در ديدگاه صاحب نظران «علوم القرآنى» بحث است كه آيا در قرآن، لغات و واژگان غير عربى و معرب وجود دارد يا نه؟ در واقع آنان بحثى را تحت عنوان<واژگان دخيل در زبان عربى» مطرح كرده اند كه آيا زبان عربى از غير خودش واژگانى را وام گرفته است يا نه؟ ظاهراً اكثر محققان پذيرفته اند كه زبان عربى هم مانند ساير زبانها از اين جريان طبيعى مستثنا نيست كه<واژگان دخيل» در هر زبانى يافت مى شود؛ چرا كه اين پديده طبيعى در برخورد دو فرهنگ و زبان براى تفهيم و تفاهم يكديگر به وجود مى آيد؛ ولى آنچه محل اختلاف آرا واقع شده است درباره راه يافتن اين واژگان به قرآن است/
<سيوطى» در كتاب<الاتقان فى علوم القرآن» بحثى را به همين عنوان مطرح كرده و نظرات مختلفى را ذكر مى كند. وى مى گويد:
در اين باره دانشمندان نظرات گوناگونى دارند و اكثراً معتقداند كه در قرآن<معرب» و دخيل و جود ندارد و سپس دليل هر كدام را به اختصار مى آورد، ولى عدهاى هم قايل اند كه در قرآن چنين واژگانى هست، چون وجود چند واژه به زبان غير عربى قرآن را از راه عربى بودن، خارج نمىسازد و منافاتى با آيه<قرآناً عربياً»(يوسف، / 212) ندارد. گروهى نيز دليل مى آورند كه فلسفه بودن اين واژگان در قرآن به خاطر اين است كه قرآن تمامى علوم اولين و آخرين را در بر دارد و از هر چيزى خبر مى دهد و اشاره به انواع لغات و زبانها دارد تا احاطه بر هر چيزى را برساند/
عده اى هم در جمع بين دو نظريه مى گويند: ما هر دو نظر را جمع مى كنيم؛ چون اين الفاظ ريشه اش عجمى است ولى عرب زبانها هم استعمال كرده اند(البته پس از تفسير و تبديل بر اساس قانون صرفى و نحوى خودشان) و هنگامى كه قرآن نازل شد اين واژگان و حروف با كلام عرب آميخته شده بود.
عده اى هم معتقداند كه اين الفاظ از باب<توارد» است؛ يعنى به طور همزمان اين واژگان در عربى و فارسى و حبشى و نبطى و غيره كار برد يكسان داشته است و يك معنى خاص اراده كرده اند.(1) و براى تسهيل مراجعه كلمات را به ترتيب الفبايى درج مى كنيم . 1 ) اباريق . واقـعـه , 18 سـيوطى در المتوكلى ( ص 7 ) , و المهذب ( ص 33 ) , و اتقان ( 2/129 ) , و آرتور جـفـرى ( واژه هـاى دخيل در قرآن مجيد , ترجمه فارسى , ص 101 ـ 102 ) و ادى شير در الالفاظ الـفـارسية المعربة ( ص 6 ) آن را فارسى مى دانند و دو منبع اخير تصريح دارند كه معرب آبريز است . ويدن گرن آن را معرب آبريغ مى داند. ( واژه هاى دخيل ص 34 ). 2 ) ابد. FORMATTER ERROR (":" and "&" not supported in Page Names). منابع اساس كار ما درباره اين كلمه خاموشند.
فـقـط ادى شير به اشتباه آباد را كه جمع اين كلمه است , از آباد فارسى به معناى معمور و آبادان مى گيرد. ( الالفاظ الفارسية المعربة , ص 6 ). راغب نيز در مفردات آن را كلمه اى مولد ( غير عربى اصيل , به نوعى معرب ) مى داند. احتمال دارد كه ابد , متخذ از پت پد فارسى ميانه مانوى باشد به معناى زوال , پايان , تمام شدن و نظاير آن ( ـ فرهنگ پهلوى مكنزى ) , كه بر سر آن حرف نفى ا درآمده است .
