مقدمه
زمانيكه هنوز بذر فرياد اين امت به ثمر ننشسته بود و يا آن زمان كه هنوز فريادي نبود، اگر از تو مي پرسيدند آيا آسمان را ستارگاني هست كه با بلوغ آنان چهرة شب شكافته شود و ديدگان مردم جشن نور را به تماشا بنشينند شايد در پاسخ اين سؤال در نهايت درماندگي، چشمانت را به گله اي از سقف آسمان مي دوختي و به حالتي كه انگار اندوه همة درماندگان جهان را در كاسة چشمانت ريخته باشند، مي گفتي هرگزاين، شايد تنها پاسخ تو نبود، بلكه جواب همة زمين و زمان بود به اين سؤال چه آنان كه حتي طفل دبستان مدرسة زندگي بودند و چه آنان كه تا پس افقهاي دور دست هم نظر داشتند؛ الا آن يگانة زمان كه حتي از دريچه اي به وسعت يك روزن، تمام دنيا را مي ديد
او كه هميشه چون ابر هدايت، دستي به دريا داشت و دستي به باغچه ها از دريا مي گرفت و به باغچه ها مي بخشيد تا گلها طراوت بگيرند و در ازدحام آفات به ثمر نشينند او كه از يكسو چون آينه، نور را از منبع خورشيد وام مي گرفت و از سوي ديگر آن را بر وجود مشتاقان مي تاباند تا بدانجا كه گويي او خود، مشرق نور بود
شعور و شعر، حريم وسيع او بودند
و او نشانة ميلاد مهرباني بود
و اهل عاطفه بود
ستاره مي بخشيد
و غير نور نمي دانست
اما وقتي كه نزول آيه هاي عشق، پايان حكمراني قانون ابليس را اعلام كرد و دوزخيان، تابوت لاشة دو هزار و پانصد ساله را تشييع كردند و شبان وادي ايمن به مراد رسيد و غبار توهم به كناري رفت، دستهايي به رشادت سپيداران قد برافراشتند، چشماني به روشني خورشيد درخشيدند و قلبهايي به نجابت و صميميت گلها روييدند با ديدن آنان، ناخودآگاه عده اي انگشت تحير به دندان گزيدند كه اينان ديگر از كدام سلاله اند، بي خبر از آنكه آنان در دوران عطشناكي، ريشه در ابر داشتند و در استيلاي فرعون، خدمت شعيب مي كردند
شهيد كلاهدوز يكي از آنان بود، يكي از آنانكه عشق از سيمايشان مي تابيد و در نسيمشان عطر كوچه باغهاي شهادت بود؛ و هر چه گلهاي سرخ را همزاد خود مي دانستند، دلي داشتند به وسعت دريا و بازواني به استقامت كوه و نگاهي كه انتظار را معني مي كرد
او كه هرگز به تسليم نينديشيد و دار سرنوشت خود را هميشه بر دوش مي كشيد زخم كه مي خورد، مرهم آن را از لابلاي سطور كتاب آسماني ـ كه در اصل قانون زندگاني او بود ـ مي جست، چرا كه به وحي ايمان داشت، به اعجاز عشق ايمان داشت و تولد صبح را باور كرده بود
شهيد كلاهدوز روح يكدلي و يكرنگي بود آن هم به اين دليل كه خود هرگز پيرامون تلون نگشته بود و اين نشانة مردان خداست كه عمل آنان نشانگر شخصيت آنان و سخنگوي خاموش وجنات آنان است چه اين زبان، بزرگترين مبلغ افكار و ايده هاي انسان است، زباني كه وقتي حرف ميزند در ذهن احدي نقطه ترديدي نقش نمي بندد و همه به صداقت آن ايمان مي آورند
اما اين تنها او نبود كه اينگونه بود، بلكه تاريخ انقلاب، پر است از چهره هايي كه هميشه دريچه هاي نگاهشان به سمت حقيقت باز بود و قلبهايشان گلخانه هاي نجابت بود انگار كه آمدنشان به دنياي خاكي تنها به اين انگيزه بود كه پيام آور آزادي و آزادگي باشند و قاصد پاكي و صداقت
دوران كودكي
يوسف كلاهدوز؛ در اول ديماه سال 1325 هـ ش در قوچان متولد شد وي از همان ابتداي تولد، در ميان خانواده از محبوبيتي خاص برخوردار بود و در عين حال داراي استعداد و هوش خوبي بود زماني كه پاي در راه مدرسه گذاشت، توانست اين هوش و استعداد را بيشتر نشان دهد معلمان و مسؤلان مدرسه نيز پيوسته مشوق او در امور درسي و غير درسي بودند ذهن قوي و حافظة خوب او باعث شده بود تا در درسهايش نمرات بالايي داشته باشد؛ تا آنجا كه توانست با استفاده از اين نعمت خدادادي، جوايز و تقديرنامه هاي زيادي از معلمان و مربيان خود دريافت كند
ورود به دبيرستان را مي توان به عنوان نقطة عطفي در زندگي يوسف به حساب آورد او در اين دوره توانست با وسعت بخشيدن به آگاهيهاي علمي خود و روي آوردن به مطالعات مذهبي، دنياي خود را گسترش دهد و توجه خود را به اجتماع و افراد جامعه معطوف نمايد بر اين اساس تصميم گرفت تا تعدادي از دوستان نزديك خود را كه به تحصيل دانش علاقه مند بودند، گرد خود جمع كند و با كمك آنان به تأسيس كتابخانه اي در دبيرستان همت گمارد وي با مديريت درست خود، توانست به وضع كتابخانه سر و سامان بخشد يوسف در كتابخانه با دانش آموزاني روبرو مي شد كه داراي تفكرات مختلف بودند او مي دانست كه نيروهاي جوان در جامعه، اولين كساني هستند كه مورد سوء استفاده قرار مي گيرند
يوسف خوب ميدانست كه با افراد مختلف چگونه برخورد كند او هرگز كاري نمي كرد كه ديگران از نوع برخورد او رنجيده خاطر شوند اگر ضعفي در كسي مي ديد، سعي مي كرد حتي الامكان بدون اينكه آن شخص از او آزرده شود، از او رفع اشكال كند مثلاً روزي در دست يكي از دانش آموزان، كتابي ديد كه مطالعة آن مي توانست در ايجاد انحراف در وي مؤثر واقع شود يوسف كه به اين امر پي برده بود، نمي توانست ساكت بنشيند و ناظر انحراف انساني شود؛ همچنين نمي توانست بدون برنامه ريزي درست و سالم، اقدام به كاري كند، زيرا ممكن بود بعداً از آن نتيجة معكوس بگيرد
بنابراين در ابتدا با او طرح دوستي مي ريزد و پس از مدتي كه با وي صميمي تر مي شود، صحبت از آن كتاب را به ميان مي كشد و اشكالهايي را كه در محتواي آن نهفته بود، يك به يك براي او مي شمارد و همين برخورد صحيح و حساب شدة يوسف موجب مي شود كه در آينده نتيجة مثبت زحمات خود را بگيرد؛ تا جايي كه آن شخص نيز در منحرف بودن تفكر نويسندة آن كتاب و انحرافي بودن خود كتاب، با وي هم عقيده مي شود
عمال رژيم، به جهت وابستگي كه به غرب و فرهنگ آن داشتند، سعي مي كردند برنامة فرهنگي مملكت را طوري پي ريزي كنند كه مغاير با فرهنگ اسلامي باشد بدين جهت هرگونه طرز تفكري را كه ريشه در فرهنگ و تمدن اسلامي داشت، در نطفه خفه مي كردند اگر كسي در مراكز فرهنگي، چه در سطح مدارس و چه در سطح دانشگاه و يا در ديگر مراكز آموزشي، بدين مهم همت مي گماشت و براي ترويج فرهنگ اسلامي قدم بر مي داشت؛ به انحاء مختلف توسط رژيم، با مانع تراشي و آزار روبرو مي شد
با اين حال و با وجود حاكميت چنين سياستي بر كل كشور، يوسف سعي داشت تا هر چه بيشتر فرهنگ غني اسلامي را در محيطي كه زندگي مي كرد، گسترش دهد از اينرو پيشنهاد برگزاري نماز جماعت را در محيط دبيرستان مطرح كرد كه با استقبال خوب ديگران روبرو شد
وي با شركت در مجالس و محافل مذهبي، سعي در ترويج و رشد اينگونه نشستها را داشت؛ با اين حال، پرداختن به چنين كارهايي، هرگز او را از انجام اعمال عادي روزانه اش باز نمي داشت و در كنار فعاليتهايش، روزها به ورزش نيز مي پرداخت و براي افزودن به آگاهيهاي علمي و مذهبي خود، از مطالعة كتب مختلف غافل نمي شد؛ هر وقت كه فرصت مي يافت، به سراغ كتاب مي رفت و با بهره گيري از اين چشمة جوشان، روح تشنة خود را سيراب مي كرد، به نحوي كه شبها تا دير وقت به مطالعه مي پرداخت و آنچه را كه از لابلاي كتابها مي آموخت، سعي داشت عملاً در زندگي اش به تجلي درآورد
يك روز كه از مدرسه بر مي گشت، مثل هميشه به مغازة عمويش رفت؛ سلام كرد و عمويش جواب سلام او را به گرمي داد يوسف پس از مشاهدة يك تبسم محبت آميز از عمو، در حالي كه خستگي يك روز تلاش، در چشمانش لانه كرده بود، كيف و كتابش را در گوشه اي گذاشت؛ اما ناگهان متوجه عمويش شد كه در او خيره شده بود در چشمان عمويش سؤالي بود كه يوسف از پيش آن را خوانده بود؛ ولي به روي خود نياورد عمو نمي توانست بيشتر از اين صبر كند؛ سرانجام از او پرسيد كتت را چه كار كرده اي عمو جان؟!
يوسف ابتدا از دادن پاسخ طفره رفت با اصرار زياد او، يوسف به حرف آمد كه آخر هوا خيلي سرد بود، همين حالا هم كه آفتاب بالا آمده است، بدون لباس گرم، نمي شود پا از حياط خانه بيرون گذاشت تا چه رسد به آن موقع صبح
تأييد عمو كه با سربه حرفهايش صحه مي گذاشت، يوسف را گرمي و حرارت مي بخشيد؛ زيرا او ترديد داشت كه خانواده اش از كاري كه او كرده است، راضي باشند يوسف ادامه دادخوب همانطور كه ما در اين هوا، سردمان مي شود، مردمي هم كه لباس كافي ندارند، سردشان مي شود ديگر
در حالي كه برق رضايت در چشمان عمو مي درخشيد، گفت عموجان! باز هم از آن كارها كردي ؟! خوب، حالا قضيه را برايم تعريف كن ببينم
يوسف گفت صبح داشتم مي رفتم مدرسه، از پيچ كوچه مان كه گذشتم، ناگهان منظره اي نگاهم را به خود جلب كرد اول خواستم بي توجه از كنارش بگذرم؛ ولي انگار يك چيزي به پاهايم اجازة حركت نمي داد و مثل آهنربا مرا به طرف خود جذب مي كرد توي صورتش نگاه كردم بيچاره، صورتش از سرما كبود شده بود به محض اينكه خواستم از كنارش رد شوم، با چشماني خسته نگاهي به من انداخت كه آتشم زد او را شناختم، توي مدرسة ما درس مي خواند نگاهش معني دار بود جلو رفتم و بدون هيچ حرفي كتم را درآوردم و به او دادم
تحصيل در دانشكده افسري
يوسف هنگامي كه تحصيل در مقطع دبيرستان را به پايان رساند، وارد دانشكدة افسري شد و اين چيزي بود كه نزديكان او انتظار آن را نداشتند؛ زيرا ارتش در آن موقع محل مناسبي براي افرادي مذهبي چون او نبود با تمام اين احوال، او لباس نظامي را به تن كرد؛ زيرا به دنبال هدفي بود كه از اين راه زودتر مي توانست به آن نائل آيد وي به اوضاع و شرايط حاكم بر جامعه آگاهي داشت؛ اين راه را به اين خاطر برگزيده بود كه بتواند از آن طريق به مبارزاتش وسعت بخشد و ضرباتي اساسي بر پيكرة حاكميت آن زمان وارد سازد
وي در آنجا بيشترين سعي خود را مصروف جذب نيروهاي مخلص و مذهبي ارتش مي كرد يكي از ثمرات اين كوششها، آشنايي با برادر اقارب پرست بود آنان با كمك هم، جلسات تفسير قرآن راه انداختند و كوشيدند تا رهروان اين راه را با مفاهيم ناب اسلام محمديص آشنا سازند
يوسف دردها را حس مي كرد؛ درمان را هم مي شناخت درك كرده بود كه هيچ مرهمي غير از اسلام و رهنمودهاي سازندة قرآن، نمي تواند مملكت را از آن وضعي كه دچارش بود، برهاند مي دانست كه رژيم بر پاية ارتش استوار است و هرگاه كه اين پايه فرو بريزد و ارتش حمايت خود را از رژيم دريغ دارد، آن روز، روز مرگ اوست؛ و از سوي ديگر، تا زماني كه چنين روحيه اي بر ارتش حاكم است، ارتش از موضعي كه در پيش گرفته است، عقب نشيني نخواهد كرد پس بايد در ابتدا اين طرز تفكر و اين روحيه را از ارتش گرفت و روحي تازه بر او دميد كه از اسلام نشأت گرفته باشد و اين ممكن نبود مگر با انجام سياستي درست و حساب شده؛ زيرا با وجود جو حاكم ارتش، ممكن نبود كسي در آن فضا بتواند از اصول اسلام دم بزند و دوام آورد
بدين جهت يوسف سعي مي كرد خودش را در ظاهر، معتقد به رژيم نشان دهد و در باطن به ترويج اصول اسلامي بپردازد و به همين دليل وقتي كه در سال 1347 به همراه شهيد اقارب پرست به پادگان زرهي شيراز منتقل شد، به فعاليتهاي خود ادامه داد و با هسته هاي مسلمان و مبارز پيرو امام خمينيس ارتباط برقرار كرد و به آگاه كردن كساني كه رگه هاي مذهبي داشتند، پرداخت
آسوده زيستن براي او معني نداشت همه چيز خود را در گرو اسلام و اعتقادات پاك خويش نهاده بود همچون شمع مي سوخت تا به جهان اسلام روشني بخشد از سكوت و سكون بيزار بود چون چشمه اي بود كه پيوسته مي جوشيد، به اميدي كه كوير خشك دلها را روزي به سبزي نشاند و از آن ثمرة عشق و اميد بچيند
وي در اين راه، از هيچ كوششي فروگذار نبود، هر جا شخصيتي را مي شناخت كه در راه اعتلاي اسلام قلم مي زد و قدم بر مي داشت، با او ارتباط برقرار مي كرد شهيد دكتر آيت و شهيد حجت الاسلام محمد منتظري از جمله كساني بودند كه با آنها روابطي نزديك داشت راز و نيازهاي شبانه، او را چنان ساخته بود كه بر اثر زير و بمهاي زمانه، رنگ نمي باخت
وي در دوراني كه مفاسد گوناگون در جامعه موج مي زد، مظهر وارستگي و تقوا بود و هيچگاه بدانها آلوده نشد از آن جمله مأموريتهايي كه به او محول مي شد تا به همراه تعدادي از افسران به بعضي از نقاط مثل جزاير خارك و كيش برود، با آنكه در هواپيماي اختصاصي C_ 130 همه گونه وسايل خوشگذراني براي آنها وجود داشت، وليكن از آلوده شدن به آنها امتناع مي ورزيد و براي اينكه مورد سؤال قرار نگيرد، تنها يك ميز سادة غذاخوري، با اندكي وسايل جزئي برمي داشت و اين در حالي بود كه اصلاً روحية رياكاري و خودنمايي در حركات و سكنات او يافت نمي شد
