سراج اندیشه

پایگاه اطلاع رسانی علمی و آموزشی

  • صفحه اصلی صفحه اصلی
  •  | 
  • نقشه سایت نقشه سایت
  • دوره های آموزشی
    • دوره های تربیت و تعالی
    • نور مبین
    • بصیرت دینی انقلابی
    • دوره های آموزشی طولی
  •     نشریات 
    • موعظه خوبان
    • موازین
    • تدبیر ماه
    • نشریات قرآنی و معارف
  •     کتاب های صوتی
 
 

پاورپوینت آموزشی تفسیر سوره مبارکه تغابن (استاد شهید مرتضی مطهری)

 


لطفا قبل از استفاده از این پاورپوینت به موارد زیر توجه نمایید:

1- حتی المقدور از آفیس 2013 استفاده شود تا امکانات نرم افزار کاملا قابل اجرا باشد.

2- شاخه فونت را از آدرس زیر دریافت کرده و در شاخه فونت ویندوز کپی نمایید.
 

   
  دريافت فونت هاي مورد نياز

  در صورتي که صوت آیات موجود در فايلهاي پاورپوینت
براي شما قابل پخش نمي باشد،
آنها را از لينک زير دريافت نماييد


 

 

 

دریافت فایل صوتی سوره تغابن - استاد پرهیزگار ( قرائت و ترجمه )


 

دریافت فایل صوتی سوره تغابن - استاد منشاوی ( قرائت و ترجمه )

 

 

دريافت سوالات آزمون سوره تغابن

 

دريافت فایل pdf تفسیر سوره تغابن



 

دريافت درس اول


 
دريافت درس دوم


 
دريافت درس سوم


 
دريافت درس چهارم


 
دريافت درس پنجم


 
دريافت درس ششم


 
دريافت درس هفتم


 
دريافت درس هشتم


 
دريافت درس نه


 
دريافت درس ده


 
دريافت درس يازده


 
 
 
 

دريافت فايل هاي صوتي تفسير سوره تغابن (شهيد مطهري)

فايل صوتي 1 فايل صوتي 2 فايل صوتي 3 فايل صوتي 4
34 مگا بايت 16 مگا بايت 16 مگا بايت 39 مگا بايت

 

 

