استاد علامه مصباح یزدی
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، و الصلوه والسلام علي سيد الانبياء و المرسلين، ابيالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اللهم كن لوليك الحجه بن الحسن صلواتك عليه و علي آبايه في هذه الساعه و في كل ساعه وليا و حافظا و قايدا و ناصرا و دليلا و عينا حتي تسكنه ارضك طوعا وتمتعه فيها طويلا. السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنايك.
فرارسيدن ايام سوگواري سالار شهيدان ابيعبدالله الحسين عليهالسلام را به پيشگاه ولي عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبري، مراجع تقليد و همه شيفتگان مكتب اهلبيت عليهمالسلام تسليت عرض ميكنيم و از خداي متعال درخواست ميكنيم كه در دنيا و آخرت دست ما را از دامان آن حضرت كوتاه نفرمايد.
شبهاي گذشته چند سوال مطرح شد و هدف اين بود كه اينگونه سوالها را كه به طور طبيعي براي نوجوانان مطرح ميشود، در حد توان و با بياني نسبتا روشن و قابل فهم عرضه كنيم تا خدمتي به فرهنگ عاشورا كرده باشيم. البته جواب اين سوالها براي همه ما به صورت اجمال ثابت است. اما در مقام بحث و گفتگو، شايد براي نوجوانان به صورت تفصيلي مشخص نباشد.
سوال اين بود كه چرا بايد براي سيدالشهداء (ع) عزاداري كنيم؟ و بعد اين سوال مطرح شد كه چرا در ميان ايمه اطهار عليهمالسلام بيشتر توجهات به سيدالشهداء (ع) معطوف است و عمده عزاداريها براي ايشان و به نام آن حضرت انجام ميشود؟ و چرا در روايات براي سيدالشهداء (ع) ويژگيهاي خاصي ذكر شده است؟ و چرا اين توجهات و عزاداريها در فرهنگ شيعه جايگاه خاصي را به خود اختصاص داده است؟ در اين زمينه، مطالبي عرض شد.
وقتي سوال عميقتر بررسي شود طبعا اين پرسش مطرح ميشود كه چرا بايد شرايطي پيش بيايد كه عليرغم آن كه زمان زيادي از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نگذشته بود، نوه عزيز او به اين صورت فجيع به شهادت برسد؛ به صورتي كه اگر نگوييم در تاريخ بينظير است، ميتوان گفت بسيار كمنظير است. شايد بخشي از حوادث آن را بتوان در تاريخ يافت، اما نمونهاي از حوادث كربلا را به صورت يكجا در هيچ موردي نميتوان ديد. در تاريخ، نمونه اين مجموعه مصيبتها را كه در ظرف چند روز پي در پي اتفاق افتاده باشد، سراغ نداريم. البته ما از تاريخ تمام كشورهاي عالم اطلاع نداريم، اما به اندازهاي كه شنيدهايم و نقل كردهاند اينگونه حادثهاي را با اين خصوصيات نميتوان يافت.
به هر حال وضع بسيار فجيعي بود. حتي اگر ما فرض كنيم بسياري از مطالب نقل شده در كتابهاي مقتل و آنچه مرثيهخوانها ميگويند، چندان اعتبار و سندي نداشته باشد، البته كساني كه با تاريخ و مقتل آشنايي دارند، ميدانند كه ممكن است بسياري از اين مطالب واقع شده باشد. اما يك سري قطعيات وجود دارد كه جاي هيچ شك و ترديدي در آنها نيست. و اگر فقط به همان موارد قطعي هم توجه كنيم ميبينيم بسيار رفتارهاي قساوتآميز، بيرحمانه، دور از انصاف، دور از انسانيت و حتي دور از خوي عربي انجام شده است. آخر عربها در ميان اقوام دنيا ويژگيهايي را به خود اختصاص ميدهند و به آن ميبالند و آنها را از صفات برتر خود ميدانند و كمابيش نيز اين طور است. مثلا مهماننوازي براي عربها يك صفت شناخته شده و ثابت است. اين صفت از قديم براي عربها شناخته شده بود و حالا هم همين طور است. صفت ممتاز و خوي پسنديدهاي است كه اعراب دارند. البته بسياري از مردمان ديگر هم كه به صورت قبيلهاي و ايلنشيني زندگي ميكنند اين صفت را دارند. اما شايد در عربها از قديم اين صفت برجسته بوده است. اگر كسي بر عربي وارد شود و چيزي از او نخورد، نياشامد، تناول نكند، اين به منزله جنگ با او تلقي ميشود. آن قدر پذيرايي از مهمان را لازم ميدانند كه اگر كسي بر آنها وارد شود، حتما بايد چيزي تناول كند. با توجه به اين صفت عرب، آنها از يك گروه مهمان با دوازده هزار نامه دعوت ميكنند، ولي حتي از دادن يك جرعه آب به طفل شش ماهه آنها امتناع ميكنند. اين قساوت را در كجاي تاريخ ميتوان يافت؟
چرا اين مصيبتها اتفاق افتاد؟ چطور شد كه اين حادثه عظيم، اين مسايل غير قابل وصف و غير قابل هضم كه تصور آن مشكل است و انسان به سختي ميتواند باور كند كه چنين چيزهايي واقع شده باشد، اتفاق افتاد؟ البته اين سوال براي هر كسي ممكن است مطرح شود، طبعا براي نوجواني كه تازه با اين مسايل آشنا ميشود، به صورت جديتر مطرح ميشود، كه چرا اينگونه شد؟ آيا عدهاي دشمنان كافر از خارج مرزهاي اسلامي اين حوادث را آفريدند؟ آيا آنها كه با فرزندان پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به اين صورت برخورد كردند، از كفار، از مشركين يا از مذاهب ديگر بودند؟ يهودي بودند يا نصراني بودند؟
تاريخ ميگويد خير، چنين چيزي نبود. هيچكس تا حالا نگفته است كه يهوديان آمدند حادثه كربلا را آفريدند، با اين كه قرآن ميفرمايد: «اشد الناس عداوه للذين آمنوا الْيهود» (1) ؛ ولي هيچكس نگفته است كه اين حادثه را يهوديان ايجاد كردند و قاتلان سيدالشهداء (ع) يهودي بودند، هيچكس نگفته است كه قاتلان سيدالشهداء (ع) نصراني بودند، هيچكس نگفته است كه قاتلان سيدالشهداء (ع) زرتشتي بودند و هيچكس نگفته است كه قاتلان سيدالشهداء (ع) مشرك بودند. چطور شد كه مسلمانها خودشان اقدام به چنين كار پستي كردند، يك چنين گناه بزرگي و يك چنين جنايت نابخشودني را مرتكب شدند؟
سوال بسيار مهم و بجايي است، و جا دارد كه جوابي روشن و تفصيلي به آن داده شود. به عنوان مقدمه براي رسيدن به جواب كامل، بايد حداقل تاريخ صدر اسلام از زمان ظهور پيامبر (ص) و سپس زمان خلفا را مرور كنيم و براي اين كه به جواب روشن و قانع كنندهاي برسيم بايد آن تاريخ را به صورت تحليلي بررسي كنيم. ولي اين بررسي تحليلي، در حد تخصص بنده و در ظرفيت يك مجلس نيست. بنابراين بايد حداقل مروري اجمالي به آن تاريخ بكنيم. كساني كه مايل باشند ميتوانند بيشتر تحقيق كنند.(1) مايده، 82.
