تاريخ انديشه اسلامي همراه فراز و فرودها و آکنده از تحول و دگرگونيها و تنوع برداشتها و نظريههاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقهها و مذاهب گوناگون و با انگيزهها و مباني مختلفي ظهور نموده و برخي از آنان پس از چندي به فراموشي سپرده شدهاند و برخي نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامي نقشآفرينند، اما در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگري است؛ زيرا اين فرقه با آنکه از انديشه استواري در ميان صاحبنظران اسلامي برخوردار نيست، اما بر آن است تا انديشههاي نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميداندار انديشه و تفکر اسلامي بقبولاند.
يکي از کلمات پرکاربرد نزد وهابيان، واژه «بدعت» است. با مراجعه به فتاواي وهابيان پي ميبريم که بسياري از اعمالي که در بين مسلمانان سنّت است، نزد آنان به عنوان بدعت مطرح ميشود؛ اين نيست مگر به جهت تحجّر و تنگ نظري آنان در دين و فهم شريعت، يا اينکه در پشت قضيه اغراض سياسي خاصي وجود دارد. با آنکه ميدانيم دين و شريعت اسلامي از سوي پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله وسلّم) به عنوان شريعت سهل و آسان معرفي شده است.
بدعت از منظر وهابيان
وهابيان از آن جهت که فکر متحجّرانه و بسيط دارند درصدد برآمدهاند تا مفهوم «بدعت» را توسعه داده و آن را شامل هر امري که حادث شده و در زمان رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) نبوده است نيز بنمايند، و اين کار را تحت عنوان حرص بر محافظت شريعت انجام ميدهند؛ در حالي که نميدانند با اين عملکرد خود دين را از سهل و آسان بودن خارج کرده و مردم را در مشکلات بسياري قرار ميدهند. آنان گمان ميکنند که براي هر امر شرعي بايد نصّي خاص از جانب شارع رسيده باشد، وگرنه داخل در مفهوم «بدعت» ميشود. آنان گمان ميکنند که شريعت اسلامي عقيم بوده و دربردارنده ضوابط عمومي و قوانين کلي نيست تا بتواند پاسخگوي مصاديق حادث بوده و با شرايط زمان و مکان منطبق باشد.
در رأس اين مکتب و تفکّر، ابن تيميه قرار دارد. شخصي که با اين ديدگاه تنگنظرانه تخم تفرقه و اختلاف را در بين مسلمين نشاند، و از اين طريق مسلمانان موحّد را به انواع تهمتها متّهم ساخت. با اينکه خودش قائل است به اينکه عادت بشر مربوط به عرف و طبيعت آنان است، و لذا اصل در آن حلّيت و عدم منع است. ابن تيميه ميگويد: فالأصل في العبادات لا يشرع منها إلاّ ما شرّعه الله، والأصل في العادات لا يحظر منها إلاّ ما حظّره الله.(1) اصل در عبادات آن است که چيزي به جز آنچه که خداوند تشريع کرده مشروع نباشد، و اصل در عادات آن است که چيزي جز آنچه که خداوند محظور و ممنوع کرده، ممنوع نباشد. وهابيان و پيروان محمّد بن عبدالوهاب، اين عقيده و روش يعني اتهام به ديگران را از بزرگشان ابن تيميه به ارث برده و طوايف ديگر اسلامي را به جهت برخي اعمال، به بدعتگذاري و شرک و کفر متهم ساختند.
در «دائرة المعارف الاسلامية» آمده است: مفهوم کلمه (بدعت) پيشرفت داشته و مردم در مقابل آن دو دسته شدهاند: برخي به طور بسته با آن برخورد ميکنند، و گروهي نيز اهل تجدّدند. پيروان دسته اول به طور خاص حنابله ميباشند که نماينده آنان امروزه وهّابيانند. اين گروه ميگويند: بر هر مؤمني واجب است که از رفتار و کردار پيشينيان پيروي کرده و از هر نوآوري بپرهيزد. و دسته دوم خود را تسليم محيط و حالات مختلف کردهاند.(2)
ادله وهابيان بر حرمت
وهابيان بر حرمت اين امور و ديگر مصاديق به ادله مختلف نقلي و عقلي تمسک کردهاند که مهمترين آنها عبارت است از:
1. حديث بخاري از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) که فرمود: مَنْ أحدَثَ فِي أَمْرِنَا هَذا مَا لَيسَ مِنهُ فَهُوَ رَدٌّ.(3) هر کس در اين امر ما چيزي احداث کند که از آن نيست، پس آن مردود است.
2. در روايتي ديگر مسلم از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) نقل کرده که فرمود:« مَنْ عَمِلَ عَمَلاً لَيسَ عَلَيْهِ أَمْرُنا فَهُوَ رَدٌّ.(4) هر کس عملي را انجام دهد که امر ما بر آن نيست پس آن مردود است.»
3. از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) نقل کردهاند که فرمود:« عَلَيْکُم بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الخُلَفَاءِ الرّاشِدِينَ المَهْدِيّينَ مِنْ بَعْدِي، تَمَسَّکُوا بِها وَعَضُّوا عَلَيْها بِالنّواجِذِ، وَإِيّاکُمْ وَمُحَدّثاتِ الأُمُورِ، فَإنَّ کُلَّ مُحَدَّثَةٍ بِدعَةٌ، وَکُلُّ بِدْعَةٍ ضَلالَة.(5) بر شما باد به سنّت من و سنّت خلفاي راشدين هدايت شده بعد از من، به آن سنّت تمسک کرده و محکم آن را نگه داريد، و بپرهيزيد از اموري که حادث ميشود؛ زيرا هر امر حادثي بدعت بوده و هر بدعتي ضلالت است.»
4. و نيز استدلال ميکنند به آنچه در خطبه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) در روز جمعه آمده که ميفرمود:« أمّا بَعْدُ، فَإنَّ خَيْرُ الحَديثِ کِتابَ الله، وَخيرَ الهُدي هُدي مُحَمَّد (صلّي الله عليه وآله وسلّم) ، وَشَرّ الأُمُورِ مُحَدثاتِها وَکُلّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٍ.(6) امّا بعد؛ پس همانا بهترين حديث، کتاب خدا و بهترين هدايت، هدايت محمّد (صلّي الله عليه وآله وسلّم) است و بدترين امور، نوآوريها است و هر بدعتي ضلالت است.»
5. گاهي ميگويند: «عبادات توقيفي است و لذا تعبّد به عباداتي که از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و يا از صحابه نرسيده، جايز نيست».
6. گاهي ميگويند: «اين اعمال تشبّه به کفّار است و هر کس به قومي تشبّه پيدا کند از جمله آنان است».
پاسخ اجمالي
در پاسخ اجمالي به اين ادلّه ميگوييم:
اوّلاً: تمام امت اسلامي با هر فرقه و گروه و مذهبي که هستند، به کبراي کلّي که همان حرمت بدعت گذاري در دين است اعتقاد دارند. ولي سخن در اين است که آيا اين مصاديق و اعمال که وهابيان ميگويند از موارد بدعت محرّم به حساب ميآيد يا خير؟ ما معتقديم که حرام دانستن اين مصاديق از باب اينکه بدعت است از بد فهمي مفتيان وهابي است.
ثانياً: در مورد حديث سوّم در جاي خود به اثبات رسيده که از حيث سند اشکال دارد.
ثالثاً: در مورد بدعت همانگونه که بعداً اشاره ميکنيم، قصد و نيّت انتساب به شارع نهفته است، و لذا اگر کسي يکي از اين موارد مورد ادعاي وهابيان را بدون انتساب به شارع انجام دهد هرگز داخل در مفهوم بدعت نخواهد بود.
رابعاً: برخي از اين مصاديق در روايات آمده است، و از آنجا که اين روايات مخالف با پيشفرضها و اعتقادات نادرست وهابيان است، لذا به آنها بي توجّهي کردهاند.
خامساً: ما نيز معتقد به توقيفي بودن عبادات هستيم و ميگوييم: عملي را به قصد و نيّت عبادت بدون آنکه جواز آن از جانب شارع برسد، نميتوان انجام داد، ولي مگر همه آن مصاديقي که تحريم کردهاند، بدين نيّت است؟ بلکه به عنوان يک عمل عرفي و عقلايي است که انجام ميدهند.
سادساً: برخي از اين مصاديق گرچه روايت و دليل خاصي برآن از جانب شارع وارد نشده، ولي ميتوان آنها را تحت عنوان عام يا مطلق از ادله قرآني يا روايي وارد کرد.
سابعاً: مطلق تشبّه به کفّار حرام نيست و نيز انسان را در زمره آنان قرار نميدهد، بلکه انجام عملي از اعمال کفّار، انسان را در زمره آنان قرار ميدهد که از خصوصيات آنها به حساب آيد؛ مثل به گردن آويختن صليب يا زدن ناقوس و... .
اين موضوع را در بحث برپايي مراسم به طور مفصّل شرح و تفصيل دادهايم.
ثامناً: بخشي از اين مصاديق در روايات اهل بيت (عليهم السلام) به آنها اشاره شده است و از آنجا که سنّت اهل بيت پيامبر حجت است. لذا ميتوان آنها را از مصاديق بدعت خارج کرد.
سنّت
سنّت در لغت
سنّت در لغت به معناي روش و سيره است، و جمع آن سنن است، مانند غرفه و غُرَف. واژه سنّت در قرآن کريم به خداوند و نيز به گذشتگان نسبت داده شده است؛ چنان که ميفرمايد: «سُنَّةَ اللهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلاً ؛ اين سنّت الهي است که در گذشته نيز بوده است و هرگز براي سنّت خدا تغيير نخواهي يافت.» (فتح: 23) و نيز ميفرمايد: «فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الأَوَّلِينَ». (انفال: 38) مقصود از سنّت الهي، طريقه حکمت و روش اطاعت اوست. سنّت الهي درباره بشر اين بوده است که پيوسته آنان را بيافريند، و قرني را پس از قرني و امّتي را بعد از امّتي پديد آورد. و با فرستادن پيامبران الهي و نازل کردن کتب و شرايع آسماني، طريقه اطاعت و بندگي را به آنان بياموزد، و بدين وسيله آنان را امتحان و آزمايش کند، تا آنان بتوانند بر اساس اختيار و انتخاب خود، و در سايه ايمان و عمل صالح به کمال مطلوب دست يابند. امّا سنّت امتها اين بوده است که جز عدهاي، پيامبران الهي را تکذيب ميکردند، وراه معصيت وطغيان را بر ميگزيدند، و خود را مستوجب سنّت الهي ديگري؛ يعني سنّت مجازات الهي ميکردند، کهنتيجهاش گرفتار شدن تکذيبکنندگان پيامبران بهعذاب الهي و هلاکت و نابودي آنان بوده است، چنان که خداوند متعال ميفرمايد: «وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدي وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ تَأتِيَهُمْ سُنَّةُ الأَوَّلِينَ ؛ و چيزي مانع مردم نشد از اينکه وقتي هدايت به سويشان آمد ايمان بياورند و از پروردگارشان آمرزش بخواهند، جز اينکه [خيرهسري کردند؛ گويي ميخواستند] تا سرنوشت [خداوند در مورد عذاب] پيشينيان، درباره آنان [نيز] به کار رود.» (کهف: 55)(7)
سنت در اصطلاح روايات
در احاديث معصومين (عليهم السلام) سنّت به دو معنا به کار رفته است:
الف) آنچه را پيامبر اکرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم) (علاوه بر قرآن) از جانب خداوند آورده است تا بيانگر راه و روش زندگي بهتر باشد. سنّت در اين کاربرد، معناي گستردهاي دارد و همه احکام دين؛ اعم از احکام تکليفي و وضعي را شامل ميشود.
ب) کاربرد ديگر سنّت در روايات، به معناي مستحب و مندوب است. معمولا در مواردي که کلمه سنّت با کتاب ذکر شده، مقصود سنّت به معناي اول است. از امام صادق (عليه السلام) روايت شده که فرمود: مَا مِنْ شَيْءٍ إِلاّ وَفِيهِ کِتابٍ أَو سُنّة.(8) هيچ موضوعي نيست، مگر آنکه براي او حکمي در کتاب يا سنّت وجود دارد.» هم چنين در رواياتي که سنّت و بدعت با يکديگر ذکر شده، مقصود از سنّت همين معناست.
