مقدمه
يکي ديگر از مبناي فکري سلفيه، تقدم فهم سلف بر فهم خلف است. سلفيان معتقدند سلف صالح از صحابه و تابعين از تابعي تابعين به خاطر نزديکي به زمان پيامبر و همراهي آنان با پيامبر، قرآن را بهتر فهميده و با پوست و گوشت خود آن را لمس کردهاند، لذا فهم آنان بهترين فهم است و بالاخص در مسائل اعتقادي بايد فهم آنان را به ديگر فهم ما، بالاخص فهم متکلمان و فيلسوفان و عرفا مقدم داست و اين فهم براي متأخرين حجت است و نبايد از آن عدول کرد. اين مبنا بيشتر از همه از سوي ابن تيميه مورد تأکيد قرار گرفت؛ اگر چه طيفي از اصحاب حديث در طول تاريخ گرايش سلفي داشتهاند. سلفيان با استناد به برخي احاديث مروي از پيامبر و سخنان صحابه و تابعين و عدهاي از بزرگان اصحاب حديث به تأييد اين ديدگاه پرداخته و از پيامبر نقل ميکنند که «خداوند صحابه مرا بر تمان جن و انس برتري داد به غير از پيامبران» که به نظر سلفيه شکي نيست که اين خيريت در کمال علم و تمام فهم از کلان خدا و رسول است.
علل برتري سلف بر خلف
سلفيه براي اثبات مدعاي خود به آيات قرآن تمسک کرده و قائلند تعداد از آيات قرآن دالّ بر فضل اصحاب پيامبر بر ديگران است. خداوند در قرآن ميفرمايد: «و کذلک جعلنکم امة وسطا» که در اينجا است وسط اصحاب پيامبر بوده زيرا اين آيه در زمان ايشان نازل شده و فضیلتي براي آنان محسوب ميشود. کلمه « وسط » يعني خوبان عادل که نشانگر اين است. که صحابه همان خيار امت بوده و در اقوال و اعمال و اراده و نيت بر ديگران برتري دارند و به همين خاطر مستحق شهادت در روي قيامت گشتند و هنگاهي ميتوانند شاهد باشند که علمشان برتر از بقيه باشد و حق با آنان باشد. به نظر ميرسد اين آيه هيچ دليلي بر برتر بودن فهم سلف نسبت و امت وسط بودن دليلي بر برتري فهم نيست. زيرا ميتوان به تسليم عقايد صحيحي را پذيرفته باشند. و عبدالله بن عمر گفته است: «صادقين يعني پيامبر و اصحابش» و ضحاک گفته: «با ابوبکر و عمر و اصحاب اين دو» منظور است. اين معيّت که از سوي خداوند به مسلمانان امر گشته است به معناي اقتدا در علم و فهم و عمل و اعتقاد منظور است و به اين معناست که هر کس در چيزي با صادقين مخالفت کند با آنان نخواهد بود و با آيه مخالفت خواهد کرد. پس صادق خواهد بود که با صادقين نيست. بنابراين معيّت هنگامي حاصل ميشود که در هيچ امري بالاخص در اعتقادات با آنان مخالفت نشود و پيروي بي چون و چرا از آنان گردد.
گفتني است که صادقين در آيه به وسيله کلماتي از خود صحابه و تابعين تفسير شده است و اين مصادره به مطلوب است. زيرا از شما ميپرسيم که چرا بايد از سلف پيروي کرد، ميگوييد: چون قرآن گفته «با صادقين باشيد»؛ ميپرسيم: سلف چه ربطي به صادقين دارند؛ مگر صادقين چه کساني هستند چواب گوييد: بعضي از صحابه گفتهاند: صادقين صحابه اند؛ که در اين استدلال براي اثبات يکي شيء به خود آن شيء استناد ميشود که نمی تواند مدعاي شما را ثابت کند. در رواياتي از اهل بیت پيامبر(ص) نيز آمده است که منظور از صادقين، اهل بيت پيامبرند که رجس از آنها دفع شده و آيه تطهير در شأن آنان صادر شده است. ديگر اينکه آيه ميتواند مفهوم لغوي صداقت را در نظر داشته باشد و خداوند ميخواهد بفرمايد که اي مؤمنان هميشه همراه و ياور صادقين باشيد، کساني که راستگو بوده و به خاطر منافع خود و مصالح خويش از گفتن حق کتمان نميکنند که در اين تفسير که به ظاهر نزديک تر است (که ظاهر گرايي عقيده شماست) مصداق خارجي ندارد و هر کسي ميتواند مصداق آن باشد.
