بدان كه علماء فن خبر و ارباب تاريخ و سِيَر در شمار فرزندان امام حسن عليه السّلام سبط اكبر حضرت سيدُالبَشر صلى اللّه عليه و آله و سلّم فراوان سخن گفته اند و اختلاف بى حدّ نموده اند:واقدى و كَلبى پانزده پسر و هشت دختر شمار كرده اند، و ابن جوزى شانزده پسر و چهار دختر ذكر نموده ، و ابن شهر آشوب پانزده پسر و شش دختر گفته ،(61) و شيخ مفيد رحمه اللّه هشت پسر و هفت دختر رقم كرده ، و ما مختار او را مقدّم داشته و بقيه را از ديگر كتب مى شماريم .
شيخ اجلّ در (ارشاد) فرموده : اولاد حسن بن على عليهماالسّلام از ذُكور و اِناث پانزده تن به شمار مى رود:
1 و 2 و 3 - زيد بن الحسن و دوخواهر او امّ الحسن و امّ الحسين و مادر اين سه تن امّ بشير دختر ابى مسعود عُقْبه خَزرجى است . 4 - حسن بن حسن كه او را حسن مثنّى گويند مادر او خَوْله دختر منظور فزاريّه است .
5 و 6 و 7 - عمر بن الحسن و دو برادر اعيانى او قاسم و عبداللّه و مادر ايشان امّ وَلَد است . 8 - عبدالرحمن مادر او نيز امّ ولد است .
9 و 10 و 11 - حسين اَثرم و طلحه و فاطمه و مادر اين هر سه امّ اسحاق دختر طلحة بن عبيداللّه تميمى است . و بقيه چهار دختر ديگرند كه نام ايشان امّ عبداللّه 12 و فاطمه 13 و امّ سلمه 14 و رقيّه 15 است . و هر يك را مادرى است .(62)
امّا آنچه از كتب ديگر جمع شده پسران امام حسن عليه السّلام به بيست تن و دختران به يازده تن به شمار آمده به زيادتى على اكبر و على اصغر و جعفر و عبداللّه اكبر و احمد و اسماعيل و يعقوب و عقيل و محمّد اكبر و محمّد اصغر و حمزه و ابوبكر و سكينه و امّ الخير و امّ عبدالرحمن و رمله .
بالجمله ؛ شرح حال بيشتر اين جماعت مجهول مانده و كس در قلم نياورده و امّا از آنانكه خبرى به جاى مانده اين احقَر به طور مختصر به سيرت ايشان اشاره مى نمايم :
شرح زيد بن حسن عليه السّلام
از جمله ابوالحسن زيد بن الحسن عليه السّلام است كه اوّل فرزند امام حسن عليه السّلام است ، شيخ مفيد فرموده كه او متولّى صَدَقات رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم بود و اَسَنّ بنى الحسن بود و جليل القدر و كريم الطبع و طيّب النفس و كثير الا حسان بود و شعراء او را مدح نموده و در فضايل او بسيار سخن گفته اند و مردم به جهت طلب احسان او از آفاق قصد خدمتش مى نمودند. و صاحبان سِيَر ذكر نموده اند كه چون سليمان بن عبدالملك بر مسند خلافت نشست به حاكم مدينه نوشت :
(اَمّا بعدُ فَاِذا جاءَكَ كِتابى هذا فَاَعْزِلْ زَيْداً عَنْ صَدَقاتِ رَسُولِ اللّهِ وَادْفَعْها اِلى فُلانِ ابْنِ فلانٍ رَجُلٍ مِنْ قومِهِ وَاَعِنْهُ عَلى مَا اسْتَعانَكَ عَلَيهِ، وَالسَلامُ).
