ايمان و کفر از مباحث بسيار مهم و اساسي در کلام اسلامي است و به دليل همين اهميت، همواره در کانون مباحثات و مجادلات مذاهب و فرق اسلامي قرار داشته است. ايمان وکفر، نه تنها در حوزه ي عقايد، بلکه در زندگي دنيوي انسان، نقشي بنيادين ايفا مي کند؛ چرا که جايگاه فرد در جامعه ي اسلامي و امنيت و حرمت وي، با مؤمن يا کافر بودن وي ارتباطي مستقيم دارد. به همين دليل مذاهب اسلامي، مباحث ايمان وکفر را با حساسيت ويژه اي دنبال مي کنند. با اين حال، هر چند مسلمانان درباره ي مرزهاي ايمان و کفر اختلافاتي دارند، نقاط مشترک ميان آن ها در اين زمينه ، به مراتب بيش از اختلافات است. به عبارت ديگر ايمان شرايطي حداقلي دارد که مورد اتفاق مسلمانان است.
در اين ميان، در سده هاي نخستين اسلامي، دو مکتب انحرافي در جهان اسلام شکل گرفت که در تعرف ايمان و کفر، قرائتي مخالف با تمام مذاهب اسلامي ارائه کردند. اين دو مکتب، خوارج و مرجئه بودند که به دليل تعارض ديدگاه آنان با انديشه اسلامي، در سده هاي بعد منزوي شدند و جز در تاريخ، نامي از آنان باقي نماند؛ تا اين که در قرن دوازدهم ، وهابيت بار ديگر قرائت خوارج را درباره ي ايمان و کفر زنده کرد و همانند آنان تيغ تکفير را بر پيکر مسلمانان فرود آورد؛ عقيده اي که در طول تاريخ، هيچ فرقه ي ديگري جز خوارج آنان را نپذيرفت و تنها وهابيان چنين انديشه اي را زنده کردند.
( ص 224)
ايمان در انديشه ي اسلامي
مقدمه
ايمان يکي از محوري ترين انديشه هاي مسلمانان است و در برابر آن، کفر قرار دارد که منفورترين حالتي است که انسان ممکن است به آن گرفتار شود. چنين حساسيت ويژه اي، لزوم شناخت دقيق ايمان و مرز آن با کفر را ضروري مي سازد. در اين فصل ، مفهوم ايمان و ديدگاه مذاهب اسلامي درباره ي آن بررسي خواهد شد.
واژه شناسي ايمان
ايمان، مصدر باب افعال است:«أمن يؤمن ايماناً»[1] «آمن» در اصل «أأمن» بوده که همزه دوم، به دليل تخفيف حذف شده است. [2] ريشه ايمان از «أمن»،[3]و ضد خوف به گفته راغب اصفهاني، ريشه ي أمن از اطمينان نفس و از ميان رفتن خوف است.[4] معناي ديگر أمن را «تصديق کردن»[5] دانسته اند. ابن منظور اين لغت را در چنين معني به کار برده است: امانت (متضاد خيانت)؛ ايمان (متضاد کفر)؛ تصديق (متضاد تکذيب). [6]
( ص 228)
هم چنين يکي از نام هاي الهي «مؤمن» است که به گفته ابن اثير، مؤمن اگر از ريشه ي«ايمان» به معني تصديق باشد ، يعني کسي که بندگانش وعده هاي او را تصديق مي کنند ؛ اما اگر از ريشه ي «أمان » به معني ضد خوف و ترس باشد ، يعني کسي که بندگان از عذابش در روز قيامت ايمن هستند. [7] مشتقات « امن » نزديک به نهصد بار در قرآن به کار رفته است.[8] اين واژه در قرآن بيش تر به دو معني به کار رفته است.
نخست ،به معني ايجاد امنيت و ضد ترس و خوف: - «الَّذي أطعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَ آمَنَهُم مِّن خَوْفٍ؛ کسي که آن ها را سير کرد و از ترس ايمن گرداند».(قريش /4)
- « وَإِذا جَعَلناَ الْبَيْتَ مَثَابَةًلِّلنَّاسِ وَأمْناً ؛و [ به ياد آور ]هنگامي که ما خانه ي کعبه را مرجع امر دين خلق ، و مقام امن مقرر داشتيم». (بقره /125)
- «وَهَذَا الْبَلَدِالْأميِنِ ؛ قسم به اين شهر امن و امان (مکه ي معظّم) ».( تين /3)
در اين آيات شريفه، مراد از «امن» همان ايجاد امنيت و از ميان رفتن ترس و خوف و ناامني است. در آيه شريفه: «إِنَّ الْمُتَّقينَ فِي مَقَامٍ أميِنٍ ؛ همانا [ آن روز سخت ] آنان که متّقي و خداترس بودند ، مقام امن و امان يابند ».(دخان /51) يعني پرهيزگاران،از شر ديگران در ايمني قرار دارند و داخل درامنيتي هستد که خداوند در اختيار آنان قرارداده است.
