قال الصادق عليه السلام : أصدَقُ القَولِ ، وأبلَغُ المَوعِظَةِ ، وأحسَنُ القَصصِ : كِتابُ اللّه . / (أمالي الصدوق : 394/1)
راستترين سخن و رساترين پند و بهترين داستان ، كتاب خداست .
از چه باید بترسد!
هر عملی اولش فکر است. هر کاری اولش تفکر و تأمل در اطراف کار است.اگر ما روحمان ضعیف باشد، نمی توانیم کاری بکنیم، روح را (باید) قوی کنید، قلب خودتان را قوی کنید، به خدا منقطع بشوید. این همه ادعیه ای که وارد شده است و همه را دعوت کرده است به این که... رو به خدا بکنید برای این که او مرکز قدرت است. این همه دعوت شده است که به کس دیگری غیر خدا متشبّث نشوید (چنگ نزنید) ، برای این که به شما تزریق کنند قوت را، که شما یک پشتوانه عظیم دارید و او خداست. کسی که خدا را دارد، ازچه باید بترسد؟!
[صحیفه نور، ج 18، صص 277 - 278]
شمارش زندگی!
فِی الکَافِی عَنِ الصّادِقِ عَلَیهِالسّلام : ... حضرت(صادق علیه السلام) ، آیهی مبارکهی سورهی جمعه را تلاوت کردند که «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» و در ذیل آیه میفرمایند که: قال یُعَدُّ السِّنِین؛ زندگی انسان اول به سال شمرده میشود؛ آقا! چند سالش است؟ چهل سال، پنجاه سال، هفتاد سال. سالها شمرده میشود. ثم یُعَدُّ الشُّهُور؛ بعد انسان به مرحلهای از بیماری یا فرتوتی میرسد که ماهها را میشمرند؛ دیگر بحث سال نیست؛ بحث ماه است. گاهی پزشک به کسی میگوید که آقا! شما شش ماه دیگر زنده هستید، چهار ماه دیگر زنده هستید. ماهها را میشمرند. ثُمَّ یُعَدُّ الأیّام؛ بعد به مرحلهای میرسد انسان که دیگر ماه هم مطرح نیست؛ بحث این نیست که به ماه بعد برسد؛ بحث سر روز است. ده روز مانده، پنج روز مانده، پانزده روز مانده، اینجوری محاسبه میکنند.ثُمَّ یُعَدُّ السّاعَات؛ بعد حال انسان به جایی میرسد که دیگر روز هم معنی ندارد؛ در شرف رفتن است؛ ساعتها را میشمرند. پنج ساعت مانده، سه ساعت مانده، اینجوری گذر زمان زندگی انسان را حساب میکنند. ثُمَّ یُعَدُّ النَّفَس؛ بعد نفسها شماره میشود. این در حالی است که انسان در آن نفسهای آخر است، انسان میفهمد و میبیند که این نفسها دیگر دارد شمرده میشود و از کسی هم در آن دور و بر کاری ساخته نیست. این را باید بهعنوان تذکر همهی ما به یاد داشته باشیم.
[الشافی، ص 876 / شرح حدیث از امام خامنه ای مدظلّه العالی در مقدمه درس خارج، برداشت از سایت Khamenei.ir ]
در کلام خود خداوند ودود / امر فرموده است اَوفوا بالعهود
ملا حسین واعظ کاشفی در اخلاق محسنی می نویسد : برای یکی از پادشاهان مشکلی پیش آمد ،او با خدا عهد کرد که اگر کار من به نیکی پایان پذیرد هر چه پول در خزانه دارم به مستمندان می دهم ، خداوند نیز خواسته ی او را برآورد. پادشاه تصمیم گرفت به پیمان خود وفا کند، خزانه دار را خواست و دستور داد موجودی را حساب کند ، پس از بررسی معلوم شد پول زیادی در خزانه موجود است،امیران دولت گفتند: این همه پول را نمی توان به مستمندان پرداخت؛ زیرا مملکت از نظر مالی آشفته خواهد شد و اداره ی لشکر به این پول نیاز دارد . شاه گفت: من عهد کرده ام و خلاف آن نمی کنم. گفتند علما به ظاهر آیه ی « إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ ... وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا - کارگزاران جمع آوری صدقات » استدلال می کنند و می گویند لشکریان کسانی هستند که خراج جمع می کنند و خود ایشان بنا بر این آیه یک دسته از مستحقان هستند.پادشاه از این سخن در اندیشه شد و پیوسته فکر می کرد. روزی کنار غرفه ای نشسته بود، ژولیده ای شبیه دیوانگان از راه می گذشت ،پادشاه او را خواست و جریان پیمان را برای او بازگو کرد و گفت : نظر توچیست؟ گفت : اگر شهریار هنگام پیمان بستن با خدا سپاهیان را از خاطر گذرانده باشد صحیح است وگرنه نمی توان به آنها داد . شاه گفت: من در آن هنگام فقط به یاد مستمندان بودم . یکی از امیران گفت: ای دیوانه! ، مال بسیار است و سپاهیان نیز بی برگ و نوایند. ژولیده روی از او برگرداند و به شاه گفت : اگر دیگربا کسی که پیمان بستی کاری نداری وفا نکن؛ ولی چنان چه به او احتیاج داری به عهد خویش وفا کن. پادشاه چنان تحت تأثیر قرار گرفت که اشک از دیدگانش فرو ریخت و همان دم دستور داد اموال را بین فقیران تقسیم کنند.
