بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، والصلوه والسلام علي سيد الانبياء والمرسلين، ابيالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اللهم كن لوليك الحجه بن الحسن صلواتك عليه و علي آبايه في هذه الساعه و في كل ساعه وليا و حافظا و قايدا و ناصرا و دليلا و عينا حتي تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا. اسلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنايك.
شهادت مظلومانه سيدالشهداء عليهالسلام و اهلبيت آن حضرت را به پيشگاه مقدس ولي عصر- عجل الله تعالي فرجه الشريف- مقام معظم رهبري، راجع تقليد و همه شيفتگان اهلبيت عليهمالسلام تسليت عرض ميكنم، و اميدوارم خداي متعال در دنيا و آخرت دست ما را از دامان اهلبيت عصمت و طهارت عليهمالسلام كوتاه نفرمايد.
شبهاي گذشته بحث ما درباره امر به معروف و نهي از منكر بود. گفتيم با توجه به اين كه يكي از اهداف قيام سيدالشهداء (ع) امر به معروف و نهي از منكر معرفي شده است، پس چرا رفتاري كه حضرت (ع) در اين قيام انجام دادند با موازيني كه ما دربارهي امر به معروف و نهي از منكر ميشناسيم مطابق نيست. به عبارت سادهتر اقدام امام (ع) چگونه امر به معروف و نهي از منكري بود كه ما مشابه آن را در تاريخ سراغ نداريم و احكام آن را نميدانيم؟ در جلسات قبل مقدمتا در مورد اين كه بعضي از واژهها گاهي به معناي عام و زماني به معناي خاص به كار ميروند توضيح مختصري عرض كردم. بر اين اساس و با توجه به موارد استعمال امر به معروف و نهي از منكر در قرآن كريم و روايات، به اين نتيجه رسيديم كه امر به معروف هم دو اصطلاح و معنا دارد، كه يكي از آنها معناي خاص و ديگري عام است. معناي خاص امر به معروف و نهي از منكر همان معناي مصطلح است كه در رسالههاي عمليه مطرح گرديده، و براي آن نيز شرايطي ذكر ميشود. از جمله شرايط عمل به وظيفه امر به معروف و نهي از منكر اين است كه خوف ضرر نباشد. اما امر به معروف و نهي از منكر معناي وسيعتري نيز دارد كه شامل احكام و عناوين ديگري ميشود و حتي در بعضي از موارد جهاد را نيز در بر ميگيرد. مثالهايي هم عرض كردم كه موارد استعمال گسترده امر به معروف و نهي از منكر را نشان ميداد. در اين جلسه ميخواهم اين موارد را دستهبندي كنم و در مورد احكام هر يك تا حدي كه توان گوينده و وقت مجلس اقتضا ميكند، توضيح مختصري بدهم.
مصاديق امر به معروف و نهي از منكر به معني عام
امر به معروف و نهي از منكر به معناي عام آن يعني هرگونه تلاشي كه شخص به منظور اثر گذاردن در ديگري انجام ميدهد، به گونهاي كه او را وادار به انجام كار واجب كند يا از كار حرام بازدارد، اين تلاش ممكن است از طرق مختلف مانند تعليم حكم يا موضوع عمل مورد، نظر انجام شود. يعني اين كه به كسي بياموزند كه فلان امر در اسلام واجب است يا كيفيت انجام آن واجب چگونه است. ممكن است «تعليم» مهمترين مصداق امر به معروف و نهي از منكر به معناي عام باشد. از طرف ديگر كاري مانند حركت سيدالشهداء عليهالسلام كه منجر به شهادت آن حضرت عليهالسلام شد نيز يكي از مصاديق امر به معروف و نهي از منكر به معناي عام است. بنابراين از جهت مصاديق ميتوان سه دسته مصداق براي امر به معروف و نهي از منكر در نظر گرفت.
تعليم جاهل
اولين مصداق امر به معروف و نهي از منكر از قبيل تعليم است؛ گاهي فردي به دلايل مختلف از قبيل اين كه تازه به تكليف رسيده، يا به مقتضاي محيطي كه در آن زندگي ميكند نتوانسته احكام اسلام را ياد بگيرد، مثل اين كه از مركز اسلام دور بوده و يا در منطقهاي تحت تسلط كفار زندگي ميكرده، و اين فرد به اصطلاح نسبت به احكام اسلام جاهل قاصر است؛ يعني كسي است كه حكم يا راه اجراي آن را نميداند و در بياطلاعي خود مرتكب تقصير نشده است. به اين معني كه، براي او شرايط فراگرفتن احكام اسلام فراهم نشده است، و او در اين امر كوتاهي نكرده است. تعليم احكام اسلام به چنين فردي واجب است. اما اين كه تعليم اين گونه افراد بر چه كساني واجب است؟ يا چند نوع تعليم داريم؟ آيا تعليم بايد فردي يا اجتماعي باشد؟ به صورت رسمي يا غير رسمي باشد؟ و مواردي از اين قبيل، سوالهايي است كه پاسخ گفتن به آنها موجب گسترده شدن بحث ميشود، و در توان اين جلسه نيست.
اجمالا اين مساله مسلم است كه تعليم جاهل قاصر، واجب است. چنين تعليمي بايد با كمال نرمي، ملايمت و مهرباني انجام گيرد، چون طرف در جهل خود تقصيري نداشته است. همچنين در اين تعليم به مقتضاي سن، شرايط زندگي و مرتبه استعداد و فهم شخص، بايد سعي كرد از شيوههاي مناسب آموزشي استفاده كرد تا او بهتر ياد بگيرد. مثلا براي نوجواني كه تازه به سن تكليف رسيده نميتوان همان روش آموزشي كه براي افراد بزرگسال استفاده ميشود به كار برد. و به همين ترتيب روش آموزش برحسب مراتب استعداد و معلومات افراد نيز فرق ميكند. اين يك قسم امر به معروف و نهي از منكر است. نگوييد تا به حال ما چنين امر به معروفي، نشنيده بوديم. فرض بر اين است كه مصاديق معناي امر به معروف و نهي از منكر را بررسي ميكنيم، كه شامل تعليم جاهل نيز ميشود.
حالت ديگر بحث اين است كه جاهل، مقصر باشد؛ يعني توانايي ياد گرفتن را داشته اما در اين كار كوتاهي كرده است. در اين فرض اگر شخص جاهل مقصر درخواست تعليم كرد، لازم است به او تعليم داده شود. اما اگر درخواست هم نكرد، ولي شما ميدانيد كه جاهل مقصر وظيفه خود را نميداند و در ياد گرفتن آن كوتاهي كرده است، در اين جا علاوه بر اين كه بايد به او تعليم داد، بايد در تعليم او روشي را به كار برد كه او تشويق به ياد گرفتن شود. «جاهل قاصر» خود به خود انگيزه براي ياد گرفتن داشته، اما شرايط يادگيري براي او فراهم نبوده، لذا توانايي ياد گرفتن را نداشته است. اما براي «جاهل مقصر» شرايط يادگيري فراهم بوده و ميتوانسته ياد بگيرد، لكن در اين كار كوتاهي كرده است. لذا براي اين كه در اين مقام برآيد كه گوش بدهد و توجه كند تا ياد بگيرد، بايد در او ايجاد انگيزه كرد. يعني در اين مورد بايد روش پيچيدهتري را در تعليم در كار گرفت، تا اين آمادگي در جاهل مقصر ايجاد شود كه خود او درخواست تعليم كند. در غير اين صورت، اگر صرفا بري اتمام حجت به او گفته شود كه بيا مسايل را ياد بگير، ميگويد نميخواهم ياد بگيرم. با اين روش، تكليف از شما برداشته نميشود. در امر به معروف نسبت به جاهل مقصر روش كار پيچيدهتر است. حال ممكن است برحسب شرايط، تكليف بر دوش يك فرد يا برعهدهي نهادي مانند آموزش و پرورش باشد.
