بـر هـيچ متاءمل منصفى پوشيده و مخفى نيست كه آنچه از اخبار و آثار در علوم دين و تفسير قـرآن و فـنـون آداب و احـكـام از آن حـضـرت روايـت شـده زيـاده از آن اسـت كـه در حـوصـله عـقل بگنجد و بقاياى صحابه و وجوه و اعيان تابعين و روساء و فقهاء مسلمين پيوسته از عـلم آن جـنـاب اقـتـبـاس مـى نـمـودنـد و بـه كـثـرت عـلم و فضل آن حضرت مثل مى زدند:
ياَ باقِرَ الْعِلْمِ لاَهْلِ التُّقى
وَ خَيْرَ مَنْ لَبّى عَلَى الاَجْبُلِ(9)
شـيخ مفيد مسندا از عبداللّه بن عطاء مكى روايت كرده كه مى گفت : هرگز نديدم علما را نزد احدى احقر و اصغر چنانكه مى ديدم آنها را در نزد حضرت امام محمدباقر عليه السلام و هر آيـنـه ديـدم حـكم بن عتيبه را با آن كثرت علم و جلالت شاءن كه در نزد مردم داشت هنگامى كـه در نـزد آن جـنـاب بود چنان مى نمود كه طفل دبستانى است در نزد معلم خود نشسته . و جـابر بن يزيد جعفى هرگاه از آن حضرت روايتى مى كرد مى گفت : حديث كرد مرا وصى اوصـياء و وارث علوم انبياء محمّد بن على بن الحسين صلوات اللّه عليهم اجمعين .(10)
شيخ كشّى از محمّد بن مسلم روايت كرده كه گفت : در هر امر مشكلى كه رو مى كرد از حضرت امـام مـحـمـدبـاقـر عـليـه السـلام سـؤ ال مـى كـردم تـا آنـكه سى هزار حديث از آن حضرت سوال كردم و از حضرت صادق عليه السلام شانزده هزار حديث .(11)
از حبّابه والبيّه روايت شده كه گفت : ديدم مردى را در مكه در وقت عصر در ملتزم يا مابين بـاب كـعـبـه و حـجـر كـه مـردمـان بـه حـضـرتـش اجـتـمـاع كـردنـد و از مـعـضـلات مسائل سؤ ال كردد و باب مشكلات را استفتاح نمودند، و آن حضرت با آن زمان اندك از جاى بـرنـخـاسـت تـا در هـزار مـسـاءله ايـشـان را فـتـوى داد آنـگـاه بـرخـاسـت و روى بـه رحل خود نهاد و منادى با صوت بلند ندا بركشيد:
اَلا اِنَّ هذا النّورُ الاَبْلَجُ المُسَرَّجُ وَ النَّسيمُ الاَرِجُ وَ الْحَقُّ الْمَرِجُ؛
يعنى بدانيد اين است نور روشن و درخشان كه بندگان را به طريق دلالت فرمايد: و اين است نسيم خوشبوى وزان كه جان جهانيان را به نسايم معرفت و دانش معطر گرداند، و اين اسـت آن حقى كه قدرش در ميان مردمان ضايع مانده است يا از خوف دشمنان مضطرب است و جماعتى را نگران شدم كه مى گفتند كيست اين شخص ؟ در جواب ايشان گفتند محمّد بن على باقر و شكافنده غوامض علوم ناطق از فهم محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام .(12)
ابـن شـهـر آشـوب گفته : كه گفته اند از هيچ كس از فرزندان حسن و حسين عليهم السلام ظـاهـر نـگـرديـد آنـچـه ظـاهـر شـد از آن حـضـرت تـفـسـيـر و كـلام و فـتـاوى و احـكـام حـلال و حـرام ، و حـديـث جـابـر رضـى اللّه عـنه درباره آن حضرت مشهور است و معروف و فقهاء مدينه و عراق به تمامت مذكور داشته اند و خبر داده است مرا جدم شهر آشوب و منتهى بـن كـيـابـكـى الحـسـيـنى به طرق كثيره از سعيد بن مسيّب و سليمان بن اعمش و ابان بن تغلب و محمّد بن مسلم و زرارة بن اعين و ابوخالد كابلى كه جابر بن عبداللّه انصارى در مسجد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم مى نشست و همى گفت :
