بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، والصلوه والسلام علي سيد الانبياء والمرسلين، ابيالقاسم محمد و علي آله الطيبين والطاهرين المعصومين. اللهم كن لوليك الحجه به الحسن صلواتك عليه و علي آبايه في هذه الساعه وفي كل ساعه وليا وحافظا و قايدا و ناصرا و دليلا و عينا حتي تسكنه ارضك طوعا وتمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا ابا عبدالله و علي الارواح التي حلت بفنايك.
فرا رسيدن ايام سوگواري سالار شهيدان ابيعبدالله الحسين عليهالسلام را به پيشگاه مقدس ولي عصر- عجل الله فرجه الشريف- مقام معظم رهبري، مراجع بزرگوار تقليد و همه شيفتگان مكتب حسيني تسليت عرض ميكنم، و اميدوارم خداي متعال در دنيا و آخرت دست ما را از دامان ابيعبدالله كوتاه نفرمايد.
در اين ايام فرصت خوبي است كه شناخت خودمان را نسبت به مكتب عاشورا و مكتب حسيني عمق ببخشيم و سوالهايي را كه درباره مسايل مربوط به قيام ابيعبدالله در اذهان همه به خصوص در اذهان نوجوانان و جوانان پديد ميآيد، مورد بحث قرار دهيم، تا معرفت همه ما، به ويژه جوانان عزيز نسبت به سالار شهيدان عليهالسلام و قيام بزرگ او بيشتر شود، و بتوانيم در سايه معرفت بيشتر، هم براي دنياي خود و هم براي آخرتمان بهره بيشتري ببريم.
در نظر ميگيريم نوجواني را كه تازه به رشد فكري رسيده است و ميخواهد همه مسايل و پديدههاي اجتماعي و آنچه را در اطرافش ميگذرد بفهمد، و علت آنها را درك كند، تا ارزيابي روشني از مسايل و پديدههاي پيرامون خود داشته باشد. نوجوان در ايام محرم ميبيند جلساتي تشكيل ميشود، مردم لباس سياه ميپوشند، پرچمهاي سياه نصب ميكنند. او مشاهده ميكند هياتهاي عزاداري، سينهزني و زنجيرزني تشكيل ميشود و مردم اشك ميريزند. او شاهد پديدههايي است كه سابقهاي در ساير ايام ندارد، يا در ساير اجتماعات
ديده نميشود. طبعا اين سوال براي وي مطرح ميشود كه اين مراسم به چه منظور است؟ چرا بايد انسان لباس سياه بپوشد؟ چرا بايد مردم تا پاسي از شب به سر و سينه بزنند؟ چرا بايد اين همه اشك بريزند؟
معمولا جوابهاي سادهاي داده ميشود كه سيدالشهداء عليهالسلام در راه خداي و اسلام شهيد شدهاند و بايد به ياد آن حضرت اشك بريزيم؛ و يا اين كه عزاداري براي امام حسين عليهالسلام ثواب دارد؛ آن حضرت روز قيامت ما را شفاعت خواهند فرمود. نوجوانان ما كم و بيش چنين جوابهايي را ميشنوند. اما اگر بنده، خودم را در حد جواني با اين پرسشها فرض كنم، اين پاسخها برايم چندان قانع كننده نخواهد بود.
پرسشهايي را كه در اين زمينه مطرح ميشود، ميتوان به چهار سوال تحليل كرد. سعي ما بر اين است كه هر يك از اين سوالها را جداگانه جناب دهيم تا بتوانيم سطح شناخت نوجوانان و جوانان عزيزمان را نسبت به مراسم عاشورا ارتقا بخشيم و فرهنگ عاشورايي را بيشتر روشن كنيم.
چرا بايد حادثهي عاشورا را گرامي بداريم؟
چرا بايد خاطرهي حادثهاي را كه 1360 سال پيش اتفاق افتاده است، زنده كرد و مراسمي به ياد آن خاطره برگزار كرد؟ اين رويداد جرياني تاريخي بوده است كه زمان آن گذشته است؛ تلخ يا شيرين، هر چه بوده است آثار آن تمام شده است. چرا بايد بعد از گذشت نزديك به چهارده قرن، ياد آن جريان و آن حادثه را زنده نگه داريم و مراسمي براي آن برپا داريم؟
پاسخ اين سوال، چندان مشكل نيست. براي اين كه به سادگي ميتوان به هر نوجواني تفهيم كرد كه حوادث گذشته هر جامعه ميتواند در سرنوشت و آينده آن جامعه آثار عظيمي داشته باشد. تجديد آن خاطرهها در واقع نوعي بازنگري و بازسازي آن حادثه است، تا مردم از آن جريان استفاده كنند. اگر حادثهي مفيدي بوده است و در جاي خود منشا آثار و بركاتي به شمار ميرفته است، بازنگري و بازسازي آن نيز ميتواند مراتبي از آن بركات را داشته باشد.
علاوه بر اين، در همهي جوامع انساني مرسوم است كه به نوعي، از حوادث گذشته خود ياد ميكنند، آنها را بزرگ شمرده و به آنها احترام ميگذارند. خواه مربوط به اشخاصي باشد كه در پيشرفت جامعه خود موثر بودهاند، نظير دانشمندان و مخترعان، و خواه مربوط به كساني
باشد كه از جنبهي سياسي و اجتماعي، در رهايي ملت خود نقش موثري داشتهاند و قهرمان ملي بودهاند. همه عقلاي عالم براي اين گونه شخصيتها آيينهاي بزرگداشتي را منظور ميكنند. اين كار بر اساس يكي از مقدسترين خواستههاي فطري است كه خدا در نهاد همه انسانها قرار داده است، و از آن به «حس حقشناسي» تعبير ميكنيم. لذا اين خواسته فطري همه انسانها است كه در برابر كساني كه به آنها خدمت كردهاند حقشناسي و شكرگزاري كنند، آنان را به خاطر داشته باشند و به ايشان احترام بگذارند. علاوه بر اين، ياد آن خاطرهها، در صورتي كه در سعادت جامعه تاثيري داشته، ميتواند عامل موثر ديگري را در زمان بيان خاطرهها بيافريند. در اين صورت، گويا خود آن حادثه تجديد ميشود.