قسم سوم از امر به معروف كه از قبيل تعليم است، اين است كه كسي به خيال خود، حكم را ياد گرفته، روش انجام آن را ميداند، ولي اشتباه ميكند. مثلا در مسايل فردي، افرادي هستند كه قرايت نمازشان غلط است، ولي گمان نميكنند درست است. يا فردي به خيال خود تكليف اجتماعياش را درست انجام داده است، ما اشتباه ميكند. مثلا همين وظيفهي امر به معروف و نهي از منكر، من از سابق كه زمان طاغوت بود و شرايط فرهنگي و ديني جامعه با امروز خيلي فرق داشت، موارد زيادي را به خاطر دارم، كه البته امروز هم ممكن است مشابه آنها در بعضي موارد پيدا شود، كساني بودند كه با تندي، ترشرويي، خشونت، و حتي گاهي با توهين به ديگران ميگفتند آقا چرا فلان امر را انجام ميدهي؟ اين فرد گمان ميكند كه وظيفه خود را به درستي انجام ميدهد، اما از روي ناآگاهي همراه انجام تكليف واجب امر به معروف، مرتكب گناه نيز ميشود. اين گناه توهين به مومن است كه حرام است، ولو آن مومن گناهكار باشد. در اين جا فرض بر اين است، كه فرد، جاهل مركب است. يعني نميداند و گمان ميكند كه ميداند. چنين كسي را بايد تعليم داد، اما روش تعليم چنين فردي پيچيدهتر از دو روش قبل است. يعني آن چنان بايد با نرمي سخن گفت، كه فرد آماده بشود. ابتدا احتمال بدهد كه اشتباه كرده است. چون فرض ما اين است كه او گمان ميكند وظيفهي خود را درست انجام ميدهد. لذا به آساني قبول نميكند كه كارش غلط است. ابتدا بايد كاري كرد كه احتمال بدهد در نحوه انجام وظيفه اشتباه ميكند. سپس عمل صحيح به او تعليم داده شود.
همهي شما شنيدهايد كه در مورد امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام نقل شده كه ايشان در دوران كودكي روزي پيرمردي را ديدند، كه مشغول وضو گرفتن بود، ولي نحوه وضو ساختن او صحيح نبود. آنها خواستند روش صحيح وضو را به او بگويند، اما ديدند اين فرد پيرمرد است و بايد احترام او را حفظ كرد. زيرا ادب اسلامي اقتضا ميكند كه به پيرمردان بيش از ديگران احترام گذاشت. حسنين عليهالسلام نزد او رفتند و سلام كردند، و گفتند كه ما دو نفر، با هم برادر هستيم و ميخواهيم وضو بگيريم، شما ببينيد كه وضوي كدام يك از ما بهتر از ديگري است. به پيرمرد نگفتند كه وضوي تو غلط است، چرا ياد ياد نگرفتي؟ بلكه او را احترام كردند، به او سلام كردند، بعد گفتند كه ما وضو ميگيريم، شما ببين كدام يك از ما بهتر وضو ميگيرد. پيرمرد ايستاد و نگاه كرد، گفت اين دو كودك عجب وضوي خوبي ميگيرند، فهميد كه آنها با اين روش ميخواهند به او ياد بدهند كه وضوي صحيح چگونه است. پيرمرد به حسنين عليهماالسلام گفت پدر و مادرم به قربان شما، هر دو خوب وضو ميگيريد، اين من بودم كه اشتباه ميكردم.
هر سه مورد، جاهل قاصر، جاهل مقصر و جاهل مركب احتياج به تعليم دارند، ميبايست مسايل را به آنها ياد داد، اما بايد روشهاي آموزش متناسب با سن، استعداد و موقعيت اجتماعي افراد باشد، تا انسان در امر به معروف و نهي از منكر موفق شود. صرف اين كه انسان براي «اتمام حجت» چيزي بگويد، كافي نيست. در جامعهي اسلامي بايد افراد يا ارگانهايي باشند كه عهدهدار تعليم با روشهاي مناسب شوند. شرايط هر يك از اين موارد فرق ميكند، چه كسي بايد متصدي تعليم باشد؟ چه افرادي تعليم داده شوند؟ چه كسي مدير آموزشگاهها باشد؟ چگونه معلمي سر كلاس برود؟ يا اگر نهادي متكفل اين امر است بايد همهي اين شرايط را رعايت كند و روشي فراگير اتخاذ نمايد، تا كسي كه ميخواهد ياد بگيرد، درست ياد بگيرد. هدف ياد گرفتن است. هدف ياد دادن به جاهل است؛ نه اين كه انسان چيزي را بگويد كه اتمام حجت كرده باشد. اين سه قسم از امر به معروف و نهي از منكر است، كه اسم هر سه «تعليم و جاهل» است و در مورد جاهل قاصر، جاهل مقصر، يا جاهل مركب، نيازي به استفادهي از برخورد تند، خشونت و برخورد فيزيكي نيست. بلكه در اين موارد بايد به جاهل آموزش داد، و سعي كرد كه او بهتر ياد بگيرد.
تذكر و موعظه
بعضي از اقسام ديگر امر به معروف و نهي از منكر مصداق موعظه و نصيحت كردن، و پند و اندرز دادن است. اين قسم هم چند صورت دارد، كه مصاديق آن فرق ميكند. مثلا شما اطلاع پيدا كرديد كه فردي علي رغم اين كه حكم را ميداند و ميداند كه فلان كار گناه است، در عين حال، عالما و عامدا، آن گناه را مرتكب ميشود. اما همين فرض چند حالت دارد: گاهي آن فرد به تنهايي و در خلوت گناهي مرتكب شده است و شما به طور اتفاقي از عمل او اطلاع پيدا كرديد، و او اصلا نميخواهد كسي در مورد اين مساله چيزي بفهمد. و حتي اگر متوجه شود كه شما از عمل او اطلاع پيدا كردهايد، خجالت ميكشد. در اين جا شما بايد او را امر به معروف و نهي از منكر كنيد، اما اين امر به معروف و نهي از منكر بايد به گونهاي باشد كه او خجالت نكشد. چون خجالت دادن افراد، مصداق ايذاء مومن است و ايذاء مومن هم حرام است. بايد به گونهاي با او صحبت كنيد، كه او متوجه نشود شما از گناه او خبر داريد. مثلا با گفتن مسايل كلي او را موعظه كنيد. چه رسد كه راز او را نزد ديگري فاش كنيد و گناه او را به ديگرانبگوييد.
بازگو كردن گناه ديگران، خود گناه كبيره است. ممكن است شخصي در خفاء گناه سادهاي را انجام بدهد، بعد شما گناه ساده او را به اسم نهي از منكر در جلوي ديگران بازگو كنيد! او خجالت ميكشد، كه اين خود يك گناه است. اگر ديگران بفهمند كه او آن گناه ساده را مرتكب شده است، شما يك گناه كبيره مرتكب شدهايد. او يك گناه صغيره كرده بود، اما شما براي انجام تكليف واجب، مرتكب گناه كبيره شديد!
