سنت در لغت به معناي راه و روش است اعم از اينکه نيکو باشد يا زشت، حسنه باشد يا سيئه. در قرآن و روايات نيز به همين معناي لغوي آمده است. در حديث نبوي آمده است: «مَن سنّ في الاسلام سنّة حسنةفله أجرها و أجر مَن عمل بها بعده من غير أن ينقص من أجورهم شي و من سنّ في الاسلام سنّة سيئة کان عليه وزرها و وزر مَن عمل بها من بعده من غير ان ینقص من اوزارهم شي؛ [1] هر کس سنت حسنهاي در اسلام ايجاد کند پس ثواب آن و ثواب تمام عاملان به آن از آن اوست و هر کس سنت سيئهاي قرار دهد، عقاب عاملانش با اوست» بنابراين هر کسي کاري انجام دهد که باعث اين گردد که آن عمل در ميان افرادي يا قبيلهاي يا امتي رسم و عرف گردد که همگي آن را پذيرفته و اکثراً به آن عمل کنند، سنت گويند.[2]
اما سنت در اصطلاح علما داراي معناي متعددي و مختلفي است و در هر علمي به معناي خاصي به کار ميرود که اگر چه ميان اين تعاريف شباهتهاي زيادي وجود دارد. سنت نزد محدثين اين گونه تعريف شده است: « ما اثر عن النبي (ص) من قول أو عمل أو تقرير أو صفة خُلقيه أو خِلقيه أو سيرة سواء أکان ذلک قبل البعثة أم بعدها »[3] که شامل هر عمل و رفتار و کردار پيامبر در تمام حالات و ادوار زندگي ايشان ميشود. سنت در نگاه محدثان با حديث و خبر مترادف است و برخي خبر را اعم از حديث و سنت دانستهاند و لفظ «اثر» بر حديث مرفوع و موقوف و مقطوع اطلاق ميگردد و برخي گفتهاند: اثر فقط حديث موقوف را گويند.[4] زيرا محدثان به دنبال شناخت همه حالات پيامبرند، اعم از اينکه حکم شرعي از آن حاصل شود يا نشود.[5] زيرا اينان در راه هاي شناخت، فقط نقل را پذيرفته و راه عقل و شهود را قابل اعتماد نميدانند،[6] لذا برخي حتي در افعال عادي هم دوست دارند که طبق آنچه از پيامبر نقل شده است عمل کنند، اگر چه شايد هيچ نوع استحبابي هم نداشته باشد.
سنت نزد اصوليون و سلفيان اين گونه تعريف شده است: « آنچه از پيامبر نقل شده از قول و فعل و تقرير»[7]. اين تعريف به خاطر رويکرد اصوليان به مصادر شريعت است و چون آنان به دنبال روشها و چگونگي استنباط احکام هستند، لذا به سنت ازآن جهت که دليل و مصدر شريعت است نگاه ميکنند و لذا به دليل معروف شده است و در اصول فقه شيعه هم از ادله اربعه استنباط ( قرآن، سنت، اجماع و عقل ) ياد ميشود.