معناي دوم سنّت نيز در روايات کاربرد فراوان دارد؛ مثلاً در روايات ميخوانيم: «السواک هو من السنة، ومطهّرة للفم؛(9) مسواک کردن از سنّت است و دهان را پاک ميکند». و نيز آمده است:« من السنة أن تصلّي علي محّمد وأهل بيته في کلّ جمعة ألف مرّة.(10) از سنّت است که بر محمّد و اهل بيت او در هر جمعه هزار بار صلوات بفرستي.»
سنت در اصطلاح فقها
سنّت در اصطلاح فقها عبارت است از: قول يا فعل يا تقرير معصوم. همه مسلمانان به عصمت پيامبر اکرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم) عقيده دارند، بدين جهت قول، فعل و تقرير او نزد همه مسلمانان سنّت به شمار ميرود. از آنجا که شيعه به عصمت ائمه اهل بيت (عليهم السلام) اعتقاد دارد، قول، فعل و تقرير آنان نيز داخل در سنّت خواهد بود. راه اثبات سنّت، نقل است که دوگونه ميباشد: متواتر و غير متواتر.
نقل متواتر افاده علم ميکند، و در اعتبار آن ترديدي نيست. و نقل غير متواتر نيز دوگونه است: گاهي با قرايني همراه است که مفيد علم است؛ در اين صورت نيز در حجيّت آن سخن نيست، امّا اگر با قراين مفيدِ علم، همراه نباشد و تنها مفيد ظن باشد، در صورتي اعتبار و حجّيت دارد که ناقل آن عادل يا ثقه باشد.
بدعت
بدعت در لغت
بدعت در لغت به معناي کار نو و بي سابقه است، و معمولا به کار بيسابقهاي گفته ميشود که بيانگر نوعي حسن و کمال در فاعل باشد. «بديع» به معناي کار يا چيزي نو و بيسابقه است. اين واژه هر گاه درباره خداوند به کار رود به معناي اين است که خداوند جهان را بدون استفاده از ابزار و بدون ماده پيشين و بدون اينکه از کسي الگوبرداري کرده باشد، آفريده است.(11) خليل بن احمد در تعريف «بدعت» ميگويد: احداث شيء لم يکن له من قبل خلق و لا ذکر و لا معرفة.(12) ايجاد کردن چيزي است که براي آن از قبل خلق و ذکر و معرفتي نبوده است. خداوند متعال ميفرمايد: «قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُل ؛ بگو: من پيامبر نوظهوري نيستم». (احقاف: 9)
واژه بدعت در روايات، غالباً در مقابل شريعت و سنّت به کار رفته است و مقصود از آن، انجام دادن کاري است که بر خلاف شريعت اسلام و سنّت نبوي است. امام علي (عليه السلام) فرموده است: «إنّما الناس رجلان متبع شرعة ومبتدع بدعة (13)؛ افراد دو گونهاند: يا پيرو شريعتند، يا بدعتگذار در دين». در جاي ديگر پيامبر گرامي اسلام (صلّي الله عليه وآله وسلّم) درباره نبوت فرموده است: أظهر به الشرائع المجعولة، وقمع به البدع المدخولة؛ (14) خداوند به واسطه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) شريعتهايي را که فراموش شده بود و مردم از آنها آگاهي نداشتند، آشکار ساخت، و بدعتهايي را که اهل بدعت در اديان پيشين وارد کرده بودند ريشهکن ساخت». و در جاي ديگر فرموده است: «ما أحدثت بدعة إلاّ ترک بها سنة (15)؛ هيچ بدعتي حادث نشد مگر اينکه به سبب آن سنتي ترک گرديد».
بدعت در اصطلاح
فقها و محدّثان، بدعت را به گونههاي مختلف تعريف کردهاند که نمونههايي از آنها را يادآور ميشويم:
1. ابن رجب حنبلي ميگويد: البدعة ما أحدث ممّا لا أصل له في الشريعة يدلّ عليه، أمّا ما کان له أصل من الشرع يدلّ عليه فليس ببدعة شرعاً، وإن کان بدعة لغة؛(16) بدعت، امر نوظهوري است که براي آن در شريعت، دليلي نباشد که بر آن دلالت کند و اگر دليلي در شرع وجود داشته باشد، شرعاً بدعت نيست؛ اگرچه در لغت آن را بدعت نامند.
2. ابن حجر عسقلاني ميگويد: البدعة ما أحدث وليس له أصل في الشرع، وما کان له أصل يدلّ عليه الشرع فليس ببدعة؛(17) بدعت امر حادثي است که براي او دليلي در شريعت نباشد، و اگر دليلي بر آن در شرع باشد، بدعت نيست.
3. سيد مرتضي (رحمه الله) ميگويد: البدعة زيادة في الدين أو نقصان منه من إسناد إلي الدين؛(18) بدعت عبارت است از زياد کردن يا کم کردن از دين، با انتساب آن به دين.
4. علامه مجلسي (رحمه الله) ميگويد: البدعة في الشرع ماحدث بعد الرسول ولم يرد فيه نصّ علي الخصوص، ولا يکون داخلاً في بعض العمومات؛(19) بدعت در شرع، هر امري است که بعد از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) حادث شود و نص به خصوص بر آن نباشد، و داخل در برخي از عمومات نيز نباشد.
5. قاضي عيني مينويسد: ما احدث و ليس له اصل في الشرع، و سمّي في عرف الشرع بدعة، و ما کان له اصل يدلّ عليه الشرع فليس ببدعة؛(20) بدعت چيزي است که حادث شده و براي آن دليل و اصلي در شرع نيست که در عرف شرع به آن بدعت ميگويند. ولي اگر براي آن اصل و دليلي باشد که شرع بر آن دلالت کند بدعت نخواهد بود.
6. نووي ميگويد: البدعة بکسر الباء في الشرع: هي احداث مالم يکن في عهد رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم) ...(21) بدعت ـ به کسر باء ـ در شرع عبارت است از حادث کردن چيزي که در عهد رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) نبوده است...
7. حسن البناء ميگويد: و کل بدعة في دين الله لا اصل لها ـ استحسنها الناس بأهوائهم سواء بالزيادة فيه او بالنقص ـ ضلالة...(22) و هر بدعتي در دين خدا که اصل و اساسي ندارد و مردم آن را به هواي خود نيکو شمردهاند گمراهي است، چه به زيادي در دين باشد يا به نقصان در آن...
8. احمد بن علي منجور مالکي ميگويد: البدعة... الّتي لاتدخل تحت الاصول والقواعد العامة للشريعة؛(23) بدعت... چيزي است که داخل تحت اصول و قواعد عام شرعي نميشود.
مفاد تعريفهاي ياد شده اين است که بدعت در اصطلاح علماي حديث و فقه اين است که حکمي به دين افزوده و يا از آن کاسته شود، بدون اينکه مستندي از کتاب يا سنّت داشته باشد. بنابراين هر گاه قول يا فعلي که سابقه نداشته است، با استناد به دليلي از کتاب يا سنّت اظهار گردد، بدعت نخواهد بود، هر چند ممکن است در استنباط آن حکم از کتاب و سنّت خطايي رخ داده باشد؛ زيرا خطا در اجتهاد مورد مؤاخذه واقع نميشود. يادآور ميشويم، از آنجا که احکام قطعي عقل نيز مورد تأييد قرآن و روايات قرار گرفته است، و عقل قطعي از منابع احکام شرعي است، هر گاه حکم جديدي با استناد به دليل عقلي قطعي به عنوان حکم ديني اظهار شود، بدعت به شمار نميرود.
توسعه در مفهوم بدعت
برخي دائره مفهوم بدعت را وسيع گرفته و معنا کردهاند که به اتّهام بدعت، بسياري از مسلمانان را به جهت انجام اعمالي که در آنها نوآوري است، از دين اسلام خارج کرده و متّهم به کفر نمودهاند. اين حربه از بارزترين وسايلي شده که وهابيان بر سر مخالفان خود؛ مخصوصاً شيعه ميکوبند. لفظ «بدعت» گرچه از حيث معناي لغوي امري واضح است، ولي از آنجا که معناي اصطلاحي پيدا کرده، لذا حدود و قيودي به آن اضافه شده است. بدين جهت جا دارد تا درباره مفهوم اصطلاحي اين لفظ بحث کنيم.
قرآن و مذمت بدعت گذاري
قرآن کريم در آياتي اشاره به مذمت بدعت کرده است از قبيل:
1. خداوند متعال ميفرمايد: «وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ؛ اين راه مستقيم من است، از آن پيروي کنيد! و از راههاي پراکنده (و انحرافي) پيروي نکنيد، که شما را از طريق حق، دور ميسازد! اين چيزي است که خداوند شما را به آن سفارش ميکند، شايد پرهيزگاري پيشه کنيد».(انعام: 153)
2. هم چنين ميفرمايد: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ ؛ و مانند کساني نباشيد که پراکنده شدند و اختلاف کردند؛ (آن هم) پس از آنکه نشانههاي روشن (پروردگار) به آنان رسيد! و آنها عذاب عظيمي دارند». (آل عمران: 105)
3. خداوند متعال هم چنين ميفرمايد: «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ ؛ پس آنان که فرمان او را مخالفت ميکنند، بايد بترسند از اينکه فتنه اي دامنشان را بگيرد، يا عذابي دردناک به آنها برسد.» (نور: 63)
4. و ميفرمايد: «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ؛ آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد (و اجرا کنيد)، و از آنچه نهي کرده خودداري نماييد.» (حشر: 7)
5. خداوند در جاي ديگر ميفرمايد: «وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّي وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصِيراً؛ کسي که بعد از آشکار شدن حق، با پيامبر مخالفت کند، و از راهي جز راه مؤمنان پيروي نمايد، ما او را به همان راه که ميرود ميبريم؛ و به دوزخ داخل ميکنيم؛ و جايگاه بدي دارد.» (نساء: 115)
6. هم چنين ميفرمايد: «الْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَکُمُ الإْسْلامَ دِيناً ؛ امروز، دين شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم.» (مائده: 3)
7. و ميفرمايد: «وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها ؛ و در دل کساني که از او پيروي کردند رأفت و رحمت قرار داديم؛ و رهبانيّتي را که بدعت گذاردند، ما بر آنان مقرّر نداشته بوديم؛ گرچه هدفشان جلب خشنودي خدا بود، ولي حقّ آن را رعايت نکردند.» (حديد: 27)
مذمت اهل کتاب به جهت بدعتگذاري
بدعت به معنايي که گذشت ـ يعني افزودن چيزي بر دين و يا کاستن از آن ـ فعلي حرام است؛ زيرا تشريع مخصوص خداوند است، و جز به اذن و مشيّت خداوند کسي حق ندارد در حوزه تشريع وارد شود. قرآن کريم اهل کتاب را نکوهش ميکند که چرا علماي دين خود را بيچون و چرا اطاعت ميکردند، و آنان را ارباب خويش بر گزيده بودند، خداوند ميفرمايد: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ». (توبه:31) علماي يهود، مردم را به عبادت خود دعوت نميکردند، و مردم نيز آنان را پرستش نمينمودند، ليکن حرام خداوند را حلال و حلال الهي را حرام ميکردند، و مردم آنان را اطاعت مينمودند. اينگونه اطاعت در حقيقت پرستش آنان بود.(24) هم چنين درباره نصارا ميفرمايد: «وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَيْهِمْ...؛ و رهبانيتي که آن را بدعت گذاردند، ما آن را برايشان ننوشته بوديم...» (حديد: 27)
بدعت حَسن و قبيح
از بحثهاي گذشته روشن شد که بدعت در اصطلاح شرع ملازم است با قبح، و حکم شرعي آن حرمت است. بنابر اين، تقسيم بدعت اصطلاحي به حسن و قبيح نادرست است. با اين حال، اهل سنّت بدعت مصطلح را به دو قسم حسن و قبيح تقسيم کردهاند.(25) تقسيم بدعتِ مصطلح در شرع به حسن و قبيح، و مشروع و نامشروع نادرست است؛ زيرا در اصطلاح شرع، بدعت به معناي ابداع حکمي است که مبناي شرعي ندارد. چنين فعلي قطعاً حرام و مبغوض شارع است.
