آنان كه گمان مىكنند ايمان حقيقتى بسيط، و يك واقعيت خالص قلبى است گمانشان بىپايه، و اساس تصورشان از ايمان تصورى باطل، و گفتارشان در اين زمينه گفتارى بىدليل و برهان است.
ايمان- چنان كه از صريح آيات قرآن و روايات استفاده مىشود- حقيقتى مركّب از سه بخش است:
1- اعتقاد و باور كه جنبهى ريشه و پايه دارد.
2- حقايق عملى.
3- حسنات اخلاقى.
مؤمن حقيقى كسى است كه قلبش بر باور و يقين و اعتقاد صحيح مىتپد، و اعضايش سرسبز به عمل صالح، و باطنش آراسته به زيبايىهاى اخلاق است.
آيات و روايات گاهى ايمان و مؤمن را يك جا توضيح دادهاند، و به جلوه هاى باطنى و ظاهرى ايمان در وجود مؤمن اشاره كرده اند.
ايمان در قرآن و روايات
قرآن مجيد ايمان را مركّب از: «باور داشتن خدا و قيامت و فرشتگان و قرآن و پيامبران، و پرداخت مال- در عين عشق ورزى به آن- به خويشاوندان و يتيمان و از كار افتادگان و در راه ماندگان و سائلان و در راه آزادى بردگان، و برپا داشتن نماز، و هزينه كردن زكات، و وفاى به پيمان، و استقامت و صبر در كارزار، و هنگام مصيبت و رنج و بلا و درد و تهيدستى و فقر» «1» مىداند.
قرآن مجيد مؤمنان را چه در حال قيام، چه در حال نشستن، چه در حال خفتن، غرق ياد خدا، و در مقام انديشهى صحيح در مورد آفرينش آسمانها و زمين و درك اين حقيقت كه مجموعهى آفرينش بر اساس حق و درستى است معرفى مىكند، و مىگويد: «مؤمنان درخواستشان از مولايشان اين است كه آنان را از آتش دوزخ حفظ كند. به پروردگارشان مىگويند: هركس را تو در آتش اندازى او را به خفت و خوارى دچار كردهاى و براى ستمكاران به آيات تو هيچ يار و ياورى نخواهد بود.
و نيز به پروردگارشان مىگويند: «صداى نداكنندهاى كه انسانها را به ايمان آوردنشان به پروردگارشان دعوت مىكرد شنيديم، پس ما ايمان آورديم، در نتيجه گناهانمان را بيامرز و بدىهايمان را بپوشان و ما را در زمرهى نيكان قبض روح كن» «2».
قرآن مجيد مؤمنان را «خاشع در نماز، روى گردان از كارها و سخنان بيهوده، و پرداخت كنندهى زكات، و حافظ عفت و پاكدامنى، و امين و وفادار به پيمان، و محافظت كنندهى بر نمازهاى واجب» «3» معرفى مىكند.
اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد:
المُؤمِنُ وَقورٌ عِنْدَ الهَزَاهِزِ، ثَبوتٌ عِنْدَ المَكَارِهِ، صَبُورٌ عِنْدَ البَلاءِ، شَكُورٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ، قَانِعٌ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ، لَايَظْلِمُ الأعداءَ وَلَا يَتَحامَلُ لِلأصدِقاءَ، النَّاسُ مِنْهُ فِى راحةٍ، وَنَفْسُهُ فِى تَعَبٍ «4»
. مؤمن در برابر حوادث و مصايب و فتنهها و آشوبها بردبار و باوقار است، و در برابر امور ناخوشايند پابرجا و شجاع است، شكيبايى در بلا، و سپاسگزار در فراخى و گشايش و قانع به روزى خداست، به دشمنان ستم نمىورزد، و بار سنگينى بر دوستان نيست، مردم از او در راحتند، و خود او براى راحت مردم در سختى و مشقت است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:المُؤمِنُ مَنْفَعةٌ، انْ ماشَيْتَهُ نَفَعَكَ، وَانْ شَاوَرْتَهُ نَفَعَكَ، وَانْ شَارَكْتَهُ نَفَعَكَ، وَكُلُّ شَىءٍ مِن أمْرِهِ مَنْفَعَةٌ «5»
. مؤمن سود محض است، اگر به سوى او قدم بردارى تو را سود رساند، و اگر با او مشورت كنى تو را سود دهد، و اگر با او مشاركت نمايى تو را سود بخشد، و هر چيزى از كار مؤمن سود محض است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در توصيف مؤمن فرموده است:
حركاتش لطيف و نرم و محضرش شيرين است، از ميان امور، برترينش را مىطلبد، و از اخلاق رفيعترينش را مىجويد، بر كسى كه با او دشمن است ستم نمىورزد، و به خاطر كسى كه به او عشق دارد گناه نمىكند، هزينهى زندگيش اندك، و ياريش به مردم بسيار است، عملش را نيكو انجام مىدهد چنان كه گويى ناظرى بر او نظارت دارد، از حرام چشم فرو مىپوشد، داراى جود و سخاوت است، سائلى را محروم نمىكند، كلامش را سنجيده مىگويد، زبانش از باطل گويى لال است، باطل را از دوستش نمىپذيرد، و حق را بر ضد دشمنش برنمىگرداند، جز براى دانا شدن نمىآموزد، وجز براى عمل كردن دانا نمىشود، اگر با اهل دنيا قرار گيرد، زيركترين آنان است و اگر با اهل آخرت سلوك كند پرهيزكارترين آنان است «6».
