مقدمه
براي فهم عقايد وهابيت،ناگزير بايد با مفاهيم و ادبياتي آشنا شد که در درک مباني وهابيت نقشي مستقيم دارند. اين مفاهيم و کليات، کليد واژه هاي هستند که زمينه را براي تبيين مباني بنيادين و اعتقادي وهابيت آماده مي کنند. هم چنين از آن جا که محل بحث درباره ي اعتقادات وهابيت، علم کلام است و رويکرد وهابيت به اين علم، رويکردي سلبي است، بايد ديدگاه وهابيت درباره ي اين علم نيز مشخص شود. فصل اول، عهده دار تبيين وبررسي اين مفاهيم است و بي شک بدون فهم درست اين مفاهيم و کليات، نمي توان مباني وهابيت را به خوبي شناخت.
روش [1]
روش، در بررسي و نقد يک انديشه نقشي راهبردي دارد و بدون در پيش گرفتن روشي مناسب که با ماهيت و محتواي بحث هم آهنگ باشد، کاستي ها و شايستگي هاي يک انديشه، به صورت نظام مند و دقيق تبيين نخواهد شد. با توجه به هدف ها و غايت هاي هر پژوهش، روش هاي متفاوتي وجود دارد ؛ براي نمونه ،يکي از روش هاي بررسي يک فکر، انديشه يا مذهب، روش توصيفي[2] است. در اين روش، حدود و ثغور و ويژگي هاي يک انديشه تبيين مي شود و ماهيتي توصيفي – توضيحي دارد. اين روش هر چند ممکن است انديشه و يا مکتبي را به طور کامل و با همه ي ابعاد و زوايا معرفي کند، اما از آن جا که در پي ارزيابي يا داوري نيست، نمي تواند نقاط ضعف و مشکلات انديشه را بيان کند. به عبارت ديگر، نگاه اين روش به موضوع مورد مطالعه، نگاهي هنجاري نيست و صرفاً توصيفي و نهايتاً توضيحي است.
روش ديگري که در بررسي انديشه مي توان به کار برد، روش تحليلي[3] است. در روش تحليلي – که به آن انتقادي[4] نيز مي گويند – مزايا و کاستي هاي يک انديشه بررسي مي شود. اين روش چنان که از نام آن پيداست، بيش تر نگاه نقادانه دارد. روش تحليلي، هر چند روشي موفق است،اما چون شاخص ها و معياري براي سنجش آن ارائه نمي شود، کامل نيست.
روش مقايسه اي يا تطبيعي[5] روش ديگري است که در آن، انديشه و يا آموزه هاي يک مکتب، در مقايسه با انديشه يا انديشه هاي ديگر بررسي مي شود. ويژگي اين روش اين است که انديشه در مقايسه با ديگر انديشه ها، بهتر فهميده مي شود و ميزان انحراف يک مکتب از انديشهي معيار و يا دوگانگي با آن، مشخص مي شود.
پژوهش پيش رو، بر پايه ي الگوي مقايسه اي سامان يافته و کوشيده است تا با اين روش، تضادهاي انديشه ي وهابي را با انديشه ي اسلامي برنماياند. البته در موارد لازم، از روش هاي توصيفي و تحليلي نيز استفاده شده است؛ اما روح حاکم بر اين پژوهش، همان روش مقايسه اي است. اين پژوهش با تکيه بر مشترکات همه ي مذاهب اسلامي، اعم از شيعه و سني، انحراف هاي انديشه ي وهابي را از مذاهب اسلامي نشان مي دهد. البته شکي نيست که مذاهب اسلامي نيز خود قابل بررسي مقايسه اي هستند و تفاوت هاي بسياري با يکديگر دارند؛ اما آن چه پيش فرض اين بحث است، دوگانگي و تفاوت هاي ماهوي انديشه ي وهابي با همه ي مذاهب اسلامي است.
روش گردآوري مطالب در محتواي اين مجموعه، افزون بر روش کتابخانه اي، روش ميداني است؛ بدين معني که براي آشنايي با ديدگاه هاي دانشمندان معاصر وهابي، ديدارهايي با رهبران اين مکتب نيز انجام شده است و محتواي اين اثر، متأثر از اين گفت و گوهاست. چنين فضايي موجب شده است که اين پژوهش از متني صرفاً تاريخي و کتاب خانه اي خارج شده و ديدگاه هاي جديد دانشمندان وهابي نيز در آن لحاظ شود.
وهابيت و مذاهب اسلامي
نخستين گام در بررسي و نقد انديشه وهابيت، تبيين نقطه ي انحراف اين نحله از جامعه ي اسلامي است. به عبارت ديگر، آيا وهابيت فرقه اي فقهي در کنار ديگر فرقه هاي اهل سنت (حنفي، شافعي، مالکي و حنبلي) است؟ آيا مي توان وهابيت را يکي از مذاهب کلامي اهل سنت، در کنار مذاهبي همچون اشعريه، ماتريديه و معتزله دانست؟
پيش از پاسخ به اين پرسش ها، بايد به اين نکته اشاره کرد که شکي نيست آن چه به وهابيت تشخص مي دهد، ديدگاه هاي کلامي و اعتقادي آن است. به عبارت ديگر، تفاوت هاي وهابيت با ديگر مذاهب اسلامي را بايد در دل مباحث کلامي و اعتقادي جست. شبهات وهابيت نيز پيش فرض هاي اعتقادي دارد و هر چند گاهي در قالب گزاره هاي فقهي مانند احکام حلال و حرام بيان شده است، اما ريشه يابي آن ها در عرصه ي فقه و ديگر علوم اسلامي، به بي راهه رفتن است. اما با وجود ماهيت اعتقادي وهابيت، هرگز نمي توان آن را مکتبي در کنار ديگر مکاتب کلامي اهل سنت قرار داد؛ زيرا هنگامي که يک مکتب در کنار مکاتب ديگر قرار مي گيرد که در مباني و اصول، قدر مشترکي داشته باشند؛ اما اگر مکتبي پيروان ديگر مکاتب را کافر و مشرک بداند و براساس آن، جان و مال و نواميس آن ها را مباح بشمارد، ديگر قدر مشترکي براي گفت و گو و تعامل ميان آن انديشه و ديگر مذاهب يک دين باقي نمي ماند. مکتب وهابي، قدر مشترکي را براي گفت و گو با ديگر مذاهب اسلامي باقي نگذاشته و با شمشير تکفير،آن ها را از قلمرو دين خارج کرده است. برادر بنيان گذار وهابيت – سليمان بن عبدالوهاب – پس از اين که حکم به کفر را منوط به قدرت تبيين و علم بالا مي داند و و هابيان را از نظر علمي مناسب حکم تکفير نمي شمارد، مي گويد: «.... شما کساني را تکفير مي کنيد که به يگانگي خدا و رسالت پيامبر گرامي اسلام ( ص) شهادت مي دهند؛ نماز به پا مي دارند؛ زکات مي پردازند و در رمضان روزه مي گيرند. در حالي که به خدا،ملائکه و کتب آسماني و پيامبران الهي ايمان دارند و حج به جا مي آورند، شما آنان را کافر مي پنداريد و سرزمين هاي آنان را دارالحرب (سرزمين جنگي) مي شماريد».[6]
اين در حالي است که ديگر مذاهب اسلامي، پيروان مذاهب ديگر را به کفر و ارتداد نرانده اند و پس از آن، به اباحه ي خون و مال و ناموس آنان حکم نکرده اند. در ميان امامان مذاهب اسلامي، هرگز چنين چيزي ديده نمي شود و اين نگرش، تنها به خوارج و وهابيت اختصاص دارد. به جز وهابيت، در طول تاريخ اسلام، تنها خوارج بودند که چنين رويکردي را در پيش گرفتند. خوارج، هر چند ابتدا چون غده اي در جهان اسلام رشد کرد، اما پس از چندي رو به افول نهاد و هرگز توسط ديگر مذاهب اسلامي به منزله ي يک مذهب اسلامي پذيرفته نشد.
همان گونه که انديشه ي خوارج دوام نياورد و شاخه ي اصلي آن در همان سده هاي نخستين اسلام از ميان رفت، مکتب سلفي گري نيز چنين سرنوشتي داشته است. ابن تيميه در ميان مسلمانان، تا پيش از فتنه ي وهابيت، پيروي نداشت[7]. امروز نيز پيوند ميان دين و قدرت، وهابيت را زنده نگاه داشته است. مکتب وهابيت هرگز نتوانسته است جاي خود را در ميان مسلمانان باز کند و تنها شبهات وهابيت است که توسط رسانه ها و بر بال امواج ماهواره اي و با دلار هاي نفتي و استفاده ي ابزاري از حرمين شريفين و حمايت هاي استعمار، ذهن مسلمانان را آشفته کرده است. در طول تاريخ وهابيت، مردم هيچ يک از مناطق زير سلطه ي اين فرقه، با اشتياق و در پي دعوت وهابيت، به اين آيين نگرويده اند و تنها قدرت شمشير، آنان را به اطاعت واداشته است. سي سال جنگ ميان درعيه – نخستين پايتخت آل سعود – و رياض که تنها هفت کيلومتر با آن فاصله داشت و فتح آن پس از به جاي گذاشتن چهار هزار قرباني، نشانه ي چنين وضعيتي است. [8]
انحراف اصلي وهابيت از نظر اعتقادي، تصرف و تحريف در برخي از آموزه هاي اعتقادي مسلمانان است. وهابيت با تحريف در اين مفاهيم اسلامي، بسياري از اعمال مقبول مسلمانان را مصداق شرک، کفر و بدعت دانسته است و در پي آن، حکم به کفر و شرک مسلمانان و اهل قبله داده و همانند خوارج، خون و مال و نواميس آنان را مباح شمرده است. [9] بنابراين، نقطه ي عزيمت نقد و بررسي انديشه ي وهابي، نقد و بررسي تحريف ها و تصرفاتي است که اين مکتب در مفاهيم کلامي مسلمانان ايجاد کرده است. پس ناگزيرمبحث را بايد در حوزه ي کلام و عقايد پي گرفت و با نگاهي تطبيعي، جنبه هاي انحرافي اين مکتب را آشکار ساخت.
علم کلام
همان گونه که گفته شد، ريشه هاي انحراف وهابيت را بايد در اعتقادات و مباحث کلامي جست و جو کرد. به عبارت ديگر، آن چه راه وهابيت را از مسلمانان جدا مي کند، انحرافات اعتقادي و کلامي آن است؛ از اين رو نخست بايد علم کلام شناخته شده و حدود و ثغور آن مشخص شود. بهترين تعريف هر علمي، تعريفي است که در بردارنده ي موضوع، روش و اهداف آن علم باشد. شهيد مطهري در تعريف علم کلام مي گويد: «علم کلام، علمي است که در باره ي عقايد اسلامي، يعني آن چه از نظر اسلام بايد بدان معتقد بود و ايمان داشت، بحث مي کند؛ به اين نحو که آن ها را توضيح مي دهد، درباره ي آن ها استدلال مي کند و از آن ها دفاع مي کند».[10]
موضوع علم کلام در تعريف شهيد مطهري، عقايد اسلامي يا معتقدات اسلامي است. البته وي معتقد است که وحدت مسائل علم کلام، اعتباري است؛ بنابراين علم کلام مي تواند موضوعات گوناگون و متبايني داشته باشد. اين در حالي است که محقق طوسي جامعه مسائل متعدد علم کلام را مبدأ (خداشناسي) که امري ذاتي است منتسب دانسته است. [11] اما به هر حال، ميان انديشمندان پيرامون موضوع علم کلام،اجماعي وجود ندارد و ديدگاه ها در اين زمينه مختلف است. [12] با توجه به تعريف ياد شده، اهداف علم کلام در سه محور خلاصه مي شود:
1. توضيح عقايد اسلامي.
2. استدلال براي اثبات عقايد اسلامي.
3. دفاع از عقايد اسلامي.
چنان که مي بينيم، شهيد مطهري اهداف سه گانه اي را براي علم کلام يادآور مي شود که هر يک مکمل ديگري است؛ اما آن چه در تعريف ايشان مغفول مانده است، روش علم کلام است. به عبارت ديگر، علم کلام در توضيح، اثبات و يا دفاع از آموزه هاي خود،از چه روش يا روش هايي استفاده مي کند؟ از آن جا که بحث روش شناسي در مباحث وهابيت نقش کليدي دارد، بجاست بحث روش با تفصيل بيش تري بررسي شود.
1. روش شناسي در علم کلام
در روش شناسي علم کلام، بايد سطوح مختلف تحليل را از يکديگر تفکيک کرده و در توضيح و استدلال پيرامون عقايد اسلامي از روش هاي يقين آوري همانند برهان استفاده کرد. آنچه در رساله هاي توضيح المسائل درباره ي جايز نبودن تقليد در مسائل اعتقادي آمده، ناظر به همين بحث است. البته اصولي همانند اثبات وجود خدا و توحيد، اثبات رسالت پيامبر (ص) و امامت، و اثبات اصل قيامت، به برهان عقلي و مطمئن نياز دارد؛ در حالي که مسائل ديگر مانند ويژگي هاي قيامت – که در مرتبه بعدي قرار مي گيرند – از راه اخبار و روايات پيامبر (ص) يا اماماني که رسالت يا امامت ايشان عقلاً ثابت شده است، اثبات مي شود. اما در مرحله سوم که همان دفاع از عقايد اسلامي است، روش هاي ديگر، مانند تمثيل، جدل و خطابه نيز به کار مي آيد. به عبارت ديگر، در محور سوم که بحث دفاع از عقايد اسلامي در برابر مخالفان است، بهره برداري از هر روشي که بتواند دشمن را مجاب کند و يا دست کم وي را در موضع شکست قرار دهد، پسنديده است. قرآن کريم در تبيين روش دعوت به يکتا پرستي چنين مي فرمايد: «اُدْعُ اِلي سَبيِلِ ربِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِالْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتيِ هِيَ اَحْسَنُ إِن رَبَّکَ هُوَ أعْظَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبيِلِهِ وَهُوَ أعْلَمُ بِالْمُهْتَديِنَ»؛ ( نحل /125) از اين آيه شريفه سه روش استخراج مي شود: 1. روش حکمت (برهان). 2. روش موعظه ي پسنديده (خطابه) . 3. روش جدال احسن.
مرحوم علامه طباطبائي در تفسير اين آيه ي شريفه، نکات ارزشمندي دارد که به اجمال بيان مي شود:
1. ترديدي نيست از آيه ي مزبور استفاده مي شود که روش هاي سه گانه ي حکمت، موعظه و مجادله از شيوه هاي بحث و گفت و گو مي باشند و پيامبر ( صلي اله عليه و آله و سلم) مأموريت يافته است تا در طريق دعوت به آئين الهي، از تمام روش هاي مزبور بهره بگيرد.
2. حکمت – چنان که در «مفردات» راغب آمده – به دريافت حق بر پايه ي علم و انديشه تفسير شده است، و موعظه – چنان که خليل گفته – عبارت است از يادآوري امور پسنديده به گونه اي دل نشين، و جدال – چنان که در «مفردات» آمده – عبارت است از گفتگو بر سبيل منازعه و غلبه يافتن بر خصم.
3. تأمل در معاني ياد شده، بيانگر اين مطلب است که «حکمت» دليلي است که به گونه اي استوار و ترديد ناپذير و دور از ابهام، حق را افاده مي کند؛ و «موعظه» سخنان پندآموزي است که چون بيانگر مصالح و مفاسد، و سود و زيان شنونده مي باشد، موجب لينت نفس و رقت قلب او مي گردد؛ و «جدال»، دليلي است که هدف از به کارگيري آن افاده ي حق نيست؛ بلکه مقصود،غلبه يافتن بر رقيب در مباحثه و گفت و گوست و براي دست يافتن به اين هدف،از قضاياي مورد قبول عموم مردم يا آن چه مورد قبول خصم مي باشد، استفاده مي شود.
4. بنابراين، اصطلاح حکمت، موعظه و جدال که در کلام الهي آمده است، بر اصطلاح برهان، خطابه و جدل در فن منطق منطبق مي گردد.
5. از آيه استفاده مي شود که همه ي مصاديق روش حکمت و برهان نيکوست؛ ولي روش خطابه به دو قسم نيکو و غير نيکو تقسيم مي گردد، و تنها به کارگيري قسمت نخست مطلوب است؛ و روش جدل داراي سه قسم غير نيکو، نيکو و نيکوتر است، و تنها قسمت اخير مطلوب مي باشد.
6. در آيه، راجع به کاربرد روش هاي مزبور در دعوت به يکتاپرستي و اين که روش هاي ياد شده را در مورد چه کساني بايد به کار گرفت،سخني نيامده است و ملاک در اين باره، حسن تأثير و دست يابي به مطلوب (آشکار شدن حق) مي باشد. بر اين اساس در برخي از موارد، استعمل همه ي طرق ياد شده جايز خواهد بود و در مواردي، به کارگيي دو طريق و احياناًَ فقط به کارگيري يک طريق جايز مي باشد.
7. برخي گفته اند: «روش جدال به احسن، از طرق دعوت نبوده و غرض از آن،چيزي جز الزام و افهام نيست و به همين جهت در آيه،موعظه ي حسنه بر حکمت عطف گرديده؛ ولي در مورد جدال، سياق آيه تغيير کرده و فعل و جمله «جادِلْهُم بِالَّتي هِيَ أَحْسَن» بر جمله « اُدْعُ إِلي سَبيِلِ رَبِّکَ» عطف گرديده است» [13]
جداي از اين روش ها ،مرحوم مطهري کلام را به دو بخش نقلي و عقلي تقسيم مي کند که خود به نوعي نمايانگر روش به کار گرفته در استنباط مي باشد:
«علم کلام، در عين اين که يک علم استدلالي و قياسي است، از نظر مقدمات و مبادي اي که در استدلالات خود به کار مي برد، مشتمل بر دو بخش است: عقلي و نقلي. بخش عقلي کلام، مسائلي است که مقدمات آن صرفاًاز عقل گرفته شده است و اگر فرضاً به نقل استناد شود، به عنوان ارشاد و تأييد حکم عقل است؛ مثل مسائل مربوط به توحيد و نبوت و برخي از مسائل معاد. در اين گونه مسائل، استناد به نقل – کتاب و سنت – کافي نيست؛ صرفاً از عقل بايد استمداد شود. بخش نقلي کلام، مسائلي است که هر چند از اصول دين است و بايد به آن ها مؤمن و معتقد بود،ولي – نظر به اين که اين مسائل فرع بر نبوت است،نه مقدم بر نبوت و نه عين آن – کافي است که از طريق وحي الهي يا سخن قطعي پيامبر گرامي اسلام (ص) مطلب اثبات شود؛ مثل مسائل مربوط به امامت (البته به عقيده ي شيعه که امامت را از اصول دين اسلام مي داند). و اکثر مسائل مربوط به معاد». [14] البته همان گونه که شهيد مطهري هم به درستي اشاره کرده است، تقسيم مباحث به دو بخش عقلي و نقلي به اين معني نيست که نبايد از روش هاي نقلي در آموزه هاي عقلاني استفاده کرد و يا مباحث نقلي کلام را با دلايل عقلي بيان کرد؛ بلکه مراد، استفاده ي درست از روش هاي عقلي و نقلي در مباحث کلامي است.
با توجه به آن چه گفته شد، استفاده ي صرف از يک روش خاص در مباحث علم کلام، نه تنها مورد تأييد قرآن نيست، بلکه ماهيت علم کلام نيز چنين اقتصايي ندارد.
2. مذاهب کلامي در اسلام
دين مبين اسلام در منطقه اي ظهور کرد که عقايد و باورهاي مردم آن بسيار متنوع و گوناگون بود. امير المؤمنين علي (ع) در توضيح اوضاع و احوال دوره ي جاهليت مي فرمايد: «..... تا اين که خداوند سبحان پيامبر گرامي اسلام (ص) را برانگيخت.... و مردم در آن روز داراي مذهب هاي متشتت و بدعت هاي زياد و رويِّه هاي مختلف بودند. گروهي خداوند را به خلقش تشبيه مي کردند؛ و برخي در اسم او تصرف مي نمودند؛ و جمعي به غير او اشاره مي کردند؛ پس خداوند به وسيله ي آن حضرت،مردم را از گمراهي رهايي داد و به سبب او آنان را از ناداني نجات داد»[15] . در چنين شرايطي، اسلام ظهور کرد و قرآن، نخستين متن کلامي است که به تبيين، استدلال و دفاع از آموزه هاي اعتقادي مسلمانان مي پردازد.[16] پيامبر گرامي اسلام (ص) نيز از يک سو بايد از آموزه هاي ديني در برابر مشرکان و اديان ديگر مانند مسيحيت و يهود دفاع مي نمود و از سوي ديگر، نومسلمانان را با مباحث علمي آشنا مي کرد. مرحوم طبرسي به بسياري از مناظرات پيامبر گرامي اسلام (ص) با مجوس، يهوديان و مسيحيان اشاره کرده است[17]. با اين حال، ويژگي اين دوره، محوريت پيامبر گرامي اسلام (ص) و مقبوليت عام حضرت در ميان مسلمانان بود؛ به گونه اي که شبهات و مشکلات مردم با مراجعه به پيامبر گرامي اسلام (ص) حل مي شد و مسلمانان نيز چون به نبوت آن حضرت ايمان داشتند، سخنان را به گوش جان مي پذيرفتند، هم چنين مسلمانان به سبب نزول تدريجي اسلام و معرف آن،هماره چشم به آينده و آموزه هاي جديد اسلامي داشتند. پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام (ص) و گسترش جغرافيايي اسلام، مسلمانان با شرايط جديدي رو به رو شدند. از يک سو باید مردمان سرزمين هاي جديد را که سال ها با فرهنگ ودين بومي خود خو گرفته بودند، با معارف اسلامي آشنا مي کردند و از سوي ديگر، با شبهات و عقايد باطلي که به علت ارتباط فرهنگي با جوامع ديگر به جهان اسلامي وارد مي شد، مقابله مي کردند.
هم چنين در دوره ي پس از پيامبر گرامي اسلام (ص) جريان هاي انحرافي اعتقادي نيز جهان اسلام را از درون رنج مي داد. فتنه هاي خوارج و مرجئه ماهيتي اعتقادي داشتند و مبارزه با اين انديشه هاي انحرافي نياز به علم کلام را دوچندان مي کرد. اين عوامل سبب شد ضرورت پيدايش علم کلام، به ويژه کارکرد استدالالي و دفاعي آن، در ميان مسلمانان به شدت احساس شود.در ميان، نخستين شخصيتي که ضرورت علم کلام را احساس کرد، اميرالمؤمنين علي (ع) بود. بسياري از فرازهاي خطيبه هاي آن حضرت، در زمينه ي توحيد،صفات،[18]جبرو اختيار، و ديگر آموزه هاي اعتقادي اسلامي است[19] هم چنين مناظره هاي بسياري ميان حضرت و مخالفان ايشان انجام شده است. مناظره ها و گفت و گوهاي حضرت در زمينه ي مسأله خلافت نيز شايسته ي توجه است. هم چنين در همان زمان، افرادي همانند ابن عباس، عبدالله بن عمر و بسيار از صحابه، در برابر مخالفان به بحث و گفتگوهاي اعتقادي مشغول شدند، مباحثي که در زمان پيامبر گرامي اسلام (ص) سابقه نداشت و شرايط پيش آمده، صحابه و پس از ايشان، تابعين و تابعين تابعين را وا مي داشت تا به اين مباحث بپردازند. بيهقي در کتاب «الاسماء و الصفات» بسياري از مناظره هاي صحابه و استدلال هاي کلامي آنان را آورده است.[20] هم چنين کتاب هاي بسياري با عنوان ملل و نحل يا فرق و مذاهب، به جريان هاي موجود کلامي در سده هاي نخستين اسلامي اشاره کرده اند. [21] مباحثي همچون صفات و اسما، قضا و قدر، جبر و اختيار، حدوث و قدم قرآن، دامنه ي نفوذ نقل و عقل، امامت و خلافت و... از جمله مباحثي بودند که مسلمانان به طبع آزمايي در آن ها پرداختند و قرائت هاي مختلفي را شکل دادند.[22]
با توجه به آن چه گفته شد، علم کلام پيشينه اي به بلنداي تاريخ اسلام دارد و هرگز نمي توان دوره اي را يافت که مسلمانان به اين علم نپرداخته باشند. به همين دليل، همان گونه که مذاهب اسلامي از نظر فقهي به فرقه هاي مختلفي مانند حنفي، شافعي، حنبلي، مالکي و شيعه تقسيم مي شوند، از نظر کلامي نيز مکاتب مختلفي وجود دارد. مذاهب کلامي در جهان سني، به مکاتب اعتزال، اهل حديث، اشاعره، ماتريديه، طحاويه و جريان هاي معاصر مانند نو اشعريان و نو معتزليان تقسيم مي شوند. مکتب کلامي شيعيان نيز به اماميه ياعدليه معروف است که دو فرقهي زيديه و اسماعيليه نيز به آن انتساب دارند.[23]
3. علم کلام و وهابيت
در حالي که علم کلام يکي از باسابقه ترين علوم اسلامي است، وهابيان به شدت با آن مخالفند و آن را محکوم مي کنند. دشمني و مخالفت وهابيان با علم کلام، ريشه در انديشه هاي روش شناختي و معرفت شناسي آنان دارد. مهم ترين عاملي که آنان را به مخالفت با علم کلام کشاند، نقل گرايي در حوزه ي روش شناسي، و حديث گرايي در حوزه ي معرفت شناسي بود.[24] به عبارت ديگر، عقل با اين که يکي از روش هاي اصلي در علم کلام است، در انديشه ي وهابي اعتبار ندارد و به همين دليل، علم کلام نيز پيرو ماهيت عقلاني آن، نزد وهابيت نکوهش مي شود. ريشه مخالفت با علم کلام، به دوران اهل حديث باز مي گردد. گزاره هايي در مخالفت با علم کلام به احمد بن حنبل نسبت داده مي شود که بيش تر ناظر به جدال هاي ميان معتزله و اهل حديث است.[25] ابن تيميه نيز متکلمان را متهم مي کند که قول خلف را بر قول سلف برگزيده اند و اين امر موجب ناداني دوچندان آنان شده است؛[26] غافل از اين که خود سلف نيز با توجه به شرايط زمان خود، به علم کلام روي آوردند. وي مي گويد: «حيران ترين مردم در هنگام مرگ، اصحاب کلام هستند و .... »؛[27]
اين درحالي است که در جهان اسلام انديشمندان بزرگ کلامي بسياري ظهور کرده اند. ابوالحسن اشعري کتابي با عنوان «استحسان الخوض في علم الکلام»[28]دارد و کتاب «اللمع»[29] او سرشار از استدلال هاي کلامي و عقلي است؛ و تقريباً تمامي اهل سنت، پيرو مذهب اشعري اند. پس از اشعري، ابومنصور ماتريدي و ابوجعفر طحاوي گام هاي بلندتري در تعديل ديدگاه اشعري و عقلاني کردن عقايد برداشتند. در اين ميان، ابن حنبل هم که مخالف با کلام بود، خود به نوعي درگير مباحث کلامي شد؛ براي نمونه، کتاب هاي او با عنوان «الرد علي الزنادقة و الجهيمة» و «السنة»، ماهيتي کلامي دارند؛ هم چنين کتاب «الفقه الاکبر» ابوحنيفه، کتابي کلامي است که شرح هاي بسياري بر آن نوشته شده است. از شافعي نيز کتابي با عنوان «الرد علي اهل الاهواء» نام برده شده که به دست ما نرسيده است.[30] حتي بغدادي، ابوحنيفه شافعي را نخستين متکلمان از ميان فقيهان مي داند.[31] به نظر مي رسد، هم عصري افرادي مانند ابن حنبل با جريان هاي افراطي معتزله سبب موضع گيري هاي آنان در برابر متکلمان شده باشد. گروهي از پيروان احمدبن حنبل، در سده هاي بعد نماينده ي چنين ديدگاهي شدند. در همين راستا، ابن قدامه ي حنبلي کتابي با نام «رسالة في تحريم النظر في علم الکلام» نگاشته است.[32] اين گروه، تقليد در اصول اعتقادات را نيز جايز مي دانستند. امام الحرمين جويني مي گويد: «کسي در ميان مسلمانان قائل به تقليد نيست؛ به جز حنابله».[33]
امروزه وهابيان مهم ترين نماينده ي جريان نقل گرا و در نتيجه، مخالف علم کلام هستند. محمد بن عبدالوهاب در خصوص تکفير متکلمان ادعاي اجماع مي کند[34] و اين قول را به ذهبي، دارقطني و بيهقي نسبت مي دهد؛ در حالي که چنين نسبتي باطل است و ايشان خود از متکلمان بزرگ هستند. ذهبي در کتاب «النبلاء» شرح بسياري از متکلمان را آورده و هيچ یک را تکفير نکرده است؛ هرچند با توجه به ديدگاه هاي خود، به نقد برخي از انديشه هاي آنان پرداخته است. وهابيان هرگونه رأي و نظر را در مسائل اعتقادي حرام مي دانند و در تفسير متون ديني، به ظواهر کتاب و سنت و عمل صحابه بسنده مي کنند و حتي پرسش درباره ي مسائل اعتقادي را بدعت مي شمارند. بيش ترين تلاش آنان تدوين احاديث مربوط به مسائل اعتقادي، تبويب آن ها، شرح واژه هاي مشکل و ذکر سند آن ها مي باشد.[35]
چنان که گفته شد، اين انديشه در نقل گرايي آنها ريشه دارد. نقل گرايي نيز سلف گرايي ايشان را به دنبال دارد. به عقيده ي آنان، از آنجا که فهم سلف بهتر از فهم ماست، آنها دين را از ما بهتر فهميده اند و ما بايد گام به گام، به دنبال آن ها باشيم؛ هر جا آنان سکوت کرده اند، ما نيز بايد سکوت کنيم. به عبارت ديگر، گويا آنان سلف را يکي از منابع تشريع مي دانند و بر اين باورند که سلف هرگز در علم کلام وارد نشده است و ما نيز نبايد وارد شويم؛ اما ازاين نکته غافلند که اولاً صحابه و تابعين، خود به مباحث کلامي پرداخته اند؛ ثانياً مباحث کلامي با توجه به شبهاتي که در زمان هاي بعد وارد اسلام شد، تطور يافت و با توجه به بحران هاي به وجود آمده رشد کرد؛ چنان که حتي افرادي همانند احمد بن حنبل نيز ناگزير به نظريه پردازي در اين زمينه شدند. به گفته ي شيخ محمدکوثري، علم کلام در پي تغيير اصول عقايد مسلمانان نيست؛ بلکه آن چه تغيير کرده است، روش هاي دفاع از اسلام است که متناسب با دشمنان و شبهات جديد است. [36]
نکته ديگر اينکه صحابه، تابعين و تابعين تابعين – که وهابيان معتقدند در سه قرن نخست اسلامي مي زيسته اند – ديدگاه هاي مختلفي داشتند؛ بنابراين، تمسک به سلف، با توجه به اختلافات و تنوع ديدگاه هاي ايشان در ابعاد مختلف، چه گونه ممکن است؟ سلف بر اساس احساس تکليف و وظيفه، و متناسب با فضاي اعتقادي و ديني خود به استدلال و دفاع، و پاسخ به شبهات پرداختند؛ امروزه نيز عالمان ديني چنين رسالتي بر عهده دارند.[37] اين در حالي است که صالح بن فوزان،از علماي هيأة الکبار العلماي عربستان، علم کلام را زاييده ي قرون متأخره مي شمارد و مي گويد: اصلاً کلام در زمان قرون اوليه (سلف) وجود نداشته است.[38] وي فتواي تحريم علم کلام را – که در حقيقت، علم عقايد است – صادر مي کند.[39]
هم چنين خود سلفي ها، با وجود اعتقاد به حرمت ورود به علم کلام، در اين حوزه وارد شده اند. ديدگاه هاي محمد بن عبدالوهاب در کتاب «کشف الشبهات» و «رسالة التوحيد»، و استنتاج هاي وي، رنگي کاملاًَ کلامي دارد. شروحي که بر کتابهاي وي نگاشته شده است و توضيحات و تقسيماتي که پيرامون مباني اعتقادي وهابيت ارائه شده و اساساً انديشه نو و بدعت آميزي که وهابيت شکل داده است، همه رنگي کلامي دارد. به گفته ي قرضاوي: «اين گروه، منکر علم کلام و مجادلان آن هستند؛ در حالي که با گفته هاي خود، علم کلام جديدي را دامن مي زنند.» [40] احتمال ديگري که وجود دارد، عدم فهم آنان دربارهي ماهيت کلام است؛ چنان که از برخي منابع آنان استفاده مي شود. به گمان گروهي از وهابيان، علم کلام، صرفاً استدلال هاي عقلي را هرچند با کتاب و سنت مخالف باشد، در بر مي گيرد؛[41] در حالي که گفته شد، علم کلام هرگز تک روشي نيست و از روش هاي مختلف براي اثبات گزاره هاي ديني استفاده مي کند و رسالت سنگين دفاع از عقايد و پاسخ به شبهات را بر عهده دارد.
هم چنين آنان، گاه علم کلام را مترادف فلسفه مي دانند و از آن جا که به شدت با فلسفه مخالفند،علم کلام را نيز نکوهش مي کنند؛ در حالي که ميان فلسفه و علم کلام، تفاوت هاي بنيادين وجود دارد. با اين حال، هرگز نبايد فراموش کرد که در جهان اسلام، صرفاً سلفيان افراطي هستند که با علم کلام و مباحث اعتقادي مخالفند و ديگر مسلمانان در مقابله با شبهات و دفاع از دين و تبيين آموزه هاي آن، از اين علم بهره مي برند. افرادي همانند «باقلاني» ، «قاضي ايجي» ، «ابن فورک»، خواجه نصيرالدين طوسي» ، «شيخ مفيد» از چهره هاي شناخته شده در اين عرصه هستند. [42] از سوي ديگر، خروج عقل از حوزه ي عقايد و معارف کلامي، سبب مي شود که حتي فرد پژوهشگر نيز ايمان خود را بر يقيني جوشيده از عقلي که خداوند در نهاد انسان به وديعت نهاده است، استوار نسازد. پي آمده هاي ناگوار به کار نبردن عقل در مباحثي مانند صفات خبري، سبب مي شود که خداوند تا حد يک جسم و موجود مادي تنزل يابد؛ در حالي که چنين وضعيتي با ساحت کبريايي حضرت حق کاملاً در تضاد است.[43] با اين حال، ماهيت ادعاهاي اين مکتب، با وجود همه ي مخالفت هاي آن با علم کلام، رنگي کلامي دارد و ناگزير بايد در همين فضا به نقد و بررسي آن ها پرداخت.
..........................................................
پی نوشت ها:
[1]. روش، در هر علمي، داراي عناصر و ويژگي هاي خاص خود است؛ براي نمونه، روش مقايسه اي در علوم سياسي ، ويژگي هاي خود را دارد؛ و يا روش توصيفي در علوم تجربي با روش توصيفي در علوم انساني تفاوت هايي دارد. مراد از روش در اين کتاب، بيش تر معني ظاهري است.
[2]. Descriptive .
[3]. Analytic.
[4]. Critical .
[5]. Comparative .
[6]. سليمان بن عبدالوهاب النجدي «الصوائق الالهية في الرد علي الوهابية»، فصل اول، ص 20.
[7]. البته همان گونه که در جلد اول اين مجموعه نيز گفته شد، حتي ابن تيميه نيز مانند محمد بن عبدالوهاب و پيروان وي، مسلمانان را کافر و مهدورالدم نخواند و به جهاد با مسلمانان فتوا نداد.
[8]. علل رشد وهابيت و پيوند آن با قدرت، در جلد اول اين مجموعه به تفصيل بيان شده است؛ ر.ک : همين مجموعه، ج 1 .
[9]. البته امروزه وهابيان براي خروج از انزوا، گاه مي کوشند با ديگر مذاهب اسلامي هم گرايي ايجاد کنند. آن ها دشمنان خود را با توجه به خطر، اولويت بندي کرده اند. امروز بيش ترين تلاش آنان مبارزه با شيعه است؛ اما اگر روزي از خطر شيعه احساس امنيت کنند، بي شک، لبه ي تيز دشمني هايشان به سوي ديگر مذاهب اسلامي نشانه خواهد رفت؛ چنان که تاريخ شاهد اين مدعاست.
[10]. مرتضي مطهري، «آشنايي با علوم اسلامي»، ج2، ص 15.
[11]. شيخ طوسي، «اساس الاقتباس»، ص 393 و 394.
[12]. براي آشنايي با ديدگاه هاي مختلف پيرامون موضوع علم کلام، ر.ک: جعفر سبحاني، «عقايد استدلالي»، ترجمه علي رباني گلپايگاني، ج 1 .
[13]. سيد محمد حسين طباطبائي، «الميزان في تفسير القرآن»، ج 12، ترجمه محمد باقر موسوي،1390 .
[14]مرتضي مطهري ، « آشنايي با علوم اسلامي » ،ج 2، ص 21 .
[15]. سيد رضي، «نهج البلاغه»، شرح فيض الاسلام، ج 1، ص 36؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 116 .
[16]. مرتضي مطهري، «مجموعه آثار»، ج 14، ص453 .
[17]. احمد بن علی طبرسی، «الاحتجاج»، ج 1، ص 116.
[18]سيد رضي، « نهج البلاغه»، خطبه ي 152.
[19]0 در فص هاي آينده، برخي از تبيين هاي کلامي اميرالمومنين (عليه السلام) بيان خواهد شد. براي نمونه. ر ک ،: همين کتاب، فصل2 .
[20]. احمد بن حسين بيهقي «الاسماء و الصفات». تعليق محمد زاهد الکوثري.
[21]. در اين زمينه، مي توان به اين کتاب ها اشاره کرد: ابوالحسن اشعري، «مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين»،؛ شيخ مفيد، «اوائل المقالات»؛ ابن عبدالرحمن ملطي ،«التنبيه و الرد علي اهل الاهواء و البدع»؛ عبدالقاهر بغدادي، «الفرق بين الفرق»؛ طاهربن محمد اسفرايني، «التبصير في الدين»؛ عبدالکريم شهرستاني، «الملل و النحل» ؛ جعفر سبحاني، «بحوث في الملل و النحل»؛ و ...
[22]. براي آشنايي با کساني که در سه سده ي نخستين اسلامي به مباحث کلامي روي آوردند، ر.ک: «بيان أن من السلف من اشتغل بعلم الکلام»، واقع در پايگاه اينترنتي
http://www.sunna.info/books/ilm-al-kalam-sunna-8 .
[23]. براي آشنايي آسان با مذاهب کلامي، ر.ک: جعفر سبحاني، «بحوث في الملل و النحل، دراسة مقارنة في المذاهب الاسلامي»؛ رضا برنجکار، «آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي»؛ و علي رباني گلپايگاني، « فرق و مذاهب کلامي».
[24]. مباني فکري سلفيه و وهابيت، در جلد يک همين کتاب – تبار شناسي – ص 41تا 55، به تفصيل بررسي شده است.
[25]. براي آگاهي بيش تر، ر.ک: همين مجموعه، ج 1، سلفي گري و وهابيت تبارشناسي، ص 169تا171. در جلد نخست گفته شد: شواهد بسياري هست که احمد بن حنبل به مباحث کلامي پرداخته است و اين موضوع، مخالف با چيزي است که به وي نسبت داده مي شود.
[26]. حمد بن عبدالحليم ابن تيميه، «رسائل حمويه»، ص 4و5.
[27]. همان، ص 7 .
[28]. ابوالحسن علي بن اسماعيل اشعري، «رسالة استحان الخوض في علم الکلام».
[29]. ابوالحسن الاشعري، «اللمع في الرد علي اهل الزيغ و البدع».
[30]. عبدالقاهر بغدادي، «الفرق بين الفرق»، ص 262 .
[31]. همان، ص 363 .
[32]. البته بايد به اين نکته نيز توجه داشت که پيروان مکتب حنبلي، به سبب مباني خاص خود، کم تر از پيروان ديگر مذاهب اسلامي هستند؛ وهابيان نيز هرچند خود را حنبلي مي خوانند، با انديشه ي حنابله فاصله ي بسياري دارند.
[33]. امام الحرمين جويني ،« الارشاد الي قواطع الادلة» ،ص 25 .
[34]. گردآوري عبدالرحمن بن محمد بن قاسم، «الدرر السنية»، ج 1، ص 53 .
[35]. محمد محمود کالو، «مناهج البحث عند علماء الکلام قديماً و حديثاً»، موجود در پايگاه اينترنتي:
www.mukmmdkalo.jeeran.com.
[36]. محمد زاهد الکوثري، «بيان زغل العلم و الطلب»، ص 22.
[37]. براي آشنايي با مفاهيم سلف، سلفي و سلفي گري، و نيز ديدگاه هاي آنان، ر.ک: همين مجموعه، ج 1، بخش اول: سلفي گري.
[38]. صالح بن فوزان، فايل صوتي در پايگاه اينترنتي رسمي وي: www.alfawzan.ws/node/3731
[39]. مرکز الفتوي، اسلام وب ،www.islamweb.net ، شماره ي فتوا: 12103 .
[40]. يوسف قرضاوي، «الصحوة الاسلامية بين الاختلاف المشروع و التفرق المذموم»، ص 77 .
[41]. ابواسماعيل عبدالله بن محمد الانصاري الهروي، «علم العقائد القائم علي الادلة العقلية فقط: ذم الکلام واهله » .
[42]. براي آشنايي با جايگاه علم کلام در ميان اهل سنت، ر.ک:
www.sunna.info/books/ilm-al-kalam.php.
[43]. در فصل هاي آينده، مشبهه بودن و مجسمه بودن وهابيت – که ناشي از نگاه ظاهر گرايانه ي آن هاست – به تفصيل بررسي خواهد شد.
.................................................
نویسنده: سید مهدی علی زاده موسوی
منبع: کتاب سلفی گری و وهابیت، جلد دوم: مبانی اعتقادی، سید مهدی علی زاده موسوی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، معاونت فرهنگی و تبلیغی، قم، آوای منجی، چاپ اول 1391.
|