آيه ديگري مورد استناد سلفيان آيه صد سوره توبه است که سلفيان معتقدند در اين آيه خداوند فضيلتي به صحابه داده است که به هيچ کس ديگر نداده است اگر اعتقادات آنان و فهم آنان مشکل داشت، نبايد خداوند اين چنين ازآنان ياد ميکرد. از عمر بن خطاب نقل شده است که به مردي رسيد که «و الذين اتبعوا هم بإحسن» را به قبل آن عطف ميکرد. به او گفت چه کسي به تو آموخته که اين گونه قرائت کني؟ آن مرد گفت:اُبي بن کعب. آن دو نزد اُبي رفته و ابن بن عطف را تصديق کرد و دو آيه ديگر از قرآن در تأييد حرف خود براي خليفه دوم آورد. عمر ساکت شد و گفت: فکر ميکردم به ما مقامي داده شده که به هيچ کس ديگر بعد از ما داده نميشود که به نظر سلفيان تبعيت به احسان در آِیه يعني تبعيت در فهم، لذا خداوند هم در اين آيه تبعيت در فهم تابعان از صحابه را ستوده و طبق نقل اُبي بن کعب تابعين هم در اين فضيلت شريکند، چون از فهم صحابه تبعيت کردند.
به نظر ميرسد خداوند در اين آيه نسبت به عملکرد صحابه و حمايت آنان از پيامبر اظهار خشنودي و رضايت ميکند که هيچ دليلي بر برتري فهم آنان نيست و اگر از اتباع سخن ميگويد آن هم براساس ظاهر و سياق آيه منظور عمل صحابه بعدي است که در دوران خود پيامبر بعد از هجرت و محکم شدن پايههاي حکومت نبوي در مدينه اسلامي آوردند. خداوند در اين آيه ميگويد: من از مهاجرين و انصاري که در ابتدا از پيامبر دفاع کردند و اسلام آوردند خشنودم و اين افرد بدون هيچ آينده روشين به اسلام روي آوردند و پيامبر را ياري دادند، مرحبا به اين اقراد. لذا کسي بعد از قوت و قدرت گرفتن اسلام در مدينه به سوي پيامبر بيايد و يقيناً اجر و پاداشش مثل کسي نيست که قبل از قوت گرفتن اسلام ايمان آورده است؛ البته اگر اين افراد مثل سابقون از مهاجر و انصار با نيت خالصانه همچون آنان اسلام را يار کنند يقيناً خداوند از آنان راضي است مثل راضتيش از مهاجرين و انصار اوليه که در تمام اين مفاهيم، عمل مهاجر و انصار تأييد و تکريم شده است نه فهم آنان و برتر بودن فهم آنان. هم چنين در جامعه ميبينيم که عدهاي هستند که از فهم بهتري برخورداند اما اين فهم خويش را براي کار خلاف و فساد استفاده کرده و از طرف ديگر افرادي هستند که فهم پايينتري دارد، اما مؤمناني معتقد و داراي اعمال صالحند. بنابراين رابطه عمل و فهم، رابطه عموم و خصوص من وجه است و در اين آيه فقط عمل مهاجرين و انصار نخستين تأييد شده است و کاري به فهم آنان ندارد و از اين آيه برتري فهم استفاده نميشود و از سلفيان که ظاهرگرا هستند توقع ميرود که بر اصل ظاهرگرايي خود پايبند باشند و از آن عدول نکنند.
