ديباچه
تاريخ انديشه اسلامي همراه فراز و فرودها و آکنده از تحول و دگرگونيها و تنوع برداشتها و نظريههاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقهها و مذاهب گوناگون و با انگيزهها و مباني مختلفي ظهور نموده و برخي از آنان پس از چندي به فراموشي سپرده شدهاند و برخي نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامي نقشآفرينند، اما در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگري است؛ زيرا اين فرقه با آنکه از انديشه استواري در ميان صاحبنظران اسلامي برخوردار نيست، اما بر آن است تا انديشههاي نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميداندار انديشه و تفکر اسلامي بقبولاند.
حجيت عقل
شيعه دوازده امامي عقل را داخل در دايره منابع استنباط دانسته و آن را در مواردي که صلاحيت براي دخالت عقل است حجت ميشمارد. عقل در تشريع اسلامي جايگاه خاص و ويژهاي دارد به طوري که منبع مهمي براي استنباط احکام شرع ميباشد. و اين مطلب باعث شده که اسلام را باقي و خالد نگاه داشته و آن را همپاي تمدنهاي بشري به پيش برد، و چنان توسعه و گستردگي در ناحيه احکام اسلامي ايجاد کند که قابل انطباق بر تمام زمانها باشد. ولي اين بدان معنا نيست که ما عقل را در تمام مصالح فردي و اجتماعي و عبادات و احکام توقيفي حجت بدانيم، و خود را از شرع و شارع مقدس بينياز نماييم، بلکه تنها در مواردي خاص است که عقل اجازه دخالت مييابد. امام کاظم(علیه السلام) خطاب به هشام بن حکم فرمود: «يَا هِشامُ! إنَّ لله عَلَي النّاس حُجَّتَيْن: حُجَّةٌ ظَاهِرَةٌ وَحُجَّةٌ بَاطِنَةٌ؛ فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالأنْبِياءُ وَالأَئِمَّةُ، وَأَمَّا البَاطِنَةُ فَالعُقُولُ؛ (1) همانا خداوند بر مردم دو نوع حجت دارد: يکي حجت ظاهر و ديگري حجت باطن، اما حجت ظاهر همان رسولان و انبيا و ائمهاند، و اما حجت باطن، عقول ميباشد.» از اين حديث و احاديث ديگر استفاده ميشود که اسلام به احکامي که عقل به طور مستقل در آنها نظر دارد به شرطي که از انحرافات و غرائز حيواني به دور باشد و احکام آن عقلي قطعي باشد، مورد احترام بوده و به ديده عظمت مينگرد. و لذا مشاهده ميکنيم که علماي شيعه در طول تاريخ فقاهت، ادله شرعي را در چهار منع: کتاب، سنت، اجماع و عقل منحصر کردهاند. ابن ادريس حلي (539 ـ 598ه .ق) ميفرمايد: انّ الحقّ لا يعدو اربع طرق: امّا کتاب الله سبحانه، أو سنّة رسوله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) المتواترة المتفق عليها، أو الاجماع، أو دليل العقل، فاذا فقدت الثلاثة فالمعتمد في المسائل الشرعية عند المحقّقين الباحثين عن مأخذ الشريعة، التمسک بدليل العقل فيها...(2) حق از چهار طريق تجاوز نميکند: يا کتاب خداي سبحان است و يا سنت متواتر و مورد اتفاق رسولش و يا اجماع و يا دليل عقل، و هرگاه سه دليل اول نبود آنچه نزد محققين و بحثکنندگان از مأخذ شريعت مورد اعتماد در مسائل شرعي است، تمسک به دليل عقل ميباشد...
اختلاف در دليليت عقل
عقل از جمله منابعي است که فقها در موارد استنباط احکام به آن رجوع ميکنند و بدين جهت نزد اصوليين مورد بحث و بررسي قرار گرفته شده است. کلمات اصوليين شيعه و اهل سنت درباره دليليت عقل مختلف است؛ زيرا برخي تنها در مورد بسياري از اصولي که منتج حکم ظاهري يا وظيفه عملي است از عقل به عنوان دليل استفاده ميکنند، و برخي ديگر عقل را دليل و اصلي مستقل همانند قرآن و سنت و در عرض آن دو ميدانند که ميتواند کبراي قياس استنباط احکام شرعي فرعي کلي قرار گيرد. غزالي در مبحث دليل عقل ميگويد: دلّ العقل علي براءة الذمة عن الواجبات و سقوط الحرج عن الخلق في الحرکات و السکنات قبل بعثة الرسل: و تأييدهم بالمعجزات، و انتفاء الاحکام معلوم بدليل العقل قبل ورود السمع و نحن علي استصحاب ذلک إلي ان يرد السمع.(3) عقل بر برائت ذمه از واجبات و سقوط حرج از خلق در حرکات و سکنات دلالت دارد قبل از آنکه رسولان مبعوث شده و به معجزات تأييد شوند. و منتفي بودن احکام به دليل عقل قبل از ورود دليل سمع معلوم است، و ما حکم عقل را تا رسيدن دليل سمعي ميپذيريم. از اين عبارت استفاده ميشود که عقل نزد غزالي دليل براي برائت است نه آنکه به طور مباشر دليل بر وظيفه عملي باشد. ولي از عبارت ميرزاي قمي استفاده ميشود که عقل دليل مباشر بر وظيفه عملي و حکم شرعي است. او در تعريف دليل عقل ميگويد: حکم عقلي يوصل به إلي الحکم الشرعي و ينتقل من العلم بالحکم العقلي إلي العلم بالحکم الشرعي.(4)
حکمي عقلي است که به واسطه آن کشف حکم شرعي ميشود و از علم به حکم عقلي، علم به حکم شرعي حاصل ميگردد.
موارد حجيت عقل
همانگونه که اشاره شد اگر حکم عقل متأثّر از جوانب احساسي و غرايز حيواني نباشد ميتواند حکم شرعي را اثبات نمايد و در نتيجه به عنوان يکي از منابع استنباط حکم شرع قرار گيرد... اينک به مواردي که حکم عقل حجت است اشاره ميکنيم:
1. موارد ملازمات
از جمله مواردي که حکم و درک عقل حجت است مورد ملازمات است مثل:
الف) ملازمه بين دو وجوب، مانند ملازمه بين وجوب نماز و وجوب مقدمه آن که وضو باشد.
ب) ملازمه بين دو حرمت، مانند حرمت شراب و حرمت مقدمه آن که درست کردن باشد.
ج) ملازمه بين وجوب شيء و حرمت ضدّ آن، مانند وجوب ازاله، نجاست از مسجد و حرمت نماز با وسعت وقت هنگام تزاحم.
د) ملازمه بين امتثال مأمور به و اجزاء و مجزي بودن آن.
ه) ملازمه بين نهي از عبادت مثل نماز و فساد آن.
و) ملازمه بين نهي از معامله مثل معامله هنگام نماز جمعه و فساد آن.
ح) ملازمه بين وجود جزا با وجود شرط مثال اگر زيد نزد تو آمد او را اکرام کن.
از اين موارد به باب ملازمات غير مستقل عقلي تعبير ميشود؛ زيرا يکي از مقدمات آن شرعي و غير عقلي است همانگونه که از مورد اول به باب ملازمات مستقلات عقلي تعبير ميشود.
2. موارد تنقيح مناط
هرگاه موضوع در لسان دليل مقرون به اوصاف و خصوصياتي باشد که عقل قطعي آنها را دخيل در حکم نداند ميتوان آن خصوصيات را الغا کرده و حکم را تعميم داد. از باب نمونه اينکه شخصي اعرابي به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد:« هَلَکْتُ يا رَسُولَ اللهِ! فَقال(صلّی الله علیه و آله و سلّم) : ما صَنَعْتَ؟ قال: وَقَعْتُ عَلي أَهْلِي فِي نَهارِ رَمَضَانَ. فَقَالَ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) إعْتِقْ رَقَبَةً.(5) هلاک شدماي رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ! حضرت به او فرمود: چه کردهاي؟ او عرض کرد: من با اهل خود در روز ماه رمضان مواقعه کردهام. حضرت فرمود: بندهاي را آزاد کن.» در اين مورد ميتوان تنقيح مناط حکم کرده و خصوصيت اعرابي بودن را القا نمود، و به غير اعرابي نيز تعميم داد. ولي در مواردي که القاء خصوصيت ظنّي است نميتوان حکم را تعميم داد مثل القاء خصوصيت از همسر و تعميم آن به مورد زنا در ماه رمضان که ظنّي است.
3. موارد حسن و قبح
هرگاه عقل انسان به طور مستقل و با نظر به خود عمل حکم به حسن يا قبح آن کند ميتواند کاشف از حکم شرع باشد، نظير استقلال عقل به قبح عقاب بلا بيان و حسن عقاب با بيان. و اين از احکام بديهي براي عقل عملي است. و نيز هر انساني به نفس خود که مراجعه ميکند درمييابد که عدل حسن و ظلم قبيح است، گرچه معتقد به شرع و شريعتي نباشد. اين ديدگاه شيعه و معتزله است. ولي اشاعره ميگويند: ذات فعل داراي حسن و قبح نيست، بلکه حسن فعل به اذن شارع بر آن به نحو وجوب يا استحباب و اباحه است و قبح آن به منع شارع از آن به نحو تحريم يا کراهت ميباشد... آنان ميگويند: نماز و روزه و امثال اين دو از آن جهت که مورد امر الهي است حسن است، و در مقابل، زنا و سرقت و قتل عدواني و به ناحق و خوردن اموال مردم به باطل از آن جهت که شارع نهي کرده قبيح است، وگر نه هيچ فعلي نه حسن است و نه قبيح.(6)
حدود عقل در مجال عقايد
قرآن کريم براي عقل ارزش ويژهاي قائل شده و تفکّر صحيح را از صفات صاحبان خرد برشمرده است. و اين به معناي بينيازي از کتاب و سنّت به توسط عقل نيست، بلکه مقصود آن است که عقل يکي از ابزار معرفت است که داراي صلاحيت ادراک ميباشد، و لذا در اموري که خارج از شئون اوست حقّ دخالت ندارد که عبارت است از:
1. تفکّر در ذات خداوند متعال و کنه او که هيچ عقلي در آن راه ندارد، و لذا خداوند ميفرمايد: «وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً ؛ ولي آنها به (علم) او احاطه ندارند». (طه: 110)
2. فرو رفتن در ذات و حقيقت علم و اراده و حيات خداوند؛ زيرا اين صفات گرچه در ظاهر، مفهوماند ولي حقيقت آنها از آن جهت که عين ذات اوست همانند خودِ ذات باري تعالي، غير مفهوم ميباشد. ولي در عين حال، عقل در بخشي از معارف ديني موقعيت داشته و ميتواند درک داشته باشد از قبيل:
الف) وجوب شناخت خداوند سبحان
همه علماي اسلام معتقد به وجوب معرفت خداوند سبحان ميباشند ولي در طريق آن اختلاف است؛ برخي حاکم به آن را عقل و برخي نقل ميدانند. کساني که براي عقل در باب معارف ديني سهمي قائلاند ميگويند: حاکم به وجوب معرفت خداوند، عقل است؛ زيرا ترک معرفت، موجب ضرر محتمل بوده و دفع ضرر محتمل واجب است.
ب) قبح تکليف مالايطاق
از نتايج ادخال عقل در باب معارف، حکم به قبح تکليف به چيزي است که فوق طاقت ميباشد، ولي وهابيان و سلفيان آن را جايز ميشمارند.
ج) قبح عقاب بلابيان
عقل ميگويد: خداوند سبحان بدون تبيين احکام خود به توسط پيامبرش قبيح است که مردم را عقاب کند، و اين مطلبي است که شرع نيز تصديق کرده است آنجا که خداوند سبحان ميفرمايد: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً ؛ و ما هرگز (قومي را) مجازات نخواهيم کرد، مگر آنکه پيامبري مبعوث کرده باشيم.»(اسراء: 15) ولي وهابيان، اين حکم را از جهت عقلي بدون استناد به شرع قبول ندارند.
د) قبح عذاب طفل در آخرت
يکي ديگر از احکام عقل، قبح عذاب طفل در آخرت است؛ زيرا اين عمل ظلم است و خداوند سبحان آن را انجام نميدهد، ولي وهابيان آن را بر خدا جايز دانسته بلکه در صورت عمل، عين عدل ميدانند.
حسن و قبح عقلي از ديدگاه قرآن کريم
از قرآن کريم استفاده ميشود که عقل قابليت دارد تا حسن يا قبح برخي از افعال را بفهمد گرچه شارع مقدّس درباره آن دستوري نداشته باشد؛ مثل آنکه عقل حُسن احسان و جزا دادن احسان به احسان و حسن عدل و وفاي به عهد و ... را درک ميکند، همچنان که بذاته قبح ظلم و پاداش نيکي به ظلم و نقض پيمان را نيز درک مينمايد. و اين مطلبي است که از ظاهر بلکه صريح برخي از آيات استفاده ميشود؛
1. خداوند متعال ميفرمايد: «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَاللهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَي اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ ؛ و هنگامي که کار زشتي انجام ميدهند ميگويند: پدران خود را بر اين عمل يافتيم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است! بگو: خداوند (هرگز) به کار زشت فرمان نميدهد! آيا چيزي به خدا نسبت ميدهيد که نميدانيد؟!» (اعراف: 28) از اين آيه استفاده ميشود که انسان قبل از شرع، فحشاء و منکرات را ميشناسد و قبح آن را درک ميکند گرچه شرع به آن حکم نکرده باشد.