پيشينه تاريخي واقعه عاشورا
در زمان ظهور و حيات پيامبر اكرم (ص) در ميان مسلمانان كساني بودند كه اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلايلي از روي كراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام كرده بودند. در اين زمينه نيز در قرآن آياتي آمده و حتي سورهاي به نام «منافقون» داريم، و در موارد متعددي در اسلام صحبت از منافقان شده است كه اظهار ايمان ميكنندو دروغ ميگويند، و حتي بر اظهار ايمان قسم ميخورند: «اذا جايك الْمنافقون قالوا نشْهد انك لرسولالله و الله يعْلم انك لرسوله و الله يشْهد ان الْمنافقين لكاذبون» (1) تا آخر سوره. و موارد فراواني از آيات ديگر دربارهي وجود اين گروه در ميان مسلمانان و اين كه به صورت واقعي ايمان نياورده بودند. قرآن حتي آن كساني را كه ايمان ضعيف و متزلزلي داشتند، نيز گاهي جزء منافقان به حساب ميآورد. مثلا در يك جا در وصف آنان ميفرمايد: «... واذا قاموا الي الصلوه قاموا كسالي يراءون الناس و لا يذْكرون الله الا قليلا» (2) ، از اوصاف منافقان اين است كه با كسالت در نماز شركت ميكنند؛ در مسجد نماز نميخوانند اما كسل و بيحال هستند و از روي رياكاري است و در دل به خدا توجه نميكنند مگر اندكي. به هر حال اين آيه نشان ميدهد كه مرتبهاي از توجه را داشتهاند. شواهد زيادي هست كه قرآن كساني را كه ايمان ضعيفي داشتند و ايمان آنها به حد نصاب نميرسيده نيز جزو منافقان حساب كرده است. البته الان در صدد بررسي مصاديق اين آيات نيستيم. گروهي از ايشان كساني بودند كه بعد از فتح مكه مسلمان شدند و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله علمرغم دشمنيها و كينهتوزيهاي فراواني كه كرده بودند دست محبت بر سر اينها كشيد، و آنان را «طلقاء» يعني «آزاد شدگان» ناميدند، بسياري از بنياميه از اينها هستند، آنان بعدا در بين مسلمانان بودند و با آنها معاشرت و ازدواج داشتند. ولي بسياري از ايشان ايمان واقعي نداشتند. نه تنها ايمان نداشتند، بلكه اصلا به پيامبر اكرم (ص) حسد ميبردند: «امْ يحْسدون الناس علي ما آتاهم الله منْ فْضله» (3) بعضي از اين افراد از قريش بودند، من را معذور بداريد كه بگويم چه كساني! شواهدي وجود دارد كه وقتي نام پيامبر اكرم (ص) را در اذان ميشنيدند، ناراحت ميشدند.دو عشيره در قريش بودند كه حكم پسر عمو را داشتند. در مورد پيامبر (ص) ميگفتند اين پسر عمو را ببين، طفل يتيمي بود، در خانواده فقيري بزرگ شد، حالا به جايي رسيده كه در كنار اسم خدا نام او را ميبرند، و از اين وضعيت ناراحت ميشدند.
به هر حال بعضي از آنان بعد از وفات پيامبر (ص) در حدود بيست و پنج سال به منصبهايي در جامعه اسلامي رسيدند تا بالاخره نوبت به حكومت اميرالمومنين عليهالسلام رسيد. خوب، ميدانيد قبل از اين كه اميرالمومنين (ع) به حكومت ظاهري برسد، معاويه در شام از طرف خليفهي دوم به عنوان يك عامل، يك والي يا به اصطلاح امروزي استاندار منصوب شده بود؛ و بعدا از طريق خليفه سوم كاملا تاييد و تثبيت شد. حتي چون خويشاوندي با خليفه سوم داشت اختيارات بيشتري به او داده شد. لذا معاويه در شام دستگاهي براي خود فراهم كرده بود. شام از مدينه دور بود و جزء منطقه تحت نفوذ دولت روم به شمار ميرفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بيشتر با روميها در تماس بودند و بسياري از آنها با هم ارتباط نزديك داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافيايي و حاكمي كه در طول دهها سال بر آنها حكومت كرده بود، آن قدر فرصت پيدا نكرده بودند كه معارف اسلامي را به صورت صحيح و كامل ياد بگيرند. معاويه هم چندان علاقهاي به اين كه آنان اسلام را به خوبي ياد بگيرند، نداشت. او ميخواست رياست و سلطنت كند؛ كاري نداشت به اين كه مردم ايمان داشته باشند يا نه. تا بالاخره بعد از اين كه اميرالمومنين عليهالسلام به خلافت ظاهري رسيدند، معاويه به بهانه اين كه علي (ع) قاتل عثمان است شروع به شورش كرد و بناي جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بيان ميكنم و فقط اشارهاي به نقطههاي عطف تاريخ دارم.