ابن تيميه و طرفداران تفکر وي با استناد به حديث « بهترين قرن، قرن من است...» معتقدند اين خيريت، خيريت در دين، علم و فضل است و چگونه ممکن است که قرون فاضله( قرن يک و دو و سه) از حق و صواب خالي باشد و قرون متأخير در فهم نسبت به صحابه و تابعين بهتر و برتر باشند که حديث برخلاف اين تصور است. بنابراين طبق اين حديث بهترين فهم، براي قرن اول است که قرن صحابه و تابعان است و خير را بايد در اينجا به معناي عام گرفت که فهم هم داخل آن است که به نظر ميرسد باز همان خلط عمل با فهم نيز در اينجا صورت گرفته است. دليل ديگر سلفيان بر برتري فهم سلف بر خلف، حديث فرقه ناجيه با عبارت « ما أنا عليه و اصحابي» است که لازمه اهل نجات بودن اين است که در فهم و اعتقاد عمل همچون اصحاب پيامبر بينديشي و عمل کني و اگر کسي راه صحابه را کنار نهند، اهل نجات نخواهد بود. سپس فهم، فهم سلف است و بهترين راه پيروي از انديشه آنان است. حديث ديگر مورد استناد سلفيان حديث معروف «... عليکم بسنتي و سنة الخلفاء». هم چنین حديث ديگر مورد استناد سلفيان، حديث «اقتدا کنيد به ابوبکر و عمر» که اقتداي به اين صحابه اين است که هدايت هنگامي صورت ميگيرد که تبعيت محض از اين اقراد داشته باشيم و در دين و هدايت و علم و فهم و ايمان از آنان تبعيت کنيم و اگر اين کار صحيح نبود نبايد خداوند امر به تبعيت ميکرد.
لازم به ذکر است که اين احاديث در صحيح بخاري و صحيح مسلم به عنوان معتبرترين آثار حديثي اهل سنت نيامده است. درباره حديث افتراق از يحيي بن مَعين از بزرگان اصحاب حديث و مورد قبول سلفيان نقل شده است که ميگفت: «حديث افتراق اصل ندارد و راوي آن نُعين بن حماد است که اگر چه خود شقه است اما مطلب بر او مشتبه شده است. نيز از عبدالغني بن سعيد هم نقل شده که ميگفت: برگشت حديث افتراق است به نعيم بن حماد ( 228 هـ .ق) باز می گردد که به واسطه نقل همين روايت از چشم بسياري از عالمان حديث افتاد. هم چنين بخش انتهايي حدث افتراق که مورد تمسک سلفيان نيز قرار گرفته به شدت مورد جرح و تعديل فرقهها مختلف قرار گرفته و هر فقه به نفع خود آن را تغير داده است. نويسنده مقاله حديث افتراق است. به خوي به تبيين اين دخل و تصرفها پرداخته و تا پانزده مورد نقل قول براي فرقه ناجيه بيان کرده است؛ حتي در نقلي آمده فرقه ناجيه، معتزلهاند که نشان از تحريف و تغيير آخرين عبارت حديث است. حال با اين اوصاف باز هم ميتوان به اين حديث استناد کرد و فهم سلف را فهم برتر دانست. شايد براي اثبات فرقه ناجيه تمسک به حديث مشکلي ايجاد نکند، اما براي اثبات برتر بودن فهم سلف به اين حديث جاي تعجب دارد آن هم از ظاهرگرايان.
