امام على عليه السلام: العاقِلُ مَن وَعَظَتهُ التَّجارِبُ ( تحف العقول، ص 85 - منتخب ميزان الحكمة، ص 598)
خردمند كسى است كه تجربه ها او را پند دهد.
آیا این بشر افسار گسیخته اشرف مخلوقات است!
یکی از بزرگان قزوین، رحمه اللّه تعالی، نقل میکرد که [به ] بالین مردی که در حال احتضار بود حاضر شدم. در آخرین دقایق زندگی چشم باز کرد و گفت: ظلمی که خدا به من کرد، هیچ کس نکرده است ! زیرا با چه خون جگری این بچهها را پرورش داده بزرگ کردهام ؛ اکنون میخواهد مرا از آنان جدا سازد! آیا ظلمی بالاتر از این میشود؟! اگر انسان خود را مهذّب نکند و از دنیا منصرف نسازد و حبّ آن را از دل بیرون ننماید، بیم آن میرود که هنگام مرگ با قلبی لبریز از بغض و کینه نسبت به خداوند و اولیای او جان سپرد. با چنین سرنوشت شومی دست به گریبان است. آیا این بشر افسار گسیخته اشرف مخلوقات است، یا در حقیقت شرّ مخلوقات میباشد؟!
[ امام خمینی (ره) ، جهاد اکبر ، امیر کبیر، 1360 ، ص7 ]
حقایقی که متأسفانه ماها از آن غافلیم !
اِیَّاکُمْ وَ هَؤُلَاءِ الرُّؤَسَاءِ الَّذِینَ یَتَرَأَّسُونَ فَوَ اللَّهِ مَا خَفَقَتِ النِّعَالُ خَلْفَ رَجُلٍ إِلَّا هَلَکَ وَ أَهْلَکَ ( الشافی ص 572 )
بر حذر باشید از این روسایی که تَرَاءُس می کنند، یعنی ریاست را برای خودشان طلب می کنند.یک وقت کسی رئیس طبیعی است،فرض بفرمایید در یک بیابانی قافله ای حرکت می کند ،آن کسی که صبح زودتر از همه بیدار می شود ، دیگران را از خواب بیدار می کند ، راحله خودش را آماده می کند ، بارهای دیگران را کمک می کند ببندند، و... این به طور طبیعی رئیس است.من یک وقتی در یک سخنرانی در خدمت امام(ره) همین را بیان کردم،گفتم امام را کسی به ریاست انتخاب نکرده،ایشان رئیس طبیعی است.زودتر از همه بیدار شد،زودتر از همه فهمید،زودتر از همه شانه اش را زیر بار داد،خسته نشد، هر وقت دیگران خسته شدند،او تشویق کرد.لکن گاهی کسی تَرَاءُس می کند، رئیس هم نیست، چهره ریاست به خود می گیرد، یا دنبال ریاست می دود! فرمود : ایّاکم، برحذر باشیم. هیچ گاه کفش ها پشت سر کسی بر زمین کوبیده نشد،مگر اینکه هلاک شد و هلاک کرد. یعنی نفس ریاست در معرض هلاکت و در معرض اِهلاک است... ...یک عده ای برای ریاست به آب و آتش می زنند. من نمی فهمم چه حسنی دارد، چه خیری دارد این ریاستی که با این همه وزر و وبال و خلاف گویی و رفتار خلاف و وادار کردن دیگران به خلاف، بخواهد انسان به آن برسد! اینها نشناختن طبیعت این عالم است.حکمت که می گویند،اینهاست.همین است که در این روایت است، یعنی حقایق این عالم را به وضوح مشاهده کردن،حقایقی که متاسفانه ماها از آن غافلیم،غفلت می کنیم.
شرح حدیث از حضرت آیت ا.. العظمی امام خامنه ای (مدظلّه العالی) - جلسه 296 ، 27 /07/ 1388
خداوند راه را کوتاه می کند ؟!
آیت الله قوچانی نقل می کنند: همان موقع که آقای بهجت در نجف مشغول تحصیل و تهذیب نفس بودند عدّه ای که مطالب عرفانی را قبول نداشتند نامه ای برای پدر آقای بهجت می فرستند و در مورد ایشان بدگویی می کنند و می گویند ممکن است فرزندت از درس و بحث، خارج شود. پدر بزرگوار ایشان نامه ای برای آقای بهجت می نویسد که من راضی نیستم جز واجبات، عمل دیگری انجام دهی، حتی راضی نیستم نماز شب بخوانی.آقای بهجت می فرماید:وقتی نامه ی پدرم به دستم رسید،خدمت آقای قاضی(ره) رسیدم و نامه را به ایشان نشان دادم. ایشان فرمودند: شما مقلد چه کسی هستید؟ گفتم : من مـقلد آیـت الله سـید ابوالـحسن اصـفهانی (ره) هستم. ایـشان فرمودند: باید بروید از مرجع تقلیدتان بپرسید. آقای بهجت(ره) می فرماید: من نزد آقا سید ابوالحسن اصفهانی (ره) رفتم و از ایشان کسب تکلیف کردم، ایشان فرمودند: باید حرف پدرت را اطاعت کنی. از آن موقع به بعد آقای بهجت سکوت می کنند و چیزی نمی گویند. در سکوت مطلق فرو می روند و حتی برای خرید، از خادم مدرسه تقاضا می کنند تا این کار را برای ایشان انجام دهد؛ چرا که سخن گفتن از واجبات نیست و کار و فعل مباحی می باشد.ایشان گاهی اوقات اجناس مورد نیاز خود را روی کاغذ می نوشتند و به مغازه دار می دادند. ایشان خیلی کم در کوچه و خیابان رفت و آمد می کردند و تمام این کارها به خاطر این بود که می خواستند از یک دستور پدرشان اطاعت کنند؛ اما خداوند راه را کوتاه می کند چون برای خدا ، حرف پدر را اطاعت می کند.