2. و نيز ميفرمايد: «أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ کَالْمُجْرِمِينَ* ما لَکُمْ کَيْفَ تَحْکُمُونَ ؛ آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار ميدهيم؟! شما را چه ميشود؟! چگونه داوري ميکنيد؟!» (قلم:35 و 36)
3. هم چنين ميفرمايد: «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِينَ فِي الأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ کَالْفُجَّار ؛ آيا کساني را که ايمان آورده و کارهاي شايسته انجام دادهاند همچون مفسدان در زمين قرار ميدهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران؟!» (ص: 28) اين آيات دلالت دارد بر اينکه وجدان و عقل انسان شاهد بر عدم تسويه است، و در نتيجه عقل انسان قدرت بر درک حسن و قبح اشياء و افعال را دارد.
ثمرات حسن و قبح عقلي
قبول قاعده حسن و قبح عقلي داراي ثمراتي است که به برخي از آنها اشاره ميکنيم؛
1. وجوب عقلي معرفت خدا بر هر انسان.
2. وجوب تنزيه افعال خداوند سبحان از عبث و بيهودگي و اتصاف آنها به اغراض.
3. لزوم تکليف بندگان؛ به جهت تنزيه افعال خداوند از عبث و بيهودگي.
4. لزوم بعثت انبياء به جهت رساندن مردم به هدايت و کمال.
5. لزوم نظر و تأمّل در برهان مدعي نبوّت به جهت وجوب دفع ضرر محتمل.
6. ثبات اخلاق و دوام آن در تمام ملتها و اقوام؛ به جهت موافقت آن با فطرت ثابت در تمام انسانها؛ مثل اکرام نيکوکار.
7. قبح تکليف بدون بيان.
8 . قبح تکليف بما لا يطاق.
9. لزوم لطف بر خداوند.
10. هدفمند بودن افعال الهي.
11. حکم عقل به عدالت خداوند متعال.
ولي در عين حال تذکّر به دو نکته ضروري به نظر ميرسد؛
الف) مقصود از حکم عقل به حسن و قبح برخي از اشياء به معناي تکليف بر خداوند به وجوب و لزوم نيست؛ زيرا او فوق هر مکلّفي است، ولي تعبير به وجوب و لزوم برخي امور بر خداوند به معناي وجوب استکشافي است نه وجوب مولوي، يعني عقل انسان به طور قطع برخي از امور را کشف ميکند که خداوند چون حکيم است خلاف حکمت نميکند يعني انجام امور موافق حکمت را بر خود واجب نموده است، نه اينکه از طريق مولويت چيزي را بر خداوند واجب کند.
ب) نکته ديگر اينکه عقل اگر در عقايد و معارف جايگاهي دارد اين به آن معنا نيست که در شريعت نيز چنين جايگاهي داشته باشد؛ زيرا خداوند متعال در مجال تشريع که بخشي از آن تعبديات است و نيز رسيدن به مصالح و مفاسد واقعي احکام براي انسانها راهي قرار نداده است لذا نميتوان در اين باب عقل را ميزان قرار داده و در عموم موارد به آن مراجعه کرد؛ گرچه در برخي از مسائل نيز ـ آنگونه که در اصول به آن اشاره شده ـ ميتوان از عقل کمک گرفت.ژ
عقل نظري و عقل عملي
عقل از عقال البعير است. عقال البعير ريسماني است که بازوان شتر را ميبندند تا در جاي خود بماند. عقل قوهاي است که انسان به وسيله آن ميتواند حقايق و امور کلّي را بشناسد. آنچه را که انسان ميشناسد دوگونه است:
1. حقايق و اموري است که تحقق آنها خارج از اراده و اختيار انسان است مانند واقعيتهاي طبيعي و ماوراء طبيعي.
2. حقايقي که تحقق آنها در حوزه اراده و توان انسان است، مانند همه افعال اختياري بشر.
با توجّه به اين دو گونگي که در اصل مربوط به متعلّق شناخت عقلي است عقل را به نظري و عملي تقسيم کردهاند؛ ادراکات دسته اوّل مستقيماً به عمل انسان مربوط نميشود، و ادراکات دسته دوم با عمل اختياري انسان ارتباط مستقيم دارد.
بر اين اساس: عقل نظري اموري را درک ميکند که دانستن آنها مطلوب است. (ما ينبغي ان يعلم) عقل عملي اموري را درک ميکند که عمل به آنها مطلوب است. (ما ينبغي ان يُعمل). عقل مورد بحث در مسأله حسن و قبح عقلي، عقل عملي است نه عقل نظري، اشاعره اعتبار و حجّيت عقل را در قلمرو ادراکات نظري قبول دارند، و آنچه را انکار ميکنند ادراکات عقل عملي است. لذا تنها در بحثهاي مربوط به اثبات ذات و صفات الهي و توحيد همچون عدليه، از روش عقلي و دلائل آن استفاده ميکنند.
تبيين قاعده حسن و قبح عقلي
مفاد قاعده حسن و قبح عقلي دو چيز است:
1. افعالي که از روي دانايي و اختيار انجام ميگيرد در نفس الامر و واقع داراي جهت حسن يا قبح است. و اين مطلب عموميّت دارد. بر اين اساس احکام شرعي تابع ملاکات (مصالح و مفاسد) واقعي و نفس الامري است، که در حقيقت، فلسفه احکام شرعي است. و به عبارت ديگر، احکام شرعي کاشف از ملاکات واقعي و نفس الامري است. و اشاعره اين اصل را به کلّي منکرند.
2. عقل بشر به صورت مستقل ميتواند ملاکات واقعي و مصالح و مفاسد نفس الامري پارهاي از افعال را تشخيص دهد، ولي درک و شناخت جهات حسن و قبح همه افعال از توان عقل بيرون است و لذا بشر به وحي و نبوّت نياز مبرم دارد.
توضيح مفاد نخست:
به افعال انسان دو گونه عناوين مترتّب ميگردد:
الف) عناوين اوليه: عناوينياند که افعال را از جنبه تکويني از يکديگر جدا ميسازند مانند عناوين اکل، شرب، قيام، قعود و... که افعال از نظر اين عناوين به حسن و قبح متصف نميشوند و فقط حسن تکويني دارند.
ب) عناوين ثانويه: عناوينياند که بر عناوين نخست مترتب ميشوند و به اعتبار آنها افعال به حسن يا قبح متصف ميشوند مانند عناوين عدل، ظلم، صدق، کذب، عمل به عهد، نقض عهد، وفاي به وعده، خلف وعده و ... اين عناوين را به اعتبار اينکه منشأ اتصاف افعال به حسن و قبح برميگردد عناوين محسِّن و مقبِّح نيز ميگويند و حسن و قبح ذاتي مربوط به همين عناوين است نه عناوين اوليه.
ادله قائلين به حسن و قبح عقلي
1. بداهت عقل؛ يعني حکم مزبور از احکام بديهي عقل عملي است؛ زيرا هر انساني در نفس خود حسن عدل و قبح ظلم را مييابد.
2. اگر حسن و قبح شرعي باشد منجرّ به انتفاء آن دو به صورت مطلق است، يعني نه شرعاً ثابت ميشود و نه عقلاً:
تقرير دليل
الف) اگر علم به حسن برخي از افعال و قبح برخي ديگر نداشته باشيم عقلاً نميتوانيم حکم به قبح کذب نماييم؛ زيرا وقوعش از خداوند جايز ميشود، و در نتيجه در صورتي که قرآن خبر از حسن يا قبح چيزي دهد به آن جزم پيدا نميکنيم.
ب) با اين فرض، حکم شرع نيز ثابت نميشود.
نتيجه: ثبوت حسن و قبح عقلي.
3. انکار حسن و قبح شرعي ملازم با امتناع اثبات شرايع آسماني است؛ زيرا لازمه آن اين است که از خداوند متعال قبيح نباشد که معجزه را به دست دروغ گويان جاري سازد، که در نتيجه باب معرفت نبوّت سدّ خواهد شد.
ادله منکرين حسن و قبح عقلي
دليل اول
اگر حسن و قبح، عقلي و بديهي بود بايد هيچ کس در آن اختلاف نميکرد همانند علم به زيادي کل بر جزء در حالي که چنين نيست.
پاسخ
علوم در بداهت متفاوتاند؛ زيرا قضاياي يقيني در قياس که همگي بديهياند بر شش قسماند: اوّليات، مشاهدات، تجربيات، حدسيات، متواترات و فطريات. که بين آنها تفاوت است و لذا به برخي از آنها زودتر علم و يقين حاصل ميشود و برخي ديرتر و اين منافات با بديهيبودن آنها ندارد.
دليل دوم
کذب نافع قبيح نيست؛ زيرا اگر دروغ قبيح بود بايد کذبي که منجرّ به خلاصي پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از دست ظالم ميشود نيز قبيح باشد در حالي که چنين نيست.
پاسخ
در اين مقام دو امر قبيح وجود دارد:
1. نبي را در معرض هلاک قرار دادن که قبيح است.
2. دروغ و اغراء به جهل که اين نيز قبيح است.
در مورد مثال فوق، انسان دوم را اختيار ميکند؛ زيرا قبحش کمتر است؛ که در آن نجات پيامبر ميباشد.
نتيجه: کذب هميشه قبيح است ولي هنگام تعارض آنچه اقل قبيحاً است به حکم عقل اخذ ميشود.
دليل سوم
در صورتي که وعده دروغ بدهد اگر صدق به وفاي وعده حسن داشته باشد لازم ميآيد که کذب، حسن باشد و اگر قبيح باشد لازم ميآيد که صدق و وفاي به وعده قبيح باشد.
پاسخ
در مورد بالا دو مطلب وجود دارد:
1. عمل به وعده که حسن است.
2. عمل به وعده حسن در مورد بالا از آن جهت که در ضمن دروغ تحقق مييابد، قبيح است.
حسن عمل به وفا را مطلق نميدانيم، بلکه در صورتي حسن است که متعلق آن امري حسن باشد نه قبيح. مثلا اگر انسان وعده دهد که کسي را بکشد اين وعده، حسن وفا ندارد بلکه عمل به آن قبيح است.
دليل چهارم
حسن و قبح عقلي، فرض تکليف بر خداوند است؛ زيرا با اين مبني، اموري را انسان بر خداوند واجب يا حرام ميکند مثل عدل و حکمت و... . در حالي که بر خداوند چيزي واجب نميباشد.
پاسخ
اولاً: استدلالکننده بين دو مسأله خلط کرده است:
1. مسأله قابليت عقل بر درک حسن و قبح؛
2. مسأله ملازمه بين درک حسن و قبح عقلي فعل، و بين حکم شرع.
مورد بحث، از قسم اوّل است.
ثانياً: استدلالکننده بين فرض و وجوب تکليف بر خداوند و کشف آنچه نزد خداست از حکم در ضمن صفات و کمالش، خلط کرده است؛ يعني ما با عقل خود کشف ميکنيم که خداوند متعال از آنجا که حکيم و رحيم است، اين حکم را بر خود ثابت کرده نه آنکه ما بر او تحميل نماييم.
دليل پنجم
حسن و قبح عقلي با جبر سازگاري ندارد، و از آنجا که اشاعره قائل به جبر انسان در اعمال خويشاند ميگويند: اين نظريه با حسن و قبح عقلي سازگاري ندارد. قوشجي ميگويد: لو کان الحسن و القبح بالعقل لما کان شيء من افعال العباد حسناً و لا قبيحاً عقلا، و اللازم باطل باعترافکم. وجه اللزوم انّ العبد مجبور في افعاله ولاشيئاً من افعال المجبور بحسن ولا قبيح عقلا.(7) اگر حسن و قبح عقلي بود نبايد چيزي از افعال بندگان عقلاً حسن يا قبح داشته باشد، و اين به اعتراف شما باطل است؛ زيرا بنده در افعالش مجبور است و هيچ يک از افعال جبري متصف به حسن و قبح عقلي نيست.
پاسخ
در جاي خود ثابت کردهايم که انسان در اعمال خود مجبور نيست. و همين کلام خود دليل است که انسان مجبور نيست؛ زيرا افعال او متصف به حسن و قبيح ميشود.
دليل ششم
فخر رازي ميگويد: تکليف مالايطاق عقلا نزد عدليه قبيح است. و شارع به مالايطاق امر کرده؛ زيرا ابالهب را به ايمان تکليف کرده است، و از جمله ايمان، تصديق خداوند است در هرچه از آن خبر داده است که از آن جمله عدم ايمان اوست (که در قرآن خبر داده) پس در حقيقت تکليف کرده که ايمان آورد که ايمان نميآورد و اين تکليف، جمع بين ضدين ميباشد. و اگر اين نوع تکليف قبيح باشد خداوند انجام نميدهد، در حالي که انجام داده است نتيجه اينکه: حسن و قبح عقلي محال است.(8)
پاسخ
ابولهب مکلف به ايمان است از آن جهت که امري اختياري براي او است، و امّا اخبار به عدم ايمان او از طريق وحي است و در نتيجه او مکلف به آنچه در قرآن کريم آمده ـ که او ايمان نميآورد ـ نيست.
دليل هفتم
خداوند متعال ميفرمايد: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً ؛ و ما هرگز (قومي را) مجازات نخواهيم کرد، مگر آنکه پيامبري مبعوث کرده باشيم.» (اسراء: 15) اگر حسن و قبح، عقلي بود لازم ميآمد که خداوند تارک واجب و مرتکب حرام را عذاب کند چه در شرع وارد شده باشد يا نشده باشد، در حالي که آيه فوق اين مطلب را نفي ميکند.