( يـا بـاقـِرُ يـا بـاَقـِرَ الْعـِلْمِ ) ، مردم مدينه مى گفتند، جابر پريشان سخن مى گـويـد، جـابـر رحـمـه اللّه مـى فـرمـو: سوگند به خداى كه من بيهوده و پريشان سخن نـگـويم لكن شنيدم از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم كه فرمود: اى جابر! همانا درك خـواهـى نـمـود مـردى از اهـل بـيـت مـرا كـه نـام او نـام مـن و شـمـائل او شـمـائل من باشد بشكافد علم را شكافتنى پس اين فرمايش پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم واداشت مرا به آنچه مى گويم .(13)
و نـيـز گـفـتـه كـه ابـوالسـعـادات در ( كـتـاب فـضـايـل الصـحـابـه ) گـويـد كـه جـابـر انـصـارى رحـمـه اللّه سـلام رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم را به جناب محمدباقر عليه السلام تبليغ نمود آن حـضـرت فـرمـود: وصـيت خويش بگذار چه تو به سوى پروردگار خويش مى شوى ، جـابـر بـگـريست و عرض كرد: يا سيدى ! تو اين از كجا دانستى چه اين عهدى است كه از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم با من معهود است ؟ فرمود:
وَاللّهِ! يا جابِرُ لَقَدْ اَعْطانِىَ اللّهُ عِلْمَ ما كانَ وَ ما هُوَ كائِنٌ اِلى يَوْمِ الْقيامَةِ؛
سوگند به خداى ! اى جابر! همانا عطا فرموده است مرا خداى تعالى علم آنچه بوده و علم آنـچـه خـواهـد بـود تـا روز قـيـامـت ؛ پـس جـابـر وصـيـت خـويـش گـذارد و وفـات او در رسـيـد.(14) و روايـت شـده از حـضـرت رسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلم كه فرمود: هرگاه حسين عليه السلام از دنيا بيرون رود قـائم بـه امـر بـعـد از او، عـلى پـسـرش اسـت و او است حجت و امام ، و بيرون آورد حق تـعالى از صلب على فرزندى كه همنام من و شبيه ترين مردم باشد به من ، علم او علم من و حكم او حكم من است ، او است امام و حجت بعد از پدرش .(15)
صـاحـب ( كـشـف الغـمـّه ) روايت كرده از يكى از غلامان حضرت امام محمدباقر عليه السـلام كـه گـفـت : وقـتـى در خـدمـت آن حـضـرت بـه مـكـه رفـتـيـم پـس چـون آن حـضرت داخـل مـسـجـد شد و نگاهش به خانه كعبه افتاد گريست به حدى كه صداى مباركش در ميان مـسـجـد بـلنـد شـد، مـن گـفـتـم : پـدر و مـادرم فـداى تـو شـود و چـون مـردم شـما را بدين حـال نـظـاره مـى كنند خوب است كه فى الجمله صداى مبارك را از گريه كوتاه فرماييد، فرمود: واى بر تو !پ به چه سبب گريه نكنم همانا اميد مى رود كه حق تعالى به سبب گـريـسـتـن مـن نـظـر رحـمتى بر من فرمايد و به آن سبب من فردا در نزد او رستگار بوده بـاشـم ، پـس آن حـضرت دور خانه طواف فرمود، پس از آن در نزد مقام به نماز ايستاد و بـه ركـوع و سـجـود رفـت و چـون سـر از سـجـده بـرداشت موضع سجده آن حضرت از آب ديدگانش تر شده بود. و از حالات آن جناب آن بود كه هرگاه خنده مى كرد مى گفت : ( اَللّهُمَّ لاتَمْقُتْنى ) ؛ يعنى خدايا مرا دشمن مدار.(16)
و روايـت شـده كـه آن حضرت در دل شب در تضرع خويش به درگاه پروردگار مى گفت : ( اَمَرْتَنى فَلَمْ اَئْتَمِرْ وَ نَهَيْتَنى فَلَمْ اَنْزَجِرْ فَها اَنَاذا عَبْدُكَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ لااَعْتَذِرُ. ) (17)
