بدون شك، مسلمانان كه داراي جمعيتي بالغ بر يكونيم ميليارد نفر هستند در ميان كشورهايي با مليتهاي مختلف و مؤسسات از هم بيگانه و منافع زودگذرمتفاوت و گاهي متناقض پراكنده شدهاند. علاوه بر اين، مسلمانان با اين جمعيت زياد خود تاكنون تلاش قابل توجهي را در راستاي متحد ساختن و پركردن شكاف بين صفوف آنان انجام ندادهاند.
بنابراين دلايل و عوامل ديگري جهان اسلام در معرض گزند تفرقه و چنگال تجزيه قرار گرفته است.بر ناظران آگاه به اوضاع مسلمانان پوشيده نيست كه ارادهيي كه وحي و قانون الهي آن را تضمين كردهاند، اگر چه از لحاظ تئوريپردازي و تفسير حضور دارد، لكن از نظر اجرايي و عيني خبري از آن نيست.
قوانين سختگيرانه و مؤسسات سياسي و نظامي چيرهدستي كه از اقيانوس آرام تا به اقيانوس اطلس خود را بر مردم تحميل كردهاند باعث شدهاند كه بسياري از مردم به گروههاي سرّي و سازمانهاي زيرزميني و برخوردهاي خشونتآميز پناه ببرند تا بتواند به وحدانيت خدا اقرار كرده و شعار «ربنا الله» سر دهند. آنچه كه تندروي ناميده ميشود، برخاسته از اوضاع و شرايط طبيعي و جوامع فطري نيست. بلكه آنچه تندروي نام دارد- و اگر تداوم داشته باشد و قوت بگيرد تر و خشك را با هم ميسوزاند- يك ارتداد و ارتجاع طبيعي است كه از سركوب و ستمي ناشي ميشود كه خود به تندروي ديگري منجر شده كه با قوانين بينالمللي و شريعتهاي آسماني منافات دارد.
فاصلهي ناپسند طبقاتي، درد بيدرماني است كه گريبانگير جوامع انساني و اسلامي شده است. تا جايي كه شاهد تمايل برخي از همكيشان خود به بعضي از گروههاي اهل كتاب (يهود و نصاري) هستيم كه سياستهاي داخلي و خارجي خود را به اين شيوه، توجيه ميكنند كه مخالفان آنان افراطي، تروريست و متعصب بوده و در نتيجه، جنگ با آنها و نابودي ايشان جائز است. و اگر چنين وضعيتي ادامه يابد، همهي مسلمانان درگير جنگهاي خانمانسوز داخلي خواهند شد.
موج شديد تبليغاتي كه ميخواهد جنبشهاي اسلامي و جهادي، در دنياي امروز را تنها عامل آفتهاي اجتماعي، كمبودها و انحرافات مردم معرفي كند، همگان را در بر گرفته است.
ما در ملأ عام اعلام ميكنيم كه اگر مجالي باشد تا انديشهي اسلامي خود را عرضه كرد و محتوا و اسرار خود را بر زبان آورد، و نيز مسلمانان بتوانند با موافقان و مخالفان خود، بطور يكسان و با استفاده از رأي و استدلال به مناقشه و بحث و گفت وگو بپردازند، تاريخ (از نو) شكل گرفته و چندان پيشرفت خواهد كرد كه با آنچه امروز شاهد آن هستيم، كاملاً متفاوت خواهد بود.
اين فاصلهي بين حاكمان غيرمشروع و مردم تحت سلطهي آنان در طول تاريخ به جايي رسيده كه به شكافي عميق تبديل شده كه بدخواهان ميخواهند از طريق آن به مؤمنان ضربه بزنند. در نتيجه، قدرتهاي مستكبر و طغيانگر در تلاشاند در ميان حاكمان مستبد و عامهي مردم نفوذ كنند. تا جايي كه رئيسجمهور كنوني آمريكا، جورش بوش پسر، از جانب حكومت و ارتش آمريكا، از اعطاي آزادي و حق تعيين سرنوشت و رشد اقتصادي و حاكميت به مسلمانان سخن ميگويد.
بدون شك، در ميان مسلمانان افرادي ضعيفالنفس، مريضالقلب و كمعقل وجود دارند كه به سوي هر كه هتك حرمت مسلمانان ميكند، دست دراز كرده و ميپندارند كه مژدهي نجات از جانب قدرتهاي غاصب خواهد رسيد.
به راستي كه دوستي و جانبداري از چنين افرادي گروي است در دست نيروهاي مهاجمي كه در قرنهاي اخير حس دشمني و خونريزي خود را به نمايش گذاشته و از هيچ جنايتي در حق مسلمانان دريغ نورزيدهاند.
اينان، نخستين كساني هستند كه براي هر كه بخواهد سخن خود را، صرفنظر از حلال و حرام يا كفر و ايمان، بر كرسي بنشاند كف ميزنند.
بدنبال اين گروه كساني قرار دارند كه تسليم شدن خود را توجيه ميكنند. اينان پر به دهان خود ميگويند: ظلم و ستم خويشان و نزديكان ديگر قابل تحمل نيست. و اگر ما مسلمانان از تحكيم پايههاي عدالت و احسان در جوامع خود عاجز هستيم و نميتوانيم به خوبي بر يكديگر حكومت كنيم، چارهاي نداريم جز اينكه سلطهي نيروهاي خارجي و بيگانه را بپذيريم، نيروهايي كه اگر چه ملاحظاتي نسبت به آنها داريم ولي نيروهايي هستند انسانگرا و ليبرال و به شيوهاي بر ما حكومت ميكنند كه در نهايت به مصلحت ما تمام ميشود.