تفسیر سوره تغابن‏


بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحیم یسبح لله ما فی‏السموات و ما فی الارض له الملک و له الحمد و هو علی کل شی‏ء قدیر (1)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر. آن چه در آسمان‏ها و زمین است برای خدا تسبیح می‏گویند؛ مالکیت و حکومت از آن اوست و ستایش از آن او؛ و او بر همه چیز تواناست.
این سوره، پنجمین سوره از مسبحات(596) است و از آن جهت تغابن نامیده شده که در آیه نهم می‏فرماید: یوم یجمعکم لیوم الجمع ذلک یوم التغابن آن روزی که خدا شما را در روز جمع گرد می‏آورد، آن روز تغابن است.
ظاهرا بیشتر تکیه آیات سوره بر مساله معاد است؛ به طوری که مسائلی هم که در ابتدا ذکر می‏فرماید، به منزله مقدمه‏چینی برای استدلال بر مسأله معاد است.
در آغاز سوره می‏فرماید: هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است، ذاتِ الله را تسبیح و تنزیه می‏کنند. هر اسمی از اسماء الهی اسم یک صفت خاصی است؛ مثل علیم که خدا را به صفت خاص علم یاد می‏کنیم. ولی الله اسم یک صفت خاص نیست، بلکه الله یعنی آن ذاتی که هر صفتی که صفت کمال است و هر اسمی که اسم حسنی شمرده شود را در بر دارد و اجمال همه آن اسم‏هاست.
در رابطه با تسبیح موجودات و این که همه مخلوقات جاندار و بی جان، تسبیح‏گو و تنزیه گوی خدا هستند این سؤال پیش می‏آید که آیا مقصود از تسبیح، آن چیزی است که فلاسفه آن را، تسبیح تکوینی می‏نامند و به اصطلاح زبان حال مقصود است و نه زبان واقعی، و یا قرآن امر بالاتری را می‏گوید؟
مطابق قول اول، معنای تسبیح موجودات این است که حالت همه موجودات حالتی است که بر سبوحیت خداوند و منزه بودن او از هر نقص در ذات یا صفات و یا افعال شهادت می‏دهند. اما از قرآن یک امر بالاتر از زبان حال استنباط می‏شود؛
یعنی هر ذره‏ای از ذرات موجودات با خدای خودش سری دارد و در حد خودش از یک شعور و آگاهی نسبت به خالق خود برخوردار است و این زبان قال است نه زبان حال و لذا تعبیر قرآن این است: ان من شی‏ء الا یُسبِّح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم(597)
مسأله تسبیح خداوند به ما معیار و مقیاس می‏دهد: خداوند منزه از هر نقص و از هر نیستی است و لذا آن چیزی را می‏توان به خدا نسبت داد که با سبوحیت حق سازگار باشد.
یکی از مسائلی که خدا در فعل خودش از آن منزه است مساله عبث در خلقت است و بیان این نکته در این آیه مقدمه‏ای برای بحث بعد است.
در ادامه آیه می‏خوانیم: له الملک،(598) یعنی خداوند مالک مطلق هستی است و قدرت او همه چیز را در تحت سیطره و نفوذ خود دارد، پس استبعادهایی که گاهی افرادی در مورد معاد می‏کنند، مانند آن‏چه که قرآن نقل می‏کند:
من یحیی العظام و هی رمیم(599) ناشی از این است که شخص، خود را معیار و مقیاس قرار داده؛ در حالی که برای خداوند این مسأله که فلان کار مشکل است و کار دیگر آسان، مطرح نیست.(600)
نکته بعدی درباره حمد خداست. سه لغت است در عربی که معنای خیلی نزدیک به یکدیگر دارند و ما نمی‏توانیم در فارسی مترادف دقیقی برای آن‏ها پیدا کنیم: یکی لغت مدح است، دیگری حمد و سومی شکر. مدح یعنی ستایش کردن چیزی به خاطر کمال و جمالی که دارد، اعم از آنکه اختیاری باشد یا غیراختیاری.(601) ولی حمد و شکر در مورد کارهای زیبای اختیاری است بخصوص در مورد انعامها و بخشش‏ها. وقتی از ناحیه کسی به اختیار خود او خیری به انسان برسد، انسان او را حمد و یا شکر می‏کند.
له الحمد یعنی حمد منحصرا از آن اوست. گفته‏اند در الحمد لله لام، لام اختصاص است. یعنی جنس حمد اختصاص به خدا دارد. آیا معنای سخن فوق این است که غیرخدا را نباید حمد کرد؟
پاسخ این است که وظیفه ایجاب می‏کند که از هر انسانی که به ما انعام و خدمت می‏کند تشکر کنیم. من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق؛(602) اما در عین حال انسان باید بداند که هر انعامی از ناحیه هر کس به او برسد، به هر نسبت که به آن شخص ارتباط دارد، بیش از آن به خدا ارتباط دارد؛ یعنی شما وقتی از کسی که به شما خدمت کرده تشکر می‏کنید، در همان حال هم می‏گویید: الحمدلله چون نهایت امر به خدا بر می‏گردد؛(603) لذا بین مساله حمد و سپاس یک مخلوق و حمد و سپاس خدا تضادی نیست.
بنابراین به طور خلاصه از یسبح این نکته را فهمیدیم که یکی از مقیاسها و معیارهای فعل خدا این است که باید با سبوحیت الهی سازگار باشد و از له الملک فهمیدیم که قدرت مطلق، دست اوست. پس هرچه را که حکمتش اقتضا کند، مانعی در مقابل قدرت او نیست. در له الحمد وقتی می‏گوییم حمد منحصرا مال اوست، ضمنا این مطلب را می‏گوییم که کارهای خدا همه از قبیل کارهای شایسته حمد است، یعنی همه از نوع نعمت، جمال و زیبایی است. تا این جا شؤون و صفات و اسماء الهی گفته شد و از راه توحید برای معاد مقدمه‏چینی شد.
هو الذی خلقکم فمنکم کافر و منکم مؤمن و الله بما تعملون بصیر (2)
آفریننده شما اوست، تا این جا که آفریده شده‏اید همه یک گروه هستید، اما بعد از آفرینش، به حکم آنکه مختار هستید دو گروه می‏شوید: گروهی کفر و گروهی ایمان را انتخاب می‏کنید.(604)
و خدا به همه آنچه شما انسانها، اعم از کافر و مؤمن انجام می‏دهید آگاه است.
خلق السموات و الارض بالحق و صورکم فاحسن صورکم و الیه المصیر (3)
آسمان‏ها و زمین را به حق آفرید؛ و شما را (در عالم جنین) تصویر کرد، تصویری زیبا و دلپذیر؛ و سرانجام (همه) به سوی اوست.
این در واقع فلسفه خلقت است که می‏فرماید: آسمان و زمین را به حق آفریده است. نقطه مقابل حق چیست؟ باطل. باطل همان است که به آن پوچ، بی‏معنا و بی‏محتوا می‏گوییم.
کار با معنا کاری است که انسان برای رسیدن به حقیقتی که مقتضای طبیعت و فطرت اوست و کمال انسان به آن بستگی دارد انجام دهد و بر عکس، کار بی‏معنا کاری است که برای هیچ انجام شده است، کاری است غیر حکیمانه و غیر عاقلانه.