سلفيان به غير از قرآن و حديث، به اجماع تمسک کرده و در پی آنند که با اجماع برتر بودن فهم سلف بر خلف را ثابت کنند. ابن تيميه در آثارش ادعاي اجماع فراواني کرده که اکثر آنها مورد قنض و ابرام خود اهل سنت قرار گرفته است. در اين مورد هم ايشان ادعاي انفاق تمام طوايف اهل سنت و جماعت در اين زمينه کرده که بهترين قرن در اعمال و اقوال و اعتقاد و فهم قرن اول است و صحابه و تابعان بهترين فهم را داشته و بهترين تفسير قرآن از آنان است. اما ابن تيميه فراموش کرده که خود بارها و بارها را اشاهره به خاطر عدم تقدم فهم سلف بر خلف تاخته و آنها را خارج از حق و حقيقت معرفي کرده است. ايشان در ابتداي دو تعارض عقل و نقل، عبارتي از فخر رازي (606 هـ.ق) از بزرگان اشاعره نقل کرده که تصريح دارد که عقل بر نقل مقدم است و فهم سلف ارزشي ندارد؛ حال با اين اوصاف چگونه ايشان ادعاي اجماع و اتفاق تمام طوايف اهل سنت در اين مسئله را دارد. از سيوطي نقل کرديم که سلف، آیات اسماء و صفات را از متشابهات دانست و عملش را به خدا واگذار کردهاند، حال چگونه ميتوان ادعاي اجماع کرد و حال آنکه طيف وسيعي از اصحاب حديث و همه اشاعره و ماتريديه اين اجماع را نقض کرده و به آن اعتقادي ندارد. اگر اشاعره و ماتريديه و اصحاب حديث به تعظيم و تکريم صحابه ميپردازند نه به خاطر برتر بودن فهم سلف است، بلکه به خاطر عملکرد صحيح خود باقي ماندند و طبق فرمايشات پيامبر عمل کردند و برخي از صحابه گرفتار دنيا و قدرت و ثروت شدند و عملکرد سابق خود را ضايع نمودند ولي با اين حال زحمات آنان در ياري رساندن به پيامبر و گسترش اسلام فراموش ناشدني است و اين هيچ ربطي به برتر بودن فهم آنان ندارد. گفتني است که فقط طيفي از اصحاب حديث گرايش سلفي دارند و به اصوال و افعال صحابه و تابعين توجه تام دارند که از آنان با عناوين اصحاب اثر و اصحاب حديث سلفي ياد مي شود که يکي از اين افراد احمد بن حنبل است که توجه تام به اقوال صحابه دارد و اصول سنت خويش را «تمسک به آثار اصحاب رسول خدا» قرار داده است که حتي برخي از حنابله مثل ابن جوزي هم از اين روش تبعيت نکرده و کتابي با نام آفة اصحاب الحديث تأليف نموده و روش اصحاب حديث را نقد کرده است. ابن جوزي هم هم چنين با گرايش به تأويل به نوعي از روش اصحاب حديث و سلفيه عدول کرد و به همين خاطر سلفياني همچون ابن تيميه از آن اظهار نارضايني کردهاند. «زیا وی» کتابي به «نام الردّ علي المتعصب العنيد من ذمّ يزيد» دارد که با روش اصحاب حديث و سلفيان ناسازگار است. ذهبي هم ميگويد که برخي از حنابله از روش ابن جوزي ناخشنودند و مقدسي گفته که از تصانيف ابن جوزي در سنت ناخشنوديم.
سلفيان با استناد به قول خود صحابه به برتر بودن فهم آنان تمسک کردهاند. در روايتي از ابن مسعود آمده است که خداوند به قلوب بندگان نظر کرد و پيامبر اسلام را اختيار کرد و او را به رسالت مبعوث نمود. سپس نظر کرد و اصحاب وي را انتخاب نمود که انصار دينش و وزراي پيامبرش باشند. پس آنچه مؤمنان حسن ميبينند، در نزد خدا هم حسن است و آنچه آنان قبيح ميبينند، نزد خدا هم قبيح است. که در نزد سلفيان اين جمله ابن مسعود نشانه اين است که تمام فهم نزد صحابه است و بهترين فهم از آنان است که در نزد خدا هم حسن و قبيح خواهد بود.
سلفيان از قتاده هم نقل کردهاند که منظور از «اوتو العلم» در آيه «و يري الذين اوتوا العلم» همان اصحاب پيامبراند و از سفيان ثوري رسيده که مقصود خداوند از آيه «سلم علي عباده الذين اصطفي» این است که صحابه نشان ميدهند عالمان واقعي به بندگان برگزيده در فهم و علم صحابه پيامبر بوده لذا فهم آنان فهم برتري است و صحابه فقه امت بوده که عميقترين علم ها و بهترين ادراکها همراه با فهم مقاصد شريعت نزد آنان است. از ابن مسعود نيز نقل شده که هر کس به اصحاب پيامبر تأسي کند عميقترين علم را ميآموزد و بهترين هدايت را مييابد که البته اين روايت در منابع حديثي معتبر نيامده و الباني در توضيح آن گفته که اين حديث منقطع است اما ابن قيم به آن استناد کرده و دليل برتر بودن فهم سلف دانسته است.
