه آنها را از صيد نهي ميكنيد؟ متوجه عرض بنده هستيد؟ يعني اين تلقي كه چون امر به معروف فايده ندارد، انجام نميدهيم. به كساني كه عليرغم علم به موثر نبودن امر به معروف، نسبت به اين كار اقدام ميكردند، ميگفتند چه فايدهاي دارد كه دايم با آنها بحث ميكنيد، آنها را به حال خود رها كنيد، «و اذْ قالتْ امه منْهمْ لم تعظون قوْما الله مهْلكهمْ اوْ معذبهمْ عذابا شديدا قالوا معْذره الي ربكمْ و لعلهمْ يتقون» (3) خدا بنا است ايشان را هلاك كند، پس براي چه آنها را موعظه ميكنيد؟ «قالوا معْذره الي ربكمْ و لعلهمْ يتقون» اول اين كه ما نزد خدا عذري داشته باشيم، ديگر اين كه قطع نداريم كه به طور كلي حرف ما موثر نباشد، شايد در بين اين گروه بعضي تحت تاثير قرار بگيرند. به هر حال، از بين اين قوم كه سه گروه بودند، دستهاي كه- عليرغم اين كه چندان اثري نداشت- از منكر نهي ميكردند، نجات يافتند، دو دستهي ديگر به عذاب مبتلا و به بوزينه تبديل شدند. (4) .
________________________
(1) اعراف، 163.
(2) اعراف، 166.
(3) اعراف، 164.
(4) بحارالانوار، ج 14، ص 49، باب 4، روايت 34.
گسترهي معناي امر به معروف و نهي از منكر
خدا براي اين مسووليت اجتماعي ارزش والايي قايل است. در جلسه گذشته، چند روايت كه اهميت امر به معروف و نهي از منكر را بيان ميكرد، خواندم، «فريضه عظيمه بها تقام الْفرايض»، (1) يا «اتم الْفرايض و اشْرفها و افْضلها». (2) به هر حال، كلام در اين است كه اگر امر به معروف در موردي اثر نميكند، آيا در اين مورد جاي امر به معروف و نهي از منكر هست يا نه؟ بدترين حالت زماني است كه نه تنها قبول نميكنند، بلكه با انسان دشمني نيز ميكنند، آمر به معروف را اذيت كرده، ميزنند، و يا حتي ميكشند: «يقْتلون الذين ياْمرون بالْقسْط من الناس»، (3) حال، با چنين مردمي كه آمرين به معروف را ميكشند چه بايد كرد؟ اگر به خاطر داشته باشيد، آخر روايت مفصلي كه قبلا خواندم تكليف اين افراد را مشخص ميكند و ميگويد وقتي كار به اين جا رسيد، جهاد با آنها لازم ميگردد: «هنالك فجاهدوهمْ بابْدانكمْ... حتي يفييوا الي امْر الله». (4) متوجه هستيد كه اين مطالب را براي چه ميگويم؟ براي اين متذكر ميشوم كه از يك طرف تا حدي دايرهي امر به معروف گسترش پيدا ميكند كه شامل تعليم متذكر ميشوم كه از يك طرف تا حدي دايرهي امر به معروف گسترش پيدا ميكند كه شامل تعليم جاهل نيز ميشود؛ شما اگر ميخواهيد به فرزند خود نماز ياد دهيد، اين كار نيز به عنوان تعليم جاهل در دايرهي امر به معروف است؛ موعظه و نصيحت كردن و باز زبان نرم گفتن يكي از مصاديق بين و شايع آن است، كه در روايات آمده است و از آيات نيز اينگونه استفاده ميشود. گرچه بعضي از فقها ميفرمايند امر به معروف بايد «عن علو او اسْتعلاء» باشد، يعني بايد آمرانه گفت نكن، نه با خواهش و تمنا؛ چون در اين حالت امر به معروف نيست.
از طرف ديگر نيز تا اندازهاي دايرهي اين كار گسترش پيدا ميكند كه جهاد هم از مصاديق امر به معروف ميشود. براي اين كه برادران عزيز روحاني بيشتر دقت بفرمايند عرض ميكنم كه سابقا در بسياري از كتابهاي روايي ما كتابي به نام امر به معروف نداشتيم، كتاب الجهاد بود كه در آخر آن بابي به نام باب امر به معروف و نهي از منكر آمده بود؛ نمونهي آن كتاب تهذيب الاصول مرحوم شيخ طوسي قدس سره است كه روايتي از آن خواندم؛ در تهذيب كتاب امر به معروف نداريم، كتاب الجهاد داريم كه آخرين باب آن امر به معروف و نهي از منكر است. يعني مفهوم امر به معروف و نهي از منكر دو نوع كاربرد دارد، يك اصطلاح خاص كه همان است كه در رسالهها مطرح ميشود. اين اصطلاح شامل جهاد نميشود. چون جهادي كه در آن خوف ضرر نباشد نداريم، مواردي كه انسان شمشير ميكشد و شمشير ميزند «فيقْتلون و يقْتلون»، معنا ندارد گفته شود زماني جهاد كن كه خوف ضرر نباشد، در ميدان جنگ كه نان و حلوا تقسيم نميكنند! اصلا جهاد در جايي است كه احتمال ضرر، بلكه گاهي يقين به ضرر هست.
