در تعريف روش گفتهاند که روش مجموعه شيوهها و تدابيري است که براي شناخت حقيقت و برکناري از لغزش به کار برده مي شوند و به طور دقيقتر روش سه فرآيند را در بر ميگيرد:
1.مجموعه طرقي که انسان را به کشف مجهولات و حل مشکلات هدايت ميکند.
2.مجموعه قواعدي که هنگام بررسي و پژوهش واقعيات بايد به کار روند.
3.مجموعه ابزاري يا فنوني که آدمي را در اين مسير از مجهولات به معلومات راهبري ميکند.
بديهي است انتخاب روش بستکي به ماهيت موضوع در حوزه مطالعاتي مورد نظر و اهداف تحقيق دارد. بنابراين روش شناسي به معناي شناخت علمي روشها خواهد بود. به نظر برخي روش شناسي يعني شناخت علمي مجموعه روشهايي که در هر يک از شعب علمي براي رسيدن به حقيقت علمي مورد استفاده قرار ميگيرد. آنچنان که پيداست مباحث روش شناسي با موضوعات معرفتي شناسي ارتباط وثيقي دارند و اگر پذيرفتيم که امکان معرفت و شناخت وجود دارد، حال اين سؤال پيش ميآيد که در مباحث ديني و ماوراي طبيعت کدام يک از راههاي شناخت ما را به حقيقت ميرساند.
سلفيان معتقدند فقط يک راه، صحيح و درست است و آن راه نقل (وحي) يا کتاب و سنت است. بنابراين سلفيان فقط روش نقلي را پذيرفته و با روش عقلي و شهودي مخالفتند. مخالفت با اين دو روش باعث گرديده که سلفيان با علوم عقلي اعم از فلسفه و کلام و نيز با عرفان نظري و عملي مخالف باشند. مخالفت با روش، مخالفت با علم را در پي دارد و مخالفت با علم، مخالفت با عالمان آن علم را به وجود ميآورد. سلفيان چون با روش عقل و شهودي مخالفند؛ فيلسوفان، متکلمان، صوفيان و عرفا را بدعت گذار معرفي ميکنند. سلفيان به خاطر مخالفت با روش عقل، با منطق صوري هم ميانه خوبي ندارند و به نقد آن پرداختهاند و چون اينان با روش عقلي مخالفند با تمام فرهنگ و فلسفه غرب هم که براساس روش عقلي بنا شده است مخالفت ميورزند.
اما درباره روش تجربي، سلفيان تا جايي که اين روش مخالف کتاب و سنت نباشد و مؤيد آن باشد موردي قبول آنان است، اما همين که روش تجربي به نوعي بخواهد مفاهيم ظاهري کتاب و سنت را هدف بگيرد، با آن مخالفت کرده و روش تجربي را هم به کنار مينهند. في المثل اگر نجوم و ستاره شناسي امروز، هفت آسمان را زير سؤال ببرد و منکر آن شود با مخالفت سلفيان رو به رو شده و آنان ظاهر آيات قرآن را اصل قرار داده و نميپذيرند که جهان داراي هفت آسمان است و هفت آسماان ندارد. لذا روش تجربي تا وقتي در خدمت ظواهر دين باشد، مورد پذيرش سلفيان است و اگر مخالف باشد، با آن مخالفت ميشود. ابو زهره درباره روش سلفيها در کتاب تاريخ المذاهب الاسلاميه مينويسد: «معتزله در بيان عقايد اسلامي، روش فلسفي را در پيش گرفتند، از منطق يونان و شيوههاي فلاسفه در مناظره و بحث بهره جستند، و انگيزه اصلي آنان در پيمودن اين مسير، هدفي به غير از دفاع از اسلام نبود که خود را وقف آن کرده بودند. اشاعره و ماتريديه نيز همراه آنان همين روش فلسفي را پي گرفتند و اين دو گروه اخير در بيشتر نتايجي که معتزله بدان نائل شده بودند، نزديک شدند؛ اگر چه نکته سنجان عملکرد آنان را به نقد کشيدهاند. در پي آن، سلفيها آمدند و با روش آنان به مخالفت پرداختند، خواستند بررسيهاي اعتقادي به همان روشي بازگردد که در عصر صحابه و تابعان مرسوم بود؛ يعني عقايد را جز از کتاب و سنت دريافت نکنند؛ پس اساس عقيده و استدلالي را که عقايد بر آن پايهگذاري شده، از قرآن کريم بگيرند و دانشمندان را از انديشه در ادله غير قرآن باز دارند. حال که باقلاني به خودش اجازه ميدهد مردم را به استدلال هاي اشعري مقيد سازد، بهتر و سزاوارتر آن است که مردم را به ادله قرآن کريم ملتزم سازد.