در هر حال اين مساله شايان تحقيق و بررسى بيشترى است . 3 ) الاريكة . FORMATTER ERROR (":" and "&" not supported in Page Names). ادى شير ( در الالفاظ الفارسية المعربة , ص 9 ) آن را معرب اورنگ فارسى مى داند. كه خود تلفظى از اورند است . جفرى مى نويسد كه به نظر نمى آيد كه اين سخن درست باشد. اما قائل به اصليت ايرانى آن است . 4 ) استبرق . چهار بار در قرآن به كار رفته است , از جمله در كهف , 31. جواليقى ( در المعرب , ص 15 ) , سيوطى در المتوكلى ( ص 7 ) , و اتقان ( 2/130 ) , و المهذب ( ص 39 ). هـمچنين ادى شير ( در الالفاظ الفارسية المعربة , ص 10 ) همه آن را فارسى معرب و به معناى الديباح الغليظ دانسته اند.
ادى شير آن را معرب استبر ستبر مى داند. آرتـور جفرى در واژه هاى دخيل ( ص 116 ـ 118 ) اين نظر را تاييد و آن را صورت استبرك پهلوى مى داند. ( نيز ـ تعليقه ويدن گرن درباره اين كلمه در آغاز كتاب واژه هاى دخيل , ص 35 ). 5 ) اسوة . 3 بار در قرآن به كار رفته است , از جمله در احزاب , 21. از ميان همه منابع , فقط ادى شير آن را ماخوذ از آساى فارسى مى داند. در اعتبار اين قول , جاى ترديد هست . 6 ) برزخ . 3 بار در قرآن به كار رفته است , از جمله در المؤمنون , 100 ادى شير آن را معرب پرزك فارسى مى داند , و آرتور جفرى نظر او را رد مى كند. و خـود معتقد است كه برزخ ( يعنى مانع و حائل يا فاصله ميان دو چيز ) صورتى از فرسخ است كه همان پرسنگ يا فرسنگ فارسى است ( واژه هاى دخيل , ص 139 ).
اما ويدن گرن در تعليقه اى كه بر اين كلمه نوشته است راى و نظر جفرى را به دلايل زبانشناختى رد كـرده است و اين واژه را مركب از برز + اخو كه جزء اولش به معناى بلند و رفيع و جزء دومش از ريشه آهو به معناى هستى است . لذا برزخ مجموعا به معناى هستى برتر است در مقابل دوزخ كه به معناى هستى بد مى باشد , و بهشت به معناى هستى برين ( واژه هاى دخيل , ص 36 ). 7 ) برهان . 8 بار در قرآن به كار رفده است , از جمله در نساء , 174. ادى شير برهان را كه به معناى حجت و دليل است , معرب كلمه پروهان فارسى ( روشن و آشكار و معروف ) مى داند. ( الالفاظ الفارسية المعربة , ص 21 ).
اما آرتور جفرى مى نويسد اين امر تا حدى بعيد مى نمايد. ( واژه هاى دخيل , ص 140 ) و به پيروى از نولدكه آن را متخذ از اصل حبشى برهان مى داند ( به معناى روشن و روشنايى ). دكـتر فريدون بدره اى در تعليقه اى كه بر اين كلمه نوشته شده است , مى نويسد كه معلوم نيست قول نولدكه بر قول ادى شير ترجيح داشته باشد. ( واژه هاى دخيل , ص 37 ). 8 ) تنور. FORMATTER ERROR (":" and "&" not supported in Page Names). جواليقى آن را فارسى معرب مى داند ( المعرب , ص 84 ) سيوطى هم مى نويسد كه جواليقى و ثعالبى در فقه اللغة , ص 316 برآنند كه فارسى معرب است ( اتقان , 2/131 ; المهذب , ص 50 ). ادى شير چنين مدخلى در كتابش ندارد.