پس نوعي از امر به معروف كه مصداق آن جهاد است، در جايي است كه نه تنها احتمال، بلكه اطمينان، و گاهي يقين به ضرر نيز هست، يقين به كشته شدن هم هست؛ مصداق ديگري نيز دارد كه در اطلاق عنوان امر به معروف و نهي از منكر بر آن اختلاف است، بحث است در اين كه آيا تعليم جاهل هم جزء امر به معروف است، يا باب ديگري است. بعضي از فقها ميگويند كه در آيهي «يدْعون الي الْخير و ياْمرون بالْمعْروف» (5) بخش اول كه دعوت به خير است شامل تعليم جاهل ميشود. امر به معروف مربوط به كسي است كه ميداند، اگر نداند اصلا اسم آن امر به معروف نيست. بنابراين، امر به معروف اصطلاحي دارد كه متعارف است و ما آن را ميشناسيم و مربوط به امور عادي است. در جامعهاي كه ارزشهاي اسلامي بر آن حاكم است، حكومت اسلامي مقتدر و مبسوط اليد است، و اگر به كسي بگويند چرا فلان كار زشت را مرتكب شدي، خجالت ميكشد، سرش را پايين مياندازد و عذرخواهي نيز ميكند و يا ميگويد شما اشتباه كردهايد، من چنين كاري نكردهام؛ در چنين جامعهاي اسلامي، با اين شرايط، امر به معروف و نهي از منكر همان امر به معروف و نهي از منكر عادي است، شرايط آن هم همان است. اما مراتبي از امر به معروف وجود دارد كه اينگونه نيست.
در جلسات گذشته اشاره كردم كه امام قدس سره از جمله كساني بودند،- لااقل در عصر ما- كه به اين معني تصريح كرد كه، در بعضي از مصاديق امر به معروف و نهي از منكر تقيه جايز نيست ولو بلغ ما بلغ، در اين موارد كار به هر جا برسد بايد امر به معروف را انجام داد، لو صدها هزار نفر كشته شوند. پس اگر امر به معروف و نهي از منكر را به معناي عام بگيريم، از طرفي شامل تعليم جاهل و از طرف ديگر تا مراحل نهايي جهاد ميرسد. چون جهاد براي اين است كه «لتكون كلمه الله هي الْعلْيا» (6) برتري سخن خدا متحقق شود. اين دو مفهوم مختلف است. اگر در موردي سيدالشهداء عليهالسلام ميفرمايد «اريد انْ آمر بالْمعْروف و انْهي عن الْمنْكر»، (7) فقط معناي خاص و محدودي را را كه در ذهن ما است و يكي از شرايط آن عدم احتمال ضرر است اراده نميكند، بلكه معناي عام امر به معروف و نهي از منكر راه اراده ميكند؛ لذا در ذيل بيانات بعضي از معصومين عليهمالسلام در برخي موارد آمده است كه: «و منْ انْكره بالسيف لتكون كلمه الله هي العلْياء» (8) .
پس امر به معروف و نهي از منكر دو اصطلاح دارد، يك اصطلاح خاص كه در رسالهها مينويسند و مسالهگوها ميگويند و براي شرايط و احكام عادي است. اما شرايطي استثنايي و حاد نسبت به مهام امور،- به فرمايش حضرت امام قدس سره- يعني امور مهم وجود دارد كه در آن موارد ديگر امر به معروف و نهي از منكر اين شرايط را ندارد. حال، اگر سوال شود اين چه امر به معروفي بود كه به خاطر آن سيدالشهداء عليهالسلام تا پاي كشته شدن رفت؟ مخصوصا كساني كه مطمين هستند ايشان علم به كشته شدن خود داشتند، ما هم مطمينيم كه حضرت عليهالسلام چنين علمي داشت. البته الان نميخواهيم بحث آن را مطرح كنيم، اما يقين داريم كه سيدالشهداء عليهالسلام ميدانست كشته ميشود. البته اگر هم ايشان كسي بود كه نميدانست، حداقل چنين احتمالي را ميداد. افراد زيادي او را نصيحت كردند كه به عراق نرو! در گذشته ديدي كه مردم كوفه با پدر و برادرت چه كردند! به او گفتند كشته ميشوي. برادران و پسرعموهايش او را نصيحت كردند. حضرت هم گفت خدا خيرتان بدهد كه نصيحت ميكنيد، اما من تكليفي دارم كه بايد به آن عمل كنم. خوب، آنها احتمال ميدادند، اما آيا خود حضرت احتمال نميداد كه كشته بشود؟ پس اگر علم به ضرر نبود، لااقل خوف ضرر و قتل بود. حال اين چه نوع امر به معروفي است؟ جواب اين است كه اين نوع امر به معروف به معنايي عامتر و غير از معنايي كه امروز براي ما مصطلح است، بود.