پاسخ
عقل در مستقلات عقلي حجت است مثل وجوب شکر منعم و لزوم نظر در معجزه مدّعي نبوّت و... و در غير اين موارد مرجع شرع است. و آيه مربوط به احکام و موضوعاتي است که حکم و بيان آنها به دست شارع است، نه احکامي که عقل آنها را به طور مستقل درک ميکند و ما قبول داريم در مواردي که مانند عباديات که مرجع شرع ميباشد بايد منتظر دستور شرع باشيم.
ميزان استفاده از عقل نزد سلفيها
وهابيان در مورد عقل و دخالت آن در تشريع و عقايد ديدگاههايي دارند که به آنها اشاره ميشود:
1. عدم استقلال عقل در فهم حقايق
سلفيها استقلال عقل در فهم حقايق و مستقلات عقليه را قبول ندارند و وارد کردن مدرکات عقلي قطعي بر آيات قرآن و روايات را نميپذيرند. دکتر قوسي ميگويد: انّهم يحترمون العقل و يقدرونه قدره و يعرفون له قيمته و فضله؛ لاعتقادهم بانّ فهم نصوص الکتاب و السنة يحتاج إلي قلب يتدبّر و عقل يفکّر يغوص صاحبه في معانيها فيستنبط منها الحکم الشرعي الصحيح، الاّ انّهم يرفضون الغلو في تقدير العقل و تمجيده...(9) همانا آنان عقل را محترم شمرده و قدرش را ميدانند و براي آن فضيلت و ارزش قائلاند؛ زيرا معتقدند که فهم نصوص کتاب و سنت محتاج به قلب متدبّر و عقل متفکري است که صاحبش را در معاني آن دو وارد کرده و حکم شرعي صحيح را استنباط کند، ولي آنان غلو در تقدير از عقل و تمجيد آن را نميپذيرند...
نقد
اوّلاً: اين ادّعا را ما در مقام عمل نميبينيم؛ زيرا مشاهده ميکنيم که سلفيها در طول تاريخ به ظاهر آيات و روايات حکم کرده و هرگز در فهم نصوص و ظواهر، از عقل کمک نميگيرند بلکه بر ظاهر هر روايتي عمل کرده و بر آن حمل مينمايند. و اين معنايي را که براي تعقل ذکر کردهاند به معناي فکر کردن است نه استفاده از مباني و قواعد عقلي.
ثانياً: استفاده از قواعد عقلي قطعي در فهم نصوص و ظواهر، هرگز غلو در تقدير عقل نيست؛ بلکه حمل ظواهر هر دليل بر خداوند بدون تدبر در اينکه چه تالي فاسدي دارد غلوّ در تعبد به نصوص است.
2. تقديم روايت صحيح بر عقل
اهل حديث و وهابيان به مجرد اينکه حديثي را در باب عقايد صحيح السند يافتند به مضمون آن اعتقاد پيدا ميکنند گرچه با عقل قطعي مخالفت داشته باشد؛ زيرا آنان ميگويند: عقل را بايد تابع شرع نمود و عقل نميتواند در مقابل شرع بايستد. ولي ما ميگوييم: شارع رئيس عقلاست و هرگز سخني مخالف با عقل قطعي نميگويد. و از آنجا که عوامل گوناگوني در جعل حديث حتي با سندهاي صحيح وجود داشته و از راههاي گوناگون، فرهنگ و برخي از عقايد يهود و نصارا وارد ميراث فرهنگي اسلامي شده است، لذا جا دارد که ميزاني براي تشخيص روايات صحيح از غير صحيح قرار دهيم که يکي از آنها مرجعيت عقل صحيح و کلّي در اين موضوع مهم است.
3. وهابيان و تقديم نقل صحابه بر عقل
دکتر سيّد عبدالعزيز سيلي مينويسد: يتمثل الشرع في کتاب الله تعالي و سنة رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ؛ حيث انّها شارحة له و الاقتداء بالصحابة حيث انّ الوحي نزل بين أظهُرهم، و رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بينهم، فهم اعلم بالکتاب و السنة من غيرهم. يقول ابوسعيد الدارمي: فالمعقول ما وافق هديهم و المجهول ما خالفهم و لا سبيل إلي معرفة هديهم و طريقتهم الاّ بالآثار الواردة.(10) شرع در کتاب خداي متعال و سنت رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آن جهت که شرحدهنده آن است، و پيروي از صحابه ظهور و تبلور مييابد؛ زيرا که وحي در بين آنان نازل شده و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بين آنها بوده است، پس آنان آگاهتر به کتاب و سنت از ديگران بودهاند. ابوسعيد دارمي ميگويد: پس معقول چيزي است که موافق با هدايت آنها بوده و مجهول چيزي است که با آنان مخالفت داشته باشد. و راهي براي شناخت هدايت و راه صحابه به جز آثار وارد شده نيست.
پاسخ
اوّلاً: در جاي خود حسن و قبح عقلي برخي از امور و افعال به اثبات رسيده است.
ثانياً: معارف ديني بر سه قسم است؛ برخي تنها با عقل قابل اثبات است؛ مثل اثبات وجود خداوند و ضرورت بعثت و معاد، و برخي هم با عقل و هم با نقل؛ مثل برخي از صفات خداوند، و برخي نيز تنها با نقل قابل اثبات است مثل جزئيات معاد و بهشت و دوزخ.
ثالثاً: خداوند متعال در آيات بسياري دعوت به تدبر و تعقل کرده و کساني را که از تعقل سرباز ميزنند مذمت نموده است؛ آنجا که ميفرمايد: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ ؛ بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالي هستند که انديشه نميکنند.» (انفال:22)
و نيز ميفرمايد: «وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ ؛ و پليدي (کفر و گناه) را بر کساني قرار ميدهد که نميانديشند.» (يونس: 100)
چرخشي در مواضع ابن تيميه درباره عقل
ابن تيميه ميگويد: ما علم بصريح العقل لا يتصور ان يعارضه الشرع البتة، بل المنقول الصحيح لا يعارضه معقول صريح قطّ. و قد تأملت ذلک في عامة ما تنازع الناس فيه، فوجدت ما خالف النصوص الصحيحة الصريحة شبهات فاسدة يعلم بالعقل بطلانها، بل يعلم بالعقل ثبوت نقيضها الموافق للشرع... و وجدت ما يعلم بصريح العقل لم يخالفه سمع قطّ، بل السمع الّذي يقال انّه يخالفه امّا حديث موضوع او دلالة ضعيفة، فلا يصلح ان يکون دليلا لو تجرّد عن معارضة العقل الصريح، فکيف اذا خالفه صريح المعقول؟ و نحن نعلم انّ الرسل لا يخبرون بمحالات العقول بل بمحارات العقول، فلا يخبرون بما يعلم العقل انتفاءه، بل يخبرون بما يعجز العقل عن معرفته.(11) آنچه که با عقل صريح دانسته شده گمان نميرود که هرگز با شرع مخالفت داشته باشد، بلکه منقول صحيح هرگز با معقول صريح معارضه ندارد. و من اين مطلب را در عموم مطالبي که مردم در آنها نزاع کردهاند تأمّل نمودهام، و شبهات آنها را در مورد نصوص صحيح و صريح، شبهاتي فاسد يافتم که عقل، علم به بطلان آنها دارد... و ملاحظه نمودم که آنچه با عقل صريح دانسته شده هرگز با دليل نقلي مخالفت ندارد، بلکه رواياتي که گفته ميشود که با عقل مخالفت دارد يا حديث جعلي است و يا دلالت آن ضعيف است که با قطع نظر از معارضه آن با عقل صريح، صلاحيت دليل بودن را ندارد، تا چه رسد به اينکه با صريح معقول مخالف باشد. و ما ميدانيم که رسولان هرگز مخالف صريح معقول چيزي نميگويند حتي چيزي که موجب تحيّر عقول شود. آنان از چيزي خبر نميدهند که عقل، علم به منتفي بودن آن دارد، بلکه از چيزي خبر ميدهند که عقل، عاجز از شناخت آن است.
از اين کلام ابن تيميه استفاده ميشود که او چرخشي گرچه محدود در کلامش داشته است، ولي نکاتي در سخن او قابل تأمل است که در اينجا ذکر ميشود:
اوّلاً: برخي از اعتقادات است که در رتبه سابق بر نقل و شرع بايد با عقل ثابت گردد تا نوبت به شرع برسد، همچون اثبات وجود خداوند متعال و عدالت و حکيم بودن و صادق بودن او تا متفرع بر آن، ضرورت بعثت و قرآن ثابت گردد، وگرنه اثبات اين اعتقادات به قرآن کريم دور است که باطل ميباشد.
ثانياً: سخن در سنّت يعني قول و فعل و تقرير معصوم نيست، بلکه سخن در حاکي از سنّت که همان خبر راوي است ميباشد و از آنجا که جعلکنندگان حديث با انگيزههاي مختلف و حتي با سند صحيح، بسيار بودهاند، بنابراين جا دارد که ميزاني را براي تقييم و ارزشگذاري براي احاديث و شناخت صحيح از غير صحيح قرار دهيم که يکي از آن ميزانها مطابقت و عدم مطابقت با عقل سليم و صريح و صحيح است.
ادله وهابيان در تقديم نقل بر عقل
وهابيان و سلفيها بر اصل و اساس اوّل خود که همان تقديم شرع بر عقل است به ادلهاي تمسک کردهاند؛
دليل اوّل
دکتر قوسي ميگويد: انّ التنزيل جاء بردّ الناس عند التنازع إلي الکتاب و السنة کما قال تعالي: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذلِکَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً» و هذا يوجب تقديم السمع...(12) همانا قرآن دستور ميدهد که هنگام نزاع، به کتاب و سنت مراجعه کنيم آنجا که ميفرمايد: (پس اگر در چيزي نزاع کرديد آن را به سوي خدا و رسول بازگردانيد اگر ايمان به خدا و روز قيامت داريد اين بهتر و بازگشتش نيکوتر است) و مفاد اين آيه تقديم سمع و شرع بر عقل است...
پاسخ
اوّلاً: ظاهر آيه فوق مواردي را شامل ميشود که نزاع بعد از اعتقاد به خدا و رسول باشد، وگرنه رجوع به کتاب و سنت دوري است.
ثانياً: بعد از رجوع به کتاب خدا و سنّت رسول پي ميبريم که در برخي موارد ارجاع به حکم عقل داده شده است که در جاي خود به آنها اشاره خواهيم کرد.
ثالثاً: خداوند متعال قبل از اين آيه ميفرمايد: «أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأْمْرِ مِنْکُمْ ؛ اطاعت کنيد خدا را! و اطاعت کنيد پيامبر خدا و اولو الأمر [اوصياي پيامبر] را!» (نساء: 59) پس معلوم ميشود که مورد نزاع که بايد در آن به خدا و رسول رجوع کرد مسائلي است عملي که مربوط به اطاعت است نه مسائل اعتقادي.
دليل دوم
او نيز ميگويد: انّ العقل يصدق الشرع في کل ما اخبر به، بينما الشرع لم يصدق العقل في کل ما ذهب اليه...(13) همانا عقل شرع را در آنچه خبر داده تصديق ميکند در حالي که شرع عقل را در همه آنچه درک کرده تصديق نميکند...
پاسخ
اوّلاً: عقل تمام آنچه را که از ناحيه شرع رسيده گرچه به طور کلّي، تصديق ميکند ولي به طور تفصيل نميتواند آنها را درک کرده و در نتيجه تصديق نمايد.
ثانياً: هرگز شرع با حکم عقل قطعي مخالفت ندارد؛ زيرا شارع رئيس عقلاست. آري در مواردي که عقل حقّ دخالت ندارد شارع حکم آن را تصديق نميکند.
دليل سوم
او نيز ميگويد: انّه يلزم من تقديم العقل علي النقل القول باستقلال العقل بنفسه و اعتبار ارسال الله سبحانه الرسل و انزاله الکتب لغواً لا فائدة فيه و لا طائل من ورائه.(14) از تقديم عقل بر نقل لازم ميآيد که عقل به خودي خود مستقل بوده و ارسال رسل و انزال کتب لغو و بيفائده باشد.
پاسخ
اوّلاً: ما که معتقد به تقديم عقل بر نقل هستيم در تمام موارد چنين ادعايي نداريم بلکه در مواردي تقديم عقل را قبول داريم که عقل قدرت درک در آن موارد را داشته باشد و لذا در مورد تعبديات هرگز عقل را بر شرع مقدم نميدانيم.
ثانياً: مقصود ما از تقديم عقل، ابطال نقل و شرع نيست، بلکه مقصود ما از آن، توجيه و شناخت نقل و شرع از راه عقل است در مواردي که عقل در آنجا راه دارد.
دليل چهارم
او نيز ميگويد: انّ تقديم الرأي و الهوي علي النقل سنة ابليس لعنه الله... الّذي اعرض عن امر الله له بالسجود لآدم و قابله بالرأي الفاسد و کان اوّل من قاس برأيه...(15) همانا تقديم رأي و هواي نفس بر نقل، سنّت ابليس لعين است که از امر خدا به سجده کردن بر آدم سرباز زد و با رأي فاسد خود مقابله نمود و او اولين کسي بود که به رأي خود قياس نمود...
پاسخ
اولاً: مقصود از تقديم عقل بر شرع در موارد خاص به آن، پيروي از عقل قطعي است که ميتواند وجود خدا و صفات او را به اثبات برساند نه پيروي از هواي نفساني با اعمال رأي شخصي فاسد که برخي دارند و لذا حرف قوسي ناظر به کلام ابوحنيفه و حکم عقل ظني است.
ثانياً: پيروي از عقل قطعي در مواردي که عقل در آنجا درک دارد پيروي از هواي نفس به حساب نمييابد.