هر بدعتي ضلالت است
از ظاهر ادله استفاده ميشود که هر عملي که بر آن بدعت صدق کند حرام است و لذا نميتوان بر عملي بدعت حسنه اطلاق کرد. مسلم به سند خود از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) نقل کرده که فرمود: «امّا بعد، فانّ خير الحديث کتاب الله و خير الهدي هدي محمّد، و شر الأمور محدثاتها و کل بدعة ضلالة.(26) همانا بهترين گفتار کتاب خداست و بهترين هدايت، هدايت محمّد است و بدترين امور چيزهايي است که در دين حادث شوند و هر بدعتي گمراهي است.»
ابن رجب حنبلي ميگويد: فقوله (صلّي الله عليه وآله وسلّم) : کل بدعة ضلالة، من جوامع الکلم، لايخرج عنه شيء، و هو اصل عظيم من اصول الدين... فکل من احدث شيئاً و نسبه إلي الدين و لم يکن له اصل من الدين يرجع اليه فهو ضلالة، و الدين بريء منه، و سواء في ذلک مسائل الاعتقادات او الأعمال أو الأقوال الظاهرة و الباطنة...(27) کلام پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) که هر بدعتي گمراهي است، از کلمات جامع اوست که از آن چيزي بيرون نميرود، و آن اصلي عظيم از اصول دين است... پس هر کس چيزي را حادث کند و به دين نسبت دهد در حالي که براي آن دليلي از دين نباشد که به آن رجوع نمايد، گمراهي است و دين از آن بيزار ميباشد، و در اين حکم، مسائل اعتقادي و اعمال و اقوال ظاهري و باطني فرقي نميکند...
ارکان بدعت
با استفاده از روايات و تعريفهايي که از علماي حديث و فقه در مورد بدعت ذکر شد، به دست ميآيد، که بدعت سه رکن اساسي دارد:
1. کسي حکمي رابه دين نسبت داده يا آن را از دين بيرون کند؛ مثل آنکه کسي «الصلاة خير من النوم» را جزء اذان بداند، يا متعه را از دين خارج کند. لذا خداوند متعال در مذمّت نسبتهاي نارواي مشرکان ميفرمايد: «قُلْ آللهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَي اللهِ تَفْتَرُونَ ؛ بگو آيا خداوند به شما اين اجازه را داده يا بر خدا افترا ميبنديد». (يونس: 59) و نيز ميفرمايد: «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً...؛ واي بر کساني که مطالبي را با دستان خود مينويسند، آنگاه آن را به خدا نسبت ميدهند تا اينکه در مقابل آن پول ناچيزي بگيرند...» (بقره: 79)
2. بدعت آن وقتي مذموم است که گوينده آن عقيده فاسد يا عمل غير مشروعي را در جامعه اشاعه دهد، نه آنکه تنها در دل به آن اعتقاد داشته، يا در مکاني مخفي آن را انجام دهد. در مسلم روايتي به سند خود از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) نقل ميکند: ...«من دعا إلي ضلالة کان عليه من الإثم مثل آثام من يتّبعه لاينقص ذلک من آثامهم شيئاً.(28) ... هر کس که دعوت به ضلالت نمايد؛ مثل گناهان کساني که او را در آن ضلالت متابعت ميکنند بر اوست، و از گناهان متابعت کنندگان چيزي کاسته نميشود.»
در اين حديث تصريح به دعوت آمده، که ظهور در اشاعه دارد.
3. نبودِ دليل شرعي بر امر حادث در دين؛ که اين رکن از تعريفهاي اصطلاحي که براي بدعت ذکر شد به خوبي استفاده ميشود و قرآن نيز به آن اشاره کرده است. آن جا که ميفرمايد: «قُلْ آللهُ أَذِنَ لَکُمْ... ؛ بگو آيا خداوند به شما اين اجازه را داده است...». (يونس: 59)
لذا دو مورد از بدعت خارج ميشود:
الف) مواردي که امري حادث شود و دليل خاصي براي آن در شرع موجود باشد، ولو آن امر در زمان رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) اتفاق نيفتاده باشد؛ مثل زلزله که در عصر رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) اتفاق نيفتاد، تا آنکه در بصره زلزلهاي شد و ابن عباس براي مردم نماز آيات خواند.
ب) مواردي که تحت دليل عام است. يکي از اموري که سبب ضمانت و حفظ و بقاي شريعت اسلامي است، عموماتي است که در آن، شريعت در لسان أدله وجود دارد که تطبيق بر جزئيات و موضوعات جديد، باعث پويايي و بقاي شريعت اسلامي است. از همين رو اگر امري در شريعت حادث شده و آن را به دين نسبت دادند، ولو دليل خاصي بر آن از قرآن و روايات وجود نداشته باشد، ولي داخل در عمومات ادله است و از بدعت خارج ميگردد؛ مثلا در آيه شريفه: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ...» (انفال: 60) اگر در اين زمان کشور مسلماني درصدد آماده نمودن هواپيماي جنگي و وسايل مدرن نظامي برآيد، مشمول اين آيه شريفه خواهد بود و به آن عمل کرده است؛ در حالي که اين ادوات در صدر اسلام نبوده است. و نيز در صحيح بخاري ازپيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) نقل شده که فرمود: «انّ افضلکم من تعلّم القرآن و علّمه؛ (29) همانا بهترين شما کسي است که قرآن را فرا گرفته و آن را به ديگران تعليم دهد.» حال اگر کسي بخواهد قرآن را با شيوههاي جديد فرا گرفته يا بياموزد، اشکالي ندارد؛ زيرا داخل در عموم اين دليل است. لذا با اين توضيح، بسياري از مسائلي را که وهابيان از مصاديق بدعت ميشمرند؛ مثل بناي بر قبور، عزاداري براي اولياي الهي، برپايي مراسم جشن و ... از مفهوم بدعت خارج است؛ زيرا داخل در عمومات ادلّه امثال قول خداوند متعال:«وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ»، و ديگر ادله است.
نمونههايي از عمومات قرآني
همانگونه که اشاره شد در قرآن کريم عمومات و اطلاقاتي وجود دارد که انسان ميتواند با ارجاع مصاديق حادث و جديد به آنها، حکمشان را استخراج کند. اينک به نمونههايي از اين عمومات قرآني اشاره ميکنيم:
1. خداوند سبحان ميفرمايد: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي ؛ بگو: من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نميکنم، جز دوست داشتن نزديکانم [اهل بيتم] عموم اين آيه شامل برپايي مراسم در مناسبتهاي آنها و بناي بر قبورشان و... را شامل ميشود».(شوري: 23)
2. و نيز ميفرمايد: «وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللهِ؛ و ايّام الله را به آنان ياد آور». اطلاق اين آيه شامل برپايي مراسم براي تذکر مردم به تاريخ زندگي بزرگان ميشود.
3. هم چنين ميفرمايد: «فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ اُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ؛ پس کساني که به او ايمان آوردند، و بزرگش داشتند و حمايت و يارياش کردند، و از نوري که با او نازل شده پيروي نمودند، آنان رستگارانند.» (اعراف: 157) اطلاق آن شامل برپايي مراسم جشن ميشود؛ زيرا مصداق بزرگداشت و احترام پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) است.
4. و ميفرمايد: «وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ ؛ ما سرگذشت هر يک از انبيا را براي تو بازگو کرديم، تا به وسيله آن، قلبت را آرامش بخشيم و ارادهات قوّي گردد.» (هود: 120) اطلاق آيه شامل برپايي مراسم جشن ولادت و مبعث رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و ذکر تاريخ و فضايل او در آن جلسات ميشود.
5. خداوند متعال ميفرمايد: «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ ؛ و هر کس شعائر الهي را بزرگ دارد، اين کار نشانه تقواي دلهاست.» (حج: 32) اطلاق آيه شامل برپايي مراسم جشن و عزا و بناي بر قبور و ... ميشود.
6. هم چنين ميفرمايد: «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْکَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَالآصالِ * رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللهِ... ؛ اين چراغ پرفروغ در خانههايي قرار دارد که خداوند اذن فرموده ديوارهاي آن را بالا برند ]تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد؛ خانههايي که نام خدا در آنها برده ميشود، و صبح و شام در آنها تسبيح او ميگويند. مرداني که نه تجارت و نه معاملهاي آنان را از ياد خدا غافل نميکند...» (نور: 36 و 37) اينها اطلاقات و عموماتي است که ميتوان از آنها حکم استحباب و رجحان اعمالي را؛ همچون بناي بر قبور، برپايي مراسم جشن و عزاداري در ولادت و مناسبات و سوگواري اولياي الهي و فروع ديگر را استفاده کرد.
7. خداوند متعال ميفرمايد: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ؛ هنگامي که قرآن خوانده ميشود، گوش فرا دهيد و خاموش باشيد؛ شايد مشمول رحمت خدا شويد.» (اعراف: 204) از اطلاق آيه فوق استفاده ميشود که انسان ميتواند با هر وسيلهاي جديد نيز که اختراع شده قرآن را استماع کرد.
8. هم چنين ميفرمايد: «لَنْ يَجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً ؛ خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان تسلّطي نداده است». (نساء: 141) امروزه انواع و اقسام مختلفي از ايجاد سلطه از ناحيه کفّار بر مؤمنين پديد آمده که در زمان صدور آيه نبوده است، ولکن ميتوانيم با تمسّک به اطلاق آيه فوق همه موارد سلطه را تحريم کنيم.
9. و نيز ميفرمايد: «تَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوي وَلا تَعاوَنُوا عَلَي الإْثْمِ وَالْعُدْوان؛ همواره [در راه نيکي و پرهيزکاري با هم تعاون کنيد و هرگز در راه گناه و تعدّي همکاري ننماييد.» (مائده: 2) تعاون و کمکهايي که بر کارهاي نيک و تقوا و نيز بر گناه و دشمني در صدر اسلام بوده، محدود به موارد معيّني بوده، ولي در اين عصر و زمان دائره آن گسترش پيدا کرده است، لذا ميتوان به اطلاق آيه فوق تمسک کرده و تمام مواردي که داخل در مصداق حرمت نيست را از آيه فوق استفاده نمود.
نمونههايي از عمومات حديثي
برخي از عمومات و اطلاقات حديثي است که ميتوان به آنها تمسک نموده و بر مصاديق جديد تطبيق نمود. اينک به نمونههايي از آنها اشاره ميکنيم:
1. پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «...وأحبّوا أهل بيتي لحبّي؛ (30) و اهل بيتم را به خاطر من دوست بداريد». ميدانيم که کارهايي از قبيل برپايي مراسم جشن و عزاداري براي اولياي الهي از مصاديق بارز محبّت درباره آنان است.
2. هم چنين نيز فرمود: «طلب العلم فريضة علي کلّ مسلم؛ (31) طلب علم بر هر مسلماني فرض است».
3. حضرت (صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود:«إنّ افضلکم من تعلّم القرآن وعلّمه ؛ (32) همانا بهترين شما کسي است که قرآن را فرا گرفته و آن را به ديگران تعليم دهد.»
از اطلاق اين ادله استفاده ميشود که طلب علم و نيز تعليم و تعلّم آن به هر نحو ممکن و مجاز، حلال بلکه راجح است.