امام صادق عليه السلام در وصف مؤمن فرمود:المُؤمِنُ حَليمٌ لَايَجْهَلُ، وَان جُهِلَ عَلَيْهِ يَحْلُمُ وَلَا يَظْلِمُ، وَانْ ظُلِمَ غَفَرَ وَلَا يَبْخَلُ، وَانْ بُخِلَ عَلَيْهِ صَبَرَ «7»
. مؤمن بردبارى است كه جهل نمىورزد، و اگر بر او جهل ورزند بردبارى نشان مىدهد و ستم نمىكند، و اگر بر او ستم شود گذشت مىكند و بخل نمىورزد، و اگر بر او بخل ورزند شكيبايى پيشه مىكند.
با توجه به اين گونه آيات و رواياتى كه گفته شد ترديدى نمىماند كه ايمان حقيقتى مركّب از عقيده، عمل و اخلاق است؛ و مؤمن كسى است كه از اين سه حقيقت به اندازهى طاقت و وسعش برخوردار باشد.
اين سه حقيقت به طور واضح در آيات و روايات تفسير شده است و مردم را به دقايق و لطايفش آگاهى دادهاند، تا جايى كه براى تحصيل سعادت و خوشبختى چيزى را فروگذار نكردهاند، و اسلامى كامل و دينى جامع و مكتبى انسان ساز و قوانينى فراگير نسبت به تمام شؤون زندگى ارائه نمودهاند.
انسان با آراسته شدن به حقايق دينى، موجودى برتر از همهى موجودات «8»، وخليفة اللَّه «9»، و مظهر اسما و صفات حق «10»، و امين اللَّه «11» مىشود، و لايق بزم ملكوت و همنشينى با فرشتگان و رفاقت و دوستى با پيامبران و صديقان و شهيدان و شايستگان است «12».
تفسير دين در كلام پيامبر اسلام
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در كلامى حكيمانه دين را چنين معرفى نموده است:
عَنِ النَّبِىّ صلى الله عليه و آله و سلم أنَّهُ قَالَ: أَلَا انَّ مَثَلَ هَذَا الدّينِ كَمَثَلِ شَجَرَةٍ نَابِتَةٍ ثابِتَةٍ، الايمَانُ اصْلُهَا، وَالزَّكَاةُ فَرْعُهَا، وَالصَّلَاةُ مَاءُهَا، وَالصِّيَامُ عُرُوقُهَا، وَحُسْنُ الخُلْقِ وَرَقُهَا، وَالاخَاءُ فِى الدِّينِ لِقَاحُهَا، وَالحَياءُ لِحَاؤُهَا، وَالكَفُّ عَن مَحَارِمِ اللَّهِ ثَمَرَتُهَا؛ فَكَما لَا تَكمُلُ الشَّجَرَةُ الّا بِثَمَرَةٍ طَيِّبَةٍ، كَذَلِكَ لَايَكمُلُ الايمَانُ إِلَّا بِالكَفِّ عَن مَحَارِمِ اللَّهِ «13».
آگاه باشيد وصف اين دين مانند وصف درخت روييده ثابت و پابرجاست، ريشهاش ايمان، شاخهاش زكات، آبش نماز، رگهايش روزه، برگهايش حسن خلق، عامل ثمردهىاش برادر بودن مسلمانان بر پايهى دين، جلد و پوستش حيا، و ميوهاش خوددارى از حرامهاى خداست؛ پس همانگونه كه درخت جز با ميوهى پاكيزه كامل نمىشود، هم چنين ايمان جز با خوددارى از حرامهاى خدا كامل نمىگردد.
شاخهى وجود انسان هنگامى كه از راه تفكّر و معرفت و مطالعه و بصيرت و نشست و برخاست با علماى ربّانى و اراده و اختيار و عشق و علاقه با دين خدا- كه همان اسلام قرآن و اهل بيت عليهم السلام است- پيوند بخورد، اين هشت حقيقتى كه در كلام پيامبر آمده است از انسان ظهور مىكند.
به عبارت ديگر وقتى افق وجود انسان در برابر خورشيد دين قرار گيرد اين هشت نور از اين افق طلوع مىكند، و انسان منبعى از خيرات و بركات براى خود و ديگران مىشود.
ايمان
در كلام نورانى رسول خدا از ايمان تعبير به ريشه و پايه و اصل شده است؛ زيرا اگر ايمان نباشد بناى دين استوار و مستحكم نخواهد بود، و يقيناً فتنهها و فتنه گران ميان انسان و دين جدايى خواهند انداخت.