حاكم مدينه حسب الامر سليمان زيد رااز توليت صدقات عزل كرد و ديگرى را متولّى ساخت آنگاه كه خلافت به عمر بن عبدالعزيز رسيد به حاكم مدينه رقم كرد:
(اَمّا بعد فَاِنَّ زَيدَ بنَ الحسنِ شَريفُ بَنى هاشِمٍ وَذوُسِنِّهِمِ فَاِذا جاَّءَكَ كِتابى هذا فَارْدُدْ عَلَيْهِ صَدَقاتِ رَسُولِ اللّهِ وَاَعِنْهُ عَلى مَا استَعانَكَ عَلَيْهِ، وَالسّلامُ).(63)
پس ديگر بار توليت صدقات با زيد تفويض يافت و زيد بن الحسن نود سال عمر كرد و چون از دنيا رفت جماعتى از شعراء، او را مرثيه گفتند و ماَّثر او را در مراثى خود ذكر نمودند وقُدامة بن موسى قصيده اى در رثاء او گفته كه صدر آن اين شعر است :
شعر :
فَاِنْ يَكُ زَيْدٌ غابَتِ الاْرضُ شَخْصَهُ
فَقَدْ بانَ مَعْروفُ هُناكَ وَجُودٌ(64)
مكشوف باد كه زيد بن حسن هرگز دعوى دار امامت نگشت و از شيعه و جز شيعه كس اين نسبت بدو نبست ؛ چه آن كه مردم شيعه دو گروهند: يكى امامى و آن ديگرى زيدى ؛ امّا امامى جز به احاديث منصوصه امامت كس را استوار نداند و به اتّفاق عُلما، در اولاد امام حسن عليه السّلام نصّى نرسيده و هيچ كدام از ايشان دعوى دار اين سخن نشده اند؛ و امّا زيدى بعد از على عليه السّلام و حسن و حسين عليهماالسّلام امام آن كس را داند كه در امر خلافت و امامت جهاد كند. و زيد بن حسن با بنى اُميّه هرگز جانب تقيّه را فرو نگذاشت و با بنى اميّه كار به رفق و مدارا مى داشت و متقلّد اعمال ايشان مى گشت و اين كار با امامت نزد زيدى منافات و ضديّت دارد و ديگر جماعت (حَشْويّه ) جز بنى اميّه را امام نخوانند و ابداً در اولاد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كس را امام ندانند و معتزله امامت را به اختيار جماعت و حكم شورى استوار نمايند و خوارج آن كس را كه امير المؤ منين عليه السّلام را موالى و دوست باشد و او را امام داند امام نخوانند و بى خلاف زيد بن حسن پدر و جدّ را مُوالى بود. لاجرم زيد به اتّفاق اين طوائف كه نام بردار شدند منصب امامت نتواند داشت ؛ و بدان كه مشهور آن است كه زيد در سفر عراق ملازمت ركاب عمّ خويش نداشت و پس از شهادت امام حسين عليه السّلام هنگامى كه عبداللّه بن زبير بن العوام دعوى دار خلافت گشت با او بيعت كرد و به نزد او شتافت از بهر آن كه خواهرش امّ الحسن به عبداللّه زبير شوهرى كرد و چون عبداللّه را بكشتند خواهر خود را برداشته از مكّه به مدينه آورد.
ابوالفرج اصبهانى گفته كه زيد در كربلا ملازمت عمّ خود داشت و او را با ساير اهل بيت اسير كرده به نزد يزيد فرستادند و از پس آن با اهل بيت به مدينه رفتند انتهى .(65)
شرح حال اولاد زيد بعد از اين ذكر خواهد شد، و صاحب (عمدة الطالب ) گفته كه زيد صد سال و به قولى نود و پنج سال و به قولى نود سال زندگى كرد و در بين مكّه و مدينه در موضعى كه (حاجر) نام دارد وفات كرد.(66)
شرح حال حسن مثنّى