_____________________
(1) اصول كافي، ج 5، ص 55، روايت 1؛ التهذيب الاصول، ج 6، ص 181، روايت 21.
(2) اصول كافي، ج 5، ص 55 روايت 1؛ التهذيب الاصول، ج 6، ص 181، روايت 21.
(3) آل عمران، 21.
(4) اصول كافي، ج 5، ص 55، روايت 1؛ تهذيب الاصول، ج 6، ص 181، روايت 21.
(5) آل عمران، 104.
(6) بحارالانوار، ج 32، ص 608، باب 12، روايت 480.
(7) بحارالانوار، ج 32، ص 608، باب 12، روايت 480.
(8) بحارالانوار، ج 32، ص 608، باب 12، روايت 480.
گسترهي معناي جهاد
نظير اين مساله دربارهي جهاد هم هست. الآن من و شما از جهاد چه معنايي را ميفهميم؟ كساني كه مسالهگو هستند و كتابهاي فقهي را خواندهاند، ميگويند جهاد سه قسم است: جهاد ابتدايي، جهاد دفاعي، و جهاد بغات (قتال اهل بغي). سه قسم جهاد است، نوع اول ابتدايا به دستور امام انجام ميگيرد، براي اين كه موانع هدايت از سر راه ولي خدا برداشته شود و حكومت اسلامي بتواند اسلام را در پهنهي جهان گسترش داده و تبيين كند، نه اين كه كفار را وادار و مجبور كند كه مسلمان شوند، بلكه تا راه هدايت كردن باز شود، «فقاتلوا ايمه الْكفْر». (1) اين جهاد ابتدايي است. قسم ديگر جهاد اين است كه به مسلمانها حمله شده و آنها در مقام دفاع برميآيند. نوع سوم جهاد هم اين است كه بين دو دسته كه هر دو در ظاهر مسلمان هستند جنگي پيش بيايد و راهي براي اصلاح نيست جز اين كه به كمك دستهاي كه مظلوم است بشتابيد. اين «قتال اهل بغي» است، و يا اين كه حاكم دستور بدهد، كه با اهل بغي مبارزه كنند. اين سه قسم جهاد را همه ميدانند.
حال زماني كه ابيعبدالله عليهالسلام ميفرمايد من قيام كردم و جهاد في سبيلالله را ادامه ميدهم: «لتكون كلمه الله هي العْلياء»، (2) اين كدام قسم از اقسام سه گانهي جهاد بود كه در كربلا اتفاق افتاد؟ جهاد ابتدايي با كفار كه نبود، دفاعي هم نبود، چون جهاد دفاعي نيز در مقابل كفاري است كه به مسلمانها حمله كردهاند و آنها دفاع ميكنند. البته دفاع شخصي هم داريم كه به آن جهاد نميگويند. قتال اهل بغي هم نبود. چون در قتال اهل بغي مثل جنگ جمل حاكم اسلامي با آشوبگران مبارزه ميكند. پس اين چه جهادي بود كه انسان با زن و بچهاش به كربلا بيايد و بايستد، تا جايي كه حتي طفل شيرخوارهاش هم كشته شود. اين چه نوع جهادي است؟ جواب اين سوال هم اين است كه «جهاد» نيز اصطلاحات مختلفي دارد. معناي جهاد از يك طرف آن قدر وسيع است كه جهاد با مال، پول خرج كردن در راه ترويج اسلام و مبارزه با كفار و جلوگيري از هجوم فرهنگي دشمن را هم شامل ميشود: «و جاهدوا بامْوالكمْ و انْفسكمْ في سبيل الله»، (3) براساس اين اصطلاح، جهاد با مال هم نوعي جهاد ميشود. اين نوعي توسعه در مفهوم جهاد است. البته معني لغوي جهاد شامل همهي اين موارد ميشود. چون جهاد يعني تلاش و كوشش كردن. اگر در معناي آن دقت كنيم، مجاهدت يعني تلاش كردن در مقابل يك دشمن يا در مقابل يك مانع. چون «باب مفاعله» چنين اقتضا ميكند، اما در معناي لغوي آن، چنين نيست كه حتما آن مانع مانند شمشير باشد. ممكن است مانع دشمن اقتصادي يا فرهنگي باشد. جهاد در آن جا هم صادق است. جهاد با مال يا با فعاليتهاي اجتماعي ديگر- متناسب با دشمن- نيز جهاد است، «فضل الله الْمجاهدين بامْوالهمْ و انْفسهمْ علي الْقاعدين درجه»، (4) نوعي از آن، جهاد به وسيلهي نفس است، يعني جان را در معرض كشته شدن قرار دادن، قسم ديگر آن نيز جهاد النفس است، يعني مجاهدهي با نفس خود كه نام آن جهاد اكبر است. كتاب جهاد اكبر دربارهي اخلاقيات و جهاد با نفس است. اتفاقا به همين مناسبت است كه در وسايل الشيعه ميبينيد شيخ حر عاملي قدس سره بعد از اين كه مباحث جهاد را مطرح ميكند، جهاد النفس و مسايل اخلاقي را به دنبال جهاد و در «كتاب الجهاد» ميآورد؛ براي اين كه جهاد با نفس است.
