گریز از گناه:
درنظر او گناه یک هیولای دهشتناک و حیوان درندهای بود که جسم و روحش با ترس و وحشت از آن میگریخت، گریزی برای دفاع از خود. او دشمن درون و بیرون را به خوبی شناسایی کرده بود و میدانست که خطرناکترین دشمن انسان در درون وجود خود او خیمه زده است. بدین سبب با مراقبت شدید لحظههایش را کنترل مینمود و بدون سهلانگاری از گناهان فاصله میگرفت، آنگونه که گناه کوچک هم برایش دردی بزرگ بوجود میآورد. این خصلت از سنین پایین در وی نضج گرفته بود تا جایی که در هفت سالگی برای فرار از گناه در مجلس عروسی داخل صندوق میرود و با این کار در سنّ کودکی، بزرگترها را درس میآموزد. در حقیقت او از سنین پایین به ترک گناه عادت کرده بود و دیگر در سنین بالاتر میل شدید به انجام مستحبات و ترک مکروهات داشت. او برای ترک محرمات و حتّی مکروهات اهتمام زیادی به «مراقبه» و «محاسبه» داشت و در این راه مشارطههای دشواری را پیش پای خود مینهاد و با بیخوابیها و گرسنگیها روحش را درحد عالی، تربیت و تهذیب مینمود و سحرگاه را هنگام محاسبه نفس خود قرار داده بود. او خود دربارهی یکی از عهدهایی که برای شروع جدّی محاسبه نفس بست چنین مینویسد: «بسم الله الرحمن الرحیم. امروز روز ۲۲ دی ماه و ۱۶ ربیع الأوّل و فردا ۱۷ ربیع الأوّل تولد مبارک حضرت ختمی مرتبت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و همچنین تولد مبارک حضرت امام صادق علیهالسلام میباشد؛ به نام خداوند تبارک و تعالی و با یاری طلبیدن از این دو شفیع روز جزا از امروز پیمان میبندم که محاسبت را دیگر فراموش نکنم و به یاری خدای باریتعالی هر روز بهتر از روزهای دیگر این مهمّ را انجام دهم».
توجّه و تعبّد:
در زندگی به شدت به آداب و احکام مقید بود و هرگز دیده نشد که در نمازش کوتاهی کند. او در نماز از فرط خوف و خشیت میگریست و برای آن چنان اهمیت فوقالعادهای قائل بود که وقتی یکبار پس از نافله شب، خواب بیاختیار، توفیق ادای فریضه صبح را از او سلب کرد، به شدّت گریه میکرد. در هر هفته دو تا سه روز روزه میگرفت و در خواندن زیارت عاشورا و دعای کمیل و به جا آوردن نافله شب مداومت میورزید چنانکه مادر دلسوخته و گرامیاش میگوید: «نماز شب را بعد از سنین بلوغ مرتب میخواند». و با پرهیز شدید از گناه و توجه عمیق به خدای سبحان در فعالیتهای روزانه و همچنین با غذای اندک موقع شام و خواب سرشب، مقدمات سحرخیزیاش را فراهم مینمود و اگر گاهی نافله شبش ترک میشد حتماً آن را قضا میکرد. به قرائت قرآن کریم علاقه بسیاری داشت و در حفظ و عمل به آیات کوشا بود و همه را به تلاوت آن سفارش میکرد. چنان با یاد خدا میزیست که حتی در کوچکترین نوشته مانند آدرس اشخاص، نام خدای متعال را بر آن مینوشت. «دائم الوضو و کثیر البکاء» بود. و همواره مراقبت مینمود تا هنگام مباحثه به گونهای بنشیند که رو به قبله باشد و مقید بود که قبل از شروع بحث یک حدیث اخلاقی بخواند و دوستانش را برای انجام این کار توصیه مینمود. در آیات الهی بسیار تدبّر میکرد و از آن لذت میبرد. در حین حرکت به سوی جبهه وقتی که همه در قطار خوابیده بودند به یکی از دوستان پیشنهاد میکند تا به آسمان و ستارگان بنگرند سپس باتوجه به آسمان مینگریست و میگریست و به محبوب حقیقیاش چنین میگفت: «خدایا! قربانت شوم، خدایا بمیرم برایت، با این همه نشانه که به ما نشان میدهی باز ما از تو غافل هستیم». او اینگونه عاشقانه آیات الهی را تلاوت میکرد و به خوبی میدانست که «جهان قرآن مصوّر است و آیهها در آن به جای آنکه بنشینند، ایستادهاند».