( ص 229)
دوم، واژه ي «أمن »هنگامي که به وسيله ي حروف « باء » و « لام » متعدي شود، به معني تصديق مي آيد: «وَ مَا أنتَبِمُؤمِنٍ لَّنا وَلَوْ کُنَّآ صَادِقيِنَ ؛ و هر چند ما راست بگوييم ،تو باز از ما تصديق نخواهي کرد» (يوسف /17) و «يُؤْمِن بِاللهِ وَ يُؤمِنُ لِلْمُؤمِنيِنَ ؛ به خداوند ايمان دارد و سخن مؤمنان را باور مي کند».(توبه/61) و «قُولُوا آمَنَّا بّاللهِ؛ بگوييد به خدا ايمان آورديم».(بقره /136) ايمان در اين آيات به معني تصديق کردن آمده است؛ در آيه ي نخست به معني خداوند را تصديق کردن و در آيه ي دوم به معني تصديق کردن خداوند است.
ايمان در اصطلاح
واژه ايمان، يکي از واژه هايي است که درباره ي معني اصطلاحي آن، ديدگاه هاي مختلفي ارائه شده است. چنان که گفته شد، معناي لغوي ايمان تصديق است؛ اما در معني اصطلاحي ايمان، اين پرسش مطرح مي شود که تصديق به چه معني و داراي چه اجزايي است. در معني اصطلاحي ايمان، سه جزء متصور است:
1. تصديق به زبان ( اقرار )
2. تصديق به قلب
3. تصديق به اعمال
به عبارت ديگر معني اصطلاحي ايمان ، ممکن است يکي از اين سه اصل و يا ترکيبي از آن ها باشد . همين وجود ،زمينه را براي توليد ديدگاه هاي مختلف پيرامون معني اصطلاحي ايمان فراهم آورده است.
( ص 230)
اگر به منظور ترسيم انديشه اسلامي در مورد معني اصطلاحي ايمان، بُرداري رسم کنيم ،در دو طرف منتهي اليه اين برار دو عقيده ي انحرافي خوارج و مرجئه قراردارند و ديگر مذاهب اسلامي درميانه ي آن قرار مي گيرند [9] جريان هايي که در دو سوي بردار قرار دارند، به سبب ناهم خواني با انديشه ي اسلامي، نتوانستند به حيات خود ادامه دهند و در همان قرون نخستين اسلامي از ميان رفتند و تنها نامي از آن ها در تاريخ فرق و مذاهب کلامي باقي مانده است. اما متأسفانه در قرن دوازدهم، بار ديگر انديشه افراطي خوارج زنده شد و همان گونه که تعريف خوارج از ايمان، پي آمدهاي ناگواري را براي جهان اسلام آفريد، در قرون اخير نيز انديشه وهابي در حوزه ايمان و کفر، چنين شرايطي را براي جامعه اسلامي رقم زده است.
در اين فصل ، ابتدا ديدگاه هاي انحرافي صدر اسلام پيرامون تعريف اصطلاحي ايمان تبيين خواهد شد و سپس به تعريف آن از نگاه مذاهب اسلامي خواهيم پرداخت.
خوارج، تلازم ايمان و عمل
خوارج نخستين جريان انحرافي در جهان اسلام است که تفسيري نادرست و ويرانگر از ايمان ارائه کرد. پيامبر گرامي اسلام (صلي اله عليه و آله) در زمان حيات خود، شکل گيري خوارج را پيش بيني کرده بود:«يمرقون من الدين کما يمرق السهم من الرمية؛ [10] از دين خارج مي شوند ،همان گونه که تيز از کمان خارج مي شود».
( ص 231)
هر چند خوارج در ميانه ي جنگ صفين در مسأله ي حکميت راه خود را از اسلام جدا کردند و در آن زمان صرفاً يک گروه سياسي شمرده مي شدند، اما رفته رفته براي توجيه اعمال و رفتار ناهنجارشان، مباني اعتقادي خاصي را برگزيدند. با وجود عقايد متنوع خوارج، آن چه بيش از همه به شکل گيري انديشه ي اعتقادي خوارج انجاميد و در واکنش به آن نيز مذاهب ديگري به وجود آمد، قرائت افراطي خوارج از مفهوم ايمان بود. آنان با قرائتي که از ايمان ارائه کردند، تمامي مسلمانان را کافر شمردند و شايد بتوان آنان را نخستين گروه تکفيري در جهان اسلام نام نهاد .[11] مباني اعتقادي خوارج، در دوره ي «ازارقه» [12]بعد از «محکمة الآولي»[13]شکل گرفت که مهم ترين آن، عقيده «تلازم ميان ايمان و عمل» بود. به اعتقاد خوارج ،ايمان داراي سه جزء است: تصديق ( اقرار ) زباني، تصديق قلبي و تصديق ( انجام ) عملي. بر اساس اين تعريف، اگر کسي به زبان و قلب به خدا ايمان داشته باشد، اما مرتکب گناه شود، ايمان خود را از دست مي دهد و کافر مي شود.