شواهد تاريخي بر تطبيق
با مراجعه به تاريخ پي ميبريم که مسلمانان با مراجعه به مصاديق جديدي که پديد ميآمد، براي به دست آوردن حکم آن به عمومات و اطلاقات قرآن يا حديث مراجعه ميکردند. اينک به نمونههايي از آنها اشاره ميکنيم:
1. طبراني نقل کرده که پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) بر شخصي اعرابي گذر کرد که نماز ميخواند. او در نمازش اينگونه دعا ميخواند: يا من لاتراه العيون و لاتخالطه الظنون، و لايصفه الواصفون، و لاتغيّره الحوادث و... ؛ اي خدايي که چشمها او را نميبينند و گمانها به او راه نيابد و توصيفکنندگان توان توصيفش ندارند حوادث در او تغيير پديد نميآورند و... پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) شخصي را موکّل اعرابي کرد و فرمود: هر گاه نمازش تمام شد او را به نزد من بياور. از طرفي براي پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) تکّه طلايي آورده بودند. چون اعرابي آمد، حضرت آن طلا را به او بخشيد، آن گاه فرمود: «آيا ميداني که براي چه اين طلا را به تو بخشيدم؟» اعرابي عرض کرد: «به جهت رَحِمي که بين من و شما است». پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «إنّ للرحم حقّاً، ولکنّي وهبت لک الذهب لحسن ثنائک علي الله؛ همانا براي رحم حقّي است، ولي من اين طلا را به تو به خاطر اينکه خدا را خوب ستايش کردي بخشيدم».(33)
آنچه که در ادله قرآني و حديثي رسيده، اشاره به اصل دعا و نيز برخي از دعاها ذکر شده است، ولي اين شخص اعرابي به واسطه برخي از اطلاقات و عمومات ادله که ترغيب به دعا کرده، مناجاتهايي از ناحيه خود با خدا داشت، و پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) نيز آنها را تأييد کرده است. از اينجا استفاده ميشود که تطبيق کلّيات عمومات و اطلاقات بر مصاديق جايز اشکالي نداشته، بلکه مستحب است.
2. احمد بن حنبل از انس نقل کرده که گفت: «نماز برپا شد، مردي با سرعت آمد و در آخر صف نماز قرار گرفت و در حالي که نفس نفس ميزد، در آن حال گفت: «الحمد لله حمداً کثيراً طيّباً مبارکاً فيه»، چون رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) نماز خود را تمام کرد فرمود: «أيّکم المتکلّم»؛ «کدامين از شما چنين سخني را گفت؟» همه ساکت شدند. باز حضرت فرمود: «أيّکم المتکلّم، فإنّه قال خيراً...(34)؛ کدامين از شما چنين سخني گفت؟ او سخن نيکي گفته». اين سخن را گرچه از شخص پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) نشنيده و خودش به عنوان تمجيد خدا از زبانش جاري کرده است، و لذا در جواب سؤال پيامبر از اينکه چه کسي اين جملات را گفت، مردم از ترس سکوت کردند، ولي پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) اين مصداق را از آنجا که تحت عمومات و اطلاقات دعا و مدح و ستايش الهي است امضا کرده است. از اينجا استفاده ميشود که حمل مطلقات و عمومات بر مصاديق تا مادامي که داخل در حرام و مکروه نگردد، جايز است.
3. ابوداود به سندش نقل کرده: انّ النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) سمع رجلا يقول في تشهده: اللّهم انّي اسألک يا الله الأحد الصمد، الذي لم يلد ولم يولد، و لم يکن له کفواً احد، أن تغفر لي ذنوبي، انک أنت الغفور الرحيم. فقال (صلّي الله عليه وآله وسلّم) : (قد غفر له، قد غفر له)ثلاثاً.(35) پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) از مردي شنيد که در تشهدش ميگويد: بارخدايا! من از تو ميخواهم اي خداي يگانهاي که همه محتاجان به سوي تو توجه دارند، که نه زادهاي و نه زاييده شدهاي و براي تو همتايي نيست، اينکه گناهانم را بيامرزي؛ چرا که تو بخشنده رحيمي. پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) سه بار فرمود:« او آمرزيده شد.»
انواع بدعت
بدعت اصطلاحي را به دو قسمِ بدعت فعلي و بدعت ترکي تقسيم کردهاند:
1. بدعت ترکي
خداوند متعال ميفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ * وَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ حَلالاً طَيِّباً ؛ اي کساني که ايمان آوردهايد! چيزهاي پاکيزه را که خداوند براي شما حلال کرده است، حرام نکنيد! و از حدّ، تجاوز ننماييد! زيرا خداوند متجاوزان را دوست نميدارد و از نعمتهاي حلال و پاکيزهاي که خداوند به شما روزي داده است، بخوريد.» (مائده: 87 و 88)
2. بدعت فعلي
خداوند متعال ميفرمايد: «وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَيْهِمْ... ؛ و رهبانيّتي را که ابداع کرده بودند، ما بر آنان مقرّر نداشته بوديم...». (حديد: 27)
عوامل پيدايش بدعت
بدعت از آن جهت که عمل اختياري است، لذا داراي اسباب و غاياتي است که همگي منشأ آن به حساب ميآيند. اينک به اين عوامل اشاره ميکنيم:
1. مبالغه در تعبّد انسان نسبت به خداوند
گاهي افراط گري در تعبّد و به تعبيري ديگر خشک مقدسي، انسان را وادار به بدعتگذاري در دين ميکند. که دیگر به موارد آن اشاره نمی کنیم.
2. متابعت از هواي نفس
انسان هنگامي که تاريخ مدعيان نبوّت و بدعتگذاران را مطالعه ميکند پي ميبرد که پيروي از هواي نفس نقش بهسزايي در ظهور و بروز رفتار ناشايست آنها از جمله بدعتگذاري داشته است.
ابن ابي الحديد در «شرح نهج البلاغه» نقل ميکند که حضرت علي (عليه السلام) گذرش به کشتهشدگان خوارج افتاد و فرمود: «بؤساً لکم لقد ضرّکم من غرّکم. فقيل: ومن غرّهم؟ فقال: الشيطان المضلّ والنفس الأمّارة بالسوة...(36)؛ بَدا به حال شما، هر آينه کساني که شما را گول زدند به شما ضرر رساندند. به حضرت عرض شد: چه کساني آنان را گول زدند؟ حضرت فرمود: شيطان گمراه کننده و نفسي که امر کننده به بدي است...»
3. نبود روحيه تسليم
هر کس مطالعهاي در رابطه با حيات صحابه در عصر رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و بعد از آن داشته باشد پي ميبرد که در ميان آنان دو خطّ فکري وجود داشت:
الف) خطّ فکري اجتهاد در مقابل نصوص
اين خطّ فکري معتقد بود که لازم نيست به تمام آنچه پيامبر اکرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم) به آن خبر داده و دستور فرموده ايمان آورد و تعبّداً آن را قبول کرد، بلکه ميتوان در نصوص ديني مطابق با مصالحي که درک ميکنيم اجتهاد کرده و در آنها تصرّف نماييم. اين خطّ فکري از مباني اساسي مدرسه خلفا بود و لذا بر اين اساس دست به بدعت گذاري در شرع و شريعت اسلامي زدند.
ب) خطّ تسليم وتعبّد محض
در مقابل اين خطّ فکري، خطّ فکري ديگري وجود داشت که معتقد بود بايد در مقابل مجموعه دين و شريعت اسلامي تسليم بوده و تعبّد کامل داشت. اين خطّ فکري همان طريق و روش اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) و پيروان آنان ميباشد.
حجيت سنّت اهل بيت (عليهم السلام)
قسمتي از مصداقهايي که وهّابيان آن را جزء بدعت ميدانند به اين جهت است که آنان سنّت اهل بيت (عليهم السلام) را حجت نميدانند؛ در حالي که در احاديث آنان به حجّيت سنت اهل بيت تصريح شده است. که به برخي از ادله به طور اجمال اشاره ميکنيم:
1. آيه تطهير
خداوند متعال ميفرمايد: «إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً ؛ خداوند چنين ميخواهد که هر رجس و آلايش را از شما اهل بيت پيامبر دور کند و شما را از هر عيب و پليدي کاملاً پاک و منزّه گرداند.» (احزاب: 33) مسلم به سند خود از عايشه نقل ميکند: صبحگاهي رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) در حالي که بر دوش او کسايي غير مخيط بود خارج شد. در آن هنگام حسن بن علي وارد شد؛ پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) او را داخل کساء کرد، سپس حسين آمد، او را نيز داخل آن نمود. فاطمه آمد او را نيز داخل کساء کرد، آن گاه علي آمد او را نيز داخل آن نمود؛ بعد اين آيه را تلاوت کرد: «إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً».(37) کساني که اراده تکويني خداوند بر اين تعلق گرفته تا از هرگونه پليدي و عيب و نقص پاک باشند، قطعاً معصومند، و هر کس معصوم باشد سنّت او حجّت است، پس اهل بيت (عليهم السلام) هر چه ميگويند براي ما حجّت است.
2. حديث ثقلين
ترمذي از جابر بن عبدالله در صحيح خود روايت کرده که در «حجة الوداع» روز عرفه رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) را ديدم؛ در حالي که بر شتر خود سوار بود و خطبه ميخواند، شنيدم که فرمود: اي مردم! من در ميان شما دو چيز گرانبها ميگذارم که اگر به آن دو چنگ بزنيد هرگز گمراه نميشويد: کتاب خدا و عترتم.
از اين حديث به خوبي ـ از جهات مختلف ـ عصمت اهل بيت (عليهم السلام) استفاده ميشود؛ زيرا پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) عترت را به قرآن مقرون ساخته است، پس همانگونه که قرآن مصون از اشتباه و خطاست، عترت نيز از خطا و اشتباه به دور است. هم چنين ادله ديگري از قرآن و حديث بر عصمت و حجيت سنّت اهل بيت (عليهم السلام) است، که به طور مفصّل در جاي خود به آن اشاره ميکنيم.
فتاواي وهابيان در مصاديق بدعت
با مراجعه به کتابهاي فتوايي مفتيان وهابي پي به مصاديقي از بدعت ميبريم که تعجّب انسان را برميانگيزاند. قبل از هر چيزي به برخي از اين مصاديق اشاره ميکنيم و قضاوت را به خوانندگان محترم وا ميگذاريم.
1. شيخ عبدالعزيز بن باز ميگويد: التوسل بجاه فلان أو ببرکة فلان أو بحقّ فلان بدعة و ليست من الشرک، فإذا قال: أللهمّ انّي اسألک بجاه انبيائک أو بجاه وليّک فلان، أو بعبدک فلان او بحقّ فلان أو ببرکة فلان فذلک لا يجوز و هو من البدع و من وسائل الشرک، لانّه لم يرد عن النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و لا عن الصحابة فيکون بدعة...(38) توسّل به جاه فلان يا به برکت فلان يا به حقّ فلان شخص بدعت است ولي شرک نيست. پس اگر شخصي بگويد: بار خدايا! به جاه انبيايت يا به جاه فلان وليّت يا به فلان بندهات يا به حقّ فلان يا به برکت فلان از تو ميخواهم، اين نوع درخواست جايز نيست، و از جمله بدعتها و از وسايل شرک است؛ زيرا اين نوع درخواست نه از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) رسيده و نه از صحابه؛ لذا بدعت است...
2. شوراي دائمي مفتيان وهابيان مينويسند: البناء علي القبور بدعة منکرة فيها غلو في تعظيم من دفن في ذلک، و هو ذريعة إلي الشرک، فيجب علي ولي أمر المسلمين أو نائبه الامر بازالة ما علي القبور من ذلک و تسويتها بالأرض قضاءً علي هذه البدعة، و سدّاً لذريعة الشرک...(39) بناء بر قبور بدعت منکر است که در آن غلوّ در تعظيم کساني است که در آن قبرها دفن شدهاند، و اين عمل راهي به سوي شرک است. و بر ولي امر مسلمين يا نايب اوست که امر کند تا آنچه بر روي قبور ساخته شده خراب کرده و قبور را نيز با زمين يکسان سازند، تا اين بدعت را ابطال کرده و راه به شرک نيز بسته شود...
3. صالح بن فوزان ميگويد: السجود علي التربة المسماة تربة الولي ان کان المقصود منه التبرک بهذه التربة و التقرّب إلي الولي فهذا شرک اکبر، و ان کان المقصود التقرّب إلي الله مع اعتقاد فضيلة هذه التربة و انّ في السجود عليها فضيلة کالفضيلة التي جعلها الله في الأرض المقدسة في المسجد الحرام و المسجد النبوي و المسجد الاقصي فهذا ابتداع في الدين...(40) سجده کردن بر تربتي که به نام تربت ولي است اگر مقصود از آن، تبرّک به اين تربت و تقرّب به ولي است، اين شرک اکبر است، و اگر مقصود، تقرّب به خدا است همراه با اعتقاد به فضيلت اين تربت، و اينکه در سجود بر آن فضيلتي است؛ همانند فضيلتي که خداوند در سرزمين مقدس در مسجدالحرام و مسجد نبوي و مسجدالأقصي قرار داده، اين بدعت در دين است...