از آن جا كه معتقديم حادثه عاشورا حادثه عظيمي در تاريخ اسلام بوده است، و نقش تعيين كنندهاي در سعادت مسلمانها و روشن شدن راه هدايت مردم داشته است، اين حادثه در نظر ما بسيار ارزشمند است. لذا بزرگداشت و بازسازي اين حادثه و به خاطر آوردن آن، موجب ميگردد تا بتوانيم از بركات آن در جامعه امروز نيز استفاده كنيم. اين جواب را به طور كلي ميتوان در مقابل سوال نوجوانها ارايه داد و آنان را قانع كرد كه زنده نگه داشتن ياد بعضي از خاطرهها و بازسازي برخي از حوادث كه در گذشته اتفاق افتاده است، كار عاقلانهاي است، و ممكن است منافع و مصالحي را براي جامعه تامين كند. همانطور كه اصل آن حادثه تاثير مفيدي در جامعه آن روز داشته، تجديد خاطره و بازسازي آن نيز ميتواند آثاري متناسب با خود داشته باشد. در پاسخ به سوال اول كه «چرا بايد ياد عاشورا را زنده نگه بداريم؟» به همين اندازه بسنده ميكنيم.
چرا براي بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفتگو اكتفا نميشود؟
سوال دومي كه از تحليل آن سوال كلي به دست ميآيد اين است كه زنده نگه داشتن ياد عاشورا فقط منحصر به اين نيست كه انسان سينهزني و گريه كند، شهر را سياهپوش كند، مردم تا نيمههاي شب به عزاداري بپردازند و حتي گاهي روزها كار و زندگي خود را تعطيل كنند، مخصوصا با توجه به اينكه اين امور ضررهاي اقتصادي به دنبال دارد. در حالي كه ممكن است اين خاطرهها به گونهاي تجديد شود كه ضررهاي اقتصادي و اجتماعي كمتري داشته باشد. اين سوال را بر اساس اين فرض به اين صورت مطرح ميكنم كه روحيه بسياري از مردم
با مسايل اقتصادي و مادي بيشتر سازگار است و مردم به اين مسايل بيشتر توجه دارند. در اين صورت آنان حوادث را بر اثر منافع يا ضررهاي مادي و اقتصادي ارزيابي ميكنند. نوجواني را فرض ميكنيم كه هنوز تربيت ديني كاملي نيافته است. ممكن است اين سوال به ذهن او بايد كه انجام اين قبيل امور ضررهاي اقتصادي در پي دارد. توليد كم ميشود، وقت اشخاص گرفته ميشود، هنگامي كه مردم تا نيمه شب عزاداري ميكنند، روز بعد توان كار كردن ندارند. دو ماه جامعه بايد نوعي سستي و رخوت را بپذيرد، براي اين كه ياد اين حادثه زنده داشته شود. در حالي كه راههاي ديگري نيز براي بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد. مثلا جلسات بحث، ميزگرد يا سمينارهايي ترتيب داده ميشود، و با تماشاي بحث و گفتگو خاطره اين حادثه براي مردم تجديد شود. ديگر دو ماه عزاداري و گريه كردن و بر سر و سينه زدن، چرا بايد صورت پذيرد؟ حتي اگر يك مجلس كافي نيست، ميتوان مجالس متعدد، كنفرانس و كنگره برپا كرد. مگر زنده نگه داشته يك خاطره صرفا به اين است كه مردم بر سر و سينه بزنند و خود را اذيت كنند؟
بعد از اينكه پذيرفتيم زنده داشتن ياد عاشورا و حسين به علي عليهالسلام براي ما مفيد است و در جامعه ما اثر مطلوب دارد، سوال دوم اين است كه چرا اين بزرگداشت بايد به اين شكل صورت بگيرد؟ در تمام دنيا هنگامي كه ميخواهند از بزرگان خود به بزرگي ياد كنند، مراسمي تشكيل ميدهند، بحث و گفتگو برگزار ميكنند؛ اما چرا مراسم بزرگداشت عاشورا بايد به اين شكل باشد؟
جواب اين سوال تا حدودي از سوال اول پيچيدهتر است. جواب اين است كه البته بحث درباره شخصيت سيدالشهداء عليهالسلام، تشكيل ميزگردها، كنفرانسها، سخنرانيها، نوشتن مقالات و امثال اين قبيل كارهاي فرهنگي، علمي و تحقيقات، بسيار مفيد و لازم است. و البته در جامعه ما نيز انجام ميشود و به بركت نام سيدالشهداء عليهالسلام و عزاداري آن حضرت، بحث، گفتگو و تحقيقات زيادي پيرامون اين امور صورت ميگيرد و مردم نيز معارف را فرا ميگيرند. اين فعاليتها به جاي خود لازم است، اما آيا براي اين كه ما از حادثه عاشورا بهرهبرداري كامل كنيم، اين اقدامات كافي است؟ يا اين كه امور ديگري نيز مثل همين عزاداريها به جاي خود لازم است؟ جواب دادن به اين سوال متوقف بر اين است كه ما نظري روانشناسانه به انسان بيندازيم و ببينيم عواملي كه در رفتار آگاهانهي ما موثر است فقط عامل شناختي و معرفت است يا عوامل ديگري هم در شكل دادن رفتارهاي اجتماعي ما موثر است.