امّا حسن بن الحسن عليه السّلام كه او را (حسن مثنّى ) گويند؛ پس او مردى جليل و رئيس و صاحب فضل و ورع بوده و در زمان خود متولّى صدقات جدّ خويش اميرالمؤ منين عليه السّلام بود و حجّاج هنگامى كه از جانب عبدالملك مروان امير مدينه بود خواست تا عمر بن على عليه السّلام را در صدقات پدر با حسن شريك سازد حسن قبول نفرمود و گفت : اين خلاف شرط وقف است ؛ حجّاج گفت : خواه قبول كنى يا نكنى من او را در توليت صدقات با تو شريك مى كنم . حسن ناچار ساكت شد و در وقتى كه حجّاج از او غفلت داشت بى آگهى او از مدينه به جانب شام كوچ كرد و بر عبدالملك وارد شد، عبدالملك مقدم او را مبارك شمرد و او را ترحيب كرد و بعد از سؤ الات مجلسى سبب قدوم او را پرسيد، حسن حكايت حجّاج را به شرح باز گفت ، عبد الملك گفت : اين حكومت از براى حجّاج نيست و او را تصرّف در اين كار نرسيده و من كاغذى براى او مى نويسم كه از شرط وقف تجاوز نكند. پس كاغذى در اين باب براى حجّاج نوشت و حسن را صله نيكو داد و رخصت مراجعت داد و حسن با عطاى فراوان مُكرّماً از نزد او بيرون شد.(67)
بدان كه حسن مثنّى در كربلا در ملازمت ركاب عمّ خود حضرت امام حسين عليه السّلام حاضر بود و چون آن حضرت شهيد شد و اهل بيت آن حضرت را اسير كردند، حسن نيز دستگير شد. اسماء بن خارجه فزارى كه خويش مادرى حسن بود او از ميان اسيران اهل بيت بيرون آورد و گفت : به خدا قسم ! نمى گذارم كه به فرزند خَوْله بدى و سختى برسد، عمر سعد نيز امر كرد كه حسن فرزند خواهر ابى حسّان را با او گذاريد و اين سخن از بهر آن گفت كه مادر حسن مثنّى خَوْله از قبيله فزاره بود چنانچه ابوحسّان كه اسماء بن خارجه است نيز فزارى است و از قبيله خوله بود.(68)
موافق بعضى اقوال ، حسن جراحت بسيار نيز در بدن داشت اسماء او را در كوفه با خود داشت و زخمهاى او را مداوا كرد تا صحّت يافت و از آن جا روانه مدينه شد. و حسن داماد حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام بود و فاطمه دختر عمّ خود را داشت .
روايت شده كه چون حسن خواست يكى از دو دختران امام حسين عليه السّلام را تزويج كند، حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام او را فرمود اينك فاطمه و سكينه دختران من اند هريك را كه خواهى اختيار كن اى فرزند من . حسن را شرم مانع آمد و جواب نگفت ، امام حسين عليه السّلام فرمود كه من اختيار كردم براى تو فاطمه را كه بامادرم فاطمه دختر پيغمبر صلوات اللّه عليها شباهتش بيشتر است . پس حسن ، فاطمه را كابين بست و از وى چند فرزند آورد و كه بعد از اين به شرح خواهد رفت . و حسن فاطمه را بسيار دوست مى داشت و فاطمه نيز بسى با او مهربان بود و حسن سى و پنج سال داشت كه در مدينه وفات كرد و برادر مادرى خود ابراهيم بن محمّد بن طلحه را وصى خويش نمود و او را در بقيع به خاك سپردند و فاطمه بر قبر او خيمه افراخت و يك سال به سوگوارى نشست و روزها روزه و شبها به عبادت قيام نمود و چون مدّت يك سال منقضى شد موالى خود را فرمان كرد كه چون شب تاريك شود خيمه را از قبر حسن باز گيرند و چون شب تاريك شد گوينده اى را شنيدند كه مى گفت : هَلْ وَجَدوُا ما فَقَدوا! و ديگرى در پاسخ او گفت : بَلْ يَئِسُوا فَانْقَلِبُوا و بعضى گفته اند كه بدين شعر لَبيد تمثّل جست :
شعر :
اِلَى الْخَولِ ثُمّ اسْمُ السّلامِ عَلَيْكُما
وَمَنْ يَبْكِ حَوْلاً كامِلاً فَقَدِ اعْتَذَرَ(69)
شرح حال فاطمه در احوالات اولاد امام حسين عليه السّلام ذكر خواهد شد ان شاء اللّه .
بالجمله ؛ حسن مثنّى در حيات خود هيچ گاهى دعوى دار امامت نگشت و كسى نيز اين نسبت بدو نبست بدان جهت كه در حال برادرش زيد به شرح رفت .