يوسف انساني بود كه در آن عصر فساد و بي بند و باري، از ديدن آن همه صحنه هاي زشت و انحرافات اجتماعي، بسيار رنج مي برد
روز نهم آبان بود بر اساس عادت هميشگي، رژيم جشن گرفته بود خيابانها با چراغهاي الوان آذين شده بود و در سراسر شهر، پرچمهاي رنگارنگ به چشم مي خورد در گوشه و كنار شهر، تعدادي از بازيگران نمايشهاي درباري، به مناسبت فرارسيدن آن روز، به رقص و پايكوبي مشغول بودند به همراه عربدة عده اي اوباش در گوشه و كنار شهر ـ كه معمولاً به دنبال بهانه اي بودند تا از فرصتها استفادة بيشتري ببرند ـ سنگ شاه را به سينه مي زدند
يوسف اين صحنه ها را مي ديد، غصه در كنج دلش لانه مي كرد آخر او در كنار اين همه هوسرانيها و خنده هاي مستانه، چشماني را هم مي ديد كه به خاطر فقر و تنگدستي، در اشك غوطه مي خوردند و در كنار پر خوريهاي تعدادي قليل، عدة كثيري را مي ديد كه حسرت يك شكم سير غذاي ساده را مي كشيدند و در كنار قهقهة تعدادي از كودكان، بچه هايي را هم مي ديد كه تكراري ترين منظرة زندگاني آنان، ديدن چشمان اشك آلود پدران و مادران و دستهاي خالي آنان بود
ديدن اين مناظر و پرداختن به چنان خيالاتي، او را پاك از كوره به در كرده بود با ناراحتي به طرف خانه حركت كرد در پيچ و خم خيابانها، تكرار اين مناظر بيشتر دلش را به درد مي آورد فاصلة مبدأ تا مقصد را نمي دانست چگونه طي كرده است، لحظه اي به خود آمد كه خود را در كنار منزل بهترين دوست خود؛ يعني معلم مدرسه اش ديد در حالي كه وجودش در گرداب دلتنگي فرو رفته بود، انگشتش را بر روي شاستي زنگ گذاشت
معلمش منتظر بود مثل هميشه يوسف را بشاش ببيند ديدن چهرة افسردة او، آب سردي بر دل گرمش فشاند چه پيش آمده كه يوسف اين گونه ناراحت است؟! سؤالي بود كه آن لحظه نتوانست جواب آنرا پيدا كند صبر كرد تا يوسف كمي آرامتر شد با خوشرويي از او پرسيد از چيزي ناراحتي؟ جوابي نشنيد وقتي سؤالش را تكرار كرد، يوسف با صداي بغض آلود پاسخ داد از اين بدتر چه مي خواهيد بشود؟ اگر يك سر به خيابان برويد، متوجه مي شويد كه من چه مي گويم! گفت به خيابان نرفته ام، لكن مي دانم كه چه خبر است
صداي ساز و آواز بخوبي شنيده مي شد با لحني تسلي بخش به او گفت چاره چيست؟ دعا كن تا دستي پيدا شود و به اين بازيها خاتمه دهد
ازدواج
كلاهدوز تا زماني كه همسر شايسته و مورد علاقه اش را پيدا نكرده بود، تصميم به ازدواج نگرفت و زماني قصد ازدواج كرد كه مطمئن شد همسر آينده اش داراي ويژگيهاي مثبت و دلخواه اوست ويژگيهايي كه او را در پيشبرد عقايدش ياري مي كند و مي تواند در زندگي، نگهبان ارزشهاي متعالي او باشد اما وقتي به خواستگاري مي رود، با تعدادي سؤال روبرو مي شود كه مي بايست به آنها پاسخ مي داد اين سؤالها به صورت دسته بندي شده از طرف يكي از نزديكان همسرش، براي بدست آوردن شناخت بيشتر از او طرح شده و بوسيلة همسرش به وي تسليم شده بود سؤالهايي از اين قبيل كه آيا شما بندة خدا هستيد يا بندة شاه؟
آيا مقيد به اسلام هستيد؟ اگر مقيد به اسلام هستيد، شاه را چگونه مي بينيد؟
شما در مقابل خدا چه وظايفي را بر عهده داريد؟
يوسف وقتيكه سؤالها را دريافت كرد، در يك حالت عجيبي قرار گرفت؛ چرا كه اينها جزء اسرار زندگي او به شمار مي رفت؛ اسراري را كه تا آن روز به كسي بروز نداده بود؛ چون نمي خواست در ارتش، او را بعنوان يك فرد مذهبي بشناسند البته چند نفري از نزديكان او مثلشهيد اقارب پرست كاملاً او را مي شناختند
يوسف خيلي انديشيد پس از مدتها توانسته بود كسي را به عنوان همسر انتخاب كند كه با او داراي يك عقيده باشد و اكنون كه به خواستة قلبي خود نزديك مي شد، مانعي بر سر راه او بوجود آمده بود او با تعدادي سؤال روبرو شده بود كه اگر به آنها جواب مي گفت، همة مكنونات زندگي او را افشا مي كرد
چاره اي به ذهنش رسيد خطاب به همسر آينده اش گفت من جواب اينها را به رسم امانت به شما مي گويم و ايشان نيز پس از اينكه شرط وي را پذيرفت، به او جواب مثبت داد و كار ازدواج آنان سر گرفت
ازدواج هيچگونه قيدي بر پاي همتش نبود، زيرا از آن نوع افرادي نبود كه يكسره دلبستة زندگي و زن و فرزند باشد؛ از سوي ديگر، روح وارستة او برتر از آن بود كه قيد زندگي خانوادگي را بزند و آنها را به حال خود رها كند هر چيز براي او از اهميت و ارزش خاص خودش برخوردار بود مبارزه با طاغوت، عبادت براي خدا و ايجاد شور و حرارت در زندگي زناشويي، هر كدام براي خود در ذهن و زندگي كلاهدوز جاي خاص خودش را داشت
همچون مولايش علي عليه السلام كه در احد و خيبر و صفين حضور مي يافت و در عين حال ارزشمندترين و ادبي ترين اثر را در تاريخ بشريت به يادگار مي گذارد و در همان حال به كشاورزي و باغداري مي پرداخت و در وقتش، تنها دارايي خود را در راه خدا و به عشق او وقف فقرا و مستمندان مي كرد، او نيز در سختيها پنجه در پنجة ناملايمات مي افكند و با آنها مبارزه مي كرد و در مواقع عادي نيز با عشق و علاقه به زندگي خود ادامه مي داد
اشتياق كلاهدوز به مبارزه در راه خدا و اشتغال به امر جهاد در مسير عقيده اش، هيچ وقت مانع از آن نمي شد كه وي صحنة زندگي را رها سازد؛ بلكه او خود، اين صحنه را هم، ميدان ديگري جهت مبارزه با مشكلات مي انگاشت و پيوسته با علاقه، حضور دائم خود را در اين صحنه ابراز مي كرد
وي با ذوق و سليقة هنرمندانه اي كه داشت، اوقات فراغت خود را بيشتر در منزل به ساختن وسايل خانه مي پرداخت؛ تا آنجا كه وقتي روزي يكي از دوستانش براي ديدن او به خانة آنها مي آيد پس از احوالپرسي، هنگامي كه چشم در چشم كلاهدوز مي دوزد، با ديدن لايه اي از گردة چوب بر روي مژه هايش، از او مي پرسد يوسف! نكند كه به تازگي شغل نجاري را برگزيده اي كه اين قدر خاك اره بر سر و صورتت نشسته است؟!
يوسف در حاليكه انگشتان او را در ميان دستش به گرمي فشرد، پاسخ داد حالا كجايش را ديده اي؟ بيا برويم داخل اتاق تا چيزهايي را به تو نشان دهم كه تاكنون نديده اي
آن دو به اتفاق وارد منزل شدند در ميان راهرو، مقدار زيادي چوب، به همراه تعدادي وسايل نجاري از قبيل اره، چكش، دلر و مقداري ميخ و چيزهايي ديگر ريخته بود در حالي كه كمدي نيمه كاره در گوشة حياط، انتظار دست هنرمند او را مي كشيد تا بزودي تكميلش كند
دوستش در حالي كه انگار با موضوع غير منتظره اي روبرو شده باشد، گفت يوسف! تو خودت كه يك پا هنرمندي، من تو را تا اين حد نشناخته بودم من به داشتن دوستي چون تو افتخار مي كنم يعني تو اينقدر هنرمند بودي و من نمي دانستم! براستي كه اين چيزهايي كه تو ساخته اي، با آنهايي كه يك عمر در اين راه تجربه كسب كرده اند و با آن وسايلي كه نجارها مي سازند، يك ذره فرق ندارد
با آنكه وضعيت شغلي او در آن زمان به گونه اي بود كه مي توانست از راههاي مختلف، سرمايه كسب كند و با وضعي بسيار تجملاتي زندگي كند، ليكن توجه به ديگران، به او اجازه نمي داد كه در پي گرد آوردن سرمايه باشد، گذشته از آن، چون ايمان به خدا در وجودش حكومت مي كرد، هرگز براي وي اين امكان را بوجود نمي آورد كه ثروتي بيندوزد؛ زيرا همان حقوقي را هم كه ماهانه دريافت مي كرد، در بيشتر اوقات آن را در راه خدا صرف مي كرد و تا آنجا كه در توان او بود، هرگز دستگيري از بينوايان را از نظر دور نمي داشت
اين دستگيري، تنها شامل كساني كه از بضاعت مالي محروم بودند، نمي شد؛ بلكه آناني را كه از لحاظ معنوي نيز بي بضاعت بودند، مورد توجه قرار مي داد و به ياري آنها مي شتافت؛ با رويي خوش و صرف وقت بسيار تا آنجا كه مي توانست آنان را زير بال و پر خويش مي گرفت تا راه درست زيستن را به آنان بياموزد
يك روز با به صدا در آمدن زنگ در، وقتي كه همسرش براي باز كردن در رفت، با ديدن دو ميهمان كه برايشان آمده بود، دچار ترديد شد؛ ترديد به خاطر اينكه به آنها اجازة ورود بدهد يا نه! زيرا شك داشت از اينكه يوسف آنها را كه با اين طرز پوشش آمده اند، در منزل بپذيرد هنوز از ترديد خارج نشده بود كه يوسف هم سر رسيد در حالي كه لبخندي خشك بر لب داشت، يوسف را نگريست نگاهش آميخته به سؤالي بود كه آيا به آنها اجازة ورود بدهد يا نه ؟ يوسف در حاليكه خودش را بسيار مسرور نشان مي داد، جلو آمد و به گرمي مرد را در آغوش گرفت و آنها را به اتاق پذيرايي راهنمايي كرد
آنها در آن روز، مجلس گرمي داشتند در تمام اين مدت، همسر يوسف مردد بود كه آيا يوسف واقعاً به آنها علاقه مند است و از ته دل به آنها اظهار دوستي مي كند يا اين نوع برخورد او فقط از روي مصلحت انديشي است
وقتي ميهمانها پس از چند ساعتي آنجا را ترك گفتند، همسر يوسف فرصت يافت تا سؤالي را كه از ابتداي ورود آنان، در ذهنش نگه داشته بود، بر زبان آورد؛ و يوسف در پاسخ مي گويد من از اول حدس مي زدم كه تو چه مي خواهي بگويي چون در تمام اين مدت مراقب رفتار تو بودم، مي ديدم كه چگونه از سر بي ميلي با آنها گفتگو مي كني، و اگر هم خدمتي به آنها مي كني، به خاطر من است؛ اما همانطور كه خودت گفتي، تو ديگر بايد مرا خوب بشناسي، تو بايد بداني كه اينگونه رفتار من به خاطر آن است كه آنها را انسانهايي مي دانم كه مستعد پذيرش حق و حقيقت هستند از اينرو اعتقاد دارم كه برخورد درست ما، مي تواند تأثير زيادي بر آنان بگذارد
يوسف با اين روش توانست نتايج خوبي بگيرد چون برخوردهاي او نه تنها بر آن دو، بلكه بر ديگران نيز اثرات مثبتي مي گذاشت و موجب آن مي شد كه آنان، هم در باطن و هم در ظاهر خود تجديد نظر كنند در اصل مي توان رفتار او را يكي از مصاديق اين حديث شريف دانست
مونس و همدم او در تمام اوقات، قرآن كوچكي بود كه پيوسته آنرا به همراه داشت و هرگاه كه فرصت مي يافت، آن را مي گشود و از سرچشمة زلال اين وحي الهي سود مي جست و همين امر، يعني پيروي جزء به جزء از احكام الهي و فرامين قرآني، او را به گونه اي ساخته بود كه زندگي وي پر از خير و بركت باشد معاني آيات را با تمام وجود حس مي كرد و همين امر در تربيت او تأثير سازنده و بسزايي داشت؛ تا آنجا كه موجب شده بود وي در چشم اقوام دور و نزديك، از عزت و احترام خاصي برخوردار باشد
او در حاليكه يكي از افراد گارد شاهنشاهي بود، از يك سو توجه او به قرآن و فرامين الهي و از سوي ديگر حساسيتي را كه رژيم نسبت به افراد مذهبي داشت، باعث شده بود تا از نظر مأموران رژيم، از ديگران مستثني باشد ليكن براي آنها هيچ گاه اين شك به يقين تبديل نشد؛ چون كلاهدوز هميشه با هوشياري تمام، سعي مي كرد نگهبان آرمانهاي دروني خود باشد
اگر چه بيشتر مواقع تحت تعقيب مأموران دولتي بود؛ كه گاه مسألة تعقيب او داستان جالبي را مي ساخت از آن جمله وقتي كه او براي مدت سيزده روز به زادگاهش قوچان به عنوان مرخصي رفت ضد اطلاعات قوچان نامه اي از مركز دريافت كرد و بر اساس آن، يك گروه را مأمور تعقيب وي نمود جالب اينجاست كه اين نامه به دستور و امضاي تيمسار بدره اي صادر شده بود
حتي شبهايي كه به ديدار دوستان و آشنايان خود مي رفت، ضد اطلاعات دست از سر او بر نمي داشت مثل آن شب كه يوسف به خانة يكي از دوستان نزديكش رفت عقربه هاي ساعت،9 را نشان مي داد يوسف كه چشمش به ساعت افتاد، مثل برق گرفته ها از جا پريد؛ در حالي كه با يك دست كتش را بر مي داشت، گفت تا دير نشده، بايد بروم
هيچ كس نمي دانست كه يوسف با اين عجله، آن هم در اين وقت شب، به تنهايي كجا مي رود او تنها در پاسخ به اصرار حاضرين گفت ممكن است كمي دير كنم شايد تا ساعت يك و دو نيمه شب نتوانم برگردم علتش را از او سؤال كردند؛ اما يوسف نشنيده گرفت و از خانه خارج شد
نيم ساعتي از رفتنش نگذشته بود كه زنگ در به صدا در آمد خود يوسف بود همسرش يقين داشت؛ او روش زنگ زدنش را خوب مي شناخت از سر كار هم كه بر مي گشت، هميشه همين طور زنگ مي زد
در را كه باز كرد، يوسف با عجله داخل حياط شد چرا به اين زودي!؟
اين معما هم به معماهاي ديگر افزوده شده بود چه شده؟ اتفاقي افتاده؟ زود برگشتي؟ تو كه تصميم داشتي تا ساعت يك، دو برنگردي؟!
