غزوه ذات الرقاع (1)
پس از كوچ كردن بنى النضير مدينه آرامشى پيدا كرد و منافقين نيز از نظر سياسى شكستخورده و دست و پاى خود را جمع كردند و رسول خدا(ص)در فكر سر و صورت دادن به وضع مسلمانان و اسلام نوبنيادى بود كه از سوى دشمن ضربه خورده و ترميم آن احتياج به آرامش داشت. در اين حال خبر به آن حضرت دادند كه قبيله غطفان در صدد جنگ با مسلمانان و تهيه لشكر براى اين كار هستند.
رسول خدا(ص)روى وحى الهى با چهارصد تن و يا بيشتر از ياران خود براى مقابله و جنگ با آنها از مدينه حركت كرد، و چون به سرزمين دشمن رسيد مردان قبيله مزبور كه نيروى مقاومت و جنگ با مسلمانان را در خود نمىديدند گريخته و به كوهها پناه بردند و گروهى از زنان و اثاث و اموالشان به دست مسلمانان افتاد، و غنيمت زيادى به دست آوردند پيغمبر اسلام و همراهان براى اينكه از تعقيب و حمله دشمن اطمينان حاصل كنند مقدارى در آن سرزمين ماندند و چون اطمينان پيدا كردند به سوى مدينه بازگشتند.
در همين جنگ و مدت توقف در آن سرزمين بود كه براى نخستين بار دستور نماز خوف آمد و طبق آن دستور، مسلمانان در وقتخواندن نماز پشتسر رسول خدا(ص)به دو دسته تقسيم شدند، دستهاى براى پاسدارى لباس جنگ پوشيده و در برابر دشمن ايستادند، و دسته ديگر براى نماز آماده شدند و ركعت اول را با آن حضرت خوانده و ركعت دوم را فرادى و بسرعت تمام كرده به جاى دسته اول آمدند و آن دسته ديگر خود را به ركعت دوم نماز رسول خدا(ص)رسانده و ركعت دوم رانيز به صورت فرادى خوانده و خود را به سلام امام رساندند، به شرحى كه در كتابهاى فقهى ذكر شده.
نمونهاى از علاقه مسلمانان به نماز
در اين جنگ زنى از قبيله دشمن به دست مسلمانان اسير شد و چون شوهر آن زن از اسارت همسرش مطلع گرديد به تعقيب لشكر مسلمانان حركت كرد تا تلافى كرده دستبردى به مسلمانان بزند، يا احيانا و اگر بتواند انتقام گرفته يكى از آنها را به اسارت برده يا به قتل برساند. لشكر مسلمانان به درهاى رسيدند و چون شب فرارسيد فرود آمدند. پيغمبر فرمود: كيست كه امشب ما را نگهبانى و حراست كند؟
عمار بن ياسر از مهاجرين، و عباد بن بشر يكى از انصار مدينه اين كار را به عهده گرفتند و هر دو به دنبال ماموريتبه دهانه دره رفتند.
و چون بدانجا رسيدند با يكديگر قرار گذاردند تا شب را دو قسمت كنند و هر كدام قسمتى بخوابند و آن ديگرى نگهبانى كند، نيمه اول سهم عباد بن بشر شد كه نگهبانى كند و عمار بن ياسر بخوابد عمار خوابيد و عباد بن بشر به نماز ايستاد، طولى نكشيد كه همان مرد مشرك - كه به تعقيب همسرش آمده بود - سر رسيد و از دور كه نگاه كرد شخصى را ديد كه همانند ستونى سرپا ايستاده براى اينكه مطمئن شود او انسان ستيا نه، تيرى به طرف او انداخت. تير آمد و بر بدن عباد خورد ولى نمازش را قطع نكرد و تير را از بدنش كشيد و به نماز ادامه داد آن مرد تير دوم را رها كرد آن تير هم به بدن عباد خورد ولى نمازش را قطع نكرده و آن را از بدن خود كشيد و ادامه به نماز داد و چون تير سوم به بدنش خورد به ركوع و سجده رفت و نمازش را تمام كرده عمار را از خواب بيدار نمود و بدو گفت:
برخيز كه من ديگر قدرت اينكه روى پا بايستم ندارم، عمار از جا برخاست و مرد مشرك كه دانست آنها دو نفر هستند فرار كرد.