4. شوراي دائمي فتواي وهابيان مينويسند: لا يجوز شدّ الرحال لزيارة قبور الانبياء و الصالحين و غيرهم، بل هو بدعة...(41) بار سفر بستن به جهت زيارت قبور انبيا و صالحان و ديگران جايز نيست؛ بلکه اين عمل بدعت به حساب ميآيد.
5. شيخ عبدالعزيز بن باز ميگويد: لايجوز الاحتفال بمولد الرسول (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و لا غيره، لانّ ذلک من البدع المحدثة في الدين، لانّ الرسول (صلّي الله عليه وآله وسلّم) لم يفعله ولا خلفاؤه الراشدون و لا غيرهم من الصحابة و لا التابعون لهم باحسان في القرون المفضلة، و...(42) برپايي مراسم به جهت ولادت پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و غير او جايز نيست؛ اين عمل از بدعتهايي است که در دين حادث شده است؛ زيرا رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و خلفاي راشدين و غير آنان از صحابه اين عمل را انجام ندادهاند و نيز تابعين صحابه که به نيکي از آنان پيروي کردند، در قرنهايي که برتري داده شدهاند...
6. شوراي دائمي مفتيان وهابي ميگويند: لا يجوز الاحتفال بمن مات من الانبياء و الصالحين و لا احياء ذکراهم بالموالد و رفع الاعلام و لا بوضع السرج و الشموع علي قبورهم، ولا بناء القباب و المساجد علي اضرحتهم أو کسوتها أو نحو ذلک، لانّ جميع ما ذکر من البدع المحدثة في الدين، و من وسائل الشرک، فانّ النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) لم يفعل ذلک بمن سبقه من الانبياء و الصالحين، و لا فعله الصحابة بالنبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و لا احد من ائمة المسلمين في القرون الثلاثة التي شهد لها (صلّي الله عليه وآله وسلّم) بانها خير القرون من بعده من الاولياء و الصالحين...(43) برپايي مراسم جشن براي کساني که از انبيا و صالحان از دار دنيا رحلت کردهاند جايز نيست، و نيز زنده داشتن ياد آنان در مولودها و برداشتن علمها و قرار دادن چراغها و شمعها بر روي قبر آنان و ساختن قبهها و مساجد بر روي ضريحهاي آنان يا پوشاندن روي آنها يا مثل اين اعمال، جايز نيست؛ زيرا تمام آنچه که ذکر شد از بدعتهايي است که در دين حادث شده و از وسايل شرک است؛ زيرا که پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و انبيا و صالحان گذشته اين کارها را انجام ندادند، و نيز صحابه با پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و هيچ يک از ائمه مسلمين در آن سه قرني که پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) گواهي داده که بهترين قرنها بعد از او است، نسبت به هيچ يک از اوليا و صالحان انجام ندادند...
7. گروه دائمي وهابيان ميگويد: ذکر الصلاة و السلام علي رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم) قبل الأذان، و هکذا الجهر بها بعد الأذان مع الأذان، من البدع المحدثة في الدين...(44) فرستادن صلوات و تحيّت بر پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) قبل از اذان و هم چنين بلند کردن صدا به آن بعد از اذان همراه با اذان، از جمله بدعتهايي است که در دين حادث شده است... عبدالعزيز بن باز نيز در مجموعه فتاوايش همين فتوا را صادر کرده است.(45)
8. شيخ ابن عثيمين ميگويد: انّ الاحتفال بعيد الميلاد للطفل فيه تشبيهاً باعداء الله، فانّ هذه العادة ليست من عاداة المسلمين، و انّما ورثت من غيرهم، و قد ثبت عنه (صلّي الله عليه وآله وسلّم) انّ من تشبّه بقوم فهو منهم...(46) همانا در برپايي مراسم جشن تولد براي طفل، تشبّه به دشمنان خداست؛ زيرا اين عادت از عادات مسلمانان به حساب نميآيد، بلکه از ديگران به ارث رسيده است...
9. شوراي دائمي وهابيان ميگويند: انّ في ايقاد السراج عليها ـ أي المساجد ـ أو تعليق لمبات الکهرباء فوقها أو حولها أو فوق مناراتها و تعليق الرايات و الاعلام و وضع الزهور عليها في الاعياد و المناسبات تزييناً و اعظاماً لها تشبهاً بالکفّار فيما يصنعون ببيعهم و کنائسهم، و قد نهي النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) عن التشبّه بهم في أعيادهم و عباداتهم...(47) همانا در روشن کردن چراغ در مساجد يا آويزان کردن لامپهاي برقي بر بالا يا اطراف آنها يا بالاي منارهها يا آويزان کردن پرچم و علم و گذاشتن دسته گل بر منارهها، در اعياد و مناسبات به عنوان تزيين و بزرگداشت آن اعياد و مناسبتها، تشبيه به کفار است همانطور که آنان نسبت به معابد و کنيسههاي خود انجام ميدهند، و حال آنکه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) از تشبّه به کفّار در اعياد و عباداتشان نهي کرده است.
10. عبدالعزيز بن باز ميگويد: انّ ذبح الابقار أو الاغنام عند انتهاء بناء المساجد لا اصل له و اعتقاده خطا محض، و ينبغي الانکار علي من يعتقد ذلک أو يفعله، لانّ هذا بدعة في الدين، و کلّ بدعة ضلالة...(48) همانا ذبح گاو يا گوسفند، هنگام به اتمام رسيدن ساختمان مساجد، اصل و اساسي بر آن نيست، و اعتقاد به آن خطاي محض است. و سزاوار است کسي را که معتقد به اين امور است يا اينکه اين کارها را انجام ميدهد، انکار کنيم؛ زيرا اين امور بدعت دردين به حساب ميآيد، و هربدعتي ضلالت است.
11. شيخ صالح بن فوزان ميگويد: من البدع التي تقع عند قبر الرسول (صلّي الله عليه وآله وسلّم) کثرة التردد عليه؛ کلّما دخل المسجد ذهب يسلّم عليه، و کذلک الجلوس عنده... و من البدع کذلک الدعاء عند قبر الرسول (صلّي الله عليه وآله وسلّم) أو غيره من القبور، مظنّة انّ الدعاء عنده مستجاب...(49) از جمله بدعتهايي که کنار قبر پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) انجام ميگيرد زياد تردد کردن بر آن است؛ هرگاه که وارد مسجد ميشود ميرود تا بر آن سلام نمايد. و نيز نشستن کنار قبر... و نيز از جمله بدعتها دعا کنار قبر پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) يا ديگر قبرهاست به گمان اينکه دعا نزد قبر مستجاب است...
12. ابن عثيمين ميگويد: التبرک بثوب الکعبة و التمسح به من البدع؛ لانّ ذلک لم يرد عن النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) ...(50) تبرک به پارچه کعبه و مسح کردن آن از جمله بدعت هاست؛ چرا که اين عمل از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) وارد نشده است...
13. شوراي دائمي وهابيان ميگويند: ... توجّه الناس إلي هذه المساجد و تمسحهم بجدرانها و محاريبها و التبرّک بها بدعة و نوع من انواع الشرک شبيه بعمل الکفّار في الجاهلية الاولي باصنامهم...(51) ... توجّه مردم به اين مساجد و دست کشيدن آنان به ديوارهاي آن و تبرّک جستن به آن بدعت بوده و نوعي از انواع شرک به حساب ميآيد، و نيز شبيه به رفتار کفار در جاهليّت اولي نسبت به بتهايشان است...
14. ابن عثيمين ميگويد: وضع المصحف في السيارة دفعاً للعين أو توقياً للخطر بدعة، فانّ الصحابة لم يکونوا يحملون في المصحف دفعاً للخطر أو للعين...(52) قرار دادن قرآن در ماشين به جهت دوري از چشم زدن يا حفظکردن خود از خطر، حکمش اين است که اين کار بدعت است؛ زيرا صحابه چنين کاري را انجام نميدادند.
15. ابن فوزان ميگويد: انّ الدعاء الجماعي بدعة... (53)؛ دعاي دسته جمعي بدعت است....
16. ابن عثيمين ميگويد: و اما الاجتماع عند اهل الميت و قرائة القرآن، و توزيع التمر و اللحم فکلّه من البدع التي ينبغي للمرء تجنّبها، فانّه ربّما يحدث مع ذلک نياحة و بکاء و حزن، و تذکر للميت حتّي تبقي المصيبة في قلوبهم لا تزول. و أنا انصح هؤلاء الذين يفعلون مثل هذا انصحهم ان يتوبوا إلي الله عزّوجلّ...(54) و امّا اجتماع در کنار مرده و خواندن قرآن و توزيع خرما و گوشت، همگي از بدعتهايي است که سزاوار است بر انسان که آنها را رها کند؛ زيرا چه بسا همراه اين امور نوحهسرايي و گريه و حزن ميشود و از مرده چنان ياد ميشود که به خاطر آن، مصيبت قلوب مردم زايل نميگردد. من اين افراد را که چنين کارهايي را انجام ميدهند، نصيحت ميکنم که به سوي خداوند عزّوجلّ توبه کنند....
17. ابن عثيمين ميگويد: الاجتماع عند القبر و القرائة من الامور المنکرة التي لم تکن معروفة في عهد السلف الصالح.(55) اجتماع کنار قبر و قرائت قرآن از امور منکري است که در عهد سلف صالح معروف نبوده است.
18. او هم چنين ميگويد: و اجتماع الناس للعزاء في بيت واحد فانّ ذلک من البدع، فان انضم إلي ذلک صنع الطعام في هذا البيت کان من النياحة... و النياحة کما يعلمها الکثير من اهل العلم أو من طلبة العلم من کبائر الذنوب...(56) و امّا اجتماع مردم در يک خانه براي تعزيت، از بدعتها به حساب ميآيد، اگر به ضميمه اين کار طعام هم در آن خانه پخته شود، اين عمل از نوحه سرايي به حساب ميآيد... و نوحهسرايي ـ آنگونه که بسياري از اهل علم و از طلاب علم ميدانند ـ از گناهان بزرگ به حساب ميآيد....
19. او در جاي ديگر ميگويد: استئجار قاريء ليقرأ القرآن الکريم علي روح الميت من البدع، و ليس فيه اجر لا للقاريء و لا للميت، ذلک لان القاريء انما قرأ للدنيا و المال فقط، و کل عمل صالح يقصد به الدنيا فانّه لا يقرب إلي الله و لا يکون فيه ثواب عند الله، و علي هذا فيکون هذا العمل ضائعاً ليس فيه سوي اتلاف المال علي الورثة، فليحذر منه فانّه بدعة و منکر.(57) اجير گرفتن قاري قرآن تا اينکه قرآن کريم را بر روح مرده قرائت کند از بدعتها به حساب ميآيد، و در آن اجري براي قاري و مرده نيست؛ زيرا قاري تنها براي دنيا و مال، قرائت قرآن ميکند و هر عملي که مقصود به آن دنيا باشد نميتواند موجب تقرّب به خدا باشد و در آن ثوابي نزد خدا نيست. بنابراين عمل او ضايع شده و غير از اتلاف مال بر ورثه به حساب نميآيد، لذا بايد از اين عمل احتراز جست؛ زيرا بدعت بوده و از منکرات به حساب ميآيد.
20. شوراي دائمي وهابيان ميگويند: استئجار من يقرأ قرآناً علي نيت الميت تنفيذاً لوصيّته التي اوصي بها من الامور المبتدعة، فلايجوز ذلک، و لايصحّ...(58) اجير کردن کسي براي قرائت به نيّت مرده بهجهت تنفيذ وصيت او که به آن سفارش کرده، از اموري است که بدعت بوده و لذا اين عمل جايز و صحيح نيست.
