توضيح ابتدايي:
آنچه در پي ميخوانيد خلاصه مطالبي است كه استاد شهيد آيتالله مطهري در جلسات مختلف درباره جنبههاي مختلف اعجاز قرآن بيان داشته و در سه كتاب منتشر شده است.
منابع مورد استفاده به شرح زير است:
1ـ وحي و نبوت فصل قرآن ـ مجموعه آثار ج 2 از صفحه 212 تا 225
2ـ نبوت بخش اعجاز قرآن ـ مجموعه آثار ج 4 از صفحه 448 تا 527
3ـ آشنايي با قرآن، تفسير سوره بقره ـ مجموعه آثار ج 26 از صفحه 200 تا 213
تحدّى قرآن
قرآن نشان مى دهد كه از همان اوّلى كه نازل شده است مردم را به مبارزه طلبيده است، نه تنها مردم آن محيط و مردم آن عصر را، بلكه مردم همهي زمانها را. در سوره بنى اسرائيل مى فرمايد: « قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً»(88) اگر جن و انس اجتماع كنند و همدست و همفكر شوند و همه آنها بخواهند منتهاى نيروى خودشان را به كار ببرند كه مثل اين قرآن را به وجود بياورند، نمى توانند به وجود بياورند.
ماهيت ادعاى قرآن
قرآن در آياتى صريحاً مى فرمايد يك سوره هم مثل اين قرآن نمى توانيد بياوريد. در بعضى جاها دارد كه ده سوره؛ شما كه مى گوييد اين قرآن افتراء است ده تا سوره هم شما بياوريد. در يكجا مى گويد يك سوره شما بياوريد. اين آيات را هم بخوانيم براى اينكه ماهيت دعواى قرآن روشن بشود.
در سوره هود آيه 13 مى فرمايد: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ» آيا اينها مى گويند كه اين افتراست، اين سخن را به خدا بسته است و مى گويد سخن خداست و حال آنكه سخن خدا نيست؟ «قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ» شما هم ده تا سوره مثل همين بياوريد از همين افتراها «وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ» نگوييد هنر ما نمى رسد؛ هر كسى هم كه دلتان مى خواهد دعوت به همكارى كنيد كه در مقابل خدا چنين سوره هايى بياورند «إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» اگر راست مى گوييد در اين ادعاى خودتان؛ يعنى اگر واقعاً شما كه مى گوييد اين افتراست همين را روى عقيده مى گوييد. قرآن با كلمه «إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» مى خواهد بگويد اين حرفى كه اينها مى گويند روى عقيده نمى گويند، عقيده ندارند به افترا بودن قرآن؛ چون نمى خواهند زير بار بروند و چون عناد دارند اين ادعا را مى كنند.
در سوره يونس آيه 38 مى فرمايد: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ» آيا اينها مى گويند اين افتراست؟ «قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ» ده تا سوره هم نمى گوييم، بگو يك سوره مثلش بياوريد ـ سوره هم كه مى گويد، مى دانيد در قرآن كوچك و بزرگ دارد؛ سوره «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ» هم يك سوره است، سوره «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» هم يك سوره است ـ شما فقط يك سوره مانند اين بياوريد كافى است. اينجا هم باز مى فرمايد: «وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ» نمى گويم خودتان تنها بياوريد، هر كس را هم كه دلتان مى خواهد دعوت به همكارى كنيد، با همكارانتان سوره اى مانند قرآن بياوريد. باز اينجا هم مى فرمايد: «إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» اگر راست مى گوييد در ادعاى خودتان؛ يعنى شما دروغ مى گوييد و در ادعاى خودتان صادق نيستيد.
در سوره بقره اينطور مى فرمايد: «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»(1) اگر شما در شك هستيد، واقعاً ترديد داريد درباره آنچه كه ما بر بنده خودمان فرود آورده ايم خودتان را آزمايشى بكنيد «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» سوره اى مانند آن بياوريد.
تا اينجا ما دو مطلب را در ماهيت ادعاى قرآن روشن كرديم: يكى اينكه قرآن براى خودش ادعاى معجز بودن كرده است و ديگر اينكه اين ادعاى معجز بودن به اين نيست كه تمام قرآن معجزه است، بعض قرآن هم معجزه است.
مزاياى قرآن بر معجزات ديگر
1ـ از نوع سخن بودن
البته اين جهت هم هست كه اگر بتوانيم مدعاى خود قرآن را ثابت كنيم، آنوقت مزيت اين معجزه بر همه معجزات ديگر روشن است از دو جهت: يكى اينكه از نوع سخن است يعنى يك چيزى است كه خودش مبيّن يك فكر و يك روح است و يك سلسله مطالب است؛ چون به اندازه اى كه سخن، گوينده را نشان مى دهد يعنى فاعل خودش را نشان مى دهد هيچ كار ديگرى، كننده را نشان نمى دهد.
2ـ قابليت بقا
مزيّت ديگرى كه در اين جهت [براى قرآن ] هست قابليت بقاى آن است. هيچ اثرى به اندازه سخن قابل بقا نيست و سرّ اينكه معجزه اصلى خاتم الانبياء از نوع سخن انتخاب شده است اين است كه اين دين، دين خاتم است و دينى است كه بايد براى هميشه باقى بماند و بايد جاويدان بماند و يگانه اثرى كه مى تواند به طور جاويدان و دست نخورده باقى بماند سخن است.
اعجاز قرآن در چه قسمتى است
اعجاز قرآن در چه قسمتى است؟ آيا اعجاز قرآن در يك قسمت بالخصوص است يا در قسمتهاى متعدد است؟ از خود قرآن چه استنباط مى شود؟ قرآن تصريح نمى كند كه وجه اعجاز، فلان وجه بالخصوص است چون واقعاً نمى خواهد وجوه اعجاز را محدود به يك حد خاصى كند و بلكه در آيات متعدد، در هر قسمتى به يك جنبه بالخصوص بهعنوان يك اعجاز اشاره مى كند.