هنگامي كه در رفتارهاي خود دقت كنيم درمييابيم كه كه در رفتارهاي ما دست كم دو دسته از عوامل نقش اساسي ايفا ميكنند. يك دسته عوامل شناختي، كه موجب ميشود انسان مطلبي را بفهمد و بپذيرد. طبعا مطلب مورد نظر از هر مقولهاي كه باشد، متناسب با آن از استدلال عقلي، تجربي و يا راههاي ديگر استفاده ميشود.قطعا شناخت در رفتار ما تاثير زيادي دارد، اما يگانه عامل موثر نيست. عوامل ديگري هم هستند كه شايد تاثير آنها در رفتار ما بيشتر از شناخت باشد اين عوامل را به طور كلي انگيزهها، و به تعبيرات ديگري احساسات و عواطف، تمايلات، گرايشها، ميلها، غرايز و عواطف مينامند اينها سلسلهاي از عوامل دروني و رواني است كه در رفتار ما موثر است. هرگاه شما رفتار خود را تحليل كنيد، خواه رفتار مربوط به زندگي فردي شما باشد، و خواه رفتار خانوادگي، رفتار اجتماعي، يا رفتار سياسي شما باشد، ميبينيد عامل اصلي كه شما را به انجام آن رفتار واداشته است همين عوامل تحريك كننده و برانگيزاننده است. مرحوم شهيد استاد مطهري در اين مورد تشبيهي داشتند. ايشان رفتار انسان را به خودرو تشبيه ميكردند. يك خودرو براي حركت به دو عامل نيازمند است. عاملي كه انرژي مكانيكي را در خودرو توليد كند، تا خودرو به كمك آن بتواند حركت كند. غير از انرژي مكانيكي، يك خودرو بايد چراغ هم داشته باشد تا راه را بنماياند و خودرو داخل دستانداز و گودال و پرتگاه نيفتد. اگر در محيط تاريكي موتور خودرو خيلي خوب كار كند و انرژي مكانيكي هم توليد كند، اما راه را نبينيم، ممكن است با خطرهاي بسيار جدي مواجه شويم. ممكن است تصادفاتي روي دهد كه به قيمت جان راننده و سرنشينان تمام شود. پس خودرو بايد علاوه بر داشتن سوخت براي توليد انرژي مكانيكي، چراغ هم داشته باشد تا راه را به ما بنماياند. همچنين وجود انسان هم به دو نوع عامل نيازمند است. عاملي بايد در درون ما باشد تا ما را برانگيزاند. بايد براي هر كاري ميلي داشته باشيم تا آن كار را انجام دهيم. بايد شور و شوقي نسبت به انجام آن كار پيدا كنيم، علاقهاي نسبت به آن كار داشته باشيم تا بر انجام آن اقدام كنيم. و ديگر اين كه بايد بدانيم به چه دليل بايد اين كار را انجام دهيم؟ اين كار، براي ما چه فايدهاي دارد؟ و چگونه بايد آن را انجام دهيم؟ مواردي از اين قبيل از جمله عوامل شناختي است. اين عوامل را بايد دقت مورد مطالعه قرار داد و از طريق تجربه يا استدلال فراگرفت. لازم است با مراجعه به منابع،متناسب با كاري كه ميخواهيم انجام دهيم شناختهاي لازم را به دست آوريم. اما فقط شناخت كافي نيست تا ما را به حركت درآورد.
عامل رواني ديگري نياز داريم تا ما را به سوي كار برانگيزاند و به طرف انجام كار سوق دهد. اينگونه عوامل را انگيزههاي رواني مينامند. اسمهاي ديگري هم دارد؛ سايقه، احساسات و عواطف و مانند آنها، اين عوامل در مجموع، ميل به حركت را در انسان به وجود ميآورد، عشق به انجام كار را ايجاد ميكند، و شور و هيجان به وجود ميآورد. تا اين عوامل نباشد كار انجام نميگيرد. حتي اگر انسان به يقين بداند كه فلان ماده غذايي براي بدن او مفيد است، اما تا اشتها نداشته باشد و يا تا اشتهاي او تحريك نشود، به سراغ خوردن آن غذا نميرود. اگر فرضا اشتهاي كسي كور شود، و يا به بيماري مبتلا شود كه اشتها پيدا نكند، هر چه به او بگويند كه اين ماده غذايي براي بدن او خيلي مفيد است، تمايلي به خوردن آن پيدا نميكند؛ پس غير از آن دانستن بايد اين ميل و انگيزه نيز در درون انسان باشد. مسايل اجتماعي و سياسي هم همين حكم را دارد.هر چه شخص بداند فلان حركت اجتماعي خوب و مفيد است، تا انگيزهاي براي انجام آن حركت نداشته باشد حركتي انجام نميدهد. ميگويد قبول دارم كه انجام آن خوب است، اما من بايد انگيزهاي داشته باشم، عاملي بايد مرا به حركت درآورد تا آن كار را انجام دهم.
حال، بعد از اين كه پذيرفتيم براي حركتهاي آگاهانه و رفتارهاي انساني دو دسته عوامل شناختي و انگيزشي يا عواطف و احساسات لازم است و بعد از اين كه دانستيم حركت سيدالشهداء عليهالسلام چه نقش مهمي در سعادت انسانها داشته است، متوجه خواهيم شد اين شناخت خود به خود براي ما حركتآفرين نميشود. هنگامي دانستن و به ياد آوردن آن خاطرهها ما را به كاري مشابه به كار امام عليهالسلام و به پيمودن راه او واميدارد كه در در ما نيز انگيزهاي به وجود آيد و بر اساس آن، ماهم دوست داشته باشيم آن كار را انجام دهيم. خود شناخت، اين ميل را ايجاد نميكند؛ بلكه بايد عواطف ما تحريك شود و احساسات ما برانگيخته شود تا اين كه ما هم بخواهيم كاري مشابه كار او انجام دهيم. پس تحقق چنين امري نيازمند دو دسته از عوامل است. جلسات بحث و گفتگو و سخنرانيها ميتواند آن بخش اول را تامين كند، يعني شناخت لازم را به ما بدهد.اما عامل ديگري هم براي تقويت احساسات و عواطف لازم داريم، البته خود شناخت،يادآوري و مطالعه يك رويداد ميتواند نقشي داشته باشد، اما نقش اساسي را چيزهايي ايفا ميكند كه تاثير مستقيمي بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.
هنگامي كه صحنهاي بازسازي ميشود و انسان از نزديك به آن صحنه مينگرد، اين مشاهده با هنگامي كه انسان بشنود چنين جرياني واقع شده، يا اين كه فقط بداند چنين حادثهاي اتفاق افتاده است، بسيار تفاوت دارد. خود شما ميتوانيد اين نكته را در زندگي خود تجربه كنيد. چيزي را كه مطلع شديد انجام شده، يا انجام ميشود، اما وقوع آن را نديدهايد، تاثير آن نسبت به زماني كه به چشم خودتان ديدهايد كه آن حادثه واقع شده، تفاوت زيادي خواهد داشت. همه ما ميدانيم كه در اين شهر مردم محروم زيادي هستند اما ديدن يك شخص محروم با يك حالت رقتآور ميتواند در ما تاثيري ببخشد كه صرف دانستن، هيچگاه آن اثر را ندارد. وقتي انسان حالت رقتآور مريضي و يا حالت طفل يتيمي را ديد، اثري در روح او ايجاد ميشود كه هرگز دانستنيها چنين اثري را نميتواند داشته باشد. اين مطلب را، هم ميتوانيم در زندگي خودمان تجربه كنيم و هم از منابع ديني استفاده كنيم.