سلفيان با استناد به کلامي از عمر بن عبدالعزيز که گفته است «پيامبر و خلفاي بعدش سنتّ هايي نهادند» معتقد گشتهاند که تابعين هم تمسک به طريقه سلف و صحابه را بهترين راه سعادت دانسته و فهم آنان را بهترين فهم معرفي کردهاند و به قول ابن قيم «مالک بن انس هميشه به حرف عمر بن عبدالعزيز استناد کرده و راه سلف را بهترين راه دانستهاند». از اوزاعي نيز نقل شده که «بر سنت پايبند باشید و هر جا سلف توقف کرده، توقف کن و به آنچه آنان گفته اند معتقد باش که خير درآن است». شافعي نيز در اين زمينه مينويسد: «خداوند به اصحاب رسول خدا (ص) در قرآن و تورات و انجيل درود ميفرستد و از پيامبر روايات فراواني در فضل آنان به ما رسيده است. آنان سنتهاي رسول خدا را به ما رساندند لذا از عام و خاص رسول خدا(ص) با خبرند و از سنتش به خوبي آگاهند و آنان برتر از ما هستند در هر علم و اجتهاد و عقل و ورعي».
سلفيان با استناد به اقوال بزرگاني همچون شافعي فهم سلف را فهم برتر دانسته و قائلند اخذب به فتاوا و اقوال صحابه و آثار سلف صالح از آراي متأخرين و فتاواي آنان بهتر است. لذا فتواي صحابي بهتر از تابعي و فتواي تابعي بهتر از تابعين تابعان و هلّم جرّ او هر چه از زمان رسول خدا (ص) دورتر ميشويم فتاوا از اعتبار ميافتاد و تفاوت فاحشي ميان علوم متقدمين با علوم متأخرين است و مثل تفاوت صحابه در فضل با ديگران است به نظر سلفيان، سلف به لغت قرآن از ديگران اعلم است و چون آنان در حضر و سفر همراه پيامبر بوده و قرآن را از نزديک ديده و شنيدهاند و شأن نزول آنها به خوبي آگاهند لذا آنان از ديگران به قرآن اعلمترند.
به نظر سلفيه، سلف اعلم افراد به تفسير قرآن است چون لغت قرآن در روح آنان رسوخ کرده و معاني آن در آنان عميق شده است و چون حريص به فهم قرآن بودند به دنبال تفسير آن نيز بوده و هر جا مشکلي داشتند از پيامبر ميپرسيدند، اما سلفيان نگفتهاند چرا با اين همه حرص صحابه در باب فهم قرآن باز هم تفسير بسياري از آيات از پيامبر به ما نرسيده و حتي تابعين و تابعين و تابعين کراراً گفتهاند چون سلف در اين زمينه بحثي نکردهاند ما بحث نميکنيم که نشان ميدهد صحابه در پي فهم دقيق قرآن نبوده و به همان معناي اجمالي و ظاهري بسنده کرده و حتي به توصيه پيامبر براي رفتن به درب خانه اهل بيت نيز توجهي نکردند و ساز و کار پيامبر براي فهم بهتر قرآن را از خود سلب کردند.
از ديدگاه سلفيان بهترين روش تفسير قرآن، تفسير قرآن به قرآن سپس تفسير قرآن به سنت و سپس تفسير قرآن به اقوال صحابه، تابعين است. زيرا اصحاب حديث تفسير صحابه را در حکم حديث مرفوع از پيامبر قرار دادهاند و حاکم نيشابوري در مستدرک الصحيحين مينويسد: «طالب اين علم بداند که تفسير صحابه – کساني که شاهد وحي و تنزيل بودهاند- نزد بخاري و مسلم همچون حديث مسند است» و احمد بن حنبل تصريح دارد که در تفسير قران به يکي از صحابه مراجعه ميکند به شرط آنکه مخالفي در اين زمينه از صحابه وجود نداشته باشد. اين روش تفسيري به تفسير اثري شهرت يافته و در آثار اهل سنت و بعد از شيخ طوسي در شيعه به عنوان يک روش مقبول مورد پذيرش اکثريت مفرسان قرار گرفته است و در اين قرن اخير آيت الله معرفت تفسيري جامع خويش را براي احيا دوباره تفسير اثري در شيعه به نگارش درآوردند. در نگاه سلفيه اختلاف تفسيري صحابه اختلاف تضادگونه نيست بلکه اختلاق در تنوع بيان است. گاهي صحابه يک چيز را با صفات متنوع بيان کردهاند و عدهاي به بيان مثال پرداختهاند که اين نشانه حصر نيست، گاهي صحابه از چيزي به لوازمش ياد کردهاند و گاهي هم عين مطلب را بيان کردهاند، لذا تمام اين اختلافات، اختلاف در تنوع در بيان تفسير قرآن است و اختلاف تضادگونه صحابه بسياري کم است و دليل اين اختلاف هم مخفي ماندن برخي علوم از بعضي از صحابه است؛ زيرا تمام صحابه تفسير تمام قرآن را از پيامبر نشنيدند بلکه برخي از صحابه آموختند و گاهي مقداري از مطالب را فراموش کردند.