امّا عمر و قاسم و عبداللّه ، اين هر سه تن در كربلاء ملازم ركاب عمّ خود امام حسين عليه السّلام بودند. شيخ مفيد فرموده كه ايشان در خدمت عموى خود شهيد گشتند.(70) و لكن آنچه از كتب مقاتل و تواريخ ظاهر شده همان شهادت قاسم و عبداللّه است ، و عمر بن الحسن كشته نگشت بلكه او را با اهل بيت اسير كردند و از براى او قصّه اى است در مجلس يزيد كه ان شاء اللّه در جاى خود به شرح خواهد رفت .
بدان كه غير از اين سه تن و حسن مثنّى از فرزندان امام حسن عليه السّلام كه در كربلاء حاضر بودند و شهيد شدند سه تن ديگر به شمار رفته : يكى ابوبكر بن الحسن كه شهادت او را ذكر خواهيم نمود، و ديگر عبداللّه اصغر كه شهادت او نيز ذكر خواهد شد، سّوم احمد بن الحسن چنانچه در بعضى مقاتل شهادت او در روز عاشوراء به بسط تمام ذكر شده و در احوال زيد بن الحسن مذكور شد كه ابوالفرج گفته كه او نيز در كربلاء حاضر بود؛(71) پس مجموع آنانكه از فرزندان امام حسن عليه السّلام در سفر كربلا ملازمت ركاب امام حسين عليه السّلام داشتند هشت تن به شمار رفته .
و امّا عبدالرحمن بن حسن عليه السّلام ، او در ركاب عموى خود امام حسين عليه السّلام به سفر حجّ كوچ كرد و در منزل (اَبْوا) جهان را بدرود كرد در حالى كه مُحرِم بود.
و امّا حسين بن الحسن ؛ اگر چه او را فضلى وشرفى مى باشد لكن از وى ذكرى و حديثى نشده و اين حسين ملقّب به (اَثْرَم ) است و (اثرم ) آن كس را گويند كه دندان ثناياى او ساقط شده باشد يا آنكه يكى از چهار دندان پيش او شكسته باشد.(72)
و امّا طلحة بن حسن عليه السّلام ؛ پس او بزرگ مردى بوده و به جود وبخشش معروف و مشهور گشته بود و او را (طلحة الجواد) مى گفتند واو يك تن از آن شش نفر طلحه است كه به جود و بخشش معروف بودند و هر يك را لقبى بوده .(73)
و امّا از دختران امام حسن عليه السّلام چند تن كه شوهر كردند نام بردار مى شود:
نخستين : امّ الحسن كه با زيد از يك مادر بود و به حباله نكاح عبداللّه بن زبير بن العوام درآمد و بعد از قتل عبداللّه ، زيد او را برداشته و به مدينه آورد؛
دوّم : امّ عبداللّه است كه در ميان دختران امام حسن عليه السّلام به جلالت و عظمت شاءن و بزگوارى ممتاز بود و او زوجه حضرت امام زين العابدين عليه السّلام بود و از آن حضرت چهار پسر آورد: امّام محمّد باقر عليه السّلام ، و حسن و حسين و عبداللّه الباهر. و ما در باب احوال حضرت باقر عليه السّلام به جلالت مرتبه امّ عبداللّه عليهاالسّلام اشارتى خواهيم نمود؛
دختر سوّم : امّ سلمه است كه به قول بعضى از علماى نسّابه به نكاح عمر بن زين العابدين عليه السّلام درآمد؛
دختر چهارم : رقيّه است و او به عمرو بن منذر بين زبير العوام شوهر كرد. و از دختران امام حسن عليه السّلام جز اين چهار تن كه مرقوم افتاد هيچ يك را شوى نبوده و اگر بوده از ايشان خبرى نرسيده (74) واللّه العالم .
-------------------
منبع :نام كتاب : منتهي الامال قسمت اول نام نويسنده : مرحوم حاج شيخ عباس قمي باب چهارم : در بيان تاريخ ولادت و شهادت سبط اكبر پيغمبر خدا، ثانى ائمه و قرّة العين محمّد مصطفى صلى اللّه عليه و آله و سلّم |