اكنون به عنوان مثال داستاني را از قرآن كريم يادآوري ميكنم كه همه شنيدهايد. ميدانيد كه حضرت موسي عليهالسلام از جانب خداوند به كوه طور دعوت شد تا در آن جا عبادت كند. آنچه به مردم گفته شد اين بود كه ايشان يك ماه در آنجا خواهد ماند. اما اراده خدا آن بود كه حضرت موسي چهل روز بماند: «و واعدْنا موسي ثلاثين ليله و اتْممْناها بعشْر» (1) .
آن ده روز را مردم نميدانستند، و اين آزمايشي براي قوم بني اسراييل بود تا نشان دهد آنان تا چه اندازه در ايمانشان استوار هستند. بعد از اين كه سي روز تمام شد، بني اسراييل نزد هارون- كه جانشين موسي بود- آمدند و پرسيدند چرا برادرت نيامد؟ گفت منتظريم، به زودي ميآيد، روز بعد هم موسي نيامد. مجددا پرسيدند چرا موسي نيامد؟ از تاخير او معلوم ميشود كه ما را تنها گذاشته و خود رفته است. سامري از اين فرصت استفاده كرد و آن گوساله را ساخت و مردم را به پرستش گوساله دعوت كرد و گفت: «هذا الهكمْ و اله موسي»، (2) .
اين خداي شما است و خداي موسي نيز همين است. خدايي كه موسي ميگفت من در كوه طور با او مناجات كنم، آن خدايي كه موسي را به رسالت مبعوث كرده است، آن خدا همان است كه من او را ساختهام. بسياري از بني اسراييل در برابر گوساله به سجده افتادهاند و مشغول جرياني اتفاق افتاده است و در طي اين به حضرت موسي وحي كرد كه در ميان قومت چنين جرياني اتفاق افتاده است و در طي اين غيبت ده روزه تو، مردم گوسالهپرست شدهاند. حضرت موسي هم شنيد اما عكسالعملي نشان نداد. ده روز تمام شد و بعد از چهل روز الواح آسماني را كه بر او نازل شده بود براي مردم آورد تا ايشان را به اطاعت از احكام الهي و عمل به شريعت نازل شده دعوت كند. وقتي حضرت برگشت ديد مردم گوساله ميپرستند. به محض اينكه ديد در حال پرستش گوساله هستند، عصباني شد، به گونهاي كه الواح را به كناري پرتاب كرد: «و الْقي الالْواح و اخذ براس اخيه يجره اليه» (3) .
به سراغ برادرش حضرت هارون رفت، و سر او را گرفت و با عصبانيت به سوي خود كشيد و از او بازخواست كرد كه چرا اجازه دادي مردم گمراه گردند؟ «افعصيت امْري»؛ (4) .
به كل داستان كاري ندارم. منظورم تذكر فوق بين دانستن و مشاهده كردن است. خدا به حضرت موسي از ماجراي گوسالهپرستي قوم او خبر داده بود. حضرت موسي نيز در مورد آن هيچ شكي نداشت. زيرا خبري بود كه خدا به او داده بود. وقتي خبر را شنيد چندان آثار غضب در او ظاهر نشد. اما زماني كه بازگشت و ديد كه مردم گوساله ميپرستند، آشفته شد و نتوانست تحمل كند. به سراغ برادر خود رفت و به او اعتراض كرد. مقصود بيان فرق بين دانستن و ديدن است.
خداي متعال انسان را به گونهاي آفريده است كه هنگامي كه چيزي را ميبيند يا مناظري را مشاهده ميكند، اثري ميپذيرد كه هيچگاه گفتهها، شنيدهها و دانستهها آن اثر را ندارد. هرگاه صحنههايي را بسازيم و بازسازي كنيم، خواه در قالب سنتي و يا با استفاده از روشهاي جديد و به صورت نمايش و فيلم، به گونهاي كه جريان عاشورا را براي مردم مجسم كند، بازسازي آن صحنهها و نشان دادن آنها اثري دارد كه گفتن و دانستن آنها نميتواند آن اثر را داشته باشد. نمونه اين مساله را شما خود بارها تجربه كردهايد. مكررا حوادث عاشورا را شنيدهايد و در ذهن شما جاي گرفته است. ميدانيد امام حسين عليهالسلام روز عاشورا چگونه به شهادت رسيد، اما آيا دانستههاي شما اشك شما را جاري ميكند؟ وقتي در مجالس شركت ميكنيد و مرثيه خوان مرثيه ميخواند، مخصوصا اگر لحن خوبي هم داشته باشد و به صورت جذابي داستان كربلا را براي شما بيان كند، آنگاه ميبينيد كه بياختيار اشك شما جاري ميشود. اين شيوه ميتواند در تحريك احساسات شما تاثيري داشته باشد كه خواندن و دانستن چنان اثري را ندارد. به همين نسبت آنچه ديده ميشود به مراتب موثرتر از شنيدنيها است. منظور از اين توضيحات
آن بود كه ما علاوه بر اين كه بايد بدانيم چرا ابيعبدالله قيام كرد، و بدانيم كه چرا مظلومانه شهيد شد، بايد اين مطلب به گونهاي بازسازي شود تا حتيالمقدور بهتر بشنويم و ببينيم تا عواطف و احساسات ما برانگيختهتر شود. هر اندازه اينها در برانگيختهتر شدن عواطف و احساسات ما موثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگي ما موثرتر خواهد بود. بنابراين صرف بحث و بررسي عالمانه واقعه عاشورا نميتواند نقش عزاداري را ايفا كند. بايد صحنههايي در اجتماع به وجود آيد كه احساسات مردم را تحريك كند. همين كه صبح از خانه بيرون ميآيند ميبينند شهر سياهپوش شده است، پرچمهاي سياه نصب شده است، خود اين تغيير حالت، دلها را تكان ميدهد. گرچه مردم ميدانند فردا محرم است، اما ديدن پرچم سياه اثري را در دل آنها ميگذارد كه دانستن اين كه فردا اول محرم است آن اثر را نميگذارد. راه انداختن دستههاي سينهزني با آن شور و هيجان خاص خود ميتواند آثاري را به دنبال داشته باشد كه هيچ كار ديگر آن آثار را ندارد.