يوسف بعداً براي همسرش ماجرا را چنين تعريف مي كند داشتم مي رفتم جلسه از در خارج شدم، اولين چيزي كه نظرم را جلب كرد، يك پيكان شيري رنگ بود با سه نفر سرنشين بي اعتنا سوار ماشين شدم حركت كه كردم، آنها هم حركت كردند، از چند تا خيابان گذشتم به آينه كه نگاه كردم، باز همان پيكان را ديدم كه با مقداري فاصله پشت سر ماشين من در حركت بود از قصد، راهم را كج كردم؛ ولي آنها سايه به ساية من مي آمدند ماشين را كنار خيابان پارك كردم و رفتم توي بقالي، يك سطل ماست خريدم كمي هم آنجا تأمل كردم؛ اما وقتي كه از بقالي بيرون آمدم، باز هم آنها را ديدم همان پيكان شيري رنگ با همان سه نفر سرنشين كه كمي آن طرفتر، كنار خيابان پارك كرده بود دوباره سوار ماشين شدم، كمي جلو رفتم، آنها را ديدم پا بپاي من مي آمدند نگه داشتم، چند تا نان خريدم دست بردار نبودند از نانوايي كه خارج شدم، باز آنها را ديدم منصرف شدم و دوباره به خانه برگشتم
اين اولين و آخرين باري نبود كه او را تعقيب مي كردند يك بار كه به همراه همسرش به خانة يكي از دوستانش مي رفت، در بين راه متوجه مي شود كه گروهي آنها را تعقيب مي كنند جريان را به همسرش گفت و پس از آن، به نحوي كه آنها متوجه نشوند، تغيير مسير داد و به قصد خريد در كنار بازارچه اي پارك كرد
جاسوسان شاه، اگر چه كلاهدوز را پيوسته تحت كنترل داشتند و سايه به ساية او حركت مي كردند؛ وليكن با عنايت خاص الهي و هوشياري او هيچ گاه نتوانستند مدركي عليه او بدست آورند
كلاهدوز، با آنكه در همان دوران، مخفيانه در فرستادن نيرو به فلسطين دست داشت و با افرادي چون شهيد حجت الاسلام محمد منتظري ارتباط داشت، باز از جلب اعتماد رژيم هم غافل نبود او در مجالس آنها شركت مي كرد براي آنها هديه مي برد، تا آنجا كه در جشن تولد يكي از فرماندهان شركت كرده و علي رغم ميل باطني خود دسته گلي هم براي او به عنوان هديه برده بود
واقعاً كار دشواري بود كه در يك جو سراسر اختناق كه جاسوسان دولتي، همه جا افراد انقلابي را زير نظر داشتند و تمام حركات آنها را از زير ذره بين مي گذراندند و حتي نوع بينش و نگرش افراد را هم از نظر دور نمي داشتند، انسان بتواند در زندگي، آن هم در يك محيط نظامي، برنامه اي را پي ريزي كند كه در همان حال كه عليه تفكرات بيگانه مبارزه مي كند، حافظ و نگهبان اعتقادات خويش نيز باشد
برخورداري از اين ويژگي بود كه كلاهدوز توانست با انتخاب روشي مناسب در برخورد با عوامل رژيم، هم جاي پايي محكم در دل سيستم حكومتي آن زمان باز كند و هم از اعتقادات مذهبي خود نگهباني نمايد
شايد وقتي كه او وارد دانشكدة افسري شده بود، از آداب نظاميگري چيزي سر در نمي آورد؛ وليكن اكنون همة اين رسوم را مي دانست
مي دانست كه چگونه مثل افسران ديگر لباس بپوشد، چگونه با زيردستان برخورد كند، چگونه در مقابل پرچم سه رنگ شاهنشاهي اداي احترام كند و چه كار كند تا او را شخصي وفادار نسبت به حكومت قلمداد كنند ولي با تمام اين احوال حكومت نمي توانست نسبت به او مظنون نباشد چون او هر وقت كه فرصتي مي يافت، به دنبال آن چيزي كه جزء اعتقاداتش بود، مي رفت به مسجد مي رفت، نمازهاي مستحبي را به جا مي آورد، روزه مي گرفت، دلبستة دعا و قرآن بود و در جلسات مذهبي شركت مي كرد و مناسك مذهبي را با ايمان و اعتقادي كامل انجام مي داد و همين كارها باعث شده بود تا ضد اطلاعات سايه به ساية او حركت كند، اما تا آنروز هر قدر كه كوشيده بودند، نتوانسته بودند سر نخي از فعاليتهاي او به دست آورند
وقتي كلاهدوز در يك آپارتمان، منزل داشت كه صاحب آن يك افسر گارد بود، از جهتي نياز روحي او حكم مي كرد كه هميشه با توجه به وابستگي خاصي كه نسبت به دعا و نيايش و متابعت از فرامين الهي داشت، قرآن و مفاتيح و ديگر كتابهاي مذهبي را در دسترس قرار دهد تا در فرصتهاي مناسب از آنها استفاده كند و از جانب ديگر، براي اينكه عقيدة او در پيش افراد نامحرم فاش نشود، سعي داشت اين كتابها از چشم آنان پنهان بماند و همين مسأله، خود براي او مشكلي ايجاد كرده بود چون هر وقت كه صاحبخانه مي خواست پيش او بيايد، او مي بايست فوراً كتابها را در يك گوشه پنهان مي كرد و به جاي آن، چند نسخه مجلة زن روز مي گذاشت تا نسبت به او مظنون نشود
او حتي براي رفع شبهه، گاه معاشرت خود را با افسران بي بند و بار وسعت مي بخشيد و در برخوردهاي خود، جوري با آنها رفتار مي كرد كه اعمال و رفتار او تصنعي و ظاهري جلوه نكند جسته گريخته به باشگاه افسران مي رفت؛ مضاف بر اينكه سعي مي كرد با افرادي كه زمينة مذهبي نداشتند، بيشتر ارتباط داشته باشد و به پاره اي از دوستان و آشنايان هم كه بيشتر مورد سوء ظن بودند، سفارش مي كرد كه كمتر با او ارتباط داشته باشند اين موارد، باعث شده بود كه او موفق شود تا ضد اطلاعات به فكر تجديد نظر در نوع تفكر و برداشتش در مورد او بيفتد
تيز هوشي و زيركي كلاهدوز موجب شده بود كه نه تنها سوء ظن ضد اطلاعات نسبت به او بر طرف شود؛ بلكه برعكس، نسبت به او خوشبين شود اين موقعيت براي او خيلي حساس و در عين حال بسيار مناسب بود
از جهتي چون پذيرفتن اين پيشنهاد، زمينة مساعدتري را براي نفوذ در رده هاي بالاي ارتش و دست يافتن به منابع كمياب اطلاعاتي بيشتر مي ساخت و از سوي ديگر، مي بايست در لباس حاميان پر و پا قرص شاه در مي آمد، اين بود كه پيش از آنكه اين پيشنهاد را قبول كند، با چند نفر از دوستان خود مشورت كرد و طي جلسات مكرري كه داشتند، به اين نتيجه رسيد كه به اين پيشنهاد، جواب مثبت دهد
با وجود اين، عدم حضور مستمر او در شب نشيني هاي افسران گارد و مجالس عيش و نوش آنها، براي كلاهدوز مسأله ساز بود؛ اما هر بار به بهانه هاي مختلف ـ كه مثلاًهمسرم مريض است، به مسافرت رفته بودم، حالم خوش نيست از رفتن به مجالس آنچناني سر باز مي زد
يك روز به سرهنگي كه كلاهدوز را براي گارد معرفي كرده بود، گفته شد اين آدم چه كسي است كه معرفي كرده اي؟! آن سرهنگ جواب داده بود چون جوان ساده و سر براهي است، به اين جور آدمها بيشتر از افراد لاابالي مي شود اعتماد كرد
همين نمونه نشان مي دهد كه كلاهدوز چقدر در كارهايش با كفايت بود از طرفي به اصول اسلام پايبندي داشت و حركتهاي انقلابي خود را بر اساس آن منطبق مي كرد و از سوي ديگر، جوري وانمود مي كرد كه يكي از خدمتكاران صديق رژيم شاهنشاهي است
ارتباط با امام س
لازم به ذكر است كه در آن موقع، تنها اشخاصي را براي گارد انتخاب مي كردند كه از هر جهت چشم و گوش بسته و مطيع بودند به قول معروف، از هفت صافي عبورشان مي دادند تا به تعبير خودشان، از هر نوع ناخالصي به دور باشند! اما هيچگاه نتوانستند به اين مهم پي ببرند كه در قلب دستگاه و در ميان آناني كه در اصل به عنوان چشم و گوش رژيم به حساب مي آمدند، كسي باشد كه از سربازان واقعي امام خمينيس باشد و ولايت را در دل داشته باشد
كلاهدوز با زيركي و كفايتي كه داشت، توانست موقعيتي را به دست آورد كه بسادگي براي هر كسي دست نمي داد او جزء افسراني بود كه مي توانست مسلح در كنار شاه و ديگر سران حكومتي حركت كند و اين همه، اولاً به خاطر آن بود كه وي از تخصص بالايي برخوردار بود و در رشتة خود تبحر داشت و در ثاني همان گونه كه ذكر شد، ناشي از هوشياري وي در كارها بود
او هر قدمي كه بر مي داشت، جوانب امر را در نظر مي گرفت تحت تأثير احساسات آني قرار نمي گرفت و به دنبال اصلاحات مقطعي نبود؛ بلكه سعي داشت تا با ريشه يابي دردها، سرچشمة آنها را بيابد، تا آنجا كه وقتي از او سؤال شد كه چرا با توجه به موقعيتي كه داري، شاه را نمي كشي؟ در جواب گفت بايد دستور برسد نبايد خودسرانه عمل كرد و بي گدار به آب زد؛ زيرا من از آقا دستور مي گيرم
وي در همان شرايط كه جامعه در يك حالت خفقان به سر مي برد، با چند واسطه با امام س ارتباط داشت و از راهنماييهاي ايشان بهره مي برد و در تشكل نيروها و شتاب بخشيدن به روند انقلاب، فعاليت مستمر داشت و سعي مي كرد كه اطلاعات سري را در اختيار مبارزان مسلمان قرار دهد
پشتكار قابل توجهي داشت اطلاعات وسيع نظامي و رشادت و قدرت بدني وي، باعث شده بود تا از اين نظر مورد توجه قرار گيرد تا آنجا كه پيوسته به مانور و آموزشهاي سخت و طاقت فرسا ـ كه معمولاً در اطراف تهران و قم انجام مي گرفت ـ مي رفت و گاه بود كه پس از ده روز كوشش و تلاش، با بدني خسته و سر و صورتي غبار گرفته به خانه بر مي گشت؛ درست مثل اينكه از ميدان جنگ بر گشته باشد مقيد بود كه تمام كارهايش را شخصاً انجام دهد هرگز پيش نمي آمد كه نگهبانيهاي خود را به پايان نرساند در محل كار، براي جلب اعتماد بيشتر، زيادتر از حد مقرر مي كوشيد در نظر داشت كه در دانشكدة افسري به تدريس بپردازد چون با اين كار، مي توانست بهتر و بيشتر نيروهاي متعهد و انقلابي را شناسايي نمايد گذشته از اين، زمينة بهتري مي يافت تا در خط دهي افراد وظيفة خويش را انجام دهد
كلاهدوز با شهيد نامجو رابطة گرم و صميمي داشت بيشتر اوقات با هم روي مباني و اصول، كار و تحقيق مي كردند آنها براي تشكيلاتي منظم و متشكل از افرادي خدمتگزار براي اسلام و انقلاب، سعي زيادي مي كردند حتي در اين راه توانستند به نتايج خوبي هم دست پيدا كنند؛ تا جايي كه در جهت پاكسازي و تزكية محيط خدمت و ارتقاي سطح فرهنگ و بينش نظاميان، از هيچ كوششي فروگذار نمي كردند
در آن زمان، گارد محل مناسبي براي كسب شهرت و مقام؛ و منبع خوبي براي بدست آوردن ثروت و امكانات مادي بود و چه بسا افرادي كه از اين راه به جاه و جلالي دست پيدا كردند ليكن گارد براي كلاهدوز، حكم وسيله اي را داشت كه وي تنها از اين طريق مي خواست كسب اطلاعات كند و از سوي ديگر، آن را براي خود در حكم كمينگاهي مي دانست كه مي توانست از آن سود جسته و به دستگاه ضربه وارد آورد
وي معتقد بود كه آن همه ولنگاريها و تشريفات سران رژيم، جز از طريق چپاول دسترنج عده اي مردم فقير و بي چيز نيست؛ زيرا آنها هستند كه در اين آب و خاك، بحق مي كوشند و از جان مايه مي گذارند؛ اما حاصل دسترنج آنان نصيب عده اي چپاولگر مي شود
اخلاق و رفتار او در خانواده
وي هرگز مشكلات محل كار را با خود به خانه نمي برد وقتي كه وارد منزل مي شد، با رويي گشاده با افراد خانه برخورد مي كرد اصلاً روحية او، سرشار از طراوت و نشاط معنوي بود از انزوا پرهيز داشت و هميشه با نزديكان و آشنايان در ارتباط بود وقتي كه در مجلسي حضور مي يافت، از به زبان آوردن حرفهاي بي ربط و لغو خودداري مي كرد سنجيده سخن مي گفت؛ بجا مي خنديد و محبتش را ميان كودكان و بزرگسالان به نسبت مساوي تقسيم مي كرد
يك روز كه خسته از سركار به منزل آمد، حامد ـ پسرش ـ را ديد كه در گوشه اي كز كرده است در حالي كه لبخندي بر لب داشت، جلو رفت دست دراز كرد كه با حامد دست دهد حامد به علامت قهر، دستش را كنار زد و در حالي كه بغض كرده بود، به گوشه اي از ديوار تكيه داد پدر قضيه را فهميد پرسيد پسرم! ناراحتي ؟ حامد، سرش را به علامت آري تكان داد پدر، دستي به سرش كشيد و گفت قرار نبود كه اين جوري غصه بخوري، اگر زياد غصه بخوري، هرگز بزرگ نمي شوي اگر چيزي مي خواهي، فقط به من بگو تا خودم آن را براي تو فراهم كنم
حامد كه پدر را مهياي انجام خواسته هايش يافت، گفت پس چرا نخريدي؟ مگربه من قول ندادي كه برايم ماشين بخري؟ پدر خنديد و گفت همه اش همين؟ اينكه ناراحت شدن ندارد، خوب اين را زودتر مي گفتي بلند شو تا برويم برايت يك ماشين قشنگ بخرم از همانها كه خودت دوست داري
برق شادي در چشمان حامد درخشيد فوراً از جايش بلند شد خواست كفشهايش را به پايش كند كه پدر گفت اصلاً وقتي من و تو مي توانيم با كمك هم يك ماشين قشنگ بسازيم، چرا برويم از بيرون بخريم؟ زود باش، آستينهايت را بالا بزن و برو وسايل نجاري را بياور كه مي خواهم برايت يك ماشين خيلي خوب درست كنم ولي بايد قول بدهي كه تو هم به من كمك كني، قول مي دهي؟
حامد مي دانست كه پدرش مي تواند برايش يك ماشين خوب درست كند فوراً رفت سراغ وسايل نجاري پدرش، در يك چشم به هم زدن، همه چيز آماده شد شادي در چشمان كوچك حامد موج مي زد؛ به جهت اينكه مي ديد پدرش به خاطر علاقه اي كه نسبت به او دارد، حرفش را پذيرفته و تا چند لحظة ديگر صاحب يك اسباب بازي خواهد بود كه حاصل زحمتهاي او و پدرش است
اخلاق شخصي
كلاهدوز، نفس اماره را در خود كشته بود، رفتار خود را با سنت پيامبر ص و سيرة ائمه اطهار عليهم السلام تطبيق مي داد همواره مراقب حركات خود بود هر شب پيش از خواب، اعمال خود را مرور مي كرد و به مصداق به حساب كارهايش مي رسيد، قبل از اينكه از او حساب پس بگيرند
كلاهدوز، جهت تزكية روح خود، كم مي خورد و كم مي خوابيد و روزه هاي مستحبي مي گرفت اسراف را به هر شكلي كه بود، نمي پسنديد؛ چه در خوراك و چه در پوشاك و يا ساير موارد
شيفتة كلام خداوند بود قرآن را زياد تلاوت مي كرد؛ علي الخصوص در ماه مبارك رمضان، هر وقت كه فرصتي مي يافت، در آيات الهي تأمل و تفكر مي كرد، قصد وي از انجام اين كار، گذشته از برخورداري از ثواب و اجر اخروي، اين بود كه تمام حركات و اعمالش بر اساس فرامين الهي باشد و در راستاي رهنمودهاي كلام الله حركت كند
ارادتي خاص نسبت به حضرت ولي عصر عج داشت در مورد زندگاني و شرح حال ايشان مطالعات زيادي داشت او وظيفه و رسالت خطير امت مسلمان را در غياب آن حضرت بخوبي مي دانست انتظار فرج قائم آل محمد ص را با صبر و بينشي انقلابي توأم ساخته بود و سلاح نبرد با طاغوتهاي زمان را ـ كه انسانها را در مسلخ زر و زور و تزوير قرباني مي كردند ـ صيقل داده بود
از آناني نبود كه مهر سكوت بر لب زند و خلوت اختيار كند ظلم را ببيند و چشم بر هم نهد؛ فساد را ببيند و عليه آن نشورد؛ درد را حس كند و در پي درمان آن برنيايد از برداشتها و تعصبات نادرست و كج فهميها رنج مي برد، نمي خواست زير چتر كفر به نماز ايستد و در پيلة بي مسئوليتي در خود بلولد؛ بلكه دستگير فريب خوردگان بود و از جريانات گوناگون اجتماعي و تحريفها آگاه بود، در شناسايي جلسات بهائيها و شيوه هاي مخصوص آنان در كشاندن جوانان به سوي خود، يادداشتهايي تهيه مي كرد و در عين حال، تمام همّ خود را صرف مجادله و مخالفت با اين طيف نمي كرد و خود را نيز در جمع گروه خاص مقابل آن طيف نمي كرد زيرا كه به عقيده او خود آن گروه، آلت دست حاكميت ظالم بود
اوج گيري انقلاب
كلاهدوز در دوران اوج گيري انقلاب، فعالانه در تمامي صحنه هاي آن حضور داشت با ورود امام به ايران، اين فعاليت گسترش يافت
تعدادي از فدائيان امام، شبانه روز با محل استقرار او در ارتباط بودند كه يكي از آنان كلاهدوز بود
جالب اينجا بود كه وي، در حالي كارها را تدارك مي ديد كه لباس گارد را به تن داشت و هر چه به او اصرار مي كردند كه اين لباس را از تن درآور؛ زيرا ممكن است مردم به خاطر اين لباس، تكه تكه ات كنند
مي گفت من در اين لباس، بهتر مي توانم وظيفه ام را انجام دهم او از اينكه يك وقت ممكن است مردم او را بواسطة گاردي بودن از بين ببرند، ابايي نداشت فدايي اسلام بود و انقلاب مي گفت آنجا كه حق و باطل مشخص مي شود، مهم است
به هيچ وجه خود را نمي ديد براي اعتلاي كلمه الله، حتي حاضر بود جانش را بدهد؛ اما دست از وظيفة اصلي خود بر ندارد بر آن بود كه تا پاي جان وفاداري اش را به اسلام و انقلاب نشان دهد؛ در حالي كه انتظار آن مي رفت كه هر لحظه مردم، او را به عنوان نيروي گارد از بين ببرند؛ اما مي گفت من بايد اين لباس را بپوشم تا كارگردانان رژيم طاغوت فكر نكنند كه ارتش با آنهاست من اين لباس را مي پوشم تا همة ارتشيها بدانند كه يك عضو ارتش شاه، مي تواند فدايي امام و اسلام باشد
چنانكه گذشت، او براي تضعيف روحية طاغوتيان و شكست جو رعب و وحشت و شكاف انداختن در ميان نظامياني كه تا اوج انقلاب طوق بندگي رژيم را بر گردن داشتند، دست به اقدامي متهورانه زد كه در شرايط آن روز، تأثيري بسزا گذاشت؛ تا جايي كه در بسياري از جوامع جهاني صحبت از اين واقعه؛ يعني واقعة لويزان بود، انعكاس اين خبر، رعشه بر تن همة نظاميان وفادار به طاغوت انداخت
رژيم در حال احتضار شاهنشاهي، نفسهاي آخر را مي كشيد؛ وليكن همچنان براي زنده ماندن، دست و پا ميزد تا مگر به نحوي خودش را از غرقابي كه با دستان پليد خود، براي خويش ساخته بود، نجات بخشد ديگر براي او فرقي نداشت كه چگونه خود را برهاند آيا با جاري ساختن سيل خون در خيابانها، با دخالت دادن مستقيم دستهاي خارجي؛ با ترفندهاي ديگر؟ كه سرانجام پس از نشستهاي زياد، راه اول را سهل الوصول تر از بقية راهها دانست كشتار بي دريغ مردم كوچه و خيابان با هر وسيلة ممكن!