عمار نگاهش به بدن عباد افتاد و او را غرق خون ديد و چون جريان را پرسيد به عباد گفت: چرا تير اول را كه خوردى مرا بيدار نكردى؟عباد گفت: سورهاى از قرآن مىخواندم كه دلم نيامد آن را قطع كنم (2) ولى وقتى ديدم تيرها پى در پى مىآيد به ركوع رفتم و نماز را تمام كردم. و به خدا سوگند اگر ترس اين نبود كه در انجام دستور رسول خدا(ص)كوتاهى كرده باشم و دشمن دستبردى بزند به هيچ قيمتى حاضر نبودم نمازم را قطع كنم اگر چه نفسم قطع شود و جان بر سر اين كار بگذارم.
------------------------------
پىنوشتها:
1. رقاع جمع رقعه به معناى قطعه و تكه است، و در اينكه چرا اين غزوه به اين نام موسوم گرديد وجوهى گفتهاند.
يك. گويند: چون هوا بسيار گرم بود مسلمانان به پاهاى خود تكههايى از پارچه بسته بودند تا از گرما صدمه نبينند.
دو. گفتهاند: در اين سفر پاهاى سربازان اسلام زخم شد و هر كس به زخم پاى خود پارچهاى بست.
سه. برخى گويند: مسيرى كه مسلمانان عبور كردند داراى سنگهاى الوان بود و هر قسمتى از اين سنگها به رنگى بود.
چهار. برخى گفتهاند: رقاع اسم درختى و يا نام كوهى نزديك مدينه بوده كه مسلمانان در اين سفر از كنار آن عبور كردند. 5. ذات الرقاع نام جايى است كه در آن نقطه با دشمن يعنى قبيله غطفان برخورد كردند. 6. نام درختى بوده كه مورد پرستش اعراب آن زمان بود و هر كس براى قضاى حاجتش كهنهاى به آن بسته بود و به همين جهت آن را ذات الرقاع مىگفتند و جنگ در نزديكى آن اتفاق افتاده.
2. در برخى از تواريخ است كه گفت: سوره كهف را مىخواندم.
ولادت امام حسين(ع)
در ماه شعبان سال چهارم مطابق قول مشهور خداى تعالى مولود جديدى از فاطمه زهرا(س)به رسول خدا(ص)و على بن ابيطالب(ع)عنايت فرمود و نام او را حسين گذاردند و چون روز هفتم ولادت آن حضرت شد گوسفندى براى او عقيقه كردند و سر او را تراشيده و به وزن موى آن حضرت، نقره صدقه دادند.
وفات فاطمه بنت اسد
در همين سال فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين على(ع)از دنيا رفت، و گذشته از امير المؤمنين، رسول خدا(ص)نيز در مرگ او بسيار متاثر و غمگين شد، زيرا فاطمه در تربيت و كفالت رسول خدا(ص)با ابو طالب شريك بود تا آنجا كه پيغمبر خدا او را مادر خطاب مىكرد. صرفنظر از كمال ايمان و استقامتى كه در دين داشت و براى اثبات آن همين فضيلتبراى فاطمه كافى است كه بيشتر اهل حديث و تاريخ در داستان ولادت امير المؤمنين(ع)از يزيد بن قعنب روايت كردهاند كه گويد:
روزى با عباس بن عبد المطلب و جمعى ديگر در كنار خانه كعبه نشسته بوديم فاطمه بنت اسد كه به على حامله بود و آثار درد زاييدن در او ظاهر شده بود بدانجا آمد و گفت:
«رب انى مؤمنة بك و بما جاء من عندك من رسل و كتب، و انى مصدقة بكلام جدى ابراهيم الخليل و انه بنى البيت العتيق فبحق الذى بنى هذا البيت و بحقالمولود الذى فى بطنى لما يسرت على ولادتى»
[خدايا من به تو ايمان دارم و به همه پيغمبران و كتابهايى كه از نزد تو آوردهاند مؤمن هستم و سخن جدم ابراهيم خليل را كه پايه و بناى اين خانه كهن را پىريزى كرد تصديق و گواهى دارم، پس به حق همان بزرگوار كه اين خانه را بنا كرد و به حق اين مولودى كه در رحم دارم كار ولادت او را بر من آسان گردان. ]
گويد: در اين وقت ديدم ديوار خانه شكافته شد و فاطمه به درون آن رفت و سپس ديوار به هم آمد مانند آنكه اصلا شكافته نشده و پس از سه روز فاطمه در حالى كه مولود جديدى در دست داشتبيرون آمد. . . تا به آخر حديث.