ابن قيم جوزي به اين نکته نيز اشاره دارد که درست است ديگران هم عرب بوده و از لغت عرب و فصاحت و بلاغت آن اطلاع دارند اما جنس وحي از جنس خطاب عرب نيست، چون پيامبر معاني غيبي را آورد که در کلام عرب نبود و اگر اين معاني غيبي را به لغت عرب آورد، فقط بين معاني الفاظ قرآن و معاني الفاظ لغت عرب، همين به لغت عرب بودن قدر مشترک است و الّا معاني با هم فرق دارند. در اينجا ابن قيم به نوعي به مشترک لفظي بودن معاني قرآن با معاني الفاظ لغت عرب اعتراف ميکند که در اين صورت قرآن را از حجيت انداخته و ديگران را در فهم قرآن بي نصيب ميداند که اين ديدگاه با نظريات سابق سلفيان که قرآن را براي هدايت و ارشاد آمده است، سازگار نيست. اگر همه بگويند که فقط از راه فهم سلف ممکن است لذا بايد فقط به سلف مراجعه کرد، گوييم که سلف بسياري از آيات قرآن را تفسير نکردند و در خيلي از موارد اختلاف داشتند و در خيلي از موارد فهم آن را به خدا واگذار کردهاند، حال با اين اوصاف چگونه قرآن هدايت و نور است.
ابن تيميه ميگويد که تابعين و تابعين تابعين که امام در علم و دين بودند مثال مالک بن انس، اوزاعي، سفيان ثوري، ابو حنفيه، شافعي، احمد بن حنبل، اسحاق بن رواهويه و امثال آنان همگي تصريح دارند که صحابه از آنان در علم و عمل افضلاند، لذا بايد به سلف مراجعه کرد و پذيرفت که سلف اعلم به تفسير قرآن هستند اما ابن تيميه روشن نساخته که اين همه مواردي که تابعين نظر استاد خويش را نپذيرفته و ديدگاهي ديگر ارائه دادهاند براي چيست؟ بالاخص شاگرد ابن عباس و ابن مسعود و بالاخص اصحاب رأي که ابو حنيفه از مهمترين آنهاست، چگونه ميتوان پذيرفت افرادي هم نظر اصحاب رأی بوده، اما ديدگاههاي سلف خويش را هميشه مقدم کرده و براي نظر خود ارزشي قائل نبودند. ابن تيميه اين ادعاهاي اجماعي بدون مدرک زياد دارد که شواهد متعددي بر خلاف آن در تاريخ اسلام و کتب حدي و تفسير يافت ميشود.
در نگاه سلفيان چون تابعان با صحابه همراه بوده و ملازم آنان بودند. لذا تفسير قرآن را بهتر از ديگران درک کردند و براي درک تفسير قرآن و حديث رحل اقامت گزيده و تمام عمر به قرآن و حديث مشغول بودند و برخلاف فلاسفه و متکلمان که کمتر سراغ قرآن ميروند و به آن اشتغال دارند. سلفيان اين کلام متکلمان که «طريقه سلف سالمتر و طريقه خلف محکمتر و عالمانهتر است» را به شدت رد کرده و آن را منطبق با واقع نميدانند بلکه طريقه سلف را اسلم و اعلم و احکم نسبت به طريقه متأخران ميدانند. متکلمان قائلند که مذهب سلف عدم نظر در فهم نصوص است لذا در سلامت بيشتري بوده و از خطرات احتمال به دورند؛ زيرا سلف هميشه درگير جهاد و مبارزه بوده و نتوانستند در زمان پيامبر به اين مسائل بپردازند و به خاطر پذيرش رسالت پيامبر، معاني غيبي را پذيرفته بدون آنکه دربارهاش به تأمل بپردازند، لذا اگر جه راهشان سالمتر است اما دقيفقتر و عالمانهتر نيست.