قرآن، انسان را در دين دارى هم چون اولياى خدا مىخواهد كه دين و عمل و اخلاقشان بر ريشه و بنيانى چون ايمان و باور و يقين قرار داشت، و به اين سبب در برابر فتنهها و آشوبها و اغواگرىها و وسوسهها سالم ماندند، و استوارى و ثابت قدمى نشان دادند. و اگر به جايى مىرسيدند كه حفظ دينشان در گرو نثار جانشان بود هم چون آسيه، حبيب نجار، ياسر، سميّه، ميثم تمار، رشيد هجرى، عمر بن حمق خزاعى، حجر بن عدى، و از همه برتر و والاتر اصحاب و اهل بيت حضرت حسين عليهم السلام، جانشان را نثار رضاى دوست مىكردند؛ و اين نثار جان كه عاشقانه انجام مىگرفت نبود مگر به سبب ايمانى كه به حقايق داشتند.
ديدن روى تو و دادن جان مطلب ماست
پرده بردار ز رخساره كه جان بر لب ماست
بت روى تو پرستيم و ملامت شنويم
بت پرستى اگر اين است كه اين مذهب ماست
گرچه در مكتب عشقيم همه ابجد خوان
شيخ را پير خرد طفل ره مكتب ماست
نيست جز وصف رخ و زلف تو ما را سخنى
در همه سال و مه اين قصهى روز و شب ماست
چرخ عشقيم و تو ما را چو مهى زيب كنار
خون دل چون شفق و اشك روان كوكب ماست
اين كه نامش به فلك مهر جهان افروز است
روشن است اينكه يكى ذرّه ز تاب و تب ماست
خواستم تا كه شوم بستهى فتراكش گفت
فرصت اين بس كه سرت خاك سم مركب ماست «14»
ايمان يعنى: باور داشتن خدا و صفات جلال و جمال او.
كسى كه خدا را باور دارد، به فرامين و قوانين و خواستههايش گردن مىنهد.
كسى كه خدا را باور دارد، در خلوت و آشكار از زشتى و بدكارى مىپرهيزد.
كسى كه خدا را باور دارد، وجود خود را مطلعالفجر اسما وصفات او قرار مىدهد.
كسى كه خدا را باور دارد، از كسب نامشروع و لقمهى حرام و ظلم و ستم، و دغل و خيانت مىپرهيزد.
كسى كه باور دارد خدا رزاق است، به رزق پاك او قناعت مىكند و سهم ديگران را به غارت نمىبرد.
كسى كه خدا را باور دارد، در مدار عبادت و طاعت به سر مىبرد، و از اين كه سر به خاك درگاه محبوب مىسايد لذّت مىبرد.
كسى كه خدا را باور دارد، به مراقبت و نظارت او نسبت به خويش در همهى حالات توجه دارد.
كسى كه قيامت را باور دارد، از گناهان مربوط به چشم و زبان و گوش و دست و شكم و پا و شهوت مىپرهيزد.
كسى كه قيامت را باور دارد، از ترازوهايى كه براى سنجش اعمال- گرچه به وزن ذره باشد- مىنهند هراس دارد.
كسى كه قيامت را باور دارد، خود را در اين دنيا مسافر مىبيند و هم چون مسافر از مسير دنيا به آخرت سبك بار ادامهى سفر مىدهد.
كسى كه قيامت را باور دارد، در پر كردن پروندهاش از عبادات و طاعات و خيرات مىكوشد و سعى مىكند شرّى در پروندهاش ثبت نشود.
كسى كه قيامت را باور دارد، وزين و مواظب و مراقب و سالم زندگى مىكند و از اين كه از جانب او به ديگران حتى به حيوانات زيانى وارد شود به شدت مىپرهيزد.
كسى كه قيامت را باور دارد، از شهوات حرام و لذتهاى نابه جا و نگاههاى آلوده و اعمال ناهنجار و رفتار ناپسند- گرچه به قيمت از دست دادن جانش تمام شود- خوددارى مىكند.
نثار جان براى حفظ عفت
هنگامى كه در شهر بصره ستمكارى به نام برقعى خروج كرد، گروه زنگيان و اوباش گرد او جمع آمدند. روزى دخترى علوى تبار را گرفتند و آوردند تا با وى درآميزند و دامن عفتش را لكه دار كنند. دختر چون خطر تباهى ديد به برقعى گفت: مرا نجات ده تا دعايى به تو بياموزم كه شمشير بر تو كارگر نيفتد! برقعى گفت: بياموز. دختر گفت: تو چه دانى كه دعا مستجاب مىشود يا نه، پس نخست بر من امتحان كن. آن گاه دعايى خواند و بر خود دميد، سپس برقعى با ضربتى سخت شمشيرى بر دختر نواخت كه در جا كشته شد!! برقعى دانست كه هدف دختر حفظ عفت و پاكدامنى خود بوده است «15».