خوارج با تکيه بر اين مبنا معتقد بودند:
( ص 232)
1. مخالفانشان علاوه بر کفر ، مشرک نيز هستند.[14]
2. قاعدين خوارج – کساني از خوارج که جنگ نمي کردند – کافرند.[15]
3. سرزمين مخالفان ،دار الکفر است.[16]
4. کافران واجب القتل اند. کشتن زنان و فرزندان کافر نيز مباح است و کودکانشان هميشه در آتش خواهند ماند.[17]
خوارج هر کسي ر ا که به لشکرشان مي پيوست، مي آزمودند؛ به اين صورت که اسيري از مخالفانشان را به وي مي دادند و به او مي گفتند او را بکشد؛ اگر مي کشت، او را تصديق مي کردند؛ اما اگر خودداري مي کرد، او را منافق و مشرک مي شمردند و مي کشتند.[18] آنان امير المؤمنين علي (عليه السلام) را به شهادت رساندند؛ با اين توجيه که وي به دليل پذيرفتن حکميت کافر شده است و بايد کشته شود.[19] چنين عقايدي سبب شد که خون، مال و ناموس مسلمانان لگد مال اين گروه شود و تمامي سرزمين هاي اسلامي از نگاه آنان گفرستان شمرده شود. اين درحالي بود که آنان به ظواهر اسلام مقيد بودند. بسياري از آن ها قائم بالليل و صائم بالنهار بودند؛ اما چنان که پيامبر گرامي اسلام (صلي اله عليه و آله) پيش بيني کرده بود، با موضعي که درباره مفهوم ايمان گرفتند، از دين خارج شدند و امروز به جز نامي از آنها باقي نمانده است. «اباضيه» که امروزه در ظاهر منتسب به خوارجند، عقايدي کاملاً متفاوت با خوارج نخستين دارند. قرائت خوارج از مفهوم ايمان ،نه تنها در حوزه ي عمل ويراني هاي بسياري را به وجود آورد ،بلکه در واکنش به اين نظريه ، ديدگاه مرجئه شکل گرفت که در نقطه ي مقابل انديشه ي خوارج قرار داشت و توسط امويان به شدت ترويج شد.
(ص 233)
مرجئه ؛ ايمان بدون عمل
افراط گري هاي خوارج زمينه را براي انديشه ي ديگري به نام مرجئه فراهم آورد . « ارجا»در لغت ،به دو معني به کار رفته است : تأخير و اميد[20] . مرجئه معتقد بدند که عمل ، متأخر از ايمان است و به همين سبب هيچ ربطي به ايمان ندارد ؛ از سوي ديگر ، مؤمنان مورد نظر خود را اميد مي دادند که در صورت انجام گناهان ، حتي گناهان کبيره، خداوند آن ها را مي آمرزد. آنان ايمان را صرفاً تصديق زباني مي شمردند . در حديثي از پيامبر گرامي اسلام ( صلي اله عليه و آله ) نقل شده است که فرموده :مرجئه توسط هفتاد پيامبر نفرين شده اند. پرسيده شده، مرجئه چه کساني اند؟ پيامبر گرامي اسلام (صلي اله عليه و آله) فرموده: «کساني که مي گويند ايمان تنها کلام است».[21] در اين ميان، بني اميه کوشيدند قرائتي جبرگرايانه از انديشه ي ارجاء ارائه دهند که در نتيجه آن، نه تنها انسان با انجام گناه – هر چند بسيار بزرگ – از ايمان خارج نمي شود، بلکه انجام افعال انسان – هر چند بد – توسط خداوند انجام مي شود و انسان در انجام اين امور،مجبور است .[22] بني اميه بدين ترتيب ، اعمال بد خود را توجيه مي کردند .
(ص 234)
اين عقيده در نقطه ي مقابل انديشه ي خوارج قرار دارد . اين انديشه نيز مانند انديشه ي خوارج ،به سبب ناهم خواني با انديشه ي اسلامي نتوانست به بقاي خود ادامه دهد و در سده هاي بعد ، تنها نامي از آن در منابع تاريخي بر جاي ماند. [23]
معتزله، منزلة بين المنزلتين
معتزله عقل گرايان جهان اسلام بودند که گروه هايي از آنها در استفاده از عقل افراط کردند و کوشيدند براي همه ي مسائل ديني، توجيه عقلاني ارائه کنند؛ اما با توجه به محدوديت هاي عقل در فهم بسياري از مسائل غير مادي، به بي راهه رفتند. معتزله ديدگاه هاي متنوعي داشتند؛ اما در معني اصطلاحي ايمان، براي فرار از افراط خوارج و تفريط مرجئه، نظريه «منزلة بين المنزلتين» را ابداع کردند.
به گزارش شهرستاني، اختلاف حسن بصري و واصل بن عطا درباره مفهوم ايمان و کفر، زمينه ي به وجود آمدن انديشه ي اعتزال را فراهم کرده است. شخصي در مجلس درس حسن بصري از او پرسيد: در روزگار ما جماعتي پيدا شده اند که مرتکب کبيره را گناه مي دانند. اين گروه «خوارج » نام دارند. جمع ديگري معتقدند که گناه به ايمان آسيبي نمي رساند. اين گروه «مرجئه» هستند . عقيده ي تو در اين باره چيست؟ حسن در انديشه فرو رفت؛ اما پيش از آن که لب به سخن بگشايد، يکي از شاگردان گفت: «مرتکب کبيره نه مؤمن است و نه کافر؛ بلکه جايگاه او ميان کفر و ايمان است(منزلة بين المنزلتين). اين مرد «واصل بن عطا» بود که نخستين عقيده مکتب اعتزال را بيان کرد. وي آن گاه به کنار يکي از ستون هاي مسجد رفت و به توضيح عقيده خويش پرداخت و در پي آن، حسن بصري گفت: «اعتزل عنّا واصل ؛[24] وا صل از ما کناره گرفت»، از همان روز، وا صل و پيروانش به معتزله معروف شدند.
( ص 235)
بر اساس اين نظريه، کسي که به زبان و قلب، مصدِّق است، اگر مرتکب کبيره شود، نه مؤمن است و نه کافر؛ بلکه مرحله اي ميان ايمان و کفر وجود دارد که فسق است. کفير فاسق نيز خلود در آتش است؛ بدين معني که فاسق هميشه در آتش خواهد ماند.[25] البته احکام دنيايي کافر، شامل فاسق نمي شود و از سويي، عذابش هرچند بسيار شديد است و هميشه در آتش خواهد ماند، اما از عذاب کافر کمتر است. اين بخش از ديدگاه معتزله، آنان را از خوارج جدا مي کند؛ زيرا خوارج مرتکب کبيره را کافر مي دانستند و خون او را مباح مي شمردند ؛ اما معتزله چنين اعتقادي نداشتند . معتزله داراي عقايد ديگري در زمينه توحيد، وعد و وعيده ي امر به معروف و نهي از منکر و عدل نيز بودند که در جاي خود آمده است.[26] چنان که گفته شد، نظريه «منزلة بين المنزلتين» در واکنش به ديدگاه هاي خوارج و مرجئه به وجود آمده؛ اما در منابع اسلامي ،هيچ دليلي بر اين مدعا وجود ندارد و تنها ناشي از تراوش هاي عقلاني معتزله است. انسان در قرآن، يا مؤمن است يا کافر؛ اما فسق از صفاتي است که به سبب گناه، بر مؤمن عارض مي شود. [27] معتزليان و انديشه «منزلة بين المنزلتين» نيز در دوره هاي بعدي اسلام، چنان دوام نياورد و ردپای آن صرفاً در کتاب هاي تاريخي باقي ماند.
( ص 236)
ايمان در انديشۀ اسلامي
در حالي که مهم ترين انحراف در معني اصطلاحي ايمان، ريشه در چه گونگي ارتباط ميان ايمان و عمل دارد، بيش تر انديشمندان اسلامي، اعم از شيعه و سني، بر اين عقيده اند که نه ميان ايمان و عمل تلازم وجود دارد و نه کلاً عمل از ايمان متأخر و جداست؛ بلکه معني اصطلاحي ايمان ، همان تصديق به زبان و قلب است ؛ و گناه ، فرد را از ايمان خارج نمي کند ، بلکه موجب فسق او مي شود؛ نه به اين معني که مرتبه ديگري نيز از مرحله ي ايمان و کفر وجود داشته باشد، بلکه فسق دامن گير مؤمن مي شود و تا وقتي عملي که مستلزم کفر باشد انجام ندهد ، مؤمن است ؛ اما مؤمن فاسق بنابراين ،عمل جزء معني اصطلاحي ايمان نيست و خارج از معني آن است . آيات زير کاملاً به اين مسئله اشاره دارند :
«و من يعمل من الصالحات و هو مؤمن؛ و هر کس اعمالش نيکوست (و به خدا هم) ايمان دارد، از هيچ ستم و آسيبي بيمناک نخواهد بود».(طه /112)
اين آيه شريفه، بيان مي کند که ايمان غير از عمل است ؛ چرا که خداوند مي فرمايد: «کسي که ايمان دارد و اعمالش نيکوست .... » ؛ بنابراين مي توان کسي را تصور کردکه ايمان دارد ،اما اعمالش نيکو نيست. آيه زير نيز اشاره به همين معناست:«إن الذين آمنوا و عملوا الصالحات؛ کساني که ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند».(بقره /277)
«و إن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فأصلحوا بينهما فإن بغت إحداهما علي الأخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفي إلي أمر الله ؛و اگر دو طائفه از اهل ايمان باهم به قتال و دشمني برخيزند ، البته شما مؤمنان بين آن ها صلح برقرار داريد و اگر اين قوم بر ديگري ظلم کرد ، با آن طايفه ي ظالم قتال کنيد تا به فرمان خدا باز آيد».(حجرات /9)
( ص 237)
اين آيه شريفه بيان مي کند که حتي جنگ نيز موجب خروج يک گروه يا فرد از ايمان نمي شود؛ چون خداوند نه تنها هنگام جنگ دو طايفه با يکديگر، هر دو را مؤمن مي شمارد، بلکه در ادامه ي آن مي فرمايد: «اگر يکي از آن دو گروه – مؤمن – بر ديگري ستم کرد ....»؛ بي شک ستم کردن بر دیگران، يکي از گناهان بزرگ است؛ اما خداوند اين طايفه را از دايره ي ايمان خارج نکرده است. «يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقين؛ اي کساني که ايمان آورده ايد ، تقواي الهي را پيشه کنيد و از راستگويان باشيد».(توبه /119) خداوند در اين آيه شريفه کساني را که ايمان دارند، به تقوا که همان انجام واجبات و ترک محرمات است، توصيه مي کند. پس ايمان با عدم تقوا نيز جمع شدني است ؛ اما اگر عمل از اجزاي ايمان بود ، بيان و توصيه ي خداوند به مؤمنان به تقوا ،بيهوده بود ؛ زيرا در اين صورت ، خود آن ها تقواي الهي داشته اند که مؤمن شده اند.
در روايات نيز به اين نکته کاملاًاشاره شده است. به گفته ي بخاري، هنگامي که امير المؤمنين علي(عليه السلام) مأمور فتح خيبر شد، پيامبر گرامي اسلام (صلي اله عليه و آله) به وي فرمود: «برو به چيزي توجه نکن که خداوند به وسيله ي تو دژهاي خيبر را فتح کند» و اميرالمؤمنين علي (عليه السلام ) فرمود: «براي چه با آن ها مبارزه کنم» پيامبر گرامي اسلام (صلي اله عليه و آله) فرمود: «با آن ها مبارزه کن تا هنگامي که شهادت دهند :لا اله الا الله و محمد رسول الله. هر گاه چنين کردندديگر خون و اموال آن ها بر تو حرام است. به جز آن، حق و حسابي نسبت به خدا بر گردن آن هاست» . [28]
( ص 238)
شافعي نيز از ابوهريره حديثي نقل مي کند که پيامبرگرامي اسلام (صلي اله عليه و آله) فرمود:«با مردم مي جنگم تا هنگامي که بگويند : لا اله الا الله . هنگامي که چنين گفتند ، خون و مالشان از طرف من محترم است ؛ جز آن چه از جانب خدا بر گردن آن هاست». به گفته ي شافعي:«پيامبر مي دانست که بنا به فرمان خدا تا هنگامي بايد با مشرکان مبارزه کند که بگويند : لا اله الا الله ؛ اگر چنين کردند، خون و مالشان محترم است و فقط حقوق خداوند را بايد انجام دهند. مراد از حقوق خدا ، احکام و مسائلي است که خداوند براي آن ها وضع کرده است پ. اما اين که تا چه اندازه در گفته خود صادق يا کاذب هستند و در قلب آنان چه مي گذرد ، تنها خدا مي داند. خداوند به قلوب آنان آگاه است و او متولي امور بندگان است ... و پيامبر به همين ترتيب با مردم عمل کرد؛ يعني بر مبناي آن چه آنان در ظاهر عمل مي کرددند و خداوند تنها به امور باطني آگاه است» [29]
در منابع شيعي نيز روايات زيادي دراين زمينه ديده مي شود، فردي از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: کم ترين اندازه ي ايمان چيست ؟ امام فرمود:«اين که به يکتايي خداوند و رسالت پيامبر گرامي اسلام ( صلي اله عليه و آله ) شهادت بدهد و اقرار به اطاعت کند و امام زمان خود را بشناسد. کسي که چنين باشد ، مؤمن است». [30]
اميرالمومنين علي (عليه السلام) در مناظره با خوارج که مرتکب کبيره راکافر مي دانستند ، با استناد به عمل پيامبر گرامي اسلام (صلي اله عليه و آله) که با مرتکبان کبيره همانند مؤمنان عمل مي کردند، فرمود: «شما دانستيد که پيامبر گرامي اسلام (صلي اله عليه و آله) زناکار محصنه را سنگسار مي کرد ؛ اما سپس بر او نماز مي گذارد و خانواده اش از او ارث مي بردند. پيامبر گرامي اسلام (صلي اله عليه وآله) قاتل را قصاص مي کرد؛ اما پس از آن، خانواده اش از وي ارث مي بردند. پيامبر گرامي اسلام (صلی اله عليه و اله) دست دزد را قطع مي کرد؛ بر زناکار حد جاري مي کرد ؛ اما سپس سهم آنان را از بيت المال ادا مي نمود . پيامبر گرامي اسلام (صلي اله عليه و آله) با توجه به گناهشان آنان را مجازات و حقوق الهي را بر آنان جاري مي کرد ؛ اما آنان را از اسلام خارج نمي نمود و نام آن ها رااز ميان اهلش پاک نمي کرد» .[31]
( ص 239 )
به سبب اين آيات و روايات، مي بينيم که بسياري از علماي شيعه نيز ايمان را اقرار به زبان و تصديق به قلب معني کرده اند. خواجه نصير معتقد است که ايمان، تصديق به قلب و زبان است و تصديق به قلب به تنهايي کفايت نمي کند؛ زيرا قرآن مي فرمايد:«وَجَحَدوُا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أنفُسَهُمْ؛ با آن که پيش نفس خود به يقين دانستند که آن ها معجزه ي خداست ، باز از کبر و نخوت و ستمگري آن را انکار کردند».(نمل /14)
هم چنين اصطلاح دوم – اقرار به زبان – به تنهايي نيز کفايت نمي کند؛ زيرا قرآن مي فرمايد:« قَالَتِ الاعرَابُ ءامَنا قُل لَّم تُؤمِنوُا وَلَکِن قُولوُا أسْلَمنَا؛ اعراب [برتو منت گذارده و ] گفتند:ما [ بي جنگ و نزاع ] ايمان آورديم. بگو: شما که ايمانتان [ از زبان ] به قلب وارد نشده است، به حقيقت هنوز ايمان نياورده ايد؛ ليکن بگوييد: ما اسلام آورديم [و از خوف جان به ناچار تسليم شديم]» (حجرات /14)
علامه حلي در شرح کلام خواجه اين نظر را تأييد کرده است.[32] فاضل مقداد نيز چني عقيده اي دارد .[33] مرحوم مجلسي دربحار مي گويد:«ايمان، عبارت است از تسليم خداوند بودن و تصديق به آن چه نبي آورده است، به زبان وقلب». [34]
( ص240)
برخی فرق کلامي و مفهوم ايمان
با توج به آن چه بيان شد، بيش تر مذاهب اسلامي بر اين عقيده اند که عمل جزء ايمان نيست و از صفات کمال [35] و يا فروع ايمان [36]شمرده مي شود.
1- اشاعره
اشاعره به پي روي از رهبر خود – ابوالحسن اشعري – ايمان را به «تصديق بالجنان»[37]معني کرده اند. آنان در معني اصطلاحي ايمان، بيش تر به همان معني لغوي نظر داشته اند. به گفته ي اشعري: «اگر گفته شود : ايمان به خدا در نزد شما چيست، در پاسخ مي گوييم: ايمان، تصديق خداوند است و تمامي اهل لغتي که قرآن به آن زبان نازل شده است، بر اين معني اجماع کرده اند.... بنابراين هنگامي که گفته مي شود: فلاني به عذاب قبر و شفاعت ايمان دارد ، مراد اين است که اين امور را تصديق مي کند». [38]
شهرستاني که خود بر مکتب اشعري است، در ترسيم عقيده اشعري مي گوید:«اشعري معتقد است، ايمان تصديق به قلب است [39] اما گفتن به زبان و عمل به ارکان، از فروع ايمان است. کسي که قلباً به توحيد خداوند اقرار کند و با قلب، رسالت پيامبران را تصديق نمايد، ايمانش درست است و اگر بر اين حال از دنيا برود، با ايمان از دنيا رفته است و از ايمان خارج نمي شود ، مگر با انکار يکي از اين موارد ».[40]
( ص 241)
چنان که مي بينيم، اشعري در تعريف ايمان، صرفاً تصديق به قلب را بيان مي کند و اقرار به زبان را ذکر نمي کند. ابن فورک – از علماي اشعري – در پاسخ به اين انتقاد مي گويد:«اشعري مي گفت که ايمان،تصديق به قلب است و اين اعتقاد انساني است که در آن چه به آن ايمان دارد ، صداقت دارد؛ اما اگر اقرار به زبان بدون تصديق قلبي باشد، ايمان نيست و به همين سبب به منافق ، مؤمن گفته نمي شود».[41]
باقلاني از عالمان بزرگ اشعري نيز در تعريف ايمان که به نوعي پاسخ به پرسش بالاست، مي گويد: «حقيقت ايمان،تصديق است و محل تصديق، قلب است. به اين معني که در قلب تصديق کند که خداوند واحد است، پيامبر حق است و تمامي آن چه پيامبر آورده ، حق است ؛ و آن چه بر زبان مي آيد ( که به آن اقرار گفته مي شود ) و آن چه توسط اعضاي بدن انجام مي شود (که به آن عمل مي گويند) همه آيينه ي چيزي است که درقلب وجود دارد و دليل آن است. [42]در قرآن مجيد نيز آياتي وجود دارد که محل ايمان را قلب معرفي مي کنند؛ مانند:«قَالَتِالاعْرَابُ ءامَنا قُل لَّم تَؤمِنوُا وَلَکِن قُولُوا اسْلَمنَا وَلَمَّا يَدخَلِ الايمَانَ فيِ قُلوُبِکُم؛ اعراب [بر تو منت گذارده و ] گفتند : ما [ بي جنگ و نزاع ] ايمان آورديم . بگو: شما که ايمانتان [ از زبان ] به قلب وارد نشده است ،به حقيقت هنوز ايمان نياورده ايد ؛ليکن بگوييد : ما اسلام آورديم [ و از خوف جان به ناچار تسليم شديم]»(حجرات/14) و «أولَئِکَ کَتَبَ فيِ قُلوُبِهِمُ الايمَانَ ؛ آنان کساني هستند که ايمان در قلبشان استوار گرديده است»(مجادله /22)
( ص242)
البته هر چند کسي که در قلب خود ايمان دارد، معمولاًبه زبان نيز اقرار مي کند، اما همان گونه که از قول خواجه نقل شد، گاه تصديق به قلب وجود دارد، اما اقرار به زبان نيست؛ زيرا ممکن است برخي به سبب لجاجت و عناد از اقرار به ايمان خودداري کنند . به همين دليل ،معمولاًدر تعريف ايمان ،تصديق به قلب و اقرار به زبان آمده است. اشعري نيز مسلماً به زبان را قبول داشته است ،اما چنان که باقلاني مي گويد : اگر درقلب ايمان باشد و صداقت در آن وجود داشته باشد، ناگزير زبان و جوارح انسان آن را تصديق خواهند کرد.
2- ماتريديه
ابومنصور ماتريدي، ايمان را تصديق قلبي معني مي کند و برخي از ماتريديان نيز ايمان را به اقرار به زبان و تصديق به قلب معني کرده اند. ابومنصور ماتريدي در کتاب «التوحيد» ابتدا به تفصيل به ابطال نظريه ي «ايمان فقط اقرار به زبان است» مي پردازد و سپس دلايلي رابراي اثبات نظريه ي خود ( ايمان ،تصديق قلبي است ) ارائه مي کند که برخي عبارتند از: معني لغوي ايمان همان تصديق است. ضد ايمان، کفر است و کفر نيز به معني تکذيب است. پس معن اصطلاحي ايمان، تصديق است. خداوند ميان ايمان و اعمال فرق گذاشته است؛ چنان که در آيات پيشين ذکر شد. خداوند به مؤمنان ابتدا با واژه ي ايمان خطاب کرده و سپس آنان را به انجام اعمال دستور داده است و اين دلالت بر جدايي ايمان از عمل دارد و ... [43]
( ص 243 )
3- طحاويه
ابوجعفر طحاوي يکي ديگر از رهبران کلامي اهل سنت است و بر کتاب وي با نام «عقيده ي طحاويه» شرح هاي بسياري نوشته شده و جالب آن که بسياري از اين شروح، به دست وهابيان نگاشته شده است و امروزه در حوزه هاي علميه آن ها تدريس مي شود . از آن جا که وهابيان ديدگاه هاي ابوجعفر طحاوي را مطابق انديشه هاي خود نديده اند، همواره به توجيه و تأويل سخنان وي روي آورده اند . از آن جمله، معني ايمان است که طحاوي صراحتاً مي گويد:«و الإيمان هو الإقرار باللسان و التصديق بالجنان؛ [44] ايمان، اقرار به زبان و تصديق به قلب است».
وهابيان در شرح اين جلمه ي طحاوي، توجيهات فراواني آورده و برخي از آنان که نتوانسته اند، اين جمله ي صريح وي را توجيه کنند، ادعا کرده اند که وي در اين مورد اشتباه کرده است. [45]
به طور خلاصه، با توجه به آن چه گفته شد، در تاريخ اسلام سه انحراف مهم در تعريف اصطلاحي ايمان ديده مي شود :خوارج (تلازم ايمان و عقل) ؛ مرجئه (عدم تلازم ميان ايمان و عمل) و معتزله (منزلة بين المنزلتين). همه ي اين ديدگاه ها نيز به سبب مغايرت با انديشه ي اسلامي، ازميان رفته اند. در اين ميان، مذاهب اسلامي اعم از شيعه و اهل سنت، بر اين عقيده اند که عمل، خارج از ايمان است و ايمان به معني تصديق قلبي و اقرار به زبان است. نتيجه چنين برداشتي، اين واقعيت است که مرتکب گناه – حتي گناه کبيره – چنان چه به قلب و زبان ايمان داشته باشد، کافر نيست و نمي توان حکم کافر را بر وي جاري کرد.
( ص 244)
........................................................
پی نوشت ها:
[1] الازهري، «تهذيب اللغة»، ج15، ص 513 .
[2] الجوهري، «الصحاح»، ج 5، ص2071 .
[3] فيروزابادي ،«قاموس المحيط»،ص 1176 ؛ و الجوهري «الصحاح»،ج5ف ص 2071
[4] راغب اصفهاني«مفردات»،ج1،ص32.
[5] ابن فارس،« المقاييس اللغة » ،ج1،ص 133.
[6] ابن منظور، « لسان العرب»،ج1فص 140 .
[7] ابن اثير،«النهاية »،ج1، ص 69.
[8] ر.ک: محمد فؤاد عبدالباقي،«معجم المفهرس» ، ص83تا 93.
[9] در دور سوي اين بردار ، برداشت هاي التقاطي از ايمان ،و در ميانه ي آن ، تعريف مذاهب اسلامي از ايمان بيان شده است .
[10] ر.ک: محمد بن عبدالکريم الشهرستاني،« الملل و النحل »،ج1، ص 134.
[11] براي آشنايي با نحوه ي شکل گيري خوارج و گروه هاي منتسب به آن ها، ر.ک: طاهربن محمد البغدادي ،«الفرق بي الفرق »،ص72 تا 95.
[12] «ازارقه» گروهي بودند که رهبري آن ها را «نافع بن ازرق» بر عهده داشت و بزرگ ترين فرقه از نظر قدرت و عدد در ميان خوارج ، همين گروه بودند . البغدادي،« الفرق بين الفرق» ،ص72 تا 95.
[13] «محکمة الآولي »نخستين گروه خوارج بودند که در جريان مخالفت با حکميت به وجود آمدند و به همين دليل به آن ها محکمة الآولي گفته مي شود . البته در اين دوره ،هنوز مرزهاي اعتقادي خوارج به صورت شفاف شکل نگرفته بود. ر.ک: بغدادي،«الفرق بين الفرق»، ص 74تا 78 .
[14] البغدادي،« الفرق بين الفرق» ،ص 83.
[15] همان .
[16] همان ، ص 84 .
[17] همان ،ص 83.
[18] همان .
[19] البته خوارج عقايد ديگري ،از جمله مسأله ي حاکميت الهي يا همان «لاحکم الا لله » نيز داشتند که چون به اين بحث مرتبط نيست ، کر نشد . براي آگاهي بيش تر ر.ک: عبدالکريم شهرستاني ،«الملل و النحل »، ج1، ص 131 .
[20] ر.ک: اسماعيل بن عماد جوهري ،«اصحاح في اللغة »،ج1، ص 52و ج6، ص 2352؛ احمد بن محمد فيومي،«مصباح المنير» ،ج 2، ص 15 ؛ و عبدالکريم شهرستاني،«الملل و النحل »،ج 1، ص162.
[21] خطيب بغدادي ،« الفرق بين الفرق»،ص 202 ،به نقل از مستدرک حاکم .
[22]همان .
[23] براي آشنايي با چه گونگي به وجود آمدن مرجئه و تحولات آن ، ر.ک: نوبختي ،«فرق الشيعة »،ص 7و8؛ خطيب بغدادي،«الفرق بين الفرق»،ص 202و203.
[24] شهرستاني ،«الملل و النحل »، ج1، ص 62.
[25] ابن حزم،«الفصل »،ج4، ص79؛ قوشجي ،« شرح تجريد الاعتقاد » ،ص 386؛ و اشعري،« مقالات الشيخ ابي الحسن الاشعري»،ص 167.
[26] معتزليان به پنج اصل معتقدند که اصولاً به آن ها «اصول خمسه »مي گويند و کتاب هاي متعددي نيز به همين نام براي شرح و توضيح اين اصول نگاشته اند ؛ از جمله : ابوهذيل علاف ،«الخمسة الاصول» ؛ جعفربن حرب،« الاصول الخمسه »؛ و قاضي عبدالجبار،«شرح الاصول الخمسة ».
[27] در اين زمينه ،در صفحات آينده به تفصيل بحث خواهد شد .
[28] مسلم ،« صحيح »،ج4 ، ص 1872 .
[29] ابوعبدالله محمد بن ادريس الشافعي ،« الام » ، ج1، ص158 تا 159 .
[30] محمد باقر مجلسي ،« بحار الانوار»،ج 69، ص16.
[31] سيدرضي ، «نهج البلاغة ،خطبه ي 127 .
[32] حسن بن يوسف حلي،« کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد» ،ص 405 .
[33] ابن عبدالله المقداد ،« الارشاد الطالبين الي نهج المسترشدين »، ص 442 .
[34] محمد باقر مجلسي«بحارالانوار» ، ج 68، ص 296.
[35] جعفر سبحاني،«الايمان و الکفر في الکتاب والسنة »،ص 15.
[36] عبدالکريم شهرستاني،« الملل و النحل» ، ج1، ص 114.
[37] تصديق به قلب .
[38] ابوالحسن اشعري،« اللمع في الرد علي أهل الزيغ و البدع »،ص 154
[39] «الايمان هو التصديق بالجنان».
[40] عبدالکريم شهرستاني،« الملل و النحل »،ج1، ص 14.
[41] چون منافق به زبان اظهار ايمان مي کند ،اما در قلب ايمان ندارد . محمد بن فورک ،«مقالات الشيخ ابي الحسن الأشعري» ، ص 152 .
[42] ابوبکر باقلاني،« الإنصاف فيما يجب اعتقاده و لا يجوز الجهل به »،ص 56 .
[43] ابومنصور الماتريدي ،« التوحيد»، ص 473تا 477 .
[44] ابوجعفر الطحاوي، « العقيدة الطحاوية » ، ص 331 .
[45] براي نمونه ،ر.ک: ناصرالدين الباني،«شرح الباني بر عقيدة طحاويه » ،ص 331تا336 .
...................................................................
نویسنده: سید مهدی علی زاده موسی
منبع: کتاب سلفی گری و وهابیت، جلد دوم: مبانی اعتقادی، سید مهدی علی زاده موسوی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، معاونت فرهنگی و تبلیغی، قم، آوای منجی، چاپ اول 1391
|