سلفيان در جواب متکلمان فقط به خطابه پرداخته و گفتهاند که شما قدر و منزلت صحابه را درک نکرده و حال آنکه خداوند از صحابه تمجيد کرده و آنان را ستوده است و به ما دستور داده که از آنان پيروي کنيم. ابن تيميه در اين زمينه خطابه هاي بينظيري دارد و فقط با تخطئه کردن متکلمان و تديير روش سلف، همان مدعاي خود را تکرار کرده است. براي نمونه وي در جواب مينويسد: « ... فهم اکمل الناس عقلاً و اصوبهم رأياً ... اصحهم نظراً ... من آتاه الله علما و ايماناً علم انّه لا يکون عند المتأخرين من التحقيق الاّ ما هو دون تحقيق السلف لا في العلم و لا في العمل و مَن کان له خبرة بالنظريات و العقليات و العلميات علم انّ کذهب الصحابه دائماً ارجح من قول من بعدهم ...». اين عبارات فقط تکرار مدعاهاي ايشان است و هيچ دليلي براي اثبات ديدگاه ايشان نيست. اين نحوه استدلال در تمام آثار ابن تيميه و ابن قيم و بقيه سلفيان موج ميزند که خواننده را نسبت به مطالعه آثارشان خسته ميسازد. سلفيان هيچ دليل قانع کنندهاي از قرآن و حديث براي اثبات مدعاي خويش ندارند و فقط به عموم آياتي که از صحابه تعريف و تمجيد کرده، استدلال کرده که در صفحات گذشته بيان کرديم و مهمترين حديث مورد استناد سلفيان همان حديث «خير القرون قرني ثم يلونهم ثم يلونهم» است که متعدد به آن استدلال شده است، اما در اين حديث خير به صورت عام آمده و براي تفسير خير به خير الفهم، خود محتاج دليل ديگري است، که در آثار حديثي سلفيان وجود ندارد بلکه مخالفان احاديث دارند که درآخر الزمان مردمي ميآيند که اسلام را بهتر ميفهمند که اين احاديث تصريح در فهم دارند.
سلفيان و اهل تفويض
در کلمات بسياري از بزرگان اهل سنت و اصحاب حديث به اين نکته بر ميخوريم که مذهب سلف، مذهب تفويض است. يعني سلف صابح معاني صفات الهي را به خدا واگذار کرده و درباره آن سخني نميگفتند. شهرستاني در ملل و نحل مينويسد: «جماعت بسياري از سلف صفات ذات و فعل را براي خداوند ثابت دانسته و صفاتيه نام گرفتند؛ اما عدهاي از آنان در اين اثبات مبالغه کرده به نحوي که به تشبيه گرفتار شدند و عدهاي از سلف هم بر پذيرش صفات اکتفا کرده و وارد بحث نگشتند. اين افراد خود دو دسته شدند. عدهاي به تأويل بر وجهي که از لفظ ميآيد، گرفتار شدند و عدهاي تأويل نکرده و توقف کردند... گفتند ما مکلف به معرفت تفسير اين آيات و تأويل آن نيستيم، بلکه فقط مکلف هستيم که معتقد باشيم ... سپس جماعتي از متأخرين بر آنچه سلف گفتند مطالبي اضافه کردند و گفتند: بايد بر ظاهرش حمل کنيم و قائل به تفسير اين آيات شدند و از تأويل دوري گزيدند و در تشبيه صرف گرفتار آمدند ... اما سلفي که متعرض تأويل نشدند و تشبيه را هم قبول نکردند از آنان مالک بن انس است که گفتند: استواء معلوم، کيفيت مجهول، ايمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است. احمد بن حنبل، سفيان ثوري، داود بن علي اصفهاني و تابعان آنان، همه راه مالک را ادامه دادند تا اينکه زمان به عبدالله بن سعيد کلامي و ابوالعباس قلاسي و حارث بن اسد محاسبي رسيد که از سلف بودند، اما به علم کلام وارد شدند و عقايد سلف را با استدلالهاي کلامي اثبات کردند ... تا اينکه ابوالحسن اشعري ظهور کرد ... و نام صفاتيه با اشاعره همسان گرديد..». ايشان در جايي ديگر مينويسد: «برخي از سلف آنقدر احتياط کردند که حتي يد را به فارسي قرائت نميکردند و وجه استواء و هر چه از اين جنس بود، ترجمه فارسي آن را قرائت نميکردند و اگر احتياج به آن بود الفاظي ميآوردند که آن را تفسير کند ...».