پس اگر كسي در خفا گناهي كرد، حتي اگر گناه كبيره هم باشد، اولا شما حق نداريد كه راز او را فاش كنيد، و به كسي بگوييد. حتي شما حق نداريد راز او را به پدر و مادرش بگوييد. چون آن فرد خجالت ميكشد، آبرويش ميريزد، و ريختن آبروي مومن حرام است. مگر يك مورد كه استثنا شده و آن اين كه راه اصلاح فرد گناهكار منحصرا در اين باشد كه به ديگري بگوييد. يعني به هر دليلي اصلا حاضر نميشود، دست از گناه خود بردارد، و تنها راه بازداشتن او اين است كه به شخص ديگري كه ميتواند او را از گناه بازدارد، بگوييد، تا او آرام آرام شخص خلافكار را وادار به اصلاح كند. فقط در اين مورد جايز است گناه شخصي براي ديگري نقل شود. اما تا ممكن است بايد خود شما در صدد اصلاح او برآمده، و او را از منكري كه مرتكب آن ميشود نهي كنيد. اما به گونهاي كه متوجه نشود شما خبر داريد، تا آبروي مومن نزد شما نريزد. خداوند ستارالعيوب است، و راضي نميشود كه راز مومن براي ديگري فاش شود، و يا آبرويش بريزد.
بسياري از مردم از اين موضوع غفلت دارند، گمان ميكنند هركس گناهي را مرتكب شد، مخصوصا اگر گناه كبيره باشد، بايد افشاگري كرد، و به مراجع ذيصلاح خبر داد، يا بايد او را تعزير كرد، و يا اگر مرتكب گناهي شده كه حد دارد، بايد او را حد زد. در صورتي كه حتي گناهي كه موجب حد است، افشاي آن به اين سادگي جايز نيست. مگر آن كه چهار نفر به اتفاق يكديگر آن گناه را ببينند، در اين صورت آن چهار نفر حق دارند گناه او را به مراجع ذيصلاح گزارش كنند. اما اگر سه نفر مومن ميدانند كه اين فرد مرتكب عملي شده كه موجب حد است، و بروند در محكمه شهادت دهند، اگر نفر چهارم حاضر نباشد، قاضي بايد خود آن سه نفر را حد بزند. اسلام تا اين مقدار خواسته است كه اسرار مردم آشكار نشود و آبروي كسي نريزد. البته اگر رسوايي به جايي رسيد كه چهار نفر عادل با هم ديدند، آن هم به نحوي كه جاي هيچ شبههاي براي آن چهار عادل وجود نداشته باشد، در اين حالت بايد حد الهي اجرا شود، ونبايد حدود الهي تعطيل گردد. ولي تا ممكن است، بايد اسرار مردم فاش نشود و حتي به خود طرف هم نبايد گفت كه من از گناه تو خبر دارم، تا مبادا او خجالت بكشد.
قسم ديگر امر به معروف و نهي از منكر اين است كه فرد گناهكار انساني لاابالي است. درست است كه الآن در خلوت يك گناهي را مرتكب شده، اما اگر ديگران متوجه عمل او شوند، او احساس شرم و خجالت نميكند. در مورد چنين فردي مانند كسي كه از گناه خود خجالت ميكشيد، پنهانكاري و حفظ سر لازم نيست. اما در عين حال، بايد به نحوي او را از منكر نهي كرد كه كساني كه خبر ندارند بيجهت مطلع نشوند. بايد محرمانه و به طور خصوصي به او گفته شود. نه اين كه در ميان جمع به او بگويند، تا سرش فاش شود. گرچه خود آن فرد هم ابايي نداشته باشد، ولي شما نبايد به انتشار فحشا كمك كنيد. در مورد قبل، كسي دوست ندارد ديگران متوجه گناه او شوند، و تجاهر به فسق نميكند، كاري در خلوت انجام داده، شما هم بايد راز او را پنهان كنيد. در عين حال سعي كنيد به نحوي او را آگاه و متنبه كنيد، با كلي گويي، خواندن حديث يا داستاني كه از آن پند بگيرد، يا او را به مجلس موعظهاي راهنمايي كنيد، به نحوي كه او پند و اندرز بپذيرد، البته به گونهاي كه آبروي او نريزد.
اما اگر كسي متجاهر به فسق بود، يعني عملا در حضور ديگران گناه ميكند و احساس شرمساري هم نميكند. امر به معروف و نهي از منكر در مورد چنين كسي سختتر از ديگران است. اما در عين حال برخورد با او مراحلي دارد. اين جا ديگر مسالهي حفظ سر مطرح نيست. لازم نيست در خلوت يا به گونهاي به او گفته شود كه متوجه نشود شما از گناه او خبر داريد. زيرا خود او اين گناه را در مقابل مردم انجام ميدهد، خود او آبروي خودش را ريخته است. شما چيزي را بر آبروريزي او نميافزاييد. او در حضور مردم از اين كه گناه ميكند باكي ندارد. در اين جا نيز بايد مراحلي را براي امر به معروف در نظر گرفت. اول با قول لين، با ادب و احترام و با نرمي، او را موعظه كنيد و از او بخواهيد كه گناه را ترك كند، يا به وظيفهي واجب عمل كند. به اصطلاح او را نصيحت كنيد، و آثار دنيوي و اخروي اين عمل را براي او ذكر كنيد تا تشويق شود و گناه را ترك كند. و يا حتي اگر موونهي ظاهري براي شما ندارد، غير از تشويق زباني، تشويقهاي ديگري براي جذب او انجام دهيد. البته اين كار هر كسي نيست، اما كساني هستند كه متمولند، يا شرايط خاصي دارند كه ميتوانند كمك مالي بكنند. مثلا به او مهماني بدهند، يا از او پذيرايي كنند، او را به سفري ببرند. اين تشويق بستگي به نوع گناه و اطلاعاتي كه اشخاص پيدا ميكنند دارد. مرحلهي اول امر به معروف و نهي از منكر از اين اشخاص در ابتدا با آرامي، نرمي، ادب، ملاطفت و تشويق همراه است.
اگر مرحلهي اول اثر نكرد، مرحلهي دوم كمي سختتر است، يعني در اين مرحله اخم كنيد. رواياتي كه خوانديم، از جمله اين كه: «لمْ يتمعرْ وجْهه غيظا لي قط» (1) براي اين گونه موارد است. هنگامي كه ديديد با زبان نرم و لين نميپذيرد، عبوس كنيد، با خشم و تندي به او بگوييد؛ «صكوا بها جباههم» (2) در اين مورد بايد با افراد گناهكار همراه با سختي و تندي برخورد كرد. بايد آمرانه مساله را به آنها گفت. مصداق قدر متيقن امر به معروف، كه همهي معاني امر به معروف در آن جاري ميشود، همين مورد است، كه آمرانه گفته شود. بگويد اين كار را نبايد بكني. اگر ديديد بازهم گفتار آمرانه تاثير نداشت، ميتوانيد او را تهديد كنيد كه اگر كار خود را ترك نكني تو را به مراجع ذيصلاح معرفي ميكنم. به او بگوييد كه اگر گناه را ترك نكند او را به نيروي انتظامي معرفي ميكنيد. و نيروي انتظامي حق دارد طبق قانون در مورد او عمل كند. حتي گاهي حق دارد او را تعزير يا زنداني كند؛ كه مراحل آن را قانون تعيين كرده است. اما هنگامي كه گناه او را ديديد، ابتدايا لازم نيست شكايت كنيد. بلكه اگر گفتار نرم اثر نكرد، با زبان تند برخورد شود و اگر آن هم اثر نكرد، تهديد كنيد كه او را به مرجع ذيصلاح معرفي خواهيد كرد. اگر تهديد هم اثر نكرد، در اين صورت، فرد گناهكار را معرفي كنيد. يعني اين تدريج را در مراحل امر به معروف بايد لحاظ كرد، و بيجهت به كسي تندي، بيادبي و بياحترامي نكرد. اما اگر كار به جايي رسيد كه ديگر نرمي و ملاطفت اثر نميكند، بايد تندي كرد.