پس سوال دوم اين بود كه چرا خاطره سيدالشهداء عليهالسلام را فقط با بحث و گفتگو، سخنراني، تشكيل ميزگرد و نظاير آن زنده نگه نميداريم؟ چرا بايد عزاداري كرد؟ جواب اين است كه اين صحنههاي بايد به وجود بيايد كه غير از عامل شناخت، عامل احساسي- عاطفي نيز در ما تقويت شود. اگر اين عواطف تحريك شود، آنگاه ميتواند اثر كند. نمونه چنين تاثيري را ميتوانيد در زندگي فردي و نيز زندگي اجتماعي خود بيابيد. به خصوص در اين سي- چهل سال اخير كه حركت حضرت امام عليهالسلام عليه دستگاه طاغوت و كفر شروع شد. ملاحظه كردهايد كه در ايام محرم و صفر نام سيدالشهداء (ع) و عزاداري سيدالشهداء (ع) مردم را به حركت وادار ميكرد. اين شور و هيجان جز در ايام عاشورا پيدا نميشود و جز با همين مراسم سنتي عزاداري يا نظاير آن حاصل نميشود؛ بايد عمل كرد. و رفتاري نشان داد كه احساسات و عواطف مردم را تحريك كند، آن گاه اثر بخش خواهد بود. اين جا است كه متوجه ميشويم چرا امام قدس سره بارها ميفرمود آنچه داريم از محرم و صفر داريم. (5) . چرا اين همه اصرار داشت كه عزاداري به همان صورت سنتي برگزار شود؟ (6) . چون در طول سيزده قرن تجربه شده بود كه اين امور نقش عظيمي در برانگيختن احساسات و عواطف ديني مردم ايفا ميكند و معجزه
ميآفريند. تجربه نشان داد كه بيشتر پيروزيهايي كه در دوران انقلاب و يا در دوران جنگ در جبههها حاصل شد، در اثر شور و نشاطي بود كه مردم در ايام عاشورا و به بركت نام سيدالشهداء (ع) حاصل ميكردند. اين تاثير كمي نيست. با چه قيمتي ميشود چنين عاملي را در اجتماع آفريد كه اين همه شور و حركت در مردم ايجاد كند؟ اين همه عشق مقدس بيافريند، تا جايي كه افراد را براي شهادت آماده كند؟ اگر بگوييم در هيچ مكتبي و يا در هيچ جامعهاي چنين عاملي وجود ندارد، سخن گزافي نگفتهايم.
پس اين كه بايد غير از بحث و گفتگو كار ديگري براي بزرگداشت حادثه عاشورا انجام داد، كاري كه در برانگيختن احساسات و عواطف موثر باشد، روشن شد. جواب كلي سوال اين است كه انسان فقط به شناخت مجهز نگرديده است. علاوه بر شناخت، نيروي ديگري به نام انگيزشها و هيجانات وجود دارد كه عامل آن، احساسات و عواطف است. اين عوامل نيز بايد تقويت شود تا نقش خود را ايفا كند. برنامههاي عزاداري از جمله اين عوامل است.
_____________________________
(1) اعراف، 142.
(2) طه، 88.
(3) اعراف،150.
(4) طه، 93.
(5) صحيفه نور، ج 15، ص 201.
(6) صحيفه نور، ج 15، ص 201.
چرا بايد به ياد وقايع عاشورا عزاداري كرد؟
تا اين جا فهميديم كه بايد در جامعه عواملي را ايجاد كرد تا احساسات و عواطف ديني مردم را تحريك كند و آنها را برانگيزاند تا كاري مشابه كار سيدالشهداء عليهالسلام انجام دهند؛ راه او را ادامه دهند و نسبت به اين امر مهم علاقه پيدا كنند. اما موضوع ديگري كه در اينجا مطرح ميشود اين است كه يگانه راه برانگيختن احساسات و عواطف عزاداري و گريه نيست. عواطف انسان ممكن است با مرام جشن و سرور هم تحريك شود. ميدانيم كه در ولادتهاي مبارك، در ميلاد خود سيدالشهداء (ع)، وقتي مراسم جشن برگزار ميشود، مدحها خوانده ميشود و مردم از طريق آنها شور و نشاطي مييابند. سوال سوم اين است كه چرا براي تحريك احساسات از مراسم شاد استفاده نميكنيد؟ چرا بايد گريه كرد؟ چرا بايد به خود زد؟ چرا بايد زنجير بزنيم؟ بياييم به جاي اين كارها جشن بگيريم،نقل و نبات پخش كنيم، شيريني بدهيم، مدح و سرود بخوانيم، تا احساسات مردم تحريك شود.
جواب اين است كه احساسات و عواطف انواع مختلفي دارد. تحريك هر نوع احساسات و عواطف، بايد با حادثه مربوط متناسب باشد. حادثهاي كه بزرگترين نقش را در تاريخ اسلام ايفاد كرد، حادثه شهادت ابيعبدالله بود. او بود كه مسير تاريخ اسلام را عوض كرد. او بود كه درسي براي حركت، براي نهضت، براي مقاومت و براي استقامت تا روز قيامت به انسانها داد. براي آنكه آن خاطره تجديد شود، فقط مجلس جشن و شادي كافي نيست.بايد كاري متناسب با آن حادثه انجام داد. يعني بايد كاري كرد كه حزن مردم برانگيخته شود، اشك از ديدهها جاري شود، شور و عشق در دلها پديد آيد. و در اين حادثه چيزي كه ميتواند چنين نقشي را بيافريند، همين مراسم عزاداري و گريستن و گرياندن ديگران است؛ در حالي كه خنديدن و شادي كردن هيچ وقت نميتواند اين نقش را ايفا كند. خنديدن هيچ وقت آدم را شهادتطلب نميكند. هيچوقت انسان را به شلمچه نميكشاند. هيچوقت نميتوانست سختيها و مصيبتهاي هشت سال جنگ را بر اين مردم هموار كند. اين قبيل مسايل عشق ديگري ميخواهد كه از سوز و اشك و شور پديد ميآيد. راه آن هم همين عزاداريها است. اين سوال سوم كه چرا ما بايد براي زنده نگه داشتن خاطره سيدالشهداء عليهالسلام عزاداري و گريه كنيم.