دليل پنجم
او نيز ميگويد: انّ الردّ إلي الأدلة الشرعية يؤدي إلي ائتلاف الخلق و اجتماعهم و انقيادهم لأمر واحد، بالاضافة إلي اتصاف هذا الاجتماع و الإئتلاف بالصدق في حقيقته لموافقته للشرع. امّا الردّ إلي العقل فيحيل الخلق إلي شيء لا سبيل إلي ثبوته و معرفته و اتفاق الناس عليه لتفاوتهم في العقول و اختلافهم في الآراء...(16) همانا بازگرداندن مردم به مراجعه به ادله شرعي منجرّ به اتفاق و اجتماع و انقياد خلق به يک امر خواهد شد، مضاف به اينکه اين اجتماع و اتفاق در حقيقت به صدق متصف شدهاند از آن جهت که با شرع موافقت نمودهاند، ولي با سوق دادن مردم به عقل، مردم را به چيزي حواله دادهايم که راهي به ثبوت و معرفت و اتفاق مردم بر آن نيست؛ زيرا مردم در عقول تفاوت داشته و در آراء مختلفند...
پاسخ
اوّلاً: برداشتها از ظاهر ادله شرعي مختلف است و لذا احاله مردم به شرع نيز خالي از اختلاف نيست.
ثانياً: از آنجا که عقل فطري و قطعي انسان در بسياري از امور به حقيقت ميرسد و همه مردم از اين عقل برخوردارند، لذا ارجاع مردم به حکم چنين عقلي ميتواند مردم را به وحدت و اجتماع برساند.
دليل ششم
امين صادق امين ميگويد: قد اکمل الله دينه علي يدي نبيه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولم يحوجه هو و لا أمته من بعده إلي عقل و لا إلي نقل و لا إلي رأي سوي ما جاء به، فقال سبحانه و تعالي: «الْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَکُمُ الإْسْلامَ دِيناً».(17) و أنکر علي من لم يکتف بالوحي المبين و لجأ إلي شبهات العقول و ترهاتها فقال:«أَ وَلَمْ يَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْکَ الْکِتابَ يُتْلي عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذلِکَ لَرَحْمَةً وَذِکْري لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ».(181) فما جاء به رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) من امور الدين کامل کاف لا يحتاج إلي مزيد تقذف به عقول ناقصة و لا آراء واهمة، کما انّه ليس فيه نقصان و لا تقصير؛ لانّه لا يجوز ان يخلو کتاب الله و سنة رسوله من مهمات الدين، فما خلي عنهما فليس من مهام الدين بل ذلک زيادة في الدين محرمة...(19)
خداوند دينش را به توسط پيامبرش کامل کرده و هرگز پيامبر و امت بعد از او را به عقل يا نقل يا رأيي غير از آنچه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آورده محتاج نکرده است. خداوند سبحان و متعال فرمود: «امروز، دين شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم». و نيز خداوند بر کسي که به وحي آشکار اکتفا نکرده و به شبهات عقلي و حرفهاي بيپايه آن پناه برده انکار کرده ميگويد: «آيا آنچه را که بر تو از قرآن فرستاديم و آن را بر تو تلاوت کرديم کفايت نکرد، هر آينه در آن رحمت و تذکّر است براي قومي که ايمان ميآورند»، پس آنچه را که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از امور دين آورده کامل و کافي است و احتياجي به زياد کردن آنچه را که عقول ناقص و آراي وهمي به آنها رسيده نيست، همانگونه که در آن نقصان و کوتاهي به چشم نميخورد؛ زيرا ممکن نيست که کتاب خدا و سنت رسولش از مهمات دين خالي باشد، و هر آنچه از کتاب و سنت خالي است از امور مهم ديني به حساب نميآيد بلکه امور زيادي در دين و حرام است...
پاسخ
خداوند متعال براي وجود انسان رسولان و هدايتگراني دروني و بروني قرار داده که هر کدام مکمل و متمم يکديگرند و در صورتي که هر کدام را به جاي خود استفاده کنيم ميتوانند انسان را به سرمنزل مقصود و هدايت کامل برسانند، هدايتگر دروني عقل صريح و سليم و فطرت است. عقل همچون چراغ راه هدايت است که با گرفتن نسخه حياتبخش الهي به توسط انبيا و بهرهگيري از چراغ عقل ميتوان به سر منزل مقصود رسيد. آري کمال دين به تمام عنايات الهي در حقّ انسان است که از آن جمله عقل و مدرکات آن است. وانگهي قرآن کريم در آيات بسياري امر به تعقل و به کارگيري عقل در فهم مطالب کرده است و کساني را که از عقل خود استفاده نميکنند، به عنوان بدترين چهارپايان تعبير کرده است و ميفرمايد: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ ؛ همانا بدترين چهارپايان نزد خداوند، اشخاص کر و گنگي هستند که تعقّل نميکنند.» (انفال: 22) و در جايي ديگر ميفرمايد: «وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ؛ خداوند پليدي را براي کساني قرار ميدهد که تعقل نميکنند». (يونس: 100) امام صادق(علیه السلام) در حديثي ميفرمايد:«... به عقل است که بندگان، خالق خود را شناخته و مخلوق بودن خود را ميشناسند، او مدبّر آنان است و همه تحت تدبير اويند، و تنها او باقي و بقيه فانياند...»(20)
قاضي عبدالجبار معتزلي در وصف ادلّه ميگويد: اولين دليل عقل است؛ زيرا با اوست که بين نيک و بد تمييز داده ميشود و نيز به واسطه اوست که حجّيت کتاب و هم چنين حجّيت سنّت و اجماع ثابت ميشود.(21) ابوعلي جبايي از بزرگان معتزله ميگويد: «همه معارفي که در قرآن راجع به توحيد و عدل وارد شده، تأکيدکننده اموري است که عقل انسان به آن اذعان دارد...».(22)
دليل هفتم
ابن قيم ميگويد: و قد اقسم الله سبحانه بنفسه علي نفي الايمان عن هؤلاء الذين يقدمون العقل علي ما جاء به الرسول؛ لانّه لا يثبت لأحد ايمان حتي يحکّم رسوله في جميع اموره و لا يبقي في نفسه حرج لحکمه و يسلّم لذلک تسليماً کاملا فلا يعارضه بعقل و لا رأي؛ لقوله تعالي: «فَلا وَرَبِّکَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَکِّمُوکَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً».(23) خداوند سبحان بر خود قسم خورده که ايمان را از کساني که عقل را بر دستورات رسول مقدم ميدارند دور کند؛ زيرا براي کسي ايمان ثابت نميشود تا آنکه در تمام امورش، رسول خدا حکم کند و در نفسش به جهت آن حکم حرجي نباشد و تسليم کامل در برابر آن داشته باشد و با آن به توسط عقل و رأي خود به جنگ برنخيزد؛ زيرا خداوند متعال فرمود: «قسم به پروردگارت! آنان ايمان نميآورند تا آنکه تو را حَکَم در مشاجرات بين خود قرار دهند آن گاه در نفسهاي خود از آنچه قضاوت کردي حرجي نيابند و تسليم حکم تو گردند».
پاسخ
آيه فوق که «ابن قيم» در کلامش به آن استدلال کرده مربوط به حکم و قضاوت است که بعد از انعقاد آن از جانب رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسي حقّ مداخله در آن را نداشته و حقّ نظر و فسخ ندارد، و اين به خلاف مسائل اعتقادي است که عقل ميتواند درباره آنها صاحب نظر باشد؛ خصوصاً آنکه عقل قطعي صريح زيربناي اصلي برخي از اعتقادات است.
دليل هشتم
ابن تيميه ميگويد: والصحابة ـ رض ـ کيف کانوا يتلقون الوحي من رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)؟ و هل کانوا يعارضونه بعقولهم و آرائهم أم کانوا ينقادون له و يستسلمون لأحکامه و يصدقون بأخباره؟ و هل کانوا يدفعون من النصوص ما رفضته عقولهم؟ و يقدمون العقل عليها؟ فانّ العقل لا يجب ان يتقدم بين يدي الشرع، فانّه من التقدم بين يدي الله و رسوله...(24)
صحابه ـ رض ـ چگونه وحي را از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تلقّي ميکردند؟ و آيا عقول و آراء خود را معارض با وحي ميدانستند يا اينکه نسبت به وحي انقياد داشته و تسليم احکام آن ميشده و اخبار آن را تصديق مينمودند؟ آيا با عقل هايشان نصوص را دفع ميکرده و عقل را بر آن مقدم ميداشتند؟ عقل هرگز نميتواند خود را جلوتر از شرع بداند؛ زيرا اين کار جلو انداختن خود بر خدا و رسول است...
پاسخ
اوّلاً: صحابه هرگز احکام خداوند متعال را در فروع دين و حکم و قضاوت خدا و رسول با عقل خود معارض نميدانستند، و به طور کلي در مقابل اينگونه دستورات تسليم محض بودند، ولي قرآن کريم، خودش افراد را دعوت به تعقل و استدلال از راه عقل براي رسيدن به برخي از عقايد اصلي نموده است.
ثانياً: همانگونه که اشاره شد سخن از معارضه سنّت با عقل نيست بلکه سخن از معارضه خبر حاکي از سنّت با عقل است که اين تعارض امري بديهي به نظر ميرسد خصوصاً آنکه عواملي در جعل و عدم فهم صحيح حديث مؤثر بوده است.
تفکيک بين اصول و فروع
به نظر ميرسد که بايد بين اصول دين و فروع دين خصوصاً عباديات تفکيک قائل شد؛ آري آنچه که عقل بشري در آن دخالت ندارد و نميتوان عقل را در آن ميزان قرار داد فروع دين و عباديات است؛ زيرا رسيدن به مصالح و مفاسد واقعي امري دشوار به نظر ميرسد و لذا بايد در آنها تابع نصّ بود، بر خلاف اصول دين که مربوط به عقيده و اعتقاد است و در آنها راهي از عقل سليم و قطعي وجود دارد، خصوصاً آنکه برخي از اصول عقايد همچون اثبات وجود خدا و برخي صفات او همچون صفت صدق تنها از راه عقل اثبات شدني است نه نقل؛ زيرا استدلال به آن مستلزم دور است.
به همين مطلب ابن قيم جوزيه در مورد عبادات و تشريع اشاره کرده آنجا که ميگويد: و بالجملة فجاءهم بخير الدنيا و الآخرة برمته، و لم يحوجهم الله إلي احد سواه، فکيف يظنّ انّ شريعته الکاملة الّتي ما طرق العالم شريعة اکمل منها ناقصة تحتاج إلي سياسة خارجة عنها تکملها، أو إلي قياس او حقيقة او معقول خارج عنها، و من ظنّ ذلک فهو کمن ظنّ انّ بالناس حاجة إلي رسول آخر بعده.(25) رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) براي مردم خير دنيا و آخرت را آورده است و خداوند مردم را به کسي سواي خودش محتاج نکرده است، پس چگونه گمان ميرود که شريعت کامل او که در عالم شريعتي کاملتر از آن نيست، ناقص باشد به حيثي که احتياج به سياستي خارج از آن داشته باشد تا آن را تکميل کند يا به قياس يا حقيقت يا معقولي خارج از آن شريعت محتاج گردد، و کسي که چنين گماني داشته باشد همانند کسي است که معتقد است مردم احتياج به رسولي ديگر بعد از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارند.
اتفاق بر عدم کفايت عقل
به نظر ميرسد که همه اتفاق نظر داريم بر اينکه در معارف ديني عقل به تنهايي کفايت نميکند و به طور حتم احتياج به شرع است، اگر وهابيان اين مطلب را ميگويند که مورد اتفاق است. ابن تيميه ميگويد: (و ما کان العقل وحده کافياً في الهداية و الإرشاد و الاّ لما ارسل الله الرسل.(26) عقل به تنهايي کافي در هدايت و ارشاد نيست، و گرنه خداوند رسولان را نميفرستاد). ولي به نظر ميرسد که غالب وهابيان خصوصاً معاصران، منکر دخالت عقل در تمام مسايل اعتقادي و شرعي هستند.
محدوديتهاي ادراکي عقل
آيت الله جوادي آملي ميگويد:گرچه عقل مصباح شريعت و کاشف از احکام واقعي دين است؛ اما خود معترف است که محدوديتهاي فراواني دارد و به عرصههايي از دين بار نمييابد و مناطقي قرقگاه حضور اوست. عقل ميداند که ادراک ذات حق تعالي منطقه ممنوعه است و هيچ مُدرکي به آنجا دسترسي ندارد، همانگونه که کنه صفات حق تعالي که عين ذات اوست نيز منطقه ممنوعه ديگري براي عقل است... البته بشر در معارف ديني از مفاهيم مدد ميگيرد و از خداوند سخن ميگويد، اما بايد توجه داشت که ادراک مفهومي خدا غير از ادراک ذات و اکتناه صفات ذات است؛ چون همه مفاهيم مخلوقاند...(27)
ابوحنيفه، مخاطب اعتراضات سلفيها
به نظر ميرسد که مخاطب اعتراضات امثال ابن تيميه و به طور عموم سلفيها و وهابيان، ابوحنيفه و علماي احناف باشند؛ زيرا آنان هستند که عقلگرايي را در حدّ وسيع در استنباط احکام شرعي گسترش داده و کمتر به نصوصات شرعي توجّه دارند. گرچه وهابيان دائرة ادعاي خود را گسترش داده و به طور کلي عقل را تعطيل نمودهاند؛ زيرا در مقابل هر افراطي تفريط است. ابوحنيفه اوّل کسي بود که براي به دست آوردن علل واقعي احکام شرعي از طريق عقل و قرار دادن آن به عنوان مقياس براي صحت نصوص کوشش نمود و هر حکمي را که موافق با آن مقياس بود حکم ميکرد که از جانب خداست و هر حکمي که مخالف با عقل بود را نميپذيرفت.