21. عبدالعزيز بن باز ميگويد: لم يثبت عن النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و لا عن اصحابه و لا عن السلف الصالح اقامة حفل للميت مطلقا لا عند وفاته و لا بعد اسبوع أو اربعين يوما أو سنة من وفاته، بل ذلک بدعة و عادة قبيحة کانت عند قدماء المصريين و غيرهم من الکافرين، فيجب النصح للمسلين الذين يقيمون هذه الحفلات و انکارها عليهم عسي أن يتوبوا إلي الله و يجتنبوها لما فيها من الابتداع في الدين و مشابهة الکافرين...(59) از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و از اصحابش و نيز از سلف صالح ثابت نشده که هيچ نوع برنامهاي را براي مرده گرفته باشند، نه هنگام وفاتش و نه بعد از يک هفته يا چهل روز يا يکسال بعد از وفاتش، بلکه تمام اين کارها بدعت و عادت قبيحي است که نزد قدماي مصر و ديگر کافران بوده است. پس بايد مسلماناني را که اين برنامهها را ميگيرند نصيحت کرده و بر آنان به جهت اين کارها انکار نمود؛ زيرا اميد است که به سوي خدا توبه کرده و دست از اين کارها بردارند، چون در اين اعمال بدعتهايي در دين و مشابهت با کفّار وجود دارد....
22. او در فتواي ديگر ميگويد: انّ اقامة الولائم للمعزين لا اصل له، بل هو بدعة و منکر و من امر الجاهلية، فلا يجوز للمعزين ان يقيموا الولائم للميت لا في اليوم الاول و لا في الثالث و لا في الرابع...(60) همانا برپا کردن وليمه براي تعزيت دهندگان، اصل و اساسي ندارد، بلکه اين عمل بدعت و منکر بوده و از امر جاهليّت است. پس بر تعزيتدهندگان جايز نيست که وليمه براي صاحبان عزا برپا کنند، نه در روز اول و نه روز سوم و نه چهارم....
23. شوراي دائمي وهابيان ميگويند: لا يجوز ان تهب ثواب ما صليت للميت، بل هو بدعة، لانّة لم يثبت عن النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و لا عن الصحابة...(61) هديه کردن ثواب نماز بر ميّت، جايز نيست، بلکه اين عمل بدعت است؛ زيرا از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و صحابه ثابت نشده است....
24. شوراي دائمي وهابيان ميگويند: لا يجوز اهداء الثواب للرسول (صلّي الله عليه وآله وسلّم) لا ختم القرآن و لا غيره، لانّ السلف الصالح من الصحابة و من بعدهم لم يفعلوا ذلک، و العبادات توقيفية...(62) هديه دادن ثواب براي پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) جايز نيست، نه ثواب ختم قرآن و نه غير قرآن؛ زيرا سلف صالح از صحابه و بعد از آنان چنين کاري را انجام ندادند، و حال آنکه عبادات توقيفي است....
25. ابن عثيمين ميگويد: تقبيل اقارب الميت عند التعزية لا اعلم فيه سنة، و لهذا لا ينبغي للناس ان يتخذوه سنة...(63) هنگام تعزيت دادن بوسيدن نزديکان مرده را من سنّت نميدانم، و لذا براي مردم سزاوار نيست که اين عمل را سنّت کنند...
26. ابن فوزان ميگويد: يجب انکار التلقين لانه بدعة...(64)؛ واجب است انکار تلقين ميّت؛ زيرا اين عمل بدعت است.
27. شوراي دائمي وهابيان ميگويند: توزيع الاطعمة و الفواکه عند القبور بدعة، و لا يجوز للقرّاء ان يقرؤوا القرآن علي القبور... لان ذلک کلّه بدعة منکرة لا تجوز.(65) توزيع غذا و ميوه در کنار قبور بدعت است و براي قاريان جايز نيست که قرآن را بر روي قبرها بخوانند... زيرا تمام اين کارها بدعت و منکر بوده و جايز نيست.
28. ابن عثيمين ميگويد: طلب قرائة الفاتحة من الحاضرين فهو ايضاً بدعة...(66)؛ درخواست قرائت فاتحه از حاضران نيز بدعت است.
29. او هم چنين ميگويد: قرائة سوره (يس) علي قبر الميّت بدعة لا أصل لها، و کذلک قرائة القرآن بعد الدفن ليست بسنة بل هي بدعة...(67) قرائت سوره يس بر قبر ميّت بدعت است و براي آن اساسي نميباشد، و نيز قرائت قرآن بعد از دفن سنت نيست بلکه بدعت ميباشد.
30. گروه دائمي فتواي وهابيان ميگويند: انّ التهليل يعني قول (لا اله الاّ الله) في الأموات عند حملانهم الي القبر لانعلم دليلا يعتمد عليه، انّها تقال عند حمل الأموات الي القبور، بل هي بدعة.(68) همانا تهليل يعني گفتن (لا اله الاّ الله) براي اموات هنگام حمل آنها به طرف قبر دليل قابل اعتمادي بر آن نميدانيم، گرچه هنگام حمل اموات به طرف قبرها گفته ميشود، بلکه اين گفتار بدعت است.
31. ابن عثيمين ميگويد: ان الّذين يتمسکون باستار الکعبة و يدعون کثيراً عملهم لا اصل له في السنة، و هو بدعة ينبغي علي طالب العلم ان يبيّن لهم هذا، و انه ليس من هدي النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) ، و اما الالتزام بين الحجر الاسود و بين الکعبه، فهذا قد ورد عن الصحابة فعله، و لا بأس به...(69) کساني که به پردههاي کعبه ميچسبند و زياد دعا ميخوانند، براي عملشان در سنّت اصل و اساسي نيست؛ بلکه اين کار بدعت است، لذا بر عالم است که براي مردم اين مطلب را بيان کند.
32. ابن فوزان ميگويد: البدع التي احدثت في مجال العبادات في هذا الزمان کثيرة... منها: الجهر بالنية للصلاة، بان يقول نويت ان اصلّي لله کذا و کذا، و هذا بدعة، لانّه ليس من سنة النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) ...، و النية محلّها القلب، فهو عمل قلبي لا عمل لساني، و منها الذکر الجماعي بعد الصلاة، لان المشروع ان کل شخص يقول الذکر الوارد منفرداً...(70) بدعتهايي که در مجال عبادات در اين زمان پديد آمده بسيار است؛ از جمله جهر به نيّت در نماز است، به اينکه بگويد: نيت ميکنم که براي خدا فلان نماز را به جاي آورم، و اين عمل بدعت است؛ زيرا از سنّت پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) به حساب نميآيد... و جايگاه نيّت در قلب است، نيّت عمل قلبي است نه عمل زباني. و نيز از بدعت ها، ذکر دسته جمعي بعد از نماز است؛ زيرا مشروع آن است که هر شخصي ذکر معيّن را به صورت تنهايي بگويد....
33. گروه دائمي وهابيان ميگويند: الصعود إلي الغار المذکور ـ أي غار حراء ـ ليس من شعائر الحجّ، و لا من سنن الاسلام، بل انّه بدعة و ذريعة من ذرائع الشرک بالله، و عليه ان يمنع الناس من الصعود له.(71) بالاي غار حرا رفتن از شعائر و اعمال حج و نيز از سنتهاي اسلام نيست بلکه بدعت بوده و راهي از راههاي شرک به خداست. و لذا سزاوار است که مردم را از صعود به آن منع کنند.
34. ابن عثيمين ميگويد: بعض الزائرين يتمسّح بالمحراب و المنبر و جدران المسجد، و کل هذا من البدع.(72) برخي از زائران دست به محراب و منبر و ديوارهاي مسجد ميکشند، و همه اين کارها بدعت است.
35. گروه دائمي فتواي وهابيان ميگويند: انّ قرائة القرآن جماعة بصوت واحد بعد کلّ من صلاة الصبح و المغرب و غيرهما بدعة، و کذا التزام الدعاء جماعة بعد الصلاة...(73) قرائت قرآن به طور دستهجمعي با يک صدا بعد از هر نماز صبح و مغرب و غير اين دو، بدعت است، و نيز التزام به دعاي دستهجمعي بعد از نماز....
36. گروه دائمي فتواي وهابيان ميگويند: قول صدق الله العظيم بعد الانتهاء من قرائة القرآن بدعة...(74) گفتن صدق الله العظيم بعد از فارغ شدن از قرائت قرآن بدعت است....
37. گروه دائمي فتواي وهابيان ميگويند: ...و لايجوز للقرّاء ان يقرؤا القرآن علي القبور...لانّ ذلک کلّه بدعة منکرة لاتجوز.(75) ...جايز نيست براي قاريان که قرائت قرآن بر مردهها کنند... چرا که تمام اين کارها بدعت منکر است و لذا جايز نيست.
38. ابن عثيمين ميگويد: اتخاذ الندوات و المحاضرات بآيات من القرآن دائماً کانها سنة مشروعة فهذا لاينبغي.(76) شروع مجالس و محاضرات به صورت دائم با آياتي از قرآن به صورتي که گويا اين عمل سنّت مشروعي است، سزاوار نميباشد.
نقد ادله وهابيان
آنچه از فتاواي وهابيان بيان شد خود نمايانگر تحجّر آنان و تعارض برداشت فقهي آنان با شريعت اسلامي است؛ زيرا شريعت اسلامي سهل و آسان است و از جهات مختلف ميتوان به سهولت و آساني شريعت و دين اسلام پي برد:
1. شموليّت و عموميّت تشريع اسلامي
شريعت اسلامي بر خلاف شرايع ديگر، از آنجا که خاتم شرايع آسماني است، لذا مشتمل بر قواعد و قوانيني شمولگرا است که ميتواند تا روز قيامت پاسخگوي همه نيازهاي بشر در تمام زمينهها و در هر عصر و زمان باشد و لذا خداوند متعال ميفرمايد: «ما فَرَّطْنا فِي الْکِتابِ مِنْ شَيْءٍ ؛ ماهيچ چيز را دراين کتاب فروگذار نکرديم». (انعام: 38) و نيز ميفرمايد: «وَ کُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلاً ؛ و هر چيزي را بهطور مشخص [و آشکار] بيان کرديم». (اسراء: 12) هم چنين ميفرمايد: «وَ نَزَّلْنا عَلَيْکَ الْکِتابَ تِبْياناً لِکُلِّ شَيْءٍ وَهُديً وَرَحْمَةً وَبُشْري لِلْمُسْلِمِينَ ؛ و ما اين کتاب را بر تو نازل کرديم که بيانگر همه چيز، و مايه هدايت و رحمت و بشارت براي مسلمانان است.» (نحل: 89) پيامبراکرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم) در خطبهاي که در حجة الوداع ايراد کرد، فرمود: اي مردم! به خدا سوگند، هر چه را که باعث نزديکي شما به بهشت و دوري شما از جهنم ميشود به آن امر نمودم، و هر چه که شما را به جهنم نزديک و از بهشت دور ميکند شما را از آن نهي کردم...(77)
در حقيقت اساس اين عموميت و شموليت آن است که شريعت اسلامي، شريعتي است فطري که با فطرت انسان سازگاري تمام داشته و پاسخ گوي حاجات بشر است؛ شريعتي که تعيينکننده مصالح و مفاسد واقعي انسانها است. پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و اهل بيت معصومين او (عليهم السلام) نيز در همين راستا تشريک مساعي کرده و در جهت توسعه شريعت و تکامل و تطبيق آن سعي فراوان نمودند، تا دين و شريعت الهي و اسلامي اينگونه در آمد که قابل انطباق و اجرا در تمام زمينهها و عصرها و زمانها است، اما نظر به فتاواي وهابيان گوياي اين مطلب است که به نياز زمان پاسخگو نيست.