كسى كه فرشتگان را باور دارد و مىداند كه گروهى از آنان به نام كرام كاتبين و رقيب و عتيد مأمور حفظ و ثبت اعمال او چه در خلوت و چه در آشكار هستند، از هر گناه و ستمى و از هر معصيت و ظلمى و از هر كژى و انحرافى كه با قلم آنان در پروندهى انسان ثبت مىشود مىپرهيزد، و در همهى شؤون زندگى قدم به پاكى برمىدارد، و سخن به حق مىگويد، و گوش وقف شنيدن علم مىكند، و چشم از نامحرمان مىپوشد، و دست جز در عبادت و خدمت به خلق به كار نمىگيرد، و شكم جز از حلال سير نمىنمايد، و قدم جز به حق برنمىدارد، و شهوت جز در مسير پاكى مصرف نمىكند.
كسى كه قرآن را به عنوان وحى باور دارد، همهى امور خود را با آن هماهنگ مىكند، حلال و حرامش را رعايت مىنمايد، با آياتش بيمارىهاى فكرى و روانى خود را معالجه مىكند، و از آن چشمهى فيض شفا مىجويد، و آن را دستورالعمل زندگى خود قرار مىدهد، و از آن منبع نور و رحمت و هدايت به عنوان ميزان تشخيص حق و باطل استفاده مىكند.
كسى كه پيامبران را باور دارد كه از سوى خدا براى هدايت انسان مبعوث شدهاند، در مكتب آنان زانو مىزند و از هدايت آنان پيروى مىكند و همهى روش و منش آنان را اسوه و سرمشق خود قرار مىدهد و در امور دنيا و آخرتش به آنان اقتدا مىنمايد.
قلب سليم محصول ايمان
باور داشتن اين حقايق و ايمان به اين اصول سبب سعادت و نجات و خوشبختى و كرامت و محصول پاكش- به فرمودهى قرآن- قلب سليم است، قلبى كه با سلامت متحد شده و ارزش ارايه شدنش را به پيشگاه حق در قيامت پيدا كرده است.«يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» «16».
قيامت روزى است كه مال و فرزندان سودى به انسان نبخشند، سود فقط براى كسى است كه قلب سليم به سوى خدا آورده باشد.
قلب سليم قلبى است كه خدا را با همهى صفاتش و قيامت را با همهى شؤونش و فرشتگان و قرآن و پيامبران را تصديق نموده و به مرحلهى باور و يقين رسيده است.
به عبارت ديگر خورشيد ايمان از افق آن طلوع كرده، ايمانى كه به منزلهى مركز منظومه است و ستارگانى چون زكات، نماز، روزه، حسن خلق، برادرى در دين، حيا، خوددارى از محرمات علاوه بر اين كه از آن نشأت گرفتهاند پيوسته از آن كسب نور و قدرت و انرژى مىكنند.
زكات
ايمان به معنايى كه در سطور گذشته توضيح داده شد عامل نقش بستن جود و سخا در وجود انسان است.
انسان هنگامى كه در پرتو ايمان و باور، خود و همه چيز را مال خدا بداند و براى خويش ذرهاى مالكيت قائل نباشد و فقط خدا را مالك بداند و بس، از پرداخت زكاتى كه به منزلهى شاخهى درخت دين است و فرمان اكيد خداست امتناع نخواهد كرد، بلكه با طيب خاطر و رضامندى كامل و عشق و علاقه موارد زكات را از مالش جدا مىكند و به محلهايى كه خدا به آن دستور داده است مىرساند «17» و از اين كه با اين عمل به عبادت و اطاعت برخاسته خوشحال مىگردد.
مؤمن نه فقط از ثروت مادى، بلكه از هر نوع ثروتى كه در اختيار دارد- چه مادى و چه معنوى- زكات مىپردازد: زكات گندم و جو، گاو و گوسفند و شتر، طلا و نقره، خرما و مويز؛ زكات علم، زكات قدرت، زكات آبرو، زكات قلم، زكات قدم و....«وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» «18».
و از آنچه روزى آنان كردهايم انفاق مىكنند.
زكات امور مادى، پرداختنش در محلهاى تعيين شده است و زكات علم تعليم آن به امت است، زكات قدرت عدالت ورزى و انصاف است، زكات آبرو حلّ مشكلات مردم با كمك گرفتن از ديگران است، زكات قلم نوشتن كتاب و مقالات بيدار كننده است، زكات قدم دنبال كار خير رفتن و عيادت بيمار و تشييع جنازهى مؤمن و رفتن نزد دانشمندان و انديشمندان پاك نهاد است.