ابونعيم اصفهاني به سندش از عمرو بن جميع نقل کرده که گفت: من و ابن ابي ليلي و ابوحنيفه بر جعفر بن محمد(ع) وارد شديم، حضرت به ابن ابي ليلي فرمود: («اين کيست که همراه توست؟» او ميگويد: عرض کردم: «اين مردي است داراي بصيرت و نفوذ در امر دين». حضرت فرمود: «گويا او امر دين را به رأي خود قياس ميکند؟... مرا حديث کرد پدرم از جدم که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: أَوَّلُ مَنْ قَاسَ اَمْرَ الدِّين بِرَأيِهِ إبْلِيسَ، قَالَ اللهُ تَعَالَي لَهُ: اُسْجُدْ لآدَمَ، فَقَالَ: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»، فَمَنْ قَاسَ الدِّينَ بِرَأيِهِ قَرَنَهُ اللهُ تَعَالَي يَوْمَ القِيمَةِ بِابْلِيسَ؛ لانَّهُ اتَّبَعَهُ بِالقِياس.(28) اول کسي که امر دين را به رأي خود قياس کرد شيطان بود آن هنگام که خداوند متعال به او فرمود: بر آدم سجده کن، او گفت: «من از او برترم، مرا از آتش خلق کردي و او را از گل» پس هر کس دين را به رأي خود قياس کند خداوند متعال او را در روز قيامت با شيطان محشور خواهد کرد؛ زيرا او را در امر قياس پيروي کرده است).
مسيحيت و بياعتنايي به عقل در باب عقايد
بيتوجهي سلفيان و وهابيان به عقل همانند بياعتنايي مسيحيان است. به رغم آنکه ما اعتقاد داريم شريعت حضرت مسيح(علیه السلام) از شرايع آسماني است، ولي مشاهده ميکنيم که مسيحيان، عقل را در باب عقايد رها کرده و تنها به الهام و اشراق بسنده کردهاند و لذا معتقد به تثليث شده در عين اينکه مدعي توحيداند، مسألهاي که عقل انسان حکم به تناقض و بطلان آن دارد. و اگر از اين جهت به آنها اشکال کنيم ميگويند: اين مسأله از جمله عقايدي است که کنه آن با عقل و برهان درک نميشود و تنها ايمان به آن واجب است، و از اين راه بين عقل و دين و به تعبير ديگر علم و دين فاصله مياندازند، در حالي که خداوند متعال تأکيد بر تلازم بين آنها نموده آنجا که ميفرمايد: «وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالإِْيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي کِتابِ اللهِ إِلي يَوْمِ الْبَعْث ؛ ولي کساني که علم و ايمان به آنان داده شده ميگويند: شما به فرمان خدا تا روز قيامت (در عالم برزخ) درنگ کرديد.» (روم: 56) آري، دعوت به عقل و تفکّر به معناي رها کردن ساير راهها به شناخت خداوند از آن جمله الهام و اشراق نيست. خداوند متعال ميفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً ؛ اي کساني که ايمان آوردهايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براي شما وسيلهاي جهت جدا ساختن حق از باطل قرار ميدهد.» (انفال: 29) و نيز ميفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِکُمْ کِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْ لَکُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ؛ اي کساني که ايمان آوردهايد! تقواي الهي پيشه کنيد و به رسولش ايمان بياوريد تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و براي شما نوري قرار دهد که با آن (در ميان مردم و در مسير زندگي خود) راه برويد و گناهان شما را ببخشد؛ و خداوند غفور و رحيم است» (حديد: 28)
وهابيان و انحصار استدلال به ادله قرآني و روايي
يکي از اصول وهابيان انحصار استدلال در استدلالهاي قرآني و روايي است و ردّ استدلال به هرگونه دليل عقلي در مسايل اعتقادي است. ابن قيم جوزيه ميگويد: انّ طريقة القرآن في الاستدلال ملائمة للعقل و الفطرة و الوجدان.(29) همانا روش قرآن در استدلال تناسب با عقل و فطرت و وجدان دارد.
دکتر سَيلي مينويسد: و يري السلف انّ في طريقة القرآن الکريم اقحام المعاندين و الزام و ارشاد المترددين، و قد اختاروا منهج القرآن في الاستدلال دون سواه من المناهج و الطرق الأخري...(30) ديدگاه سلف آن است که با روش قرآن کريم ميتوان معاندان را محکوم کرده و ترديد کنندگان را ملزم و ارشاد نمود. آري سلف تنها راه قرآن را در پيش گرفته است نه ديگر راهها را. ابن تيميه ميگويد: انّ العقل مع خبره(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کالعامي المقلد مع الامام المجتهد بل هو دون ذلک بکثير...(31) همانا عقل در مقابل خبر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همانند شخص عامي مقلد در مقابل امام مجتهد است، بلکه بسيار پايينتر از او ميباشد.
او نيز ميگويد: قد تدبّرت عامة ما يذکر المتفلسفة و المتکلمة و الدلائل العقلية، فوجدت دلائل الکتاب و السنة تأتي بخلاصته الصافية عن الکدر و تأتي بأشياء لم يهتدوا لها و تحذف ما وقع منهم من الشبهات و الأباطيل مع کثرتها و اضطرابها.(32) من در عموم آنچه را که فلاسفه و متکلمين ذکر کرده و دلايل عقلي که ذکر ميشود تدبر کردم ولي دلايل قرآن و سنت را مشاهده کردم که با خلاصه بودنش از کدورات صاف است و معارفي ميآورند که هرگز کسي به آنها دسترسي نيافته است، و نيز شبهات و حرفهاي باطل با کثرت و اضطرابش را از بين ميبرند. او نيز ميگويد: انّ ما عند أنظار اهل الکلام و الفلسفة من الدلائل العقلية علي المطالب الإلهية، فقد جاء القرآن الکريم بما فيها من الحقّ و ما هو ابلغ و اکمل منها علي احسن وجه مع تنزهه عن الأغاليط الکثيرة الموجودة عند هؤلاء، فانّ خطأهم فيها کثير جداً و لعلّ ضلالهم اکثر من هداهم و جهلهم اکثر من علمهم.(33)
هر آنچه از ديدگاههاي اهل کلام و فلسفه از ادله عقلي بر معارف الهي رسيده در قرآن کريم همراه با حقّ و حقيقت و بليغتر و کاملتر از آنها به بهترين وجه، خالي از غلطهاي بسياري که نزد آنان موجود است، آمده است؛ زيرا خطاي آنان به طور جدّ بسيار است، و شايد گمراهي آنان از هدايتشان و جهلشان از علمشان بيشتر باشد. ابن قيم جوزيه ميگويد: إذا تعارض النقل و هذه العقول اخذ بالنقل الصحيح و رمي بهذه العقول تحت الأقدام و حطت حيث حطّها الله و اصحابها.(34) هرگاه نقل و اين عقول با يک ديگر تعارض کردند به نقل صحيح اخذ شده و اين عقلها زير پا لگدمال ميشود همانگونه که خداوند آنها و صاحبانش را لگدکوب کرده است.
دکتر مفْرح بن سليمان قوسي ميگويد: يقوم المنهج السلفي علي قواعد اساسية و يعتمد علي اصول واضحة افترق بها عمّا سواه من مناهج الفرق و الطوائف و المذاهب الأخري... منها الاستدلال بالآيات القرآنية و الاحاديث النبوية... و هذه من اهمّ القواعد الّتي يقوم عليها المنهج السلفي، فالدارس لهذا المنهج و المتتبع له قديماً و حديثاً يجد انّ علماء السلف يجمعون علي الاستدلال بالکتاب و السنة في کافة امورهم و في جميع مسائل و قضايا الاعتقاد و التشريع و السلوک و قضايا المعرفة عموماً...(35) روش سلف قائم بر قواعد اساسي و تکيه بر اصول واضحي دارد که از راههاي فرق و طوايف و مذاهب ديگر جداست... که از آن جمله استدلال به آيات قرآن و احاديث نبوي است... و اين از مهمترين قواعدي است که روش سلف بر آن استوار ميباشد. کسي که اين روش را فهميده و از قديم و جديد آن را پيگيري کرده مييابد که علماي سلف بر استدلال به کتاب و سنت در تمام امور و مسائل و قضاياي اعتقاد و تشريع و رفتار و قضاياي معرفتي به طور عموم اجماع دارند...
دکتر قوسي نيز ميگويد: فمن اهمّ قواعد منهج السلف اهل السنة و الجماعة استخدامهم الأدلّة المنطقية و الأقيسة العقلية المستنبطة من النصوص الشرعيّة في الکتاب و السنة، انطلاقاً من قناعتهم:
1. بانّه ما من مسألة من المسائل الکلامية و الفلسفية الّتي خاض فيها الخائضون الاّ و کانت قد أوضحت في القرآن...
2. و بأنّ الرسول الکريم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جاء مؤيّداً من ربّه بالحجج و البراهين العقلية، کما قال تعالي: «وَ لا يَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً».(36)
3. و بانّ هذه الأدلة و الحجج و البراهين العقلية المستنبطة من النصوص الشرعية فيها الغناء لطالب العقيدة الاسلامية، و بأنّها براهين قطعية ملزمة... قال تعالي: «وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ».(37)
4. و استخدامهم دلالات الأنفس و الآفاق و المعجزات في الاستدلال علي الله عزّوجلّ و معرفته...(38)
از مهمترين قواعد روش سلف از اهل سنت و جماعت استخدام ادله منطقي و قياسهاي عقلي است که از نصوص شرعي در کتاب و سنت استنباط شده است و اين به جهت قانع شدن آنان در اموري است؛
1. هيچ مسألهاي از مسائل کلامي و فلسفي نيست که علما در آن وارد شده باشند جز آنکه در قرآن به طور وضوح بيان شده است...
2. رسول کريم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با تأييدات الهي از حجتها و براهين عقلي بر مردم فرستاده شد همانگونه که خداوند متعال فرمود: «آنان بر تو مثال نخواهند زد جز آنکه ما براي تو حقّ و بهترين تفسير را خواهيم آورد».
3. اين ادله و حجتها و براهين عقلي که از نصوص شرعي استنباط شده در آنها بينيازي براي طالب عقيده اسلامي است؛ زيرا اينها براهين عقلي الزامآور است... و لذا خداوند متعال فرمود: «ما براي مردم در اين قرآن از هر مثالي آوردهايم».
4. سلف در استدلال بر خداي عزّوجلّ و شناخت او به ادله انفسي و آفاقي و معجزات تمسک کرده است...
دکتر قوسي نيز ميگويد: و ذلک باعتبارهما وحياً من الله عزّوجلّ يمتاز علي ما سواه من ادلة البشر و حججهم بمزايا عديدة منها:
1. العصمة عن الخطأ و الميل و الشطط.
2. اعتماده في الاستدلال علي ما فطرت عليه النفوس من الايمان بالمشاهد المحسوس، فهو اقوي في الحجة و ابلغ في الأثر.
3. اشتماله علي التوجيه و الارشاد و الدعوة بالتي هي احسن، و لاشک انّ اسلوب الرفق و اللين ادعي لقبول الحق و الرضي به.
4. مخاطبة الانسان بأروع مظاهر القوة و أساليب البيان و الإقناع، فيرضي العقول السليمة و يحرک المشاعر و يمتع الوجدان.
5. تقرير الحجج الصحيحة و ابطال الشبه الفاسدة و مجادلة المعاندين بما يشفي و يکفي.
6. اتخاذه في تقرير العقيدة الاسلامية منهجاً ذا شقّين: أحدهما: هدم العقائد الفاسدة و الثاني: بناء العقيدة الصحيحة.(39)
و اين به جهت آن است که قرآن و سنت از جانب خداي عزّوجلّ وحي شده و بر ما سواي خود از ادله بشر و حجتهاي آنان مزاياي بيشماري دارد از قبيل؛
1. عصمت از خطا و هوا و لغزش.
2. در استدلال بر فطريات نفساني از ايمان به مشاهدات و محسوسات استفاده کرده است که در احتجاج قويتر و اثر آن بليغتر است.
3. مشتمل بر توجيه و ارشاد و دعوت به احسن است، و شکي نيست که اسلوب مدارات و نرمش در گفتار براي پذيرش حقّ و راضي شدن به آن مؤثرتر است.
4. اين دو، انسان را با بهترين مظاهر قوت و اسلوب بيان و قانع کردن، مورد خطاب قرار دادهاند، و لذا عقلهاي سليم به آن راضي شده و شعور انسان را به حرکت درآورده و وجدان از آن بهره خواهد برد.
5. حجتهاي صحيح را تقرير کرده و شبهههاي فاسد و مجادله معاندان را به نحو شافي و کافي ابطال نمودهاند.
6. کسي که قرآن را روش خود در عقيده اسلامي قرار دهد داراي دو اثر خواهد بود؛ يکي خراب کردن عقيدههاي فاسد و ديگري ساختن عقيده صحيح.
پاسخ
اوّلاً: گرچه ما معتقديم که قرآن کريم در برگيرنده تمام راهها براي اثبات عقايد و معارف ديني است، ولي از آنجا که مکاتب و فلسفههاي گوناگون عقلي بعد از عصر ظهور اسلام پديد آمد که برخي از آنها درصدد انکار خداوند متعال يا ديگر معارف ديني است. لذا چارهاي جز آن نيست که از مباني عقلي و فلسفي نيز براي اثبات اين معارف استفاده نمود.