2. وسعت دايره حلال
از جمله امتيازات شريعت اسلامي که باعث شموليت وعموميت دايره آن شده، مسئله توسعه در حلّيت و گسترش دايره حليّت است. در نظر اسلام، اصل اولي حليّت و طهارت است. هر چيزي براي انسان حلال و پاک است مگر آنکه خلاف آن به طور علم و اطمينان ثابت شده باشد. خداوند متعال ميفرمايد: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولا ؛ و ما هرگز قومي را مجازات نخواهيم کرد مگر آنکه پيامبري مبعوث کرده باشيم.» (اسراء: 15) و نيز ميفرمايد: «لا يُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها؛ خداوند هيچ کس را، جز به اندازه توانايياش تکليف نميکند». (بقره: 286) در حقيقت کارهاي مباح و حلال، ناشي از واقع امر و ملاکات اقتضايي است که مولي درصدد آن است که انسان را نسبت به آن امور و افعال آزاد بگذارد. پيامبراکرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «چه شده است گروهي را که از رخصتها و مباحات الهي اعراض ميکنند؟ به خدا سوگند که من داناترين آنان به خدايم و از همه بيشتر از او خشيت دارم».(78) خداوند متعال ميفرمايد: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ ؛ بگو: چه کسي زينتهاي الهي را که براي بندگان خود آفريده، و روزيهاي پاکيزه را حرام کرده است؟ بگو: اينها در زندگي دنيا براي کساني است که ايمان آوردهاند [اگرچه ديگران نيز با آنان مشارکت دارند، ولي] در قيامت، خالص [براي مؤمنان] خواهد بود» (اعراف: 32) و به جهت توسعه در جانب حلّيت است که ملاحظه ميکنيم شريعت اسلامي تأکيد فراواني بر ترک اصرار در سؤال و دنبال نمودن مسائل نموده است. پيامبر اکرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «آنچه را بر شما ترک کردم شما نيز آن را ترک کنيد. هر گاه حديثي براي شما بيان کردم آن را از من اخذ کنيد؛ زيرا کساني قبل از شما به جهت کثرت سؤال، و آمد و شد براي سؤال نزد انبيايشان به هلاکت افتادند».(79) اينها همه ناشي از آن است که شريعت اسلامي شريعتي آسان و روان است، خداوند متعال ميفرمايد: «يُرِيدُ اللهُ بِکُمُ الْيُسْرَ وَلا يُرِيدُ بِکُمُ الْعُسْر ؛ خداوند راحتي شما را ميخواهد، نه زحمت شما را». (بقره: 185) و نيز ميفرمايد: «يُرِيدُ اللهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَخُلِقَ الإِنْسانُ ضَعِيفاً؛ خدا ميخواهد کار را بر شما سبک کند، و انسان ضعيف آفريده شده است.» (نساء: 28) رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) بنابر نقلي فرمود: «من به يهوديت و نصرانيت مبعوث نگشتم، بلکه به حنفيّت و تسامح در دين مبعوث شدهام».(80) اما بنابر فتاواي وهابيان دايره حليت بسيار تنگ بوده و هر آنچه سلف انجام نداده باشند، هر چند مبتلا به آنان نبوده، حرام است.
3. اصل عملي اباحه در اشيا و افعال
علماي علم اصول ميگويند: اصل اوّلي در افعال و عادات، حليّت و برائت است، مگر آنکه مورد نهي قرار گيرد. خداوند متعال خطاب به پيامبرش ميفرمايد: «قُلْ لا أَجِدُ فِي ما اُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلي طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَکُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً اُهِلَّ لِغَيْرِ اللهِ بِهِ ؛ بگو اي پيامبر در احکامي که به من وحي شده، چيزي که براي خورندگان طعام حرام باشد نمييابم جز آنکه مردار باشد يا خون ريخته يا گوشت خوک که پليد است يا حيواني که بدون ذکر نام خدا از روي فسق ذبح کنند.» (انعام: 145)
دکتر يوسف قرضاوي ميگويد: کان اول مبدء قرره الاسلام: ان الاصل فيما خلق الله من اشياء و منافع هو الحل و الاباحة، و لاحرام إلاّ ما ورد نص صحيح صريح من الشارع بتحريمه...(81) اوّل مَبدئي که اسلام آن را تقرير کرده، آن است که اصل اوّلي در اشياء و منافعي که خداوند خلق کرده، حليّت و اباحه است، و حرام نيست مگر آنچه که بر او نصّ صريح صحيح از شارع بر تحريمش رسيده باشد... اما بنا بر نظر وهابيان اصل در هر چيزي حرمت است، مگر آنکه دليل بر اباحه آن پيدا شود.
ميزان بودن فعل سلف
انسان وقتي به فتاواي وهابيان مراجعه ميکند پي ميبرد به اينکه بسياري از کارهايي را که به عنوان بدعت معرفي کردهاند، دليلشان اين است که سلف صالح آن را انجام ندادهاند. ابن تيميه در مورد برپايي مولوديخواني در ولادت پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) ميگويد: ... فانّ هذا لم يفعله السلف مع قيام المقتضي له و عدم المانع منه، ولو کان هذا خيرا محضاً أو راجحاً لکان السلف احقّ به منّا؛ فانهم کانوا اشدّ محبّة برسول الله و تعظيماً له منّا، و هو علي الخير احرص.(82) ... اين کاري است که سلف و پيشينيان انجام ندادهاند با آنکه مقتضي آن وجود داشت و مانعي نيز بر انجام آن نبود و اگر اين کار خير محض يا راجح بود سلف از ما سزاوارتر به انجام آن بودند؛ زيرا آنان محبّت بيشتري از ما به رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) داشتند و از ما بيشتر پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) را تعظيم مينمودند، و بر کارهاي خير حريصتر بودند. او در جايي ديگر ميگويد: وأمّا اتخاذ موسم غير المواسم الشرعية کبعض ليالي شهر ربيع الأول التي يقال انّها ليلة المولد، و بعض ليالي رجب، أو ثامن شوال الذي يسميه الجهال عيد الابرار، فانّها من البدع التي لم يستحبها السلف و لم يفعلوها.(83) و امّا قرار دادن موسمي غير از موسمهاي شرعي همچون برخي از شبهاي ماه ربيع الاول که گفته ميشود شب مولد است، و نيز برخي از شبهاي ماه رجب، يا هشتم شوّال که جاهلان آن را عيد ابرار مينامند، اينها همه بدعتهايي است که سلف آنها را مستحب ندانسته و انجام ندادهاند.
ابن الحاج نيز در تحريم برگزاري مولوديخواني ميگويد: فهو بدعة بنفس نيته فقط؛ اذ انّ ذلک زيادة في الدين و ليس من عمل السلف الماضين، و اتّباع السلف اولي.(84) اين عمل به خود نيّتش بدعت است؛ زيرا اين عمل زيادتي در دين است و از عمل پيشينيان به حساب نميآيد؛ در حالي که متابعت و پيروي از سلف سزاوارتر است.
نقد و ارزيابي
اوّلاً: ما معتقديم که عمل پيشينيان نميتواند مصدري از مصادر تشريع به حساب آيد، و هيچ دليلي بر آن وجود ندارد.
ثانياً: ما در هيچ موردي نميتوانيم آراي جميع افراد سلف را در يک عصر جمع کرده و به نقطه وحدت و يکپارچگي برسيم، تا چه رسد به اينکه بخواهيم آراي مردم و حتي علماي سه عصر و قرن را جمع کرده و به نقطه مشترک و واحدي برسيم؛ زيرا در هر مسألهاي اختلاف اقوال وجود داشته است. بسياري از اعمال و رفتار سلف بوده که در جانب نقيض فعل و ترک بوده و محکوم به جوّ سياسي در آن زمان قرار داشته است. امري که با موشکافي رفتار گذشتگان ميتوان به علت آن پي برد. رفتار گذشتگان گاهي از حالت خوف و ترس و گاهي از حالت تسامح و بي مبالاتي نسبت به امور شرعي نشأت گرفته است، و در برخي از موارد نيز ناشي از فهم اشتباه و تأويلات و توجيهات غير دقيق از نصوص شرعي بوده است. ما به يقين ميدانيم که قائلين به وجوب متابعت از رفتار سلف نميتوانند از خود يک ضابطه و قانون معيّن و محدودي را به دست بدهند تا هويّت سلف را مشخص کند، سلفي که از چنان اطمينان و اعتمادي نزد آنان برخوردار است که مصدر تشريع در مسائل ديني شدهاند. مقصود از اين سلف کيست؟ جالب توجّه اين است که ابن تيميه که از سردمداران اين نظريه است، ميگويد: فکيف يعتمد المؤمن العلم علي عادات اکثر من اعتادها عامة، أو من قيدته العامة، أو قوم مترئسون بالجهالة لم يرسخوا في العلم، و لا يعدّون من أولي الأمر، ولا يصلحون للشوري، و لعلّهم لم يتمّ ايمانهم بالله و رسوله...(85) چگونه مؤمن عالم ميتواند بر عادات عوام مردم يا کساني که عوامزدگي آنان را زنجير کرده يا قومي که در جهالت غوطهور بوده و هرگز رسوخ در علم نکردهاند، اعتماد کند، آنان که از اولي الأمر به حساب نيامده و براي مشورت صلاحيّت ندارند، و شايد که ايمانشان به خدا و رسولش کامل نشده است... حال اگر اهل سلف ممکن است چنين باشند، چگونه فعل و کردار آنان را حجّت و مصدر تشريع ميدانند؟! به هر حال ما معتقديم که مصدر تشريع که ميتواند از خلال آن احکام دين استنباط و استخراج شود، بايد از مصونيّت از خطا برخوردار باشند و از کمترين چيزي که تصوّرش در تناقض و اختلاف و اشتباه ميرود محفوظ باشد که در مورد فعل سلف اين چنين تصوّري ممکن نيست.
ثالثاً: ما معتقديم که دين اسلام ديني آسماني است که براي همه امتها و قوميّتهاي گوناگون بشري نازل شده و نميتوان آن را محصور در ضمن عادات و عرفيّتهاي خاصّي نموده يا محصور در محدوده و جوّ تقليدي معيّن کرد. دين بالاتر از هر عرفيّتي است؛ زيرا دين درصدد برآوردن حاجات بشر است که در کمون بشر نهفته است. دين متکفّل نظام و قوانين عامي است که ميتواند هدايت عموم بشر را برعهده گرفته تا به سعادت و نجات برساند، که از آن تعبير به دين جهاني و ابدي ميشود.
به تعبيري ديگر: از آنجا که عرف عمومي انسان در بردارنده ابعاد تغيير و تحوّل و اختلاف و پيشرفت است، لذا اين جهت مورد نظر و لحاظ شارع بوده و براي آن چارهانديشي کرده و حکم کلي بيان کرده است. لذا ميتوان گفت که عرف عمومي انسان مورد توجّه و اهتمام شريعت اسلامي بوده و از احترام ويژه اي برخوردار است، و اگر شارع حکمي را متوجه عرف خاصي کرده، از خلال و ديدگاه همان عرف عام انساني است. کساني که درصدد برآمدهاند تا با تمسک به عدم فعل سلف نسبت به امور مستحدث و جديد، اين امور را به «بدعت» نسبت داده و تحريم نمايند، جنايتي نابخشودني نسبت به تشريع اسلامي انجام دادهاند.
دو خاصيت امور مستحدثه
بيشتر امور شرعي که حادث ميشود و انسان مسلمان با آنها در مراحل مختلف زندگاني سر و کار دارد داراي دو خاصيّت است:
خاصيّت اوّل: چيزي است که ما ميتوانيم بر آن عنوان «جانب شرعي امر حادث» اطلاق کنيم که آن عبارت است از اصل ممارست مشروع و مبتني بر ادله ثابت در تشريع.
خاصيّت دوم: چيزي است که ما از او به «جانب عرفي در امر حادث» ياد ميکنيم، که عبارت است از شکل عمل مشروع و اسلوب وقوع آن. امري که به حسب پيشرفت و گذر زمان و طبيعت مختلف عرفها و تقاليد رايج در مجتمعها، تغيير و اختلاف پيدا ميکند، بدون آنکه تأثيري بر اصل مشروعيّت آن بگذارد.
عموم مسلمانان، امروزه بسياري از امور و اعمال شرعي خود را از آن جهت که جنبه شرعي ثابت دارد انجام ميدهند، ولي آنها را در قالب و روش جديدي پياده مينمايند. و اگر تغييري پيدا شده و با رفتار مسلمانان صدر اسلام و سلف و پيشينيان سازگاري ندارد، تنها در جانب عرفي امر حادث است نه در جانب شرعي آن. و ميدانيم که تغيير در جانب عرفي امري است که ضرورت زندگي آن را ميطلبد. قضيه يادبود گرفتن و نصرت دين اسلام و پيامبرش امري مسلم بوده و مورد توجّه همه مسلمانان از صدر اسلام تاکنون بوده است، ولي با گذر زمان و تحوّل و تغيير در حالات و عرفيّتها، روشهاي نصرت و يادبود فرق کرده است، در عين اينکه روح شرعيّت آن محفوظ مانده است. و اين امري صحيح و عقلايي و مورد قبول شرع و عقل است.