سنت نزد فقها به معناي استحباب به کار ميرود که در مقابل وجوب و حرمت است و در تعريف سنت نزد فقيهان سلفي به همين معنا آمده است: « آنچه از پيامبر ثابت شد ولي از امور واجب نيست سنت گويند».[8]
در برخي موارد سنت به معناي عمل صحابه است؛ علي الخصوص در موارد اتفاق صحابه مورد پذيرش اهل سنت. گاهي به عمل شيخين نيز سنت گويند و گاهي سنت خلفاي راشدين را سنت گويند، [9] همچنان که در حديثي آمده است: « بر شما باد به سنت من و سنت خلفاي من و بپرهيزيد از بدعت که هر بدعتي ضلالت است».[10] اين تعريف آخر، مهمترين تعريفي است که به اهل سنت اطلاق ميشود که در مقابل اين مفهوم، مفهوم بدعت وجود دارد. سلفيه گويند سنت چيزي است که پيامبر و اصحابش بر آن بودهاند، از حيث اعتقاد، عمل و نحوه سلوک و رفتار. [11] اين تعريف از سنت خود داراي دو اطلاق است عام و خاص. عام آن اين است که شيعه در مقابل آن قرار دارد بنابراين تمام طوايف ديگر که خلافت شيخين را قبول دارند حتي خوارج در اين تعريف قرار ميگيرند.[12] در مقاله « مفهوم اهل سنت» ثابت شده که اين مفهوم از قرن سوم به بعد به اصحاب حدیث اطلاق شد و يک نوع فرافکني بوده است.[13] بر اين اساس اگر در کتب اصحاب حديث و رجال آمده است که صاحب سنّة يا صاحب بدعت يعني ملاک اصحاب حديثاند. اگر آرا اعتقادي آن فرد مطابق اصحاب حديث باشد، صاحب سنت است و الاّ صاحب بدعت است. احمد بن حنبل در اين زمينه گفته است: «اصول السنّة عندنا التمسک بما کان عليه اصحاب و رسول الله». [14]
در همين راستا آثار متعددي به عنوان سنت به نگارش درآمد که همگي بعد از احمد بن حنبل نوشته شده است که نشان ميدهد مفهوم سنت از زمان احمد بن حنبل به بعد مرسوم و معروف بر طيف خاصي شده است.[15] اين آثار عبارتند از «السّنة از احمد بن حنبل؛ السنّة از خلاّل؛ السنّة از ابوبکر بن عاصم؛ السنّة از ابو داود سجستاني؛ الاعتصام بالسنّة از بخاري و السنّة از طبري و امثال آن که در طبقات الحنابله ابن ابي يعلي» آمده است.
در نزد سلفيان، سنت مفسر قرآن کريم است و در نگاه آنان همچون قرآن معاني آن از طرف وحي است ولي اختلافش با قرآن در اين است که الفاظ قرآن نيز وحي است اما الفاظ سنت از پيامبر است. اين معاني را یا جبرئيل براي پيامبر آورده است و يا روح الامين به قلب او الهام کرده است، و يا در خواب به او الهام ميگردد يا حضرت رسول (ص) به طريق اجتهادي از آنچه به ايشان تعاليم داده است، مطالبي را براي مردم بيان ميکند. دليل سلفيان بر حجيت سنت نبوي به سه دليل قرآن، خود سنت و اجماع است. قرآن فرموده است: « و مَا ينطِقُ عَنِ الْهَوَي * إِنْ هُو إِلاَّ وَحيُ يُوحَي؛[16] از روي هواي نفس حرف نميزند و آنچه ميگويد وحي منزل است.» و اين در تمام آنچه پيامبر فرموده است صدق ميکند. پيامبر نيز به عبدالله بن عمروعاص با انگشت به خودش اشاره فرمود و اين سخن پيامبر در زماني صادر شد که قريش به عبدالله بن عمروعاص طعنه زده و ميگفتند: آيا هر چيزي از پيامبر شنيدي مينويسي و حال آنکه پيامبر بشري است که در غضب و رضا سخن ميگويد؟ لذا عبدالله از نوشتن دست کشيد تا اينکه پيامبر به وي فرمود بنويش که هر چه از من صادر ميشود حق است.[17]