ثانياً: هدف ما از فراگيري علوم عقلي از قبيل منطق، کلام و فلسفه طريقتي است تا به واسطه آنها بتوانيم بهتر از استدلالهاي قرآن و سنت استفاده کنيم.
ثالثاً: قرآن و سنت در مواردي خاص از شبهات مخالفان پاسخ داده است در حالي که هر از گاهي آنان با شبهات جديد به ميدان آمده و درصدد تهاجم بر مباني و اصول اسلامي برميآيند، لذا جا دارد که اصول و مباني عقلي را ترسيم نموده و فراگيريم تا بتوانيم از عهده پاسخ به شبهات جديد آنان برآييم.
به همين جهت است که در بسياري از موارد قرآن کريم و روايات ما را به تعقل و تدبر دعوت ميکند.
قرآن و دعوت به تعقل
از آيات قرآن استفاده ميشود که خداوند متعال دعوت به تعقل به طور مطلق نموده و از مردم خواسته است تا عقل خود را به کار گرفته و از آن در مجالاتي که کاربرد دارد استفاده نمايند. نه آنکه تنها در فهم نصوص قرآني و ادله آن بهکار گيرند آنگونه که وهابيان ميگويند. اينک به نمونههايي از اينگونه آيات اشاره ميکنيم؛
1. خداوند متعال ميفرمايد: «وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِکَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ؛ از آيات او اين است که برق و رعد را به شما نشان ميدهد که هم مايه ترس و هم اميد است (ترس از صاعقه، و اميد به نزول باران)، و از آسمان آبي فرو ميفرستد که زمين را بعد از مردنش به وسيله آن زنده ميکند؛ در اين نشانههايي است براي جمعيّتي که ميانديشند!» (روم: 24)
2. و نيز ميفرمايد: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون ؛ و انساني را که خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانيد! مگر بحق (و از روي استحقاق)؛ اين چيزي است که خداوند شما را به آن سفارش کرده، شايد درک کنيد!» (انعام: 151)
3. و ميفرمايد: «وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ ؛ و ميگويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقّل ميکرديم، در ميان دوزخيان نبوديم!» (ملک:10)
4. هم چنين ميفرمايد: «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ لآياتٍ لأِولِي الأَلْبابِ ؛ مسلماً در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و رفت شب و روز، نشانههاي (روشني) براي خردمندان است.» (آل عمران: 190)
اسلوبهاي قرآن در دعوت به تعقل
قرآن کريم از راههاي مختلف دعوت به تدبّر و تعقل نموده است. اينک به برخي از آنها اشاره ميکنيم:
1. دعوت به تعقل در آيات الهي
خداوند متعال ميفرمايد: «کَذلِکَ يُبَيِّنُ اللهُ لَکُمُ الآياتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون ؛ اين چنين، خداوند آيات خود را براي شما شرح ميدهد؛ شايد انديشه کنيد!» (بقره: 242) و نيز ميفرمايد: «يُبَيِّنُ اللهُ لَکُمُ الآياتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُون ؛ اين چنين خداوند آيات را براي شما روشن ميسازد، شايد انديشه کنيد!» (بقره: 219)
2. تعجب از عدم تعقل
خداوند متعال ميفرمايد: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً کَثِيراً ؛ آيا درباره قرآن نميانديشند؟! اگر از سوي غير خدا بود، اختلاف فراواني در آن مييافتند.» (نساء: 82)
3. مدح اهل تعقل
و ميفرمايد: «وَ ما يَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الأَلْباب ؛ و جز خردمندان، (اين حقايق را درک نميکنند، و) متذکر نميگردند». (بقره: 269) و ميفرمايد: «کَذلِکَ نُفَصِّلُ الآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ؛ اين چنين آيات خود را براي کساني که تعقّل ميکنند شرح ميدهيما». (روم: 28)
4. مذمّت به جهت عدم تعقل
و ميفرمايد: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ ؛ بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالي هستند که انديشه نميکنند.» (انفال: 22) و ميفرمايد: «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً ؛ آيا گمان ميبري بيشتر آنان ميشنوند يا ميفهمند؟! آنان فقط همچون چهارپايانند، بلکه گمراهترند!» (فرقان: 44)
مصاديق تعقل از ديدگاه قرآن کريم
قرآن کريم دعوت به تعقل در امور مختلفي براي رسيدن به اهداف معرفي کرده است:
1. تعقل در آسمانها و زمين
خداوند متعال ميفرمايد:«قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَما تُغْنِي الآياتُ وَالنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ؛ بگو: نگاه کنيد چه چيز (از آيات خدا و نشانههاي توحيدش) در آسمانها و زمين است! اما اين آيات و انذارها به حال کساني که (به خاطر لجاجت) ايمان نميآورند مفيد نخواهد بود!» (يونس: 101)
2. تعقل در مخلوقات اطراف انسان
خداوند ميفرمايد: «أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَي الإْبِلِ کَيْفَ خُلِقَتْ * وَإِلَي السَّماءِ کَيْفَ رُفِعَتْ * وَإِلَي الْجِبالِ کَيْفَ نُصِبَتْ؛ آيا آنان به شتر نمينگرند که چگونه آفريده شده است؟! و به آسمان نگاه نميکنند که چگونه برافراشته شده؟! و به کوهها که چگونه در جاي خود نصب گرديده!» (غاشيه: 17ـ 19)
3. تعقل در نفس خود
و ميفرمايد: «وَ فِي أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون ؛ و در وجود خود شما (نيز آياتي است)؛ آيا نميبينيد؟!» (ذاريات: 21)
اهداف قرآن از دعوت به تعقل
قرآن کريم در دعوت مردم به تعقل اهدافي را دنبال ميکند:
1. آشنايي با قدرت خدا در آفاق و انفس
خداوند متعال ميفرمايد: «أَ فَمَنْ يَخْلُقُ کَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَکَّرُون ؛ آيا کسي که (اينگونه مخلوقات را) ميآفريند، همچون کسي است که نميآفريند؟! آيا متذکّر نميشويد؟!» (نحل: 17) و ميفرمايد: «هذا خَلْقُ اللهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِين ؛ اين آفرينش خداست؛ امّا به من نشان دهيد معبوداني غير او چه چيز را آفريدهاند؟! ولي ظالمان در گمراهي آشکارند» (لقمان: 11)
2. آشنايي با اسرار حکمت الهي
خداوند ميفرمايد: «وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِي السَّماواتِ وَما فِي الأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ؛ و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را از سوي خودش مسخّر شما ساخته؛ در اين نشانههاي (مهمّي) است براي کساني که انديشه ميکنند!» (جاثيه: 13)
3. آشنايي با حکمت تشريع
خداوند متعال ميفرمايد: «وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَي الْمُتَّقِينَ * کَذلِکَ يُبَيِّنُ اللهُ لَکُمْ آياتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ؛ و براي زنان مطلقه، هديه مناسبي لازم است (که از طرف شوهر، پرداخت گردد). اين، حقي است بر مردان پرهيزکار. اينچنين، خداوند آيات خود را براي شما شرح ميدهد؛ شايد انديشه کنيد!» (بقره: 241و 242) و ميفرمايد: «وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ؛ و روزه داشتن براي شما بهتر است اگر بدانيد!» (بقره: 184) و ميفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلي ذِکْرِ اللهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذلِکُمْ خَيْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ؛ اي کساني که ايمان آورده ايد! هنگامي که براي نماز روز جمعه اذان گفته شود، به سوي ذکر خدا بشتابيد و خريد و فروش را رها کنيد که اين براي شما بهتر است اگر ميدانستيد!» (جمعه: 9)
4. آشنايي با فلسفه تاريخ و عبرت از آن
خداوند متعال ميفرمايد: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَانْظُروا کَيْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِينَ ؛ پيش از شما، سنّتهايي وجود داشت؛ (و هر قوم، طبق اعمال و صفات خود، سرنوشتهايي داشتند؛ که شما نيز، همانند آن را داريد.) پس در روي زمين، گردش کنيد و ببينيد سرانجام تکذيبکنندگان (آيات خدا) چگونه بود؟!» (آل عمران: 137)
و ميفرمايد: «أَ وَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَيَنْظُرُوا کَيْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثارُوا الأَرْضَ وَعَمَرُوها أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها وَجاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما کانَ اللهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ؛ آيا در زمين گردش نکردند تا ببينند عاقبت کساني که قبل از آنان بودند چگونه بود؟! آنها نيرومندتر از اينان بودند، و زمين را (براي زراعت و آبادي) بيش از اينان دگرگون ساختند و آباد کردند، و پيامبرانشان با دلايل روشن به سراغشان آمدند (امّا آنها انکار کردند و کيفر خود را ديدند)؛ خداوند هرگز به آنان ستم نکرد، آنها به خودشان ستم ميکردند!» (روم: 9)
روايات در مدح عقل
در روايات فريقين نيز سخن از مدح عقل به ميان آمده است.
1. احاديث اهل بيت(علیهم السلام)
عقل در روايات عبارت است از نوري که خداوند سبحان بر ارواح انسان افاضه کرده و او ظاهر بذاته و مظهر لغيره است. او حجتي الهي است که ذاتاً معصوم است و ممتنع از خطا، او قوام حجّيت هر حجتي است، و او ملاک تکليف و ثواب و عقاب است و تميز بين حق از باطل و شر از خير به واسطه اوست و... . اينک به بررسي برخي از روايات که بر دليل عقلي براي اثبات وجود خداوند اشاره شده ميپردازيم.
الف) اميرالمؤمنين(علیه السلام) ميفرمايد: «بِصُنْعِ اللهِ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ وَبِالْعُقُولِ تُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ وَبِالتَّفَکُّرِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ.(40) به مخلوق خداوند بر وجود او استدلال ميشود، و به وسيله عقول به معرفت او اعتقاد پيدا ميشود، و با تفکر حجت او ثابت ميگردد»
ب) و نيز ميفرمايد: «بِالْعُقُولِ يُعْتَقَدُ التَّصْدِيقُ بِاللهِ وَبِالاِْقْرَارِ يَکْمُلُ الاْيمَانُ.(41) به وسيله عقلها اعتقاد به وجود خداوند پيدا ميشود، و به اقرار به وجود خدا ايمان کامل ميگردد.»
ج) امام باقر(علیه السلام) ميفرمايد:« لَمَّا خَلَقَ اللهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقْبِلْ، فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ: وَعِزَّتِي وَجَلالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْکَ وَلا أَکْمَلْتُکَ إِلاَّ فِيمَنْ أُحِبُّ، أَمَا إِنِّي إِيَّاکَ آمُرُ وَإِيَّاکَ أَنْهَي وَإِيَّاکَ أُعَاقِبُ وَإِيَّاکَ أُثِيبُ.(42) چون خدا عقل را آفريد از او بازپرسي کرد، به او گفت: پيش آي، پيش آمد، گفت: باز گرد، بازگشت. آنگاه فرمود: به عزت و جلالم سوگند مخلوقي که از تو به پيشم محبوبتر باشد نيافريدم و تو را تنها به کساني که دوستشان دارم کامل دادم، همانا امر و نهي و کيفر و پاداشم متوجه تو است.»
د) امام صادق(علیه السلام) ميفرمايد:« إِنَّ أَوَّلَ الاْمُورِ وَمَبْدَأَهَا وَقُوَّتَهَا وَعِمَارَتَهَا الَّتِي لا يُنْتَفَعُ بِشَيْء إِلاَّ بِهِ الْعَقْلُ الَّذِي جَعَلَهُ اللهُ زِينَةً لِخَلْقِهِ وَنُوراً لَهُمْ فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ وَأَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ وَأَنَّهُ الْمُدَبِّرُ لَهُمْ وَأَنَّهُمُ الْمُدَبَّرُونَ وَأَنَّهُ الْبَاقِي وَهُمُ الْفَانُونَ وَاسْتَدَلُّوا بِعُقُولِهِمْ عَلَي مَا رَأَوْا مِنْ خَلْقِهِ مِنْ سَمَائِهِ وَأَرْضِهِ وَشَمْسِهِ وَقَمَرِهِ وَلَيْلِهِ وَنَهَارِهِ وَبِأَنَّ لَهُ وَلَهُمْ خَالِقاً وَمُدَبِّراً لَمْ يَزَلْ وَلا يَزُولُ وَعَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِيحِ وَأَنَّ الظُّلْمَةَ فِي الْجَهْلِ وَأَنَّ النُّورَ فِي الْعِلْمِ فَهَذَا مَا دَلَّهُمْ عَلَيْهِ الْعَقْلُ.(43) آغاز و نخست هر چيز و نيرو و آباداني آنکه هر سودي تنها به آن مربوط است، عقل است که آن را خدا زينت و نوري براي خلقش قرار داده، پس با عقل، بندگان خالق خود بشناسند و دانند که آنها مخلوقاند و او مدبّر و ايشان تحت تدبير او هستند و اينکه خالقشان پايدار و آنها فاني ميباشند و به وسيله عقول خويش از ديدن آسمان و زمين و خورشيد و ماه و شب و روز استدلال کردند که او و اينها خالق سرپرستي دارند نا آغاز و بيانتها و با عقل تشخيص زشت و زيبا دادند و دانستند در ناداني، تاريکي و در علم، نور است. اين است آنچه عقل به آنها راهنما گشته است.»
ه) و نيز ميفرمايد: «مَنْ کَانَ عَاقِلا کَانَ لَهُ دِينٌ وَمَنْ کَانَ لَهُ دِينٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ.(44) هر که عاقل است دين دارد و کسي که دين دارد به بهشت ميرود.»