سخن پيغمبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم
شيعه و سنى روايت كرده اند كه پيغمبراكرم فرمود: «ظاهِرُهُ انيقٌ وَ باطِنُهُ عَميقٌ»[1]
«ظاهِرُهُ انيقٌ» زيبايى اش را مى گويد، «باطِنُهُ عَميقٌ» جنبه علمى و فكرى اش را مى گويد: و باطن آن خيلى ژرف است، ژرفاست، يعنى عمقش خيلى زياد است مثل يك دريايى كه شما در آن شناورى مى كنيد، يك مقدار مى رويد ولى آن هنوز عمق دارد، يك مقدار ديگر مى رويد باز هم هنوز عمق دارد، باز هم مى رويد هنوز هم عمق دارد. «لَهُ تُخومٌ وَ عَلى تُخومِهِ تُخومٌ» اينجا طبقه به طبقه بودن قرآن را ذكر مى كند، مى گويد يك نهايتى دارد ولى بالاى اين نهايت، نهايت ديگر است؛ حدى دارد، بالاى اين حد، حد ديگرى است، كه در اين زمينه هم داريم كه قرآن «عِباراتٌ وَ اشاراتٌ وَ لَطائِفُ وَ حَقائِقُ، الْعِباراتُ لِلْعَوامِّ وَ الْاشاراتُ لِلْخَواصِّ وَ اللَّطائِفُ لِلْاوْلِياءِ وَ الْحَقائِقُ لِلْانْبِياء» طبقه به طبقه است، يعنى درجه به درجه است، سطح به سطح است؛ يك سطح قرآن براى يك سطح از افكار است، سطح ديگرى دارد براى سطح فكر بالاترى. «لا تَفْنى عَجائِبُهُ وَ لا تَنْقَضى غَرائِبُهُ»
شگفتيهاى قرآن تمام نمى شود، عجايب قرآن پايان نمى پذيرد. معلوم است كه پيغمبر اكرم از روز اول نظر داشته است به اين مطلب كه آنچه كه امروز بشر درباره قرآن كشف مى كند آخرين حد قرآن نيست؛
محتويات قرآن آن چيزهايى است كه تدريجاً در آينده بايد كشف كنند و بفهمند، و حقّاً وقتى كه ما در حدود فهم و فكر خودمان نگاه مى كنيم مى بينيم كه آنچه كه امروز بشر درباره اعجاز قرآن چه از جنبه زيبايى و چه از جنبه علمى ـ و مخصوصاً از جنبه علمى ـ كشف مى كند و واقعاً مى فهمد و واقعاً هم به دل انسان مى چسبد نه يك چيزى كه بخواهند ببندند و پيش خود بسازند، خيلى بيش از آن چيزى است كه بهعنوان مثال در ده قرن قبل چه از نظر زيبايى و چه از نظر علمى و فكرى مى فهميده اند.
در اعجاز قرآن اگر بخواهيم بحث كنيم در دو مقوله بايد بحث كنيم، يكى مقوله زيبايى و ديگرى مقوله علمى و فكرى.
اعجاز قرآن از جنبه هنري و زيبايي
فصاحت و بلاغت
يكى از وجوه اعجاز قرآن كه از قديم الايام مورد توجه قرار گرفته و فوق العاده مورد توجه بوده است جنبه لفظى و جنبه ظاهرى آن است كه به جنبه فصاحت و بلاغت تعبير مى كنند. فصاحت و بلاغت را تا حدودى هر كسى در هر زبانى وارد باشد در آن زبان مى شناسد، كه خودش يك موضوعى است؛ يعنى روشنى بيان، شيرينى بيان، زيبايى يك بيان، جذابيت يك بيان. راجع به فصاحت و بلاغت، علماى فن بحث كرده اند كه چه چيزهايى سبب مى شود كه كلام زيبا و فصيح شود، از نظر اينكه آهنگ لفظ و حروف چگونه بايد باشد و معانى چگونه بايد رديف شده باشند؛ و مى گويند قبل از آنكه احتياج به تعريف داشته باشد و ما بخواهيم تعريف كنيم، هر كسى تا حدودى فصاحت و بلاغت را مى شناسد.
بهعنوان مثال در زبان فارسى سعدى به فصاحت معروف است. اينكه هر كسى كه با زبان فارسى آشنايى مختصرى دارد در روح خودش يك جذبه اى نسبت به آثار سعدى احساس مى كند، تابع اين نيست كه اول تعريف فصاحت و بلاغت را از زبان ادبا شنيده باشد بعد دنبال آن رفته باشد.
اگر زيبايىِ بصرى باشد چشم كه به آن افتاد، به سوى آن كشيده مى شود. اگر زيبايى سمعى باشد، مثل آهنگها، وقتى كه يك آهنگ زيبا را يك گوش مى شنود، به حكم غريزه و طبيعت خودش به سوى آن كشيده مى شود.
مسأله اعجاز قرآن در آن جهتش كه مربوط به زيبايى است مربوط به جذابيت قرآن است كه چيز جذابى است.
قرآن و تعابير شاعرانه
اين خصوصيت در زيبايى قرآن هست كه با اينكه فصاحت را به منتها درجه رسانده است، از هر نوع تعبير شاعرانه اى كه بوى كذب در آن باشد پرهيز كرده است. بهعنوان مثال در شعرها داريم:
يا رب چه چشمه اى است محبت كه من از آن يك قطره آب خوردم و دريا گريستم
اين از نظر شعرى خيلى زيباست اما از نظر واقعيت خيلى دروغ است. وقتى كه انسان زير ذره بين واقع بينى مى بيند كه يك بشرى، مى گويد من يك دريا اشك ريختم، مى فهمد كه اين سخن دروغ است. ولى وقتى كه از جنبه زيبايى نگاه مى كند مى بيند واقعاً زيبا گفته. در قرآن بويى از اين تعبيرات نيست.