در زمينه اجماع هم شوکاني قائل است که تمام اهل علم اتفاق دارند که سنت پاک پيامبر، دليل مستقلي براي تشريع احکام و عارف ديني است و سنت مثل قرآن در تحليل حلال و تحريم حرام نقش دارد. وي در ادامه به حديث « ألا أني اوتيت الکتاب و مثله معه »[18] اشاره کرده و در توضيح آن به اين نکته اشاره دارد که « و مثله معه» يعني سنت و مسائلي که قرآن به آنها نپرداخته است. [19] هچنين در زمينه استقلال سنت در منبع بودن در معارف ديني، محمد ناصر الدين ألباني، يکي از سلفيان و محدثان مشهور عصر حاضر کتابي به نام الحديث حجة بنفسه في العقائد و الاحکام تأليف کرده و به اين حديث استناد کرده است.[20]
سلفيان به استناد به همان آيه « إنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذکْرَ و إنَّا لَهُ، لَحَفِظُونَ »[21] معتقد به حفظ سنت نبوي از تحريف شده و قائلند چون سنت هم از وحي است لذا خداوند خود متعهد گرديده است که آن را حفظ نمايد. آنان با تمسک به احاديث در کتب حديثي علي الخصوص صحاح ستة پافشاري بر حفظ سنت پيامبر از سوي صحابه دارند که حديثي از انس بن مالک در صحيح بخاري آمده است که « انّه (پيامبر) کان اذا تکلّم بکلمة اعادها ثلاثاً حتي يفهم عنه»[22] يعني پيامبر هر گاه سخن ميگفت سه بار تکرار ميکرد تا دقيق مطلبش را بفهمند؛ که سلفيه با استناد به اين حديث ميگويند پيامبر با تکرار سنت، آنها را در روح و روان و ذهن صحابه حک ميکرد و آنان به عنوان حافظان سنت اين مطالب را به تابعين انتقال دادند. در حديث ديگر آمده است که پيامبر درباره ترغيب مسلمانان به آموختن و طلب علم فرمود: «طالب علم بر بال ملائکه راه ميرود».[23] که سلفيه با تمسک به اين احاديث معتقدند که پيامبر صحابه را به تعليم علم ترغيب نمود و اين باعث شد که صحابه در حفظ سنت کوشا باشند. همچنين با تمسک به حديث « خداوند نصرت دهد فردي را که حديثي از ما بشنود و او را حفظ کند و به غير برساند. چه بسا حامل فقهي که فقه را به افقه از خود برساند و چه بسا حامل فقهي که فقيه نيست»[24] معتقدند که پيامبر اين احساس را در صحابه ايجاد کرد که تمام آنچه را از پيامبر ديده يا شنيدهاند، براي آيندگان نقل کنند و اين چنين سنتش را از تحريف بازداشت.
پيامبر در موارد متعدد براي کساني که علم را کتمان کنند، وعده عذاب داد و نيز فرمود: «من کذّب عليّ متعمداً فليتبوا مقعده من النار»[25] به نظر سلفيان اين تأکيدات پيامبر اثر عظيمي در صحابه نسبت به حفظ و حراست سنت پيامبر نهاد.[26] در صحاح ستة اهل سنت و آثار حديثي آنان رواياتي وجود دارد که سلفيان با تمسک به آنان، اهتمام ويژه صحابه نسبت به حفظ حديث و سنت پيامبر را يادآور ميشوند. نيز از ابوهريره نقل ميکنند که نزد پيامبر رفتم و از فراموش کردن احاديثي که ميشنوم شکايت کردم. پيامبر دست مبارک خود را بر سينه من نهاد و من ديگر از آن به بعد چيزي را فراموش نکردم.[27] کتابت برخي از اصحاب همچون عبدلله بن عمروعاص دليل ديگر سلفيان براي توجه صحابه به سنت پيامبر است. ابو هريره ميگويد: هيچ يک از ياران پيامبر بيشتر از من از پيامب حديث نقل نکرده است مگر عبدالله بن عمرو عاص. زيرا او مينوشت و من نمينوشتم.