و) امام موسي بن جعفر(علیه السلام)س ميفرمايد:« يَا هِشَامُ إِنَّ للهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَحُجَّةً بَاطِنَةً؛ فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالاْنْبِيَاءُ وَالاَئِمَّةُ(علیهم السلام) وَأَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ (45) ؛ اي هشام، خدا بر مردم دو حجت دارد: حجت آشکار و حجت پنهان، حجت آشکار رسولان و پيامبران و اماماناند و حجت پنهان عقل مردم است.»
ز) امام رضا(علیه السلام) در پاسخ به سؤال ابن سکّيت هنگامي که پرسيد: «پس در اين زمان حجت خدا بر مردم چيست؟» فرمود:«الْعَقْلُ، يُعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَي اللهِ فَيُصَدِّقُهُ وَالْکَاذِبُ عَلَي اللهِ فَيُکَذِّبُهُ.(46) به وسيله عقل، امام راستگو شناخته و تصديق ميشود و دروغگو نيز با عقل شناخته شده و تکذيب ميشود.»
از اين روايات و غير اينها به طور وضوح استفاده ميشود که خداوند متعال عقول را بر معرفت خودش خلق کرده و خودش را به آنها شناسانده است. بنابراين هر کسي که داراي عقل بوده و موقعيت آن را نيز بداند قطعاً به خداوند سبحان عارف خواهد بود، ولي اين را بايد بدانيم که عقل داراي مراتب است و در نتيجه معرفت خدا نيز داراي مراتب است، هر کس که بيشتر از نور عقل استفاده کند معرفتش به خداوند بيشتر خواهد بود.
2. احاديث اهل سنت
الف) طبراني به سندش از ابن عباس نقل کرده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:« أَنَا الشَّاهِدُ عَلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ أنْ لايَعْثَرَ عَاقِلٌ إلاّ رَفَعَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ، ثُمَّ لايَعْثَرُ إِلاّ رَفَعَهُ حَتّي يَجْعَلَ مَصِيرَهُ إِلَي الجَنَّةِ.(47) من بر خداي عزّوجلّ گواهم که هيچ عاقلي لغزش پيدا نکند جز آنکه خداي عزوجل او را بلند کند، سپس زمين نخورد جز آنکه او را بلند نمايد تا آنکه مسير او به طرف بهشت باشد.»
ب) احمد بن حنبل و ديگران به سندشان از ابوهريره نقل کردهاند که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «کَرَمُ المَرْءِ دِينُهْ وَمُرُوءَتُهُ عَقَلُهُ وَحَسَبُهُ خُلْقُهُ (48)؛ کرم انسان دين او و مروتش عقل او و حسب او اخلاقش ميباشد».
ج) طبراني و ديگران به سند خود از قاسم بن ابي بزه نقل کرده که گفت: إنَّ رَجُلاً مِنْ بَنِي قُشَيْرٍ أَتَي النَّبِي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فَقَالَ: إنَّمَا کُنَّا نَعْبُدُ فِي الجَّاهِلِيَّةِ أوْثَانَاً وَکُنَّا نَرَي أَنَّها تَضُرُّ وَتَنْفَعْ. فَقَال رَسُولُ اللهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) : أَفْلَحَ مَنْ جَعَلَ اللهُ عَزَّوجَلَّ لَهُ عَقْلاً.(49) مردي از بني قشير خدمت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد و عرض کرد:همانا ما در جاهليت بت ميپرستيديم و معتقد بوديم که اين بتها به ما ضرر و نفع ميرسانند. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «رستگار شده کسي که خداوند عزوجل براي او عقل قرار داده است.»
د) طبراني به سندش از ابوهريره نقل کرده که رسول پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:« لَمَّا خَلَقَ اللهُ تَعَالَي العَقْلُ قَالَ لَهُ: قُمْ، فَقَامَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: أدْبِرْ، فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أقْبِلْ، فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أقْعُدْ، فَقَعَدَ. فَقَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: مَا خَلَقْتُ خَلْقَاً خَيْرَاً مِنْکَ وَلا أَکْرَمُ مِنْکَ وَلا أَفْضَلُ مِنْکَ ولا أَحْسَنُ مِنْکَ؛ بِکَ آخُذْ وَبِکَ أعْطِي وَبِکَ أَعِزُّ، وَبِکَ اُعْرَفُ، وَإيّاکَ اُعاتِبُ، بِکَ الثَّوابُ وَعَلَيْکَ العِقَابُ.(50) چون خداوند متعال عقل را آفريد، به او فرمود: برخيز. عقل برخاست. سپس فرمود: پشت کن. او پشت کرد. سپس به او فرمود: به من روي کن. او رو به خدا کرد. آنگاه به او فرمود: بنشين. او نشست. خداوند عزّوجلّ فرمود: من مخلوقي را بهتر و کريمتر و برتر و نيکوتر از نيافريدم، به توسط تو ميگيرم و به توسط تو عطا ميکنم و به تو عزت ميدهم و به تو ميشناسانم و تو را عتاب کرده، به تو ثواب داده و بر تو عقاب ميدهم.»
وهابيان و خلط بين خبر و سنت
به نظر ميرسد که وهابيان و در رأس آنان ابن تيميه بين سنّت نبوي که همان فعل و قول و تقرير حضرت است و خبر و روايت که حاکي از سنّت است خلط کردهاند، آري آنچه که عين واقع و حقّ بوده و عقل را بايد تابع آن گرداند سنّت نبوي است، ولي خبر و روايت که حاکي از سنّت است و ممکن است که جعل و وضع شده باشد حتي با سندهاي صحيح، خصوصاً آنکه انگيزههاي جعل حديث فراوان بوده، به نظر ميرسد که احتياج به ميزان صحيحي براي تشخيص روايات و اخبار صحيح از غير صحيح باشد که يکي از آنها عقل صريح و قطعي است.
لزوم دور در تخطئه مطلق عقل
اعتقادات را ميتوان بر سه قسم نمود:
1. بخشي از اعتقادات است که تنها ميتوان با حکم عقل آن را به اثبات رسانيد و استفاده از نقل اعم از قرآن و سنت براي اثبات آن تنها به جهت تأييد و ايمان افزايي است وگرنه مستلزم دور است، همچون اثبات وجود خدا و برخي از صفاتش مثل صفت صدق؛ زيرا هنوز خداوند متعال ثابت نشده است تا به تبع آن کلامش که همان قرآن ميباشد و نيز سنت نبيش مدرک اثبات عقايد شود.
2. بخشي ديگر از عقايد است که هم با حکم عقل و هم نقل قابل اثبات است. و عقل و نقل همديگر را در اين راستا تقويت ميکنند؛ همچون اثبات نبوت و امامت و اصل معاد.
3. بخشي ديگر از مسايل اعتقادي است که تنها اثبات کننده آن نقل اعم از آيات و روايت است و عقل را در آنها راهي نيست؛ همچون برخي از جزئيات معاد و خصوصيات آنکه در قرآن و روايات به آنها اشاره شده است.
استفاده قرآن از استعارات و کنايات
خداوند متعال مطابق با مقتضاي حال و وضعيت حاکم بر هر قومي به پيامبر آن قوم معجزهاي داده است، و لذا از آنجا که در ميان قوم حضرت موسي(علیه السلام) سحر و جادو رواج داشته به آن حضرت يد بيضاء و عصا داده است. و از آن جا که در ميان قوم حضرت عيسي(علیه السلام) علم پزشکي رواج داشته به او کارهاي خارق العاده در اين زمينه از قبيل برطرفکردن پيسي و احياي موتي و... داده است. و از آنجا که در زمان پيامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در ميان عرب فصاحت و بلاغت اهميت فراوان داشته و مردم آن زمان در اوج آن به سر ميبردند لذا خداوند متعال به پيامبرش قرآني عنايت فرمود که سواي جامعيت و کمال، محتواي آن داراي اوج فصاحت و بلاغت ظاهري است به حدي که هيچ کس نتوانست مثل آن را بياورد، و لذا مخالفان و معاندان بعد از اظهار عجز و ناتواني از مقابله به مثل از راه جنگ وارد شدند.
فصاحت و بلاغت يک کلام و کتاب در آن است که از مجاز، تشبيه، استعاره و کنايه به نحو احسن و کامل استفاده شود و اين منشأ وقوع تشابه در قرآن است. براي رفع تشابه احتياج به ميزانهايي است تا شبهه را از بين برده و انسان را به علم و يقين برساند و پرده تشابه را از قرآن برداشته و حقيقت را آشکار سازند، که يکي از آنها حکم عقل قطعي و بديهي است که با مقدمات و قضاياي بديهي به آن علم حاصل شده است. و از آن جا که خداوند متعال اين عنايت را در حق همه کرده و در وجودشان اين موهبت را به وديعه گذاشته است، لذا با پيمودن صحيح مقدمات ميتوان به حکم عقل بديهي و قطعي رسيد.
وهابيان و اعتماد به خبر واحد در عقايد
از جمله مباني وهابيان اعتماد بر خبر واحد در تمام مسايل اعتقادي است. محمد ناصرالدين الباني ميگويد: فقد ظهرت عند بعض علماء الکلام المسلمين منذ قرون طويلة فکرة خاطئة و رأي خطير، و ذلک هو قولهم: انّ حديث الآحاد ليس بحجة في العقائد الاسلامية، و ان کان حجة في الأحکام الشرعية! وقد اخذ بهذا الرأي عدد من علماء الاصول المتأخرين و تبنّاه حديثاً طائفة من الکتّاب و الدعاة المسلمين حتي صار عند بعضهم امراً بديهياً لايحتمل البحث و النقاش! و غلا بعضهم فقال: انّه لايجوز ان تُبني عليه عقيدة اصلا و من فعل ذلک فهو فاسق و آثم!!...(51) نزد برخي از علماي اسلامي متخصص علم کلام از قرنهاي طولاني فکري اشتباه و رأيي خطرناک ظاهر شده است، و آن اينکه حديث در باب عقايد اسلامي حجت نيست گرچه در مورد احکام شرعي حجت ميباشد، و اين رأي را تعدادي از علماي متأخر اصولي پذيرفته و جديداً طائفهاي از نويسندگان و دعوتکنندگان مسلمان آن را مبناي خود قرار دادهاند به حدّي که نزد آنان امري بديهي به حساب آمده که احتمال بحث و مناقشه در آن نميرود. و برخي نيز تندرويي کرده و گفتهاند: نميتوان هيچ عقيدهاي را بر خبر واحد مبتني نمود، و کسي که چنين کند او فاسق و گناهکار است...
بررسي ادله وهابيان
الباني در کتابي که در اين زمينه تأليف کرده، براي مدعاي خود به ادلهاي تمسک کرده است:
دليل اول
او ميگويد: انّه قول مبتدَع محدَث، لا اصل له في الشريعة الاسلامية الغراء، و هو غريب عن هَدْي الکتاب و توجيهات السنة، و لم يعرفه السلف الصالح رضوان الله تعالي عليهم و لم ينقل عن احد منهم...(52) اين سخن گفتاري بدعتآميز و امري حادث است که براي آن در شريعت اسلامي روشن جايگاهي نيست، و از هدايتهاي قرآن و توجيهات سنت نبوي به دور است، و سلف صالح ـ خشنودي خداي متعال بر آنان باد ـ به آن معرفت نداشتهاند، و از هيچ يک از آنها چنين امري نرسيده است...
پاسخ
اولاً: همانگونه که ذکر کرديم از آيات و روايات استفاده ميشود که در اعتقادات، يقين و اطمينان لازم است.
ثانياً: از آنجا که تمام راويان حديث عدالت نداشته و از سهو و اشتباه مصون نبودهاند، لذا بدون شواهد و قرائن قطعي نميتوان به مفاد روايات آنها اطمينان حاصل کرد.
ثالثاً: قرآن و سنت نبوي متّفقاً دعوت به تعقل و تدبر در مسائل عقيدتي و خداشناسي کردهاند تا از اين راه مردم به ايمان برسند.
دليل دوم
او نيز ميگويد: انّ هذا القول يتضمّن عقيدة تستلزم ردّ مئات الأحاديث الصحيحة الثابتة عن النبي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، لمجرّد کونها في العقيدة...(53) اين سخن متضمّن عقيدهاي است که مستلزم ردّ صدها حديث صحيحي است که از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ثابت شده، به مجرّد آنکه درباره مسايل اعتقادي است...
پاسخ
ما درصدد ردّ تمامي احاديث آحاد اعتقادي نيستيم، بلکه به همان جهتي که ذکر کرديم آنها را بررسي ميکنيم و بسياري از آنها که با عقل قطعي و نصوصات قرآن کريم سازگاري دارد را ميپذيريم و اگر مواردي باشد که مخالف با آن دو است، در صورتي که قابل تأويل نباشد به مفاد آنها اعتقاد پيدا نميکنيم.
دليل سوم
او نيز ميگويد: انّ القول المذکور ليس فقط لم يَقُل به الصحابة، بل هو مخالف لما کانوا عليه رضي الله عنهم؛ فاننّا علي يقين انّهم کانوا يجزمون بکلّ مايحدّث به احدهم من حديث عن رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، و لم يقل احد منهم لمن حدّثه عن رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) : خبرک خبر واحد لايفيد العلم.(54) اين گفتار را نه تنها صحابه نگفتهاند، بلکه مخالف با عملکرد آنها است؛ زيرا به يقين ميدانيم که آنان به هر حديثي که از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر ايشان نقل ميشد جزم پيدا ميکردند، و کسي به ناقلان حديث نميگفت: خبر تو واحد است و مفيد علم نيست...