قرآن و تشبيهات
سخن را اغلب تشبيه زيبا مى كند، و علت اينكه زيبا مى كند اين است كه وقتى مطلبى را به مطلب ديگرى تشبيه مى كنند، دو چيز را قرين يكديگر قرار مى دهند و اين اعجاب را برمى انگيزد. در قرآن اتفاقا تشبيه هم زياد به كار نرفته و با اين حال زيباست و فوق العاده هم زيباست. تشبيه در قرآن بسيار كم است. قرآن در عين اينكه از مقوله زيبايى است باز با عقل و روح و فكر انسان سر و كار دارد يعنى مسائلى كه مى گويد همان مسائلى است كه عقل مى پذيرد.
شعر فقط زيبايى است، راهى را نمى خواهد نشان بدهد. جايى كه كسى مى خواهد راهى را نشان بدهد، او ديگر نمى تواند با تعبيرات شاعرانه كه همه اش تخيّل است راه را نشان بدهد. وقتى كسى مى خواهد يك مطلب را براى ديگرى بيان كند بايد همان عين حقيقت را به او بگويد، و در قرآن با اينكه تمام آيات آن تعليم و ياد دادن است، همان عين حقيقت را گفتن و بيان كردن است، در عين حال زيبايى هم هست.
شما بعد از چهارده قرن پيدا كنيد يك كسى بتواند به اين زيبايى و به اين تأثير موعظه كند: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ» اى كسانى كه ايمان آورده ايد (خطاب به مؤمنين است) تقواى الهى را داشته باشيد، خدا را در نظر بگيريد «وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ» لازم است هر نفسى دقت كند در آنچه كه براى فردا پيش مى فرستد (چهقدر اين تعبير عجيب است!).
سبك بيان قرآن
اولاً قرآن يك سبك بيان مخصوصى است. اجمالاً مى دانيم كه سبكها [متفاوتند.] لااقل در فارسى مى توانيم بشناسيم كه سبك عبارتها با هم خيلى فرق مى كند. بهعنوان مثال سبك نثر سعدى يك سبك مخصوص به خود است.
قرآن يك سبك و اسلوب مخصوص به خود است. اگر ما يك آيه قرآن را در ميان نهج البلاغه بگذاريم مى بينيم آيه قرآن در آن نمايان و مشخص است كه اين يك سبك است و آن سبك ديگرى؛ اين كلمات به شكل ديگرى با يكديگر پيوسته شده اند غير از آن شكل. چنين سبكى در زبان عربى سابقه ندارد (در غير عربى كه معنى ندارد بگوييم اين سبك باشد)؛ نه تنها سابقه ندارد، لاحقه هم ندارد، و اين خيلى عجيب است.
قرآن سبكش لاحقه ندارد يعنى هيچكس نيامده و نتوانسته است يك سطر بياورد كه همان وضع خاص قرآن و همان اسلوب غير قابل توصيف قرآن را داشته باشد كه وقتى سر هم كنيم بگوييم اين با آيه قرآن چه فرق مى كند؟ آن نرمش عجيبى را كه در اين سبك هست [داشته باشد؛] و لهذا هم بى سابقه است و هم غير قابل تقليد.
آهنگ پذيرى قرآن
مسأله ديگرى كه مربوط به سبك قرآن است و از قديم مورد توجه بوده است مسأله آهنگ پذيرى قرآن است. اين خيلى عجيب است. تا آنجا كه در زبانها نشان داده اند، جز شعر چيز ديگرى آهنگ نمى پذيرد. آهنگ واقعى كه يك نفر موسيقيدان بتواند براى آن آهنگ بسازد؛ شعر است كه آهنگ مى پذيرد. البته هر نثرى را مى شود با آواز بلند خواند اما آن كسى هم كه آهنگها را نمى شناسد مى فهمد كه اگر اين را ساده بخوانند بهتر از آن است كه با آواز بخوانند. ولى يك نثر آهنگ پذير آن نثرى است كه وقتى آن را با آهنگ مى خوانند آن را بهتر بيان مى كند تا وقتى كه ساده مى خوانند. به اين مى گويند آهنگ پذيرى، يعنى آهنگ، آنرا بهتر مى تواند بيان كند از غير آهنگ.
قرآن [از نظر قالب ] شعر نيست، چون نه وزن دارد نه قافيه و نه هجاهايش هماهنگ با يكديگر است. قرآن يگانه نثر آهنگ پذير است. همين قرائتهايى كه مى خوانند ـ كسانى كه اهل قرائت هستند ـ با آهنگ مى خوانند. حالا شما يك كلام ديگر، خود خطبه هاى پيغمبر را بياييد با آهنگ بخوانيد، اصلاً نمى پذيرد. خطبه هاى نهج البلاغه را شما بياييد با آهنگ بخوانيد، نمى پذيرد. هر كلام نثر عربى يا فارسى را بياييد با آهنگ بخوانيد، نمى پذيرد. تنها قرآن است كه آهنگ پذير است و اين همان مطلبى است كه از صدر اسلام به آن توجه شده است.
حلاوت قرآن
موضوع ديگر مسأله حلاوت قرآن است يعنى شيرينى و تناسبش با ذائقه انسان به طورى كه سير ناشدنى است. خود تلاوت قرآن موضوعيت دارد، به خاطر اثرى كه در خصوص تلاوت قرآن موجود است و اين اثر هم باز مربوط به همان سبك و زيبايى قرآن است، چون اين كلام با كلمات ديگر فرق مى كند يعنى همان معنى را اگر شما از زبان ديگر بشنويد آن اندازه در شما اثر نمى گذارد كه از زبان قرآن بشنويد؛ باز نه چون قرآن كلام خداست و به شكل مرموزى اين اثر را مى گذارد، بلكه جنبه مرموزى و اعجاز آميزى اش همان جنبه زيبايى آن است، همان جنبه تناسب فوق العاده و تحريك فوقالعاده اى است كه اين كلام مى تواند در روح شنونده ايجاد كند. لهذا قرآن را خيلى بايد تلاوت كرد.
