پرسش:
داستان نخستين مهاجرت در اسلام، يعني مهاجرت به حبشه، چگونه بود؟
پاسخ:
در سالهاي نخستين بعثت پيامبر(ص) و دعوت عمومي او، مسلمانان در اقليت شديد قرار داشتند، قريش به قبائل عرب توصيه كرده بود كه هر كدام، افراد وابسته خود را كه به پيامبر(ص) ايمان آورده است تحت فشار شديد قرار دهند و به اين ترتيب هر يك از مسلمانان از طرف قوم و قبيله خود سخت تحت فشار قرار داشت.
آن روز تعداد مسلمانان براي دست زدن به يك «جهاد آزاديبخش» كافي نبود، پيامبر(ص) براي حفظ اين دسته كوچك، و تهيه پايگاهي براي مسلمانان در بيرون حجاز، به آنها دستور مهاجرت داد، و حبشه را براي اين مقصد انتخاب فرمود و گفت «در آنجا زمامدار صالحي است كه از ستم و ستمگري جلوگيري مي كند، شما آنجا برويد تا خداوند فرصت مناسبي در اختيار ما بگذارد».
منظور پيامبر(ص) نجاشي بود (نجاشي اسم عامي بود همانند «كسري» كه به تمام سلاطين حبشه گفته مي شد، اما اسم نجاشي معاصر پيامبر(ص) اصحمه كه در زبان حبشي به معني عطيه و بخشش است بود).
يازده مرد و چهار زن از مسلمانان عازم حبشه شدند و از طريق دريا با كرايه كردن كشتي كوچكي راه حبشه را پيش گرفتند، و اين در ماه رجب سال پنجم بعثت بود، و اين مهاجرت، مهاجرت اول نام گرفت.
چيزي نگذشت كه «جعفر ابن ابوطالب» و جمعي ديگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هسته اصلي يك جمعيت متشكل اسلامي را كه از 82 نفر مرد و عده قابل ملاحظه اي زن و كودك تشكيل مي شد به وجود آوردند.
طرح اين مهاجرت بر بت پرستان سخت دردناك بود، زيرا بخوبي مي ديدند چيزي نخواهد گذشت كه با يك جمعيت متشكل نيرومند از مسلمانان كه تدريجاً اسلام را پذيرفته و به سرزمين امن و امان حبشه رفته اند روبرو خواهند شد، براي بر هم زدن اين موقعيت دست به كار شدند، و دو نفر از جوانان باهوش و فعال و حيله گر و پشت هم انداز، يعني «عمرو بن عاص» و «عمارة بن وليد» را براي بهم زدن موقعيت مسلمانان حبشه انتخاب كردند و با هداياي فراواني به حبشه فرستاندند، اين دو نفر در كشتي شراب نوشيدند و بجان هم افتادند، ولي بهرحال براي پياده كردن نقشه خود وارد سرزمين حبشه شدند، و با مقدماتي به حضور نجاشي بار يافتند، و قبلاً با دادن هداياي گرانبهائي به اطرافيان نجاشي موافقت آنها را جلب كرده و قول تأييد و طرفداري از آنان گرفته بودند.
«عمر و عاص» سخنان خود را از اينجا شروع كرد، و با نجاشي چنين گفت «ما فرستادگان بزرگان مكه ايم، تعدادي از جوانان سبك مغز ما در ميان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از آئين نياكان خود برگشته و به بدگوئي از خدايان ما پرداخته و آشوب و فتنه بپا كرده و در ميان مردم تخم نفاق پاشيده اند، و از موقعيت سرزمين شما سوء استفاده كرده و به اينجا پناه آوردند، ما از آن مي ترسيم كه در اينجا نيز دست به اخلال گري زنند، بهتر است كه آنها را به ما بسپاريد و به محل خود بازگردانيم...»
اين را گفتند و هدايائي را كه با خود آورده بودند تقديم داشتند.
نجاشي گفت تا من با نمايندگان اين پناهندگان به كشورم تماس نگيرم نمي توانم در اين زمينه سخن بگويم، و از آنجا كه بحث يك بحث مذهبي است بايد از نمايندگان مذهبي نيز در جلسه اي در حضور شما دعوت شود.
روز ديگري در يك جلسه مهم كه اطرافيان نجاشي و جمعي از دانشمندان مسيحي و جعفر بن ابيطالب به عنوان نمايندگي مسلمانان، و نمايندگان قريش، حضور داشتند، نجاشي پس از استماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و از او خواست كه نظر خود را در اين زمينه بيان كند.
«جعفر» پس از اداي احترام چنين گفت نخست از انيها بپرسيد آيا ما جزء بردگان فراري اين جمعيتيم؟!
عمرو گفت نه شما آزاديد.
جعفر ـ و نيز سؤال كنيد آيا آنها ديني بر ذمه ما دارند كه آن را از ما مي طلبند؟!
عمرو ـ نه ما هيچگونه مطالبه اي از شما نداريم.
جعفر ـ آيا خوني از شما ريخته ايم؟ كه آنرا از ما مي طلبيد؟!
عمرو ـ نه چنين چيزي در كار نيست.
جعفرـ پس از ما چه مي خواهيد كه اينهمه ما را شكنجه و آزار داديد و ما از سرزمين شما كه مركز ظلم و يبدادگري بود بيرون آمديم؟!
سپس جعفر رو به نجاشي كرد و گفت ما جمعي نادان بوديم، بت پرستي مي كرديم، گوشت مردار مي خورديم، انواع كارهاي زشت و ننگين انجام مي داديم، قطع رحم مي كرديم و نسبت به همسايگان خويش بدرفتاري داشتيم، و نيرومندان ما ضعيفان را مي خوردند!
ولي خداوند پيامبري در ميان ما مبعوث كرد كه به ما دستور داده است هرگونه شبيه و شريك را از خدا دور سازيم و فحشاء و منكرات و ظلم و ستم و قمار را ترك گوئيم، به ما دستور داده نماز بخوانيم، زكات بدهيم، عدالت و احسان پيشه كنيم و بستگان خود را كمك نمائيم.
نجاشي گفت عيساي مسيح نيز براي همين مبعوث شده بود!
سپس از جعفر پرسيد آيا چيزي از آياتي كه بر پيامبر شما نازل شده است حفظ داري؟
جعفر گفت آري و سپس شروع به خواندن سوره «مريم» كرد.
حسن انتخاب جعفر، در مورد آيات تكان دهنده اين سوره كه مسيح و مادرش را از هرگونه تهمتهاي ناروا پاك مي سازد، اثر عجيبي گذاشت تا آنجا كه قطره هاي اشك شوق، از ديدگان دانشمندان مسيحي سرازير گشت، و نجاشي صدا زد به خدا سوگند نشانه هاي حقيقت در اين آيات نمايان است!
هنگامي كه «عمرو» خواست در اينجا سخني بگويد و تقاضاي سپردن مسلمانان را بدست وي كند، نجاشي دست بلند كرد، و محكم بر صورت عمرو كوبيد و گفت خاموش باش، بخدا سوگند اگر بيش از اين سخني در مذمت اين جمعيت بگوئي تو را مجازات خواهم كرد! اين جمله را گفت و رو به مأمورين كرد و صدا زد هداياي آنها را به آنها برگردانيد و آنها را از حبشه بيرون نمائيد، و به جعفر و يارانش گفت آسوده خاطر در كشور من زندگي كنيد!/ح |