پس مفهوم جهاد از يك طرف آن قدر گسترش پيدا ميكند كه جهاد با مال، جهاد با تبليغ، جهاد با زبان، با قلم و حتي جهاد با نفس خود انسان را هم شامل ميشود، بلكه آن جا جهاد اكبر است. اين توسعه در مفهوم جهاد است. اما جهادي كه در كتابهاي احكام، شرعيات و تعليمات ديني ميخوانيم شامل كارهايي كه امام حسين عليهالسلام انجام داد نميشود، بلكه فقط همان سه قسمي را كه گفتم در بر ميگيرد. اين دو نمونه براي بيان اين كه مفاهيم گاهي دو گونه معنا ميشود، معنايي عام و معنايي خاص. «معناي خاص» يك مفهوم اصطلاحي خاص در فضايي خاص و جامعهاي خاص است «و معناي عام»، كه ممكن است همان معناي لغوي آن باشد، و يا بر اثر تحولات اجتماعي مصاديق جديدي پيدا كرده و گسترش پيدا كند.
به هر حال، اگر معناي عام جهاد يعني تلاش كردن در راه خدا عليه دشمن را در نظر بگيريم، بسياري از موارد امر به معروف و نهي از منكر را ميتوان به عنوان جهاد برشمرد. از طرف ديگر اگر امر به معروف و نهي از منكر را به معناي عام آن در نظر بگيريم،، تقريبا تمام مصاديق جهاد- غير از جهاد با نفس- در دايرهي امر به معروف و نهي از منكر ميگنجد. چون يكي، امر كردن ديگران به انجام كار خوب و ديگري دست برداشتن از كار بد است. لذا اين دو مفهوم تداخل پيدا ميكنند. در مورد اين قبيل مفاهيم گفته ميشود «اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا»، وقتي امر به معروف و نهي از منكر را در كنار جهاد ذكر كنيم، كما اين كه ميگوييم فروع دين ده تاست، ششم جهاد، هفتم امر به معروف، يعني امر به معروف غير از جهاد است. زماني كه اين دو مفهوم در كنار يكديگر ذكر شوند، معاني آنها از هم جدا شده و ديگر جهاد شامل امر به معروف نميشود، امر به معروف هم شامل جهاد نميشود. طلبهها براي چنين مفاهيمي اين اصطلاح را به كار ميبرند كه: «اذا اجتمعا افترقا»، يعني زماني كه با هم ذكر شوند معناي آنها با هم فرق ميكند، اما «اذا افترقا اجتمعا»، اگر هر يك از آنها را به تنهايي استعمال كنيم، در اين صورت شامل ديگري نيز خواهد شد. يعني امر به معروف شامل جهاد و جهاد نيز شامل امر به معروف ميشود.