[28] اما به نظر ميرسد اين مطالب مورد خدشه بسياري از محققان قرار گرفته است. شيعه معتقد است منبع نگارش حديث و بيان حسنا کتاب الله باعث گرديد که نوشتن سنت پيامبر به تأخير افتد و موجب شد که برخي از سنتهاي خلفا به عنوان سنت اسلام به عموم مسلمانان ارائه گردد که علامه حلّي در کشف المراد[29] به برخي از آنها اشاره کرده است و علامه مجلسي به تفصيل در بحار الانوار آورده است. خود اصحاب حديث و سلفيان نيز به نوعي به اين مسئله اقرار کردهاند ولي با توجيهات خود، موضوع را به صورت ديگري بيان ميکنند. آنان به اين نکته اشاره ميکنند که در عهد عمر بن عبدالعزيز، ايشان دستور داد که علما به تدوين سنت بپردازند زيرا ترسيد که علم و اهلش از بين بروند و به افرادي مثل ابوبکر بن حزم و ابن شهاب زهري فرمان داد که سنت را بنويسند.[30]
برخي از محققان پا را فراتر نهاده و معتقدند، سنتي که در ميان بزرگان قرن اول و دوم مطرح بود، اختصاص به سنت پيامبر ندارد بلکه آداب و رسومي است که به مرور زمان از سوي خلفاي راشدين و امويان و بزرگان اثرگرا قرون نخستين به عنوان سنت شناخته شد. پس ميتوان پذيرفت حدود هفتاد تا هشتاد درصد سنتها از پيامبر است اما بيست تا سي درصد سنتها، سنتهاي خلفاي بعد از پيامبر است که از سوي عموم صحابه و تابعين تأييد ميشد و مطرح ميگرديد.[31] نقل جملهاي از جاحظ در اينجا مطلب را براي ما روشن ميسازد، جاحظ در رسالة في النابتة مينويسد: « ... تا نوبت به یکی از بنی امیه رسيد که استبداد به خرج داد و بر جماعت مسلمين سيطره پيدا کرد و آن سال را سال جماعت ناميدند که سال جماعت نبود بلکه سال تفرقه و غلبه بود و سالي بود که خلافت به ملک تبديل شد ... تا اينکه نظر پيامبر را به صورت علني ردّ کرد و حکم پيامبر را درباره الولد للفراش و للعاهر الحجر با تمام وقاحت انکار کرد، با اينکه اجماع امت بر اين بود که سميّه فراش اين سفيان نبود و بلکه عامر بود ... کشتن حُجر بن عدي و تعطيلي احکام ... انکار احکام منصوص و سنن منصوب نبود ... و اين اولين کفري بود که در اسلام صورت گرفت ... اما بسياري از بزرگان آن عصر قائل به کفر وي نبودند[32] در عبارت جاحظ به وضوح ديده ميشود که سنت آن چيزي نبود که پيامبر ميگفت، بلکه سنت آن چيزي بود که برخی از بزرگان به آن اعتقاد داشتند.[33]
مسئله جبر و اختيار که از سوي اُمويان به شدت تبليغ ميشد و اختياريون به شدت سرکوب ميشدند از سوي اُمويان به عنوان سنت پيامبر به عموم مسلمانان تلقين شد[34] . فکر اختيار تفکري بدعت آميز شد و وقتي اختيار رد شد قيام عليه حاکم مورد طرد قرار گرفته و تمام قيام هاي شيعه حتي قيام امام حسين (ع) از سوي بزرگان سلفيه مورد نقد قرار گرفت.[35]
برخي از مستشرفان پا را فراتر نهاده و حتي بيان کردند که هر چه سند حديث نزد اهل حديث قويتر است يقين کنيد که جعليتر است[36] که البته مورد نقد شيعه، [37] اهل سنت[38] و حتي خود مستشرقان[39] ديگر قرار گرفت. به هر حال اباضيه از خوارج، فرقههاي گوناگون اهل سنت از عقلگرايان مثل معتزله گرفته تا حديث گرايان مثل اصحاب حديث و سلفيان تا شيعه اعم از زيدي و اماميه در فتاد درصد از تفکرات، اعتقادات، احکام و فقه و اخلافيات شبيه هم از پيامبر گزارش کردهاند که نشانه اهتمام صحابه و تابعين در هر طيف فکرياي که بودهاند در گزارش دقيقي از سنت پيامبر است. بنابراين سنت پيامبر را ميتوان به عنوان منبعي برا شناخت دين اسلام و حقايقي که پيامبر به مردم ارائه داد، پذيرفت، اما بايد نقل به معناها، جعليات، حذفيات - در صورت عدم تطابق با عقيده نويسنده - و تفيرهاي گوناگون را از نظر دور نداشت و با دقت، سنتي را به پيامبر نسبت داد. مهمترين مشکل اعتماد به بزرگان سلف است[40] که مسلمانان را به فرقهها و مذاهب گوناگون تقسيم کرده و کمتر ميتوان حرّ و آزادهاي در اين ميان يافت که فراتر از چهار چوب فرقهها و مذاهب به «ما قال» ها و ادله آنها نگاه کند، متأسفانه اکثر مردم حتي انديشمندان طرفدار «من قال» ها هستند نه «ما قال» ها.