تيمسار بدره اي و تيمسار نشاط و چند تن ديگر، طراحان اصلي اين نقشه بودند، نقشه ها ريخته شد قرار شد فرداي آنروز تعدادي تانك به خيابانها اعزام شود و به خدمة تانكها مأموريت داده شود كه به هيچ جنبنده اي رحم نكنند، هر كس را كه فرياد الله اكبر بر زبان راند، بزنند
كلاهدوز پس از باخبر شدن از تصميمات، بسيار نگران شد با خود انديشيد فردا شهر چهرة وحشتناكي خواهد داشت؛ از يك سو قيام بي وقفة مردم و فرياد دشمن شكن الله اكبر آنان گسترش بيشتري خواهد يافت؛ از سوي ديگر، يورش تانكها به همراه غرش گلوله هايشان در فضاي دود آلود كوچه ها و خيابانهاي شهر و با صفير هر گلوله، سنگ فرش خيابانها از خون تعدادي زيادي زن و كودك و پير و جوان رنگين خواهد شد فردا روز آشتي گوشت و گلوله خواهد بود
كلاهدوز تمام اين صحنه ها را بوضوح تصور مي كرد و پيش خود مي بيند انگار تمام اين وقايع از جلو ديدگان او رژه مي رفتند
نتوانست راحت باشد؛ نتوانست بنشيند و فردا ناظر اين همه جنايت از جانب رژيم باشد، بايد به هر حال كاري مي كرد؛ چون او خوب دريافته بود كه آنان چه خوابي براي اين مردم ديده اند
نقشه هايشان طراحي شده و قرار بود فردا به اجرا در آيد نقشه اين بود كشتار بي امان مردم تظاهر كننده، گلوله باران شديد چند نقطه از تهران؛ از جمله مقر حضرت امام و دانشگاه؛ و كلاهدوز با زيركي خود، توانسته بود به اين رموز پي ببرد
شب 21 بهمن ماه 1357 بود، چند روز قبل از آن، كلاهدوز متوجه شده بود كه نقل و انتقالهايي در سطح پادگان در حال انجام است، مقداري گلوله هاي جنگي وارد پادگان كرده بودند و توپ و تجهيزات لازم را داشتند آماده مي كردند آموزشهاي لازم براي جنگهاي شهري هم به خدمه هاي تانكها داده مي شد دو روز پيش از آن تعداد زيادي از افراد مستقر در پادگانها يا خودشان فرار كرده بودند و يا كلاهدوز آنها را فراري داده بود
كلاهدوز با ديدن اين تغيير و تحولات، مطلع شد كه بايد نقشه هايي در حال انجام باشد او در پي اين شد كه هر چه بيشتر و دقيقتر از جريانات سر در بياورد؛ وليكن افسرهاي رده بالا و تيمسارها كسي را به اتاقها و تشكيلاتشان راه نمي دادند
كلاهدوز در يك تنگناي عجيبي قرار گرفته بود از يك سو دلواپس ماجرا بود و از سوي ديگر هيچ راهي را براي پي بردن به قضيه نمي يافت؛ تا اينكه فكري به خاطرش رسيد و آن اينكه آن شب پست نگهباني را كه به عهدة يكي از افسران بود، عهده دار شود
وقتي آنرا به افسر مربوطه پيشنهاد كرد، وي پذيرفت و كلاهدوز توانست راهي را براي دريافتن موضوع پيدا كند آن شب به هر وسيله اي بود، خودش را به اتاق تيمسارها رساند نقشه همان بود كه او از پيش حدس زده بود
درنگ جايز نبود رفت تا شايد بتواند كاري كند تلفنهاي داخل، يا قطع بودند و يا شديداً تحت كنترل چاره اي نداشت جز آنكه به بهانة سركشي از پيرامون پادگان از آنجا خارج شود و از تلفن عمومي استفاده كند
در اطراف پادگان، مردم جسته و گريخته در رفت و آمد بودند دلش شور شهر را مي زد خيلي دلش مي خواست كه بداند در شهر چه مي گذرد به هر شكلي بود، توانست يكي را گير بياورد و از او در مورد جريانات داخل شهر سؤال كند؛ اما او هم مثل كلاهدوز خيلي شتابزده بود؛ ولي با اين حال به نحوي كه انگار مي خواست به كلاهدوز به عنوان يك نفر نظامي، ضرب شستي نشان دهد و از او زهر چشم بگيرد، گفت
در شهر جنب و جوش عجيبي به چشم مي خورد مأموران رژيم در گوشه و كنار شهر ديده مي شوند در جاي جاي شهر، مردم خيابانها را بوسيلة سوزاندن لاستيك و چيزهاي ديگر بسته اند صداي تير اندازي مأموران هم يك لحظه قطع نمي شود و با شليك هر گلوله صداي الله اكبر مردم در فضاي شهر مي پيچد
آسمان بدجوري گرفته بود، بايد مي رفت و يك جوري اين خبر را به انقلابيون مي داد كمي آن سوتر يك باجة تلفن بود؛ وارد باجه شد نگران بود كه نكند كسي او را تعقيب كرده باشد با وسواس، كمي اطراف را پاييد مطمئن كه شد، گوشي را برداشت، خبر را داد سپس با عجله گوشي را گذاشت و از باجه خارج شد
شب داشت به نيمه مي رسيد خواب به چشمانش نمي آمد، با خود فكر كرد آيا واقعاً اين تلفن مي تواند رفع مشكل كند يا نه؟ البته كه نه، بايد جديتر انديشيد، بايد فكر چارة ديگري بود دوباره بلند شد از ساختمان خارج شد، تانكها رديف هم در مقر پادگان ايستاده بودند انگار تانكها هم مي دانستند كه فردا مأموريت سنگيني را در پيش دارند، شب پر اضطرابي بود از ديدن تانكها، احساس عجيبي به او دست داد به هر صورت جاي تأمل نبود نقشه اي را كه چند لحظه پيش طراحي كرده بود، بايد عملي مي كرد
ابتدا خوب اطراف را پاييد آنگاه آهسته به سراغ اولين تانك رفت خوب مي دانست كه چگونه بايد اين غولهاي آهني را از كار بيندازدـ او زماني براي آموزش به انگلستان رفته بود و خيلي بالاتر از اينها را آموخته بودـ كمي دلش شور برداشت؛ ولي قرص و محكم، سر قراري كه با خودش گذاشته بود، ايستاد
بايد هر طوري شده، تانكها را از كار بيندازد بهترين راه، برداشتن سوزن آنها بود و وقتي كه مطمئن شد كارش را بخوبي انجام داده است، از آن پياده شد و به سراغ دومين تانك رفت نزديك تانك كه رسيد، ناگهان سايه اي در جلو ديدگانش ظاهر شد انگار كسي متوجة او شده بود خواست خودش را مخفي كند؛ اما گويي كه صاحب سايه او را ديده بود
بر اعصابش مسلط شد و بطرف او رفت نگهبان تانكها بود جلوتر رفت؛ نگهبان او را شناخت پايش را به علامت احترام محكم بر زمين كوبيد و در مقابل او ايستاد كلاهدوز هم در موضع گشتي، جوابش را داد و خونسرد از كنارش رد شد
كارش ناتمام مانده بود؛ دغدغة اين را داشت كه نكند امشب نتواند وظيفه اش را بطور كامل انجام دهد قدم زنان از كنار صف تانكها گذشت تا به آخرين تانك رسيد
دوباره كارش را از آنجا آغاز كرد ساعتي بيش به طلوع فجر صادق نمانده بود و او در حال از كار انداختن تانكها بود سپيده كه دميد، سوزن آخرين تانك را هم درآورد و خوشحال از آن خارج شد
خورشيد روز بيست و يكم، به عنوان ناظر التهاب مردم، آهسته آهسته از پشت كوههاي مشرق سر درآورد مردم نيز شعاع الله اكبر خود را در فضاي شهر وسيعتر كردند حكومت نظامي در پي انجام توطئه عليه قيام مردم، ساعت عبور و مرور را چهار بعد از ظهر اعلام كرد اما مردم در پي فرمان حضرت امام كه فرمودند اين يك توطئه است و كسي در خانه نبايد بماند بي محابا فرياد هيهات من الذله سردادند و در خيابانها به تظاهرات پرداختند
صبح روز بيست و يكم بهمن 1357، تانكها جهت استقرار در خيابانهاي شهر، از پادگان خارج شدند كلاهدوز در دل به آنها مي خنديد او مي دانست كه اين غولهاي آهني با اين هيبت شان از يك چوبدستي كمترند
22 بهمن، روز سقوط رژيم سلطنتي، روز انقراض شاهنشاهي و روز پايان عمر ننگين رژيم پهلوي بود دنيا در اين روز، نيروي وحدت ملت ايران را شناخت، كاخها در هم كوبيده شد پادگانها يكي پس از ديگري تسخير؛ و فرماندار نظامي تهران توسط مردم دستگير گرديد ولي وقتي كه با او مصاحبه مي شد، هنوز در خيال شاه بود و خود را سرباز وظيفه شناسي مي دانست كه به فرمان اعلي حضرت عمل كرده است! باور نمي كرد كه در چنگ انقلابيون قرار دارد
مردم، ساختمانهاي ساواك و زندانهاي رژيم شاه را گرفتند هويدا و نصيري و عده اي ديگرـ كه براي نجات رژيم و فريب مردم، موقتاً زندان را اختيار كرده بودندـ در اختيار كميته هاي انقلاب قرار گرفتند سران درجة اول رژيم به مخفيگاه رفتند و يا فرار نمودند رزمندگان اسلام همه جا در تعقيب طاغوتيان بودند فرماندهان درجه اول ارتش در اسارت زندانيان گذشته قرار گرفتند و بقاياي افراد گارد شاهنشاهي و سازمان امنيت در كمين بودند تا جوانان مبارز را به آتش گلوله بكشند
سر انجام با هجوم مردم، مقاومت نيروهاي دولتي درهم شكسته شد و دژها و سنگرها، يكي پس از ديگري به تسخير قواي انقلاب درآمد تانكهاي سوخته شده در گوشه و كنار خيابانها به چشم مي خورد
كلاهدوز در شب 21 بهمن، نه تنها تانكها را از كار انداخته بود؛ بلكه بسياري از ادوات جنگي ديگر را هم دستكاري كرده بود و با اين عمل جسورانة خود، در حقيقت بخشي از دستگاه نظامي رژيم را خلع سلاح كرده بود همچنين بعضي از افرادي كه هدايت تانكها را به عهده داشتند، از نيروهاي كلاهدوز بودند و او به آنها گفته بود كه مبادا دست از پا خطا كنند و به مردم بي پناه آسيبي برسانند و براي همين سفارش كلاهدوز، يكي از درجه داران گارد كه توسط كلاهدوز هدايت شده بود، به دست مردم كشته شد، ولي حاضر نشد با تانك خود آسيبي به آنها برساند
در اوج قيام كه گروهكهاي منافق و كمونيست به غارت اسلحه و مهمات از پادگانها مشغول بودند و مي رفتند تا براي آينده و برنامه هايي كه داشتند، آنها را ذخيره سازي كنند، كلاهدوز هوشيارانه اين توطئه ها را كه در پناه مردم مسلمان و نيروهاي مخلص انقلاب انجام مي شد، دريافت لذا تمام سعي و توان خود را به كار بست تا تسليحات پادگانها از دستبرد افراد مغرض محفوظ بماند البته در اين ارتباط از نيروهاي توانمند انقلاب بهره جست و بسيار كوشيد تا انبارهاي اسلحه، بيهوده و بي حساب از بين نرود؛ و همين اقدامات بموقع و بجاي او باعث شد تا بعضي از انبارها، از جمله مخزن مهمات گارد، دست نخورده باقي بماند كلاهدوز بر آن بود تا پادگانها با كلية وسايل و مهماتش دست نخورده به دست انقلابيون برسد
سرانجام، انقلاب با رهبري آگاهانة حضرت امام و كوشش و پايداري امت اسلامي ايران و هوشياري و از جان گذشتگي افراد برجسته اي مانند كلاهدوز به پيروزي رسيد بوي خوش پيروزي، سراسر كشور را فرا گرفت و بر سجادة پيروزي نماز شكر گزارديم و زنجير بردگي و بندگي شرق و غرب را گسستيم و با امام عشق بيعت كرديم ديگر مغزهايمان طعمة مارهاي ضحاك نمي شد؛ بيرق عظمت اسلام را بر دوش گرفتيم و از شوره زاران گذشتيم در ركاب موسي، نيل حوادث را طي كرديم؛ و همدوش ابراهيم، بر بتها تاختيم با نوح زمان به كشتي ايمان پناه برديم و سيلاب حوادث را پشت سر گذاشتيم و به سرزمين زيتون رسيديم؛ و با پيالة دل از جاري زلال ولايت نوشيديم و مرغ جان را همپاي محمدص از حصار تنهايي مكه تا دشت حريت مدينه پرواز داديم، ذوالفقار علي ع در دست و بردباري و حلم حسن ع در دل براي آفريدن عاشوراي حسيني، آغوش گشوديم و با عطش كودكانمان و خون جوانانمان و شهادت پيران و شهامت و اسارت زنانمان به دلجويي سالار شهيدان نشستيم
مردم با شهادتشان آية را براي تمام ستمديدگان جهان تفسير كردند و با اين جنبش، انقلاب و بيداري را در رگهاي خشك فلسطينيان تزريق كردند
مردم لبنان و افغانستان دريافتند كه هيچ حركتي به پيروزي نمي انجامد مگر با افشاندن بذر جهاد در ميان مردم و چيدن ثمره شهادت از آن آنان دريافتند كه اگر بخواهند، مي توانند بدون تكيه بر ابرقدرتها زندگي كنند؛ حكومت تشكيل دهند و صاحب قانون باشند قانوني كه قانونگذارش خداست؛ و مردم مجريان آن هستند آنان دريافتند كه مي توانند سلاح بدست گيرند و طعم شكست را به قدرتمندترين حكومت جهان بچشانند
مردم ما به همة دادخواهان تاريخ، نشان دادند آنگاه كه مورد ستم واقع مي شوند، اگر به پا خيزند، اگر متفرق نشوند، اگر مصمم و متحد باشند، پيروزند
در اين ميان،كلاهدوز مرد ميداندار عشق بود و اكنون كه او به خواستة قلبي خود رسيده بود، به آن ارج مي نهاد و با تمام نيرو از اين ثمرة گرانبها حراست مي كرد او چون تشنه اي بود كه پس از روزها تلاش پيگير در شوره زاري خشك به سرچشمه اي زلال و گوارا رسيده باشد تشنگي را به ياد مي آورد و قدر آب را مي دانست
حال كه اين بذر، روييده بود و جوانه زده بود، همه چيز را پايان يافته تلقي نمي كرد و با اطلاعي كه از حركتهاي پيشين داشت و مي دانست كه تا زمان به بار نشستن اين نهال، نبايد از پاي نشست، بايد رنجها برد و از جان و دل مايه گذاشت؛ آن هم نه كمتر از زمان انقلاب و نه به اندازة زمان انقلاب، بلكه بيشتر از آن از اينرو سعي مي كرد كمتر به خانه بيايد؛ و بيشتر اوقاتش را در محل كار و در بيرون از خانه بگذراند؛ تا آنجا كه وقتي يك روز خسته از سركار به خانه برگشت، حامد با چشماني كه اشتياق در آن موج مي زد، در آغوش پدر پريد و گفت بابا! انقلاب كه پيروز شده است، حالا ديگر چرا كم خانه مي آيي؟! ما دلمان مي خواهد كه بيشتر تو را ببينيم و پدر در حاليكه همان لبخند آشنا را بر لب داشت، گفت پسرم! تا حالا مقدمة كار بود از اين به بعد تازه كارمان شروع مي شود
به ياد مي آورد روزي را كه در زمان طاغوت به ديدار يكي از دوستان صميمي اش رفته بود برق شادي در چشمانش مي درخشيد نتوانست شادي خود را پنهان كند دوستش او را تا آن روز، آنقدر خوشحال نديده بود از او سبب خوشحالي اش را پرسيد كلاهدوز پاسخ داد داشتم از جلو در اتاق فرماندة تيپ رد مي شدم كه مرا صدا زد وارد اتاقش كه شدم ، در را بست جوري سر صحبت را باز كرد كه نشان مي داد حرفش خيلي محرمانه است آن وقت خيلي با احتياط و به نحوي كه كسي متوجه نشود، گفت من روحيه تو را خوب مي شناسم به خاطر اين، مدتي است كه در صدد بودم تا رازي را با تو در ميان بگذارم راستش تو هنوز خيلي جواني؛ اين چيزي را كه من مي خواهم به تو بگويم، به خاطر بسپار تا آنروز شايد من زنده نباشم؛ اما تو تا آنروز زنده اي و اين چيزهايي را كه من مي گويم، خواهي ديد واقعيت اين است كه امروز در ايران وضع عجيبي حاكم است كنترل كم كم دارد از دست رژيم خارج مي شود، گروههاي مختلفي در حال فعاليت هستند از ميان اين گروهها، تعدادي طرفدار غربند، تعدادي طرفدار كمونيستند و عده اي هم وابسته به اسرائيل و بهايي ها هستند هر كدام از اين گروهها در پي آنند كه گروه ديگر را از ميدان خارج سازند؛ چون هر يك از آن گروهها، ديگري را رقيب خود مي داند، البته همة اينها اقليتي ناچيزند اما بقية مردم كه طرفدار روحانيت و در رأس آنها طرفدار {امام} خميني هستند، من از روز روشنتر مي بينم كه طرفداران {امام} خميني پيروز مي شوند و هم آنان هستند كه گوي سبقت را در اين ميدان خواهند ربود، اينها مي توانند شاه را بيرون كنند