البته اين را هم فراموش نكنيد كه نبايد افراط و تفريط در كار باشد. چون بسياري از مشكلات ما از افراط و تفريط پيدا ميشود. گاهي از يك طرف بعضي از افراط، و از طرف ديگر بعضي تفريط ميكنند. بسياري از مواقع حوادث عكسالعمل كارهاي ديگر است. زيرا گاهي كندروي موجب اين ميشود كه ديگران با تندي عمل كنند، و رفتارهاي نا به جاي برخي باعث ميشود كه اصل يك عمل معروف انكار شود. ولي اسلام همه چيز را در حد خودش قرار داده است، تا ممكن است بايد با نرمي و ملاطفت رفتار شود. ولي اگر اثر نكرد، نبايد مصالح جامعه فداي اين بشود كه حرف حساب در شخص خلافكار موثر واقع نميشود. بلكه بايد مصالح جامعه حفظ شود. جامعهي اسلامي نبايد به گونهاي باشد كه قبح گناه بريزد، بايد در جامعهي اسلامي حريمها حفظ شود. جامعهي اسلامي بايد به گونهاي باشد كه اگر كسي در آن مرتكب گناه شد، خجالت بكشد. اگر به اين ارزشها عمل نشود، در اين صورت در جامعهي اسلامي مشكلات ديگري پيش ميآيد. به هر حال اينها هم تقريبا مصاديقي از موعظه است، غير از مرحلهي آخر كه از قبيل امر است و از حد موعظه خارج ميشود.
موعظه اين است كه كسي را با زبان به كار خوب تشويق نمود، فوايد انجام كار خوب يا مضرات ترك آن را برايش بيان كرد. و بالعكس مضرات انجام كارهاي بد را بيان كرد. اينها موعظه است. پند و اندرز دادن به اين است كه فقط انسان نتايج خوب و بدكاري را براي ديگران بگويد، تا خود افراد تشويق، و علاقهمند شوند، و انگيزه پيدا كنند، تا كار خوب را انجام دهند.
اما «امر» به اين معني است كه «من ميگويم اين كار را بايد انجام بدهي؛ من به عنوان يك فرد مسلمان، به عنوان فردي كه وظيفهي ديني خود را در جامعه عمل ميكند، آمرانه به تو ميگويم فلان كار را انجام بده.» و اگر من نگويم، ديگري خواهد گفت. همهي مسلمانها بايد فرد خاطي را امر كنند. در اين مورد جاي اين كه با او صحبت كرد و او را موعظه و نصيحت نمود، نيست. بلكه در يك جمله بايد به او گفت كه بايد اين كار را انجام دهي. اين مصداق قطعي امر به معروف و نهي از منكر است، كه در آن علو و استعلا شرط است. علو و استعلاء، يعني از موضع بالاتر به طرف مقابل بگويد اين كار را بايد انجام دهي. بعد از اين كه اين مراحل انجام گرفت، اگر باز هم، شخص گناهكار به خلاف خود ادامه داد، در اين صورت مراتب ديگري پيش ميآيد، و شرايط ديگري دارد.
_____________________________
(1) اصول كافي، ج 5، ص 58، روايت 8.
(2) تهذيب الاصول، ج 6، ص 181، باب 22، روايت 21.
برخورد اجتماعي با توطيهها
گاهي كاري كه برخلاف شرع، و برخلاف مصالح جامعهي اسلامي است، به صورت كاري ساده و با انگيزهي فردي و از روي جسارت، گستاخي و بيادبي انجام ميگيرد. و گاهي اين خلاف شرع كار فردي و سادهاي نيست، بلكه اقدامي پيچيده و حساب شده است، كه كساني آن را برنامهريزي كردهاند. صرفا چنين نيست كه يك نفر گستاخي كرده و مرتكب گناهي در مقابل مردم شده است، بلكه نقشهاي در كار است، كساني آن را طراحي كردهاند كه اسلام و نظام اسلامي شكست خورده، و كارآيي خود را از دست بدهد. مثلا ميگويند آن قدر كارهاي زشت انجام دهيد كه اين گونه كارها براي مردم عادي شود. اين را از قبل برنامهريزي كردهاند و ديگر تنها مربوط به يك فسق علني نيست. بلكه در اين فرض براي اين كه انواع ضررهاي ممكن را به جامعه اسلامي وارد كنند، چنين برنامهريزيهايي را انجام دادهاند.
خوب، طبعا كساني كه اين كارها را انجام ميدهند، علاقهاي به اسلام ندارند؛ يا منافق هستند و اصلا از صميم دل ايماني ندارند، و يا به واسطهي گرفتن پول از ديگران مزدور بيگانگان شدهاند، و به هر دليلي كه هست ميخواهند حاكميت اسلام را در جامعه از بين ببرند. در اين صورت به روشهاي گوناگون ضررهايي متوجه جامعه ميشود، كه بايد با آنها مبارزه كرد. اين ضررها ممكن است در قلب يك كار فرهنگي، اقتصادي، هنري يا اخلاقي و حتي ممكن است يك كار نظامي باشد. در اين جا كار از وظيفهي يك فرد، و از قالب يك امر به معروف و نهي از منكر ساده خارج شده، و در چنين مواردي انواعي از مبارزه واجب ميشود. اين ديگر از موارد امر به معروف و نهي از منكرهايي كه تا به حال با آنها آشنا بوديم نيست و احكام و مسايل آن را در رسالههاي عمليه ننوشتهاند. اين قبيل امر به معروف و نهي از منكرها مبارزه با تهاجم است و كار يك فرد نيست و با اين روش ساده كه به شخص خلافكار گفته شود «نكن،» نتيجه نميدهد.
اين تهاجم، كار پيچيدهي شيطاني، طراحي شده و نقشهدار است، و بايد براي دفع آن متقابلا طراحي، فكر و سازماندهي كرد، و متناسب با آن كار، طرحي را تهيه كرد كه از اين خيانت جلوگيري شود. ممكن است اين تهاجم در قالب يك اقدام اقتصادي باشد. داستان تنباكو و موارد مشابه ديگر را همه شنيدهايد. مثالهاي زيادي در اين زمينه وجود دارد كه حتي برخي از آنها داراي پيچيدگي خاصي است كه فقط اهل فن ميتوانند آن توطيهها را بفهمند. مثلا يكي از توطيههايي كه از طريق آن اين روزها دشمنان اسلام ميخواهند ضرر اقتصادي به مسلمانان وارد كنند، پايين آوردن قيمت نفت است. اين كار سادهاي نيست كه من و شما بفهميم چه خيانتي است و چگونه بايد با آن مقابله كرد. اين يك منكر اجتماعي، اقتصادي برنامهريزي و طراحي شده با نقشههاي جهاني و بينالمللي است. حتي يك كشور به تنهايي نميتواند اين منكر را مرتكب شود، بلكه شياطين از كشورهاي مختلف بايد با يكديگر هماهنگ باشند تا بتوانند چنين ضرري را به مسلمانان بزنند. براي اين كه نفت بشكهاي سي دلار مسلمانها به هشت دلار برسد، شياطين از كشورهاي مختلف چه كارهايي انجام دادند! اين منكر «ضرري» است كه به همهي مردم يك كشور بلكه به همهي مسلمانان جهان وارد ميشود و بايد با آن مقابله كرد. زيرا با انجام اين منكر برتري كفار بر مسلمانان و بر بازار آنها تثبيت ميشود. «و لنْ يجْعل الله للْكافرين علي الْموْمنين سبيلا،» (1) خدا هيچ وقت اجازه نميدهد كه كافر بر مسلمان ولو در مسايل اقتصادي تفوق و برتري پيدا كرده و مقاصد شوم خود را بر مردم مسلمان تحميل كند.
