پرسش:
مشركان مكه، چگونه تصميم به قتل پيامبر گرفتند و او را مجبور به مهاجرت به حبشه،به مدينه كردند؟
پاسخ:
گروهي از قريش و اشراف مكه از قبائل مختلف جمع شدند تا در «دار الندوة» (محل انعقاد جلسات مشورتي بزرگان مكه) اجتماع كنند، و درباره خطري كه از ناحيه پيامبر(ص) آنها را تهديد مي كرد بينديشند.
(مي گويند) در اثناء راه پيرمرد خوش ظاهري به آنها برخورد كرد كه در واقع همان شيطان بود (يا انساني كه داراي روح و فكر شيطاني) از او پرسيدند كيستي؟ گفت پيرمردي از اهل نجد هستم چون از تصميم شما باخبر شدم خواستم در مجلس شما حضور يابم و عقيده و خيرخواهي خود را از شما دريغ ندارم، گفتند بسيار خوب داخل شو! او هم همراه آنان به دارالندوة وارد شد.
يكي از حاضران رو به جمعيت كرد و گفت درباره اين مرد (اشاره به پيامبر اسلام) بايد فكري كنيد، زيرا به خدا سوگند بيم آن مي رود كه بر شما پيروز گردد (و آئين و عظمت شما را در هم پيچد).
يكي پيشنها د كرد او را «حبس» كنيد تا در زندان جان دهد ...
پيرمرد نجدي اين نظر را ردّ كرد و گفت بيم آن مي رود كه طرفدارانش بريزند و در يك فرصت مناسب او را از زندان آزاد كنندو او را از اين سرزمين بيرون ببرند، بايد فكر اساسي تري كنيد.
ديگري گفت او را از ميان خود بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد، زيرا همينكه از ميان شما بيرون برود هر كاري كند ضرري به شما نخواهد زد و سر و كارش با ديگران است.
پيرمرد نجدي گفت به خدا سوگند اين هم عقيده درستي نيست، مگر شيريني گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او را در دل ها نمي بينيد، اگر اين كار را انجام دهيد به سراغ ساير عرب مي رود و گرد او را مي گيرند، سپس با انبوه جمعيت به سراغ شما بازميگردد و شما را از شهرهاي خود مي راند وبزرگان شما را به قتل مي رساند! جمعيت گفتند به خدا راست مي گويد فكر ديگري كنيد.
«ابوجهل» كه تا آن وقت ساكت بود به سخن درآمد و گفت من عقيده اي دارم كه غير از آن را صحيح نمي دانم! گفتند چه عقيده اي؟ گفت از هر قبيله جواني شجاع و شمشير زن را انتخاب مي كنيم و به دست هر يك شمشير برنده اي مي دهيم تا در فرصتي مناسب دسته جمعي به او حمله كنندف و هنگامي كه به اين صورت او را به قتل برسانند خونش در همه قبائل پخش مي شود، و باور نمي كنم طائفه بني هاشم بتوانند با همه طوائف قريش بجنگند و مسلماً در اين صورت به خونبها راضي مي شوند، و ما هم از آزار او راحت خواهيم شد.
پيرمرد نجدي (با خوشحالي) گفت به خدا رأي صحيح همين است كه اين جوانمرد گفت، من غير از آن عقيده اي ندارم (و به اين ترتيب اين پيشنها د به اتفاق عموم پذيرفته شد) و آنها با اين تصميم پراكنده شدند. پيامبر بوسيله خداوند از اين تصميم آگاه شد و عزم براي هجرت كرد./ح |