استاد شهید آیت الله مطهری در 13 بهمن 1298 هجری شمسی در فریمان واقع در 75 کیلومتری شهر مقدس مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان می گشاید . پس از طی دوران طفولیت به مکتب خانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی می پردازد. در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت نموده و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال می ورزد. در سال 1316 علیرغم مبارزه شدید رضا خان با روحانیت و علیرغم مخالفت دوستان و نزدیکان ، برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قمی شود در حالی که به تازگی موسس گرانقدر آن آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی دیده از جهان فرو بسته و ریاست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ آن آیات عظام سید محمد حجت ، سید صدرالدین صدر و سید محمد تقی خوانساری به عهده گرفته اند.در دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی ( در فقه و اصول) و حضرت امام خمینی ( به مدت 12 سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول ) و مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبایی ( در فلسفه: الهیات شفای بوعلی و دروس دیگر) بهره می گیرد. قبل از هجرت آیت الله العظمی بروجردی به قم نیز استاد شهید گاهی به بروجرد می رفته و از محضر ایشان استفاده می کرده است . مولف شهید مدتی نیز از محضر مرحوم آیت الله حاج میرزا علی آقا سیرازی در اخلاق و عرفان بهره های معنوی فراوان برده است . از اساتید دیگر استاد مطهری می توان از مرحوم آیت الله سید محمد حجت ( در اصول) و مرحوم آیت الله سید محمد محقق داماد( درفقه) نام برد. وی در مدت اقامت خوددرقم علاوه بر تحصیل علم ، در امور اجتماعی و سیاسی نیز مشارکت داشته و از جمله با فداییان اسلام درارتباط بوده است . در سال 1331 در حالی که از مدرسین معروف و از امیدهای آینده حوزه به شمار می رود به تهران مهاجرت می کند. در تهران به تدریس در مدرسه مروی و تالیف و سخنرانیهای تحقیقی می پردازدو در سال 1334 اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط استاد مطهری تشکیل می گردد . در همان سال تدریس خود در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را آغاز می کند . در سالهای 1337 و 1338 که انجمن اسلامی پزشکان تشکیل می شود . استاد مطهری از سخنرانان اصلی این انجمن است و در طول سالهای 1340 و 1350 سخنران منحصر به فرد این انجمن می باشد که بحثهای مهمی از ایشان به یادگار مانده است . کنار امام بوده است به طوری که می توان سازماندهی قیام پانزده خرداد در تهران و هماهنگی آن با رهبری امام را مرهون تلاش های او و یارانش دانست . در نیمه شب روز چهارشنبه پانزده خرداد 1342 به دنیال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه به وسیله پلیس دستگیر شده و به زندان موقت شهربانی منتقل می شودو به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی می گردد. پس از 43 روز به دنیال مهاجرت علمای شهرستانها به تهران و فشار مردم،به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد می شود. پس ازتشکیل هیئتهای موتلفه اسلامی ، استاد مطهری از سوی امام خمینی همراه چند تن دیگر از شخصیتهای روحانی عهده دار رهبری این هیئتها می گردد. پس از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت توسط شهید محمد بخارایی کادر رهبری هیئتهای موتلفه شناسایی و دستگیر می شوند ولی از آنجا که قاضی پرونده مدتی در قم نزد استاد تحصیل کرده بود به ایشان پیغام می فرستد که حق استادی را به جا آوردم و بدین ترتیب استاد شهید از مهلکه جان سالم بدر می برد. در این زمان وی به تالیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاه ها، مسجد هدایت ، مسجد جامع نارمک و غیره ادامه می دهد . استاد شهید که به یک نهضت اسلامی معتقد بود نه به هر نهضتی ، لذا برای اسلامی کردن محتوای نهضت تلاشهای فکری بسیاری نمود و با کجروی ها وانحرافات مبارزه ای سرسختانه