در مورد اين گونه منكرات بايد مسلمانان به صورت دستهجمعي تصميم بگيرند. البته نه يك تصميم ساده، نهي از منكرهايي از اين قبيل احتياج به طراحي و بررسيهاي علمي دارد. بايد ديد از چه راههايي ميشود با اين توطيهي دشمن مبارزه كرد. براي يافتن راه حل مناسب بايد متخصصان ويژه مدتها فكر، بررسي و طراحي كنند، تا نقشه موثري را تهيه نمايند. زماني كه راه حل مناسب براي مقابله با اين منكر پيچيده پيدا شد، بايد همه مسلمانها براي اجراي آن به اين نقشه عمل كنند. گاهي ممكن است راه حل، تحريم اقتصادي يك كالا باشد. مثلا بگويند اجناس آمريكايي را نخريد. بر همه مسلمانها واجب ميشود كه اين فرمان را اطاعت كنند. خريد جنس آمريكايي حرام ميشود. ولو همان جنس را بايد از كشور ديگري با دو برابر قيمت خريد. اما به خاطر مقابله با توطيهي خاينانهي دشمن كه ضرر آن به همهي مسلمانها وارد ميشود، عمل به اين تحريم به عنوان نهي از منكر بر همهي مسلمانها واجب ميشود. در جامعهي اسلامي نهي از منكر تا اين حد نيز گسترش پيدا ميكند. گسترش نهي از منكر در مسايل نظامي خيلي روشنتر است. زيرا دشمن دسيسههايي ميكند تا در مرزها نفوذ كند، و يا عوامل نفوذي خود را به داخل بفرستد تا ترورهايي را انجام دهند، يا در ارتش و نيروهاي نظامي و انتظامي عوامل نفوذي وارد كنند. و هزاران مسايل اجتماعي پيچيدهاي كه متخصصان بايد آنها را بررسي كنند.
به هر حال، در جامعه بايد با گناه مقابله شود، و يگانه راه مقابله با آن اين نيست كه من به تنهايي تصميم بگيرم. بلكه واجب است در درجهي اول متخصصان با يكديگر مشورت كرده، طرحي تهيه كنند، بعد دستور اجراي آن طرح از طرف دولت اسلامي به مردم ابلاغ شود. در اين جا عمل به اين طرح بر همهي مردم واجب است. وجوب عمل به اين طرح هم به خاطر نهي از منكر و هم به جهت اطاعت از دولت اسلامي است كه به معني اطاعت از ولي امر مسلمين ميباشد.
فرض ديگري كه ميتوان تصور كرد اين است كه، وليعصر مسلمين يا دولت اسلامي، در منطقهاي وجود ندارد. فرض كنيد در كشوري دولت اسلامي وجود ندارد، يا دولت اسلامي هست، اما در مورد اين مساله به هر دليل نميتواند كاري انجام دهد. در اين فرض كه دولت اسلامي وجود دارد، اما نميتواند جلوي دسيسهي اقتصادي دشمن را بگيرد، تكليف مشكلتر است. من نميخواهم خيلي چيزها را بازكنم. عدهاي پولپرست، با تبليغات، با در دست گرفتن سرچشمههاي اقتصادي و تجاري، معادن و چيزهاي ديگر در داخل كشور دسيسه ميكنند و دولت را در مقابل عمل انجام شده قرار ميدهند. يا حتي در پستهاي دولتي نفوذ ميكنند، وزير يا شورايي كه بايد در موردي تصميم بگيرد، از عناصري هستند كه براي اسلام دل نميسوزانند، بلكه به فكر منافع شخصي خود هستند. اگر چنين وضعي پيش آمد كه دسيسهاي عليه اقتصاد، يا عليه مصالح كشور اسلامي يا يك شهر يا يك منطقه صورت گرفت، اگر خود مردم بتوانند براي مبارزهي با دسيسههاي دشمنان برنامهريزي كنند، بر آنها واجب است كه اين كار را انجام دهند و در اين جا بحث آدمكشي مطرح نيست، صحبت اين است كه تصميم گرفته شود با اين توطيه مقابله شود، دشمن را به زانو درآورد، و نقشه او را نقش برآب كرد. زيرا دولت اسلامي به هر دليل نميتواند برنامهاي را براي خنثي كردن توطيه اعمال كند. حال، يا از دسيسهها خبر ندارد، يا از توطيه اطلاع دارد ولي نميتواند عليه آن اقدامي انجام دهد.
شكل ديگري هم محتمل است و آن اين كه دولت اسلامي با توجه به اين كه در جريان دسيسههاي دشمنان هست و ميتواند با آنها مقابله كند، اما اقدامي نميكند. در چنين شرايطي واجب است كه خود مردم براي رفع خطر از جامعهي اسلامي اقدام كنند، طرحي بريزند و براي اجراي آن تصميمي بگيرند. اين ديگر تعرض به جان و مال و ناموس مردم نيست. اين اقدام مردم ممكن است موقتا يك ضرر اقتصادي براي جامعه در بر داشته باشد، ولي اين ضرر بعدا جبران خواهد شد. به هر حال اين يك واجب است، اما متاسفانه اين گونه موارد را درست بررسي نكرده، و جوانب آن را به طور كامل موشكافي نكردهايم و فقط به همان مسايل سادهي فردي اكتفا كردهايم.
پس هرگاه خطري در يكي از زمينههاي زندگي جامعهي اسلامي از ناحيهي دشمنان خارجي يا داخلي، متوجه جامعهي اسلامي شد، بر مردم مسلمان واجب است كه با استفاده از علم عالمان و متخصصان خود و تجربهي صاحب تجربهها، تصميم قطعي براي مقابله با آن خطر بگيرند و نقشههاي دشمن را خنثي كنند.
________________________
(1) نساء، 141.