معاويه مدتي را در جنگ با اميرالمومنين (ع) گذراند تا به كمك عمروعاص و بعضي ديگر از خويشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قريش قبل از اسلام، توانست با توطيهها و نقشهها و به كمك خوارج، جنگ صفين را به ضرر اميرالمومنين (ع) خاتمه دهد. در آن جنگ مساله حكميت را مطرح كردند و خلافت را به معاويه دادند و بالاخره اميرالمومنين (ع) به دست خوارج به شهادت رسيد.
بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن (ع) رسيد و امام حسن (ع) هم مدت كوتاهي مبارزهاي را كه اميرالمومنين (ع) شروع كرده بودند، ادامه داد. پس از مدتي، معاويه از زمينههايي استفاده كرد و كاري كرد كه امام حسن (ع) مجبور به پذيرفتن صلح شد. از اين مقطع تا حدودي به وقايع نزديك ميشويم. از اين جا به بعد نقشههايي كه معاويه ميكشد، بسيار ماهرانه است. اگر بخواهيم در آن دوران و دورانهاي گذشته چند سياستمدار نشان دهيم كه از انديشه موثرتري نسبت به طبقه متوسط مردم برخوردار بودند، و در سياست شيطاني نبوغي داشتند، حتما بايد معاويه را نيز جزو سياستمداران شيطاني به حساب آوريم. البته اين يك بررسي تحليلي است؛ اگر بخواهيم اين مطلب را تفصيلا از نظر تاريخي اثبات كنيم بايد اسناد و مدارك را بررسي كرد. اما تحليل اين است كه معاويه به اين نتيجه رسيد كه بايد از زمينههايي به نفع حكومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده كند. اسم حكومت آنها «خلافت» بود، اما در واقع مثل روم و فارس حكومت سلطنتي بود. اصلا آنها آرزوي كسري و قيصر شدن و برپايي چنين سلطنتي را داشتند. آنان براي برقراري و ادامه حكومت خود در جامعه آن روز زمينههايي را يافتند كه ميتوانستند از آنها بهرهبرداري كنند.
_________________
(1) منافقون، 1.
(2) نساء، 142.
(3) نساء، 54.
زمينههاي اجتماعي انحراف جامعه
1. سطح فرهنگي جامعه؛ اولين زمينه، سطح نازل فرهنگي مردم بود. درست است كه چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بود، اما ارتقاء فرهنگي چيزي نيست كه به اين سادگي و سرعت از مدينه تا اقصي نقاط شام گسترش يابد و در اذهان مردم نفوذ پيدا كند. اين كه همه كاملا با فرهنگ اسلامي تربيت شوند و سطح معرفت آنها بالا رود به اين سادگيها تحققيافتني نيست. مخصوصا وقتي حكومت منطقه در دست كسي مثل معاويه باشد. به هر حال، يكي از زمينههايي كه معاويه روي آن حساب ميكرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.
2. روح زندگي قبيلهاي؛ يكي ديگر از زمينههاي مورد استفاده معاويه اين بود كه روح زندگي قبيلهاي در زمينه فرهنگي چنين اقتضا ميكرد كه اگر رييس قبيله در كاري پيشقدم ميشد، همه افراد قبيله و دست كم اكثريت به راحتي به دنبال او راه ميافتادند. اين روحيه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفي نمونههاي فراواني دارد. اگر رييس قبيلهاي به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ايمان ميآورد، به سادگي و بدون هيچ مقاومتي ساير افراد قبيله همه مسلمان ميشدند؛ و اگر رييس قبيله مرتد ميشد، همچنان كه بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص) اتفاق افتاد، به راحتي افراد قبيله هم به دنبال او از اسلام برميگشتند. اين تبعيت افراد قبيله از رييس خود از زمينههايي بود كه معاويه روي آن حساب ميكرد و از آن بهرهبرداري ميكرد.
3. ضعيف ايمان؛ زمينه ديگر، ضعف ايمان مردم بود. به خصوص در منطقه شام كه مردم فاقد مربيان ديني بودند، اين ضعف بيشتر مشهود بود. حتي در خود مدينه كه مردم زير نظر پيغمبر اكرم (ص) تربيت شده بودند و هنوز مدتي از وفات پيامبر (ص) نگذشته بود، داستان غدير را فراموش كردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار كه داستانهاي عجيبي درباره ناداني و جهالتشان در تاريخ ثبت شده است. اينها زمينههايي بود كه معاويه از آن استفاده ميكرد: جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاكم بودن روح قبيلهاي. در اصطلاح به اين موارد «زمينه» ميگويند.
عوامل انحراف جامعه
اما سه عامل هم وجود داشت كه معاويه از آنها براي كار بر روي اين زمينهها استفاده ميكرد. البته استفاده از اين عوامل چيز تازهاي نيست، اما معاويه آنها را خوب شناخت و به خوبي از آنها بهرهبرداري كرد. معمولا همه سياستمداران دنيا از قديمالايام تا جديدترين دوران در دنياي مدرن از همين سه عامل استفاده ميكرده و ميكنند.