در پیش گرفت. در سال 1346 به کمک چندتن از دوستان اقدام به تاسیس حسینیه ارشاد نمود به طوری که می توان او را بنیانگذار آن موسسه دانست . ولی پس از مدتی به علت تکروی و کارهای خوسرانه و بدون مشورت یکی از اعضای هیئت مدیره وممانعت او از اجرای طرح های استاد ، از جمله ایجاد یک شواری روحانی که کارهای علمی و تبلیغی حسینیه زیر نظر آن شورا باشد، سرانجام در سال 1349 علیرغم زحمات زیادی که برای آن موسسه کشیده بود و علیرغم امید زیادی که به آینده آن بسته بود، از عضو هیئت مدیره آن موسسه استعفا داد و آن را ترک گفت . در سال 1348 به خاطر صدوراعلامیه ای با امضای ایشان و علامه طباطبایی و آیت الله حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع آوری اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخرنانی در حسینیه ارشاد دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان تک سلولی به سر بد. از سال 1349 تا 1351 برنامه های تبلیغی مسجد الجواد را زیر نظر داشت و غالباًخود سخنران اصلی بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرارگرفت. پس از آن استاد شهید سخنرانی های خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد می کرد . بعد از مدتی مسجد جاوید نیزتعطیل گردید .در حدود سال 1353 ممنوع المنبر گردید واین ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت . امام مهمترین خدمات استاد مطهری در طول حیات پر برکتش ارائه ایدئولوژی اصیل اسلامی از طریق درس و سخنرانی و تالیف کتابی است . این امر خصوصاً در سالهای 1351 تا 1357 به خاطر افزایش تبلیغات گروه های چپ و پدیدآمدن گروه های مسلمان چپ زده و ظهور پدیده ا لتقاط به اوج خود می رسد. گذشته از حضرت امام ، استاد مطهری اولین شخصیتی است که به خطر سران سازمان موسوم به (مجاهدین خلق ایران) پی می برد و دیگران را از همکاری با این سازمان باز می دارد و حتی تغییر ایدئولوژی آنها را پیش بینی می نماید . دراین سالهال استاد شهید به توصیه حضرت امام(ره) مبنی بر تدریس در حوزه علمیه قم هفته ای دو روز به قم عزیمت نموده ودرس های مهمی در آن حوزه تدریس می نماید و همزمان در تهران نیز در منزل و غیره تدریس می کند. در سال 1355 به دنیال درگیر با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات! زودت را موعد مقرر بازنشسته می شود. همچنین در این سالها استاد شهید مطهری باهمکاری تنی چند از شخصیت های روحانی ، ( جامعه روحانیت مبارز تهران) را بنیاد می گذارد بدانامید که روحانیت شهرستان ها نیز به تدریج چنین سازمانی پیدا کند. گرچه ارتباط استاد مطهری با امام خمینی پس ازتبعید ایشان از ایران به وسیله نامه و غیره استمرار داشته است ولی در سال 1355 موفق گردید مسافرتی به نجف اشرف نموده و ضمن دیدار با امام خمینی درباره مسائل مه منهضت و حوزه های علمیه با ایشان مشورت نماید . پس از شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی ، استاد مطهری به طور تمام وقت در خدمت نهضت قرار می گیرد و در تمام مراحل آن نقشی اساسی ایفا می نماید . در دوران اقامت حضرت امام در پاریس، سفری به آن دیار نموده و در مورد مسائل مهم انقلاب با ایشان گفتگو می کند و در همین سفر امام خمینی ایشان را مسؤول تشکیل شواری انقلاب اسلامی می نماید . هنگام بازگشت امام خمینی به ایران مسئوولیت کمیته استقبال ازامام را شخصاً به عهده می گیرد و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن همراه در کنار رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی و مشاوری دلسوز و مورد اعتماد برای ایشان بود تا اینکه در نیمه شب سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 در هنگام خارج شدن از یکی از جلسات فکری سیاسی باا صابت گلوله گروه نادان و جنایتکار فرقان به سرش ، به شهادت می رسد وامام وامت اسلام در حالی که امیدها به آن بزرگمرد بسته بودند در ماتمی عظیم فر می روند. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش
فرزند عزیزی را که پاره تنم بود از دست دادم .