[41]
ابن قيم جوزي ( م 759 هـ .ق) يکي از سلفيان و شاگرد ابن تيميه درباره حجيت سنت مي نويسد: «خداوند در قرآن به وسيله آين « أطِيعُواْ اللهَ وَ أطِيعُواْ الرَّسُول» امر به اطاعت از پيامبر خويش نموده و تکرار کلمه اطيعوا نشانه استقلال حجيت سنت پيامبر است لذا اطاعت از پيامبر بدون هيچ قيد و شرطي لازم است اعم از اينکه آنچه پيامبر ميفرمايد در کتاب باشد يا نباشد. زيرا سنت پيامبر مثل کتاب به او عطا شده است».[42] ايشان هم چنين در کتاب مختصر الصواعق المرسله ب بحث حجيت سنت پيامبر پرداخته و معتقد است که اطاعت از پيامبر از لوازم ايمان و مخالفت با آن از علامات نفاق است. لذا اگر بخواهيم اعتقادي هم پيدا کنيم بايد ابتدا از پيامبر اجازه بگيريم و هيچ مذهب علمي را نپذيريم مگر به سنت نبوي مراجعه کرده و اگر اذن دادن آن را بپذيريم.[43]
سلفيه در جواب اين سؤال که در ابتداي اسلام، احاديث مکتوب نگرديد، لذا خلط و اشتباه در آن راه يافت، گفتهاند که برخي از سنتها به تواتر به دست ما رسده که ديگر احتاجي به مکتوب کردن آن نبوده است. ديگر اينکه برخي صحابه مثل عبدالله بن عمر و عاص مينوشتند و پيامبر هم کتابت را ترغيب کرده است. برخي هم به خاطر ايکه حافظه آنه اقوي باقي بماند، توشتن را کراهت داشتند. چنانچه در تايخ آمده که برخي از صحابه مي نوشتند، سپس آن را حفظ کرده و در ادامه مکتوب را پاره ميکردند تا هميشه مجبور به مرور آن حديث در حافظه خود باشند. نکته ديگر اين است که نوشتن يک چيز است و تدوين امر ديگر است. زيرا تدوين يعني ترتيب فصل و باب بندي کردن آن که يک مرحله متأخرتر از کتابت است و آنچه عمر بن عبدالعزيز دستو داد، بحث تدوين است نه اصل کتابت.[44] سلفيان عرضه حديث و سنت به قرآن را قبول ندارند و عرضه حديث به قرآن را رد ميکنند.
اجماع سلف، سومين منبع استنباط اصول اعتقادي
اجماع به معناي اتفاق مسلمانان بر يک موضوع، از همان دوران سقيفه براساس نسبت حديثي به پيامبر از اصول اساسي اهل سنت بالاخص اصحاب حديث و سلفيان گرديد. در آثار حديثي آنان آمده است که پيامبر فرمود: «لا تجتمع امتي علي الخطا؛ امت بر خطا اجماع نميکند»[45] به اين معنا که امت هيچگاه بر ضلالت اجماع نخواهد کرد. شوکاني يکي از سفيان مطرح قرن سيده اجماع را اين گونه تعريف کرده است: « اتفاق مجتهدان امت پيامبر بعد از وفات ايشان در عصري از عصرها بر امري از امور».[46] بنابراين اجماع امت در حديث به اجماع مجتهدان آن امت تغيير يافته و از حيث زمان نيز مقيد به عصري شده است نه اينکه در تمام زمانها بر آن مسئله اتفاق باشد. لذا محدوده آن نزد سلفيان مقيد شده است. سلفيان با تمسک به حديثي از پيامبر اجماع صحابه را حجت دانشته و قائلند پيامبر فرمود: «صحابه مرا اکرام کنيد...» که منظور اجماع صحابه بر يک موضوع است.