ابن تيميّه، که روش سلفيه را سامان داده است، روشهاي عالمان را در فهم عقايد اسلامي به چهار قسم تقسيم ميکند:
قسم اول، فلاسفه، که معتقدند قرآن کريم به روش خطابي و با مقدمههايي اقناعي [در فن خطابه] که توده مردم را قانع ميسازد، نازل شده است. آنان خود را اهل برهان و يقين ميدانند و طريق رسيدن به بعقايد را نيز در برهان و يقين منحصر کردهاند.
قسم دوم، متکلمان، يعني معتزلهاند که قضاياي عقلي را بر تأمل در آيات قرآن مقدم ميدارند. بدين ترتيب آنان از هر دو گونه استدلال بهره جستهاند، ولي رأي عقلي را بر دليل قرآني مقدم ميدانند؛ در نتيجه، براساس اقتضاي عقل، آن را تأويل ميکنند؛ هر چند از جرکه عقايد قرآن کريم بيرون نميروند.
قسم سوم، گروهي از عالماناند که در عقايد قرآن کريم تأمل کرده، بدان ايمان ميآورند و در استدلالهاي آن نظر ميکنند، و از آن بهره ميگيرند، اما نه در جايگاه ادلهاي که راهتما و توجيهگر عقل باشد تا از ميان آن، مقدمات استدلال را بجويد، بلکه در جايگاه آيات اخباري که ايمان به محتواي آن واجب است، بدون آنکه مضمون آن آيات،مقدمه استدلالهاي عقلي قرار گيرد و چنين بر ميآيد که او ماتريديه را از اين قسم قرار ميدهد؛ زيرا آنان نيز از عقل براي استدلال بر عقايد قرآن کريم کمک ميگيرند.
قسم چهارم، گروهياند که به قرآن کريم (عقايد و ادله آن) ايمان دارند، ولي در کنار ادله قرآني از ادله عقلي نيز کمک ميگيرند، و ظاهرا مقصود از اين گروه، اشاعره است.
در پي اين تقسيم ابن تيميّه تأکيد کرده است که روش سلف هيچ يک از اين چهار قسم نبوده، بلکه چيز ديگري بوده است؛ زيرا عقايد و ادله ان [از ديدگاه سلف] جز از متون ديني به دست نميآيد؛ بنابراين سلفيه به عقل ايمان ندارند؛ چون آن را گمراه کنند ميدانند؛ اما به نصّ [شرعي] و به ادلهاي که نصّ بدان اشاره دارد، ايمان دارند، زيرا نص شرعي وحياي است که بر پيامبر(ص) نازل شده است. آنان تأکيد ميکنند که اين روشهاي عقلي بعدها در اسلام ايجاد شده و به يقين در زمان صحابه و تابعان شناخته شده نبوده است؛ پس اگر بگوييم روشهاي عقلاني براي فهم اعتقادات ضرورت دارد، معناي اين سخن آن است که سلف عقايد را درست درک نکرده و ادله آن را به طور کامل نفهميده اند. ابن تيميّه در اين باره ميگويد: ميگويند اگر رسول خدا (ص) و اصحابش معناي آياتي را که بر او نازل ميشده، نميفهميدند، لازمه اين سخن آن است که او معناي سخن خود را از احاديث درباره صفات خدا نميفهميده، بلکه سخني ميگفته که خود نميدانسته است. سرانجام اينکه سلفيها طبق تصوير اين تيميّه معتقدند هيچ راهي براي شناخت عقايد و احکام و تمام آنچه بدان مربوط ميشود (به اجمال يا تفصيل) چه خود اعتقادات يا استدلالهاي آن، جز راه قرآن کريم و سنت بيان کننده آن و پيمودن مسير قرآن و سنت نيست؛ پس درست نيست که براي رفع شک، آنچه را قرآن کريم بيان کرده يا سنت پذيرفته، انکار کرد؛ بنابراين عقل در تأويل قرآن و تفسير و استنباط آن، هيچ سلطه و اختياري ندارد، مگر به ميزاني که عبارتهاي قرآن بيان ميکمند يا روايات متضافر بر آن دلالت دارد. اگر پس از اين، عقل تسلطي داشته باشد، فقط در تصديق و اعتراف و بيان نزديک ساختن نقل به عقل و جدا نبودن آنها از يکديگر است و بس؛ بنابراين عقل فقط شاهد است و نه حاکم، تقرير کننده و تأييد کننده است، نه نقض کننده و ترک کننده، و توضيحگر ادلهاي است که قرآن کريم آن را در بر دارد. اين بود روش سلفيها که عقل به دنبال نقل حرکت کرده، آن را قوت و قدرت ميبخشد و نميتواند به طور مستقل استدلالي را مطبح کند، بلکه مفاهيم نصوص شرعي را [ به ذهن ] نزديک ميکند. آنان وحدانيت خدا و صفات و افعال انسان را و اينکه قرآن مخلوق است يا نه، و صفات و آياتي را که ايجاد توهم تشبيه ميکند، بررسي کردهاند.
........................................................
نویسنده: دکتر مهدی فرمانیان
مأخذ: مبانی فکری سلفیه، مهدی فرمانیان، پایانامه دکتری مرکز تربیت مدرس، 1388ش.
|