1. تبليغات؛ عامل اول تبليغات است كه همه سياستمداران سعي ميكنند به وسيله آن، افكار مردم را عوض كنند و به جهتي كه ميخواهند سوق دهند. از آن جا كه فرهنگها و جوامع فرق ميكنند، كيفيت به كار گرفتن عوامل تبليغاتي نيز فرق ميكند. آن روز عوامل تبليغاتي در درون جامعه اسلامي مساله اومانيسم، پلوراليسم يا حقوق بشر امروزي نبود، كسي به اين حرفها گوش نميداد، اسلام حاكم بود. مردم به پيغمبر صلي الله عليه و آله و خدا معتقد بودند، قرايتهاي گوناگون از دين و حرفهايي از اين قبيل هم خريدار نداشت. ولي عوامل ديگري بود كه ميتوانستند در تبليغات از آنها استفاده كنند.
از جمله ابزار تبليغاتي مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ويژه شعر بود. شعر در ميان اعراب آن عصر جايگاه بسيار مهمي داشت. همه شما كم و بيش ميدانيد معاويه سعي ميكرد شعراي معروف و برجستهاي را به كار بگيرد تا اشعاري در مدح او و ذم مخالفانش بسرايند و در ميان مردم منتشر كنند. شايد يكي از برجستهترين اين شاعران، اخفل نصراني بود. شاعر بسيار ماهري بود، و شاگرداني را براي اين كار تربيت ميكرد.
اما بين كساني كه به اسلام بيشتر گرايش داشتند آنچه براي آنها معتبر بود، قرآن و حديث بود. لذا معاويه سعي ميكرد كساني را تقويت و تشويق كند كه حديث بسازند. ابوهريره يكي از حديثسازان معروف است كه خود علماي اهل تسنن درباره او كتابها نوشتهاند. احاديث عجيبي جعل ميكرد، و آن احاديث جعلي را به پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت ميداد. مردم سادهلوح هم زودباور ميكردند. همينطور كساني كه آن زمان به نام قراء ناميده ميشدند. قاري بودن در آن زمان مقام مهمي بود، البته قرايت فقط اين نبود كه مثلا با لحن يا با تجويد قرايت قرآن بكنند.
علماي بزرگ دين را در آن زمان قاري ميناميدند و ايشان كساني بودند كه قرآن را به خوبي ميخواندند و آن را تفسير ميكردند، مفاهيم قرآن را تبيين ميكردند و غالبا حافظ قرآن بودند. معاويه بخصوص سه دسته قراء، شاعران و محدثان، را به كار ميگرفت تا دستگاه تبليغات منسجم و همه جانبهاي را به نفع خود به راه اندازد.
2. تطميع؛ عدهاي را با استفاده از ابزار شعر، حديث و قرآن فريب ميداد، اما همه تحت تاثير اين تبليغات نبودند. روساي قبيلهها را بيشتر از راه تطميع دادن پست و مقام، هدايا، جوايز سنگين و كيسههاي طلا فريب ميداد و آنها را مجذوب خود ميكرد. يك سكه طلا امروز براي ما خيلي ارزش دارد، يك كيسه طلا، صد هزار دينار طلا و يا حتي يك ميليون دينار طلا چقدر ارزش دارد گفتن اين ارقام آسان است. هنگامي كه براي رييس قبيلهاي سكههاي طلا را ميفرستاد، كمتر كسي بود كه در برابر آن سكههاي طلا خاضع نشود. معاويه روساي قبايل را به اين وسيله ميخريد.
3. تهديد؛ و بالاخره ساير مردم جامعه را هم با تهديد، مطيع خود ميكرد. كساني كه مخالفت ميكردند، به محض اين كه به معاويه بد ميگفتند و انتقاد ميكردند، فورا جلب ميشدند، آنان را كتك ميزدند، زنداني ميكردند، و در نهايت ميكشتند. معاويه خيلي راحت با اين سه عامل «تبليغ» به وسيله شعرا، محدثين و قراء، و عامل «تطميع» نسبت به روساي قبايل و اشخاص سرشناس، و عامل «تهديد» نسبت به ساير مردم، و به كارگيري اين ابزارها جامعه را به سوي اهداف شيطاني خود منحرف كرد.
معاويه جامعه شام را با اين سه عامل و در سايه زمينههايي كه اشاره شد آنگونه كه ميخواست ساخت و اداره كرد. اين كار معاويه چه نتايجي داد؟ مردم چگونه تربيت شدند؟ الان فرصت نيست كه اين مطلب را به تفصيل بيان كنيم. بارها شنيدهايد كه معاويه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت اميرالمومنين عليهالسلام و اندكي هم در زمان امام حسين عليهالسلام، تا حدود بيست سال، (تقريبا از سال چهل تا شصت هجري) ساخت. قبل از شهادت اميرالمومنين (ع) حدود بيست سال ديگر هم از زمان عمر به خطاب تا شهادت اميرالمومنين (ع)، معاويه در شام حكومت كرده و زمينههايي را فراهم كرده بود. براي اين كار تجربه كافي داشت، اشخاص را شناسايي و آزمايش كرده بود و نهايتا اين نقشه را با استفاده از اين سه عامل به اجرا گذاشت.