مقابله با تهاجم فرهنگي
يكي از اين قبيل خطرات كه از بقيه مهمتر است، مسالهي تهاجم فرهنگي است. البته ما نام آن را تهاجم فرهنگي گذاشتهايم. تهاجم فرهنگي تا حدودي ناشي از ضعفهاي فرهنگي است كه در خود ما و جامعهي ما وجود دارد. اما براي اين كه به زبان ديگران سخن گفته باشيم، ميگوييم تهاجم فرهنگي. اما تهاجم فرهنگي يعني چه؟ يعني تهاجم به دين. همان طور كه مقام معظم رهبري فرمودند، دشمنان، ايمان مردم را هدف قرار دادهاند. اين شوخي نيست، بلكه سخني است از كارشناسي كه اين گونه مسايل را از هر كسي بهتر ميفهمد. در چنين شرايطي بنده بگويم من دنبال نماز و درسم هستم! چه كار به اين كارها دارم! و ديگري هم همينطور، كاري نداشته باشد! و دولت هم به يك صورت ديگري عمل كند، و ملت هم به دنبال كار خودش باشد! جناحهاي مختلف هم مشغول درگيريهايي بين خود باشند، و ديگر كسي توجه به دسيسهي دشمن نداشته باشد! هر چه رهبر مسلمانان فرياد بزند كه فكري براي تهاجم فرهنگي بكنيد، فكري براي دانشگاهها بكنيد، دانشگاههاي ما هنوز اسلامي نيست، گوش شنوايي در كار نباشد، و كسي توجه نكند. دولت، اسلامي است، ولي فقيه هم در راس نظام اسلامي قرار دارد، اما كساني كه بايد مجري اوامر او باشند دستورات او را اجرا نميكنند. آيا مسلمانها اين جا بايد دست روي دست بگذارند و تماشا كنند؟ نبايد حرفي بزنند، كه مبادا كار آنها «خشونت» ناميده شود؟ آيا بايد تساهل و تسامح را اعمال كنند؟ بعد از اين كه مقام معظم رهبري اين همه تاكيد ميكنند كه شبيخون فرهنگي است، دشمن در حال غارت فرهنگ و دين شما است، ايمان جوانهاي شما را هدف قرار داده است، ديگر چه بايد گفت؟ آيا ما بازهم نبايد هيچ احساس وظيفهاي بكنيم؟ مثلا اگر شما در خانهي خود نشسته باشيد، ناگهان كسي در محله شما فرياد بزند كه سيمهاي برق اتصالي پيدا كرده، مواظب باشيد، اگر كسي -مثلا -دست به سيم يا كليد برق بزند، خانهاش آتش ميگيرد. يا باران آمده و در كوچهها سيل راه افتاده است، شما هم در خانه و در بستر گرم، آرام خوابيدهايد، ناگهان كسي با صداي گوشخراشي فرياد بزند سيل آمده، از خانههاي خود بيرون برويد، در اين صورت شما چه كار ميكنيد؟ اول ممكن است بلند شويد و حتي در حالي كه خواب آلود باشيد، بگوييد اين موقع شب چه كسي فرياد ميزند؟ و مجددا بخوابيد. اما زماني كه چند بار اين فرياد را شنيديد و از خواب بيدار و كاملا هوشيار شديد، ميبينيد آب همه جا جاري است، در اين موقع است كه مساله را جدي ميگيريد، بعد از آن، از كسي كه فرياد ميزند، تشكر هم ميكنيد. به او ميگوييد عجب خدمت بزرگي به ما كردي، وگرنه خانهي ما خراب ميشد، و بچههاي ما خفه ميشدند. يا آتشي آمده و محلهاي آتش گرفته است، اگر كسي داد زد «آتش» و شما را نيمه شب از خواب بيدار كرد، بعد متوجه شديد كه چه خدمت بزرگي به شما كرده است، آيا نسبت به او اعتراض ميكنيد يا از او تشكر ميكنيد؟
اما ما نسبت به امور معنوي اين گونه نيستيم. امور مادي را خوب ميفهميم، اگر كسي ما را نسبت به خطر آمدن زلزله، آتش، سيل، و يا بمباران متوجه كرد، خوب ميفهميم. و اين هشدارها براي ما خيلي ارزش دارد. و از هشدار دهنده تشكر هم ميكنيم. اما اگر كسي نسبت به امور معنوي هشدار بدهد، با اين كه ميفهميم كه او دوست و خيرخواه ماست، از سر دلسوزي فرياد ميزند، ولي از او استقبال نميكنيم. حتي ميگوييم چرا خشونت به خرج ميدهي! آرام حرف بزن! چطور هنگامي كه زلزله يا سيل امد و آن فرد فرياد زد، نگفتيد آقا آرام حرف بزن؟ اگر هنگام خطرها آرام سخن بگويند كه كسي بيدار نميشود. اين خطرهاي معنوي را كه دايما ميگويند و مينويسند، باز من و شما هيچ متوجه نميشويم. شايد اگر فرياد بزنند در بعضي اثر كند، وگرنه، ما نسبت به خطرهاي معنوي حساس نيستيم. منظورم از «ما» فقط همين حزباللهيها و مومنان نيست. اصلا طبيعت بشر بيشتر با امور حسي انس دارد. آنچه را كه فراتر از حسيات او باشد زود باور نميكند. وقتي كه به ما ميگويند در معرض غارت دين هستند، ميگوييم كو؟ چيزي را كه نبردند! اگر مال ما را ببرند، زود ميفهميم. اما اگر بگويند دين ما را بردند، ميگوييم خير، ما كه نماز ميخوانيم، روزه هم ميگيريم، دين ما را كجا بردند؟ اما اگر به خوبي دقت كنيم، ميبينيم كه ايمان سال گذشتهي ما با ايمان امسال ما فرق ميكند. سال گذشته ما به خدا و پيامبر صلي الله عليهو آله يقين داشتيم، اما امسال شك داريم. امسال گاهي به ذهن ما ميآيد كه نكند اين حرفهاي آخوندها درست نباشد؟ بالاخره كساني هم كه حرفهاي ديگري برخلاف گفتههاي روحانيون ميگويند درس خواندهاند، دانشگاه رفتهاند، در دانشگاههاي لندن درس خواندهاند، لابد چيزي ميفهمند كه اين مطالب را ميگويند، و شايد بهتر از آخوندها ميفهمند.
دين ما به اين صورت آرام آرام رنگ ميبازد، ناگهان انسان نگاه ميكند، و ميبيند ديگر از دين چيزي باقي نمانده است. كسي كه بيدار و نسبت به مسايل حساس، و داراي شامه قوي است، وقتي دشمن از دور ميآيد ميفهمد دشمن براي چه كاري ميآيد. حركات دشمن را ميتواند ارزيابي كند، ميتواند حدس بزند كه دشمن چه چيزي را هدف قرار داده است، و الان مشغول چه كاري است. اما ديگران كه از دسيسههاي دشمن غافل هستند، هر اندازه هم كه به آنها بگويند، باور نميكنند. به هر حال اين هم نوعي نهي از منكر است. خطرهايي كه متوجه جامعه اسلامي است، نه از طرف يك نفر است، و نه دفع آن با يك نفر ميسر است. اين منكرها داراي طرحهاي پيچيدهاي است، و خطرهاي بزرگي را متوجه جامعه ميكند، و مبارزه و مقابله با آنها به برنامهريزي احتياج دارد، بايد متخصصان شيوهي برخورد با آنها را طراحي كنند، ديگران هم به ايشان حسن ظن داشته باشند، و از فريادهاي فريادگران با حسن نيت استقبال كرده و آنها را بپذيرند. در غير اين صورت دود آن به چشم خود انسان ميرود. فردا فرزندان همين جامعه بيايمان ميشوند، زماني كه بچهها بيايمان شدند آثار بد اخلاقي بر آن مترتب ميشود، در آينده مبتلا به مواد مخدر و ايذر ميشوند، جنايتكار ميشوند، باند قاچاق تشكيل ميدهند. انحطاط فرهنگي اين نتايج را به بار خواهد آورد. «لهمْ عذاب في الْحيوه الدنْيا و لعذاب الْآخره اشق» (1) اين عذاب دنيوي آنها است، متلاشي شدن خانوادهها، اختلاف دايمي زن و شوهرها، بد تربيت شدن بچهها، عادات زشت، اعتياد به مواد مخدر، و هزاران درد بيدرمان ديگر كه گفتني نيست.
اگر ايمان رفت، به دنبال آن اين مشكلات خواهد آمد. اگر ميخواهيد جامعه به اين سرانجام منتهي نشود، بايد از اول جلو آن را بگيريد، نسبت به مسايل فرهنگي حساس باشيد. نگوييد همه چيز در سايه اقتصاد حل ميشود، بعضي از اين دردها از اقتصاد برميخيزد. بسياري از مفاسد اجتماعي به وسيله پولدارها اجرا ميشود. كساني كه حرص مال اندوزي پيدا ميكنند، و بيش از حد نياز خود، ثروت دارند، اما بازميخواهند ثروت بيشتري بيندوزند؛ آنها دست به اين حركات ميزنند. همه اين مفاسد از فقر نيست، كساني كه فكر ميكنند
معضلات اجتماعي با حل شدن مسايل اقتصادي مرتفع ميشود، سخت اشتباه ميكنند. البته مسايل اقتصادي را هم بايد در جاي خود مورد توجه قرار داد. گاهي فقر اقتصادي و نابساماني اقتصادي به اين انحرافات كمك ميكند، اما آنها علت تامه نيست. راهحل آن هم فقط حل مشكل اقتصادي نيست. درست است كه بايد مشكل اقتصادي را حل كرد، اين وظيفهي جامعه اسلامي و دولت اسلامي است. اما يگانه وظيفهي دولت اسلامي حل مشكلات اقتصادي نيست؛ بلكه اولين وظيفه، حفظ دين، حفظ اخلاق، حفظ معنويات و حفظ ارزشهاي معنوي است. بعد از آن حفظ ارزشهاي ديگر لازم است. البته منظور تقدم و تاخر زماني نيست، بلكه اين تقدم و تاخر از لحاظ رتبه است.