چرا بايد دشمنان امام حسين را لعن كرد؟
به دنبال اين سوال ممكن است سوال ديگري پديد آيد كه اين روزها بيشتر مطرح شده است، اغلب، اين پرسش را منافقان مطرح ميكنند، البته منافقان مدرن! آنها ميگويند كه بسيار خوب، ما تا اين جا قبول كرديم كه تاريخ امام حسين (ع) تاريخ موثر و حركتآفريني بوده است. همچنين دريافتيم كه بايد آن را عميقا به خاطر داشت، و به ياد امام حسين (ع) عزاداري كرد؛ تا اين جا را قبول داريم. اما شما در اين عزاداريهاي خود كار ديگري هم ميكنيد. علاوه بر اين كه از امام حسين (ع) به نيكي ياد ميكنيد، و بر شهادت او گريه ميكنيد، بر دشمنان امام حسين (ع) هم لعن ميفرستيد. اين كار براي چيست و چرا دشمنان ابيعبدالله را لعن ميكنيد؟ اين كار نوعي خشونت و بدبيني است. اين يك نوع احساسات منفي است و با منش «انسان مدرن» نميسازد. هنگامي كه احساسات شما تحريك ميشود، برويد گريه و عزاداري كنيد. اما چرا دشمنان را لعن ميكنيد؟ چرا ميگوييد «اتقرب الي الله بالْبرايه منْ اعْدايك»، (1) . من با تبري از دشمنان تو، به خدا تقرب ميجويم. چرا مقيد هستيد همواره در زيارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسين (ع) را لعن كنيد؟ بياييد فقط همان صد مرتبه سلام را بخوانيد. چرا بايد اين همه لعن بگوييد و مردم را نسبت به ديگران بدبين كنيد و يا نسبت به ديگران
احساسات منفي ايجاد كنيد؟ امروز زماني است كه بايد با همه مردم با خوشي و شادي و لبخند رفتار كرد. امروز بايد دم از زندگي زد، دم از شادي زد، دم از صلح و آشتي زد. اين روحيه لعن و تبري و پشت كردن به ديگران خشونتهايي است كه به هزار و چهار صد سال پيش، يعني زماني كه امام حسين عليهالسلام را كشتند برميگردد و با آن زمان مناسبت دارد. اما امروز ديگر جامعه و مردم اين كارها را نميپسندند. بياييد به جاي اينها راه آشتي را پيش بگيريد، و روي دشمنان هم لبخند بزنيد، به آنها هم محبت كنيد. مگر اسلام دين محبت، دين رافت و رحمت نيست؟ اين چه كاري است كه شما دايما لعن و بدگويي ميكنيد؟
اگر كساني واقعا از روي جهل اين سوال را مطرح كنند، جواب دادن به آنها مشكل نيست. اما احتمال قوي ميدهيم كه بسياري از كساني كه اينگونه سخن ميگويند، انديشههاي ديگري، و اغراض خاصي در سر دارند. احتمال دارد آنها از سياستهاي ديگري پيروي كنند، و يا نقشههايي را كه ديگران كشيدهاند اجرا كنند. البته ما فرض را بر اين ميگذاريم كه اين سوال عاقلانه و عالمانهاي ست كه جواب آن هم بايد عالمانه باشد. صرف نظر از ارزشگذاري در مورد طرح اينگونه سوالها، فرض كنيد اگر نوجواني از ما سوال كرد كه چرا بايد قاتلان ابيعبدالله را لعن كرد؟ به جاي لعنهايي كه در زيارت عاشورا ميخوانيد صد مرتبه ديگر هم باز بر امام حسين (ع) سلام بفرستيد. مگر سلام كردن براي سيدالشهداء (ع) ثواب ندارد؟ به جاي آن صدر مرتبه لعن، صد مرتبه سلام بفرستيد، چه عيبي دارد؟ اين همه لعن و بدگويي، فحش، ناسزا و اظهار برايت چه لزومي دارد؟
جواب علمي چنين سوالي اين است كه همانگونه كه سرشت انسان فقط از شناخت ساخته شده است، تنها از احساسات و عواطف مثبت هم ساخته نشده است. آدميزاد موجودي است كه من احساس مثبت و هم احساس منفي دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفي دارد. همانگونه كه شادي در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را اينگونه آفريده است، هيچ انساني نميتواند بيغم و يا بيشادي زندگي كند. همچنان كه خدا استعداد خنديدن به ما داده استعداد گريه كردن هم به ما عطا فرموده است. در جاي خودش بايد خنديد و به جاي خود هم بايد گريست. تعطيل كردن بخشي از وجودمان، به اين معني است كه از دادههاي خدا در راه آنچه آفريده شده استفاده نكنيم. دليل اينكه خدا در ما گريه را قرار داده، اين است كه در مواردي بايد گريه كرد. البته مورد آن را بايد پيدا كنيم، و الا استعداد گريه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان اين احساس را قرار داده است كه به واسطه آن، حزن و اندوه پيدا ميكند و اشك از ديدگانش جاري ميشود؟ معلوم ميشود گريه كردن نيز در زندگي انسان جاي خود را دارد. گريه براي خدا، به انگيزه خوف از عذاب يا شوق به لقاي الهي و شوق به لقاي محبوب در تكامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزي نسبت به محبوب مصيبت ديده خود، رقت پيدا ميكند؛ اين طبيعت انسان است كه در مواردي بايد رقت قلب پيدا كند و در اثر آن گريه به سر دهد.