درست است كه ما خودمان هم گاهى مردم را ملامت مى كنيم كه افرادى فقط قرآن را تلاوت مى كنند ولى به محتويات و دستورهاى آن كارى ندارند، در حديث هم هست: «رُبَّ تالٍ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُهُ» بسا كسانى كه قرآن را تلاوت مى كنند ولى قرآن خودش آنها را لعن مى كند، چون بر ضد قرآن عمل مى كنند؛ اين مطلب حرف درستى است ولى به معنى آن است كه قرآن را هم بايد عمل كرد و هم تلاوت كرد.
زيبايى معنوى
پس مسلّماً يكى از وجوه اعجاز قرآن كريم همان زيبايى الفاظش است ولى اين زيبايى الفاظ، مجزا از زيبايى معنوى قرآن نيست.
احساسات بشر يك نوع نيست، انسان انواعى از احساسات دارد و هر جمال و زيبايى با يك نوع از احساسات انسان مطابقت و هماهنگى دارد. موسيقى زيباست ولى زيبايى اى است كه گوش انسان آنرا احساس مى كند. مناظر زيبا زيباست ولى زيبايى اى است كه چشم انسان با آنها سر و كار دارد. يك غزل عشقى را كه انسان مى شنود با غريزه شهوانى او سر و كار دارد؛ آن غريزه، زيبايى آنرا احساس مى كند؛ ولى شعر حماسى فردوسى را كه مى شنود حس سلحشورى او از آن لذت مى برد.
ولي زيبايى قرآن با احساس معنوى انسان، يعنى آن احساسى كه توجه انسان را به عالم بالا تحريك و تهييج مى كند. سروكار دارد.
اعجاز قرآن از جنبه علمى و فكرى
و اما جنبه علمى و فكرى؛ آن مربوط به محتويات قرآن است، ربطى به لفظ و ظاهر قرآن ندارد.
اعجاز قرآن از نظر بيان توحيد و معارف ربوبى
آنچه راجع به اين قسمت در قرآن آمده است، از حدود فكر يك فرد، هر اندازه نابغه باشد، [بالاتر است؛] اين جور اظهارنظر كردن غير مقدور است خصوصاً با توجه به محيطى كه قرآن در آن محيط نازل شده است يعنى معارف مردم آن عصر و زمان و محيط، و با توجه به امّى بودن و درس ناخواندگى پيغمبر، و حتى با توجه به آنچه كه در دو منبعى كه براى اين مطالب در آن عصرها وجود داشته است، يكى كتب آسمانى آنوقت مثل تورات و انجيل و حتى كتابهايى نظير اوستا، و ديگر افكار علمى و فلسفى اى كه در آن عهدها بوده گو اينكه در عربستان چيزى از اين افكار نبوده است؛ حالا اگر ما در همين مسأله رسيديم به اين مطلب كه بيان قرآنى بيانى است مافوق عصر و زمان خودش و حتى خيلى مقدّم بر ازمنه بعد الى يومِنا هذا، آنگاه با توجه به اينكه كسى كه اين سخنان را گفته يك مرد عرب امّى بوده است، اين خودش اعجاز است.
توصيفات خدا به عظمت و جلال در قرآن
كسانى كه در علم توحيد واردند مى دانند كه بسيارى از مراتب توحيد [و بسيارى از] توحيدها در مرتبه بالاتر، شرك و كفر است.
قرآن در اين جور مسائل آن حد اعلاى مراتب توحيد را بيان كرده است، همانهايى كه واقعاً در ذهن امثال ما ـ مخصوصاً در توحيد در فاعليت ـ نمى گنجد و مجبوريم يا مجبورند خيليها كه اين جور آيات را تأويل كنند چون آنقدر بزرگ است كه نمى توانند تصور كنند. بهعنوان مثال در اول سوره حديد چند آيه است كه همه آن آيات عجيب است. يك آيه اش اين است: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ» او اولِ همه اشياء است، اول مطلق اوست و آخر مطلق هم اوست. حالا اين را شما تصور كنيد كه يك چيزى در عين اينكه اول است آخر است و در عين اينكه آخر است اول است. در امور زمانى و تدريجى نمى شود، اول هميشه غير آخر است و آخر غير اول. او، هم اول است و هم آخر، او هم ظاهر است و هم باطن.
خدا هرگز در قرآن به صورت يك موجود جدا و مشخص و محدود و بيرون از اشياء معرفى نشده و اين حد انديشه نه تنها در كتب آسمانى محرَّف آن زمان نبوده است، در هيچ مكتب فلسفى جهان هم وجود نداشته است. چهطور آدم مى تواند باور كند كه يك آدم بى سواد امّى، به فكر خودش مى تواند اين جور حرف بزند؟!
راههايى كه براى خداشناسى ارائه مى دهد
يكى از وجوه فوق العادگى و اعجاز قرآن راههايى است كه براى خداشناسى ارائه مى دهد. يك راه كه بيش از هر راه ديگر در قرآن روى آن تكيه شده است ـ كه باز از مختصات اين كتاب آسمانى است ـ همين است كه بشر را به آيات آفاقى و انفسى تشويق مى كند يعنى موجودات و مخلوقات را آيت (نشانه) مى نامد و مرتب مردم را دعوت به مطالعه در اينها مى كند. مطالعه در هر مخلوقى از نظر قرآن مطالعه در آئينه اى است كه با آن خدا را مى توان شناخت. اين ديگر يك مطلبى است كه اينقدر در قرآن تكرار شده كه احتياجى ندارد كه ما بعضى آيات را هم بهعنوان نمونه و تأييد ذكر كنيم.
آيات آفاقى و آيات انفسى
فقط يك آيه را كه در ذيلش مطلب ديگرى مربوط به بحث كنونى ما هست عرض مى كنم كه در سوره فصّلت آيه53 است و آن اين است: «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» پس از اين، آيات خودمان را در آفاق (در افقها) و در نفوس (در روانها) [ارائه خواهيم كرد؛] چون واقعاً يك نوع اختلافى است: آيات روانى، ما را به يك مطلب مى رساند و آيات آفاقى به مطلب ديگرى، كه اين خودش داستان عجيبى است و اصلاً همين آيه را بايد از معجزات قرآن ناميد كه آيات آفاقى را از آيات انفسى جدا مى كند چون واقعاً آنچه كه انسان از آيات انفسى از نظر خداشناسى مى آموزد با آنچه كه از آيات آفاقى مى آموزد متفاوت است.
شناخت او از طريق خودش
بعد يك جمله ديگر دارد كه همان راههاى ديگر است غير از راه مطالعه خلقت: «أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ» اصلاً آيا خود ذات پروردگار براى ارائه ذاتش كافى نيست كه نيازى باشد كه از راه ارائه آفاق و انفس او را بشناسند؟ يعنى او را از خودش هم مى شود شناخت. «أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ» آيا اينكه پروردگار تو بر همه چيز احاطه دارد و حضور دارد كافى نيست براى شناختن او؟ «أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطٌ» اينها در ترديدند كه پروردگار خودشان را يك روزى ملاقات خواهند كرد ولى بدانيد كه او بر همه چيز احاطه دارد.
توصيف خدا به زيباترين وجه
قرآن خدا را به زيباترين وجهى توصيف كرده است. اين غير از عظيم توصيف كردن است.
فلاسفه وقتى كه خدا را معرفى مى كنند، مثلاً [مى گويند] علةالعلل؛ از اين بيشتر ديگر حرفى ندارند. مى خواهند با دلايل فلسفى ثابت كنند كه همه علتها در يك نقطه متمركز مى شود. البته حرف درستى است. [مى گويند] آيا تمام علتهاى عالم در يك علت نهايى متمركز مى شود و آن علت نهايى منبع تمام علتها و اسباب ديگر است.
بسيار خوب، ما با دليل فهميديم كه در يك نقطه نهايى متمركز مى شود. اين درست مثل اين است كه يك كسى بيايد قانون جاذبه عمومى را كشف كند كه يك قانونى در دنيا هست به نام جاذبه عمومى. چنين چيزى براى روح بشر جاذبه ندارد، يعنى روح بشر را به سوى خودش نمى كشد، در روح بشر عشق و طلب به سوى خودش ايجاد نمى كند، پرواز ايجاد نمى كند. ولى خدا به آن شكل كه انبياء عموماً [بيان كرده اند،] آن خدايى كه قرآن به بشر معرفى مى كند جاذبه دارد، جميل است، زيباست، شايسته است كه محبوب و مطلوب بشر قرار بگيرد، بلكه تنها چيزى كه شايسته است بهتمام معنا مطلوب و محبوب بشر قرار بگيرد اوست. بهگونه اى خدا را به انسان مى شناسانند كه انسان برافروخته مى شود، در او عشق و حركت به سوى آن خدا بهوجود مى آيد، شب زنده دارى ها بهوجود مى آورد، تشنگى در روزها بهوجود مى آورد كه براى اين خدا تشنگيها مى كشد، گرسنگيها مى كشد، شب زنده دارى ها پيدا مى كند، «تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ» مى شود، جان در راه اين خدا فدا مى كند، مال در راه اين خدا فدا مى كند.
رابطه انسان و خدا
وقتى كه آدم فكر مى كند كه اگر به ما ـ بعد از اينكه كم و بيش با فرهنگهاى زمان خودمان لااقل در اين مسائل كمى آشنايى داريم ـ بگويند بياييد در اين زمينه مطالبى بگوييد، هرگز فكر و انديشه ما به چنين چيزهايى در مورد انسان و وجدان انسان نمى رسد.
اولاً اين مطلب كه عرض كردم دنباله مطلب پيش است. قرآن بشر را اينچنين معرفى مى كند كه آنچنان تشنه حقيقت است و آنچنان تشنه كمالات است كه به هرچه برسد آرام نمى گيرد مگر به خدا برسد. ببينيد اين دو جمله چهقدر زيبا و عالى و پرمغز و پرمعناست: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ».(رعد/28) آنان كه ايمان آوردند و كشتى دلشان با ياد خدا آرامش پيدا مى كند. تا اين جمله، همينقدر مى گويد آنها كه دلشان با ياد خدا آرامش پيدا مى كند. بعد فوراً مى گويد: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» اما اين را بدانيد تنها با همين يك چيز است كه دلها آرامش پيدا مى كند.
وجدان اخلاقى
مسأله ديگرى راجع به روان انسانى داريم و آن مسأله وجدان اخلاقى است. اين را هم باز نمى خواهم عرض كنم كه مورد اتفاق همه علماى عصر جديد هست ولى قدر مسلّم است كه هرچه علم پيش تر رفته است بيشتر به اين مطلب اذعان پيدا كرده است. مى گويند كانت فيلسوف معروف آلمانى كه از بزرگترين فيلسوفان جهان شناخته شده است جمله اى دارد كه همان جمله را بر سنگ لوح قبرش حكّاكى كرده و كنده اند و آن اين است: «دو چيز است كه اعجاب انسان را بيش از هرچيز ديگر برمى انگيزد: يكى آسمان پرستاره اى كه در بالاى سر ما قرار گرفته است، و ديگر وجدانى كه در دل ما قرار دارد» كه هردو اينها مورد توجه قرآن است. اما آسمان بالاى سر ما كه مكرر قرآن ما را توجه مى دهد: «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ» و اما راجع به آنچه كه در وجدان بشر قرار گرفته: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» قسم به نفس، قسم به آن خود انسان، كه راه تقوا و راه زشتى را خداوند به او الهام كرده است، در وجدانش نهاده است؛ يعنى بشر بدون اينكه احتياجى به معلم داشته باشد راه پاكى و ناپاكى را تشخيص مى دهد.