و روايات ديگرى كه در اين باره در كتابهاى حديث و تاريخ آمده و ان شاء الله تعالى در تاريخ زندگانى امير المؤمنين(ع)مذكور خواهد شد.
و از ابن عباس روايتشده كه گويد: چون فاطمه بنت اسد از دنيا رفت على(ع)گريان شد و به نزد رسول خدا(ص)آمده جريان را به عرض رسانيد، پيغمبر نيز گريست و پيراهن خود را از تن بيرون آورده به على داد و فرمود:
اين جامه را بگير و به زنان بگو او را به خوبى غسل دهند و در اين جامه كفن كنند تا من بيايم، و پس از ساعتى آن حضرت بيامد و بر جنازه فاطمه نماز گزارد، سپس داخل قبر شد و در قبر او خوابيد آن گاه بيرون آمد و دستور داد او را دفن كنند و با دستخود خاك روى قبر او ريخت و در حق او دعا كرده گفت:
«اللهم ثبت فاطمة بالقول الثابت، رب اغفر لامى فاطمة بنت اسد و وسع عليها مدخلها بحق نبيك و الانبياء الذين من قبلى لانك ارحم الراحمين».
[خدايا فاطمه را به گفتار ثابت و محكم پايدار بدار، پروردگارا مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز، و جايگاهش را بر وى وسيع و فراخ گردان به حق پيامبرت و پيامبران گذشتهات كه پيش از من بودهاند كه براستى تو مهربانترين مهربانانى. ]
غزوه بدر صغرى
پيش از اين در دنباله داستان جنگ احد ذكر شد كه چون ابو سفيان مىخواست از مدينه به مكه بازگردد فرياد زد: وعده ما و شما سال ديگر در بدر!
و پيغمبر(ص)نيز دستور داد پاسخ او را بدهند و آمادگى خود و مسلمانان را براى اين جنگ به او اعلام كنند.
و چون موعد مزبور فرا رسيد ابو سفيان با مشكلات زيادى كه در پيش داشت آماده حركتبه سوى بدر شد و به گفته برخى از مورخين براى آنكه رسول خدا(ص)را از آمدن بدان سو بترساند و به وسيلهاى اين جنگ را به تاخير اندازد به نعيم بن مسعود اشجعى كه از مكه عازم مدينه بود گفت:
نعيم!مىتوانى پيغامى از من براى محمد ببرى و كارى را كه مىگويم انجام دهى و من در عوض فلان مبلغ به تو بدهم!نعيم پرسيد: چه پيغامى و چه كارى است؟ابو سفيان گفت: من با محمد و يارانش قرار جنگ در اين وقت گذاردهام و امسال خشكسالى است و اين كار براى ما زيانبار است، اما از آن سو مىترسم محمد و يارانش روى وعدهاى كه داريم به بدر بيايد و چون ببيند ما نيامدهايم بر ما دلير شوند و از نظر ساير قبايل و عربهاى ديگر نيز آمدن آنها و نرفتن ما صورت خوبى ندارد، از اين رو مىخواهم تو به يثرب بروى و به هر زبانى كه مىتوانى و به هر ترتيبى كه مىدانى اين جنگ را به تاخير اندازى!
نعيم به مدينه آمد و خدمت پيغمبر اسلام رسيد و آنچه توانست درباره اهميت لشكر قريش و اسلحه و افراد سپاه فراوان آنها براى آن حضرت نقل كرد و مىخواستبا اين سخنان دروغ، آن حضرت را به نحوى از حركتبه سوى بدر منصرف سازد، اما رسول خدا(ص)فرمود: قسم به آن خدايى كه جانم در دست اوست من به جنگ او خواهم رفت اگر چه هيچكس با من نيايد و سپس پرچم جنگ را بسته و به دست على(ع)داد و با يك هزار و پانصد نفر از مسلمانان از مدينه خارج شد و دهاسب نيز همراه داشتند.
و چون در بدر صغرى (1) گروههاى زيادى از قبايل عرب براى داد و ستد و تجارت و ساير امور اجتماعى جمع مىشدند مسلمانان اموال تجارتى و كالاهاى زيادى نيز همراه خود برداشتند تا در صورت امكان آنها را به فروش رسانده و به وسيله آن تجارتى نيز بكنند.
ابو سفيان نيز با دو هزار نفر سرباز و پانصد اسب از مكه خارج شد و تا«مر الظهران» (2) پيش رفت اما در آنجا سران لشكر را جمع كرده گفت:
باز گرديد كه امسال به واسطه خشكسالى مصلحت نيست ما جنگ كنيم، و جنگ در سالى بايد باشد كه حيوانات بتوانند از سبزى صحرا و برگ درختان بخورند و شما نيز از شير آنها استفاده كنيد.