آرتـور جـفـرى از قول مزهر سيوطى و معرب جواليقى برمى آورد كه اصمعى و ابن دريد هم آن را فارسى معرب مى دانسته اند. و بـر آن اسـت كـه اين كلمه هم در زبانهاى سامى ( آرامى و اكدى و غيره ) سابقه دارد , و هم در زبانهاى ايرانى ( از جمله اوستايى ). ( واژه هاى دخيل , ص 160 ) 9 ) جناح . [ 25 بار در قرآن رفته است . از جمله بقره , 158 ]. ادى شير آن را معرب گناه فارسى مى داند. ( الالفاظ الفارسية المعربة , ص 45 ). آرتور جفرى هم همين نظر را تاييد مى كند. ( واژه هاى دخيل , 169-170 ). 10 ) جند. [ 21 بار به صورت مفرد و جمع ( جنود ) در قرآن به كار رفته است . از جمله : يس , 38 ]. آرتـور جفرى مى نويسد : امكان دارد كه اين واژه از اصل ايرانى خود گند در پهلوى مستقيما به زبان عربى رفته باشد. اما احتمال بيشتر آن است كه اين كار از طريق زبان آرامى انجام گرفته باشد. ( واژه هاى دخيل , 171 ـ 172 ). 11 ) دين . FORMATTER ERROR (":" and "&" not supported in Page Names). ادى شير آن را متخذ از دين فارسى مى داند. ( الالفاظ الفارسية المعربة , ص 69 ). آرتـور جفرى پس از ذكر معناى حكم و داورى و دين , به بيان اينكه دين و مدين و تداين هم با آن ارتـبـاط دارد مـى نـويسد : در حقيقت ما در اينجا با دو واژه مختلف از دو ريشه مختلف سروكار داريم . 1 ) در معناى دين و مذهب , واژه از ريشه ايرانى گرفته شده است . در زبـان پهلوى ما واژه دين به معناى مذهب و دين را داريم , كه از دينك به معناى قانون دينى , همدين به معناى همدين و هم مذهب و دينان به معناى آدم مذهبى و متدين و مؤمن آمده است . واژه پهلوى خود از واژه اوستايى دئنا به معناى دين آمده است . ( هرچند احتمال دارد كه خود اين واژه از واژه ايلامى دئن گرفته شده باشد. گـذشـتـه از آن واژه دين در فارسى جديد از آن گرفته شده است ... 2 ) دين به معناى داورى و حـكـم گـرفته شده از آرامى است ... ( واژه هاى دخيل , ص 207 ـ 208 ) مترجم براى اين واژه , تـعـلـيـقـه اى آورده اسـت : ويدن گرن مى گويد : جاى تعجب است كه مؤلف ( يعنى جفرى ) مى گويد كه واژه اوستايى دئنا , خود احتمالا از واژه عيلامى دين گرفته شده است . در حقيقت واژه دئنا همان واژه سانسكريت دهيناست . بارى صورت صحيح واژه در پهلوى دين است . ( واژه هاى دخيل , ص 39 ـ 40 ). 12 )
رزق . در قرآن بارها به صورت اسم و فعل و با مشتقات ديگرى چون رازق و رزاق به كار رفته است. ادى شير مى نويسد : تعريب روزى است كه خود منسوب به روز است . ( الالفاظ الفارسية المعربة , ص 72 ). آرتـور جـفـرى مى نويسد : دانشمندان غربى از خيلى پيش , اين واژه را , واژه اى دخيل و قرضى دانسته اند كه از اصلى ايرانى گرفته شده و از طريق زبان آرامى وارد زبان عربى شده است . در پهلوى روچيك به معناى روزى و نان روزانه است . ( واژه هاى دخيل , ص 223 ). 13 ) روضة . ايـن كـلـمه به همين صورت يك بار ( روم , 15 ) , و به صورت روضات يك بار ( شورى , 22 ) در قرآن به كار رفته است. آرتور جفرى بر آن است كه اين كلمه از رود فارسى گرفته شده است . و نـظـر ادى شير را كه روضه را از ريز فارسى مى گيرد , رد مى كند ( واژه هاى دخيل , ص 226 - 227 و ذيل صفحه اخير ). 14 ) زبانية . فقط يك بار در سوره علق , آيه 18 به كار رفته است. ادى شير مى نويسد : به نظر من واحد آن زبانى است و معناى آن جهنمى است و منسوب به زبانه فارسى به معناى لهيب است . ( الالفاظ الفارسية المعربة , ص 77 ). آرتـور جـفـرى نظر ادى شير را نقل مى كند و مى افزايد كه زبانه خود از واژه پهلوى زبان به معنى زبان گرفته شده است . اما نهايتا نظر او را تاييد نمى كند , و اين كلمه را سريانى مى داند. ( واژه هاى دخيل , ص 230 ). 15 ) زرابى . [ در قرآن فقط يك بار در سوره غاشيه , آيه 16 , به كار رفته است . ]يعنى فرشهاى مجلل .