سالهاي آخر عمر معاويه كه رسيد وصيتي كرد. خيلي علاقه داشت كه اين سلطنت در خاندانش باقي بماند. ميخواست يزيد جانشين وي بشود، خودش هم خوب ميدانست كه يزيد آنگونه كه بايد و شايد لياقت حكومت را ندارد. خيلي هم سعي كرد او را به وسيله افرادي تربيت كند، و حتي كساني را گمارد كه مراقب او باشند. معاويه براي يزيد وصيتي هم كرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصيت خطاب به يزيد گفت: من زمينهاي براي سلطنت تو فراهم كردم كه هيچكس ديگر براي فرزندش نميتوانست فراهم كند. حكومت براي تو مهيا است. به اين شرط كه تو چند چيز را رعايت كني. نخست دستوراتي نسبت به مردم مدينه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق ميخواهند هر روز حاكمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاكم را عوض كن تو هم اين كار را بكن. اين بهتر از اين است كه صد هزار شمشير عليه تو كشيده شود. همچنين گفت مردم حجاز را احترام كن، اينها خود را متولي اصلي اسلام ميدانند، هر وقت نزد تو آمدند از آنها پذيرايي كن. جوايزي به آنان بده، و اگر آنها نيامدند تو نمايندهاي نزد آنها بفرست تا جوياي احوال آنان بشود و از آنها دلجويي كند. اين نصيحتها را به يزيد ميكند. بعد ميگويد: چند نفر هستند كه به آساني زير بار تو نميروند؛ فرزند ابيبكر، فرزند عمر، فرزند زبير و بالاخره فرزند علي عليهالسلام. اين چهار نفر كه سه نفرشان از فرزندان خلفا هستند، يك نفر ديگر هم فرزند زبير كه در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شوراي شش نفري به شمار ميرفت، بايد مراقب اين چهار نفر باشي. معاويه در مورد هر يك از آنها به يزيد ميگويد كه با آنها چگونه رفتار كند، تا به امام حسين ميرسد و ميگويد: با حسين (ع) مقابله نكن! تا ميتواني سعي كن از او بيعت بگيري، اگر بيعت نكرد و با تو جنگيد و بر او پيروز شدي باز هم با او مهرباني كن. به صلاح تو نيست با حسين (ع) در بيفتي. حتي اگر كار به جنگ كشيد، در جنگ هم پيروز شدي، بعد هم با حسين (ع) بدرفتاري نكن، فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله است. در ميان مردم جايگاه خيلي مهمي دارد و شخصيت او با ديگران بسيار فرق دارد.
اين نصيحتها را به يزيد كرد ولي به هر حال اينگونه نشد. يزيد به محض اين كه به خلافت رسيد- بر اساس آنچه در تاريخ نقل شده است- فورا به حاكم مدينه دستور داد از اين چند نفر بيعت بگيرد، و اگر بيعت نكردند سر آنها را ببرد! البته تفصيل اين مطلب را نميخواهم عرض كنم. اين داستانها را بارها شنيدهايد.نوجوانها ممكن است خيلي نشنيده باشند، ولي به هر حال نميخواهم بحث را در نقل تاريخ بگذرانم. خواستم تحليلي بكنم كه چگونه شد كه مردم به اين آساني در مدت كوتاهي دست از اسلام كشيدند، و نوه پيامبرشان را كشتند. آن هم چه فرد عزيز و دوستداشتني، كسي كه همين افراد هنگامي كه ظاهر او را ميديدند، عاشق جمالش ميشدند؛ اخلاق او را كه ميديدند عاشق اخلاقش ميشدند؛ اگر كسي از او چيزي ميخواست به گونهاي به او ميداد كه نگاه آن سايل در چشم آن حضرت نيفتد و خجالت نكشد؛ چنين كسي را به اين وضع قساوتآميز و ضد انساني كشتند. چرا بايد اينگونه بشود؟
بيان اين مقدمه براي آن بود كه ببينيد فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگي بود؟ مردم چگونه بودند؟ مومنان واقعي كه ايمان در اعماق دلشان نفوذ كرده بود، نه تنها در آن زمان كم بودند، بلكه هميشه كم بودهاند و هميشه كم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه اين است كه فكر و عقيده افراد متوسط را جهت بدهد و اگر به سطح عالي برسانند، عملا امكان ندارد. هنر يك رهبر شايسته اين است كه سعي كند روز به روز افكار متوسط را ولو اندكي، به سوي خير جهت بدهد، تا آنها به حق نزديكتر شوند. ولي به هر حال مومنان كاملي كه هيچ شرايطي نتواند آنها را عوض كند، بسيار كم هستند، آن زمان هم خيلي كم بودند. معاويه با استفاده از ضعفهاي فرهنگي، ضعف ايمان و ضعف شناخت، توانست به وسيله سه عامل تبليغ و تهديد و تطميع، مردم را به جهتي كه ميخواهد سوق بدهد.
اگر امام حسين عليهالسلام يا امام حسن عليهالسلام يا هر امام ديگري در اين شرايط ميخواستند با معاويه مقابله كنند، ترور پنهاني را در پي داشت، و بعد هم به كمك دستگاههاي تبليغاتي خود با اشعاري كه ميسرودند و يا با احاديثي كه جعل ميكردند، انبوهي از اتهامات و افترايات عليه آنها رواج ميدادند و عدهاي وعاظ السلاطين و آخوندهاي درباري هم بودند كه عامل گمراه كردن مردم ميشدند و ميشوند. هميشه و در همه جا نقش آنها براي گمراه كردن مردم از همه بيشتر بوده است، بخصوص در يك جامعه ديني كه مردم چشمشان به دهان علما است.
قرآن ميگويد كه هر فساد و اختلافي كه در هر ديني پيدا شد به دست همين علماي خود فروخته بوده است: «فما اخْتلفوا فيه الا منْ بعْد ما جاءهم الْعلْم بغْيا بينهم». (1) سررشته فساد، ايجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست كساني بود كه راه را بلد بودند، دزداني بودند كه با چراغ آمده بودند و حاكماني مثل معاويه اينگونه افراد را شناسايي ميكردند، با پول ميخريدند و آنها را تطميع ميكردند. اگر يكي از اين علما هم غيرتي داشت او را با تهديد و كشتن از صحنه خارج ميساختند. مثل بسياري از بزرگان اصحاب اميرالمومنين عليهالسلام كه يكي پس از ديگري ترور شدند، يا به بهانههايي به دار زده شدند.حجر بن عدي، ميثم تمار و ديگران كه در ايمان خود راسخ بودند و هيچ كدام از اين عوامل در آنها تاثير نميكرد، عاقبت آنها قتل و اعدام بود. گاهي اين قتل و اعدام به صورت رسمي و گاهي هم ترور غير رسمي بود. آنچه باعث ميشد كه مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتي عواطف ديني، سنن قومي، اخلاق عشيرهاي و قبيلهاي و مهماندوستي خود را هم از دست بدهند اين سه عامل بود كه معاويه از آنها استفاده ميكرد. در همه زمانها همين سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.