اقرار قلبى و زبانى نسبت به حقايق ايمانى وفاى عملى مىطلبد. كسى كه با قلب و زبان مىگويد: لا إله إلّااللَّه كه تفصيلش اين است كه من اقرار دارم اللَّه كه مستجمع جميع صفات كمال است آفرينندهى جهان هستى و ربّ و مالك آن است، و رحيم و غفور و ودود و قدير و عظيم و كريم و رزاق و... است، بايد اين اقرار با وفاى كامل عملى توأم شود و وفاى به آن در مرحلهى قلبى اين است كه:لَا يَبْقَى لِلمُوَحِّدِ مَحبُوبٌ سِوَى الفَرد الوَاحِد «19»
. براى اقرار كننده به توحيد محبوبى جز خداى يگانه نماند.
و همهى محبتها- محبت به پدر و مادر و زن و فرزند و مال و ثروت- شعاع آن محبت باشد. يعنى همه را به خاطر خدا بخواهد و همه را براى خدا دوست داشته باشد، و محبت آنان در قلب به گونهاى نباشد كه ميان انسان و محبوب حقيقىاش- حضرت حق- حائل شود.
و وفاى آن در مرحلهى عملى اين است كه مال و ثروت و وجود خود را براى حضرت حق هزينه كند، و به تعبير قرآن مجيد خود را فروشنده، و مال و وجودِ خويش را جنس، و خدا را خريدار، و بها و قيمت را بهشت بداند:«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ...» «20».
يقيناً خدا جان و اموال مؤمنين را در برابر اين كه بهشت براى آنان باشد از آنان مىخرد.
كسى كه در اين داد و ستد وارد نشود، و از پرداخت مال و جانش به خدا دريغ ورزد، ملتزم به شؤون ايمان نشده و قدم در حوزهى وفاى عملى نگذاشته و از نظر ايمان و دين فردى ناقص است.
اگر بگويد: به پروردگار محبت دارم و به آن ذات يگانه عشق مىورزم، در گفتارش صادق نيست؛ زيرا چون محبت به جان و مالش از محبت به خدا زيادتر است، ميان او و اجراى فرامين خدا مانع و حجاب شده؛ پس به معناى واقعى محبّ خدا نيست و وفاى عملى ندارد، و علاوه بر اين آلوده به بخل است و از نعمت سخا در محروميت است.
سخاوت در روايات
قرآن و روايات در برابر مذمّتى كه از بخل و بخيل دارند، از سخاوت و سخى ستايش و مدح مىكنند.
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده است:
السَّخَا خُلُقُ اللَّهِ الْأَعظَمُ «21»
. سخاوت عظيمترين منش خداست.
و نيز آن حضرت فرموده:
انَّ السَّخاءَ شَجَرَةٌ مِنْ اشْجارِ الجَنَّة لَها اغصَانٌ مُتَدَلّيَةٌ فِى الدُّنيَا، فَمَن كَانَ سَخِيّاً تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِن اغْصَانِهَا فَسَاقَةُ ذَلِكَ الغُصنَ الَى الجَنَّةِ «22»
. همانا سخاوت درختى از درختان بهشت است، شاخههايى آويخته در دنيا دارد، كسى كه سخى است به شاخهاى از شاخههايش بسته است، پس آن شاخه او را به بهشت مىكشاند.
و از آن حضرت روايت شده است:
السَّخِىُّ قَريبٌ مِنَ اللَّهِ، قَريبٌ مِنَ النَّاسِ، قَريبٌ مِنَ الجَنَّةِ «23»
. انسان سخى به خدا و به مردم و بهشت نزديك است. و در روايتى عجيب آمده است:
اوحَى اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ الى مُوسى عليه السلام: ان لَاتَقْتُلِ السّامِرِىَّ؛ فَانَّهُ سَخِىٌ «24»
. خدا به موسى وحى كرد: سامرى را به قتل نرسان؛ زيرا او انسانى باسخاوت است.
امام صادق عليه السلام فرموده است:
السَّخاءُ مِن اخلَاقِ الانبِياءِ وَهُوَ عِمادُ الإِيمَانِ. وَلَا يَكونُ مُؤمِنٌ إلَّاسَخِيّاً، وَلَا يَكونُ سَخِيّاً إلَّاذُو يَقِينٌ وَهِمَّةٍ عَالِيَةٍ؛ لِأنَّ السَّخاءَ شُعاعُ نورِ اليَقِينِ وَمَن عَرَفَ مَا قَصَدَ هَانَ عَلَيهِ مَا بَذَلَ «25»
. سخاوت از منش و اخلاق پيامبران است، و ستون ايمان است. و مؤمنى نيست مگر اين كه سخى است، و سخاوتمندى نيست مگر اين كه داراى يقين و همت بلند است؛ زيرا سخاوت شعاع نور يقين است و كسى كه نسبت به آنچه قصد دارد انجام دهد آگاهى و شناخت داشته باشد، آنچه را كه به ديگران مىبخشد بر او آسان است.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم دربارهى سخىترين مردم فرموده است:
اسْخَى النَّاسِ مَن ادَّى زَكاةَ مَالِهِ «26»
. سخىترين مردم كسى است كه زكات مالش را مىپردازد.