پاسخ
اولاً: اين مطلب در غير مسائل اعتقادي در صورتي که راوي آن ثقه و مورد اعتماد بوده صحيح است، ولي اينکه آنان در مورد مسائل اعتقادي نيز چنين عملکردي داشتهاند معلوم نيست.
ثانياً: اين مطلب با گفتاري که از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده سازگاري ندارد؛ زيرا از حضرت نقل شده که فرمود:«کثرت علي الکذابة...»(55)؛ «بر من دروغگو زياد شده است...».
دليل چهارم
او نيز ميگويد: قال الله تعالي: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه»(56)، و قال: «وَ ما عَلَي الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ»(57)، و قال النبي(صلّی الله علیه و آله و سلّم): بلّغوا عنّي، متفق عليه...؛ و معلوم انّ البلاغ هو الذي تقوم به الحجة علي المبلّغ و يحصل به العلم، فلوکان خبر الواحد لايحصل به العلم لم يقع به التبليغ الذي تقوم به حجة الله علي العبد...(58) خداوند متعال فرمود: «اي رسول! آنچه بر تو از جانب پروردگارت نازل شده را ابلاغ کن، وگرنه رسالتت را [به مردم] نرساندهاي»، و نيز فرمود: «تنها وظيفه پيامبر ابلاغ آشکار و روشن است». و پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «از جانب من ابلاغ کنيد». و اين حديثي است که در تمام صحاح سته آمده است...
و معلوم است ابلاغ، چيزي است که بر آن حجّت بر مبلّغ تمام شده و به آن، علم حاصل ميشود. و اگر خبر واحد موجب علم نشود تبليغي که موجب برپايي حجت خدا بر بندگان است واقع نميگردد...
پاسخ
اولاً: از آنجا که پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ به ادله عقلي و قرآني ـ معصوم است و از هرگونه اشتباه و سهوي در امان ميباشد لذا ابلاغ او موجب علم و يقين است، و اين خلاف آن روايات و ابلاغاتي است که به واسطه از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است.
ثانياً: شمول جمله «بلّغوا عنّي» بر احاديث اعتقادي اول الکلام است؛ زيرا مطابق ادله ديگر در اين زمينه يقين يا اطمينان لازم است.
ثالثاً: بر فرض شمول روايات اعتقادي، با جمع بين ادله به اين نتيجه ميرسيم افرادي که اينگونه روايات به دستشان ميرسد از آنجا که دروغگو يا اشتباهکننده در نقل حديث و فهم آن بسيار است لذا بايد با عقل قطعي و نص قرآني ملاحظه کرده و سپس به مفاد آنها اعتقاد پيدا کنند.
دليل پنجم
او نيز ميگويد: انّنا نعلم يقيناً انّ النبي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کان يبعث افراداً من الصحابة الي مختلف البلاد ليعلّموا الناس دينهم، کما ارسل علياً و معاذاً و ابا موسي إلي اليمن في نوبات مختلفة، و نعلم يقيناً ايضاً انّ اهمّ شيء في الدين انّما هو العقيدة...(59) ما به طور يقين ميدانيم که پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) افرادي از صحابه را به مناطق مختلف ميفرستاد تا دين را به مردم تعليم دهند، همانگونه که علي ـ(علیه السلام) ـ و معاذ و ابوموسي را در چند نوبت به يمن فرستاد، و نيز به طور يقين ميدانيم که مهمترين چيز در دين همان عقيده است...
پاسخ
پيامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که افرادي از صحابه را به مناطق مختلف ميفرستاد بدين جهت بود که تا آنها را به فکر واداشته و دعوت به عقايد صحيح با تدبّر از راه عقل نمايد. و لذا در برخي از آياتي که مربوط به خداشناسي است بعد از آنکه عقيده صحيح و کيفيت استفاده آن را بيان کرده در آخر، امر به تعقل نموده است و اشاره به اين مينمايد که اين عقيده از راه تعقل قابل درک و فهم است. خداوند متعال ميفرمايد: «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ لآياتٍ لأِولِي الأَلْبابِ ؛ مسلماً در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و رفت شب و روز، نشانههاي (روشني) براي خردمندان است.» (آل عمران: 190)
و نيز ميفرمايد: «کَذلِکَ يُحْيِ اللهُ الْمَوْتي وَيُرِيکُمْ آياتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ؛ خداوند اينگونه مردگان را زنده ميکند؛ و آيات خود را به شما نشان ميدهد؛ شايد انديشه کنيد!» (بقره: 73) هم چنين ميفرمايد:«کَذلِکَ يُبَيِّنُ اللهُ لَکُمْ آياتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ؛ اين چنين، خداوند آيات خود را براي شما شرح ميدهد؛ شايد انديشه کنيد!» (بقره: 242)
و ميفرمايد: «أُفٍّ لَکُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ؛ اف بر شما و بر آنچه جز خدا ميپرستيد! آيا انديشه نميکنيد (و عقل نداريد)؟!» (انبياء: 67)
و نيز ميفرمايد: «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ؛ و او کسي است که زنده ميکند و ميميراند؛ و رفت و آمد شب و روز از آن اوست؛ آيا انديشه نميکنيد؟!» (مومنون: 80)
همچنين ميفرمايد: «...وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَالسَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ؛ و (همچنين) در تغيير مسير بادها و ابرهايي که ميان زمين و آسمان مسخرند، نشانههايي است (از ذات پاک خدا و يگانگي او) براي مردمي که عقل دارند و ميانديشند!» (بقره: 164)
و ميفرمايد: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ ؛ (اين کافران، در واقع) کر و لال و نابينا هستند؛ از اين رو چيزي نميفهمند!» (بقره: 171)
و نيز ميفرمايد: «اتَّخَذُوها هُزُواً وَلَعِباً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ ؛ آن را (نماز) به مسخره و بازي ميگيرند؛ اين به خاطر آن است که آنها جمعي نابخردند.» (مائده: 58)
و ميفرمايد: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ ؛ بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالي هستند که انديشه نميکنند.» (انفال: 22)
هم چنين ميفرمايد: «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَْرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها...؛ آيا آنان در زمين سير نکردند، تا دلهايي داشته باشند که حقيقت را با آن درک کنند؛ يا گوشهاي شنوايي که با آن (نداي حق را) بشنوند؟!» (حج: 46)
عدم جواز اعتماد به روايات ضعيف در عقايد
اهل حديث و حنابله و وهابيان در عقايد به آيات قرآن و حديث تمسک کرده و در پذيرش حديث به لحاظ سند توسعه داده و به هر خبر واحدي تمسک ميکنند در حالي که اعتماد به روايات ضعيف در عقايد جايز نيست.
ابن الصلاح در مقدمه کتاب «علوم الحديث» ميگويد: يجوز عند اهل الحديث و غيرهم التساهل في الأسانيد و رواية ما سوي الموضوع من انواع الأحاديث الضعيفة من غير اهتمام بيان ضعفها فيما سوي صفات الله تعالي، و احکام الشريعة من الحلال و الحرام و غيرهما، و ذلک کالمواعظ و القصص و فضائل الاعمال، و سائر فنون الترغيب و الترهيب، و سائر ما لاتعلق له بالأحکام و العقائد و ممّن روينا عنه التنصيص علي التساهل في نحو ذلک عبدالرحمن بن مهدي و احمد بن حنبل رضي الله عنهما.(60)
نزد اهل حديث و غير آنان جايز است تساهل در سندها و روايات غير جعلي از انواع احاديث ضعيف، بدون اهتمام به بيان ضعف آنها در غير رواياتي که مربوط به صفات خداوند متعال و احکام شريعت از حلال و حرام و غير آنهاست، و آن همانند موعظهها و قصهها و فضايل اعمال و ديگر فنون مربوط به تشويق و ترساندن، و ديگر اموري که ربطي به احکام و عقايد ندارد. و از جمله کساني که از او روايت کردهايم که تصريح به تساهل در مثل اين امور دارند عبدالرحمن بن مهدي و احمد بن حنبل رضي الله عنهما است.
نووي ميگويد: و يجوز عند اهل العلم و غيرهم التساهل في الأسانيد و رواية ما سوي الموضوع من الضعيف و العمل به من غير بيان ضعفه في غير صفات الله تعالي و الأحکام کالحلال و الحرام؛ و ما لايتعلق بالعقائد و الأحکام.(61) و جايز است نزد اهل علم و غير آنان تساهل در سندها و رواياتي غير از روايات جعلي، از ضعيف و عمل به آنها بدون بيان ضعف آنها، در غير مورد صفات خداوند متعال و احکام؛ مثل حلال و حرام، و آنچه که به عقايد و احکام تعلق ندارد.
...........................................................
پی نوشت ها:
1. کافي، ج 1، ص 16.
2. السرائر، ج 1، ص 46.
3. المستصفي، ج 1، ص 127.
4. اصول فقه، مظفر، ج 3، ص 108 به نقل از او.
5. صحيح مسلم، کتاب الصيام، ح 187.
6. مباحث الحکم عند الاصوليين، ج 1، ص 168.
7. شرح تجريد، ص 442.
8. المحصّل، ص 153.
9. المنهج السلفي، ص 387.
10. العقيدة السلفية، سَيلي، ص 102؛ الردّ علي الجهمية، ص 309.
11. درء تعارض العقل و النقل، ج 1، ص 147.
12. المنهج السلفي، ص 384.
13. المنهج السلفي، ص 385؛ درء التعارض، ج 1، ص 138.
14. المنهج السلفي، صص 385 ـ 386.
15. المنهج السلفي، ص 386.
16. درء التعارض، ج 1، ص 146؛ المنهج السلفي، ص 386.
17. مائده: 3.
18. عنکبوت: 51.
19. موقف المدرسة العقلية من السنة النبوية، ج 1، ص 66.
20. اصول کافي، ج 1، ص 29.
21. فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، ص 139.
22. المحيط بالتکليف، ج 4، ص 174.
23. ر.ک: مختصر الصواعق المرسلة، ص 90.
24. ر.ک: الاعتصام، ج 2، ص 331.
25. اعلام الموقعين، ج 4، ص 276.
26. موافقة صحيح المنقول لصريح المعقول، ج 1، ص 21.
27. منزلت عقل، صص 56 و 57.
28. حلية الاولياء، ج 3، ص 197.
29. مفتاح دار السعادة، ج 1، ص 225، با تصرف.
30. العقيدة السلفية، ص 127.
31. ر.ک: درء تعارض العقل و النقل، ج 1، صص 138 و 139.
32. مجموع الفتاوي، ج 19، صص 232 و 233.
33. مجموع الفتاوي، ج 9، ص 225.
34. مختصر الصواعق المرسلة، صص 82 ـ 83.
35. المنهج السلفي، ص 357.
36. فرقان: 33.
37. زمر: 27.
38. المنهج السلفي، صص 367 ـ 372.
39. المنهج السلفي، صص 357 ـ 358.
40. تحف العقول، ص 62.
41. تحف العقول، ص 66.
42. کافي، ج 1، ص 10؛ محاسن، ص 192؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 96.
43. کافي، ج 1، ص 29.
44. کافي، ج 1، ص 11؛ ثواب الأعمال، ص 14؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 91.
45. کافي، ج 1، ص 16؛ تحف العقول، ص 386؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 137.
46. کافي، ج 1، ص 25؛ عيون اخبار الرضا7، ج 1، ص 86؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 137.
47. المعجم الصغير، ج 2، ص 30؛ مجمع الزوائد، هيثمي، ج 6، ص 282؛ ج 8، ص 29.
48. مسند احمد، ج 2، ص 365؛ سنن دارقطني، ج 3، ص 303؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص123؛ ج 2، ص 163.
49. المعجم الکبير، ج 1، ص 132؛ الجامع الکبير، سيوطي، ح 3866.
50. المعجم الاوسط، طبراني، ج 2، ص 503؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 28.
51. وجوب الأخذ بحديث الآحاد في العقيدة، الباني، ص 3.
52. وجوب الأخذ بحديث الآحاد، ص 7.
53. وجوب الأخذ بحديث الآحاد، ص 8.
54. وجوب الأخذ بحديث الآحاد، ص 12.
55. همان.
56. مائده: 67.
57. نور: 54.
58. وجوب الأخذ بحديث الآحاد، ص 13.
59. وجوب الأخذ بحديث الآحاد، صص 14 ـ 15.
60. مقدمه ابن الصلاح، ص 49.
61. تدريب الراوي (شرح سيوطي بر التقريب)، نووي، ج1، ص 298.
............................................................
کتابنامه:
* قرآن کريم.
1. بحارالانوار، محمدتقي مجلسي، تهران، المکتبة الاسلامية.
2. سرائر، ابن ادريس، قم، مرکز نشر اسلامي.
3. العقيدة السلفية، سيلي، مکة المکرمة، المکتبة التجارية، 1413ه .ق.
4. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1404ه .ق.
5. کافي، محمد بن يعقوب کليني، تهران، دار الکتب الاسلامية.
6. منزلت عقل، عبدالله جوادي آملي، قم، نشر اسراء.
7. منهج السلف و المتکلمين في موافقة العقل و النقل و اثر المنهجين في العقيدة، جابر ادريس علي امير، چاپ اول، رياض، دار اضواء السلف للنشر والتوزيع، 1419ه .ق.
8. المنهج السلفي، دکتر قوسي، قاهره، طنطا، مکتبة الضياء.
9. موافقة صحيح المنقول لصريح المعقول، ابن تيميه.
10. موقف المدرسة العقلية من السنة النبوية، امين صادق امين.
11. وجوب الاخذ بحديث الآحاد في العقيدة، الباني.
.................................................................
نویسنده: علی اصغر رضوانی
ماخذ: عقل از منظر وهابيان، علی اصغر رضوانی، مشعر، تهران، 1390ش
|