و روايت شده كه آن حضرت در هر جمعه يك دينار تصدّق مى كرد و مى فرمود:
صدقه در روز جمعه مضاعف مى شود.(18)
و شـيـخ كـلينى روايت كرده از حضرت صادق عليه السلام كه مى فرمود: هرگاه پدرم را امـرى مـحـزون مـى كـرد زنـهـا و اطـفـال خـود را جـمـع مى كرد و دعا مى كرد و ايشان آمين مى گـفـتـنـد.(19) و نيز از آن حضرت روايت كرده كه پدرم كثير الذّكر بود و به حـدى ذكـر مـى كـرد كه گاهى كه با او راه مى رفتيم مى ديدم كه ذكر خدا مى كند و با او طعام مى خورديم و او ذكر خدا مى كرد و با مردم حديث مى كرد و ذكر مى كرد و پيوسته مى ديدم زبان مباركش را كه به كام شريفش چسبيده و مى گفت : لا اِلهَ اَلا اللّهُ و ما را نزد خود جـمـع مـى كـرد و مـى فـرمود كه ذكر كنيم تا طلوع آفتاب ، و پيوسته امر مى فرمود به قـرائت قـرآن از اهـل بـيـت آنـان را كـه قـرائت مـى تـوانستند كرد و آنهايى كه قرائت نمى تـوانستند كرد امر مى كرد به ذكر كردن .(20) و روايت شده كه آن حضرت در مـيـان خـاصـه و عـامـه ظـاهـرالجـود و بـه كـرم و فـضـل و احـسـان مـعـروف بـود بـا آنـكـه عيال بسيار داشت و از اهل بيت خود مال و دولتش كمتر بود.(21)
و سـلمـى مـولاة آن حـضـرت گـفـتـه كـه اخـوان آن حـضرت در خدمتش حضور مى يافتند و از حـضـرتـش بـيـرون نـمـى شـدنـد تـا ايـشـان را بـر خـوان نـوال و بـساط نعمت و احسان مى نشاند و از اطعمه طيّبه و ثياب حسنه و دراهم كثيره بهره ور مى گردانيد.(22) و حكايت شده كه روزى كميت در خدمت حضرت امام محمدباقر عليه السلام رفته ديد كه آن حضرت به اين بيت مترنّم است :
ذَهَبَ الَّذينَ يُعاشُ فِى اَكْنافِهِمُ
لَمْ يَبْقَ اِلاّ شامِتٌ اَوْ حاسِدٌ
پس كميت در بديهه اين بيت ادا نمود:
وَ بَقى عَلى ظَهْرِ الْبَسيطَةِ واحِدٌ
فَهُوَ الْمُرادُ وَ اَنْتَ ذاكَ الواحِدُ
و روايـت شـده كـه جـايـزه آن حـضـرت از پـانـصـد درهـم بـود تـا شـشـصـد هـزار درهـم و ملول نمى شد از صله اخوان و احسان كسانى كه به اميد و رجاء قصد آن حضرت كرده اند، و نـقـل شـده كـه هـرگـز از سـراى آن حـضـرت در جـواب سـائل شـنـيـده نـمـى شـد كـه بـگـويـنـد يـا سـائل ، يـعـنـى از روى خـفـّت و حـقـارت نـام سـائل نـمـى بردند و آن حضرت فرموده بود: ( سَمُّوهُمْ بِاَحْسَنِ اَسْمائِهم ) ؛ يعنى سائلين را به بهترين اسامى ايشان نام بر دار كنيد.(23)
و در ( جنات الخلود ) در ذكر اخلاق حميده آن حضرت گفته كه اكثر اوقات از خوف الهى گريستى و صدا به گريه بلند كردى و متواضع ترين خلايق بودى ، و مزارع و املاك و مواشى و مراعى و غلامان بسيار داشتى و خود بر سر املاك خود رفته كار كردى و روزهـاى گرم غلامانش زير بغلش را گرفته و بردندى و آنچه به هم رسانيدى صرف راه خـدا نـمـودى و سـخـى ترين مردم بودى و هركس نزد وى آمدى علمش در نزد علم وى چون قـطـره بـودى در پـيـش دريـا و چـون جـد خـود اميرالمؤ منين عليه السلام چشمه هاى حكمت از اطرافش جوشيدى و در نزد جلالت وى هر جليلى صغير بودى .(24)
نام كتاب : منتهي الامال قسمت اول نام نويسنده : مرحوم حاج شيخ عباس قمي
|