در کلام خود خداوند ودود امر فرموده است اَوفوا بالعهود
گر نداری خوی ابلیسی بیا باش محکم بر سر عهد وفا
[ محمد حسین محمدی ، هزار و یک حکایت اخلاقی، شمیم قلم ،چاپ پنجم،1393، ص 179 و 180 ]
چه کاری سبب شد تا به این مقام برسند؟!
در روایت های حضرت داود (علیه السلام) آمده است که خداوند به داود وحی کرده است: «ای داود! تا کی بهشت را یاد می کنی، ولی اشتیاق به سوی مرا نمی طلبی؟» داود (علیه السلام) عرض کرد: «پروردگارا! چه کسانی مشتاق تو هستند؟» فرمود: «کسانی که آنان را از کدورت ها پاک گردانده ام،اهل دوراندیشی ساخته ام و از دل های آنان به سوی خویش روزنه ای گشوده ام تا به من بنگرند؛ و من دل های آنان را با دو دست خویش حمل می کنم و بر آسمانم قرار می دهم ... سپس حضرت داود (علیه السلام) گفت: «پروردگارا! مشتاقانت را به من نشان ده.» فرمود: «ای داود! به کوه لبنان بیا، در آن کوه چهارده نفر هستند؛ پیر، جوان و میانسال. وقتی نزد آنان آمدی، سلام مرا به آنان برسان و بگو پروردگارتان می فرماید: چرا حاجتی از من نمی طلبید؟ شما دوستان، برگزیدگان و اولیاء من هستید؛ من از شادی شما شاد می شوم و به سوی محبت شما می شتابم.» داود (علیه السلام) نزد آنان رفت ...آنان با دیدن داود (علیه السلام) خواستند متفرق شوند اما حضرت داود به آنان گفت: «من فرستاده خدا هستم، آمده ام تا پیام پروردگار را به شما برسانم. او به شما سلام می رساند و می فرماید: چرا حاجتی از من نمی طلبید؟ من چونان مادری مهربان در هر ساعت به شما می نگرم.» آنان با شنیدن پیام داود (علیه السلام) اشک بر گونه های شان جاری شد. آنان که چهارده نفر بودند پس از شنیدن پیام، هر یک(پاسخی عاشقانه وعارفانه) دادند: بزرگ آنان گفت: «خدایا! تو پاک و منزهی؛ ما بندگان تو و پسران بندگان توایم، پس اگر در گذشته، گاه دل های ما از تو بریده بوه ما را بیامرز.» دیگری گفت: «خدایا! تو پاک و منزهی؛ آن چه را بین ما و توست، نیکو ظاهر کن.» و... پس از این که سخنان افراد جمع به پایان رسید، خداوند به داود (علیه السلام) وحی فرستاد: «به آنان بگو سخنان شان را شنیدم و اجابت کردم، پس هر کدام خلوت گزینند، زیرا هم اکنون می خواهم حجاب را از بین خود و آنان بردارم تا به نور و جلال من نظر کنند.» داود (علیه السلام) پرسید: «خدایا! چه کاری سبب شد تا به این مقام برسند؟» پروردگار فرمود: « به سبب حسن ظن به خدا، خودداری از آمیزش با دنیا و داشتن خلوت های عارفانه با من... »
[ مرحوم ملا محسن فیض کاشانی در کتاب «محّجة البیضاء»جلد هشتم،باب محبت و شوق ]
تقلای بیهوده و بی ثمر!