سلفيان اجماع را در مسائل اعتقادي نيز حجت دانسته ولي آن را مقيد و محدود کرده و قائلند که اجماع در باب عقيده بايد به کتاب و سنت مستند باشد و قياس و غير آن قابليت استناد را ندارند. زيرا مسائل اعتقادي توفيقي هستند و فقط به وسيله کتاب و سنت مستند باشد و قياس و غير آن قابليت استناد را ندارند. زيرا مسائل اعتقادي توفيقي هستند و فقط به وسيله کتاب و سنت شناخته ميشوند ولي در کتاب و سنت شرط نيست که مستندش قطعي باشد، بلکه اگر خبر واحدي هم اين اجماع را تأييد کرد، کافي است. زيرا اگر دليل قطعي وجود داشته باشد احتياج به اجماع نيست.[47]
به نظر ميرسد مهمترين مورد تمسک به اجماع در نزد سلفيان بلکه نزد همه اهل سنت بيعت ابوبکر است که هيچ شاهدي از قرآن و سنت ندارد و ميخواهند به وسيله اجماع مهمترين موضوع اختلافي ميان شيعه و سني را حل کنند. شايد به همين دليل باشد که مکتب ظاهريّه فقط اجماع اصحاب پيامبر را پذيرفته و گفتهاند که اجماع صحيح نيست مگر از اصحاب پيامبر که خاص آنان است و به ديگران تعلق نميگيرد.[48] سلفيان حجيت اجماع را مفيد قطع دانسته و قائلند که اجماع صحابه از همه اجماعيات اعتبارش بيشتر است و مثل کتاب و خبر متواتر حجت است، اما اجماعيات پس از صحابه چون ظنّي است، افاده ظن ميدهد.[49] ابن تيميمه در مورد منکر حکمي که به اجماع ثابت شده است به تفضيل روي آورده و معتقد است اگر حکمي ضروري دين به وسيله اجماع ثابت شود و اجماع عامه و خاصه را داشته باشد، منکر ان کافر است زيرا منکر ضروري دين است. اما اگر به اجماع ظنّي ثابت شده است مثل اجماع سکوتي يا اينکه مخالفت واضح و روشني دارد منکر آن فاسق يا بدعتگزار است و حکم به کفر آن نميشود.[50]
به نظر می رسد در اينجا ابن تيميه به اختلافت شيعه و سني نظر داشته است. گفتني است که در مسئله اجماع در اعتقادات، ميان اهل سنت اختلاف شديدي وجود دارد. زيرا برخي معتقدند اصل در نقل، عقل است که در فصل جايگاه عقل و نقل به آن ميپردازيم. لذا برخي از متکلمان اهل سنت حجيت اجماع در ابواب اعتقادات را منکرند و قائلند که مسائلي که افاده علم ميدهد، فقط از طريق عقل قابل اثبات است و اجماع در اين زمينه موضوعيت ندارد. زيرا دلالت عقل قطعي است و هيچ دليلي هم سنگ آن نيست پس اجماعه در ابواب اعتقادي جايگاهي ندارد.[51] سلفيان به پيروي از بزرگان خود که هيچ اعتباري براي عقل قائل نيستند،[52] و آنان تمام اقوال و اعمال متعلق به دين را با سه اصل کتاب، سنت و اجماع اصل ميسنجند و در نگاه انان اجماع صحيح يعني «ما کان عليه السلف الصالح» زيرا بعد از سلف، اختلافات شروع شد و امت به تفرقه افتاد.[53]
.............................................
پی نوشت ها:
[1] - صحيح مسلم حديث 1017 و 1059.
[2] - ر.ک: مهدي فرمانيان، مقاله «مفهوم اهل سنت»، مجله هفت آسمان، ش17، و کتاب فرق تسنن، ص 17-23.
[3] - مصطفي سباعي، السنة و مکانتها في التشريع الاسلامي، ص47.
[4] - طاهر بن صالح جزايري، توجيه النظر الي اصول الأثر، ص 2-3؛ سيوطي،تدريب الراوي، ج1، ص 42-43.
[5] - ابن حجر عسقلاني، نخبة الفکر في مصطلحات اهل الاثر، ص 16-20.
[6] - ر.ک: به وصل جايگاه عقل و نقل نزد سلفيه، همين رساله.
[7] - شوکاني، ارشاد الفحول، ص33.
[8] - قاضي ابويعلي، الحدة في اصول الفقه، ج1، ص166.
[9] - شاطبي، الموافقات، ج4، ص 4-7؛ سرخسي، اصول،ج1، ص 114.
[10] - سنن ابی داود، حديث 4607؛ سنن ترمذي، حديث 2678؛ البان، صحيح سنن ابن ماجه، حديث 40.
[11] - ابن رجب حنبلي، جامع العلوم و الحکم، ص 230.
[12] - ر.ک: مهدي فرمانيان، فرق تسنن، ص 13، مقدمه مؤلف.
[13] - فرق تسنن، ص 19-22.
[14] - ر.ک: زمرلي، عقائد ائمة السلف، ص 32،( در اين کتاب سه گزارش از السنة احمد بن حنبل آمده است).
[15] - ر.ک: شاخت، مقاله «ارزيابي مجدد احاديث اسلامي » مجله علوم حديث، ش 34؛ نيز بنگريد: مدخل «اصحاب حديث»، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، رسول جعفريان، « نقش احمد بن حنبل در تعديل اهل سنت»، مجله هفت آسمان، ش5.