متاسفانه مدتي است به دلايلي، با بيانات، و مقالاتي، به وسيله رسانهها به ما تلقين كردهاند كه اگر مسايل اقتصادي حل شود، همه چيز درست ميشود. خير، اين گونه نيست. كساني كه اين حرفها را ميگويند خودشان را گول ميزنند. شما گول نخوريد. رفاه اقتصادي حلال همه مشكلات نيست. معروف است كه مرفهترين كشورها در دنيا آمريكاست. درآمد سرانه آن از ساير كشورها بيشتر است، رشد اقتصادي آنها از همهي كشورها بيشتر است. لااقل يكي از كشورهاي پيشرفته از لحاظ اقتصاد، آمريكا است. آيا اين كشور مشكلات اخلاقي و اجتماعي ندارد؟ بر اساس آنچه در مطبوعات خود آمريكا گفته ميشود، در هر چند ثانيه يك جنايت واقع ميشود، بچههاي دبستاني آنها بايد با اسكورت به مدرسه بروند، در تمام دبيرستانهاي آمريكا پليس مسلح وجود دارد. با وجود همه اينها روزي نيست كه در مدارس جنايت واقع نشود. آيا اين مشكلات اخلاقي، اجتماعي با پول حل ميشود؟ آيا آنها پول كم دارند؟ البته من نميخواهم انكار كنم كه بسياري از مشكلات اجتماعي در اثر فقر ايجاد ميشود، يا حداقل، فقر آن را تشديد ميكند. اما اين گونه تصور نكنيد كه اگر مساله فقر حل شد همه چيز حل ميشود. گاهي در اثر پول فراوان بلاهاي جديدي پيدا ميشود.
___________________
(1) رعد، 34.
جهاد و شهادت طلبي براي بيدار كردن جامعه
به هر حال اين هم نوعي نهي از منكر است. خوب، اگر افرادي و يا دولت اسلامي نسبت به آن اقدام كردند، يا دولت و مردم به كمك هم اقدام كردند، يا اگر دولت اسلامي نتوانست يا اصلا دولت اسلامي نبود و خود مردم مسلمان اقدام كردند، و اين مشكلات را حل كردند، و با دشمنان اسلام مبارزه كردند، و نقشههاي آنها را نقش بر آب كردند، نعم المطلوب. اما اگر هيچ اقدامي صورت نگرفت، اين جا وظيفهي مسلمانان است كه با اين منكرات مقابله كنند. اما آيا هميشه همهي مسلمانها وظيفهشناس هستند؟ آيا ميشود روزي مردم مسلمان در انجام وظايف اسلامي خود كوتاهي نكنند؟ مگر ما در تاريخ نمونههايي از بيوفايي مسلمانها نداشتيم؟ آيا تصور اين كه ممكن است اكثريت قريب به اتفاق مردم مسلمان در انجام وظايف اسلامي خود كوتاهي كنند، فرض محالي است؟ مصداق آن را همه ميدانيد.
از زمان شهادت اميرالمومنين عليهالسلام تا زمان شهادت سيدالشهداء عليهالسلام، بيست سال طول كشيد. در طول اين مدت سيدالشهداء (ع) در مدينه چه ميكرد؟ آيا كساني كه حاكم بودند، بتپرست يا منكر خدا بودند؟ آيا در ظاهر، پيامبر صلي الله عليهو آله و احكام دين را انكار ميكردند؟ خير، اصلا اين گونه نبود، آن ها خود را خليفهي رسولالله (ص) ميدانستند، نماز ميخواندند، امام جمعه بودند، منتهي گاهي نماز جمعه را روز چهارشنبه ميخواندند! گاهي هم در حال مستي، امامت جماعت ميكردند! آنچه مسلم است، آنها نماز ميخواندند. حتي روز عاشورا عمر بن سعد اول نماز خواند بعد گفت: «يا خيل الله ارْكبي و بالْجنه ابْشري.» (1) مردمي كه در زمان سيدالشهداء (ع) زندگي ميكردند همه نماز ميخواندند، و ادعاي مسلماني ميكردند. به اصطلاح حكومت، حكومت اسلامي بود. اما سيدالشهداء (ع) بيست سال خون دل خورد، و نميتوانست بگويد اين حكومت ناحق است. مگر به افراد معدودي در گوشه و كنار، و در خفا، به صورت سري، خصوصي، و محرمانه. حتي وقتي خبر مرگ معاويه را آوردند، در ظاهر حضرت (ع) به حاكم مدينه تسليت گفت. وقع اين گونه بود.
آيا در زمان ساير ايمه اطهار عليهمالسلام، زمان حضرت موسي بن جعفر عليهالسلام، امام صادق (ع)، و ديگران صريحا ميتوانستند به مردم بگويند اين حكومتها باطلند؟ پس چرا آن بزرگواران عليهمالسلام را زندان ميكردند؟ چرا ايشان را به شهادت ميرساندند؟ آيا خلفا به نام كفر حكومت ميكردند؟ يا اين كه منكر خدا بودند؟ اگر هم منكر خدا بودند اظهار نميكردند، و به نام خليفهي رسولالله (ص) حكومت ميكردند، اين داستان را حتما همه شنيدهايد، همه مرثيهخوانها ميخوانند كه هارونالرشيد هنگامي كه ميخواست حضرت موسي بن جعفر (ع) را زنداني كند، به مرقد پيامبر (ص) آمد و عذرخواهي كرد، گفت يا رسولالله (ص) من فرزند تو را زنداني ميكنم، براي اين كه مصلحت جامعه اسلامي تامين ميشود! براي اين كه امنيت در جامعه ايجاد شود! براي اين كه اختلاف در جامعه نيفتد! از پيغمبر (ص) عذرخواهي ميكرد! (2) اين گونه نبود كه همه اين حكومتها حكومت كافر و مشرك باشند. خوب، با اين موارد چه بايد كرد؟ گاهي شرايط به گونهاي است كه ميتوان با فعاليتهاي فرهنگي متفرق و پنهاني، اصل دين مردم را حفظ كرد؛ به اميد اين كه روزي معرفت و سطح فرهنگ آنها رشد پيدا كند، و بتوانند كارهاي مهمتري انجام دهند. تقريبا از امام سجاد عليهالسلام به بعد به دلايل، مختلفي، تمام ايمه عليهمالسلام چنين برنامهاي داشتند. چون عدهاي مسلمان تربيت شده بودند، و به بركت خون سيدالشهداء (ع) حق را شناخته، بر اساس فرهنگ اسلامي تربيت شده، و در اطراف بلاد اسلامي پراكنده ميشدند، تمام امامزادههايي كه پيرامون ما در بلاد خراسان، مازندران، و جاهاي ديگر هستند، همين مسلماناني بودند كه تربيت شده خاندان امامت بودند، و مردم را هدايت ميكردند. غالب ايشان از بيت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بودند. در اين شرايط بايد به همين كارهاي فرهنگي اكتفا كرد. چون توان فعاليت ديگري نيست، تنها كاري كه ميتوان انجام داد اين است و اطمينان هم هست كه اصل دين از بين نميرود.