اگر ما بايد درسي از عاشورا بگيريم، بايد اينگونه درس بگيريم. فكر كنيم چگونه شد مردمي كه حسين عليهالسلام را روي دست پيامبر صلي الله عليه و آله ديده بودند، و بارها مشاهده كرده بودند وقتي پيامبر اكرم (ص) بالاي منبر مشغول سخنراني بودند و حسين (ع) از پلههاي منبر بالا ميآمد پيغمبر اكرم (ص) پايين ميآمدند و او را در آغوش ميگرفتند؛ حضرت گريه او را تحمل نميكرد. اين قدر رعايت حسين (ع) را به مردم سفارش ميكرد، اما همين مردم چنين رفتاري با امام حسين (ع) كردند.
____________
(1) جاثيه، 17
تشابه جامعه ما با زمان امام حسين
امروز هم اگر كسي بخواهد جامعه اسلامي را از مسير خود منحرف كند، ابزاري غير از سه عامل تطميع، تهديد و تبليغات ندارد. شما خيال نكنيد كه اگر كسي بخواهد حكومت انقلاب اسلامي ايران را نابود كند، حتما بايد از ينگه دنيا بيايد. بلكه در درون همين كشور منافقاني هستند و همان كاري را ميكنند كه منافقان صدر اسلام با حسين (ع) كردند. آن روز هم احتياجي نبود از روم و ايران يا از چين و ماچين بيايند، پسر عموهاي خود حسين (ع) بودند. منظورم پسر عموي نزديك و بدون واسطه نيست، بلكه عشيرههايي كه مربوط به قريش است. بنياميه و بنيهاشم، عموزاده بودند. در جامعه امروزي علاوه بر مصيبت خيانت خوديها، كمكهاي خارجي هم اضافه شده است. اما نقش مستقيم را عوامل داخلي ايفا ميكنند. فكر نكنيد اگر بخواهند مسير انقلاب اسلامي ايران منحرف بشود حتما آمريكا بايد مستقيما عمل كند. آمريكا عوامل داخلي را شناسايي ميكنند، آنها را به وسيلهي حمايت تبليغاتي، كمكهاي مالي و احيانا قضاياي ديگري، مانند ايجاد فتنهها، آشوبها و ترورها تقويت ميكند. درست است كه بسياري از اين ترورها به دست منافقان انجام گرفته است، اما منافقان كه آمريكايي نيستند؛ از كجا آمدهاند؟ از همين جامعهي ايراني آمدهاند و بسياري از اينها به نام طرفداري از اسلام به وجود آمدند. ملحدي كه امروز عليهالسلام و عليه امام قدسسره سخن ميگويد و در خارج مصاحبه ميكند،او از درون جامعه اسلامي سر بر آورده و شايد روزگاري هم به عنوان محافظ امام (ره) در اين جامعه زندگي ميكرده است؛ و امروز اسلام را انكار ميكند! و ميگويد امام قدسسره را بايد به موزهي تاريخ سپرد! (1) چنين فردي حتما نبايد از آمريكا بيايد. لكن اين كه چنين افرادي روزگاري به عنوان محافظ امام (ره) در اين جامعه زندگي ميكردهاند، به اين معنا نيست كه آمريكا آنها را تاييد نميكند. چطور است كه وزير خارجه آمريكا يا ساير شخصيتهاي بيگانه، از اين كه- به اصطلاح خودشان- دموكراسي در ايران رواج پيدا كرده و مطبوعات آزاد شدهاند كه هر غلطي بخواهند بكنند، اظهار خوشحالي ميكنند؟
اگر دشمنان اميد دارند روزي بتوانند به ايران برگردند و سلطه شيطاني خود را دوباره از سر بگيرند، به دليل همين انحرافاتي است كه گوشه و كنار در ميان همين افراد پيدا شده است. متاسفانه برخي از اين افراد در دستگاه حكومتي هم نفوذ كردهاند. اگر حسين عليهالسلام «مصباح هدي» است، و نور هدايت را به دلهاي مردم ميتاباند، و راه را براي مردم روشن ميكند، در اين زمان هم بايد از نور حسين (ع) استفاده كرد.
از همان راهي كه دشمنان اسلام توانستند اسلام را مسخ و منحرف كنند و عاقبت، حسين (ع)را كشتند؛ امروز هم دشمنان اسلام ميخواهند از همان راه، حسين زمان را از مسير خود برگردانند. امروز هم ميخواهند از همان عوامل و ابراز استفاده كنند؛ راههاي كلي همان، تبليغ، تهديد و تطميع است. بنده هر چه فكر كردم عامل چهارمي پيدا نكردم، البته زمينهها متفاوت است. ممكن است اينها از زمينههاي ديگري استفاده كنند. اما عواملي كه از آن استفاده ميكنند همان سه عامل است.