اين منطقي ساده و جاهلانه است. ساده است چون به اقدامات نيروهاي سلطهگر و مستكبر اعتراف نميكند تا به كشورهاي اطراف نگاهي بيفكند و ببيند كه آمريكا به هر نقطهاي از جهان كه وارد شده باشد، حتماً آن را به فساد كشانده و عزيزان آن را خوار و ذليل گردانيده است.
در طول تاريخ روش تقريبا ثابتي وجود دارد كه جباران و ستمكاران آن را به كار ميگيرند.
اين روش سياسي عبارتست از: استكبار حاكم مطلق در زمين، سياست «تفرقهانداز، حكومت كن» و سياست كشتار جمعي كه به كاهش تعداد حاكمان ظالم و ملتهايشان منتهي ميگردد. بطوري كه پسران دشمنان خود را به منظور نابودي نسل آنان ميكشند. و زنانشان را به قصد بهرهبرداري مادي و جنسي زنده نگه ميدارند. و در هر دو صورت شهادت تاريخ و حجت قرآن براي آنان كه قلبهايشان به مرض گمراهي مبتلا نشده، پابرجاست.
عراق و فلسطين
تمام اين واقعيات ما را به بحراني كه عراق و فلسطين از آن رنج ميبرند، رهنمون ميشود. و همه به روشني ميدانيم كه عراق و فلسطين مورد تهاجم اشغالگراني قرار گرفتهاند كه هرچند در تاكتيك متفاوتند، ولي داراي يك استراتژياند. اسرائيل و آمريكا هر دو با ارتكاب جنايت در حق ملتهاي مظلوم سرزمينهاي مقدس و بينالنهرين، مجرم به حساب ميآيند. و رهايي از سلطه آن دو جنايتكار علاوه بر اين كه، يك حق قانوني است، يك وظيفهي شرعي نيز محسوب ميشود.
كافي است كه در اينجا، به اين نكته اشاره كنيم كه اشغال و غارت فلسطين بعد از آن صورت گرفت كه صفحهي حكومت اسلامي پيچيده شد و استعمار با لشكريان و صفوف نظامي از شرق آسيا تا غرب آفريقا وارد كشورهاي اسلامي شدند، و با فروكش كردن موج حكومت اسلامي، حكومتهاي سكولار، ناسيوناليست و سوسياليست، سرمايهداري، قبيلهيي، فئوداليته و غيره در كشورهاي اسلامي بر سر كار آمدند و ارادهي ملتهاي مسلمان را از امور اجرايي كوتاه كردند.
اما عراق و آنچه در آن روي ميدهد بايد در سطح بيداري و آگاهي اسلامي فراگير مورد توجه قرار گيرد.
بعد از شكلگيري دايرهي كشورهاي سكولار و مليگرا توسط غرب در كشورهاي اسلامي، عراق اولين كشور مزدور غرب است كه مورد بيمهري آنان قرار گرفته و با آن تسويه حساب كردند. و اين نه به خاطر عدم خدمت به مصالح و منافع غربيها بلكه به دليل عدم موفقيت در شكست دادن اسلام سياسي در همسايهي شرقي آن (ايران) و در داخل خود عراق بود. و اين شاهدي است بر اينكه موج مليگرا و سكولاري كه با تمام حكومتها و سازمانهاي متبوعش در مقابل ارادهي ملتهاي مسلمان قرار گرفته، خود رو به اضمحلال، تفرقه و ضعف نهاده است.
فروپاشي سياسي غرب در تلاشهاي مجدانهي آنان جهت ريشهكن كردن دنياي اسلام نمايان است. و اين بدين معني است كه دستگاههاي اطلاعاتي و مؤسسات نظامي وسياسي صهيونيزم، آمريكا و غرب عليه فعاليتهاي اسلامي وارد عمل شده و دست به اقدامات تروريستي زده و آن را به مسلمانان نسبت ميدهند.
آمريكا در عراق و اسرائيل در فلسطين، روشنترين تفسير كفر و شرك و ظلم را به ما ارائه ميدهند.
پس چگونه كساني كه خود را به خدا و رسولش و مؤمنان منتسب ميدانند و به اسلام تظاهر ميكنند به خود اجازه ميدهند كه بر تانكهاي آمريكايي سوار شوند يا با كارشناسان صهيونيستي در منطقه به مشورت بنشينند. و بدون شك، اين كار عين پليدي، دشمني و كيد و حيله است.
ميدانيم كه بسياري از مسلمانان به صورت قبيلهيي زندگي ميكنند. و خطرناكترين اين شيوهي زندگي، شكل مذهبي- قبيلهيي آن است. سنيها و شيعيان در موارد بسياري از سني بودن يا شيعه بودن خود سخن ميگويند. گويي كه هركدام وابسته به يك قبيلهاند؛ يكي قبيلهي سني و ديگري قبيلهي شيعه. بدون شك، اين وضعيت وخيمترين حالتي است كه مسلمانان بدان دچار شدهاند. تزلزل و عدم ثبات فكري است كه ما را به اين تعصب كشانيده است.
آرزومنديم كه مسلمانان با تمام توان به تمسك به قرآن مبادرت ورزند؛ و از خدا ميخواهيم كه از كوتاهي ما و آنچه در توان ما نيست، درگذرد؛ و يقيين داريم كه هر كه (دين) خدا را ياري كند، خدا به ياريش ميشتابد.
* محمد عاصی: محقق و پژوهشگر مسلمان آمریکایی |