منطق قرآن این است که خلقت آسمان‏ها و زمین از آن جهت که منتسب به ذات خدا است یک کار پوچ و بیهوده نیست .این یک امر بدیهی است که هر چیزی وجودش کمال است و نیستی‏اش نقص؛ یعنی نفس وجود دادن به آن کمال بوده است. علاوه بر این چون عالم ما عالم حرکت است و هر موجودی باید تدریجا به منتهای کمال خود برسد و خدا عالم را خلق کرده است تا موجودات به نهایت کمال خودشان برسند به همین دلیل همه موجودات به طرف عالم آخرت حرکت می‏کنند و برای همه آنها عالم آخرت هست، زیرا اگر نشئه بعد از این دنیا نبود، کار این دنیا عبث بود و موجودات به کمال نهایی خود نمی‏رسیدند.
روح آخرت یعنی بازگشت اشیا به سوی خدا؛ از خداوند به وجود آمده‏اند و به خداوند باز می‏گردند. اگر از خدا به وجود می‏آمدند و به خدا باز نمی‏گشتند، خلقت باطل بود. پس یک مقدمه برای قیامت همین مساله است که آفرینش به حق به پا شده و پوچ و باطل نیست.(605)
در ادامه آیه می‏خوانیم که خدا شما را مصور گردانید و صورت شما را نیکو کرد.(606)
مفسرین گفته‏اند که مقصود از نیکو گردانیدن این است که در خلقت شما نیکوترین تعبیه‏ها را فرمود و هر چیزی به جای خودش نیکوست. الذی احسن کل شی‏ء خلقه (607) هر چیزی نیکو آفریده شده، یعنی متناسب با آن هدفی است که برای آن آفریده شده است.
پس معنای اینکه انسان را خوب آفریدیم این است که همه ابزارهای لازم را در وجود او برای رسیدن به آن هدفی که انسان برای آن خلق شده است تعبیه کردیم.
گفتیم این آسمانها و زمین به حق خلق شده‏اند، یعنی آن‏ها را به سوی هدف و مقصدی آفرید. به سوی چه هدف و مقصدی؟ قرآن خیلی واضح و روشن می‏گوید: جهان جز به سوی خود او به هیچ جای دیگر نمی‏رود و الیه المصیر
آنچه در عالم است اساسا عین گردیدن است. به معنای تغییر و تحول است؛ یعنی چیزی می‏شود
و بعد چیز دیگری می‏شود و همین‏طور.(608)
یعلم ما فی‏السموات و الارض و یعلم ماتسرون و ماتعلنون و الله علیم بذات الصدور (4)
آنچه در آسمان‏ها و زمین است می‏داند، و از آن چه پنهان یا آشکار می‏کنید با خبر است؛ و خداوند از آن چه در درون سینه‏هاست آگاه است.
قرآن کریم بعد از اینکه می‏فرماید بازگشت همه به سوی خداست، انسان را متوجه می‏کند که مراقب باش! خودت را بساز، نه این که چیزی باشی و خود را چیز دیگر بنمایی. زیرا خداوند از همه چیز آگاه است.
بعد می‏فرماید خدا آنچه در سینه‏ها آگاه است. نکته قابل توجه این است که آن چه در سینه هاست غیر از آن چیزی است که انسان پنهان می‏کند و این علم به درون سینه‏ها یک چیز جداگانه است. خداوند آن چه را که مخفی می‏کنید و آنچه را آشکار می‏کنید می‏داند؛ یعنی تنها آنچه را شما می‏دانید می‏داند، بلکه بر آن چه در باطن شما هست و شما خودتان هم نمی‏دانید آگاه است. در سوره مبارکه طه می‏فرماید انَّه‏یعلم السر واخفی(609) خدا از سر و از پنهان‏تر از سر آگاه است. از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند که پنهان‏تر از سر چیست؟ فرمودند: سر آن پنهانی است که خودت از وجود آن آگاهی، و پنهان‏تر از سرّ، چیزهایی است که خودت هم خبر نداری؛ یعنی خودت غافلی، فراموش کرده‏ای و الا در باطن تو هست. این یک مسأله دقیق است.
الم یاتکم نبا الَّذِینَ کَفَروُا من قبل فذاقوا و بال امرهم و لهم عذاب الیم (5)
آیا خبر کسانی که پیش از این کافر شدند به شما نرسیده است؟! (آری) آن‏ها طعم کیفر گناهان بزرگ خود را چشیدند؛ و عذاب دردناک برای آن‏هاست!
قرآن همیشه از خود دنیا به عنوان یک قیامت کوچک یاد می‏کند؛ یعنی چنین نیست که اعمال انسان در همین دنیا هیچ بازگشتی نداشته باشد. انسانها چون اهل دنیا هستند، عواقب دنیوی با این که خیلی کوچکتر از عواقب اخروی است، بیشتر در آنها اثر می‏گذارد
لذا آیه شریفه مزبور می‏فرماید: آیا خبر و سرگذشت ملتهاهایی که قبل از شما بوده‏اند به اطلاع شما نرسیده است که چگونه نتیجه سوء اعمال خود را در همین دنیا چشیده‏اند؟ و در آخر هم می‏گوید: در آخرت هم عذابی دردناک در انتظار آن‏هاست.(610)
ذَلِکَ بِأَنَّهُ کَانَت تَّأْتِیهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَقَالُوا أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا فَکَفَروُا وَتَوَلَّوا وَّاسْتَغْنَی اللَّهُ وَاللَّهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (6)
این بخاطر آن است که رسولان آنها (پیوسته) با دلایل روشن به سراغشان می‏آمدند، ولی آنها (از روی کبر و غرور) گفتند: آیا بشرهایی (مثل ما) می‏خواهند ما را هدایت کنند؟! از این رو کافر شدند و روی برگرداندند و خداوند (از ایمان و طاعتشان) بی‏نیاز بود، و خدا غنی و شایسته ستایش است.
زَعَمَ الَّذِینَ کَفَروُا أَن لَّن یُبْعَثُوا قُلْ بَلَی وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَ ذَلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ (7)
کافران پنداشتند که هرگز برانگیخته نخواهند شد، بگو: آری به پروردگارم سوگند که همه شما (در قیامت) برانگیخته خواهید شد، سپس آنچه را عمل می‏کردید به شما خبر داده می‏شود، و این برای خداوند آسان است.
دو اصل مهم در رسالت پیامبران وجود دارد و وظیفه اصلی آن‏ها ابلاغ دو امر بوده است: یکی مساله توحید و اقسام آن است و دوم مساله معاد یعنی بازگشت همه مردم به سوی خدا و به یک اعتبار به سوی اعمال و رفتار خودشان است. اولی مربوط به خدا و دومی مربوط به انسان است.
و معمولا این دعوت پیامبران در هر دو جبهه با نوعی مقاومت رو به رو می‏شده است. در جبهه معاد اغلب به صورت یک استبعاد بوده: مگر چنین چیزی ممکن است که انسان بعد از این که مرد مبعوث و محشور بشوند؟
معمولا این دعوت پیامبران در هر دو جبهه با نوعی مقاومتی روبرو می‏شده است. در جبهه معاد اغلب به صورت یک استبعاد بوده: مگر چنین چیزی ممکن است که انسان بعد از اینکه مرد مبعوث و محشور بشود؟
زعم یعنی چیزی را که به آن یقین ندارند اظهار می‏دارند. کافران چه ادعایی داشتند؟ ادعا داشتند که هرگز مبعوث نخواهند شد.