پیام راحل درباره استادشهید مطهری
اینجانب به اسلام و اولیاء عظیم الشان آن و به ملت اسلامی و خصوصاً ملت مبارز ایران ضایعه تأسف انگیز شهیدبزرگوار ، متفکر و فیلسوف و فقیه عالی مقام مرحوم آقای شیخ مرتضی مطهری قئس سره را تسلیت و تبریک عرض می کنم . تسلیت در شهادت شخصیتی که عمر شریف و ارزنده خود را در راه ادهداف مقدس اسلام صرف کرد و با کج روی ها وانحرافات مبارز سرسختانه کرد و تسلیت در شهادت مردی که دراسلام شناسی و فنون مختلفه اسلام و قرآن کریم بی نظیر بود.
من فرزند بسیار عزیزی را از دست دادم ودرسوگ او نشستم که از شخصیت هایی بود که حاصل عمرم محسوب می شد. دراسلام عزیز به شهادت این فرزند برومند و عالم جاودانه ثلمه ای وارد شد که چیزی جایگزین آن نیست . من د رتربیت چنین فرزندانی که با شعاع فروزان خود مردگان راحیات می بخشند و به ظلمت ها نور می افشانند، به اسلام بزرگ ، مربی انسان ها و به امت اسلامی تبریک می گویم ،تبریک در داشتن این شخصیت های فداکار که در زندگی و پس از آن با جلوه خود نورافشانی کرده و می کنند . من گرچه فرزند عزیزی را که پاره تنم بود از دست دادم لکن مفتخرم که چنین فرزندان فداکاری در اسلام وجودداشت ودارد .مطهری که برطهارت روح و قدرت ایمان و قدرت بیان کم نظیر بود، رفت و به ملاء اعلی پیوست لکن بدخواهان بدانند که بارفتن او شخصیت اسلامی و علمی و فلسفی اش نمی رود . ترورها نمی توانند شخصیت انسانی مردان اسلام را ترور کنند ، آنان می دانند ک به درخواست خدای توانا ملت ما با رفتن اشخاص بزرگ در مبارزه علیه فساد و استبداد و استعمار مصمم تر می شود، اسلام عزیز فداکاری و فدایی دادن عزیزان رشد نمود، برنامه اسلام از عصر وحی تاکنون بر شهادت توأم با شهادت بوده ( صحیفه نور ، جلد 6، صفحه 109)
متفکری پیشرو و طلایه دار
دیدگاههای رهبر معظم انقلاب درباره استاد شهید مطهری
در زمینه مسایل فکری ، سه خصوصیت در ایشان بود:
1ـ اولا آدمی قوی الفکر و متفکری حقیقی بود، مرحوم مطهری انصافاٌ یک عنصر پیشرو و طلایه دار بود ، فکر عمیق ، علم وافر ، قلم بسیار شیوا و رسا ، بسیار عمیق و متفکر و اهل استدلال بود.
2ـ در ارائه و اشاعه مبانی فکری ، هیچ قصدی جز قربه الی الله ، ترویج دین ، ترویج حق و مبارزه با باطلل نداشت . درایشان ودرعمل شخصی شان ، اخلاصی وجود داشت که خصوصیت دوم ایشان را محسوس
می ساخت ، حقیقتاً می سوخت، می جوشیددلیل باقی ماندن فکر ایشان هم ، این خصوصیت دوم است یعنی اخلاص واین اثر خودش را می گذارد و خدای متعال به هر کاری که از روی اخلاص انجام شده باشد برکت می دهد. نکته ای که من همیشه در مورد آقای مطهری تکرار کرده ام بدیع گویی، نوآوری و سخن و فکر تازه عرضه کردن ایشان است . در واقع حق آثار ایشان این است که روز به روز ، ماندگارتر و روشن تر شود .