منطقى ترين بيان براى خداشناسى
وقتى كه سراغ منطق قرآن مى رويد مى بينيد معقولترين منطقهاست. مسيحيان، ايمان را از عقل و علم تفكيك مى كنند. كتابهايشان پر است از اين مطلب؛ يعنى در كتابهاى مذهبى مسيحى ـ نه در كتابهاى علمى شان ـ همواره مى گويند ايمان يك نورى است كه بايد در دل انسان پيدا بشود و با عقل و علم بشر سروكار ندارد و ضد عقل و علم بشر است.
آيه معروفى است در سوره بقره: «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» در اصل آفرينش آسمانها و زمين «وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ» و آمد و شد شب و روز «وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ» كشتى در دريا حركت مى كند و به اين وسيله نفع به بشر مى رسد، بشر با اين سير و سياحت ها به نفع زندگى خودش حركت مى كند، تجارت مى كند، غير تجارت مى كند «وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» بارانى كه از بالا مى فرستد به پايين و به وسيله باران زمين مرده را زنده مى كند «وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ» بعد به وسيله همين آمدن باران و زنده شدن زمين پخش مى كند هر نوع جنبنده اى را «وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ» در اين انقلابها و گردشهاى بادها، در حركت بادها «وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» و اين ابرى كه مسخر است به اراده پروردگار، ميان آسمان و زمين معلّق است «لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» در همه اينها براى مردمى كه تعقل و تفكر كنند آيات و نشانه هايى بر وجود خداوند خالق خودشان هست.
اخلاق و تربيت
از مسأله توحيد اگر بگذريم و وارد مسائل ديگر بشويم، مسائلى كه ما خودمان مى توانيم در اطراف آنها تجزيه و تحليلى بكنيم، بهعنوان مثال اخلاق و تربيت در قرآن و بهطور كلى هدايت و راهنمايى بشر، باز اين هم عين همان مطلب است؛ اگر اين را در يك سطحى ببينيم كه هيچ امكان ندارد كه مردمى كه در آن عصر و زمان بوده اند به فكر شخصى و فردى به اينگونه معانى و مفاهيم برسند و حتى بعد مقايسه كنيم ببينيم مردمى هم كه بعد از او آمده اند هرگز به پاى او نرسيده اند، [اين خودش اعجاز است.]
مقررات و قوانين
مرحله ديگر، مقررات و قوانين است، چون قرآن در عين حال واضع يك سلسله مقررات و قوانين است چه در باب عبادات و چه در باب مسائل اجتماعى كه اصطلاحاً در فقه آنها را «معاملات» مى گويند؛ در باب حقوق اجتماعى، در باب حقوق خانوادگى. بهعنوان مثال همين مسأله حقوق زن، چون من خودم در اين مسأله به نسبت بيش از ساير مسائل مطالعه دارم، پس از مطالعه كردن در همين موضوع وقتى كه بَينى و بين اللَّه قرآن را مطالعه كردم و دقيقاً ـ تا حدودى كه برايم مقدور بود ـ در همين زمينه حقوق زن رسيدگى كردم ديدم سطح قرآن خيلى سطح عالى عجيبى است.
طبيعيات
از اينها كه بگذريم، يك سلسله مسائل ديگر پيش مى آيد كه در آنها بايد از متخصصين ديگر استمداد كرد و آنها در اين زمينه ها بحثهايى كرده اند. البته مى دانيد كه قرآن اين جور مسائل را به مناسبت مسائل ديگر مى آورد؛ مسائلى كه قرآن در باب طبيعت و به اصطلاح در «طبيعيات» آورده است، بهعنوان مثال درباره باد بحث كرده، درباره باران بحث كرده، درباره زمين بحث كرده، درباره آسمان بحث كرده، درباره حيوانات بحث كرده است. البته در اين قسمت، مفسرين قديم كم و بيش بحث كرده بودند ولى علماى جديد از وقتى كه علوم طبيعى پيشرفت خوب و نمايانى كرده است بيشتر در اين مسائل قرآن دقت كرده اند. تفسير طنطاوى بيشتر كوششش اين است كه طبيعيات قرآن را با توجه به طبيعيات جديد روشن كند و ثابت نمايد كه آنچه كه قرآن در اين زمينه ها گفته است با آنچه كه علم تدريجاً كشف مى كند منطبق است يا لااقل منطبق تر است. لااقل همان منطبق تر بودنش هم خودش دليل است بر اين مطلب. اين كه عرض مى كنم «منطبق تر بودنش» براى اين است كه بعضى مسائل در حد فرضيه است.
معاني تازه
اگر ديديم كه يك معانى بسيار بلند و عالى براى اولينبار در قرآن مطرح شده است كه اصلاً در تاريخ فكر بشر اين جور بيان معنى سابقه ندارد ـ نه تنها سابقه ندارد چون خيلى فكرها در دنيا سابقه ندارد و يك كسى اول مى آورد، بلكه حتى رابطه تسلسلى هم ندارد ـ [نشانه آن است كه اين كتاب از افقى بالاتر از افق بشر پديد آمده است.]