قرآن در اینجا جوابی می‏دهد که این جواب دو جنبه دارد؛ در عین اینکه تکرار مدعاست، اقامه برهان بر آن هم هست. توضیح جنبه اول این است که اگر کسی چیزی را مشاهده کرده است که دیگران مشاهده نکرده‏اند و دیگران دائما او را تکذیب می‏کنند، راهی جز این ندارد که دائما قسم بخورد که من راست می‏گویم؟ از این نظر قرآن جواب را به همین شکل می‏دهد: بگو به پروردگارم قسم که چنین است و شما مبعوث خواهید شد و به اعمال شما رسیدگی خواهد شد.
قضیه دوم این است که برهان مطلب هم گفته شده است. چون در این جا به رب قسم خورده شده بلی و ربی یعنی بله، سوگند به ذات خداوند که پروردگار من و پروردگار همه عالم است. این پروردگار یعنی آن ذاتی که اشیا را در رسیدن به کمال و غایتی که استعداد رسیدن به آن را دارند، پرورش می‏دهد و وسایل و مقدمات را برای رسیدن به آن کمال برای آن‏ها می‏کند.
خداوند که رب العالمین است استعدادهایی را که در ذات موجودات است به فعلیت می‏رساند. استعداد انسان و بلکه هر موجودی در دنیا پایان نمی‏پذیرد. انسان استعداد بقا دارد و خداوند، انسان را تا آنجا که می‏تواند برود، می‏برد و حد نهایی انسان جاودانگی و باقی ماندن است. پس اینکه فرمود: سوگند به پروردگارم شما مبعوث می‏شوید؛ یعنی بعث شما شأنی از شؤون ربوبیت خداوند است.
بعد خبر داده می‏شوید به آنچه انجام داده‏اید. (611) منظور از خبر دادن این نیست که مثلا محتوای پرونده اعمال انسان به اطلاع او می‏رسد، بلکه منظور این است که خود اعمال انسان را به انسان ارائه می‏دهند؛ خود اعمال انسان در آن جا حضور دارند.
فامنوا بالله و رسوله والنور الذی انزلنا و الله بما تعملون خبیر (8)
حال که چنین است، به خدا و رسول او و نوری که نازل کرده‏ایم ایمان بیاورید، و بدانید خدا به آن چه انجام می‏دهید آگاه است.
حال که به موجب ربوبیت پروردگار، بعث و جزا در کار است پس ایمان آورید به ذات‏الله و به رسول او و به آن نوری (قرآن) که ما فرود آوردیم. این نور برای راهنمایی در همین راه طولانی است که شما از اینجا تا ابدیت دارید، و بدانید که خدا به تمام اعمال شما آگاه است. شما خدایی دارید که لا تأخذه سنة و لا نوم(612) غفلتی و خوابی او را نمی‏گیرد و به همه اعمال شما ناظر است. پس همیشه در حال مراقبه باشید و بدانید خدا حضور دارد.
یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذَلِکَ یَوْمُ التَّغَابُنِ وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ وَیَعْمَلْ صَالِحًا یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئَاتِهِ وَیُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ
این در زمانی خواهد بود که همه شما را در روز اجتماع [ روز رستاخیز] گردآوری می‏کند؛ آن روز، روز تغابن است (روز احساس خسارت و پشیمانی)! و هر کس به خدا ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد، گناهان او را می‏بخشد و او را در باغهایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است وارد می‏کند، جاودانه در آن می مانند؛ و این پیروزی بزرگ است.
روز قیامت به اعتبار خصوصیات گوناگونی که در آن روز هست القابی دارد. یکی از القاب قیامت یوم‏الجمع است. جهان دنیا یوم الفرق است، یعنی روز تفرق و پراکندگی و روز از یکدیگر دور بودن؛ چه از نظر مکانی و چه از نظر زمانی. از نظر مکانی الان ما که اینجا هستیم از بقیه نقاط عالم بی خبر هستیم و از نظر زمانی نیز از گذشته و آینده جدا هستیم و در یک قطعه مخصوصی از زمان قرار گرفته‏ایم.
اما قیامت یوم الجمع است. اولین و آخرین در یک جا گرد می‏آیند و دیگر در آن جا مساله زمان و مکان به شکلی که در دنیا مطرح است، مطرح نیست در یکی از دعاهای سحر ماه رمضان می‏خوانیم: و اذا جمعت الاولین و الاخرین یوم القیامة فارحمنا(613) خدایا! آنگاه که اولین و آخرین را در قیامت گرد می‏آوری به ما ترحم بفرما!(614)
یک لقب دیگر قیامت یوم التغابن است. تغابن از ماده غبن(615) و از باب تفاعل است که معنای اشتراک دارد.
تغابن یعنی مشارکت کردن در غبن. بعضی از مفسرین جنبه باب تفاعل این کلمه را در نظر نگرفته‏اند و تنها گفته‏اند که روز قیامت روز غبن است، به این معنا که هر کس احساس مغبونیت می‏کند؛ هم سعید و هم شقی. سعید از این که چرا اصلا استفاده نکرده است. در قیامت همه مردم احساس غبن می‏کنند، مگر افراد نادری که یک لحظه را هم از دست نداده‏اند و تمام زندگی و حتی خوابشان عبادت است.
در حدیث است که ساعات و لحظات عمر انسان در مقابلش مجسم می‏شود و می‏بیند بعضی لحظات را با خوبی پر کرده و سفید است و بعضی لحظات را هم خالی نگه داشته است.
در حدیث است که اگر قرار بود کسی در قیامت به خاطر احساس مغبونیت بمیرد، اکثر اهل محشر می‏مردند. و انذرهم یوم الحسرة اذ قضی الامر و هم فی غفلة و هم لا یومنون(616)لذا یکی از نام‏های قیامت یوم الحسرة است؛ یعنی روز تاسف.
اما اگر نظر به باب تفاعل داشته باشیم، چنان که در بعضی تفاسیر از جمله تفسیر المیزان به این نکته توجه کرده‏اند، معنای دیگری از آیه فهمیده می‏شود. تغابن یک کار اشتراکی است. تغابن در جایی است که دو نفر که با یکدیگر همکاری دارند، احساس کنند که هر دو ضرر کرده‏اند.
حال در قیامت این مغبونیت طرفینی در کجاست؟ مفسرین گفته‏اند گاهی دو نفر و یا بیشتر حتی هزاران نفر با یکدیگر برای هدفی کار می‏کنند و کسی فرمان می‏دهد و عده‏ای هم فرمان‏ها را اجرا میکنند.
به تعبیر قرآن یک نفر متبوع است و دیگران تابع. تابع و متبوع در دنیا خیال می‏کنند هر دو از معامله سود برده‏اند .در روز قیامت است که می‏فهمند از این اشتراک مساعی و همکاری و از این داد و ستدی که در دنیا با یکدیگر داشته‏اند هر دو ضرر کرده‏اند. اگر در دنیا معامله‏ای که فروشنده و خریدار هر دو ضرر کنند احیانا وجود نداشته باشد، در آخرت این نوع معامله‏ها وجود دارد. برخی مفسرین گفته‏اند: مقصود از روز تغابن، اشاره است به آیه اذ تبرا الَّذِینَ اتبعوا من الَّذِینَ اتبعوا(617) تابع و متبوع هر کدام می‏خواهند ظلم‏ها و جنایت‏ها را به گردن دیگری بیاندازند، لذا از یکدیگر تبری می‏جویند. قرآن می‏گوید: تابع و متبوع هر دو مغبونند و هر دو ضرر کرده‏اند.