ادى شـيـر آن را تعريب زرآب فارسى مى داند و مى نويسد كه فرانكل آن را معرب از زيرپا مى داند ( الالفاظ الفارسية المعربة , ص 77 ). آرتور جفرى مى نويسد كه فرانكل آن را سريانى مى داند ولى از قول هوفمان آن را گرفته شده از زيرپا ى فارسى مى داند كه احتمال صحت بيشترى دارد. و هـوروويـتس آن را ممكن مى انگارد ... هر چند اگر آن را فارسى بينگاريم محتمل تر آن است كه واژه بـا صـورتـى از واژه پهلوى زرين ... ربط داشته باشد . سپس حدس نولدكه كه آن را از منشا حبشى مى داند تضعيف مى كند و سرانجام مى نويسد : و در نتيجه اين تمايل در انسان پديد مى آيد كـه احـتـمالا هم واژه عربى و هم واژه حبشى ( زربيه ) از يك منبع ايرانى گرفته شده باشند كه متاسفانه در حال حاضر ما شواهد كافى براى اثبات آن در دست نداريم . ( واژه هاى دخيل , ص 233 ). مـتـرجـم مـحـترم واژه هاى دخيل در تعليقه اى بر اين كلمه آورده است : شوشترى در فرهنگ واژه هاى فارسى در زبان عربى ( ص 306 ) آن جمع زربى و معرب زرباف فارسى گرفته است .
نظر او محتمل تر از زير پا ى ادى شير است . در اين صورت بايد پنداشت كه تصحيفى در واژه رخ داده است . ( واژه هاى دخيل , ص 42 ). 16 ) زمهرير. در قرآن فقط يك بار , در سوره انسان , آيه 13 به كار رفته است. ادى شـيـر مى نويسد : زمهرير يعنى شدة البرد شدت سرما , سرماى سوزان مركب از زم يعنى سرما , و هرير يعنى موجب مثلا - زا , و در همين زمينه گويند ازمهراليوم , يعنى سرماى امروز بالا گرفت . ( الالفاظ الفارسية المعربة , ص 79 ). محمد على امام شوشترى نيز اين راى را تاييد مى كند و در شرح آن مى نويسد : لغت زم به معنى سرما در تركيبات فارسى بسيار آمده است . از جـمـلـه در لفظ : زمستان و سميرم و سميران ( نام كوهى بوده در شمال بندر سيراف قديم ) و شميران و ديگرها ديده مى شود. درباره جزء دوم كلمه كه نويسنده برهان قاطع آن را كننده معنى كرده است , نتوانستيم گواهى به دست آوريم . ( فرهنگ واژه هاى فارسى در زبان عربى , ص 320 ). 17 ) زور. [ اين كلمه چهار بار در قرآن به كار رفته است . از جمله : حج , 30 ]. جواليقى آن را به معناى قوه و معرب از فارسى مى داند. ( المعرب , ص 165 ). ادى شير نيز بر همين قول است . ( الالفاظ الفارسية المعربة , ص 82 ).
ولـى زور از جـمله قول الزور , به معناى قوت نيست بلكه قول الزور به نحو شگرفى با حرف زور فارسى امروز تطبيق دارد. يعنى ناحق و نادرست و نظاير آن . آرتور جفرى مى نويسد : به نظر مى رسد كه اين واژه از يك ريشه ايرانى گرفته شده باشد. در فـارسـى زور بـه معناى دروغ و باطل آمده است ... واژه زور نه تنها در پهلوى به صورت بسيط زور بـه مـعـنـاى دروغ و بـاطل و افسانه آمده , بلكه در تركيبهايى مانند زورگوكاسيه به معناى گواهى دروغ , شهادت دروغ , و در پازند به معناى زور و به معناى دروغ نيز به كار رفته است . و گذشته از آن , در فارسى باستان , در سنگ نبشته بيستون هم آمده است ... احتمال دارد كه اين واژه مستقيما از فارسى ميانه وارد زبان عربى شده باشد. ( واژه هاى دخيل , ص 240 ). گـفـتـنـى اسـت كه در قرآن مجيد , يك بار هم در مورد شهادت به كار رفته است : و الذين لا يشهدون الزور ( فرقان , 72 ) ( و كسانى كه شهادت ناحق نمى دهند ). 18 ) سجيل . [ 3 بار در قرآن به كار رفته است . از جمله : هود , 82 ]. سـيوطى در المتوكلى ( ص 7 ) , و اتقان ( 2/134 ) و المهذب ( ص 69 ) گفته است كه اين كلمه معرب از فارسى و مركب از سنگ و گل است . جواليقى نيز همين را مى گويد ( المعرب , ص 181 ). آرتور جفرى مى نويسد : از ديرباز دانشمندان به بيگانه بودن اين واژه پى برده اند و عموما آن را از اصلى فارسى شمرده اند. طـبرى تا آنجا پيش رفته كه اظهار داشته است : و هو بالفارسية سنگ و گل ... اين واژه از فارسى ميانه مستقيما وارد زبان عربى شده است ... ( واژه هاى دخيل , ص 252 ). دكتر على اشرف صادقى بر آن است كه اين مركب از سگ و گل است و سگ تلفظى از سنگ است و به همان معنى . نيز ـ مقاله سجيل نوشته دكتر محمد تقى راشد محصل , نشريه دانشكده ادبيات و علوم انسانى تبريز , سال دوم , شماره دوم , تابستان 1363. 19 ) سراب . [ 2 بار در قرآن به كار رفته است . از جمله : نور , 39 ]. معلوم نيست اين كلمه عربى است يا فارسى . در حاشيه برهان آمده است كه اين كلمه مشترك فارسى و عربى است . ( شايد كمابيش مثل دين ). در المعرب جواليقى نيامده است .
ادى شـيـر مـى نـويـسـد كـه ايـن كلمه مركب از سر به معناى فوق , و آب به معناى ماء است , اما مى افزايد كه مرجح آن است كه آن را گرفته شده از سريانى ( به معناى خشك شد ) بگيريم . ( الالفاظ الفارسية المعربة , ص 88 ). آرتـور جـفـرى آن را در واژه هـاى دخـيل در قرآن مجيد نياورده است و با اين حساب آن را عربى اصيل شمرده است . مـحـمـد على شوشترى در فرهنگ واژه هاى فارسى در عربى اين كلمه را جزو كلمات فارسى كه خيلى قديم وارد زبان عربى شده شمرده است . ( ص 355 ). 20 ) سرابيل . [ 3 بار در قرآن به كار رفته است . از جمله : نحل , 81 ]. مفرد اين كلمه سربال است . و گاه به جاى سرابيل , تلفظ سراويل هم ديده مى شود. ادى شـيـر مـى نـويـسد سربال مركب از سر , يعنى فوق , و بال يعنى قامت [ شايد مخفف بالا ؟ ] ( الالفاظ الفارسية المعربة , ص 88 ). آرتـور جـفـرى پس از آنكه توضيح مى دهد كه معناى سربال , پيراهن قميص - به ويژه پيراهن مردانه - است مى نويسد : فريتاگ گمان مى برد كه اين واژه همان شلوار فارسى است كه اصل و منشا سروله نيز دانسته شده , و سربال هم از آن گرفته شده است . بـسـيـارى از دانشمندان با اين نظر موافق اند , اما دوزى خاطرنشان مى سازد كه شلوار فارسى به معنى تنبان است , نه تن پوش و پيراهن , و آن مركب از شل به معناى ران , و وار ... سپس توضيح مـى دهـد كه معادل آرامى و سريانى آن هم از فارسى گرفته شده است و احتمال مى رود كه در زبان عربى يك واژه قرضى قديمى از زبان آرامى باشد. ( واژه هاى دخيل , ص 256 ). 21 ) سراج . [ 4 بار در قرآن به كار رفته است . از جمله : فرقان , 61 ]. اين كلمه در المعرب جواليقى وارد نشده است . ابن منظور در لسان العرب , و فيروزآبادى در قاموس اشاره اى به معرب بودن آن نكرده اند.