خداوند در ما محبت را آفريده است تا نسبت به كساني كه به ما خدمت ميكنند، نسبت به كساني كه كمالي دارند، خواه كمال جسماني، يا كمال عقلاني يا رواني و يا عاطفي، به ابراز علاقه و محبت بپردازيم. هنگامي كه انسان احساس ميكند در جايي كمالي و يا صاحب كمالي يافت ميشود، نسبت به آن كمال و صاحب كمال محبت پيدا ميكند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطهي مقابل محبت به نام بغض و دشمني قرار داده شده است. همانگونه كه فطرت انسان بر اين است كه كسي را كه به او خدمت ميكند دوست بدارد، فطرتش نيز بر اين است كه كسي را كه به او ضرر ميزند دشمن بدارد. البته ضررهاي مادي دنيوي براي مومن اهميتي ندارد. چون اصل دنيا براي او ارزشي ندارد. اما دشمني كه دين را از انسان بگيرد، دشمني كه سعادت ابدي را از انسان بگيرد، آيا قابل اغماض است؟ قرآن ميفرمايد: «ان الشيطان لكمْ عدو فاتخذوه عدوا» (2) شيطان دشمن شما است، شما هم بايد با او دشمني كنيد. با شيطان ديگر نميشود لبخند زد و كنار آمد. وگرنه انسان هم ميشود شيطان. اگر بايد با اولياي خدا دوستي كرد، با دشمنان خدا هم بايد دشمني كرد. اين فطرت انساني است و عامل تكامل و سعادت انساني است. اگر «دشمني» با دشمنان خدا نباشد، به تدريج رفته رفته رفتار انسان به آنها دوستانه ميشود، و در اثر معاشرت، رفتار آنها را ميپذيرد و حرفهايشان را قبول ميكند. كم كم شيطان ديگري مثل آنها ميشود. ميگوييد نه! ببينيد قرآن چه ميفرمايد: «و اذا رايت الذين يخوضون في آياتنا فاعْرضْ عنْهم حتي يخوضوا في حديث غيره»، (3) .
چنانچه ببيني كساني نسبت به دين بدگويي و اهانت ميكنند، با سستي و با زبان مسخره و استهزا سخن ميگويند، به آنها نزديك نشو. هر چه گفتند، گوش نده تا زماني كه به بحث ديگري بپردازند. و در جاي ديگر ميفرمايد: «و قدْ نزل عليكمْ في الْكتاب انْ اذا سمعْتمْ آيات الله يكْفر بها و يسْتهْزا بها فلا تقْعدوا معهمْ حتي يخوضوا في حديث غيره» بعد ميفرمايد اگر كساني اين نصيحت را گوش نكردند، بايد بدانند كه عاقبت به آنها ملحق خواهند شد. «ان الله جامع الْكافرين والْمنافقين في جهنم جميعا» (4) .
سرانجام كساني كه نسبت به استهزاكنندگان دين محبت ميورزند و به آنها روي خوش نشان ميدهند اين است كه تدريجا حرفهاي استهزاكنندگان بر آنها اثر ميگذارد. وقتي حرفهايشان اثر كرد، در دلهايشان شك به وجود ميآيد. و اگر شك ايجاد شد، اظهار ايمان كردن نفاق ميشود. انسان وقتي در دل ايمان ندارد اما در ظاهر بگويد من مسلمانم، اين عين نفاق است. قرآن ميفرمايد: «ان الله جامع الْكافرين والْمنافقين في جهنم جميعا» چنين كساني كه در دنيا به واسطه اثر همنشيني با كافران منافق ميشوند، در آخرت داخل جهنم با ايشان همنشين خواهند بود.
به عبارت ديگر، دشمني با دشمنان، سيستمي دفاعي در مقابل ضررها و خطرها ايجاد ميكند. بدن انسان همانگونه كه عامل جاذبهاي دارد كه موارد مفيد را جذب ميكند، يك سيستم دفاعي نيز دارد كه سموم و ميكربها را دفع ميكند، سيستمي كه با ميكرب مبارزه ميكند و آنها را ميكشد. كار گلبولهاي سفيد همين است. اگر سيستم دفاعي بدن ضعيف شد، ميكربها رشد ميكنند. رشد ميكربها به بيماري انسان منجر ميشود و انسان بيمار ممكن است با مرگ روبهرو شود. اگر بگوييم ورود ميكروب به بدن ايرادي ندارد! به ميكرب خوش آمد گفته و بگوييم مهمان هستيد! احترامتان واجب است! آيا در اين صورت بدن سالم ميماند؟ بايد ميكرب را از بين برد. اين سنت الهي است. اين تدبير و حكمت الهي است كه براي هر موجود زندهاي دو سيستم در نظر گرفته است، يك سيستم براي جذب و ديگري سيستم دفع. همانطور كه جذب مواد مورد نياز، براي رشد هر موجود زندهاي لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نكند، نميتواند به حيات خود ادامه دهد.
موجودات زنده قوه دافعه دارند. اين قوه دافعه به خصوص در حيوانات و انسان همين نقش را ايفا ميكند. چيزهايي كه براي بدن مضر است بايد بيرون ريخت. دستگاههايي در بدن وجود دارند نظير كليه، مثانه، و... كه اين كار را به طور عادي انجام ميدهند. گاهي هم وقتي ميكروبهاي خارجي حملهور ميشوند، بايد گلبولهاي سفيد فعال شوند و با آنها بجنگند تا آنها را كشته و از بدن بيرون بريزند. در روح انسان نيز بايد چنين استعدادي وجود داشته باشد. بايد يك عامل جاذبه رواني داشته باشيم تا از كساني كه براي ما مفيد هستند خوشمان بيايد، دوستشان بداريم، به آنها نزديك شويم، از آنان علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگيريم. چرا انسان بايد افراد و امور پسنديده را دوست دارد؟ براي اين كه وقتي به آنها نزديك ميشود از آنها استفاده ميكند. نسبت به خوباني كه منشا كمال هستند، و در پيشرفت جامعه موثر هستند بايد ابراز دوستي كرد، و در مقابل، بايد عملا با كساني كه براي سرنوشت جامعه مضر دشمني كرد: «قدْ كانتْ لكمْ اسْوه حسنه في ابْراهيم والذين معه اذْ قالوا لقوْمهمْ انا برياء منْكمْ و مما تعْبدون منْ دون الله، كفرْنا بكمْ و بدا بيننا و بينكمْ الْعداوه و الْبغْضاء ابدا حتي توْمنوا بالله وحْده» (5) قرآن ميفرمايد شما بايد به حضرت ابراهيم عليهالسلام و ياران او تاسي كنيد. ميدانيد كه حضرت ابراهيم (ع) در فرهنگ اسلامي جايگاه بسيار رفيعي دارد. پيغمبر اكرم صلي الله عليهو آله هم ميفرمود من تابع ابراهيم هستم. اسلام هم نامي است كه حضرت ابراهيم (ع) به اين دين و آيين داد: «هو سماكم الْمسْلمين منْ قبْل» (6) خداوند ميفرمايد شما بايد به ابراهيم (ع) تاسي كنيد. كار ابراهيم (ع) چه بود؟ ابراهيم (ع) و يارانش به بتپرستاني كه با آنها دشمني ميكردند و ايشان را از شهر و ديار خود بيرون راندند گفتند: «انا برياء منْكمْ» ما از شما بيزاريم. اعلان برايت كردند. بعد به اين هم اكتفا نميكند. ميفرمايد بين ما و شما تا روز قيامت دشمني و كينه برقرار است،مگر اين كه دست از خيانتكاري خود برداريد.