[16] - نجم، 3-4.
[17] - سنن ابي داود، ج 4، ص 60-61، حديث 3646.
[18] - الباني، مشکاة المصابيح، ج1، ص 57-58.
[19] - شوکاني، ارشاد الفحول، ص 33.
[20] - الباني، الحديث حجة بنفسه، ص 26.
[21] - حجر، 9.
[22] - صحيح بخاري، حديث 95.
[23] - سنن ابن ماجه، حديث 182، سنن ابي داود، حديث 3641 (باب فضل علما).
[24] - سنن ترمذي، حديث 2657.
[25] - صحيح بخاري، حديث 110.
[26] - ر.ک: الباني الحديث حجة بنفسه، ص 32-38.
[27] - صحيح بخاري، حديث 119.
[28] - همان، حديث، 113.
[29] - کشف المراد، باب امامت، بحث مطاعن.
[30] - ابن حجر عسقلاني، فتح الباري في شرح صحيح البخاري، ج1، ص 208.
[31] - ر.ک: احمد پاکتچي، مدخل « اصحاب حديث»، دائرة المعارف بزرگ اسلامي.
[32] - رسائل جاحظ، رسالة في النابتة، ج2، ص 11-12.
[33] - ر.ک: مهدي فرمانيان، فرق تسنن، مقاله «عثمانيه».
[34] - ر.ک: حسين عطوان، فرقه اسلامي در سرزمين شام در عصر اموي فصل خلافت و ولايت از ديدگاه امويان.
[35] - ر.ک: سيد علي حسيني ميلاني، درسهايي از واقعه عاشورا، بخش ديدگاه اهل سنت.
[36] - ر.ک: جوزف شاخت، مقاله «ارزايبي مجدد احاديث اسلامي» مجله علوم حديث، ش 37.
[37] - ر.ک: زهرا سهيلي، مستشرقان و حديث، ص 122 به بعد.
[38] - ر.ک: جمعي از نويسندگان، مناهج المستشرقين، ج1، ص 48 به بعد.
[39] - ر.ک: موتسکي، مقاله « مصنّف عبدالرزاق» مجله علوم حديث، ش40.
[40] - در اين زمينه بنگريد، ابن حجر عسقلاني،نخبة الفکر في مسطلح اهل الاثر، ص 32 (وي ميگويد: از دشوارترين علومها در علوم حديث اين مطلب که چگونه بفهميم راوي چگونه نقل کرده است).
[41] - فراموش نميکنم که يکي از اساتيد، رسالهاي را بينام چاپ کرد و از آن تجليل نمود و وقتي فهميد که از فرقه اي مخالف فرقه خود است به انکار رساله و محتواي آن پرداخت.
[42] - ر.ک: ابن قيم، اعلام الموقعين، ج1، ص 48.
[43] - همو، مختصر الصواعق المرسله، ج2، ص 352-353.
[44] - ر.ک: ابن عبدالبر، جامعه بيان العلم، ج1، ص 82-83؛ خطيب
[45] - شوکاني، ارشاد الفحول، ص71.
[46] - شوکاني، ارشاد الفحول، ص 71.
[47] - عبدالعزيز بن احممد، کشف الاسرار عن اصول فخر الاسلام، ج3، ص 264.
[48] - ر.ک: ابن حزم، الإحکام، ج4، ص 659.
[49] - ر.ک: ابن تيميمه، مجموع فتاوي، ج7، ص 39، و ج19، ص 270؛ شوکاني، ارشاد الفحول، ص 79.
[50] - همان، ج7، ص 39، و ج19، ص 269- 270.
[51] - جويني، البرهان،ج1، ص 717؛ آمدي،الإحکام، ج1، ص 157.
[52] - درباره ديدگاه سه فيه همگرا در نقد عقل بگريد: الآراء الکلاميّه لائمة المذاهب الفقهيّه، تاليف نعمة محمد عبدالقادر، ص 198-203 و 250-254 و 308- 314.
[53] - ابن تيميه مجموع فتاوي، ج3، ص 157.
..........................................................
نویسنده: دکتر مهدی فرمانیان
ماخذ: مبانی فکری سلفیه، مهدی فرمانیان، پایانامه دکتری مرکز تربیت مدرس، 1388ش
|