اما قسمتي از فرمايش امام حسين (ع) كه در مني به آن نخبگان فرمودند اين بود: «من ميترسم اصل حق گم شود» صحبت تنها مساله يك حكم و دو حكم شرعي نيست، فكري بكنيد، من ميترسم اصل حق گم بشود و مردم نتوانند حق و باطل را تشخيص بدهند، راه ديگري براي تشخيص حق و باطل وجود نداشته باشد! اين شرايط، كار خاص ديگري را ميطلبد، نه با فعاليتهاي تبليغي و نه با پول، نميتوان اقدامي انجام داد و نه ميتوان جنگ نظامي سامان داد، جبهه حق طرفدار ندارد، قدرت در دست جبهه باطل و ثروت در اختيار آنهاست. آنچنان تبليغات كردهاند و از مردم زهرچشم گرفتهاند، كه كسي توان نفس كشيدن ندارد. دايم مخالفان را دار زدند، يا ترور كردند، نه كسي جرات قيام يا حركت دارد، نه ديگر نيرو و توان براي كسي مانده است. در اين شرايط بايد شوك ديگري به جامعه وارد شود. چه كاري از يك نفر يا از يك گروه كوچك براي جامعه بزرگ اسلامي برميآيد؟ تبليغات هم تاثيري نداشت چون تمام ابزار آن در اختيار امويان بود و فقط عده محدودي فرياد امام (ع) را ميشنيدند. سيدالشهداء (ع) با حنجره خود چقدر ميتواند فرياد بزند؟ صداي خود را به چند نفر ميتواند برساند؟ البته اگر اجازه صحبت كردن به امام (ع) ميدادند، كه در طول بيست سال به آن حضرت چنين فرصتي نيز ندادند و ايشان ميبايست آرام، پنهاني و در خفا با ياران و اصحاب خود صحبت كند.
در اين شرايط چه بايد كرد؟ همان كاري را كه حسين عليهالسلام كرد، شوكي در جامعه اسلامي به وجود آورد كه تا قيام قيامت اثر خود را خواهد داشت، اين لرزه باقي خواهد ماند و آرام نخواهد گرفت؛ اقدامي كه نميتوان آن را تحريف كرد، و نميشود تفسير غلطي براي آن آورد. چه بگويند؟ هر آيه محكمي در قرآن باشد، ميتوانند آن را تحريف و به اشتباه تفسير كنند. يا به قول امروزيها براي آن قرايت جديدي بياورند! اگر حديث باشد، ميتوانند بگويند دروغ بوده و جعلي است، از اسراييليات است، يا در نهايت بگويند اين قرايت شماست! و براي آن قرايت ديگري هم هست! به مراجع هم ميگويند شما فهمتان را مطلق نكنيد، قرايتهاي ديگري هم هست! اما با حركت سيدالشهداء (ع) چه ميتوانند بكنند؟ آيا تفسير ديگري دارد؟ جز اين كه گروهي پاكباز در راه خدا و براي احياي دين جان خود و عزيزانشان را فدا كردند؟ تا حالا هيچ مورخي، هيچ انسان منصفي تفسيري غير از اين براي داستان كربلا كرده است؟ بله، امروز ممكن است كساني باشند كه قرايتهاي جديدي از داستان كربلا داشته باشند! العياذ بالله، بگويند حسن (ع) بيخود كرد! واقعه كربلا عكسالعمل خشونت جدش بود! يزيديها تقصيري نداشتند، جد حسين (ع) پدر آنها را كشته بود، آنها هم در كربلا فرزندان پيامبر صلي الله عليه و آله را كشتند! اين شيطانيترين تفسيري است كه تا به امروز از حماسه كربلا شده است، و تاكنون اين گونه تعابير سابقه نداشته است. دوست و دشمن، مسلمان و كافر، مشرك و بتپرست، همه در مقابل داستان كربلا سر تعظيم فرود آوردهاند. اين گونه بود كه حسين (ع) مصباح الهدي شد، اين چراغ فروزاني است كه هرگز خاموش نميشود. عليه آن هيچ كاري نميتوان كرد. اين شوك باعث شد كه جامعه اسلامي نجات پيدا كند.
اين هم مصداق ديگري براي نهي از منكر به معناي عام است. اگر كسي سوال كند آن جا كه حضرت عليهالسلام فرمودند: «اريد انْ آمر بالْمعْروف و انْهي عن الْمنْكر» (3) آيا به هدف خود رسيدند؟ جواب اين است كه بله، آنچه را اراده داشت، انجام داد و به نتيجه هم رسيد. نتيجه اين اقدام چه بود؟ اين كه مردم بتوانند حق و باطل را بشناسند. اصل وظيفه انبيا و اولياي خدا، هدايت است؛ بعد از هدايت اگر مردم حاضر شدند رهبري آنها را بپذيرند در اين صورت حكومت هم تشكيل ميدهند. تشكيل حكومت وظيفه آنها است، اما در صورتي كه مردم كمك كنند؛ همان طور كه اميرالمومنين (ع) در خطبه شقشقيه فرمود: «لوْ لا حضور الْحاضر و قيام الْحجه بوجود الناصر» (4) زماني كه مردم حضور پيدا كرده، و كمك كردند من هم به وظيفهام قيام ميكنم. اما اگر حاضر نشدند وظيفه تشكيل حكومت ساقط است، اما وظيفه هدايت باقي است، هدايتگري وظيفه انبيا و اوليا و كساني است كه در غيبت آنها نقش هدايت را برعهده ميگيرند. «الْعلماء ورثه الْانْبياء» (5) اين وظيفه هميشه هست، و از دوش هيچ كس در هيچ حالي برداشته نميشود. اگر هيچ راه ديگري نبود، بايد مردم را با شهادت هدايت كرد، تا بفهمند. بايد بگويند چرا اين پيرو امام حسني عليهالسلام حاضر شد كشته شود؟ اگر انصاف داشته باشند حلاجي و تحليل ميكنند، بررسي ميكنند، و به اين نتيجه ميرسند كه به خاطر وظيفهي ديني خود اين كار را كرد. برچسبها و تهمتها دروغ بود. پس ممكن است نهي از منكر چنين مصداقي هم داشته باشد. اما اولا موارد آن نادر است. ثانيا آگاهي زيادي ميخواهد كه شخص تشخيص بدهد چنين وظيفهاي دارد، خيلي فداكاري ميخواهد كه از همه چيز بگذرد، كلاه شرعي براي كارهاي خود درست نكند، و براي ترك امر به معروف و نهي از منكر بهانهتراشي نكند. چنين شخصيتي به ندرت پيدا ميشود، ولي به هر حال خدا حجت را براي ما و شما تمام كرده، اگر هيچ كس نبود حسين بن علي عليهالسلام بود.
السلام عليك يا اباعبْدالله، بابي انْت و امي؛ جانهاي ما، پدر و مادرهاي ما، فرزندان ما، فداي تو اي حسين (ع)! كه چراغ هدايت را در اين جهان افروختي و تا جهان برپاست هرگز خاموش نخواهد شد.
______________________________
(1) بحارالانوار، ج 44، ص 391، باب 37، روايت 2.
(2) ر. ك: ارشاد، ص 280.
(3) بحارالانوار، ج 44، ص 329، باب 37، روايت 2.
(4) نهجالبلاغه، خطبه 3.
(5) بحارالانوار، ج 1، ص 164، باب 1، روايت 2. |