اينگونه هم شد و براستي آنان كه دل به دست عشق داده اند، زيان نمي بينند چرا كه آنان به سود و زيان كار توجهي ندارند؛ بلكه به تنها چيزي كه مي انديشند، رضايت معشوق و معبود خويش است و همين عامل است كه آنان را فدايي عشق مي كند و باعث مي شود تا با غيرت و تعصبي كه در راه مجاهدت نشان مي دهند، از ديگر گروهها جلو بيفتند البته عامل اصلي پيروزي اين انقلاب، رهبري انقلاب بود همان كه اكثر انقلابهاي جهان به خاطر محروميت از اين نعمت گرانبها، به بيراهه كشيده شده اند
وي با اراده خلل ناپذير، شب و روز از وسايل و اسناد و مهمات و ابزار و آلاتي كه در پادگانها موجود بود، حفاظت مي كرد گذشته از اينها، كلاهدوز در ابعاد ديگر انقلاب نيز خدمات شايسته اي انجام داد كه از آن جمله مي توان دستگيري تعدادي از سران سفاك ارتش نام برد
او و شهيد محمد منتظري، به همراه شهيد نامجو و شهيد اقارب پرست، در اقامتگاه حضرت امام؛ يعني در مدرسة علوي، كميته اي از نيروهاي انقلاب تشكيل دادند و جريانات را به اطلاع امام مي رساندند و معظم له هم رهنمودهاي لازم را ارائه مي فرمودند در واقع اين كميته، بازوي قوي انقلاب به شمار مي رفت و بزودي اين كميته، شيرازة از هم گسيخته و نظام از هم پاشيدة ارتش را به دست گرفت و با برنامة جامع و ظريف كلاهدوز و ديگران، جمع بسياري از عوامل ضرب و جرح و كشتار امت مسلمان ايران، دستگير و روانة زندانها شدند
لازم بود كه يك هستة مركزي، نشأت گرفته از مباني انقلاب و عناصر متعهد و روشن بين، براي سر و سامان بخشيدن به ارتش از هم گسيخته و متحول كردن آن به يك ارتش مكتبي و تصفية مهره هاي خائن و سر سپردة شاه، ايجاد شود تا كنترل ارتش را به دست گيرد و ضمناً از توطئة خائنانة عده اي كه در بوق مي كردند ارتش بايد منحل شود جلوگيري كند زيرا آنان به پيروي از امام خويش خوب مي دانستند كشوري كه ارتش نداشته باشد، همچون پيكر بدون قوة دفاعي است؛ و اين چنين كشوري بزودي از پا در مي آيد
حضرت امام با عاقبت نگري و بصيرت منحصر به فرد خود، پرده از روي اين توطئه برداشت كه ارتش بايد پا برجا بماند و تنها عناصر جنايتكار و مهره هاي وابسته به رژيم سلطنتي بايد از آن طرد شوند لذا هستة مركزي با همت والاي كلاهدوز و اقارب پرست و تني چند از نظاميان متعهد و نيروهاي انقلاب، در چهار محور تشكيل شد و كار سامان بخشيدن به ارتش را به عهده گرفت كه از آن جمله؛ انتخاب شهيد قرني به عنوان رئيس ستاد مشترك و معرفي و دستگيري عناصر مخرب و سردمداران كشتار مردم، منظم ساختن ارتش مكتبي، از ره آوردهاي شايان توجه اين ستاد بود
ابتدا اين كميته در مدرسة علوي بود و آنگاه به ستاد مشترك انتقال يافت نقش مؤثر و كار ساز كلاهدوز، تنها در حوزة عمل اين كميته خلاصه نمي شود او به همراه حجت الاسلام شهيد محمد منتظري و شهيد نامجو، واحدي از نيروهاي انقلاب در گارد سابق دانشگاه تشكيل داد و خود بهترين مشاور مطلع و آگاه براي ديگران در اين موارد بود او بيشتر از جنبة ارشادي برخورد مي كرد و سعي نمي كرد كه با تغييرات سطحي و برخوردهاي خشن كه حاصلي جز نفاق و ايجاد شكاف ندارد ـ كارها را خراب كند
مشاركت در تشكيل سپاه پاسداران
زمان چون باد بسرعت مي گذشت و هر قد كه از عمر انقلاب اسلامي سپري مي شد، توطئه ها عليه انقلاب شدت مي يافت از يكطرف استكبار نمي توانست بارور شدن نهال پر ثمر انقلاب را ببيند و ساكت بنشيند ايران؛ گوهر ارزشمندي بود كه از كف او لغزيده و پرنده اي بود كه از بند اسارت او رهيده بود بدين جهت در صدد بود تا به نحوي آن را دوباره به دست آورد از طرف ديگر شرايط كشوري جوري بود كه بيم آن مي رفت تا استكبار، چنين موقعيتي را دوباره كسب كند چون انقلاب نو پا بود و كشور داراي نيروي نظامي منسجمي نبود ارتش، درست شكل نگرفته بود و نظام نوپاي اسلامي، تنها به دست مردم انقلابي اداره مي شد بدين جهت ضرورت تشكيل نيروي نظامي متشكل و برخاسته از متن مردم و انقلاب، بيش از پيش احساس مي شد تا از دستاوردهاي انقلاب اسلامي و حريم خون پاك شهدا حفاظت و پاسداري كند و در مقابل سيل توطئه ها، همچون بنياني مرصوص و پولادي آبديده به مقاومت برخيزد و ترفندهاي گروهكها و آشوب طلبان را با آگاهي خنثي كند
اين فكر از چندي پيش مطرح شده و كلاهدوز از جمله كساني بود كه ضرورت چنين نيرويي را احساس مي كرد به همراه شهيد محمد منتظري و شهيد نامجو در پي اسكلت بندي سپاه برآمد تا بتواند اين نيرو را نظام بخشد؛ تا تشكيلاتي تر و منسجم تر عمل كند او شب و روزش را وقف اين مهم كرد و طرحها و برنامه ها ريخت وقتي كه پيام حضرت امام مبني بر تشكيل و رسميت يافتن سپاه پاسداران انقلاب اسلامي صادر شد، اين نهاد كه نيروهاي موسس آن قبلاً در چهار محل به صورت پراكنده فعاليت مي كردند، با يك مركزيت واحد متشكل شد و فعاليتهاي خود را پي گرفت
البته قبل از آنكه سپاه به فرمان امام و به شكل منسجم ايجاد شود، كلاهدوز به همراهي شهيد محمد منتظري و تني چند از افراد قديمي، تشكيلاتي را به نام پاسا ايجاد كرده بودند
وقتي كه سپاه بصورت منظم و مرتب به عنوان يك نهاد، به امر حضرت امام ايجاد شد، كلاهدوز به عنوان يكي از اعضاي شوراي عالي سپاه انتخاب شد و فعاليت خود را از همان ابتداي شكل گيري سپاه شروع كرد
او از همان ابتدا تأكيد داشت كه اعضاي سپاه بايد داراي اصالت و اعتقادات راسخ و عميق مذهبي، آميخته با بينش و بصيرت كافي در بعد سياسي باشند وي بر روي اصل اعتقادي در ميان نيروهاي مسلح، بسيار تأكيد داشت البته معتقد بود كه نه تنها سپاه بايد از جنبة اعتقادي رشد كند؛ بلكه كلية نيروهاي مسلح بايد در اين زمينه به بينش و رشد كافي دست پيدا كنند بر همين اساس، وي اولين كسي بود كه قبل از تشكيل واحد عقيدتي ـ سياسي، مسألة آموزش معارف اسلامي را در سطح تمام نيروهاي مسلح مطرح كرد و در اين راستا در ارديبهشت ماه 1358 تعداد زيادي از كتب و جزوات اسلامي تكثير شد تا توسط مربيان كار آزموده، به نظاميان آموزش داده شود
در خصوص گزينش نيروهاي حزب اللهي، هميشه اين آيه را مد نظر قرار مي داد كه
و در جلسات هم اين آية مباركه را مي خواند و مي گفت بايد اين آيه را بنويسيم و در معرض ديد عموم قرار دهيم تا مسوولان و ديگران، اين قضيه را امري شرعي تلقي كنند و خداي نخواسته حب و بغضها و روابط و دوستيها، جايگزين ملاكهاي صحيح و صادق نگردد او مي گفت در زمينة اعتقادات برادران پاسدار، بايد از دل و جان مايه گذاشت تا چنان پرورده شوند كه در نشيب و فرازهاي حساس انقلاب، نقش چشمگير و صحيح خويش را به نحو احسن ايفا كنند و با صبر و توكل انقلابي به مسؤوليتهاي خطير خويش آگاه شوند و سپاه نبايد صرفاً به صورت يك بازوي نظامي در آيد و گرنه خطر بزرگي آن را تهديد مي كند و با كوچكترين نسيم مخالفي كه بوزد، مثل ساقه هاي نازك و كم استقامت خم شده و به چپ و راست متمايل مي گردد و ثبات رأي و عملكرد خود را از دست ميدهد
او به حق از بنيانگذاران و از محورهاي اصلي سپاه بود و نقش او در لحظه لحظه هاي اين نهاد مقدس مشهود است
تلاش در جهت هماهنگي سپاه و ارتش
مدتي پس از تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، سپاه و ارتش دو بازوي توانمند انقلاب شدند دو نيرويي كه براي پاسداري از اين ره آورد الهي كمر همت بسته بودند بنابراين لازم بود كه هر چه بيشتر اين دو نيرو هماهنگي لازم را داشته باشند
كلاهدوز را ميتوان به حق از كوشاترين افراد در ايجاد اين هماهنگي بين ارتش و سپاه دانست او براي ايجاد هماهنگي بين ارتش و ديگر قواي مسلحه، اعتبار خاصي قائل بود براي اين كار، جلسات خاصي را منعقد مي كرد؛ حتي اولين جلسه در اين ارتباط به همت ايشان در سپاه تشكيل شد در اين جلسه، تعدادي از مسؤولان ارتش هم شركت داشتند كه از آن جمله شهيد فلاحي، شهيد نامجو و حجت الاسلام و المسلمين صفايي نمايندة امام و مسؤول واحد عقيدتي ـ سياسي ارتش بودند
مي توان گفت كه كلاهدوز يك كانال ارتباطي بين ارتش و سپاه بود او از آنجا كه هميشه به عنوان يك عنصر دل سوخته و صبور و در عين حال پيگير، در تمامي صحنه ها حضور داشت، نسبت به آيندة ارتش هم نگران بود و تأكيد داشت كه نسل جوان فعلي بايد با يك برنامة درست اسلامي آموزش ببيند و اين برنامه اي بود كه وي به همراه شهيد نامجو آنرا براي آينده ارتش دنبال مي كرد به همت آنها بود كه تعدادي براي دانشكدة افسري گزينش شدند اين تعداد بعنوان دانشجو از طريق سپاه برگزيده شدند و در آموزش سپاه پس از گذراندن دوره هايي به دانشكدة افسري فرستاده شدند
ايشان نسبت به هماهنگي و وحدت نيروهاي نظامي اهتمام و تأكيد فراوان داشت و اين اصرار او ناشي از ايمان و اعتقاد او بود بدين جهت كراراً بر آن تأكيد مي كرد و پيوسته در جهت اجراي آن مي كوشيد از جمله در يكي از سخنرانيهايش مي گويد ارتش و سپاه، آنقدر بايد با يكديگر قاطي شوند كه خونشان با هم مخلوط شود و او خود سمبل بارز اين عقيده بود زيرا خودش از يك طرف ارتشي بود و از طرف ديگر سپاهي او براي جامة عمل پوشاندن به اين ايده، كوششهاي زيادي كرد كه از جملة آنها، برگزاري تعدادي كلاسهاي آموزش نظامي بود كه به همت او در پادگان امام علي ع سعد آباد سابق ترتيب يافت در اين كلاسها، تعداد زيادي از نيروهاي سپاهي بوسيلة نيروهاي خوب و كار آزمودة ارتش، آموزشهاي نظامي را فرا گرفتند در بدو امر، تعدادي از برادران به خاطر زمينه هاي قبلي كه در ذهن خود از ارتش شاهنشاهي داشتند، با ايجاد چنين كلاسهايي كه مربيان آن را اعضاي سابق گارد تشكيل دهند، راضي نبودند؛ وليكن در نهايت با اصرار كلاهدوز، با اين امر موافقت شد؛ كه در پايان مشخص شد اين كلاسها هم براي برادران سپاهي كه تعليم مي ديدند و هم براي برادران ارتشي كه تعليم مي دادند، بسيار مفيد و مؤثر بود
شهيد آبشناسان، يكي از مربيان اين كلاسها بود وي كه سخت تحت تأثير رفتار و اخلاق اسلامي كلاهدوز و ساير برادران قرار گرفته بود، ابراز داشت از مدتي كه اينجا آمده ايم، معني زندگي و عزت انساني را فهميده ايم ما تا حالا مرده بوديم و برخورد با شما در ما تحولي عظيم بوجود آورده است ما الان احساس لذت مي كنيم كه به برادران پاسدارمان چيز ياد مي دهيم
اين حركت كلاهدوز، نه تنها يك ريسك نبود؛ بلكه او مي دانست كه در اين عمل، سوخت وجود ندارد؛ چون خود او مدتي در آن جو نفس كشيده بود با روحية آنان آشنا بود او مي دانست كه زمينة تحول در آنها وجود دارد و مي توان با ايجاد يك شوك، اين تحول را ايجاد كرد؛ منتهي نيازمند كسي است كه پا پيش گذارد و اين شوك را ايجاد كند
كلاهدوز شايد اولين كسي بود كه به پيروي از رهبر عظيم الشأن انقلاب؛ امام خميني س براي چنين اقدامي پا پيش نهاد و الحق كه موفق هم بود او مي توانست با برخورد درست و بجاي خود، كسي را كه عمري براي طاغوت كار مي كرد، متحول سازد
شهيد كلاهدوز و خود كفايي سپاه
اصولاً كلاهدوز معتقد به ايجاد ترقي و تحول در شئون مختلف سپاه بود ذهن پويايي داشت و از سكون و سكوت گريزان بود دوست داشت كه هر روز در سپاه شاهد يك حركت نويي باشد كه نشانگر پيشرفت در جهت خودكفايي سپاه باشد حال اين خودكفايي چه در زمينة آموزشي و تعليمات نظامي باشد و چه در جهت ساخت تسليحات و وسايل نظامي
او در اين زمينه از رهنمودهاي حضرت امام مايه گرفته بود كه فرموده بودند برويم براي خودمان بسازيم و بر اين اساس تعدادي از نيروها را مأمور ساختن نارنجك كرده بود و وقتي كه در جواب او گفته بودند اكنون ما امكانات كافي نداريم تا سلاح بسازيم و اگر هم نيازمند اسلحه اي شديم، از ارتش مي گيريم؛ چون ارتش هم مال اين كشور است پاسخ داده بود مقام ارتش به جاي خود محترم است؛ وليكن حساب سپاه جداست ما تا وقتي كه قدرت ساخت چيزي را داريم، چرا بايد هي نامه نگاري كنيم؟
او بذر صنعت و ساخت سلاح را در سپاه افشاند زيرا بعدها تعدادي از برادران رشتة شيمي را مأمور كرد تا تي ان تي بسازند و هم او بود كه در تابستان سال 1358، طرح ساخت آر پي جي را تهيه كرد و مقدمات ساخت اين سلاح را در سپاه فراهم آورد؛ آن هم با آن امكانات محدود
كلاهدوز معتقد بود كه سپاه بايد نيروي منظم زرهي داشته باشد و اين امر، امروز در سپاه يك مورد تثبيت شده اي است در حالي كه در آن روز كه كلاهدوز اين سخن را مطرح كرده بود، هضم آن براي بسياري دشوار بود چون حتي براي رانندگي تانك هم فكري نشده بود تا چه رسد به اينكه سپاه، تشكيل واحد زرهي دهد اين بود كه وقتي در مقابل اين پيشنهاد كه ما الان بايد در ميان آموزشهاي مختلفي كه به نيروهاي سپاهي مي دهيم، آموزش تانك را هم در نظر بگيريم گفته شد با كدام تانك؟! جواب داد سپاه بايد تانك داشته باشد سپاه بايد به توپخانه مجهز باشد شما نگران نباشيد كه تا كنون اين چيزها را نداشتيم؛ بلكه اميدوار باشيد كه در آيندة نزديك همة اين تسليحات را خواهيم داشت