و در روايتى فرموده است:
انَّمَا البَخِيلُ حَقَّ البَخِيلِ الَّذِى يَمْنَعُ الزَّكَاةَ المَفْرُوضَةَ فِى مَالِهِ... «27»
. بخيل واقعى كسى است كه از پرداخت زكات واجبى كه در مالش قرار دارد خوددارى مىكند.
نماز يا آب دين
يكى از شگفتانگيزترين تعبيراتى كه در گفتههاى پيامبر اسلام است همين تعبير است: نماز آب دين است و دين به منزلهى يك درخت است.
آب، زير بناى حيات موجودات زنده است؛ و اين حقيقتى است كه قرآن مجيد به آن اشاره دارد:
«... وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ...» «28».
و هر چيز زندهاى را از آب آفريديم.
آب طراوتبخش زندگى، پاك كننده، شست و شوگر، سبب خرمى و زيبايى دشت و دمن و كوه و صحرا، عامل رفع تشنگى، رشد دهندهى نباتات، برطرف كنندهى آلودگىها، وسيلهى پديد شدن ابر و باران، و آباد كنندهى سرزمينهاى خشك است.
كسى كه مزرعه يا باغ يا زمين قابل زراعت را مىخواهد بخرد، يكى از اصولىترين سخنانش با فروشنده دربارهى آبى است كه مزرعه يا باغ يا زمين قابل زراعت را مشروب مىكند، اگر آب فراوانى داشته باشد آن را با اشتياق مىخرد وگرنه با ناخشنودى از اين كه كم آب است از خريدن آن خوددارى مىكند.
نماز، در عرصهگاه دين انسان به تعبير پيامبر آب دين است، اگر در فضاى حيات معنوى انسان نماز وجود نداشته باشد بايد به انتظار خشك شدن شاخهى دين يعنى زكات، و رگهاى دين يعنى روزه، و برگ دين يعنى حسن خلق، و عامل ثمر دهىاش يعنى برادرى در دين، و جلد و پوستش يعنى حيا، و ميوهاش يعنى خوددارى از محارم، بود!
آرى، باغى كه از آب محروم مىشود همهى درختانش خشك مىشود، گلستانى كه بىآب بماند همهى گلهايش پژمرده مىگردد، چمن زارى كه از آب محروم شود تبديل به علف خشك مىشود، مزرعهاى كه بىآب باشد رو به خرابى مىرود، شهر و ديارى كه دچار قحطى آب شود ساكنانش فرارى مىشوند، انسانى كه بىنماز باشد يا بىنماز شود سرسبزى فضايل و ارزشهايش تهديد به نابودى مىشود.
اين دو ركعت نماز واقعى است كه اگر مكلّفى بخواهد آن را تحقّق دهد چارهاى ندارد جز اين كه از زمين غصبى، فرش حرام، لباس حرام، آب غصبى، و نجاسات ظاهرى، و براى قبولى نمازش از نجاسات باطنى، بپرهيزد. و اين نماز واقعى است كه به فرمودهى قرآن مجيد انسان را از فحشا و منكرات باز مىدارد.
نمازگزارى كه از فحشا و منكرات اجتناب ندارد بايد بداند كه نمازش نماز نيست.
علامه ى خبير، محدث بىنظير، علامهى مجلسى مىفرمايد:
نماز كامل و حقيقى اين خاصيت و ويژگى را دارد كه نمازگزار را از فحشا و منكرات باز مىدارد، و اگر نمازِ نمازگزار او را از فحشا و منكرات باز ندارد گويى نماز نيست «29».
بنابراين اگر نماز، نمازِ واقعى باشد هم چون آب حياتبخش، سرسبزى ارزشهايى را كه انسان كسب كرده حفظ مىكند، و نمىگذارد آتش فحشا و منكرات به گلستان و باغ دين برسد و نباتات و گلهاى معنوى اين گلستان و باغ را بسوزاند.
نماز گامى براى توبه
گاهى يك نماز حقيقى و واجد شرايط مسير زندگى را تغيير مىدهد و انسان را از كژ راهه به صراط مستقيم مىكشاند، و طغيانهاى درون را كنترل مىكند، چنان كه در روايتى آمده: مردى از زنى درخواست كام جويى كرد. آن زن شوهرش را از خواستهى نامشروع آن مرد آگاه كرد. شوهر به همسر عفيفهاش گفت: به او بگو: چهل روز پشت سر شوهرم نماز بخوان تا خواستهى تو را اجابت كنم. آن مرد چند روزى نماز واجب خود را به شوهر آن زن اقتدا كرد و از بركت آن نماز به توبهى واقعى موفق شد، سپس كسى را نزد آن زن فرستاد كه من توبه كردهام. زن توبهى آن مرد را به شوهرش خبر داد. شوهر اين آيه را خواند «30»:
«إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» «13».
نماز آدمى را از فحشا و منكر باز مىدارد.