اين مقدمهاي است كه در بسياري از موارد، ممكن است به كار آيد. آن گاه كه سيدالشهداء عليهالسلام ميفرمايد من براي امر به معروف و نهي از منكر خروج كردم، فقط امر به معروف و نهي از منكر اصطلاحي- با معناي محدودي كه از جمله شرايط آن اين است كه خوف ضرر نباشد- نيست. بكله به معناي عامتري است كه حتي با علم به خطر، آن هم بالاترين خطر كه جان آدم از بين برود و كشته شود، سازگار است. حتي در اين مورد هم مصداق واجب براي امر به معروف و نهي از منكر داريم، منتهي اين اصطلاح عامتر و غير از اصطلاحي است كه ما و شما با آن آشناييم، و در رسايل عمليه مينويسند. اما اين نكتهها كمتر مطرح ميشود. نظير اين مساله در مورد جهاد نيز هست. گرچه من دو سه مرتبه اشاره كردم، اين گله را تكرار ميكنم، امام قدس سره فرمود تقيه در بعضي از مراتب امر به معروف و نهي از منكر حرام است، «ولو بلغ ما بلغ»، در رساله تقيهشان هم نوشتند كه تقيه در مهام امور نيست، چند مثال زدند از جمله اين كه اگر خانهي كعبه در معرض ويراني باشد، دشمن ميخواهد كعبه را از بين ببرد، در اين جا صحبت اين نيست كه چون امكان خطر وجود دارد، امر به معروف نكنيم. بلكه بايد به هر قيمتي باشد با دشمن مبارزه و امر به معروف و نهي از منكر كرد، ولو به قيمت جان انسان تمام شود. حفظ كعبه مثل يك واجب عادي نيست. اگر جان پيامبر و يا امامي در خطر باشد- مثلا دشمنان پيامبري را گرفته و ميخواهند او را بكشند- مومنان بگويند اگر ما جلو برويم، ميترسيم بدنمان زخمي شود يا سيلي بخوريم! چون خوف ضرر هست، حرام است برويم! بگذار پيغمبر را بكشند! اين حرفها شوخي است. كسي كه اندك آشنايي با معارف اسلامي داشته باشد ميداند كه اينگونه نيست. بايد رفت پيغمبر را نجات داد، ولو هزاران نفر كشته شوند، امام معصوم عليهالسلام را بايد نجات داد، ولو هزاران نفر كشته شوند. اين چند مثال را با يكي دو مثال ديگر ميزنند و به طور كلي ميگويند در مواردي كه اصل اسلام و كيان اسلام در خطر باشد، و تعبيراتي از اين قبيل، در اين موارد تقيه در امر به معروف و نهي از منكر جايز نيست.
من گلايه كردم از دوستاني كه اهل تحقيق و اجتهاد هستند كه چرا كار حضرت امام (ره) را دنبال نكردند بايد دقيقا مصاديق و حدود اين موارد را مشخص كنند، تبيين كنند كه مهمام امور كدامند، چند مورد آن را امام قدس سره فرمود، موارد ديگر را نيز بايد شناسايي و معرفي كرد. حق اين است كه اين موارد با توجه به مسايل اجتماعي روز بررسي شود. امروزه كشتن پيامبر و امام تنها به اين نيست كه شمشير بزنند و گردن او را ببرند، امروز پيامبري او را ميكشند، امامت و ولايتش را ميكشند، صريحا در جمهوري اسلامي، كسي كه مورد احترام شخصيتهاي درجه اول كشور است، مينويسد كه با مرگ پيامبر صلي الله عليهو آله ولايت هم از بين رفت! (5) بعد از مرگ پيامبر ديگر ولايتي نداريم! و شب عاشورا اين آقا را به عنوان گويندهي اسلامي دعوت ميكنند تا براي دانشجويان و استادان دانشگاهها صحبت كند؛ امسال هم دعوت كردند. (6) كسي كه ميگويد وحي امري شخصي است و ما نميتوانيم اثبات كنيم واقعا كسي پيامبر است يا نه! و كسي كه ميگويد پيغمبر هم مثل ساير مردم حتي در فهم وحي اشتباه ميكند! حتي در فهم وحي! اين بدتر است يا كشتن پيامبر صلي الله عليه و آله؟ اگر پيامبر (ص) را بكشند، هدفش بيشتر حفظ ميشود؛ كما اين كه هنگامي كه حسين بن علي عليهالسلام را كشتند هدفش با همان خونش حفظ شد. اما اگر پيامبري او را كشتند، ديگر چه چيزي باقي خواهد ماند؟ آن گاه امروز در مقابل اين مساله ميتوان گفت كه ميترسم سيلي بخورم؟! ميترسم حرفي بزنم به من توهين كنند؟! ميترسم برايم پرونده تشكيل دهند؟! و ميترسم و ميترسم؟! آيا اين بهانهها عذر ميشود؟ مسوولان ديني و دولتي ما اين مسايل را نميدانند؟ خطرهايي كه از ناحيهي اين افراد پيدا ميشود درك نميكنند؟ يا اهميت نميدهند؟ كيست كه نداند در اين چند سال اخير روز به روز دين در جامعه ما ضعيفتر شده است؟ كيست كه نداند؟
خدا شاهد است گاهي كه به كشورهاي خارجي ميرويم جوابي براي مسلماناني كه در انگليس و آمريكا و ساير كشورها زندگي ميكنند نداريم. ميگويند ما پارسال آمديم ايران را ديديم، امسال هم آمديم ايران را ديديم، باور نميكنيم اين ايران، ايران سال گذشته باشد. شما باور ميكنيد كه سطح دين در جامعه ما مثل پارسال باقي مانده است؟ ممكن است كسي در اين مساله شك كند؟ جاي شكي ندارد.