كلاهدوز به پيروي از همين نيات، موفق شد تا طرح تشكيل يگان هوايي را در سپاه بريزد و آنقدر آن را دنبال كرد تا در نهايت موفق به تشكيل آن شد؛ و شايد بتوان گفت كه پيگيري و اصرار ايشان بر آموزش فنون هوايي و تجهيزات آن بود كه سپاه توانست از موارد بالاي تخصصي بهره مند شود و همين يگان بود كه بعدها در 26 شهريور ماه 1366 به فرمان حضرت امام خميني ره به عنوان نيروي هوايي سپاه رسماً تشكيل و گسترش يافت
آموزش جنگهاي پارتيزاني
چنانكه گذشت، تا پيش از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، آمريكا براي اين نقطه از كرة زمين براي خود حساب ويژه اي باز كرده بود و از نيروهاي نظامي ايران براي سركوب كردن حركتهاي آزاديبخش در خاور ميانه استفاده مي كرد و از نفت و ديگر منابع معدني آن، براي راه اندازي چرخ اقتصادي كشور خود سود مي جست
شيطان بزرگ نمي توانست شاهد حركتي باشد كه به اصطلاح منافع او را در اين نقطه تهديد مي كند بدين جهت احتمال اينكه او براي به چنگ آوردن دوبارة آن، دست به ترفندهاي جديد بزند و با دخالت مستقيم و يا غير مستقيم خود در به شكست كشاندن اين انقلاب بكوشد، مسألة دور از ذهني نبود
آن روز كلاهدوز تا حدودي اين را دريافته بود و براي مقابله با اين گونه دسيسه هاي احتمالي مسألة جنگهاي پارتيزاني و آموزش آنها را براي اعضاي سپاه پيشنهاد كرد او مي گفت كه ما در كنار آموزشهاي كلاسيك، بايد آموزش پارتيزاني هم بدهيم حتي جزواتي در اين زمينه تهيه كرده بود تا در برنامه هاي آموزش سپاه مورد استفاده قرار گيرد و آن روز در پي پيشنهاد اين طرح، گفته بود كه احتمال دارد كه ما با جنگهاي داخلي روبرو شويم و مسلماً در جنگهاي داخلي، با فنون چريكي روبرو خواهيم بود بنابراين، آموزش آن براي سپاه ضرورت دارد
اين استدلال ايشان، بسيار صحيح بود چرا كه در همان ماههاي اول پس از پيروزي انقلاب، كشور ما با مسألة كردستان و گنبد مواجه شد كه به دنبال آنها، جريان درگيري درخوزستان پيش آمد سپاه در اين درگيريها توانست از اين نيروهاي آموزش ديده حداكثر استفاده را ببرد و بسياري از مشكلات از اين دست را از سر راه بردارد
مثلاً وقتي كه درگيري كردستان پيش آمد، ايشان به خاطر مشكلات عمده اي كه در تهران با آن روبرو بود، به عده اي مأموريت داد كه از اصفهان به كردستان نيرو گسيل كنند معتقد بود كه بايد هر چه سريعتر نيروهاي سپاه را در كردستان مستقر كرد و به نيروهاي اندك هم اكتفا نكرد و نبايد گذاشت تا ضد انقلاب در آن ناحيه ايجاد غائله كند اوايل تشكيل سپاه، موقعيت بسيار حساسي بود سپاه از نظر اسلحه، بسيار در مضيقه بود و در مقابل سيل تقاضاهايي كه براي سلاح، از ايشان مي شد، وي در تنگناي عجيبي به سر مي برد
با مشكلات فراوان توانست يك قبضه تيربار براي تعدادي از نيروها تهيه كند همين يك قبضه تيربار براي نيروهاي سپاه در كردستان بسيار تعيين كننده بود
در ارتباط با كردستان، آرام و قرار نداشت مسؤول سپاه اصفهان مي گويد ماه رمضان بود، نيمه هاي شب، با صداي زنگ تلفن از خواب پريدم چند ساعتي به اذان مانده بود گوشي را برداشتم، صدايش را شناختم؛ كلاهدوز بود در كلامش اضطراب عجيبي بود سلام كه كردم، با عجله گفت ما تا دو سه ساعت ديگر؛ يعني تا پيش از طلوع خورشيد، بايد در كردستان نيرو پياده كنيم وضعمان بسيار حساس است هر چه زودتر هر كاري كه از دستت بر مي آيد، انجام بده ضمناً من تعدادي نيرو بسيج كرده ام، ولي تا كمتر از ساعت چهار بعد از ظهر امكان ندارد كه آنها را آماده كنم
گيج شده بودم نمي دانستم چه جوابي به او بدهم با دستپاچگي گفتمخوب، اگر اين نيروها را بسيج كنم، با چه وسيله اي بايد آنها را بفرستيم؟ از اصفهان تا كردستان راه كمي نيست! در جواب گفتتا تو آنها را جمع و جور كني، من سه فروند هواپيما مي فرستم من هم بلافاصله گفتمتا شما هواپيماها را بفرستيد، من هم نيروها را آماده مي كنم
ترديد داشتم كه كلاهدوز بتواند با اين سرعت سه فروند هواپيما بفرستد؛ چون در آن موقعيت به هيچ وجه براي سپاه، امكان نداشت كه سه فروند هواپيما فراهم كند و همين گمان به من اين نويد را داده بود كه اگر نتوانستم نيروها را بسيج كنم، زياد نگران موضوع نباشم از طرفي با روحية كلاهدوز آشنا بودم؛ و همين دغدغه نمي توانست مرا آرام بگذارد چون امكان نداشت كه او قولي بدهد و انجام ندهد
خانة ما با فرودگاه فاصلة چنداني نداشت چيزي با اذان صبح نمانده بود كه صداي هواپيما توي گوشم پيچيد يكه خوردم و با خود گفتم يعني ممكن است اين هواپيماها، همانهايي باشد كه كلاهدوز قولشان را داده بود؟! فوراً با فرودگاه تماس گرفتم جواب دادند كه سه فروند هواپيماي C_130 روي باند نشسته است
متحير شدم؛ يعني كلاهدوز در اين شرايط اين هواپيماها را چه جوري تهيه كرده است! آن هم با اين سرعت شك نداشتم كه از ارتش گرفته است ولي اگر ما مي خواستيم حتي يك پيچ از ارتش بگيريم، چندين و چند ساعت وقت بايد صرف مي كرديم
هواپيماها رسيده بود؛ در حالي كه من به او قول داده بودم تا هواپيماها برسند، نيروها را آماده مي كنم آن روز تمام سعي ام را كردم؛ ولي وقتي كه نيروها را آماده كردم، عقربه هاي ساعت، ده صبح را نشان مي داد
كلاهدوز در ارتباط با اينگونه برخوردها، معتقد بود كه بايد هميشه پيش از اينكه دشمن به ما ضربه بزند، ما به او ضرب شست نشان بدهيم
چون اگر دشمن بيايد و ضربه اي را به ما وارد كند، آنوقت تا ما بخواهيم خودمان را آماده كنيم، مي بينيم كه دير شده است مي گفت اگر اكنون ما مي توانيم با ده شهيد، غائلة كردستان را بخوابانيم، اگر دير بجنبيم؛ فردا مجبور مي شويم با صد شهيد به اين درگيريها پايان بخشيم
ايشان مي گويد يك روز كلاهدوز با من تماس تلفني گرفت و گفت از شما مي خواهم در اسرع وقت پانصد نفر ديپلمة رياضي، از بچه هاي خوب و نخبه انتخاب كنيد؛ زيرا فرداي انقلاب به افسرهاي مسلمان نياز دارد خاطرت باشد كه انقلاب، فقط امروز نيست؛ فردا هم هست بايد فردا در مملكت، افسران حزب اللهي داشته باشيم
اهميت تبليغات
امروزه تبليغات در جهان براي خود چنان جايي باز كرده است كه زورمندان براي به سلطه درآوردن ملتها، از نيروي انساني و يا تسليحات نظامي كمتر استفاده مي كنند
جمهوري اسلامي ايران كه مدعي ميدانداري مستضعفان در صحنه هاي نبرد هميشه حق عليه باطل است، اگر به سلاح تبليغات مجهز نباشد، هرگز نمي تواند زنگاري را كه بر روح و روان انسانها نشسته است، پاك كند؛ و اين واقعيتي است كه كلاهدوز به آن دست يافته بود
او به همان نسبت كه به كار نظامي و بالا بردن بنية رزمي در سپاه اهميت مي داد براي كار تبليغي نيز ارزش و اعتبار خاصي قائل بود معتقد بود كه براي ترويج هر چه بيشتر فرهنگ و تفكر اسلامي در سپاه و ترويج بينش الهي از طريق سپاه از كلية امكانات سمعي و بصري سود جست به همين خاطر خودش يك دستگاه دوربين فيلمبرداري تهيه كرده بود تا با آن دوربين به همان مقدار كه از بنية او ساخته است، جهت اشاعة فرهنگ غني اسلامي بهره گيرد
او معتقد بود كه هدايت مردم، تنها از طريق سخنراني ممكن نيست بلكه روشهاي مختلف هنري را هم بايد مد نظر داشت تأكيد داشت كه از وسايل سمعي و بصري استفاده شود آن موقع كمتر كسي به فكر استفاده از اين وسايل بود
وي با صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، بخصوص گروه كودك و نوجوان همكاري داشت و همواره پيشنهادها و نظرات سازنده اش در پيشبرد كارهاي اين سازمان در آن برهه مؤثر بود در اين ارتباط لازم است تا از تلاش بي وقفه اش در ساخت و تهية سرود انقلاب اسلامي ياد كرد چون وي با ذوق و سليقه و اهل هنر بود، توانست با استمداد از چند تن از دوستانش اين سرود را آماده كند و آنگاه كه سرود براي اولين بار از صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران پخش شد، او نمي توانست خوشحالي خودش را پنهان كند
با اشتياق فراوان به يكي از دوستانش گفته بودديدي چقدر جالب بود!
كلاهدوز به دست اندر كاران تهية فيلمهاي مختلف مي گفت شما بيهوده به دنبال سناريو براي تهية فيلم مي گرديد فرهنگ غني و پر بار اسلام و انقلاب همه چيز دارد اصلاً شما اگر توان و قابليت ساختن فيلم براي چند سال را هم داشته باشيد، من قادرم به شما دهها سوژه و سناريو بدهم
از نمونه كارهايي كه كلاهدوز در تهية آن مساعدت كرده بود، فيلم سفير بود او به عوامل سازندة فيلم گفته بود كه حتي الامكان به هر صورتي كه هست، آنها را كمك خواهد كرد و اين در زماني بود كه تلقي جامعه از سينما به نحو ديگري بود آنها كمتر به استخدام سينما در جهت ترويج واحياي فرهنگ غني اسلام مي انديشيدند نظرش اين بود كه بايد افراد خلاق و خوش فكر را تشويق و ترغيب كرد تا كار كنند به افراد مي گفت شما براي كارهاي تبليغاتي اقدام كنيد من هم با كسانيكه مي توانند به ما كمك كنند، تماس مي گيرم تا كارها به پايان برسد معتقد بود كه زبان فيلم و ديگر وسايل صوتي و تصويري در ارائه و اشاعة فرهنگ اسلامي مي تواند بسيار مؤثر واقع شود
تعليم معارف در سپاه
در اسلام نظامي گري تنها يك شغل نيست ؛ بلكه هر كس كه اين لباس را به تن مي كند ، بايد اول مسلمان و مكتبي باشد بايد به قرآن و آرمانهاي ملت و در بعد وسيعتر به آرمانهاي امت اسلامي وفادار باشد اگر يك پاسدار ، فردي نظامي است ؛ بايد پاسدار حرمت اسلام و حريم قرآن نيز باشد اگر پاسدار در يك دستش سلاح دارد ، در دست ديگرش نيز قرآن است ؛ در عين حال كه بايد روحيه نظامي گري را در خود حفظ كند ، بايد بنگرد كه قرآن درباره روش پياده كردن فنون چه سفارشي كرده است
آنگاه كه هدف يك نيروي نظامي به دست آوردن نفع مادي باشد ، ديگر تضميني وجود ندارد كه اين نيرو با چنين طرز فكري در مقابل فشارهاي دشمن ايستادگي كند از آنجا كه نفع مادي زماني كشش دارد كه شخص ، جان خود را در معرض خطر نبيند در حالي كه اگر با تمام وجود به اين اصل الهي اعتقاد داشته باشد كه هرچه در راه خدا انفاق كنيد ، به شما برگردانده خواهد شد و شما ضرر نديده و مورد ظلم قرار نخواهيد گرفت
آنگاه ديگر اين جذبه ماديات نيست كه شخص را وادار مي كند تا به سوي دشمن يورش برد و در مقابلش ايستادگي كند بلكه پاي جذبه شوق به ميان مي آيد همان نيرويي كه به حسين ع قدرت پايداري در مقابل كفر و شرك داد ؛ به او جرأت بخشيد تا با همان قليل نيرويي كه داشت ، در مقابل تمامي ظلم و كفر بايستد و خود و خاندانش را فدا كند و مصداق روشن گردد
اگر ارزشهاي اصيل اسلامي در سپاهيان اسلام زنده شود و فكر آنان از قيد و بند آرزوها آزاد شود و در آينه دل تنها تصوير خدا باشد ، مي دانند كه اگر از زير تيغ دنيا فرار كنند ، از شمشير آخرت در امان نمي مانند و مي دانند كه با جهاد خود دري از درهاي بهشت را به روي خود مي گشايند و با شهادت خود به سوي خدا پرواز مي كنند چون تشنگاني كه به آب گوارايي دست مي يابند
اينها اصولي بود كه كلاهدوز سعي داشت تا در هر فرصتي با برگزاري كلاسهاي مختلف و نشستهاي گوناگون قلبهاي پاسداران را با آنها آشنا كند از آنجا كه او مي دانست اساس ترس از مرگ ـ كه بزرگترين آفت براي يك نيروي رزمنده است ـ همانا لاقيد بودن در مقابل فرامين الهي و ناآگاهي از اصول انسانساز قرآني است در حالي كه كسي كه روان خويش را آراست و مهذب شد ، يقيناً پيروز مي شود ؛ قد افلح من زكيها
در جلساتي كه برپا مي شد ، بر مسئله تقوا بسيار تأكيد داشت به نيروها مي گفت سعي كنيد از شوخيهاي كوچك و از چيزهايي كه در شما ايجاد لغزش مي كند ، پرهيز كنيد كوشش كنيد هميشه در كارهايتان خدا را در نظر بگيريد
وي معتقد بود كه بايد در زمينه اعتقادات مذهبيِ نيروهاي سپاهي ، خيلي سرمايه گذاري شود ؛ تا آنان بتوانند در فرازهاي حساس انقلاب ، نقش چشمگير خود را به درستي ايفا كنند و بتوانند با صبر انقلابي و با ايمان و توكل به خداوند ، به مسئوليتهاي خطير خودشان جامه عمل بپوشانند او معتقد بود كه سپاه ارگاني صرفاً نظامي نيست ؛ بلكه از يك زير بناي مكتبي و اعتقادي تشكيل شده است و افرادي كه وارد سپاه مي شوند ، بايد از دانش و بينش اسلامي خوبي برخوردار باشند
گاه مي شد كه نيروهاي رده بالاي سپاه را جمع مي كرد و به بهشت زهرا مي برد و در آنجا از آنان ميثاق مي گرفت كه در واقع ادامه دهنده راه شهداي انقلاب اسلامي باشند او با اين كار ، همواره روحيه شهادت طلبي را در سپاه ، زنده نگه مي داشت و خود او هم به گواهي بسياري ، هميشه در سطح بالايي از آگاهي و تعهد نسبت به اسلام و انقلاب و مكتب قرار داشت ؛ زيرا گاه تقيد به عنوان يك تكليف مطرح است و يك وقت تقيد ، نوعي پيوند عاشقانه است كه در اين صورت ارتباط فرد با خدا ، يك ارتباط عابد و معبود يا عاشق و معشوق است و كلاهدوز اين گونه بود تمام لحظاتش توجه و پيوند بود و به خاطر همين روح عاشق بود كه تمام اعمال و اخلاقش در ديگران تأثير مي كرد
مثلاً در جلسه اي كه با بني صدر داشت ، بودند كساني كه در ارتباط با كردستان به گونه اي صحبت مي كردند كه انگار تمام راهها بر ما بسته است از جمله اين كه وقتي سنندج در دست ضد انقلاب بود ، مي گفتند كه نه از زمين مي توانيم كاري كنيم و نه از هوا ؛ تمام راهها بسته است ؛ هيچ كس در آنجا مجال جنبيدن ندارد ليكن در همان حال اين انسان دلسوخته ، با سوز دل و با آگاهي اسلامي و انقلابي ، فرياد زد كه اگر شما به اين نتيجه رسيديد ، اگر فكر مي كنيد كه ديگر كاري از شما ساخته نيست، پس اينجا جمع شده ايد كه چه غلطي بكنيد ؟!
