اعراب شبه جزيره پس از حضرت ابراهيم كه در فلسطين مىزيست، و فرزنش اسماعيل كه در ميان عرب جرهمى در حجاز اقامت داشت، نخست پيرو احكام و آداب و رسومى بودند كه از آن دو پيغمبر خدا باقى مانده بود.
بعدها دين يهود و نصار و بت پرستى در نقاط مختلف شبه جزيره رسوخ يافت و اوهام و خرافاتى از اين راهها در ميان جوامع و قبائل عرب رايجشد.
به موازات ظهور دين مبين اسلام هنوز اعتقاد به خداى خالق آسمانها و زمين و روزى دهنده، و ايجاد كننده جهان و جهانيان به نام «الله» و احكام و مناسك حج و برخى از احكام ديگر از دين ابراهيم و اسماعيل در ميان اعراب عدنانى و بخصوص قريش باقى مانده بود كه آن را معمول مىداشتند.
با اين وصف گذشته از يهوديت و نصرانيت و بتپرستى، عمل به پارهاى از احكام مزبور، اوهام و خرافات زيادى هم در ميان عرب رسوخ يافته بود، و به آنها سخت دل بسته بودند.
از جمله به گفته مسعودى بعضى از عب عقيده به وجود پرندهاى به نام «هام» داشتند و مىگفتند هام روح آدمى است كه پس از مرگ يا قتل به صورت مرغى در مىآيد و پيوسته در اطراف قبر او نوحه سرائى مىكند، و اخبار دنيا را به مقتول يا متوفى مىدهد و در جلو خانه بازماندگان شخص در گذشته به سر مىبرد(مروج الذهب - جلد 2 صفحه 153)
بعضى ديگر «ذات انواط را پرستش مىكردند، عبادت ذات انواط همان دخيل بستن بود. ذات انواط در وادى نخله قرار داشت و از زيارتگاههاى مردم مكه به شمار مىرفت. ذات انواط درخت بزرگ سبزى بود كه كفار قريش و ساير قبائل عرب هر سال به زيارت آن مىرفتند و سلاحهاى خود را بر آن مىآويختند. در آنجا قربانى مىكردند، و يك روز در آنجا مىماندند (سيره ابن هشام - ج 4 ص 893)
به ذات انواط چيزهايى به عنوان دخيل مىآويختند و حاجت و مراد مىخواستند.
جمعى ديگر از عرب معتقد به وجود «غول» بودند، و عقيده داشتند كه غولها در شبها و جاهاى خلوت پيدا مىشوند يا در بيابانها سر راهها را مىگيرند و باعث آزار آدمى مىشوند. عرب هم در صدد بر مىآمد كه غول را تعقيب كند و نگذارد به او آسيبى برساند.
مسعودى نقل مىكند كه بعضى از صحابه از جمله عمر بن الخطاب گفته است كه وى پيش از ظهور اسلام دى يكى از سفرهايش به شام غول را ديده است كه در صدد آزار رساندن به وى بوده و عمر با شمشير او را زده است! (مروج الذهب - جلد 2 صفحه 155)
عرب به وجود شياطين و مرده و جن و قطرب و غدار معتقد بودند و براى هر كدام نيز حالات و اوصافى ذكر مىكردند.
به خواب و جادوگرى هم اعتقاد داشتند. جادوگرى به نام كهانت در ميان قبائل مختلف رواج داشت، و جادوگر از مقام والائى برخوردار بود و راى او را هر چه بود به كار مىبستند، و سرپيچى از آن را شوم مىدانستند.
«شق» و «سطيح» دو كاهن و جادوگر معروف عرب بودند كه عرب در گيرودارهاى خود به آنها مراجعه مىكردند و از آنها نظرخواهى مىنمودند.
«ذوالشرى» هم كه از توده سنگهاى سياه تراشيده چهارگوش تشكيل يافته بود مورد احترام پرستش بعضى از قبائل عرب بود.
اعتقاد به «انصاب و ازلام» نيز از اوهام و خرافات رايج در ميان عرب بود. ازلام جمع زلم بر وزن قلم تيرهاى كوچكى بود كه از درختى به نام «نبع» كه با صلابت و قابل انحناء بود مىگرفتند و به يك اندازه تراشيده و صاف مىنمودند و به هر كدام رنگ مخصوصى مىزدند و در قمار و فالگيرى از آنها استفاده مىكردند، و به آنها «قداح» مىگفتند. قداح به معناى تيرهاى بدون پيكان بود. نام اين تيرها كه در قمار به كار مىرفت، به گفته يعقوبى ده تا بود. هفت تاى آنها را «انصب» مىگفتند: يعنى نصيب و بهره بده، و سه تا «لا تنصب» بود.
هفت تاى اول «فذ» داراى يك سهم و «توام» داراى دو سهم و «رقيب» سه سهم و «حلس» چهار سهم و «نافس» پنجسهم و «مسبل» شش سهم و «معلى» هفتسهم، و سه تاى ديگر: منيح و سفيح و وغد بود كه فاقد سهم بود(تاريخ يعقوبى ج 1 ص 300.)
عرب براى جنگ و صلح و انتقام گرفتن و قربانى كردن و ازدواج و يقين به اين كه فلان طفل زنازاده استيا نيست، يا فلان كار را بكند يا نكند، از اين تيرها كه كاهن قبيله بنى جمح در مقابل بت «هبل» جنب كعبه در كيسهاى مىريخت و آن را به هم مىزد سپس چوبى در مىآوردند و اعلام نظر مىنمودند، كسب تكليف مىكرد و نتيجه هر چه بود مىبايد به كار بست.
خداوند در قرآن مجيد نصيب و بهرهگرفتن از اين نوع رايزنى و نظرخواهى و فالگيرى را مانند شراب و قمار اكيدا نهى كرده و آن را پليدى و از كارهاى شيطانى دانسته است.(يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون. سوره مائده آيه 93)
خلاصه به مرور ايام كه اعراب شبه جزيره از توجه به احكامى كه از زمان حضرت اسماعيل باقى مانده بود غافل ماندند، براى تسكين خاطر آشفته و پريشان خويش به پرستش معبودهاى ناروا «آله باطله» و اعتقادات عجيب و غريب روى آورده و حيران و سرگردان شده بودند، و به گفته حافظ: چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند.
رسوخ عقايد خرافى در اذهان ملت عرب و مردم قريش و اعقتاد به معبودهاى باطل تا آنجا بود كه چون پيغمبر اكرم مبعوث گرديد و آنها را از پرستش آلهه باطله بيم مىداد، از اين كه پيغمبرى از ميان آنها برخاسته است، تعجب مىكردند و مىگفتند: او جادوگرى درغگوست، آيا مىخواهد تمام خدايان ما را منحصر در يك خدا بداند؟ اين چيزى است بسيار شگفت انگيز.(و عجبوا ان جائهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب. اجعل الآلهة الها واحدا، ان هذا لشىء عجاب. سوره ص آيه 3 تا 5)
اوهام و خرافات عرب به موازات ظهور دين مبين اسلام بيش از اينهاست. ما فقط اشارهاى به پارهاى از آنها نموديم. ولى همينها كه نوشتهايم و آنچه راجع به بتهاى عرب نوشته مىشود، شايد براى شناخت دوران جاهليت عرب و عقايد خرافى آنها كافى باشد.
منبع: تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت |