باز پیروزی با سیّدالشهداست
محرم و صفر است كه اسلام را زنده نگه داشته است . ... سید الشهدا علیه السلام کشته شد؛ شکست نخورد؛ لکن بنی امیّه را چنان شکست [داد] که تا آخر نتوانستند دیگر کاری بکنند. چنان این خون آن شمشیرها را عقب زد که تا الآن هم که ملاحظه می کنید باز پیروزی با سیّدالشهداست و شکست با یزید و اتباع اوست.
[ امام خمینی – رحمة الله علیه صحیفه نور ، ج 15، ص 204/ ج 10، ص 31 ]
اهميت اربعين
اهميت اربعين از کجاست ؟ صرف اينکه چهل روز از شهادت شهيد مي گذرد، چه خصوصيتي دارد ؟ اربعين خصوصيتش به خاطر اين است که در اربعين حسيني ياد شهادت امام حسين (علیه السلام ) زنده شد و اين چيز بسيار مهمي است. شما فرض کنيد اگر اين شهادت عظيم در تاريخ اتفاق مي افتاد يعني حسين بن علي (علیه السلام) و بقيه شهيدان در کربلا شهيد مي شدند، اما بني اميّه موفق مي شدند همانطور که خود امام حسين (علیه السلام ) و ياران عزيزش را از صفحه روزگار برافکندند و جسم پاکشان را در زير خاک پنهان کردند، ياد آنها را هم از خاطره نسل بشر در آن روز و روزهاي بعد محو کنند. ببينيد در اين صورت آيا اين شهادت فايده اي براي عالم اسلام داشت؟ يا اگر هم براي آن روز يک اثري مي گذاشت، آيا اين خاطره در تاريخ هم، براي نسل هاي بعد، براي گرفتاري ها و سياهي ها و تاريکي ها و يزيدي هاي دوران آينده تاريخ هم اثري روشنگر و افشا کننده داشت؟! اگر امام حسين (علیه السلام) شهيد مي شد، اما مردم آن روز و مردم نسل هاي بعد نمي فهميدند که امام حسين (علیه السلام) شهيد شده، اين خاطره چه اثري و چه نقشي مي توانست در رشد و سازندگي و هدايت و برانگيزانندگي ملتها و اجتماعات و تاريخ بگذارد؟ … اساساً اهميت اربعين در آن است كه در اين روز، با تدبير الهى خاندان پيامبر(ص)، ياد نهضت حسينى براى هميشه جاودانه شد و اين كار پايهگذارى گرديد.
[ مقام معظم رهبری امام خامنه ای مدظلّه العالی، 29/ 06/ 68]
صدایی بس دلنواز
گفته شده که ابراهیم بن محمد بن امام موسی کاظم علیهالسلام، مادری پیر و فرتوت داشت. هر هفته شبهای جمعه به رسم ادب او را بر دوش خود سوار میکرد و به زیارت قبر امام حسین علیهالسلام میبرد، هرچند در این راه بسیار اذیّت میشد. در یکی از شبهای جمعه که ابراهیم خسته بود، مادرش به او گفت: ابراهیم پسرم، به دلم برات شده که هفته دیگر از دنیا خواهم رفت؛ بیا و مرا به حرم مولایم ببر. ابراهیم که از شدت درد کمر و نابینایی رنج میبرد به رسم ادب، مادر را بر دوش گرفت و راهی حرم شد و در مسیر از شدّت درد به نجوا با امام مشغول میشد که آقا این خدمت را از من قبول کن. مادرش نیز در گوش فرزندش نجوا میکرد که جدّت جواب این زحمت و خوبی تو را بدهد. ابراهیم با مادر در حالی که او را بر دوش داشت وارد حرم شد و در مقابل مضجع شریف ایستاد و سلام داد، السلام علیک یا جدّی یا اباعبدالله. همه آنهایی که در حرم بودند به گوش خود شنیدند که از داخل ضریح مطهر صدایی بس دلنواز پاسخ میگوید: السلام علیک یا ولدی. پس از شنیدن جواب سلام از ضریح امام حسین علیهالسلام به مجاب (جواب داده شده) مشهور شد. سالها بعد هم که ابراهیم از دنیا رفت ، در محل فعلی به خاک سپرده شد و اينک هرکس از تل زینبیه وارد حرم شود لاجرم دو بار ابراهیم را زیارت خواهد کرد. و این است نتیجه احترام به والدین.
[ محمد فقیه بحرالعلومی ، ابراهیم مجاب مدفون در حائر حسینی، انتشارات مشعر ]
تو هم باید مرا پیدا کنی
یکی از رفقا نقل می کرد: در روز عرفه ای کربلا بودم، توی صحن نشسته بودم که یک عربی که با پای پیاده به کربلا آمده بود، پای مجروح و خونینش را بلند کرد و به زبان عربی با امام حسین (علیه السلام ) صحبت می کرد، من از مسافری که عربی بلد بود پرسیدم: او به امام حسین (علیه السلام) چه می گوید؟ گفت : میگوید یا امام حسین من از راه دور آمدم و تو را پیدا کردم ، تو هم باید در روز قیامت و در صحرای محشر بگردی و مرا پیدا کنی! خوش بحال این افراد، خوش بحال این عقیده ها، خدا کند ماهم مثل اینها چنین عقیده ای داشته باشیم. امام ، دور و نزدیک ندارد.