فرض كنيد كه آقاى نيوتن يك فرضيه علمى مى آورد. فرضيه او هم سابقه ندارد و او اول كسى است كه گفته، اما ارتباط تسلسلى دارد يعنى اگر كسى تاريخ علم را مطالعه كند مى بيند بشر در راهى گام برداشته بوده است كه مى رسيده به اينجا كه يك نابغه اى پيدا بشود از آن افكار گذشته به اين نتيجه برسد. ولى آنچه كه در قرآن تازه است ابتدا به ساكن است و مخصوصاً از جنبه ابتدا به ساكن بودنش خيلى بايد توجه كرد.
بحث تاريخى
قرآن تواريخ و قصصى آورد كه مردم آن عصر چيزى از آنها نمى دانستند و خود پيامبر نيز از آنها بى خبر بود (ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ) و در همه مردم عرب يك نفر مدعى نشد كه اين داستانها را ما مى دانسته ايم. قرآن در اين داستانها از تورات و انجيل پيروى نكرد و بلكه آنها را اصلاح كرد. تحقيقات مورخين عصر جديد درباره قوم سبا، قوم ثمود و غيرهم نظر قرآن را تأييد كردند.
قرآن و خبر از آينده
قرآن هنگامى كه ايران روم را در سال 615 ميلادى شكست داد و موجب خوشحالى قريش شد، با قاطعيت كامل گفت در كمتر از ده سال ديگر روم ايران را شكست خواهد داد. بعد همانطور شد كه قرآن خبر داده بود. قرآن همچنين با قاطعيتى كامل خبر داد كه آن كس كه پيامبر را «ابتر» و بى دنباله (مقطوع النسل) مى خواند خودش «ابتر» است، و آن شخص كه در آن روز فرزندانى داشت تدريجاً در طول دو سه نسل منقرض شدند.
گستردگى معانى
موضوعاتى كه در قرآن طرح شده زياد است و نمى توان به طور جزئى برشمرد، ولى در يك نگاه اجمالى اين مسائل به چشم مى خورد:
1. خدا، ذات، صفات و يگانگى او و آنچه بايد خدا را از آنها منزّه بدانيم و آنچه بايد خدا را به آنها متصف بدانيم (صفات سلبيه و ثبوتيه).
2. معاد، رستاخيز و حشر اموات، مراحل بين مرگ تا قيامت (برزخ).
3. ملائكه، وسائط فيض و نيروهاى آگاه به خود و به آفريننده خود و مجرى اوامر الهى.
4. پيامبران يا انسانهايى كه وحى الهى را در ضمير خود دريافت كرده و به انسانهاى ديگر ابلاغ كرده اند.
5. ترغيب و تحريض براى ايمان به خدا، به معاد، به ملائكه و پيامبران و كتب آسمانى.
6. خلقت آسمانها، زمين، كوهها، درياها، گياهان، حيوانات، ابر، باد، باران، تگرگ، شهابها و غيره.
7. دعوت به پرستش خداى يگانه و اخلاص ورزيدن در پرستش، كسى و چيزى را در عبادت شريك خدا قرار ندادن، منع شديد از پرستش غيرخدا، اعم از انسان يا فرشته يا خورشيد يا ستاره يا بت.
8. يادآورى نعمتهاى خدا در اين جهان.
9. نعمتهاى جاويدان آن جهان براى صالحان و نيكوكاران، عذابهاى سخت و احياناً جاويدان آن جهان براى بدكاران.
10. احتجاجات و استدلالات در مورد خدا، قيامت، پيامبران و غيره، و پاره اى خبرهاى غيبى ضمن اين احتجاجات.
11. تاريخ و قصص بهعنوان آزمايشگاهى انسانى و لابراتوارى كه صدق دعوت پيامبران را روشن مى كند، و عواقب نيك مردمى كه بر سنن انبياء رفته اند و عاقبت بد تكذيب كنندگان آنها.
12. تقوا، پارسايى و تزكيه نفس.
13. توجه به نفس امّاره و خطر وساوس و تسويلات نفسانى و شيطانى.
14. اخلاق خوب فردى از قبيل شجاعت، استقامت، صبر، عدالت، احسان، محبت، ذكر خدا، محبت خدا، شكر خدا، ترس از خدا، توكل به خدا، رضا به رضاى خدا و تسليم در مقابل فرمان خدا، تعقل و تفكر، علم و آگاهى، نورانيت قلب به واسطه تقوا، صدق، امانت.
15. اخلاق اجتماعى از قبيل اتحاد، تواصى (توصيه متقابل) برحق، تواصى بر صبر، تعاون بر برّ و تقوا، ترك بغضاء، امر به معروف و نهى از منكر، جهاد به مال و نفس در راه خدا.
16. احكام از قبيل نماز، روزه، زكات، خمس، حج، جهاد، نذر، يمين، بيع، رهن، اجاره، هبه، نكاح، حقوق زوجين، حقوق والدين و فرزندان، طلاق، لِعان، ظِهار، وصيت، ارث، قصاص، حدود، دَين، قضا، شهادت، حَلف (قسم)، ثروت، مالكيت، حكومت، شورا، حق فقرا، حق اجتماع و غيره
17. حوادث و وقايع دوران بيست و سه ساله بعثت رسول اكرم.
18. خصائص و احوال رسول اكرم، صفات حميده آن حضرت، عتابها نسبت به آن حضرت.
19. توصيف كلى از سه گروه در همه اعصار: مؤمنين، كافرين، منافقين.
20. اوصاف مؤمنين و كافران و منافقان دوره بعثت.
21. مخلوقات نامرئى ديگر غير از فرشتگان، جن و شيطان.
22. تسبيح و تحميد موجودات جهان و نوع آگاهى در درون همه موجودات نسبت به خالق و آفريننده شان.
23. توصيف خود قرآن (در حدود پنجاه وصف).
24. جهان و سنن جهان، ناپايدارى زندگانى دنيا و عدم صلاحيت آن براى اينكه ايده آل و كمال مطلوب انسان قرار بگيرد، و اينكه خدا و آخرت و بالاخره جهانِ جاويدان شايسته اين است كه مطلوب نهايى انسان قرار گيرد.