نماز شرط قبولى اعمال
امام صادق عليه السلام در روايتى فرموده:
مَن أَحَبَّ أنْ يَعْلَم أقُبِلَتْ صَلَاتُهُ أمْ لَمْ تُقبَل، فَلْينظُر هَلْ منَعَتْهُ صَلَاتُهُ عَنِ الفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ؟ فَبِقَدْرِ مَا مَنَعَتْه قُبِلَت مِنه «32»
. كسى كه دوست دارد بداند آيا نمازش پذيرفته شده است يا آن را نپذيرفتهاند، با تأمّل بنگرد كه آيا نمازش او را از فحشا و منكر باز داشته؟ پس به اندازهاى كه او را باز داشته از او پذيرفته مىشود.
يك نماز گزار واقعى به سبب شرايط نماز و وجوب رعايتش از نظر مادى و اخلاقى و روابط با ديگران و ديگر امور زندگى پيوسته در حال شست و شوى معنوى است، از اين جهت تا پايان عمرش پاك و پاكيزه مىماند، و از باب عنايت و لطف و رحمت خدا سزاوار ورود به بهشت است؛ بهشتى كه جز پاكان راهى به آن ندارند، چنان كه امام باقر عليه السلام فرموده است:
وَالجَنَّةُ لَايَدخُلُهَا إلَّاطيّبُ «33»
. فقط انسان پاك وارد بهشت مىشود.
نماز آب دين است، كسى كه اهل نماز نيست درخت وجودش با همهى شؤونش خشك مىشود و از هويتش جز هيزمى براى دوزخ باقى نمىماند.
«وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» «34».
و اما تجاوز كارانِ از حدود حق، آنان براى دوزخ هيزم هستند.
كارهاى خير بىنماز مانند نباتات سرزمينى هستند كه آب به آنها نرسد و در نتيجه از سرسبزى و طراوت و رشد و نمو باز مانند، به همين صورت كارهاى خير بىنماز كه نباتات معنوى هستند به سبب نبود نماز زمينهاى براى رشد ندارند، به اين خاطر به خدا نمىرسند و از ثمر دهى كه قبولى حضرت حق است باز مىمانند.
نماز ستون دين
از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده است:
أوَّلُ مَا يُحَاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ عَلَى الصَّلَاةِ، فَإذَا قُبِلَتْ قُبِلَ مِنْهُ سَائِرُ عَمَلِهِ، وَإذَا رُدَّتْ عَلَيْهِ رُدَّ عَلَيْهِ سَائِرُ عَمَلِهِ «35»
. اولين چيزى كه عبد بر آن محاسبه مىشود نماز است، پس اگر نمازش قبول شود ساير اعمالش نيز قبول مىشود، و اگر نمازش رد شود ساير اعمالش نيز رد مىشود.
اين روايت اشاره به انسانى دارد كه اهل نماز بوده ولى اگر نمازش شرايط قبولى را نداشته باشد پذيرفته نمىشود و به خاطر پذيرفته نشدن نمازش، اعمال ديگرش را نيز نمىپذيرند، چه رسد به اين كه انسان از زمرهى بىنمازان باشد، در اين صورت هيچ راهى به حريم دوست ندارد، كه تا چيزى از اعمال او را بسنجد و ببينند آيا قابل پذيرفتن هست يا نيست؟
«فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً» «36».
پس اعمالشان تباه و نابود است، در نتيجه روز قيامت براى آنان ميزانى (به خاطر اين كه عملى در اختيار ندارند) برپا نمىكنيم.
قرآن مىفرمايد:
«كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ* إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ* فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ* عَنِ الْمُجْرِمِينَ* ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ* قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ» «37».
هر انسانى در گرو اعمالى است كه مرتكب شده است، مگر سعادتمندان كه در بهشتهايى كه به سر مىبرند با اشراف و اطلاع بر دوزخ از مجرمان مىپرسند: چه چيزى شما را در دوزخ وارد كرد؟ گويند: از نمازگزاران نبوديم.
اين گونه نيست كه بىنمازان كار خير و عمل مثبت و سخن حقى نداشته باشند، بلكه بسيارى از بىنمازان كارهاى خيرى را انجام مىدهند، و كمكهايى را به محتاجان و نيازمندان مىرسانند، ولى از آنجا كه به تعبير پيامبر «نماز آب دين است»؛ چون باغ اعمالشان به چنين آب معنوى اتصال ندارد، اعمالشان تباه و ضايع مىشود و چيزى در پروندهى آنان كه مورد پذيرش قرار گيرد نمىماند، از اين جهت تهيدست و ندار وارد قيامت مىشوند و تهيدست و ندار هم جايى جز دوزخ نخواهد داشت.