اين كه ما نسبت به دشمنان اسلام و شيطان بزرگ اين قدر كينه داريم و اجازه نميدهيم شعار «مرگ بر آمريكا» حذف شود، تاسي به حضرت ابراهيم عليهالسلام است. قرآن ميفرمايد شما بايد از ابراهيم (ع) ياد بگيريد و صريحا بگوييد مگر در دشمن اسلام، و عداوت و دشمني خود را نسبت به دشمنان دين اعلام كنيد. همه موارد، جاي لبخند نيست. در بعضي موارد بايد عبوس بود، بايد اخم كرد، بايد صريحا گفت ما دشمن شماييم، ما آشتي نميكنيم، مگر دست از خيانت برداريد. اين دستور قرآن است. سابقا ميگفتند فروع دين ده تا است. بعد از «امر به معروف» و «نهي از منكر» دو فرع «تولي» و «تبري» را نيز جزء فروع دين به حساب ميآوردند.
يعني از جمله واجباتي كه همه مسلمانها بايد توجه داشته باشند و به آنها عمل كنند، اين است كه بايد دوستان خدا را دوست بدارند و با دشمنان خدا نيز دشمني كنند. تنها دوستي دوستان خدا كافي نيست؛ اگر دشمني با دشمنان خدا نباشد، دوستي دوستان هم از بين خواهد رفت. اگر سيستم دفاعي بدن نباشد، آن سيستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است اين است كه ما جاي جذب و دفع را درست بشناسيم. گاهي متاسفانه امور متشبه ميشود. در موردي كه بايد جذب كنيم عملا به دفع ميپردازيم. كسي كه از روي ناداني سخني به اشتباه و خطا گفته و لغزشي براي او پيش آمده و بعد هم پشيمان گرديده است، و يا اگر براي او توضيح دهيم، از روي انصاف قبول خواهد كرد، نسبت به چنين كسي نبايد دشمني كرد. صرف اين كه كسي مرتكب گناهي شد، نبايد او را از جامعه طرد كرد، بلكه بايد در صدد اصلاح او برآييم. او بيماري است كه بايد به پرستارياش پرداخت. در اين مورد جاي اظهار دشمني نيست. مگر كسي كه تعمد داشته باشد و علنا گناه را در جامعه رواج دهد. اين ديگر خيانت است، تعمد و خيانت و پليدي است. بايد با چنين شخصي دشمني كرد. اما اگر كسي اشتباها مرتكب گناهي شده است، بايد با مهرباني با او رفتار كرد. نبايد آبروي او را ريخت، بلكه بايد در اصلاح او سعي كرد. او مشكل دارد و بايد مشكلش را حل كرد.
اما در مورد دشمنان غدار، كينهتوز و قسم خورده، خداوند ميفرمايد: «و لنْ ترْضي عنْك الْيهود و لا النصاري حتي تتبع ملتهم»، (7) تا دست از انقلابتان برنداريد، آمريكا از شما راضي نخواهد شد. هر روز لازم است تامل كنيم كه آشتي با چنين كساني يعني چه؟ لبخند به روي آنان يعني چه؟ بايد با نهايت غضب، خشونت، تندي و عبوسي با اينها برخورد كرد. بايد مرگ را بر سر اينها باريد، چون آنان جز به مرگ ما راضي نيستند، نه تنها به مرگ بدن ما، بلكه تنها به مرگ روح ما، به مرگ دين ما راضي ميشوند.
حاصل سخن اينكه، بزرگداشت مراسم سيدالشهداء عليهالسلام بازسازي حيات حسيني است، تا از آن حيات به نحو احسن استفاده شود نبايد به بحثهاي علمي اكتفا شود. چون انسان به برانگيخته شدن عواطف و احساسات احتياج دارد. نبايد به عواطف مثبت، به شادي، به خنده، بسنده كرد، زيرا زنده نگه داشتن خاطره سيدالشهداء (ع) و مظلوميت او از راه احساسات شورانگيز حزن و گريه و سوگواري امكان دارد. و بالاخره همراه با آن همه درود و سلام و عرض ارادت به خاك پاي حسيني و به خاك قبر حسيني، بايد بر دشمن حسين (ع) و دشمن اسلام و دشمنان خدا لعن و نفرين كرد. تنها سلام و درود مشكل را حل نميكند. ما نميتوانيم از بركات حسيني استفاده كنيم، مگر اين كه اول دشمنان او را لعن كنيم، بعد بر او سلام بفرستيم، قرآن هم اول ميفرمايد: «اشداء علي الْكفار»، (8) بعد ميفرمايد: «رحماء بينهم». (9) پس در كنار سلام، بايد لعن هم باشد. در كنار ولايت، تبري و اظهار دشمني نسبت به دشمنان اسلام نيز بايد باشد. اگر اينگونه شديم، حسيني هستيم؛ وگرنه بيجهت خودمان را به حسين (ع) نسبت ندهيم.
____________________________
(1) زيارت عاشورا.
(2) فاطر، 6.
(3) انعام، 68.
(4) نساء، 140.
(5) ممتحنه، 4.
(6) حج، 78.
(7) بقره، 120.
(8) فتح، 29.
(9) فتح، 29.
منبع : کتاب آذرخشی دیگر از آسمان کربلا (مجموعه سخنرانیهای محمدتقی مصباح یزدی) نوشته محمد تقی مصباح یزدی
|