پس قیامت یوم‏التغابن است؛ یعنی بعضی از کارهایی که در این دنیا همکاری است، در آن دنیا به صورت ضرر مشترک ظاهر می‏شود. عکس قضیه هم هست، در آن جهان همکاری‏هایی به تعبیر قرآن به صورت خلت و دوستی‏های مشترک ظاهر می‏شود. از آیات قرآن استنباط می‏شود که پیوندها و همکاری‏های افراد با یکدیگر اگر برای خدا باشد در قیامت گسسته نمی‏شود و بلکه مستحکم‏تر می‏شود، ولی پیوندهایی که بر اساس گناه و ظلم است گسسته و تبدیل به دشمنی می‏شود. قرآن می‏گوید: الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین(618)
پیوندها و دوستی‏ها
همه تبدیل به دشمنی می‏شود، مگر پیوندی که میان متقین است.
تعبیر قرآن در اینجا کلمه خلیل است که از کلمه دوست معنی عمیق‏تری دارد. دو نفر دوست، وقتی دوستیهایشان در یکدیگر نفوذ کرده باشد، مثل این است که در یکدیگر فرو رفته و متخلل شده‏اند اینجا ست که کلمه خلیل را به کار می‏بریم.(619)
روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سلم رو به اصحاب خود کرده و فرمودند: أی عری الا یمان اوثق؟ کدام دستگیره ایمان محکمتر است؟ یک نفر عرض کرد: نماز. دیگری عرض کرد روزه. سومی: زکات و ... خود حضرت فرمود: همه اینها دستگیره‏های ایمان هستند، اما محکمترین دستگیره ایمان این است که افراد به خاطر خدا یکدیگر را دوست بدارند و به خاطر او دشمن بدارند: الحب فی الله و البغض فی الله(620)
ادامه این آیه می‏فرماید: آن کسی که به خدا ایمان واقعی بیاورد و عمل شایسته انجام دهد، خداوند بدی‏های او را می‏پوشاند. در این جا نیز عمل بعد از ایمان ذکر شده؛ یعنی هر ایمانی نوعی عمل را ایجاد می‏کند. یک فرد وقتی خداشناس و موحد شد، خود خداشناسی، برای انسان، برنامه تعیین می‏کند. به قول امروزی‏ها جهان بینی برای انسان ایدئولوژی می‏سازد. آن کس که بینش او توحیدی باشد و بر اساس این بینش عمل شایسته انجام دهد، اولین بشارت قرآن این است که ایمان و عمل صالح گناهان او را جبران می‏کند.
یک وقت هست که در میان اعمال انسان غلبه با گناهان است که تعبیر به حبط می‏شود؛ اعمال صالح چنین افرادی حبط می‏شود و از بین می‏رود، و یک وقت هم هست که عمل صالح بیش از گناهان است که تعبیر به تکفیر یعنی پوشاندن(621) می‏شود.
دومین بشارت برای موحدی که عمل صالح انجام می‏دهد این است که خداوند آن‏ها را وارد بهشتهایی می‏کند که در زیر آن نهرهایی جاری است و برای همیشه در سعادت باقی خواهند ماند و آن فوز و رستگاری بزرگ است.
و الَّذِینَ کَفَروُا و کذبوا بآیاتنا اولئک اصحاب النار خالدین فیها و بئس المصیر (10)
اما کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند اصحاب دوزخند، جاودانه در آن می‏مانند، و (سرانجام آن‏ها سرانجام بدی است!
در این آیه گروه مغبون‏ها را شرح می‏دهد، آن‏هایی که کافر شدند و آیات خدا را دروغ پنداشتند، یاران آتش هستند و برای همیشه در آن‏جا خواهند ماند و چه بدجایگاهی دارند. صیرورت یعنی گردیدن و به اصطلاح امروز شدن. چه بد است که انسان شدن و تحولش به جهنم باشد.(622)
ما اصاب من مصیبه الا باذن الله و من یؤمن بالله یهد قلبه والله بکل شی‏ء علیم (11)
هیچ مصیبتی رخ نمی‏دهد مگر به اذن خدا! و هر کس به خدا ایمان آورد، خداوند قلبش را هدایت می‏کند؛ و خدا به هر چیز داناست.
آیات قبل مربوط به معاد بود و آیات 11 تا 13 به توحید و اخلاق و خلقیاتی که ناشی از توحید می‏شود مربوط است. در ابتدا می‏فرماید: مصیبتی به کسی نمی‏رسد مگر به اذن خدا، و اگر کسی ایمان راستین به خدا پیدا کند، خدا قلب و دل او را راهنمایی می‏کند تا حقیقت و حقایق را خوب درک کند و خدا به هر چیزی داناست. دو سه لغت در اینجا هست که ابتدا آنها را توضیح می‏دهیم و بعد مجموع آیه را تفسیر می‏کنیم.
اصل لغت مصیبت و ماده اصاب یصیب به معنای رسیدن چیزی از بالاست. اگر چیزی از بالا به پایین بیاید، به این امر صوب می‏گویند. این رسیدن از بالا به پایین، یعنی فعل اصاب هم در مورد نعمت و رفاه و هم در مورد مصیبت و ناراحتی در قرآن به کار رفته است.
ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئه فمن نفسک؛(623) ولی لغت مصیبت بیشتر به حادثه‏ای که برای انسان ناراحت کننده باشد، اختصاص یافته است.
کلمه دیگری اذن است. اعلام موافقت یک شخص با انجام کاری توسط شخصی دیگر را اذن گویند. این لغت در زبان عربی هر جا به کار برده می‏شود، به معنای اعلام است؛ ثم اذن مؤذن ایتها العیر انکم لسارقون(624) در داستان یوسف است.
به اذان نیز چون اعلام وقت اذان است اذان می‏گویند.
ما معمولا در فارسی به جای اذن کلمه اجازه یا جواز را به کار می‏بریم که با هم فرق دارند. اجازه از ماده جواز به معنای عبور است. وقتی کسی می‏خواهد از دروازه‏ای و یا مرزی عبور کند نیاز دارد که شخص دیگری به او جواز بدهد، یعنی به او اعلام کند که حق عبور دارد.
قرآن می‏فرماید همه مصیبت‏ها که به انسان‏ها می‏رسد به اذن الهی است؛ یعنی هر موثری که در دنیا روی اشیا اثر می‏گذارد، خدا اعلام رخصت کرده است؛ زیرا خداوند متعال که زمام همه امور به دست اوست، اگر بخواهد مانع ایجاد می‏کند، تا آن مؤثر اثر نکند. همین قدر که مانع در مقابل او ایجاد نمی‏کند، معنایش این است که به اذن خدا واقع شده است.
در باب چگونگی عملکرد نظام تکوین سه نظر وجود دارد.
نظر اول این که عمل اشیا و وقوع حوادث العیاذ بالله بر خلاف خواست خدا و تابع یک سلسله علل طبیعی است؛ یعنی خدا دستگاهی را خلق کرده و در آن دستگاه حوادثی واقع می‏شود که خود خدا هم نخواسته، ولی وقتی طبایع گوناگون که در وجودشان در عالم لازم است خلق شود، خواه ناخواه این حوادث هم رخ میدهد.
نظر دیگر این است که کسی حوادث را با الغای نظام حکیمانه اسباب و مسببات در نظر بگیرد و بگوید که خود خدا به طور مستقیم حوادث را پدید می‏آورد؛ مثلا زمین را تکان می‏دهد و زلزله پدید می‏آید.