عامل اين تنزل ديني كيست؟ و چيست؟ چرا امروز اوضاع اينگونه شده است؟ اگر شما عوامل اين امر را بررسي كنيد به دو دسته عامل ميرسيد: دسته اول مطبوعات و نشريات و كتابهاي گمراهكننده، كه مسوول آنها وزارت ارشاد است؛ و دسته ديگر، كارهايي است كه در اين كشور انجام ميشود تا وقاحت و زشتي گناه از بين برود. مردم به گناه كردن تشويق ميشوند، راه گناه برايشان باز ميشود و به بهانه اين كه ميخواهيم به جوانان بها بدهيم چراغ سبز به آنها داده ميشود كه گناه بكنند. نه فقط گناه پنهاني و در خانه بلكه علني و در جامعه! غير از اين عوامل عامل ديگري هم سراغ داريد؟ بله، تلويزيونهاي خارجي در مواردي كه امكان ارتباط باشد، مثل مناطق مرزي، يا كساني كه به صورت قاچاق از ماهواره استفاده ميكنند، فيلمهاي مبتذل ويديويي به صورت قاچاق يا بعضي موارد كه مجوز وزارت ارشاد هم دارد! عامل ديگري هم براي اين كه دين در جامعه تضعيف شده باشد سراغ داريد؟ مسوول تمام اين موارد وزارت ارشاد نيست. ما ميدانيم كسان ديگري هم در وزارتخانههاي ديگر اين مسووليت را برعهده دارند. كساني هستند در وزارتخانههاي ديگر كه به اين مسايل دامن ميزنند. اما سهمي از اين هم باز براي وزارت ارشاد است. تشكيل فرهنگسراهايي كه در آنها گناه تعليم داده و يا تشويق ميشود. تشكيل تياترهايي كه به فرمايش مقام معظم رهبري بعضي از آنها صد در صد ضد اسلام است، و موارد ديگري از اين قبيل، مسوول اين كارها كيست؟
به ما ميگويند اگر شما دولت را دولت اسلامي ميدانيد پس چرا با وزير آن مخالفت ميكنيد؟ عجب مغالطهاي است! اسلامي بودن اين نظام به رهبري است، و به همين دليل است كه مطبوعات چه مقام ولايت فقيه را و چه حكومت اسلامي مبتني بر ولايت فقيه را و شخص مقام معظم رهبري را مورد حمله قرار دادهاند و روز به روز بيشرمانهتر در اين زمينه پيش ميروند. چرا؟ چون اسلام را نميخواهند. گفتند، اگر اسلام را نخواسته باشيم چه كسي را بايد ببينيم و رفتند در كنفرانس برلين گفتند كه اسلام نميتواند خودش را با دموكراسي روز وفق بدهد و اين مشكل اسلام است و مجلس ششم اين مسايل را حل خواهد كرد و كسي هم متعرض آنها نشد. (7) چنين نظام اسلامي با چنين وزرايي، با چنين معاونين وزرايي و چنين مشاوراني، را واجب الاطاعه بدانيم؟ مگر در موردي اطاعت شيطان واجب بشود! وگرنه «لا طاعه لمخْلوق في معْصيه الخالق»، (8) مگر ممكن است خدا اطاعت كسي را كه به راه شيطان و گناه دعوت ميكند تجويز كند؟ كسي كه گناه را تاييد و زمينهي آن را فراهم ميكند، تسهيلات در اختيار افرادي كه مرتكب گناه ميشوند ميگذارد، سيمرغ بلورين به ايشان ميدهد، دلفين بلورين به ايشان ميدهد، كساني را كه بيست سال عليهالسلام و نظام اسلامي تلاش كردهاند دعوت ميكنند، از ايشان پذيرايي ميكنند، به آنها جايزه ميدهند، سيمرغ بلورين هم به ايشان ميدهند، نه يكي و نه دو تا بلكه هفت تا! امام حسين عليهالسلام هم در مقابل كساني واقع شد كه دم از اسلام ميزدند و خود را خليفهي پيامبر صلي الله عليهو آله ميدانستند، و در ظاهر منكر اسلام نبودند.