لطيفه ى روايى
از آنجا كه عرب در مسابقهى اسب دوانى برندهى اوّل را سابق و پس از آن را مصلّى مىنامد، روايتى جالب در تأويل اين آيات به مناسبت كلمهى مصلّى از حضرت صادق عليه السلام در كتابهاى حديث نقل شده است:
ادريس بن عبداللَّه مىگويد: از تفسير «لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ» از حضرت صادق پرسيدم، حضرت فرمود:
منظور مجرمان از اين كه در زمرهى مصلين نبوديم اين است كه پيروان امامانى كه خدا در قرآن از آنان به عنوان سابقين ياد كرده نبوديم، اى ادريس بن عبداللَّه! آيا نمىبينى كه مردم در مسابقهى اسب دوانى از اسبى كه به دنبال سابق درآيد تعبير به مصلّى مىكنند؟ «38»
كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ بقره (2): 183
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- «وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ» بقره (2): 177.
(2)- «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ» آل عمران (3): 193.
(3)- «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ* الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ* وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ* وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ* وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ* إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ* فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ* وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ* وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ» مؤمنون (23): 1- 9.
(4)- بحار الانوار: 75/ 27، تتمه باب 15، حديث 94؛ ميزان الحكمه: 1/ 392، الايمان، حديث 1408.
(5)- كنز العمال: 692؛ ميزان الحكمه: 1/ 396، الايمان، حديث 1434.
(6)- التمحيص: 74، باب فى اخلاق المؤمنين، حديث 171؛ بحار الانوار: 64/ 310، باب 14، حديث 45؛ ميزان الحكمه: 1/ 398، الايمان، حديث 1458.
(7)- كافى: 2/ 235، باب المؤمن و علاماته، حديث 17؛ ميزان الحكمه: 1/ 394، الايمان، حديث 1422.
(8)- «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» مؤمنون (23): 14.
(9)- «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» بقره (2): 30.
(10)- «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» بقره (2): 31.
(11)- «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» احزاب (33): 72.
(12)- «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً» نساء (4): 69.
(13)- جامع الاخبار: 37، الفصل التاسع عشر فى الاسلام؛ مستدرك الوسائل: 11/ 279، باب 23، حديث 13013.
(14)- نشاط اصفهانى.
(15)- گزيدهى جوامع الحكايات: 62.
(16)- شعراء (26): 88- 89.
(17)- «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» توبه (9): 60.
(18)- بقره (2): 3.
(19)- التحفة السنية (مخطوط): 159؛ السيد عبداللَّه الجزايرى.
(20)- توبه (9): 111.
(12)- كنز العمال: 15926؛ ميزان الحكمه: 5/ 2426، السّخاء، حديث 8349.
(22)- امالى طوسى: 474، مجلس 17، حديث 1036؛ بحار الانوار: 8/ 171، باب 23، حديث 114؛ ميزان الحكمه: 5/ 2426 السخاء، حديث 8350.
(23)- مصباح الشريعه: 82، باب السابع و الثلاثون، فى السخاء؛ بحار الانوار: 68/ 355، باب 87، حديث 17؛ ميزان الحكمه: 5/ 2428، السخاء، حديث 8377.
(24)- كافى: 4/ 41، باب المعرفة الجود و السخاء، حديث 13؛ ميزان الحكمه: 5/ 2428، السخاء، حديث 8377.
(25)- مصباح الشريعه: 82، باب السابع والثلاثون، فى السخاء؛ بحار الانوار: 68/ 355، باب 87، حديث 17؛ ميزان الحكمه: 5/ 2426، السخاء، حديث 8351.
(26)- مشكاة الانوار: 231، الفصل الرابع فى السخاوة والبخل؛ بحار الانوار: 93/ 11، باب 1، حديث 11؛ ميزان الحكمه: 5/ 2432، السخاء، حديث 8396.
(27)- معانى الاخبار: 245، باب معنى البخل والشح، حديث 4؛ بحار الانوار: 93/ 16، باب 1، حديث 34.
(28)- انبياء (21): 30.
(29)- بحار الانوار: 16/ 203، باب 9.
(30)- مستدرك الوسائل: 3/ 91، باب 29، حديث 3095.
(31)- عنكبوت (29): 45. (32)- بحار الانوار: 79/ 198، باب 1.
(33)- كافى: 2/ 269، باب الذنوب، حديث 7؛ بحار الانوار: 70/ 317، باب 137، حديث 5.
(34)- جن (72): 15. (35)- الفقيه: 1/ 208، باب فضل الصلاة، حديث 626.
(35)- الفقيه: 1/ 208، باب فضل الصلاة، حديث 626.
(36)- كهف (18): 105. (37)- مدثر (74): 38- 43.
(37)- مدثر (74): 38- 43.
(38)- عن ادريس بن عبداللَّه عن ابى عبداللَّه عليه السلام قال سالته عن تفسير هذه الآية «ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ»، قال عنى بها لم نك من أتباع الأئمة الذين قال اللَّه تبارك تعالى فيهم «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» اما ترى الناس يسمون الذى يلى السابق فى الحلبة مصلى فذلك الذى عنى حيث قال لم نك من المصلين لم نك من اتباع السابقين.
كافى: 1/ 419، باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية، حديث 38؛ بحار الانوار: 24/ 7، باب 23، حديث 19.
منابع مقاله کتاب : زيبائى هاى اخلاق نوشته : حضرت آیت اللہ حسین انصاریان |