پرسش:
وحي چگونه بر پيامبر نازل شد و با چه كساني در ميان گذاشت؟
پاسخ:
پيغمبر اكرم(ص) به كوه «حرا» رفته بود جبرئيل آمد و گفت اي محمد بخوان! پيامبر(ص) فرمود من قرائت كننده نيستم.
جبرئيل او را در آغوش گرفت و فشرد، و بار ديگر گفت بخوان! پيامبر(ص) همان جواب را تكرار كرد، بار دوم نيز جبرئيل اين كار را كرد و همان جواب را شنيد، و در سومين بار گفت «اقراأ بِاسْمِ رَبِكَ الَذي خَلَقَ ...» علق/1
اين سخن را گفت و از ديده پيامبر(ص) پنهان شد.
رسول خدا(ص) كه با دريافت نخستين اشعه وحي سخت خسته شده بود به سراغ خديجه آمد، و فرمود «مرا بپوشانيد و جامه اي بر من بيفكنيد تا استراحت كنم».
«طبرسي» در «مجمع البيان» نيز نقل مي كند كه رسول خدا(ص) به خديجه فرمود هنگامي كه تنها مي شوم ندائي ميشنوم (و نگرانم!).
خديجه عرض كرد خداوند جز خير درباره تو كاري نخواهد كرد، چرا كه به خدا سوگند تو امانت را ادا مي كني، صله رحم بجا مي آوري، در سخن گفتن راستگو هستي.
«خديجه» مي گويد بعد از اين ماجرا به سراغ «ورقة بن نوفل» رفتيم (او از آگاهان عرب و عموزاده خديجه بود) «رسول الله(ص) آنچه را ديده بود براي «ورقه» بيان كرد، «ورقه» گفت هنگامي كه آن منادي به سراغ تو مي آيد دقت كن ببين چه مي شنوي؟ سپس براي من نقل كن.
پيامبر(ص) در خلوت گاه خود شنيد كه مي گويد اين محمد بگو «بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين ـ تا ـ ولا الضالين،» و بگو «لا اله الا الله»، سپس حضرت به سراغ ورقه آمد و مطلب را براي او بازگو كرد.
«ورقه» گفت «بشارت بر تو، باز هم بشارت بر تو، من گواهي مي دهم تو همان هستي كه «عيسي بن مريم» بشارت داده است! و تو شريعتي همچون «موسي» داري تو پيامبر مرسلي، و به زودي بعد از اين روز مأمور به جهاد مي شوي و اگر من آن روز را درك كنم در كنار تو جهاد خواهم كرد»!.
هنگامي كه «ورقه» از دنيا رفت رسول خدا(ص) فرمود «من اين روحاني را در بهشت (بهشت برزخي) ديدم در حالي كه لباس حرير بر تن داشت، زيرا او به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد./ح |