ادى شير آن را معرب چراغ فارسى مى داند كه خود گرفته شده از آرامى است . ( الالفاظ الفارسية المعربة ,ص 89 ). آرتـور جـفرى مى نويسد : فرانكل خاطرنشان ساخته است كه اين واژه از آرامى و سريانى گرفته شده است ... اما اين صورتها خود از واژه فارسى چراغ آمده اند ; و از اين رو , هم او در كتاب ديگرش حـدس زده اسـت كه اين واژه احتمالا از يك منبع ايرانى مستقيما وارد زبان عربى شده است ... و بى ترديد حق با فولرس است كه واژه عربى سراج را برگرفته از معادل سريانى آن مى داند كه سريانى خود گرفته شده از چراغ فارسى است. ( واژه هاى دخيل , ص 254 ). 22 ) سرادق . FORMATTER ERROR (":" and "&" not supported in Page Names). جـوالـيقى آن را فارسى معرب مى داند و اصل فارسى آن را سرادار مى شمارد ( المعرب , ص 200 ) سـيـوطى نـيـز در المتوكلى ( ص 7 ) و المهذب ( ص 71 ) و اتقان ( 2/134 ) و اصل فارسى آن را سردار يعنى سترالدار مى داند. مـحـمـد ابـوالـفضل ابراهيم , در حاشيه مربوط به اين كلمه نوشته است : در طبع شيخ عثمان عبدالرزاق , ص 15 به جاى سردار , سرابرده سراپرده آمده است . ادى شير متعرض اين كلمه نشده است . آرتـور جفرى مى نويسد بعضى از محققان آن را متخذ از سرادر , بعضى متخذ از سراپرده , و بعضى از سراطاق , و بعضى برگرفته از سراچه مى دانند. و مـى افـزايد : سراپرده فارسى , صورتى است كه واژه سرادق مى بايست از آن گرفته باشد ... اين يـك لـغـت قرضى قديمى است , اما آيا مستقيما از زبان فارسى يا از طريق زبان آرامى وارد عربى شده است , پرسشى است كه اكنون نمى توان بدان پاسخ داد. ( واژه هاى دخيل , ص 255 ). 23 ) سرد. FORMATTER ERROR (":" and "&" not supported in Page Names). اين كلمه در المعرب جواليقى نيامده است . ابن منظور و فيروزآبادى هم به معرب بودن اين كلمه اشاره نكرده اند. ادى شير نيز متعرض آن نشده است . سرد يعنى زره . آرتـور جـفـرى مى نويسد : به نظر مى رسد كه سرد صورت و گونه اى از زرد فارسى است كه مانند مزرد در ميان اعراب شيوع داشته است . امـا واژه زرد چـنـانـكـه فرانكل يادآور شده است ... از منابع ايرانى گرفته شده است .
در اوستايى زراده بـه معناى زره است ... كه در پهلوى زريه و در فارسى جديد زره ... شده است ... اين واژه يك واژه قـرضـى قديمى است كه در دوره پيش از اسلام وارد زبان عربى شده و احتمالا بى واسطه از فارسى يا از طريق سريانى وارد آن زبان شده است . ( واژه هاى دخيل , ص 257 ). گفتنى است كه در عربى به زره ساز يا زره باف , زراد مى گويند. چنانكه سراد نيز مى گويند ( ـ لسان العرب ). 24 ) سرمد. [ 2 بار در قرآن به كار رفته است . از جمله : قصص , 71 ]. جواليقى در المعرب , و نيز ابن منظور در لسان العرب , و فيروزآبادى در قاموس به فارسى معرب بودن اين كلمه اشاره اى ندارند. ادى شير آن را فارسى و مركب از سر + امد يعنى زمان , مى داند. ( الالفاظ الفارسية المعربة , ص 90 ). محمد على امام شوشترى نيز قائل به فارسى بودن سرمد و سرمدى است . ( فرهنگ واژه هاى فارسى در عربى , ص 259 ـ 360 ). 25 ) سندس . [ 3 بار در قرآن به كار رفته است . از جمله : كهف , 31 ]. جواليقى مى نويسد كه معناى آن ديباى نازك است . و اهل لغت در معرب بودن آن اختلاف نظرى ندارند. اما تصريح يا حتى اشاره اى به فارسى بودن آن نكرده است . ادى شير متعرض اين كلمه نشده است . مـحـمد على امام شوشترى اين واژه را با معناى پرند در فرهنگ واژه هاى فارسى در زبان عربى ( ص 376 ) آورده است . بدون هيچ توضيحى . آرتور جفرى نوشته است : ابريشم ظريف , ديباى تنك . تـنـها در تركيب با استبرق در توصيف جامه هاى زيبا و فاخر ساكنان بهشت به كار رفته است , و از ايـن رو احـتـمـال مى رود كه يك واژه ايرانى باشد ... فريتاگ در واژه نامه اش آن را از زبان فارسى دانسته ... اما فرانكل در اين مورد اظهار ترديد مى كند ... جفرى نهايتا اين كلمه را اكدى مى داند ( واژه هاى دخيل , ص 270 ). 26 ) شى ء. بيش از دويست بار به همين صورت مفرد و چند بار به صورت جمعش اشياء به كار رفته است.
------------------------------------------------
پی نوشتها:
1- <الاتقان فى علوم القرآن»،النوع الثامن و الثلاثون / 125 - 143/
منبع:
دانشنامه اینترنتی قرآن . http://www.wikiquran.net/
|