علاقه به عترت علیهمالسلام و عشق به لقاءالله:
از آنجایی که حبّ اهل بیت علیهمالسلام بافضیلتترین عبادت است او نیز مرید و دلباخته آن بزرگواران بود. برای مصایب آنان با تمام وجود میسوخت و در نوشتههایش بر گریه نمودن برای اهلبیت علیهمالسلام بسیار توصیه مینمود و چشمهایش را بیشتر از «دیدن»، برای «گریستن» میخواست. روزهایی که در قم بود به حرم مطهّر مشرف میشد و با حضور و توجه تمام زیارت میکرد. گریههای او دیدنی بود. چنین معتقد بود که باید بیش از اینها اظهار تضرّع و عجز نمود و هرگز نباید ناامید گشت که خدای سبحان دستگیری میکند. علاقه و عشق به شهادت تمام قلب و قالبش را فراگرفته بود. سالهای قبل از شهادت پیوسته به پدرش میگفت «اجازه بدهید که من شهید بشوم». همچنین در طول زندگی مشترک با همسرش از شهادت و شهید میگفت. از هجرت حرف میزد، و جملههای اداء میکرد که بوی جدایی از زندگی و پیوند با دوست میداد. وقتی تصمیم حرکت به جبهه داشت به یکی از دوستان گفت: «به من زیاد نگاه کن که دیگر هممباحثه نخواهی داشت؛ تو میخواهی با پایان جنگ به کربلا بروی من زودتر به کربلا میرسم». آنقدر شهادت برای او قطعی بود که بر این حرفها قسم یاد مینمود.
خصوصیّات و روحیات دیگر:
به پدر و مادرش خیلی احترام میکرد و همواره با دیدن پدر دست و سرش را میبوسید. حتی در دفتر محاسبهاش از اینکه نتوانست به خاطر شرم و حیا پای او را ببوسد اظهار نگرانی میکند. او نسبت به همسر و برادر و خواهرانش بسیار مهربان و پرمحبت بود. در کارهایشان راهنما و مرشدی دلسوز بود و در صلهی رحم زبانزد بستگان بود. نسبت به همه افراد صمیمی بود و با اخلاق مؤدبانه و متواضعانهاش در روحیه آنان تأثیر میگذاشت و این تأثیر آنچنان بود که صاحبخانهاش در قم دست ایشان را میبوسید. با این حال، چنان افراد را بزرگتر از خویش میدانست که در مواجهه با آنان عاجزانه ملتمس دعا بود. اعمال و رفتار عادیاش هرگز گویای درون توفانی و دل عرفانی او نبود. در کتمان سرّ بسیار کوشا بود و راز دلش را فاش نمیکرد. برای همه دلسوزی میکرد. بسیار با گذشت و مهربان بود و برای افراد کوچکتر از خود شخصیت قائل میشد. برای خود برنامههای منظم داشت و از ناچیزترین فرصتها استفاده مینمود حتی در طول راه آیات قرآن یا احادیث را حفظ میکرد. همه را به کارهای خیر توصیه مینمود و خود در این راه سرمشق و نمونه بود. بیمیلی نسبت به دنیا او را آنچنان سخاوتمند و بخشنده کرده بود که از دادن همه هستیاش هم لذت میبرد. لباسهای بسیار ساده و معمولی میپوشید و همواره از فخرفروشی و ظاهرسازی بیزار بود. در ابتدای ورود به قم از دانشکده تا منزل با ماشین خود رفتوآمد میکرد اما بعدها این کار را ترک کرد و با اتوبوس شرکت واحد میآمد علّتش را در پاسخ به سؤال یکی از دوستان اینطور گفت: «میخواهم مثل بقیه باشم». در پایان بخشی از نوشته ایشان را برای نمایش روح بزرگش میآوریم تا شاید عجز قلم را در توصیف کمالش جبران نماید: «دل خوش ندار به دنیا که خداوند متعال فرموده «متاع الدنیا قلیل» و آخرت را به یاد آور که همو فرمود: «والآخرة خیر و أبقی» و هر دو را فراموش کن و فقط به او دل خوش دار که «رضوان من الله اکبر» شعار مقربان عشقپیشه است».
«راهش پررهرو و روحش شاد».
کلیپ ویژه شهید ،شامل عکس و خاطرات و وصیت نامه
|