25. معجزات و خوارق عادات انبياء.
26. تأييد كتب آسمانى پيشين خصوصاً تورات و انجيل و تصحيح اغلاط و تحريفهاى اين دو كتاب.
اينها كه گفته شد اجمالى بود از آنچه در قرآن آمده است و البته حتى نمى توان ادعا كرد كه از لحاظ اجمالى نيز كافى است.
اگر تنها همين موضوعات متنوع را درباره انسان و خدا و جهان و وظايف انسان در نظر بگيريم و آنرا با هر كتاب بشرى درباره انسان بسنجيم، مى بينيم هيچ كتابى طرف قياس با قرآن نيست، خصوصاً با توجه به اينكه قرآن به وسيله فردى نازل شده كه «امّى» و درس ناخوانده بوده و با افكار هيچ دانشمندى آشنا نبوده است، و بالاخص اگر در نظر بگيريم كه محيط ظهور چنين فردى از بدوى ترين و جاهلى ترين محيطهاى بشرى بوده است و مردم آن محيط عموماً با تمدن و فرهنگ بيگانه بوده اند.
قرآن مطالب و معانى گسترده اى آورد و به طورى طرح كرد كه بعدها منبع الهام شد، هم براى فلاسفه و هم براى علماى حقوق و فقه و اخلاق و تاريخ و غيرهم. محال و ممتنع است كه يك فرد بشر هر اندازه نابغه باشد بتواند از پيش خود اين همه معانى در سطحى كه افكار انديشمندان بزرگ جهان را جلب كند، بياورد.
اين در صورتى است كه آنچه را قرآن آورده است همسطح با آورده هاى علماى بشر فرض كنيم، ولى عمده اين است كه قرآن در اغلب اين مسائل افقهاى جديدى گشوده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1]. عَلِي بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَةٍ وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ وَ قَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ وَ يَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُودٍ فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ- قَالَ فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ قَالَ دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خَيْرِ سَبِيلٍ وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَى غَرَائِبُهُ فِيهِ مَصَابِيحُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْحِكْمَةِ وَ دَلِيلٌ عَلَى الْمَعْرِفَةِ لِمَنْ عَرَفَ الصِّفَةَ فَلْيَجْلُ جَالٍ بَصَرَهُ وَ لْيُبْلِغِ الصِّفَةَ نَظَرَهُ يَنْجُ مِنْ عَطَبٍ وَ يَتَخَلَّصْ مِنْ نَشَبٍ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ كَمَا يَمْشِي الْمُسْتَنِيرُ فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّورِ فَعَلَيْكُمْ بِحُسْنِ التَّخَلُّصِ وَ قِلَّةِ التَّرَبُّصِ .
حضرت صادق عليه السلام از پدرانش عليهمالسلام از رسول خدا صلیاللهوعلیهوآلهوسلم حديث فرمايد كه آن حضرت فرمود: اى مردم شما اكنون در دنيا و خانه سازش و صلح هستيد و شما در سر راه سفر هستيد و بشتاب شما را خواهند برد، و شما مى نگريد كه شب و روز و خورشيد و ماه هر تازه اى را كهنه كنند و هر دورى را نزديك سازند و هر وعده اى را بسر رسانند، پس اسباب و وسائل زيادى فراهم كنيد براى اينكه گذرگاه درازى در پيش است.
فرمود: پس مقداد بن اسود برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا خانه سازش يعنى چه؟
فرمود: خانه اى كه رساننده است (انسانى را بگور رساند، يا در آن خانه كردار نيك ذخيره شود براى رسيدن بمنزلهاى آخرت) و جداكننده (يعنى انسان را از علائق دنيا جدا كند) پس هر گاه آشوبها چون شب تار شما را فرا گرفت بقرآن رو آوريد (و بدان چنگ زنيد) زيرا آن است شفيعى كه شفاعتش پذيرفته است (در باره كسى كه بدان عمل كند) و گزارش دهنده است از بديها كه گفته اش (در باره آن كس كه بدان عمل نكرده) تصديق شده است، هر كه آن را پيشواى خود كرد ببهشتش رهبرى كند و هر كه (از آن پيش افتد) و آن را پشت سر خود قرار دهد بدوزخش كشاند، و قرآن راهنمائى است كه ببهترين راهها راهنمائى كند، و كتابى است كه در آنست تفصيل و بيان و تحصيل (بدست آوردن حقائق) و آنست جداكننده (ميان حق و باطل) شوخى و سرسرى نيست براى آن ظاهرى است و باطنى، پس ظاهرش حكم و دستور است و باطنش علم و دانش، ظاهرش جلوه و زيبائى دارد و باطنى ژرف و عميق است ستارگانى دارد و ستارگانش هم ستارگانى دارد (آنچه ترجمه شده بنا بر نسخه اى «نجوم» است و در برخى از نسخه ها «تخوم» است و آن به معناى پايان هر چيزى است) شگفتيهايش به شماره در نيايد و عجائبش كهنه نگردد، در آنست چراغهاى هدايت، و فروزانگاه حكمت و دليل بر معرفت، براى كسى كه راهِ آن را بداند بايد هر پيگردى ديده هاى خود را به همه سوى آن بچرخاند و نظر تأمّل را تا درك صفت آن برساند، نجات بخشد هر كه در معرض هلاك است و رها سازد هر كه دچار چنگال است، پس به راستى انديشه است كه زنده مى كند دل بينا را چونان كه روشنى جو در تاريكى ها به وسيله نور راه مى رود بر شما باد كه خوش برآئيد و كم بپائيد و كم انتظار بريد. الكافي (ط - الإسلاميه)، ج 2، ص 598
|