3ـ خصوصیت سوم ایشان پرکاری و خستگی ناپذیری بود واقعاً نمی نشست که برای کار سراغش بروند آن جا که سراغش نمی رفتند خود ایشان به سراغ کار می رفت، این سه خصوصیت در ایشان بود. اکنون حضور جریانی که ایشان با این سه خصوصیت به راه انداخت در وضع فعلی کشور و انقلاب محسوس است . من یک وقت گفتم ( این نظام جمهوری اسلامی بر پایه آن تفکر و برداشتی از اسلام بنا شده است آقای مطهری ارائه کرده اند) آنچه که می توانست از لحاظ معارف ، پایه یک نظام اسلامی بشود همان کاری بود که ایشان کردند و این به خاطر درک و تشخیص صحیح موقعیت داخل کشور بود که ایشان داشتند، من حالا
می خواهم به شما عرض کنم که اتفاقاً امروز هم دنیا در همان شرایط است ، یعنی امروز دنیای غرب دقیقاً در همان شرایطی است که یک پیام معنوی می تواند آن را کاملا به خود جذب و مشغول کند. آن پیام معنوی هم می تواند همین پیام شهید مطهری باشد . بخش به اصطلاح قرآنی و حدیثی و بحث معارفی اش را عرض
می کنم آن مباحث فلسفی و این ها جداست و یک حرف دیگر است ، اگر مثلا آثار ایشان ( همان سخنرانی های عرفانی ، معنوی ، (گفتارهای معنوی )) را شما الان بایک ترجمه و ویرایش خوب در اروپا و آمریکا پخش کنید دل های بسیاری را چذب خواهد کرد و کسان زیادی به این حرف ها جذب خواهند شد یعنی امروز تشنه این حرف هایند.سخنرانی مقام عظم رهبری در تاریخ 12/2/73ـ12/2/79ـ11/2/75
حکایت هایی کوچک از زندگی مردی بزرگ
نبود . هر جا را گشتند نبود . یعنی کجا میتوانست رفته باشد آن وقت صبح ؟مادرش ناراحتی می کرد و خواهرهایش با چشم های پرخواب بهت زده نشسته بودند توی رختخوابشان . یک دفعه چیزی به ذهن پدر رسید . زد بیرون وتا کوچه بغلی یک نفس دوید .درست حدس زده بود ، مرتضی کتاب به بغل جلوی در مکتب خوابیده بود.(1) چیز زیادی دستگیرش نمی شد ولی می رفت سرکلاسش می نشست . سرراهش می ایستاد و نگاهش می کرد. راه رفتن و حرف زدنش را زیر چشمی می پایید . خیلی دلش می خواست مثل او بشود . پیش خودش می گفت یعنی می شود یک روز بگویند: میرزا مرتضی مطهری ، مدرس فلسفه الهی حوزه علمیه مشهد؟) (2) آورده بودندش یک متن عربی بنویسد . نمایده مجلس تعجب کرده بود که این به چهاده ، پانزده ساله چقدر خوب مسلط است . به دلش افتاده بود که حیف این بچه ! داشت نصیحتش می کرد می گفت ( پسرجان ! الان وضع فرق کرده . گذشت آن وقت ها، حالا نمی خواهد تا نجف بری کاره ای بشی، مملکت ترقیات کرده. باید مثل تو بیایند پشت این میزها...) جایزه کتاب ( اصول فلسفه و روش رئالیسم) را دادند. آمد خانه همان بچه هجده سال پیش . می گفت : ( احسنت آقا. آبروی ما خراسانی ها را خریدید شما . کیف کردم......)(3) فکر کرده بودم یعنی چه؟ من دارم ( کفایه الاصول ) می خوانم . برای چی باید بروم
نهج ابلاغه بخوانم؟ آن هم کجا ؟ اصفهان ! اولش جواب نداده بود ولی رفیقش اصرار کرده بود چند روزی هم حوزه ، تعطیل بود . رضایت داد که بروند. استاد را که دید ، نظرش عوض شد، خودش هر هفته می رفت اصفهان پای درس نهج البلاغه ، بعد نهج البلاغه درس می داد (4)