فخر رازي نيز در تقرير مذهب سلف معتقد است که مذهب سلف اين بود که درباره آيات صفات بايد قطع به آن داشت و يقين داست که مردا خداوند از آنها غير از معاني ظاهري آن است و بايد معناي آن را به خدا واگذار کرد و نبايد در آن باره به بحث و جدل پرداخت و نبايد وارد اين مسائل شد. البته اين نويسندگان به خاطر ورود برخي عبارات همچون عبارت مالک بن انس و ديگر بزرگان به اين مطلب اشاره کردهاند. از احمد بن حنبل هم نقل شده که «ما به آيات صفات ايمان داريم». بنابراين برخي از سلف از ورود به تفسير آيات صفات کناره گيري کرده و معاني آن را به خدا تفويض ميکردند؛ اما سلفيان اين مطلب را نميپذيرند و معتقدند اين نسبت به سلف صحيح نيست بلکه سلف درباره معاني قرآن تکلم کرده و ديگران را از تفسير آيات متشابه منع نميکردند. سلفيان ميگويند از ابن عباس نقل شده که ميگفت: تفسير تمام قرآن نزد من است و مجاهد ميگويد که سه بار از اول تا آخر قرآن را به ابن عباس عرضه کردم و هر چه سؤال داشتم پرسيدم، و قتاده گفته که هيچ آيهاي از قرآن نيست الا درباره آن چيزي شنيدهام.
ديگر اينکه سلف از نحوه ورود و خروج متکلمان نسبت به آيات قرآن و نفي معاني آن نگران بودند و از ورود به مباحث کلامي نهي ميکردند نه از ورود به تفسير آيات صفات، لذا برخي خيال کردهاند که سلف معاني آيات صفات را به خدا تفويض کرده و افراد را از ورود به آيات متشابه بر حذر داشتهاند. سلفيان در جواب جمله معروف مالک بن انس به توجيه آن پرداخته و معتقدند که سلف و مالک بن انس حقيقت صفت را ميدانستند و آن چه نفي کردند علم به کيفيت استواء است، بنابراين مالک بن انس معناي استواء را مجهول ندانست و آن را معلوم ميدانست اما اينکه فرمودند کيفيت مجهول است به اين معنا است که تأويل متکلمان را نفي کنند و بگويند اين کيفيتي که مخالف واقع است معتقد گشتهاند. پس نفي کيفيت از سوي مالک بن انس، نفي کيفيت مورد اعتقاد متکلمان است نه اصل کيفيت.
به نظر سلفيان ترک تفسير در عبارات سلف در باب أيات صفات به معناي ترک تفسيري است که موجب طلب معرفت کيفيت و کنه صفات ميشود و منظور فهم معاني ظاهري آن نيست. سلفيان از آن جهت که به سلف توجه کرده و فهم سلف را برتر از بقيه فهم ها دانستهاند، لذا بايد از اين ايراد پاسخ گويند. زيرا اگر بپذيرند که سلف معاني آيات صفات را به خدا واگذار مي کردهاند، ديگر فهمي وجود نخواهد داشت که از بقيه فهم ها برتر باشد، لذا مجبور گشتهاند به توجيهات و تأويلاتي دست زنند که ما لا يرضي صاحبه است.
...................................................................
نویسنده: دکتر مهدی فرمانیان
مأخذ: مبانی فکری سلفیه، مهدی فرمانیان، پایانامه دکتری مرکز تربیت مدرس، 1388ش.
|