آرام به طرف دنیا بروید، خدا اگر خواست زیادش را میدهد. مقدار رزق به تقلّای فرد بستگی ندارد. حتی یک ساعت به فکر رزقت نباش، به دنبال کسب و کار هم که میروی، بدان که در رزق، فاعل تام، خدای متعال است، اِنَّ الله هوالرزاق ذوالقوة المتین: هر آینه، خداوند همان روزی دهنده نیرومند و محکم کار است. رزق دو گونه است، یکی آن که تو را طلب میکند و یکی آن که تو در طلب او هستی و عاقبت به تو نمیرسد، جز آن چه در طلب توست. رزق روحی هم همین طور است. خداوند امور دنیای بندگان را خود متکفّل و متعهد گردیده و از آنها پرداختن به امور آخرت (شکر عطایای خدا) را خواسته است، اما بندگان به تلاش در تهیهی دنیایشان پرداختهاند، گویا خداوند توانایی برآوردن نیازشان را ندارد! و از آخرت بازماندهاند و آن را به خدا محول کردهاند. اگر امور دنیوی خود را به خدا واگذار کنی، امور اخروی را نیز خدا تأمین خواهد کرد، اما اگر بخواهیم امور دنیایی خود را با تقلای خودمان تأمین کنیم، ضمن این که چون رزق مقدر و مقسوم است، تقلای بیهوده و بی ثمری است، آخرتمان را هم تباه کردهایم.
[ حاج اسماعیل دولابی ، مصباح الهدی ، ص 35 ]
ما باید اسیر اونا بشیم یا اونا اسیر ما ؟!
دیگر رمقی برایمان نمانده بود. این خدا بود که ما را می آورد. باقی مانده گروهان من تیر خورده بودند و علیل. خودم هم از پا ترکش خورده بودم. تازه باید با این وضعیت یک خط از دشمن را می شکافتیم تا به عقب برسیم. لنگ لنگان و آهسته آمدیم بالا. رسیدیم به یک رشته کانال و سنگرهای عراقی که بالای سرمان قرار داشت. توان درگیری نداشتیم، من نگاه کردم بالای سرِ خودم و دیدم یک زیر پیرهن سفید از لب کانال بالا آمده و تکان می خورد. سمت چپ هم دیدم یک پیرهن سفید دیگر تکان می خورد. رفتم روی کانال دیدم پنج نفر دیگر هم نشسته اند داخل، برای یک لحظه فکر کردم ما باید اسیر اونا بشیم یا اونا اسیر ما. دور برشان پر بود از نارنجک و سلاح، حتی با یک کلت کمری می توانستند ستون مجروح ما را اسیر کنند. گفتم: «خدایا تو ما را در چشم عراقیا بزرگ کردی.» جرأت کردم یه داد سرشان کشیدم و یک کلاش برداشتم از لب کانال. بلافاصله هفت نفرشان دست بالا بردند. هلهله کنان افتادند جلو. خودم هم خنده ام گرفته بود. جلوم هفت تا عراقی سالم بودند و پشت سرم چند نفر از نیروهام که همه شان مجروح بودند.
(برگرفته از کتاب دلیل، زندگی نامه و خاطرات سردارشهید علی چیت سازیان فرمانده اطلاعات عملیات لشگر انصار الحسین همدان )
یک استفتاء
سوال: وجوب امر به معروف و نهی از منکر نسبت به واجبات دیگر چگونه است و در چه جایگاهی قرار دارد؟
جواب: گاهی وقتها یک واجبی آثار و برکات بسیار زیادی دارد که در واجبی مثل امر به معروف و نهی از منکر اینگونه است؛ مخصوصاً آثار اجتماعی و حتی آثار سیاسی آن که در روایت داریم امر به معروف و نهی از منکر «اَشرَفُ الفَرائِض» (شریفترین واجبات) است و «بِها تَقامُ الفَرائِض»، واجبات دیگر به سبب امر به معروف و نهی از منکر اقامه میشوند و «تَأمَنُ المَذاهِبَ»، امنیت راهها وابسته به امر به معروف و نهی از منکر است. فرمودهاند اگر امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنید اشرار بر شما مسلط میشوند و دعایتان هم مستجاب نمیشود؛ بنابراین بههرحال دارای اهمیت بسیار زیادی است و اگرچه تعبیر میشود به فروع دین، اما در عداد اصول عملی اسلام است.
[برگرفته از استفتائات امام خامنهای در، پایگاه Khamenei.ir ]