ببينيد امروز دشمنان اسلام در دنيا نسبت به اسلام چكار ميكنند. آيا از تبليغات كم ميگذارند؟ كدام افترا و تهمتي است كه نميزنند؟ و در همين روزنامهها كه بسياري از آنها با بودجه بيتالمال تامين ميشود با تيراژهاي فراوان اين تهمتها و افتراها چاپ و پخش ميگردد. بسياري از جوانهاي ناآگاه ما هم تحت تاثير واقع ميشوند. فكر ميكنيد گناه اين افراد از گناه كساني كه سيدالشهداء (ع) را به قتل رساندند كمتر است؟ اين افراد، از آنها چه كم دارند؟ آيا گناه اينها از گناه معاويه و ياران و طرفداران او كمتر است؟ آيا كساني كه به نام دين از اين افراد حمايت ميكنند، گناهشان از ابوهريره و امثال وي كمتر است؟ حتي به همان اندازهاي كه امروز اسلام در دنيا گسترش يافته است و بيشتر مطرح ميباشد، گناه اين افراد هم بزرگتر است. كساني كه خدمت بكنند، اجرشان بيشتر است، و كساني كه خيانت بكنند، گناهشان بزرگتر است. چون محدوده اين خدمت و خيانت وسيعتر است. زماني كه معاويه تسلط يافت، بر عدهاي از مردم مسلط شد كه شتر نر و ماده را از هم تشخيص نميدادند؛ او نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و كسي هم اعتراض نكرد، حتي يكي از خلفاي اموي، در حال مستي نماز خواند و نماز صبح را چهار ركعت خواند، بعد گفتند نماز صبح دو ركعت است، گفت امروز حال خوشي داشتم، اگر ميخواهيد بيشتر برايتان بخوانم! آن روز دشمنان اسلام بر چنين مردمي حكومت ميكردند، امروز فريب دادن جواناني كه در انقلاب رشد كردهاند، به اين آسانيها ممكن نيست. اما حيلههاي دشمنان نيز بسيار پيچيدهتر شده است.
نكتهاي ديگر: شما تاريخ جاهليت را پيش از بعثت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نگاه كنيد، آيا در عرب كسي كه به بيرحمي حرمله باشد پيدا ميشود؟ كسي كه طفل شش ماههاي كه در حال جان دادن است، آخرين لحظات حياتش را ميگذراند، تير سه شعبهي زهرآلود به گلوي اين طفل بزند؟ آيا جانوري از اين پستتر پيدا ميكنيد؟ آيا پيش از اسلام چنين كساني بودند؟ من فكر نميكنم در ميان همهي وحشيهايي كه در زمان قبل از اسلام زندگي ميكردند كسي به اين قساوت وجود داشته باشد. بعد از ظهور و رشد اسلام بود كه شياطيني چون يزيد، شمر و حرمله با اين همه قساوت، براي مبارزه با اسلام پيدا شدند. عجيب است، قرآن وقتي نازل ميشود، مومنان را هدايت ميكند، اما بر فساد، انحراف و كفر ظالمين ميافزايد، «و ننزل من الْقرْآن ما هو شفاء و رحْمه للْموْمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا»؛ (2) نتيجهي آب باران اين است كه در جايي كه گل ميرويد، گلهاي با طراوت و خوشبو بيشتر ميشود، اما محلي كه گياه سمي ميرويد، همان سم بيشتر خواهد شد. در جامعهي اسلامي، سلمانها، ابوذرها، عمارها، ميثم تمارها و سعيد بن جبيرها رشد ميكنند. كساني پيدا ميشوند كه در شب عاشورا ميگويند اگر هفتاد بار كشته شويم، باز هم آرزو داريم در ركاب تو به شهادت برسيم؛ اين از يك طرف، اما از سوي ديگر آن قساوتها و بيرحميها رشد ميكند. كساني كه هدايت الهي را زير پا ميگذارند و از رحمت خدا روي برميگردانند، بر شقاوت و قساوتشان افزوده ميشود.
انقلاب اسلامي ايران از يك طرف گلهايي پروراند كه در طول تاريخ اسلام كمنظير هستند، اگر نگوييم بينظيرند. بنده زماني كه طلبه شدم، تا حدودي با تاريخ اسلام، آشنا شدم يكي از بخشهاي تاريخ كه بسيار بر من اثر ميگذاشت و مرا به اعجاب واميداشت، داستان حنظلهي غسيل بود. در صدر اسلام جواني بود به نام حنظله، اين جوان عروسي كرد، صبح روز بعد از عروسي در جنگ احد شركت كرد، در حالي كه هنوز فرصت نكرده بود از جنابت شب گذشته غسل كند در جنگ شركت كرد و به شهادت رسيد. پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود ملايكه را ميبينم كه آب از آسمان آوردهاند و حنظله را غسل ميدهند، به همين مناسبت وي حنظلهي غسيل الملايكه ناميده شد، يعني حنظلهاي كه ملايكه او را غسل دادهاند. (3) اين داستان برايم بسيار عجيب بود، كه جواني شب اول عروسياش، از بستر عروسي برخيزد و در جبهه شركت كند و به شهادت برسد. اما در داستان انقلاب ما، صدها و هزارها حنظلهي غسيل الملايكه داشتيم. گلهايي روييدند كه حنظلهي غسيل الملايكه بايد پاي آنها را ببوسد. چقدر شهدايي داشتيم كه از خدا خواسته بودند جنازهشان پيدا نشود. يكي از طلاب كه از دوستان نزديك خود ما بود، (4) چند سال در جبهه شركت داشت، تا به فرماندهي لشكر رسيد، هنوز ازدواج نكرده بود، گفت فقط آرزو دارم با يك دختر سيد ازدواج كنم، تا با فاطمهي زهرا محرم شوم، آمده ده هزار تومان قرض كرد و با يك دختر سيد ازدواج كرد. بعد از چندين سال جنگ، روز سوم عروسي به جبهه برگشت و به شهادت رسيد. از خدا خواسته بود كه جنازهاش پيدا نشود و پيدا هم نشد.