خواب دیده بود که خواب است و یکی آمده دارد تکان تکانش می دهد و بیدارش می کند . پرستو تو کی هستی ؟ گفت من عثمان بن حنیف هستم ، استاندار علی (ع) گفت با من چه کار داری؟ گفت من را امام علی (ع) فرستاده به تو بگویم نمازشب بخوانی . یک دفعه از خواب بیدار شد. رفیق هم حجره اش شیخ مرتضی داشت تکان تکانش می داد . می گفت پاشو، پاشو نماز شب بخوانی .(5) دهاتی بود از سروضع و لباسش معلوم بود . وسط خیابان جلویش را گرفته بود و می پرسید: ( آقا! من سوال دارم . غسل مال تن است یا روح ؟ ـ این چه سوالی است می پرسی؟ ـ آقا جوابم رو بده . غسل مال تن است یا روح؟ ـ خب مال روح هست چون نیت می خواد، مال تن هم هست چون باید تن رو بشوریم.ـ نه ، دست جواب بده مال تن هست یا روح ؟ ـ ماند دیگر چه بگوید . گفت نمی دانم . مرد با لهجه خودش گفت: پس این عمامه را چرا سرت هشتی؟ خودش سر منبر تعریف می کرد و می خندید.(6) توی نامه اش آورده بود این مقاله ای که چاپ کردید اشتباه و خلاف تعالیم اسلام است. زن روز هم جواب داده بود که ما ننوشته ایم و آقای مهدوی نوشته . شما هم اگر بنویسیدچاپ می کنیم . این شد که او نوشت . دو تا ستون می خورد روبروی هم . یک ینظر اسلام در مورد حقوق زن انتقاد می کرد، آن یکی دفاع . بعد از شش شماره ، زد و مهدوی در یک حادثه درگذشت . مطرهی نوشته هایش را ادامه داد منتهی حالا دیگر می نوشت (مرحوم مهدوی) ، ( فقید مهدوی)(7) دبیرهای دینی کشور جمع شده بودند مشهد . برایشان سمینار گذاشته بودند . پیام شاه و وزیر را خوانده بودند . یک تاج گلی هم پای مجسمه رضاخان گذاشته شده بودند. نوبت مطهری که شد صحبت کند گفت: ( دبیران دینی ما هم بیت پرست شده اند ؟!(8) آن که آمده بود پشت تریبون معرفی کند، سنگ تمام گذاشته بود .گفته بود:(اگر برای بقیه ، لباس روحانیت افتخار است، ایشان خودشان افتخار این لباس هستند .) سخنران که آمد پشت تریبون ، حسابی عصبانی بود، گفت: آقا! من درتمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عبا و عمامه است . این حرف هاچیه که شما می زنی؟ صدایش رفته بود بالا و صورت سبزه اش ، قهوه ای شده بود.او مطهری بود.(9) آمده اند ایراد گرفته اند که فلانی کلاهی ها را می آورد که کم کم جای عمامه به سرها را بگیرند. مردم برای آن ها دست و پا بشکنند و برای اهل عمامه هیچی! ولی من گوش نمی دهم ، بایداز اینها استفاده کرد.(10) ممنوع المنبر شده بود. اما باز هم می رفت توی مجالس می نشست. حرف نیم زد ولی می نشست. یک بار سخنران آن پایین دیده بودش و آمده بود کنارش نشسته بود به درد دل کردن. مطهری اما مخیلی راحت گفته بود: ( برادر! دنیا مثل قمار است ، گاهی آدم می برد گاهی می بازد.) (11) خانم خانه که رفته بود سفر، نزدیک های سحر رسیده بود. اما منتظر نشسته بود و چای و میوه و شیرینی راهم آماده داشت . به بچه های که خواب بودند نگاه کرد. گفت :( می ترسم یک وقت من نباشم، شما که از سفر می آیی ، کسی نباشد به استقبالت بیاید.(12) فیش برمی داشت . همیشه یک دفتر صد برگ همراهش بود که هر چیزی را می خواند یا می شنید ، آن تو می نوشت. یک وقت دید تعداد این دفتر ها از صدهم گذشته یک دفتر دیگر برداشت برای فیش برداشتن از دفترهای قبلی .(13) دو نفر بودند: بهشتی و مطهری . با هم قرار گذاشتند این رمضان را بروند یک جای محروم ، یک جای دور افتاده، یک جایی که کس دیگری نمی رود . تابستان هم بود . گفتند همین عبا را می اندازیم زیر خودمان و می خوابیم.(14) رفته بود شام را بیاورد که صدایی درآمد و بعدش هم صدای چند تا غریبه . نگران شد آمد جلوی ساختمان. همسرش داشت با غریبه ها جر و بحث
می کرد که بگذارند لباس عوض کند بعد ببرندش .دوید که قبای همسرش را ببرد . یادش آمد که جیب های قبا پر از اعلامیه و یادداشت است . رفت یک قبای دیگر آورد.
