شهید سید محمدرضا دستوارهوقتی برادر کوچکش، سید حسین به شهادت رسید، او مدام از او صحبت می کرد و می گفت: سن حسین کمتر از من بود کمتر از من هم در جبهه بود، ولی چون خالص بود خدا او را طلبید. واقعاً می سوخت و من تا آن زمان او را آنطور ندیده بودم. وقتی از مراسم برادرش برگشتیم اندیمشک، رفت منطقه. شب دوشنبه بود که تماس گرفت و گفت: شب دعای توسل بگیرید.
گفتم: مگر خبری هست؟
که ایشان تاکید کرد: شما سعی کنید دعای توسل بگیرید و مرا نیز حلال کنید. من باور نکردم و طبق عادت خود ایشان به شوخی گفتم: می خواهید احساسات مرا تحریک کنید؟
گفت: نه خانم، این دفعه با دفعه های دیگر فرق می کند. شما مرا حلال کنید.
گفتم: من که از شما بدی ندیدم شما باید مرا حلال کنید.
گفت: من از شما جز خوبی چیز دیگری ندیدم، شما همیشه به خاطر من آواره بودید.
تا آن موقع هیچ وقت این طوری خداحافظی نکرده بودیم. او دقیقاً می دانست چه زمانی شهید می شود و من غافل بودم. |