دیدگاه صحیح امر بین الامرین در نظام تکوین است. کلمه الا باذن الله در آیه مورد بحث نیز امر بین امرین را در نظام تکوین بیان می‏کند. می‏فرماید: هر بدی که می‏رسد، به اذن خدا می‏رسد؛ یعنی نه این چنین خیال کن که علل و اسبابی دخالت ندارد و نه این چنین خیال کن که دخالت آنها به نحوی است که چه خدا بخواهد و چه نخواهد آن کار صورت می‏گیرد، بلکه به اذن خدا می‏شود؛ یعنی اگر خدا می‏خواست مانع ایجاد کند، چنین می‏کرد. همانطور که در امور اختیاری انسان‏ها، نه جبر است و نه تفویض،(625) در نظام تکوین یعنی در تأثیر و تأثرهایی که در عالم صورت می‏گیرد نیز امر بین امرین حاکم است.(626)
اینجاست که معنای مصلحت و رضا به قضای الهی روشن می‏شود. اگر حادثه‏ای پیش بیاید و خدای متعال به آن اذن دهد، یعنی جلو این حادثه را نگیرد، معلوم می‏شود که مصلحت کلی اقتضا نمی‏کرده است که خداوند جلو آن را بگیرد. اگر انسان به این حقیقت ایمان داشته باشد، به دنبالش خلق توحیدی پیدا میکند و بعد از هر حادثه‏ای در انسان حالت رضا پیدا می‏شود و می‏گوید لابد مصلحت بوده است.
گفتیم کلمه اذن را در مورد همه موجودات به کار برده است، گویی در نظر قرآن همه موجودات در برابر خداوند به منزله عبید و بندگانی در مقابل خداوند مولایی هستند که در کارهای خودشان نیازمند به اعلام رخصت او می‏باشند. خداوند برای این که بفهماند همه موجودات از نوعی شعور و ادراک نسبت به خدای خود برخوردار هستند، کلمه اذن را به کار می‏برد.
این که انسان بتواند همین مطلب را در نظام عالم درک کند که همه اشیا در تاثیرات خود یک رابطه اذن و ماذونی با خدای خود دارند و اگر سبب کار خودش را کرد و مانع ایجاد نشد، این مانع ایجادنشدن مبنی بر مصلحتی است؛ نیازمند خداشناسی عمیق و توحید در ذات و توحید در فاعلیت است. لذا در ادامه آیه مورد بحث می‏خوانیم: آن که به خدا ایمان بیاورد و خدا قلب او را هدایت می‏کند، یعنی انسان تا از یک ایمان قوی برخوردار نباشد به این حقیقت نمی‏رسد.
در پایان می‏فرماید: خدا به همه چیز آگاه است. تو اگر الله را شناختی خاطرت جمع باشد، او به همه چیز آگاه است، هیچ کدام از تأثیرها و مؤثرها و متأثرها و اثرها از نظارت الهی که نامش اذن الله است خارج نیست و معنای توحید همین است.
و اطیعوا الله واطیعوا الرسول فان تولیتم فانما علی رسولنا البلاغ المبین (12)
اطاعت کنید خدا را، و اطاعت کنید پیامبر را؛ و اگر رویگردان شوید، رسول ما جز ابلاغ آشکار وظیفه‏ای ندارد.
آیه قبل درباره اذن الهی در نظام تکوین بود و این آیه درباره اذن الهی در نظام تشریع است. انسان از آن جهت که موجود عاقل و مختار و مؤثری از موثرهای عالم است، اثر و عمل خود را باید خودش انتخاب و اختیار کند. کلمه اختیار از ماده خیر است، یعنی از دو طرف خیر و شر، آن را که خیر است برگزیند.
در این جا یعنی در نظام تشریع، فقط برنامه راهنمایی است که توسط وحی و دین برای انسان بیان می‏شود. این برنامه دو قسم است: یک قسمت تشریع الهی است؛ یعنی قانونی است که خدا وضع کرده و پیامبر آن را ابلاغ نموده است.
قسمت دیگر آن است که خدای متعال در مسائل اجرایی و جزیی و خصوصی، به پیغمبر، حق امر و نهی داده و بر مردم واجب کرده است که امر و نهی او را طاعت کنند؛ مثلا جهاد کنید، امر خداست، اما این که فرمانده چه کسی باشد، چگونه جهاد کنیم و... مربوط به امور جزئی و اجرایی است که باید از پیامبر اطاعت کرد. این است که می‏فرماید: امر خدا و پیغمبر را اطاعت و پیروی کنید.(627)
اگر اعراض کردید و روی گرداندید و امر خدا و رسول او را اطاعت نکردید، جبر در کار نیست. همانا آن چه بر رسول ماست ابلاغ و رساندن آشکار است.
الله لا اله الا هو علی الله فلیتوکل المومنون (13)
خداوند کسی است که هیچ معبودی جز او نیست، و مؤمنان باید فقط بر او توکل کنند.
در آیه قبل صحبت از اطاعت بود و در این آیه مساله عبادت مطرح شده است. ارتباط این دو آیه از این جهت است که هر اطاعتی نوعی عبادت است. ما دو نوع عبادت داریم: یک عبادت، عبادت معمولی است که یک عابد در مقابل معبود خود انجام می‏دهد. و یک عبادت به معنای اطاعت؛ یعنی در واقع هر اطاعتی نوعی عبادت است.(628)
از نظر قرآن انسان فقط باید از خدا اطاعت کند و اطاعت پیغمبر هم چون خدا امر کرده است، اطاعت خداست. الله لا اله الا هو یعنی معبودی جز خدا نیست. در واقع می‏خواهد بفرماید که مطاعی جز خدا نیست و جز اطاعت خدا هیچ اطاعتی برای انسان روا نیست لا اله یعنی لا طاعة الا عبادة.
از سوی دیگر هر اطاعتی مستلزم یک نوع توکل نیز هست. حتی اطاعت غیرخدا. اطاعت، یک رابطه طرفینی است؛ از یک طرف اطاعت کردن و تسلیم بودن، و از طرف دیگر تعهد به تحت حمایت قرار دادن و و را به خود وانگذاشتن.
یکی از اشتباهاتی که در باب توکل می‏شود، خلط میان توکل در سرنوشت و توکل در وظیفه است. بعضی از افراد به جای اینکه توکل در سرنوشت کنند، در وظیفه توکل می‏کنند. یعنی به جای اینکه اطاعت کنند، توکل می‏کنند. در حالی که باید اطاعت کنند و وظیفه‏شان را انجام دهند، و سرنوشت کار خود را به خدا واگذارند و اعتماد داشته باشند که او آن‏ها را به خودشان وانمی‏گذارد.(629)
یا ایها الَّذِینَ امنوا ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم فاحذروهم و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحیم (14)
ای کسانی که ایمان آورده‏اید! بعضی از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آن‏ها برحذر باشید؛ و اگر عفو کنید و چشم بپوشید و ببخشید (خدا شما را می‏بخشد)؛ چرا که خداوند بخشنده و مهربان است.
منظور قرآن از این که بعضی از همسران و فرزندان شما دشمنان شما هستند، چیست؟
آیا مقصود همین دشمنی ظاهری و کینه‏توزی است که گاهی میان زن و شوهر یا میان فرزندان و والدین وجود دارد؟
این چیزی است که همه مردم درک می‏کنند. مراد قرآن این نیست، بلکه منظور کارهای دشمنانه‏ای است که با چهره دوستی و با قصد توستی انجام می‏شود و این جایی است که دوستی آن‏ها با دوستی خدا تعارض پیدا می‏کند.