دوماه بعد ، همسرش که زندان درآمد، تا دیدش خندید ، گفت : ( خیلی زرنگی کردی)(15) توی مدرسه علوی تابلو زده بودند ( محل استقرار دولت انقلاب ) تابلو را که دیده بود گفته بود: پس اسلامش کو؟ این همه مردم به زحمت افتادند برای اسلام بنویسید انقلاب اسلامی (16) یکی گفت : الان ما با امپریالیزم و طاغوت طرفیم ،کمونیسم رقیب ماست نه دشمن. جواب داد: نه هم امپریالیزیم دشمن ماست هم کمونیسم. دوباره گفت: من حاضرم بگویم اتحاد ، مبارزه ، آزادی . ولی از اول بگویم منظور من مبارزه 0علیه امپریالیزم و کمونیسم است. گفت : من حرفم همین است . از هیچ کس هم نمی ترسم. (17) پرسید: این داستان ها را کی نوشته ؟ گفتند آقای دوانی گفت : خیلی کار خوبی کرده ای برادر. من هم به فکر افتادم برای بچه ها قصه های اسلامی خودمان را بنویسم . ماه بعد داستان راستان را نوشته بود.(18) با استادان ناهار نمی خورد خودش نان و پنیری، نان و انگوری ، چیزی می آورد . به آبدارچی که اصرار می کرد، می گفت : ( من باید غذای خاص بخورم ، این غذاها برای خوب نیست . به رفقایش می گفت : (غذای شاه را نمی خورم.)(19) ازش ایراد می گرفتند، می گفتندچراتوی زن روز می نویسد. جواب داده بود : اگر بگذارند ، در تلویزیون هم سخنرانی می کنم .(20) یک هفته بحث کرد تا قانع شد . استادش ، علامه طباطبایی را برده بود به خانه اش . هر روز بحث می کردند ک ( قوه)کدام است و (فعل ) کدا. یک هفته طول کشید .(21) آخر کلاس گفت : آقایان فردا کلاس تشکیل نمی شود . کتابهایم الان در دسترسم نیست که بتوانم برای فردا مطالعه کنم .(22) هفته ای دو روز می رفت قم ودرس می داد . فلسفه درس می داد ، فلسفه هگل و مارکس را . امام گفته بود
( خودم هزینه اش را می دهم ). یادش افتاد سی سال پیش نمی شد فلسفه اسلامی را بی دردسر خواند . (23)از خواب که پرید ، آن قدر ذوق زده بود که همسرش را هم بیدار کرد . پرسید چی شده ؟گفت ( خواب دیدم) پرسید(خیر باشد، چی دیدی مگه؟) گفت ( پیامبر را دیدم . من و آقای خمینی رفته بودیم مکه ، داشتیم طواف می کردیم. حضرت رسول را دیدم که دارد به طرف ما می آید خودم را کشیدم کنار، گفتم یا رسول الله ! استادم ازاولاد شماست . پیامبر آقا را بوسید ، بعد من از خواب بیدار شدم . هنوز داغی لب های پیامبر را حس می کنم . خانم گفت: حتماً آقا سخنرانی های شما را تایید کرده ) گفت ، نه . یک اتفاق مهمی
می خواهد برای من بیفتد. فقط سه شب به آن اتفاق مهم مانده بود.(24)
همان شبانه رادیو را از توی اتاق برداشتند . به هم سپردند که نگذارند اما خبر را بشنود. (گریه دختر اما) صبح وقتی پیش امام رفتند، امام اشک توی چشم هایش بود گفت: (دیدی احمد! مطهری را کشتند، مطهری را کشتند.) (25)
منابع خاطرات :
13ـ8ـ1 کتاب استاد به روایت اسناد
2ـ علل گرایش به مادیگری
3ـ اسلام و مقتضیات زمان
4ـ سیری در نهج البلاغه
15ـ5ـ مصلح بیدار
6ـ سیره نبوی
7ـ نظام حقوق زن دراسلام
9ـ حماسه حسینی
11ـ10ـ خاطرات من از استاد شهید مطهری
25ـ24ـ22ـ 14ـ12 ـ پاره ای از خورشید
16ـ لمعاتی از شیخ شهید
23ـ20ـ19ـ18ـ17 ـ مصلح بیدار
21ـ خاطرات من از استاد شهیدمطهری/ح |