در اين انقلاب از يك طرف اين گلها روييدند، نوجوانها و جوانهايي كه ره صد ساله را يك شبه پيمودند. اما در مقابل، منافقان ملحدي تربيت شدند كه نظر آنها در شيطنت و نفاق در طول تاريخ كمتر ديده ميشود. متاسفانه امروز اين منافقان با احترام در همين جامعه زندگي ميكنند. چرا؟ براي اينكه يك دستگاه تبليغاتي از اول راه انداختند، و به وسيله آن خشونت را محكوم و تساهل و تسامح را ترويج كردند؛ غيرت را از مردم گرفتند تا در مقابل اين حملات ناجوانمردانه به اساس اسلام، كسي اعتراض نكند و نفس نكشد؛ و اگر كسي به خود جرات اعتراض بدهد او را طرفدار خشونت و تيوريسين خشونت معرفي ميكنند و او بايد به اعدام محكوم شود! اين نقش اول تبليغات بود و هنوز به نحو اتم و اكمل ادامه دارد. اين همان نقشي است كه معاويه و همهي شياطين عالم، هنگامي كه در مقام سياستبازي قرار ميگيرند، بازي كردهاند. همچنين تطميع، و پول و هدايا فرستادن، به جاهايي كه گفتني نيست. به كساني كه هم حزب و هم جبهه آنها بودند، پس و مقامهايي بخشيدند. و بعد تهديد، عليرغم اين كه همه انواع خشونت را محكوم ميكنند، اما در تهديد مخالفان خود، از تهديدهاي تلفني، روزنامهاي و يا هر شكلي از آن فروگذاري نميكنند. عين همان سياستهايي كه معاويه عمل ميكرد.
______________________
(1) ر.ك كيهان 24 / 1 / 1379، گزارش مصاحبهي اكبر گنجي با نشريه آلماني تاكس اشپيگل.
(2) اسراء، 82.
(3) ر. ك: بحارالانوار، ج 17، ص 26، باب 14، روايت 1.
(4) منظور مرحوم شيخ مصطفي ردانيپور اصفهاني است.
راه مقابله با سياستهاي شيطاني
حال اگر كسي بخواهد با اين نوع سياستبازيها مقابله كند راه آن چيست؟ همان راهي است كه حسين عليهالسلام نشان داد. شرط اول مقابله با اين نوع سياستبازيها اين است كه دل به دنيا نبنديم. حسين (ع) فرزندان، دوستان و ياران خود را به گونهاي تربيت كرده بود كه وقتي نوجوان سيزده ساله ميخواست ببيند كه آيا او به شهادت ميرسد يا نه، حضرت فرمودند كه مرگ در كام تو چگونه است؟ گفت «الموت احْلي عنْدي من الْعسل»، (1) اين شعار نبود، قاسم بن حسن در محضر عموي خود شعار نميداد. آنچه را در عمق قلبش بود گفت. يعني مرگ از عسل براي من شيرينتر است. آيا تصور آن را ميكنيد كه مرگ در كام يك نوجوان سيزده ساله شيرينتر از عسل باشد؟ البته نه هر مرگي، مرگي كه در راه خدا، در راه انجام وظيفه، در راه خدمت به اسلام باشد، و الا مرگ كه شيريني ندارد، چون صحبت از شهادت بود، حضرت فرمودند مرگ در نظر تو چطور است؟
اگر ما بخواهيم راه حسين (ع) را ادامه دهيم، بايد با اين توطيههاي شيطاني پيچيده مقابله كنيم، اول بايد آن روحيه را پيدا كنيم. «قلْ انْ كنْتمْ تحبون الله فاتبعوني يحْببْكم الله» (2) ، و يا «قلْ يا ايها الذين هادوا انْ زعمْتمْ انكمْ اولياء لله منْ دون الناس فتمنووا الْموت» (3) اگر دوست خدا هستيد، آرزوي مرگ داشته باشيد. مگر دوست، ملاقات محبوبش را دوست ندارد؟ ما بايد اين را ما ياد بگيريم. بايد به خودمان تلقين كنيم، بايد عملا در همين مسير حركت كنيم؛ به آرزوهاي دنيا دل نبنديم؛ فريب اين زرد و سرخها را نخوريم و مرگ در راه خدا و شهادت در راه خدا را بزرگترين افتخار بدانيم. در اين صورت ميتوانيم راه خدا را حفظ كنيم. اين درسي بود كه ابيعبدالله به ما داد. چگونه ما ميخواهيم حسيني باشيم، و به او عشق بورزيم با وجود اين كه اين درس را از او ياد نگرفتهايم؟ در بين نوجوانان عزيز ما فراوانند كساني كه به منزل صاحبخانه برگشتم، پسر دوازده- سيزده سالهي صاحبخانه گفت: من صحبت خصوصي با شما دارم- شايد جلوي چشم پدر و مادرش خجالت ميكشيد و ميخواست به صورت خصوصي با من صحبت كند- زماني كه ميخواستم از آن شهر برگردم، آن نوجوان گفت صحبت خصوصيام را نتوانستم بگويم. كناري رفتم و گفتم فرمايشتان را بفرماييد، گفت دعا كنيد خدا شهادت را نصيب ميكند! اين بچهها در مكتب امام حسين عليهالسلام پرورش پيدا ميكنند. اينها همراه و هم سوي قاسم بن الحسن ميشوند. مردان كهنسال ما نيز رفيق حبيب بن مظاهر ميشوند. ما بايد از اين قافله دور نمانيم، رمز پيروزي ما اين است كه براي ما، مرگ در راه خدا شرف به حساب آيد و افتخار باشد. اگر جنگي پيش آمد، حاضر باشيم به شهادت برسيم، همانطور كه شهداي ما افتخار كردند. چقدر جوانها نزد امام ميرفتند و التماس ميكردند كه آقا دعا كنيد ما به شهادت برسيم. متاسفانه طي چند سالي كه از جنگ گذشته، اين ارزشها تدريجا به دست فراموشي سپرده ميشود. ولي اين روزها بايد به بركت نام حسين عليهالسلام اين ارزشها از نو زنده شود.
___________________________
(1) وسيله الدارين في انصار الحسين (ع)، ص 253.
(2) آل عمران، 31.
(3) جمعه، 6.
منبع : کتاب آذرخشی دیگر از آسمان کربلا (مجموعه سخنرانیهای محمدتقی مصباح یزدی)
نوشته: محمد تقی مصباح یزدی |