[ پرده نشین (صاحبدلان 1) ، نشر هنارس ، 1392 ]
ای قوم به حج رفته، کجایید کجایید / معشوقه همین جاست، بیایید بیایید
آوردهاند که روزی یکی از بزرگان عرب به سفر حج میرفت. نامش عبد الجبّار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت. چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزی از حرکت باز ایستاد. عبد الجبّار برای تفرّج و سیاحت، گرد محلههای کوفه بر آمد. از قضا به خرابهای رسید. زنی را دید که در خرابه میگردد و چیزی میجوید. در گوشه مرغک مرداری افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت. عبد الجبّار با خود گفت: بی گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان میدارد. در پی زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که ای مادر! برای ما چه آوردهای که از گرسنگی هلاک شدیم! مادر گفت: عزیزان من! غم مخورید که برایتان مرغکی آوردهام و هم اکـنون آن را بـریان میکنم. عـبد الجبّار که این را شـنید، گریـست و از همــسایگان احـوال وی را بـاز پرسـید. گفتند: سیدهای است زن عبدالله بن زیاد علوی، که شوهرش را حجّاج ملعون کشته است. او کودکان یتیم دارد و بزرگواری خاندان رسالت نمیگذارد که از کسی چیزی طلب کند. عبد الجبّار با خود گفت: اگر حج میخواهی، این جاست. بی درنگ آن هزار دینار را از میان باز و به زن داد و آن سال در کوفه ماند و به سقایی مشغول شد. هنگامی که حاجیان از مکّه باز گشتند، وی به پیشواز آنها رفت. مردی در پیش قافله بر شتری نشسته بود و میآمد. چون چشمش بر عبد الجبّار افتاد، خود را از شتر به زیر انداخت و گفت: ای جوانمرد! از آن روزی که در سرزمین عرفات، ده هزار دینار به من وام دادهای، تو را میجویم. اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان! عبد الجبّار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وی به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد. در این هنگام آوازی شنید که: ای عبد الجبّار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشتهای به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشی، هر سال حجی در پرونده عملت مینویسیم، تا بدانی که هیچ نیکوکاری بر درگاه ما تباه نمیگردد که: إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا
ای قوم به حج رفته، کجایید کجایید - معشوقه همین جاست، بیایید بیایید
معشوقه، همسایه دیوار به دیوار - در بادیه سرگشته شما، در چه هوایید
صد بار از آن راه، بدان خانه برفتید - یکبار از این راه، بدین خانه در آیید
[ سید ابوالحسن حسینی، کتاب عجب حکایتی ، مرکز اطلاع رسانی غدیر ]
بابا را بیشتر دوست دارید یا تلویزیون رنگی را ؟!
شهید بابایی در منزل، یک تلویزیون 14 اینچ سیاه و سفید داشت . جانشین فرمانده قرارگاه خاتم الانبیا (ص) که از این موضوع آگاه بود ، به منظور ارج نهادن به زحمات سرهنگ بابایی در زمانی که ایشان در خانه نبودند ، یک دستگاه تلویزیون رنگی به منزلشان می فرستد . فرزندان بابایی با دیدن تلویزیون رنگی خوشحال می شوند ، ولی همسر ایشان علی رغم اصرار بچه ها از باز کردن کارتن تلویزیون خودداری می کند . چند روز از این ماجرا می گذرد و شهید بابایی از مأموریت باز می گردد . بچه ها با ورود پدر خبر خوش رسیدن تلویزیون رنگی را به او می دهند و ایشان ماجرا را از همسرش جویا می شود . شهید بابایی از این که خانمش بدون اجازه او تلویزیون را قبول کرده ناراحت می شود . چون بچه ها منتظر بودند تا پدر از راه برسد و اجازه باز کردن کارتن تلویزیون رنگی را بدهد ، شهید بابایی با شگرد خاصی ، سر بچه ها را گرم می کند و در اوج بازی و خوشحالی، از آنها می پرسد : بچه ها بابا را بیشتر دوست دارید یا تلویزیون رنگی را ؟ بچه ها دسته جمعی می گویند : بابا را . ـ سپس شهید بابایی به آنها می گوید : فرزندانم ! در این شرایط ، خانواده هایی هسـتند که پدرانـشان را از دسـت داده اند و تلویـزیـون هـم ندارند . چـون خداوند به شما نعمت پدر را داده ، پس بهتر است این تلویزیون را به بچه هایی بدهیم که پدر ندارند .
[روایتی از خانم اقدس بابایی خواهر شهید بابایی ، برگرفته از سایت شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی]
یک استفتاء
سوال: اهدای هدایا به کارمندان ازبیت المال به منظورتشویق آنان چه حکمی دارد؟
جواب: استفاده از بیت المال، مخصوص مواردی است که در قوانین و مقررات بیت المال برای آن منظور شده است و صرف آن در موارد دیگر جایز نیست و موجب ضمان است. مگر آنکه جایزه و تشویق در برنامه و بودجه سازمان پیشبینی و توسط مقام ذیصلاح به تصویب رسیده باشد.
استفتائات امام خامنه ای ، دفتر ضوابط شرعی نمایندگی ولی فقیه در سپاه