اگر مقام معظم رهبري در راس اين نظام نباشد، اين حكومت براي ما حكومت اسلامي نخواهد بود، ما در اين نظام مسوولاني را محترم ميشماريم كه مورد تاييد و رضايت مقام معظم رهبري باشند. اين مطلب در كلمات امام هست، در وصيتنامه ايشان، مكرر در صحيفهي نور، در چند مورد فرمود اگر نظامي بر اساس اذن ولي فقيه و نصب ولي فقيه سر كار نيايد، طاغوت است، (9) تصريح ميفرمايد، اگر رييس جمهور هم از طرف ولي فقيه نصب نشود، طاغوت است. چرا اينها در افكار جامعه تشكيك ميكنند؟ براي اين كه فردا اگر مردم گفتند ما اسلام را نميخواهيم، بگويند حرف مردم ملاك است نه حرف امام قدس سره! و بالاخره چرا در كنفرانس برلين گفتند خميني هم به موزهي تاريخ خواهد رفت؟ مسوولان آمريكايي تصريح كردند، و دل بستند، تصريح كردند كه اگر مجلس ششم بتواند مسالهي ولايت فقيه را حل كند كار ما آسان شده، و مشكل ما با ايران حل ميشود. اينها چشم دوختهاند به اين كه روزي به نام رفراندوم مسالهي ولايت فقيه را بردارند و در حال فراهم كردن مقدمات و زمينهي فرهنگي آن هستند. اي لعنت بر كساني كه چنين زمينههايي را فراهم ميكنند! اينها خون امام حسين عليهالسلام و خون صدها هزار شهيد ما را پايمال ميكنند، با چه چيزي؟ با همين روزنامههاي كذايي كه با كمكهاي خارجي اداره ميشود.
خوب، ممكن است شما سوال كنيد كه اين حرفها را براي چه ميزنم؟ مشكل اصلي هر جامعهاي ناآگاهي است، اگر اينان توانستند در ظرف اين چند سال اينگونه ناجوانمردانه، ترك تازي كنند، به خاطر اين است كه ما به درستي به وظايفمان آشنا نبوديم. عدهاي را با مسالهي تساهل و تسامح فريب دادند، با مذمت كردن خشونت و ضد ارزش معرفي كردن آن، مردم را فريب دادند، مردم هم ترسيدند حرف بزنند و متهم به خشونت بشوند؛ گفتند گناه است! گناه كبيره است! عدهاي مردم نجيب و متدين بودند كه ميترسيدند اگر حرف بزنند، برخلاف مصلحت نظام اسلامي باشد، برخلاف رضاي خاطر مقام معظم رهبري باشد، كم نبودند و الآن هم كم نيستند. الآن هم بايد ما چشممان به دهان مبارك ايشان دوخته باشد؛ اما اين آمادگي را بايد داشته باشيم كه اگر روزي فرمان حركت، فرمان جهاد، فرمان مبارزه داده شد، تا آخرين قطرهي خونمان بايستيم. تهيه اين آمادگيها «لحظهاي» نيست، اگر فرماني صادر شد، همان لحظه نميتوان كسب آمادگي كرد، آمادگي روحي بايد از دهها سال پيش در انسان به وجود بيايد.
امام قدس سره پانزده سال خون دل خورد تا زمينهي فرهنگي انقلاب را فراهم كرد، زندان رفت، تبعيد شد، فرزندش در اين راه به صورت مشكوكي شهيد شد، مشكلات را تحمل كرد، پانزده سال خون دل خورد تا زمينهي اجتماعي حركت عظيم مردم فراهم شد؛ اگر چنين زمينهاي از روز اول فراهم بود، پانزده سال تاخير نميافتاد. اين زمينه را امام قدس سره طي پانزده سال فراهم كرد، و بعد ده سال با خونهاي پاك شهدا آبياري شد. امروز نميخواهند ثمرهي اين زحمات را به راحتي از ما بگيرند، با چه چيزي؟ با اين كه مبادا كاري كنيد كه خشونت باشد! خلاف تساهل و تسامح باشد! با چنين سحر و افسوني! آن همه فعاليت انبيا و اوليا، خون سيدالشهداء عليهالسلام، بهرهبرداري از هزار و سيصد سال عزاداري سيدالشهداء (ع) بود كه در پانزده خرداد اتفاق افتاد و بعد در بيست و دوم بهمن به نتيجه رسيد، هزار و سيصد سال تلاش شد تا اين درخت چنين ثمري داد، و حالا با افسون تساهل و تسامح ميخواهند همه را بر باد دهند، اين مفهوم از كجا آمده است؟ اين واجب، اين تكليف از كجا نازل شده است كه همهي احكام شريعت به واسطهي آن از بين ميرود؟ تمام دستورات امر به معروف و نهي از منكر و جهاد به خاطر توسط آن نسخ ميشود؟ با همين دستوري كه از غرب آمده، كه بايد تساهل و تسامح داشته باشيد! متوجه باشيد چه وضعي است، خيال نكنيم فقط يك مسالهي روزنامهاي است، ژورناليستي است، كسي چيزي ميگويد، ديگري هم جواب او را ميدهد يا نميدهد. آثار اين مساله را در جامعه ببينيد! ببينيد با همين كارها چگونه بسياري از جوانان ما را منحرف كردند. اينها آثار همين تلاشها است؛ اين سياست فرهنگي خبيث است كه امروز چنين ثمرات خبيثي را به بار آورده است. اگر از روز اول جلوي اين كارها گرفته ميشد، اين فسادها به بار نميآمد و حالا هم دير نشده است.