در شان نزول آیه، شخصی از صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را نام می‏برند که هر وقت تصمیم می‏گرفت در هجرتی و یا در جهادی شرکت کند یا در کار خیری مشارکت کنند، خانواده‏اش از شدت محبتی که به او داشتند می‏آمدند در حضورش گریه می‏کردند تا بالاخره او را از تصمیمش منصرف می‏کردند. آن‏ها دشمنش نبودند، ولی رفتارشان عملا مانند رفتار یک دشمن بود.
شکی نیست که انسان نسبت به خانواده خودش مسؤولیت بزرگی دارد. این آیه بدین معنا نیست که انسان مسؤولیتی را که نسبت به همسر و فرزندان خود دارد فراموش کند، ولی باید توجه کند که یک مسؤولیت الهی هم هست. قرآن نمی‏گوید شما فرزندان را دوست نداشته باشید یا مال نداشته باشید، بلکه می‏فرماید: مال شما فتنه است، اولاد شما فتنه است، یعنی بازدارنده هستند. هیچ یک از این‏ها نباید وقتی پای حق و تکلیف در میان می‏آید، پای‏بند انسان باشد.(630)
پیغمبر فرمود: دشمنان شما آن‏ها نیستند که در میدان جنگ با شما مقابله می‏کنند، بلکه دشمن شما یکی نفس خود شماست که در میان دو پهلوی شماست و دیگر آن دسته از همسران و فرزندان شما که مانع راه شما می‏شوند.(631) نفس انسان هم این گونه نیست که احساسات کینه‏توزانه با انسان داشته باشد، بلکه چون می‏خواهد به هوا و میل خودش رفتار کند نتیجه رفتارش دشمنانه خواهد بود.
از این جا معلوم می‏شود که انسان سه گونه دشمن می‏تواند داشته باشد:
دسته اول دشمنانی که با قصد دشمنی و با چهره دشمنی با انسان روبرو می‏شوند که دشمنهای آشکار و علنی هستند.
دسته دوم دشمنانی هستند که با قصد دشمنی و با چهره دوستی با انسان روبرو می‏شوند. مسلما خطر دوستان منافق بیشتر از دشمنان صریح است.
دسته سوم کسانی هستند که با چهره دوستی و به قصد دوستی می‏آیند، ولی رفتار و تقاضای ایشان به گونه‏ای است که از تیرباران کردن یک دشمن، بیشتر است.
تفاوت دشمنی نوع سوم با دشمنی نوع دوم و نوع اول در این است که اینجا سوء نیت در کار نیست و با حسن نیت دشمنی صورت می‏گیرد؛ یعنی دشمنی از روی جهالت است.
در صدر اسلام مسلمینی بودند که در مواردی که همسران و فرزندان مانع می‏شدند هیچ به حرف آنها گوش نمی‏کردند. بعدها که اوضاع به نفع مسلمین گردش کرد و خود آنها هم مجبور شدند مهاجرت کنند، بعضی از مسلمین می‏خواستند به انتقام آن روزهایی که مانع بودند دیگر با آنها هیچ معاشرتی نکنند و آنها را از خودشان طرد کنند. قرآن می‏فرماید: شما به حرف آنها گوش نکنید، ولی کینه آنها را هم در دل خود نگه ندارید، عفو کنید و صفح نمایید.
عفو یعنی گذشت از مجازات، ولی صفح یک درجه بالاتر است. صفح این است که انسان نه تنها آن مجازات معمول را انجام نمی‏دهد، بلکه اصلا نامش را هم نمی‏برد، به روی هم نمی‏آورد. غفران از صفح هم بالاتر است، زیرا غفران از غفر به معنای پوشاندن است؛ یعنی روی گناه را با رحمت پوشاندن.
قرآن می‏گوید: اگر چنین کنید همان کاری را کرده‏اید که خدا در مقابل بندگان گناهکار خود انجام می‏دهد.
اینجا از مواردی است که در جمله شرطیه، چیزی که به منزله علت است جانشین جزا شده است. در قرآن این امر یکی از فنون بلاغت است و نظایر زیادی دارد، مانند و من کفر فان الله غنی حمید(632) و کسی که کفر بورزد ضررش به خودش برمی‏گردد. ولی عبارت ضررش به خودش برمی‏گردد به عنوان جزا نیامده است، بلکه به جای آن فرموده: خداوند از همه جهانیان بی‏نیاز است. در آیه مورد بحث هم نمی‏فرماید اگر عفو و صفح کنید و بیامرزید، برای شما خیلی بهتر است، بلکه می‏فرماید: اگر چنین کنید، پس به درستی که خداوند غفور و رحیم است.(633)
انما اموالکم و اولادکم فتنة و الله عنده اجرا عظیما (15)
اموال و فرزندانتان فقط وسیله آزمایش شما هستند؛ و خداست که پاداش عظیم نزد اوست.
کلمه فتنه همان مفهوم امتحان و آزمایش را دارد؛ البته به فتنه از این جهت فتنه گفته می‏شود که چیزی است که انسان را به خود مشغول می‏کند و امتحان بودنش همین است.
در قرآن می‏خوانیم: و نبلوکم بالشر و الخیر فتنة و الینا ترجعون(634)
آنچه که موجب آزمایش بشر است، ممکن است خیر باشد، یعنی نعمت باشد، و ممکن است شر باشد، یعنی بلا باشد. عمده این است که انسان در مقابل این امتحان چه عکس‏العملی نشان دهد.
این است که نباید هر چیزی را که مایه امتحان انسان است بد دانست، بلکه باید آن را خوب دانست، زیرا امتحان برای سه منظور مختلف صورت می‏گیرد:
گاهی امتحان همان است که به آن آزمایش می‏گوییم و هدف از آن تبدیل مجهولی به معلوم است؛ یعنی هدف امتحان‏کننده کشف حقیقتی است. واضح است که در مورد خداوند نسبت به بندگان چنین امتحانی معنی ندارد. نوع دوم امتحانی است که برای اتمام حجت است؛ یعنی برای این است که به خود امتحان‏شونده امری را ثابت کنند.
امتحان به این معنا در مورد خداوند معنی دارد. ممکن است بنده‏ای را مورد امتحان قرار بدهد، برای اینکه حجت را بر او تمام کند. نوع سوم امتحان که مهمتر است به معنای عمل تمرینی برای امتحان‏شونده است؛ یعنی امتحان کننده انسان را در بوته‏ای قرار می‏دهد تا استعدادهای درون او به فعلیت برسد.
امتحان الهی برای این است که انسان در خلال آن گرفتاری‏ها کمال یابد. کمال انسان به این است که در دنیا، هم با نعمتها و هم با مشکلات و شدت‏ها هر چه بیشتر درگیر شود و از این درگیری آزاد و سربلند بیرون بیاید.
در مورد ابتلاها، حدیثی هست از امام صادق علیه السلام که می‏فرمایند: ان الله اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا(635) خداوند آنگاه که بنده‏ای را دوست بدارد او را در دریای بلا فرو می‏برد.
غت به معنی فرورفتن در آب است. امیرالمؤمنین علیه السلام می‏فرمایند: الدنیا دار ممر لا دار مقر دنیا عبورگاه است نه قرارگاه، و الناس فیها رجلان و مردم در دنیا دو گروهند رجل باع نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها(636) یک گروه در این بازار، خودشان را می‏فروشند و هلاک می‏کنند، حال یا در بازار نعمتها و یا در بازار نقمتها، و گروهی دیگر در این بازار خودشان را می‏خرند و آزاد می‏کنند.