[ آیت الله مجتهدی تهرانی ، در محضر مجتهدی ، ج 1 ، ص66 ]
زنی که به برکت او عذاب از اهل قبرستان برداشته شد
حاج محمدعلی یزدی که مرد فاضل و صالحی بود نقل می کند: همسایه ای بود که از کودکی با هم بزرگ شده بودند و نزدِ ، یک معلم می رفتند تا آنکه او بزرگ شد و به شغل شاعری مشغول شد و پس از آنکه از دنیا رفت در همان مقبره ای که شب ها در آن بیتوته می کرد دفن شد. چند روز پس از فوتش او را در خواب می بیند که در ظاهری نیکو است و جایگاهش خوب است، پس نزد او رفته، می گوید: من از کارهای تو در دنیا خبر داشتم و احتمال نمی دادم که این مقام تو باشد، زیرا مقتضای شغل تو جز عذاب نبود. بگو با کدام عمل به این درجه و مقام رسیدی؟ گفت: همین طور است که تو می گویی، من از روزی که از دنیا رفتم به بدترین نوع عذاب گرفتار بودم تا این که دیروز همسر استاد اشرف حدّاد را در این مکان دفن کردند. امام حسین علیه السلام در شب وفات او سه مرتبه او را زیارت کرد و در مرتبه سوم امر فرمود که عذاب را از این قبرستان بردارند، آن گاه حال ما نیکو شد و در وسعت و نعمت الهی افتادیم. از خواب بیدار شدم و به جست و جوی حدّاد پرداختم. او را در بازار آهنگران یافتم و از او پرسیدم: تو همسری داشتی؟ گفت: بله! دیروز وفات کرد و او را در فلان مکان دفن کردم. گفتم: او به کربلا رفته بود؟ گفت: نه! گفتم: مصائب آن حضرت را ذکر می کرد؟ گفت: نه! گفتم: مجلس تعزیه داری داشت؟ گفت: نه! آن گاه پرسید: دنبال چه هستی؟ خوابم را برایش بازگو کردم، گفت: آن زن، بسیار زیارت عاشورا می خواند.
[ منبع: مفاتیح الجنان؛ بعد از زیارت عاشورا و قبل از زیارت عاشورای غیر معروفه]
اذن دخول حضرت سیدالشهداء علیه السلام
اذن دخول حضرت سیدالشهدا علیهالسلام گریه است، اگر اشک آمد امام حسین علیهالسلام اذن دخول دادهاند و وارد شوید.اگر حال داشتید به حرم وارد شوید. اگر هیچ تغییری در دل شما به وجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست، بهتر است به کار مستحبی دیگری بپردازید. (مثلاً) سه روز روزه بگیرید(یا ...) و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید...
(فرازی از سخنان حضرت آیت ا... بهجت – ره)
می خواهم تا روز قیامت در حریم مولایم بیارامم....
ابوریاض یکی از افسران عراقی میگه: توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست. فرمانده مان با دیدن من خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد.من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید، دلم را آتش زد. خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم. سال ها از آن قضیه گذشت وخبری از فرزندم نیافتم تا این که جنگ تمام شده وخبر زنده بودن او به دستم رسید.فرزندم سرانجام در میان اسرای آزاد شده به عراق بازگشت.از دیدنش خوشحال شدم وشاید اولین چیزی که به او گفتم این بود که چرا کارت هویت وپلاکت را به دیگری سپردی؟وقتی او ماجرای کارت هویت وپلاکش را برایم تعریف کرد،موبر بدنم راست شد. پسرم گفت:من توسط جوانی بسیجی اسیر شدم.او با اصرار از من خواست تا کارت هویت وپلاکم را به او بدهم.حتی حاضر شد در قبالش به من پول بدهد. وقتی آن ها را به او دادم، اصرار می کرد که حتماً باید قلباً راضی باشم.من هم به او گفتم درصورتی راضی خواهم شد که علت این کارش را بدانم.او حرف هایی به من زد که اصلاً در ذهنم نمی گنجید.او با اطمینان گفت: من دو یا سه ساعت دیگر شهید می شوم وقرار است مرا در جوار مولایم حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) دفن کنند. می خواهم تا روز قیامت در حریم مولایم بیارامم. دیگر نمی دانم چه شد و او چه کرد اما ماجرا همین بود که گفتم.
[ دفاع پرس ، خبرگزاری دفاع مقدس ، تاریخ 25 فروردین 1394 ]