كلاهدوز در آنجا تعهد دروني خود را با تمام صلابت و صراحت لهجه بيان كرد او در آنجا نشان داد كه چون چشمه ، صاف است و چون دريا مواج و ناآرام و در عين حال ، وقتي كه پاي تعهدش پيش مي آيد ، در مقابل قضاي الهي آنچنان متواضع است كه يك كودك دبستاني در مقابل آموزگارش
او چون خودش اين گونه بود ، سعي مي كرد كه در سپاه شرايطي را به وجود آورد تا تمام نيروهاي سپاه از چنين روحيه اي برخوردار باشند ؛ بدين جهت كلاهدوز اولين كسي بود كه مسئله آموزش و معارف اسلامي را در ميان نيروهاي نظامي جمهوري اسلامي مطرح كرد يعني حتي قبل از آن كه اداره سياسي ـ ايدئولوژيك ارتش تشكيل شود ، ايشان پايه اين امر را در سپاه گذاشت
دفاع مقدس
پيروزي انقلاب اسلامي ايران ، برخلاف كوششهايي كه آمريكا در جهت پايمال كردن آن انجام داده بود ، چون استخواني در گلوي استكبار جهاني بود آنها به اميد شكست انقلاب اسلامي ايران ، بيكار ننشستند و هر روز دست به حيله اي تازه زدند ؛ از آن جمله
ـ توطئه در كردستان ؛ توطئه اي كه اساس آن از پيش طرح ريزي شده بود و به محض پيروزي انقلاب اسلامي اوج گرفت
ـ تحريم اقتصادي
ـ توطئه كودتاي نوژه و برافروختن آتش جنگ
جهانخواران آخرين تير تركش خود ؛ يعني تحميل جنگ را در كمان نهادند تداركات قبلي عراق ـ كه پيش از آغاز جنگ در پي انجام آن بود ـ از يك سو ؛ و از طرفي با توجه به نو پا بودن انقلاب اسلامي و ارتش كه دو سال پس از پيروزي انقلاب ، هنوز در جهت تغيير سازمان خود قدمي برنداشته بود و با توجه به دسيسه چيني هاي افرادي چون بني صدر و با توجه به اين كه سپاه هم به جهت درگيري مداوم با ضد انقلاب در كردستان و گنبد و بلوچستان و فرصت ايجاد يك سازمان منظم را پيدا نمي كرد ، ارتش عراق در ابتدا با سرعت به تجاوز خود ادامه داد
در آن موقع ، تنها چيزي كه توانست جلو هجوم متجاوزان را بگيرد ، ايمان سرشار و روحيه شهادت طلبي نيروهاي سپاهي و مردم و قدرت ابتكار فرماندهي سرداراني چون كلاهدوز بود ؛ تا آنجا كه حضرت امام ره در اين ارتباط مي فرمايند
آنچه براي اينجانب غرورآميز و افتخارآفرين است ، روحيه بزرگ و قلوب سرشار از ايمان و اخلاص و روح شهادت طلبي اين عزيزان ـ كه سربازان حقيقي ولي الله الاعظم ارواحنا فداه هستند ـ مي باشد و اين است فتح الفتوح
افرادي چون كلاهدوز به راستي كه خود را فتح كرده بودند آنان از خود به خاطر خدا گذشتند و تمام همّ وغمّشان را جنگ قرار دادند
همسرش مي گويد وقتي كه كلاهدوز شهيد مي شود ، پرونده اش را كه ورق مي زنند ، متوجه مي شوند كه او چهار ماه مرخصي طلب داشت او حتي در روزهاي عيد و عزا و جمعه هم تعطيل نمي كرد و اين همه تنها به خاطر عشقي بود كه وي به اسلام و انقلاب داشت
مي توان گفت كه كوششها و شب نخفتنهاي او و امثال او بود كه توانست جنگ را از حالت ركودي كه در خطوط ايران بود ، خارج سازد ؛ به حركت درآورد و سد سكوت و سكون را بشكند با تلاشها و برنامه ريزي بجا و درست او بود كه توانست حماسه ثامن الائمه را بيافريند تا پس از چندي گوهر گرانبهاي فتح المبين و بيت المقدس از آن حاصل شود
آموزش
در اوايل جنگ، آموزش نيروها هميشه يكي از مسائل عمده اي بود كه براي نيروهاي ما مشكل آفرين بود و اين، موردي بود كه كلاهدوز از پيش، آن را دريافته بود و براي جبران آن نقيصه، پس از تأسيس سپاه ـ كه كلاهدوز نقش بسزايي در تدوين اساسنامة آن و قرار دادن سپاه زير نظر ولايت فقيه داشت ـ به عنوان مسؤول آموزشي، شروع به فعاليت كرد در حالي كه براي انجام آن، هيچگونه امكاناتي در اختيار نداشت وي با كمترين امكانات و با بيشترين همت، نيروها را آموزش مي داد مثلاً اگر دويست نفر را با خود براي آموزش مي برد، ابتدا به آنها مي گفت كه هر كدام از شما برويد و يك دانه سنگ، هم وزن نارنجك پيدا كنيد و با خود بياوريد و آنگاه كه همه، سنگها را آماده مي كردند؛ روش پرتاب نارنجك را با آن سنگها به آنان آموزش مي داد و در نهايت يك نارنجك به كسي كه از ديگران بهتر مي دانست، مي داد و به او مي گفت كه آنرا پرتاب كن تا ديگران ببينند و نمي گفت كه چون امكانات نيست، نمي توانم كار كنم؛ بلكه با كمبود امكانات مي ساخت و با ايثار و از خود گذشتگي وظيفة خود را به انجام مي رساند
در همين زمينه، مسؤول آموزش سپاه اصفهان مي گفت يك روز كه شهيد كلاهدوز مسؤول آموزش سپاه بود، پيش او رفتم و گفتم من مسؤول آموزش هستم وليكن براي انجام كارم، هيچگونه امكاناتي در دست ندارم من مجبورم دويست نفر را براي آموزش به ميدان ببرم، در حاليكه حتي يك نارنجك هم ندارم كه به يكي از آنان بدهم او در جواب گفت اگر جلو اين دويست، يك نقطه هم بگذاري، باز هم آنچه را كه وظيفه ات به تو حكم مي كند، انجام بده و هيچ مگو؛ زيرا ما تا كنون پشت سر امام حركت كرديم و پيروز شديم و از اين پس هم بايد پشت سر امام حركت كنيم؛ نبايددرجا بزنيم؛ نبايد خسته بشويم؛ نبايد در كار نظامي احساساتي بشويم
براي آموزش دوره هاي مختلفي گذاشته بود كه يكي از آنها، دوره هاي آموزش فرماندهي بود اكثر فرماندهان خوبمان، آناني هستند كه دورة آموزش شش ماهة زمان كلاهدوز را ديده اند براي روحانيون، دوره هاي آموزش ترتيب داده بود كه طي اين دوره، افراد زيادي توانستند با فنون نظامي آشنا بشوند
اصولاً در آن واحد آموزشي كه در سپاه تشكيل شده بود و ايشان مدتي مسؤوليت آن را به عهده داشت، يك انسجام و يكپارچگي خاص وجود داشت و اين همه به خاطر اين بود كه او معتقد بود كه انضباط را بايد از طريق آموزش، به كل تشكيلات سپاه تزريق كرد
كلاهدوز در حاليكه يك فرماندة آموزشي بود، به جبهه مي رفت و در گيرودارهاي نبرد شركت مي كرد و ضعفهاي آموزش را كشف مي نمود
ايجاد هماهنگي
مشكل ناهماهنگي بين ارتش و سپاه نيز مسأله اي بود كه كلاهدوز به آن توجهي خاص مبذول داشت او مي دانست كه اگر نيروهاي مسلح، با هم يد واحده نشوند، هيچگاه نمي توانند پشت دشمن را به خاك بمالند؛ بلكه برعكس؛ دشمن، بر آنها فايق خواهد آمد بر اين اساس ـ چنانكه ذكر شد ـ جلسات متعددي با شركت نيروهاي رده بالاي ارتش و سپاه برگزار مي كرد كه اين جلسات در نزديك كردن نقطه نظرهاي فرماندهان سپاه و ارتش تأثير بسزايي داشت
كلاهدوز هرگز ارتباط خود را با ارتش قطع نكرد وي معتقد بود كه اين ارتباط هميشه بايد باشد اگر ما مي بينيم كه وقتي جنگ تحميلي بوجود آمد و توطئة گسترده عليه جمهوري اسلامي شكل گرفت و نيروهاي خودي نمي توانستند جوابگوي حملات رژيم بعثي بشوند، به اين خاطر بود كه ارتش نمي توانست نقش خودش را خوب اجرا كند سپاه ميداني براي كار نداشت اصلاً تجهيزات براي جنگيدن به دست سپاه نمي رسيد اما ناگهان مي بينيم كه اوضاع دگرگون مي شود؛ پيوندها محكم مي شود و عمليات ثامن الائمهع در شرق آبادان شكل مي گيرد
واقعيت امر اين است كه وقتي فرمان حضرت امام ره مبني بر شكستن حصر آبادان صادر مي شود؛ تعدادي از همين نيروهاي سپاه و ارتش گردهم مي آيند و طرحي مي ريزند كه بر اساس آن، محاصرة آبادان شكسته مي شود
اين در اصل، اولين طرح مشترك ارتش و سپاه بود كه همكاري گستردة اين دو نيرو و وحدت بين آنها در نهايت موجب پيروزي سپاه اسلام شد
آن روز كلاهدوز قائم مقام فرماندهي سپاه بود و اكثر اقدامات و تدابير مهم از جانب فكري او سر چشمه مي گرفت
كلاهدوز يكي از كساني بود كه نهال وحدت و هماهنگي بين سپاه و ارتش را در اين نظام كاشت و ثمرة پيروزي را از آن چيد در عمليات ثامن الائمه ع همكاري نزديكي بين نيروهاي سپاه و ارتش وجود داشت سپاه از منطقه دار خوئين و فياضيه پيشروي كرد، در حاليكه توپخانة ارتش از طرف ماهشهر آنها را حمايت مي كرد و تأثير اين هماهنگي را نه تنها ما در آن عمليات، بلكه در پيروزيهاي ديگري هم كه به دست آورديم، مشاهده كرديم
و اين يكي از اصولي بود كه كلاهدوز از همان ابتداي پيروزي انقلاب به آن توجه داشت او در همان ابتدا با همكاري شهيد نامجو، دانشجوياني را براي دورة افسري، بوسيلة گزينش سپاه و با ضوابط اسلامي و خاص سپاه، انتخاب كرد و همانها بودند كه حركتهاي چشمگيري را در ارتباط با انقلاب و جنگ در سازمان رزمي ارتش انجام دادند اين اقدام، خود نشان دهندة بينش عميق ايشان نسبت به آيندة ارتش و بويژه هماهنگي و همدلي سپاه و ارتش بود
بني صدر و جاه طلبيهاي او، مانع ديگري در راه رسيدن به پيروزي در مقابل تهاجم نيروهاي متجاوز عراقي بود او كه پس از گذراندن شانزده سال در اروپا ـ در سال 1357 هنگامي كه حضرت امام به وطن باز مي گشت ـ به ايران آمد و تا آن زمان كسي او را نمي شناخت، پس از پيروزي انقلاب اسلامي، توانست با ژست اقتصادداني و پست رياست جمهوري را از آن خود سازد؛ پستي كه وي از مدتها پيش در آرزوي بدست آوردن آن بود؛ تا آنجا كه بنا بود به ادعاي روزنامة ايتاليايي كوريره دلاسرا خود او در همان روزهاي نخست انقلاب، آن گاه كه تازه از غرب برگشته بود، فاش ساخت كه من رئيس جمهور خواهم شد من اين موضوع را از دوران دوازده سالگي مي دانستم
اين ادعاي بني صدر، در همان ابتداي انقلاب كه همه در انديشة آن بودند كه چگونه بايد حسين وار در راه اسلام فدا شد تا اسلام ناب محمدي ص را ـ كه بعد از 1400 سال در ايران جان گرفته است ـ رونق بخشيد؛ همه مي انديشيدند كه چه بايد كرد تا كلمه الله در ايران استوار بماند، ايشان از افقي ديگر به دنياي رنگيني نگاه مي كرد كه در آن به خود وعدة حكومت و رياست مي داد!
همين طبيعت خاص او در رسيدن به قدرت بود كه موجب شد تا در بحبوحة جنگ، آنگاه كه كيلومترها از مرزهاي غربي كشورمان در زير چكمه هاي نظاميان عراقي لگدكوب مي شد؛ وي تمام همّ خود را مصروف كوبيدن سپاه نمايد، سپاهي كه با وجود آن همه كمبود مصنوعي ـ كه خود او برايشان بوجود آورده بود ـ در جبهه مي جنگيد چرا كه آنان به اين قانع بودند و هرگز حاضر نمي شدند كمبود سلاح و مهمات را بهانه قرار دهند و پشت به دشمن كنند و اين همان چيزي بود كه بني صدر مي خواست؛ و اين چيزي بود كه همة كساني كه به خاطر اسلام و انقلاب و مملكت دل مي سوزانند، از آن رنج مي برند و آنگاه كه ديگر تاب تحمل اين همه رنج را در خود نمي ديدند، نزد شهيد كلاهدوز مي رفتند و او با صبر و بردباري خاص خود، آنان را به تحمل مشقات دعوت مي كرد بر اين اساس بود كه او را سنگ صبور تمام فرماندهان مي دانستند زيرا او اگر هم نمي توانست گره اي از مشكلات آنها باز كند، لااقل مي نشست و به حرفهايشان گوش مي داد و با آنان درد دل مي كرد
اين سخن اوست كه در جواب نيروهايش مي گفت من قبول دارم كه شما تير بار مي خواهيد، اما نداريم ما كه نمي توانيم به خاطر كمبودها با انقلاب قهر كنيم مشكل ما اين است كه ما توان سي كيلو بار را داريم؛ ولي سه هزار كيلو بار روي دوشمان گذاشته اند تا كمر داريم، بايد بكشيم وقتي كه كمرمان شكست ديگر تكليف نداريم اكنون كه توان كشيدن داريم، بايد بكشيم
آنگاه كه فرماندهان و نيروهاي صادق پيش ايشان از بني صدر گله مي كردند، ايشان با بردباري آنان را نصيحت مي كرد كهما وظايفي داريم، بايد به آن وظايف عمل كنيم، الان ايشان از نظر قانون، رئيس جمهور مملكت است و شما تا جايي كه خلاف شرع نيست، بايد به دستوراتش عمل كنيد
اين امر از يك سو ميزان بردباري ايشان را نشان مي دهد، از سوي ديگر نشان مي دهد كه وي تا چه حد در آن برهة حساس به قانون و ولايت فقيه پايبند است او در حالي كه مي ديد ليبرالها چه مي كنند و با تمام وجود دردي را كه از آنان بر جانش نشسته بود، احساس مي كرد وليكن با انقلاب قهر نمي كرد، بلكه به هر نحوي كه بود سعي در سر پا نگهداشتن سپاه و بر پا نگهداشتن علم انقلاب را داشت؛ چه او خود مي گفت در شرايط فعلي تلاش زيادي هست كه سپاه را از بين ببرند؛ خط امام را تضعيف كنند؛ انقلاب اسلامي را تضعيف كنند؛ روح پاك انقلاب را لكه دار نمايند اما ما در اين رابطه چند وظيفه داريم؛ يكي از آن وظايف اين است كه در جهت خط امام حركت كنيم و خط امام را تجزيه و تحليل كنيم، ديگر اينكه سپاه را تقويت كنيم زيرا بر مبناي تجزيه و تحليلهايي كه شده، تنها نهادي كه امروز و در آينده قادر خواهد بود كه انقلاب اسلامي را حفاظت كند و در جهت خط امام حركت كند، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي است
او نه تنها در صحنه هاي جنگ، بلكه در پشت صحنه نيز هرگاه كه خطري از جانب بني صدر نسبت به موقعيت خط امام احساس مي كرد، در مقابل آن مي ايستاد كه نمونة بارز آن، زماني بود كه بني صدر مي خواست از موضع فرماندهي، گروگانهاي آمريكايي را از دانشجويان خط امام بگيرد و در اختيار وزارت امور خارجه ـ كه در آن زمان قطب زاده تصدي آن را بر عهده داشت ـ بگذارد آن روز كلاهدوز در سمت رئيس ستاد، در شوراي فرماندهي با او سخت به مخالفت پرداخت
اصولاً كلاهدوز در اوج درگيريهاي سياسي با بني صدر، با نحوة تفكر و نوع عملكرد او مخالف بود؛ اما در عمل به نحوي حركت مي كرد كه اختلافات، موجب تضعيف انقلاب بطور اعم؛ و سپاه بطور اخص نشود آن زمان بني صدر در خود سپاه، با تحريك عده اي، كار را به جايي رساند كه موجب بروز برخوردهاي تندي شد وليكن كلاهدوز با كمال دقت و تيز هوشي مي كوشيد تا جلو اينگونه حركتهاي انقلاب برانداز، گرفته شود كلاهدوز تا آنجا كه مي توانست اجازه نمي داد تا سپاه، دچار دسته بندي شود
سرانجام بني صدر در خرداد 1360 با اكثريت آراي مجلس از كار بركنار شد بركناري بني صدر ـ كه چون استخواني در گلوي نيروهاي توانمند جمهوري اسلامي بود ـ موجب شد كه آنها فرصتي به دست آورند تا با دقت بيشتر به بازسازي خودشان بپردازند
اوايل ارديبهشت سال 1360 بر شدت نبرد در جبهه هاي جنوب، بخصوص آبادان افزوده شد و حملات عراق نيز براي اشغال آبادان گسترش يافت
يكي از عوامل مهمي كه موجب شده بود تا محاصرة آبادان يك سال به طول بينجامد، اين بود كه بني صدر و عوامل او نمي خواستند جنگ مسألة اصلي باشد به اين جهت كوشش نمي شد تا تمام امكانات كشور در جهت جنگ قرار گيرد