قرآن در بیان این که اموال و اولاد مایه امتحان هستند، جنبه امتحان بودن و اجتناب‏ناپذیر بودن را بیان می‏کند. این‏ها مایه‏های امتحان شما هستند، و مایه امتحان بودن مستحق ملامت نیست، به شما بستگی دارد که از این امتحان چگونه بیرون بیایید و اجر بزرگی نزد خداست.
فاتقو الله ما استطعتم و اسمعوا و اطیعوا و انفقوا خیرا لانفسکم و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون (16)
پس تا می‏توانید تقوای الهی پیشه کنید که برای شما بهتر است؛ و کسانی که از بخل و حرص خویشتن مصون بمانند، رستگارند.
تقوا از کلماتی است که ترجمه فارسی دقیق ندارد. ریشه‏اش از وقی به معنای نگهداری است. خود تقوا در بردارنده خودنگهداری و خود نجات دادن است و مستلزم مفهوم آزادی معنوی است.
امیرالمومنین علیه السلام می‏فرماید: ان التقوی نجاة من کل هلکه و عتق من کل ملکه(637) تقوا مایه نجات از هر هلاکتی و مایه آزادی از هر مملوکیتی است.
تقوای واقعی همان است که انسان را نجات می‏دهد. انسان در میدان امتحان‏ها باید تقوا داشته باشد و این تقواست که او را نجات می‏دهد. این آیه می‏فرماید: حال که ثروتها و فرزندان امتحانهایی است که باید با درگیری پیدا کنید، پس به هر اندازه که قدرت داشته باشید تقوا پیشه کنید.(638)
رفع یک شبهه: دو آیه در قرآن هست که بعضی مفسرین خیال کرده‏اند این دو آیه به نوعی با یکدیگر منافات دارند و یکی را ناسخ دیگری دانسته‏اند: یکی آیه‏ای است که می‏فرماید: یا ایها الَّذِینَ امنوا اتقوا الله حق تقاته(639) یعنی تقوای خدا را داشته باشید آنچنان که شایسته خداست. و آیه دوم همین آیه مورد بحث است که می‏فرماید: تقوای الهی داشته باشید به آن اندازه که قدرت دارید.
بعضی مفسرین گفته‏اند که آیه دوم ناسخ آیه اول است. چون این که آنچنان که او شایسته است، تقوای او را داشته باشید مافوق قدرت بشری است؛ آیه دوم می‏فرماید به اندازه قدرت خودتان تقوا داشته باشید؛ اما بعضی مفسرین مخصوصا صاحب المیزان می‏فرمایند: این دو آیه اصلا با هم منافات ندارند. زیرا خدا هیچگاه تکلیف به مافوق قدرت بشر نمی‏کند. آیه اول ناظر به این است که تقوای هر چیزی متناسب با خود آن چیز است؛ مثلا در قوانین دنیوی فقط یک نوع خودنگهداری داریم که همان تخلف نکردن به صورت ظاهر و آشکار است؛ اما در تقوای الهی درجات مختلفی داریم: تقوای در عمل، تقوای به قلب، تقوای به عقل و تقوای به تمام وجود؛ همه درجات تقوا هستند.
پس آیه مورد بحث بیانگر کمیت تقواست و آن آیه‏ای که می‏فرماید: آن چنان که شایسته تقوای الهی است، تقوای پیشه کنید، نظر به کیفیت تقوا دارد و کیفیت تقوای الهی با کیفیت تقواهای دیگر متفاوت است.
در ادامه می‏فرماید: و بشنوید؛ یعنی امر خدا را بشنوید. گفته‏اند مقصود این نیست که اطاعت کنید، چون بعد می‏فرماید: و اطیعوا. بشنوید یعنی گوش شنوا داشته باشید، یعنی با قلب خودتان اعتقاد پیدا کنید، بدانید که این به سود شماست. و اسمعوا و اطیعوا دو درجه از تقوا هستند.
در ادامه می‏خوانیم: آن چیزی که برای خودتان خیر است، انفاق کنید. در قرآن به طور مکرر از ثروت حلال تعبیر به خیر شده است؛ مانند ان ترک خیرا الوصیة للوالدین و الاقربین(640) در اینجا هم می‏فرماید: از این خیرها چیزی به خودتان انفاق کنید، که بعضی از مفسرین گفته‏اند مفهوم اجتماعی دارد؛ یعنی شما اگر از مال خودتان به افراد دیگر خیر برسانید به خودتان رسانده‏اید؛ چرا که دیگران هم مثل شما هستند و باید آنها را از خودتان بدانید؛ ولی بعضی مثل صاحب تفسیر المیزان گفته‏اند: قرآن بارها اعمال انسان را به عنوان پیش‏فرستاده‏ها تعبیر می‏کند؛ مثلا ما قدمت یداه(641) و بما قدمت ایدیهم.(642) بنابراین معنای آیه این است که انفاق کنید و خیر را برای خود پیش بفرستید؛ اعمال شما پیش‏فرستاده‏هاست، سعی کنید که آن چیزی را که پیش می‏فرستید خیر باشد.
بعد از مسأله انفاق، مسأله شح نفس مطرح شده است، در قرآن هم کلمه بخل و هم کلمه شح آمده است. بخل عبارت است از همان حالت امساک. و شح، بخل است به علاوه حرص. ممکن است کسی بخیل باشد، اما حریص نباشد که بیشتر جمع کند و ممکن است کسی حریص باشد و دائما بخواهد جمع کند، اما متقابلا بخشنده باشد، یعنی بخیل نباشد. ولی شحیح به آدمی می‏گویند که هر دو را با هم جمع کرده باشد، از بدترین صفت‏ها در مورد مال و ثروت است.
قرآن شح که صفتی مربوط به مال است را مانند دشمن انسان تلقی کرده است. مال و ثروت گاهی به صورت دشمن در می‏آید ولی آن که دشمن است خود وجود عینی مال نیست، بلکه آن صفت قائم به نفس انسان است که نامش شح است. تعبیر قرآن این است: کسانی که از شر این دشمن نگه داشته بشوند آنها رستگاران هستند.
ان تقرضوا الله قرضا حسنا یضاعفه لکم و یغفر لکم و الله شکور حلیم (17)
اگر به خدا قرض الحسنه دهید، آن را برای شما مضاعف می‏سازد و شما را می‏بخشد؛ خداوند شکرکننده و بردبار است.
قرض یعنی کسی مالی را به شخص دیگری به صورت موقت بدهد و بدون هیچگونه سودی پس بگیرد. این را می‏گویند قرض حسن. در برابر ربا که پس گرفتن قرض است همراه با سود و از گناهان کبیره است.
توجه به این نکته مهم است که در تعبیرات قرآن وقتی می‏فرماید: به خدا قرض الحسنه بدهید که هم شامل قرض‏الحسنه معمولی است که انسان به بندگان نیازمند، بدون سود و چشمداشت می‏دهد و هم شامل هر نوع عمل خیر دیگر، مخصوصا خیرات و انفاقاتی است که در راه خدا می‏شود؛ یعنی همین که در راه خدا انفاق کنید، باز در واقع به خدا قرض‏الحسنه داده‏اید و نزد خداوند ماجور هستید.(643)
عالم الغیب و الشهادة العزیز الحکیم (18)
او دانای پنهان و آشکار است؛ و او عزیز و حکیم است.

خلاصه کتاب آشنائی با قرآن ج 8

 

نظرات: 11   بازدید: 11778   کد مطلب: 2     
 
 
نظرات:
پاسخ به:
عنوان شما:  
نظر:  
متن تصویر را در کادر زیر وارد نمایید

درخواست
18:50:13- 1394/03/28
براي تداوم بهره برداري لطفا ادامه دروس را هم بارگذاري كنيد
محمدصادق
17:27:42- 1394/05/18
بسیار عالی بود.اجرکم عندالله
صفحه اصلي  |  درباره ما  |  نقشه سایت
ایمیل: serajnet92@gmail.com