به همين بهانه پس از چند روز گردش و خوشگذرانى و نوشيدن شراب آنها را به مكه بازگرداند و قريش كه چنان ديدند به عنوان سرزنش آنها را«جيش السويق»يعنى لشكر سويق (3) - ناميدند و گفتند: شما فقط براى خوردن سويق به اين سفر رفتيد.
رسول خدا(ص)نيز با مسلمانان روز اول ذى قعده به بدر رسيدند و به انتظار آمدن ابو سفيان هشت روز آنجا ماندند و مسلمانان هر روز در بازار بدر حاضر مىشدند و كالاهاى تجارتى خود را فروخته و از اين راه سود مالى فراوانى به دست آوردند و پس از هشت روز با تمام شدن بازار بدر آنها نيز به سوى مدينه بازگشتند و از نظر سياسى هم مانند لشكريان فاتح در جنگ، به مدينه آمدند زيرا دشمن از ترس آنها در وعدهگاه حاضر نشده بود. از اين رو عظمت تازهاى در نظر عربها و قبايل اطراف پيدا كردند و آثار شكست احد را محو ساختند، و در برخى از تواريخ آمده كه صفوان بن امية پيش ابو سفيان رفت و زبان به ملامت و سرزنش اوگشوده گفت:
اين چه كارى بود كردى؟با اينان وعده جنگ گذاردى و تخلف كردى و همين سبب دليرى و نيروى آنها مىگردد، و از اين رو مشركان قريش در صدد جنگ تازهاى بر آمده و به تهيه لشكر و اسلحه براى جنگ احزاب پرداختند، و به گفته برخى از مورخين پس از مراجعت رسول خدا(ص)از بدر صغرى شخصى به نام معبد بن ابى معبد خزاعى كه در بدر حاضر بود و لشكر اسلام را مشاهده كرده بود به سرعتخود را به مكه رسانده و كثرت سپاه مسلمانان را كه در بدر بودند به اطلاع قريش رساند، و آنها را به فكر انداخت تا از قبايل اطراف و همدستان خود كمك بگيرند و از سران قريش و ثروتمندان و بلكه افراد معمولى نيز درخواست كمك مالى كنند و تا جايى كه مقدور بود اسلحه و سرباز تهيه كرده و جنگ احزاب را با آن سپاه مجهز به راه اندازند.
-------------------------------
پىنوشتها:
1. بدر صغرى نام بازارى بوده كه از آغاز ذى قعده تا هشتم آن ماه بازار مزبور در بدر تشكيل مىشد و مانند بازارهاى ديگر عرب در آن چند روز مركز داد و ستد و سرودن اشعار و خطبهها و اظهار فضل قبايل و افراد بوده است.
2. نام جايى است در نزديكى مكه.
3. سويق به معناى آرد و شراب هر دو آمده است و شايد معناى دوم مناسبتر باشد.
غزوه دومة الجندل
دومة الجندل نام جايى بوده در سر راه عراق و شام و نزديكى مرزهاى روم شرقى در آن زمان، كه گروهى از اعراب باديه نشين در آنجا سكونت داشتند و فاصلهاش تا مدينه پانزده روز بوده.
به رسول خدا(ص)خبر رسيد كه اعراب مزبور در صدد حمله به مدينه و جنگ با مسلمانان هستند و بدين منظور لشكرى تهيه كردهاند، پيغمبر اسلام گروهى از مسلمانان را برداشته و به عزم جنگ و سركوبى آنها، اين راه طولانى و خشك و سوزان را پيمود ولى با دشمن برخورد نكرد، زيرا وقتى از آمدن لشكر اسلام با خبر شدند رعب و وحشتى در دلشان افتاد و اموال زيادى را به جاى گذاشته و فرار كردند و مسلمانان وقتى رسيدند كه از دشمن اثرى نبود و از اين رو اموال ايشان به عنوان غنيمت نصيب مسلمانان گشته و پيروزمندانه به مدينه بازگشتند و ضمنا با پيمودن اين راه طولانى و بى آب و گرماى سخت، طاقت و تحمل آنان را در اين گونه مسافرتهاى جنگى نيز نشان داد و نفوذ اسلام را تا مرزهاى روم شرقى بسط و توسعه داد.
كتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 402 نويسنده: رسولى محلاتى |