در اين حال و با اين جوي كه در ارتباط با جنگ در ايران وجود داشت، يكي از كساني كه معتقد بود بايد جنگ مسألة اصلي باشد و مي كوشيد تا براي حل مشكل جنگ، پاي مردم را به ميادين نبرد بكشاند، شهيد كلاهدوز بود او معتقد بود كه تا پيروزي كامل نظامي جنگ ما بايد ادامه يابد و تفوق اسلحه را دليل پيروزي نمي دانست، بلكه عقيده داشت حتي اگر شده با چنگ و دندان بايد به جنگ با عراق رفت و او را از ايران اسلامي بيرون راند البته نبايد غافل بود كه او اين حرف را زماني مي زد كه ايران از لحاظ داشتن امكانات جنگي بسيار در مضيقه بود؛ زيرا از يك سو ايران در محاصرة اقتصادي قرار گرفته بود و از سوي ديگر كمكهاي بي حساب به دشمن مقابل داده مي شد اما كوششهاي كلاهدوز و ديگران نهايتاً نتيجه بخشيد
در اوايل مرداد سال 1360، كلاهدوز در جلسة شوراي عالي دفاع، طرحي از سپاه خوزستان جهت شكستن حصر آبادان، به همراه يك تحليل كلي از اوضاع منطقه ارائه كرد اين طرح مورد تصويب قرار گرفت و پس از ابلاغ به نيروي زميني، قرار شد بين نيروهاي سپاه و ارتش تدابيري در مورد نحوة هماهنگي و همكاريها اتخاذ گردد
طي جلسات طولاني، در جهت همفكري و هماهنگي پيرامون طرح كه خود در نزديك كردن نيروها مؤثر بود ـ مكانيزم عمل و نحوة انجام و ادغام نيروها مشخص شد و حتي روي نام حمله و روز و ساعت آن توافق گرديد اين عمليات به پيشنهاد لشكر خراسان كه در منطقه مستقر بود، ثامن الائمه نام گرفت كه مورد قبول همه قرار گرفت
سرانجام در سحرگاه روز يكشنبه پنجم مهرماه نيروهاي سلحشور اسلام، با تهاجمي گسترده و بي سابقه بخش وسيعي از اراضي شمال آبادان را كه حدود يك سال در دست ناپاك دشمن متجاوز بود، خارج ساختند و دو جادة مهم ارتباطي آبادان ـ ماهشهر و آبادان ـ اهواز را آزاد كردند
حمله آنچنان غافلگير كننده بود كه نيروهاي ما توانستند تا ساعت يازده صبح در يكي از محورها به پيروزي كامل نايل آيند و در مدت كوتاهي، نيروهاي مشترك ارتش و سپاه نه تنها توانسته بودند پل قسوه را به تصرف خود درآورده و تعدادي زيادي از نيروهاي دشمن را دور بزنند؛ بلكه توانسته بودند به پل حفار نيز نزديك شوند و آنرا در معرض خطر جدي قرار دهند
دو پل دشمن كه بر روي رودخانة كارون زده شده بود، با همت دلاور مردان اسلام و با توكل به خداوند بزرگ فتح شد همچنين در دو محور ديگر نيز مقاومت دشمن درهم شكسته شد و دشمن بناچار مجبور به فرار شد
در حاليكه نيروهاي ما در دو محور ديگر به تعقيب ، اسارت و هلاكت دشمن ادامه مي دادند، بسياري از تانكها و نفربرهاي دشمن منهدم شد اين عمليات از طرف توپخانة ارتش جمهوري اسلامي ايران و دلاوران هوانيروز و همچنين تيز پروازان نيروي هوايي پشتيباني مي شد
بزرگترين عامل اين پيروزي را مي توان پس از عنايت خداوندي، وحدت سپاه و ارتش دانست كه در تمام مراحل اين عمليات با هم ادغام شده بودند و انسجام آنها موجب از هم پاشيدگي نيروهاي دشمن گرديد
يكپارچگي اين دو نيرو چنان بود كه حتي روي هر تانك نيز تعدادي از برادران بسيجي و سپاهي به همراه برادران ارتشي مشاهده مي شد
از ديگر عوامل اين پيروزي، برنامه ريزي دقيق و صحيح براي انجام اين عمليات بود زيرا از مدتها قبل بررسيهاي لازم انجام شده اطلاعات كافي از دشمن به دست آمده بود؛ و در اين بين عمدة كارها را شهيد كلاهدوز بر عهده داشت ارتباط ارتش و سپاه با همت ايشان برقرار شد كه يكي از مسائل عمده براي نيروهاي رزمندة ما در جنگ با عراق بود ايشان در تهية امكانات لازم چه از نظر نيرو و چه از نظر تجهيزات نقش فعالي به عهده داشت
شهيد كلاهدوز و عمليات ثامن الائمه ع
نقش ايشان در عمليات ثامن الائمه بسيار تعيين كننده بود، ايشان از همان ابتدا در طراحي و سازماندهي و هماهنگي بين ارتش و سپاه تلاش بي وقفه داشت از همان زمان كه آبادان در محاصرة دشمن قرار داشت و بني صدر طرح تخلية شهر را مطرح كرده بود؛ كلاهدوز به خدمت حضرت امام س رسيد و از ايشان در اين باره نظرخواهي كرد كه حضرت امام س در جواب فرمودند حصر آبادان شكسته شود
در ارتباط با انجام عمليات شكستن حصر آبادان، وقتي كه كلاهدوز با رأي منفي تعدادي از فرماندهان روبرو مي شود، مي گويد شايد شما فكر مي كنيد كه ممكن است ما در طي اين عمليات ششصد تا شهيد بدهيم و به خاطر اين، در جهت انجام عمليات كوتاهي مي كنيد اصلاً چه تحليلي داريد از اينكه در جبهه هاي ما بدون اينكه دست به عمليات بزنيم، اين قدر شهيد ندهيم، چه بسا كه ما درست عمل كنيم و اينقدر هم شهيد ندهيم
او پيوسته در ارتباط با شكستن حصر آبادان مي گفتاكنون كه حضرت امام فرمودند حصر آبادان بايد شكسته شود، اگر ما زنده نبوديم بر ما تكليف نبود، وليكن اكنون كه زنده ايم، مكلف هستيم كه فرمان امام را اجرا كنيم و حصر آبادان را بشكنيم ما هشت ماه خون دل خورديم و صبر كرديم
زيرا آن نامردبني صدر نمي گذاشت كه ما كاري بكنيم، به اين خاطر دست روي دست گذاشته بوديم و نظاره گر صحنه بوديم؛ وليكن حالا ديگر تكليف ما تمام است و هيچ بهانه اي نداريموي همچنين مي گفت شايد شما به نيروهاي رزمندة ما ايمان نداشته باشيد؛ اما شما فقط به من 48 ساعت فرصت بدهيد، آن وقت من قدرت رزمندگان اسلام را در عمل به شما نشان خواهم داد
اين سخن فقط يك ادعا نبود، بلكه در عمل هم ثابت شد كه تمام آن چيزهايي را كه كلاهدوز مي گفت، واقعياتي بود كه به خاطر شناختي كه از قدرت رزمي نيروها به دست آورده بود، ابراز مي كرد زيرا وقتيكه نيروهاي ما دست به عمليات زدند، همان شد كه كلاهدوز گفته بود؛ چون در همان ابتداي عمليات، يكي از فرماندهان كه از جبهة دارخوئين به قلب دشمن زد، تا صبح فردا مارد را گرفت و از آنجا پيام داد كه اگر اجازه بدهيد، باز هم دشمن را وادار به عقب نشيني و شكست خواهيم كرد
جالب اينكه بعد از انجام عمليات، تعداد اسرا و كشته شدگان عراقي تقريباً همان رقمي بود كه كلاهدوز حدس زده بود
در همان اوان خيلي ها اعتقاد داشتند كه پيش از شكستن حصر آبادان، ابتدا بايد به سراغ خرمشهر برويم؛ وليكن كلاهدوز با آن عقيده، سخت به مخالفت پرداخت او مي گفت درست است كه خرمشهر براي ما مهم است؛ ولي مهمتر از آن، حرف امام است كه مي فرمايد بايد آبادان از محاصره خارج شود گذشته از اين، اگر پيش از پاكسازي آبادان به طرف خرمشهر برويم، آنجا آسيب پذير مي شويم؛ و از اطراف ما را گلوله باران مي كنند در حالي كه اگر آبادان از محاصره خارج شود، ديگر ما براي گرفتن خرمشهر چنين مشكلي را نخواهيم داشت
همة اين نظرات و عقايدي كه راجع به جنگ و عمليات ابراز مي كرد، نشأت گرفته از آگاهي بالا و بينش نظامي وي بود طرح و نقشة او مبتني بر پيشرفته ترين تاكتيكهاي عامي و نظامي بود و حقيقتاً لياقت نظامي و فرماندهي خود را در عمليات ثامن الائمه بخوبي نشان داد افسوس كه اجل مهلت نداد تا از اين استعداد، بهره هاي بيشتري نصيب ما بشود
همة فرماندهان به ديدة احترام و تكريم در او مي نگريستند چه بسا اگر تلاشهاي خالصانه و بي دريغ او نبود، اصلاً اين عمليات انجام نمي گرفت
مثلاً وقتي كه اين عمليات اندكي به تعويق افتاد، كلاهدوز به همراه شهيد نامجو مأمور شدند علت امر را جويا بشوند وقتي كه آنها به آنجا رسيدند، تعدادي از فرماندهان سپاهي و ارتشي حاضر در جلسه شروع كردند به طرح بعضي مشكلات كه ما كمبود داريم؛ مشكل نيرو داريم؛ مشكل تأمين غذا و مهمات داريم
كلاهدوز در آن جلسه يك مرتبه خروشيد كهشما توكلتان را از دست داده ايد اين حرفهايي كه شما مطرح مي كنيد، بيانگر چه چيزي مي تواند باشد؟ از چه چيزي واهمه داريد! اين راه مبارزه نيست! طلسم صدام بايد شكسته شود بايد توكل به خدا كنيد؛ شما بايد پيوند قلبي خودتان را با خدا محكمتر كنيد
نهيبي كه آن عزيز در آن جلسه از عمق برآورد، هنوز در فضاي ذهن افراد حاضر، طنين انداز است فشاري كه او وارد كرد، باعث شد تا ديگران ميزان توكل خود را نسبت به خداوند بيشتر كنند و حتي استغفار كنند و وقتي كه عمليات با موفقيت به انجام رسيد، همه با تحسين به هم گفتند براستي كه ما كم كم داشتيم روحية خودمان را از دست مي داديم و مي خواستيم پيروزي اي كه خداوند مي خواست نصيب ما بكند، از دست بدهيم اما رشادت و شهامت و قاطعيت كلاهدوز، باعث شد كه برادران به ايمان دروني خود بيفزايند و با توكل به خدا، عمليات ثامن الائمه را به نتيجه برسانند
با اين پيروزي در اصل طلسم شكست ناپذيري صدامـ كه ددمنشانه شهرها و روستاهاي مرزي ما را مورد تهاجم قرار داده بودـ شكست و موجب آن شد كه نيروهاي رزمندة ما خود را باور كنند، نيرو و توان رزمي خود را باور كنند و قدرت و عظمت الهي را باور كنند و براي مدتها ركودي را كه در جبهه هاي ما ايجاد شده بود، بشكنند
او از اينكه حكم امام محقق شده بود و حصر آبادان شكسته شده بود و همچنين نيروها قدرت و ارادة خلل ناپذير خود را در اين نبرد با سرافرازي آزموده بودند، راضي و خشنود بود
يكي از برادران نقل مي كند كه پس از پيروزي قواي اسلام و شكستن كامل محاصرة آبادان، موقعي كه كلاهدوز از محل درگيري بر مي گشت، لبخند فتح لحظه اي از لبانش دور نمي شد افسوس كه فاجعة تأسف بار سقوط هواپيما پيش آمد و او نماند تا خود پس از فراغت از عمليات، حاصل ارزشمند تلاشهاي خود را نظاره كند مرگي شهادت گونه كه در همان زمان بازگشت از منطقة عملياتي بر اثر سقوط هواپيماي حامل او، نصيب وي شد و او با عروجي عاشقانه به لقاء الله پيوست
شهادت
ماجرا از اين گونه بود كه در تاريخ 7 / 7 /1360، شب هنگام عده اي از روستاييان حوالي كهريزك با صداي انفجار، شتابزده به سوي محل انفجار شتافتند آتش از دور زبانه مي كشيد وقتي آنان به محل حادثه نزديك شدند، با لاشة هواپيمايي روبرو شدند كه چند لحظه بيشتر از سقوطش نگذشته بود
اين هواپيما، يك هواپيماي C _ 130 متعلق به نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران بود كه به كار حمل و نقل مجروحين و شهداي جبهه هاي جنگ اشتغال داشته است هواپيما وقتي كه به حوالي كهريزك رسيد، در منطقه دو تويه بالا و دو تويه پايين دچار حادثه شد و سقوط كرد
لحظاتي بعد، امدادگران و مأموران اورژانس، آتش نشاني و پاسداران انقلاب، به كمك حادثه ديدگان شتافتند گروههاي متعدد در سطحي وسيع به جستجو پرداختند در اين هنگام نيمي از تنة هواپيما در ميان شعله هاي آتش مي سوخت؛ در حالي كه نيمي ديگر كاملاً سوخته بود
آن روز كسي نمي دانست كه چه كساني جزء شهداي اين حادثه هستند؛ تا اينكه روزنامه عاي فردا با تيتر درشت، خبر شهادت عده اي از سرداران شهيد اسلام را گزارش دادند كه در ميان آنان، نام سردار رشيد سپاه اسلام؛ شهيد كلاهدوز به چشم مي خورد
آري كلاهدوز رفت؛ در حاليكه نام و آوازة او تا قيامت بر سر زبانها باقي خواهد ماند و ياد گرامي اش، بر صحيفة دلها نگاشته خواهد شد
خاطرة دلاوريهاي او را تا هميشة تاريخ، ستمديدگان عصرها و نسلها بر زبان خواهند راند و ياد فداكاريهاي او قوة محركه اي خواهد شد براي تمام كساني كه تازيانه مي خورند و شكنجه مي بينند و فرياد مي كشند
آري آن مرغ باغ ملكوت از قفس تن رها شد و از عالم خاك سفر كرد
اصلاً شهيد كلاهدوز از همان ابتداي نوجواني، از آن زمان كه خود را شناخت و خدا را، از دو راه زيستن با ذلت و مردن با عزت، راه دوم را برگزيده بود او در مرداب تباهي ستمشاهي نفس مي كشيد؛ وليكن نظر به چشمة زلالي داشت كه او را به درياي بي كرانة عشق متصل مي كرد
هرم سوزان عشق در درونش زبانه مي كشيد و عمري چشم به مشرق زمان دوخته بود تا از پس نقاب قله هاي زيستن، خورشيد فروزان شهادت بدمد و پرتو نوراني آن، او را چون مادري مهربان در دامان خود گيرد و در مقابل چشمانش، حجاب نفساني را بدرد و او را با خود به عالمي برد كه در آن شب نيست؛ ظلمت نيست؛ تباهي نيست؛ نيرنگ و رنگ نيست و هر چه هست، روز است و روشني است و پاكي است و صداقت؛ و براي نيل به چنين مقصودي، از هيچ كوششي فرو گذار نمي كرد به ريسمان خدا چنگ مي زد و بر سپاه طاغوتيان يورش مي برد بر امواج حادثه مي نشست و حيثيت مرگ را به بازي مي گرفت
اين همه به خاطر آن بود كه وي فلسفة شهادت را دريافته بود مي دانست كه شهادت يعني تن به نسيم بهشتي دادن و عطر جانبخش آشنايي را شنيدن مي دانست كه شهادت يعني روشني دوباره در باغ خدا و رهاندن روح تشنه از استسقاي محبت الهي؛ و بدين گونه بود آنگاه كه با خيل شهيدان و مجروحان، عازم تهران بود بر اثر سقوط پرندة آهنين بال، پرواز بلند او نيز به سوي جاودانگي آغاز شد و آفتاب سركش روحش به كهكشان آميخت بر سر خوان نعمت كسي نشست كه با او الفتي ديرين داشت و سوداي او را در سر، گوهر عشقش را در كان وجودش پرورده بود و عاقبت در راه او نقد جان باخت
پوشيده قباهاي صفتهاي مقدس
وز دلق دو صد پارة آدم شده عاري
و بدين سان پروانة جانش با نسيم عشق به پرواز درآمد و در بهشت خدا طلايه دار آناني شد كه مدتها با او در كشاكش حق و باطل همراه و همقدم بودند
زهي عشق ، زهي عشق كه ما راست خدايا
چه نغز است و چه خوب است و چه زيباست خدايا
چه گرميم ، چه گرميم از اين عشق چو خورشيد
چه پنهان و چه پنهان و چه پيداست خدايا
زهي ماه ، زهي ماه ، زهي باده همراه
كه جان را و جهان را بياراست خدايا
زهي شور ، زهي شور كه انگيخته عالم
زهي كار ، زهي بار كه آنجاست خدايا
فرو ريخت ، فرو ريخت شهنشاه سواران
زهي گرد ، زهي گرد كه برخاست خدايا
فتاديم ، فتاديم بدان سان كه نخيزيم
ندانيم ، ندانيم چه غوغاست خدايا
ز هر كوي ، ز هر كوي يكي دود دگرگون
دگر بار ، دگر بار چه سوداست ، خدايا
نه دامي است نه زنجير ، همه بسته چراييم ؟
چه بند است ، چه زنجير كه برپاست خدايا
چه نقشي است ، چه نقشي است درين تابه بالا
غريبي است ، غريبي است زبالاست خدايا
خموشيد ، خموشيد كه تا فاش نگرديد
كه اغيار گرفته است چپ و راست خدايا |