مردم ما بدانند كه دشمن چه دسيسهاي كرده است و چه نقشهاي براي آنها كشيده است و چگونه ميخواهد با چهار تا كلمه، با چهار تا حرف، با چهار تا شعار، زحمات هزار و سيصد سالهي تشيع را از بين ببرد! صراحتا ميگويند با رفتن پيامبر صلي الله عليهو آله ولايت هم رفت! در جاي ديگر گفتند كه پيامبري پيامبر (ص) هم معلوم نيست! در جاي ديگر هم گفتند اصل خدا هم قابل اثبات نيست! همينها گفتند! من و شما هم خام شدهايم و نميفهميم چه كار ميكنند. نوجواني كه از دبيرستان وارد دانشگاه ميشود و آنگونه كه بايد، با معارف اسلامي آشنا نيست و بنيهي ايمانياش تقويت نشده است؛ با اين زرق و برقها، با اين سحر و افسونها، دين و ايمانش را ميبرند! مگر چندي پيش مقام معظم رهبري نفرمودند كه ايمان مردم را هدف گرفتهاند، آيا باور كرديد؟ چند سال است كه ايشان ميفرمايند تهاجم فرهنگي شده است، شبيخون فرهنگي شده است، مسوولين فرهنگي كشور چه كار كردهاند؟ ديگر با چه زباني بگويند؟
من به عنوان يك «شهروند» - ميخواهم اصطلاح روز را به كار ببرم، زيرا اگر بگويم «مسلمان» كه ميگويند بيخود! مسلمان كه ارزشي ندارد، زرتشتي هم مثل تو است - به عنوان يك شهروند به مسوولان كشور نصيحت ميكنم، اين راهي كه انتخاب كردهايد به نفع خود شما هم نيست، مردم ما بارها ثابت كردهاند كه اگر بفهمند دينشان در خطر است، جان برايشان ارزشي نخواهد داشت. مسوولاني كه به اسلام اعتقاد دارند و قايل به خدا و پيامبر صلي الله عليهو آله هستند، سعي كنند اين شياطين را از اطراف خود دور كنند. اينها را از دستگاههاي دولتي كشور به خصوص دستگاههاي سياستگذار بيرون كنند. نصيحتهاي امام قدس سره را به خاطر داشته باشند. اگر اين كارها نشود بعيد ندانند روزي بيايد كه تكليفي كه سيدالشهداء (ع) داشت به عهدهي جانشين آن حضرت بيايد و كساني كه هزار و سيصد سال گفتند: «يا ليتني كنْت معكمْ فافوز معكم» (10) فرصت را براي شهادت غنيمت بشمارند. بترسند از آن روز؛ تا دير نشده از اشتباهاتشان برگردند و آنها را جبران كنند. اگر گناهاني مرتكب شدهاند، در پيشگاه خدا، ملت مسلمان و سيدالشهداء عليهالسلام توبه كنند.
________________________
(1) توبه، 12.
(2) بحارالانوار، ج 32، ص 608، باب 12، روايت 480.
(3) توبه، 41.
(4) نساء، 95.
(5) ر. ك: سروش، عبدالكريم، بسط تجربهي نبوي، ص 27 و 133.
(6) ر. ك: عصر آزادگان،
28 / 1 / 1379، ص 3، گزارش سخنراني سروش در مراسم عزاداري دفتر تحكيم وحدت.
(7) ر. ك: كيهان، 24 ،23 و 25 فروردين 1379، گزارشهاي مربوط به كنفرانس برلين.
(8) نهجالبلاغه، كلمات قصار، 165.
(9) صيحفهي نور، ج 9، ص 253.
(10) زيارت عاشورا. |