رابعاً: در بحث اصول به اثبات رسيده که تنها صدور فعلي از شخص معصوم دلالت بر عدم حرمت آن فعل دارد؛ زيرا شخص معصوم از گناه مصون و محفوظ است، ولي نميتوان ادّعا کرد که ترک فعلي از طرف معصوم دلالت بر حرمت و کراهت آن دارد؛ زيرا ممکن است که شخص معصوم فعل مباح يا حتي بنابر نقلي مستحبّي را ترک نمايد. اين مطلب درباره افراد معصوم گفته شده تا چه رسد به افرادي که از عصمت برخوردار نبودهاند، به طور حتم عمل سلف و گذشتگان از عصمت برخوردار نبوده و حتي نميتوان همه آنان را عادل دانست، لذا نميتواند فعل سلف ميزان مشروعيّت اعمال ما قرار گيرد.
ديدگاه عبدالملک سعدي
او که از علماي اهل سنت عراق است کتابي را در ردّ وهابيان به نام «البدعة في مفهومها الاسلامي الدقيق» تأليف کرده است. وي در قسمتي از کتاب در ردّ مبناي وهابيان درباره «بدعت» ميگويد: انّ عدم فعله لايدلّ علي مشروعية الفعل ولا علي مشروعية الترک، بل يترک الأمر علي الاباحة الأصلية، فعدم الفعل کما لايقوم دليلا علي مشروعيته کذلک لايقوم دليلا علي المنع من فعله مادام الفعل لم يحصل نهي عنه. ثم بعد هذا ينظر: فان دخل تحت قاعدة من القواعد أو تمکّنا من قياسه علي امر منصوص فيه قلنا بمشروعيته، و ان رفضته القواعد أو خالف النصوص قلنا ببدعته.(86) همانا انجام ندادن پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) دليل بر مشروعيت فعل يا بر مشروعيت ترک نيست، بلکه امر را به اباحه اصلي وا ميگذارد، از اين رو انجامندادن همانگونه که دليل بر مشروعيت آن نيست همچنين دليل بر منع از انجام آن نميباشد، تا مادامي که نهيي از آن نرسيده باشد. لذا بعد از آن نظر ميشود: اگر آن فعل داخل در قاعدهاي از قواعد شد يا توانستيم آن را بر امر منصوص قياس کنيم قايل به مشروعيت آن ميشويم، و اگر قواعد آن را رد کرده يا نصوص با آن به مخالفت پرداخت قايل به بدعت آن ميشويم.
او هم چنين در ردّ استدلال وهابيان مينويسد: انّ قول القائل: لو کان خيراً لفعله من هو خير منّا قول بتجميد الشريعة الاسلامية و حصر لشموليتها في القرن الأول من هذه الأمة، و واقعها خلاف ذلک؛ فانّها ليست عاجزة عن اعطاء حکمها لکل عمل يحدث اعتماداً علي قواعد الاسلام و مبادئه؛ سواء کان في المعاملات أو في بعض العبادات التي لم يرد تحديد و حصر فيها من الشارع.(87) همانا سخن کسي که ميگويد: اگر اين کار خير بود کسي که بهتر از ماست آن را انجام داده بود، اعتراف به جمود شريعت اسلامي و محصور کردن گسترش و شموليت آن به قرن اول از اين امت است، در حالي که واقع خلاف آن است؛ زيرا شريعت عاجز از آن نيست که حکم خود را براي هر عملي که حادث ميشود با اعتماد بر قواعد و مباني اسلامي بيان کند، چه در معاملات باشد يا در عباداتي که محدوديت و حصري در آنها از شارع نرسيده است. او در ادامه بر ضد مبناي وهابيان درباره «بدعت» و آثار فاسد آن ميگويد: من الخطأ الواضح اطلاق لفظ البدعة علي امر حصل فيه خلاف بين فقهاء المسلمين في ثبوته أو نفيه أو ضعفه أو رجحانه أو اعتمد القائل فيه علي حديث ضعيف عند المحدثين؛ لانّ هذا الاطلاق سيؤدي إلي ان يکون فقهاء المسلمين ـ من الصحابة فمن بعدهم ـ کلهم مبتدعين؛ لانّ کل مجتهد يري قوة رأيه و ضعف رأي غيره. فاذا کانت عائشة تخالف ابن عباس مثلا في حکم هو يثبته و هي تنفيه، يلزم ان يکون کل واحد منهما مبتدعاً في نظر الثاني، و بالتالي يؤدي إلي تضليل الفقهاء بعضهم لبعض، و هذا لم يقع ابداً. و لم يثبت انّ واحداً منهم اطلق لفظ المبتدع علي الآخر، بل الامر علي العکس؛ فانّ أي مذهب إذا لم يلزم الناس بالأخذ بمسألة من المسائل فانّه يفضل العمل بها و يقول: يعمل بها خروجاً من خلاف من أوجبها. و هذه اشارة دلالة علي احترام بعضهم رأي البعض و ان لم يتوصل اجتهاده إلي الأخذ بها...(88)
اشتباه آشکاري است که لفظ «بدعت» را بر امري اطلاق کنيم که بين فقهاي مسلمانان در ثبوت يا نفي يا ضعف يا رجحان آن اختلاف شده يا قايل به آن بر حديث ضعيف نزد محدثان اعتماد کرده است؛ زيرا اين اطلاق سرانجام به اين نتيجه منجر ميشود که فقهاي مسلمانان ـ از صحابه و بعد از آنها ـ همگي بدعت گزارند، چون هر مجتهدي رأي خود را قوي دانسته و رأي ديگري را ضعيف ميپندارد. اگر عايشه از باب مثال با ابن عباس در حکمي مخالف است که او اثبات کرده، ولي عايشه نفي ميکند، لازم ميآيد که يکي از آن دو در نظر ديگري بدعتگزار باشد و در نتيجه اين امر منجر به نسبت گمراهي فقها به يکديگر ميشود، در حالي که اين امر هرگز اتفاق نيفتاده است، و ثابت نشده که شخصي از فقها لفظ «بدعت گزار» را بر ديگري اطلاق کند، بلکه امر به عکس بوده است؛ زيرا هر مذهبي در صورتي که مردم را به اخذ به مسألهاي از مسايل ملزم نکند عمل به آن را بر نظر ديگران تفضيل ميدهد و ميگويد: به آن عمل ميشود تا از خلافي که برخي آن را موجب شدهاند خارج شوند و اين اشاره و دلالت بر احترام رأي يکديگر دارد گرچه اجتهادش به اخذ به آن نرسيده است...
عبدالملک سعدي هم چنين در ردّ تندروي وهابيان و به کارگيري از عنوان «بدعت» ميگويد: و ممّا يؤسف انّ البعض ممّن ليس من اهل التخصص بالفقه أو قرأ الفقه و لم يتضلّع به جعل من نفسه عالماً يتصدّي للفتوي، و غالباً مايقع في الخطأ تبعاً لهواه أو للاتجاه الذي ساربه، فاخذ يصف الناس بالمبتدعين، و الاعمال التي لاتتنافي مع الشريعة بالبدعة، ظناً منه انّ قرائته و ثقافته العامة في الشريعة اهلته ليقول ذلک و يتطرّف في دعوته؛ و لذلک لم نجد أي طالب علم تضلع بالفقه و الأصول يقول بقوله أو يرضي باسلوبه؛ سواء من القدامي أو المعاصرين.(89)
از جمله اموري که مايه تأسف است اينکه برخي از کساني که تخصص در فقه نداشته يا اصلاً فقه نخوانده و در آن تبحري ندارند خود را عالم به حساب آورده و متصدي فتوا شدهاند، و لذا در غالب اوقات به جهت متابعت از هواي نفس يا روشي را که پيگيري کرده، در خطا ميافتد و شروع به توصيف مردم به بدعتگزار شده و اعمالي که با شريعت تنافي ندارد را به بدعت نسبت ميدهد، به گمان اينکه قرائت و فهم عمومي در شريعت او را اهليت داده که اينگونه بگويد و در دعوتش تندروي کند، و لذا هيچ طالب علمي که در فقه و اصول تخصص پيدا کرده را نمييابيم که گفته او را بگويد يا به روش او راضي باشد؛ چه از افراد مقدمين يا معاصرين.
ديدگاه محمد بن علوي مالکي
محمّد بن علوي مالکي در نقد ميزان بودن فعل سلف ميگويد: ... فغاية حجتهم انّهم يقولون: انّ هذا العمل لميفعله رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم) ولم يکن من عمل السلف و عليه فهو حرام أو بدعة أو ضلالة؛ لانّه مخالف لکتاب الله و سنة رسوله، هکذا يتجاسرون علي الدين و احکامه بلا نظر ولا رويّة، و هذا الکلام منهم اوّله حقّ و آخره باطل...(90) ... نهايت دليل آنها اين است که ميگويند: اين عمل را رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) انجام نداده و از کردار پيشينيان نيست، و لذا حرام يا بدعت يا گمراهي است؛ زيرا مخالف کتاب خدا و سنت رسول اوست. اينان اينگونه بر دين و احکام آن جسارت ميکنند بدون آنکه نظر و تأمّل نمايند، و اين کلام آنها، اولش حقّ و آخرش باطل است...
انواع ترک
ترک بر دو قسم است:
1. ترک مقصود: و آن ترکي است که اصوليون از آن به ترک وجودي تعبير ميکنند.
2. ترک غير مقصود: که از آن به ترک عدمي تعبير ميکنند، و آن موضوعي است که شارع متعرض حکم آن نشده؛ زيرا مقتضي آن نبوده است، و مورد بحث صورت دوم است.
علوي مالکي ميگويد: انّ کون النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) أو السلف الصالح لم يفعله ليس بدليل بل هو عدم دليل، و دليل التحريم انّما يکون بورود نصّ يفيد النهي عند فعل الشيء أو الإنکار علي فعله من المشرّع الأعظم (صلّي الله عليه وآله وسلّم) ، أو ممّن يقوم مقامه من الذين جعل سنتهم هي سنته و طريقتهم هي طريقته...(91) اينکه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) يا سلف صالح اين کار را انجام نداده دليل بر عدم جواز نميشود، بلکه عدم دليل است، و دليل تحريم به ورود نصّي است که دلالت بر نهي از انجام شيء يا انکارِ کاري از مشرّع اعظم (صلّي الله عليه وآله وسلّم) دارد يا از کساني که جانشين آنان بوده کساني که سنّت و روش آنها همان سنّت و روش رسول خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم) بوده است....
عدم فتوا به ترک
با مراجعه به فتاواي علماي اهل سنت حتي بزرگان وهابيان همچون ابن تيميه پي ميبريم که آنان معتقد بودند: ترک فعل، دلالت بر حرمت يا کراهت ندارد. اينک به نقل برخي از عبارات ميپردازيم:
1. ابن تيميه در ردّ کسي که قائل به کراهت دخول در حمام يا عدم استحباب آن شده و استدلال به عدم دخول پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و ابوبکر و عمر در حمام کرده ميگويد: ليس لأحد أن يحتجّ علي کراهية دخولها أو عدم استحبابها بکون النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) لم يدخلها ولا ابوبکر ولا عمر؛ فانّ هذا انّما يکون حجة لو امتنعوا من دخول الحمام و قصدوا اجتنابها، أو امکنهم دخولها فلم يدخلوها، و قد علم انّه لم يکن في بلادهم حينئذ حمّام، فليس اضافة عدم الدخول إلي وجود مانع الکراهة أو عدم ما يقتضي الاستحباب بأولي من اضافته الي فوات شرط الدخول، و هو القدرة و الإمکان. و هذا کما انّ ما خلقه الله في سائر الأرض من القوت و اللباس و المراکب و المساکن لم يکن کل نوع منه کان موجوداً في الحجاز، فلم يأکل النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) من کل نوع من انواع الطعام القوت و الفاکهة، و لا لبس من کل نوع من انواع اللباس...(92)
کسي نميتواند بر کراهيت دخول حمام يا عدم استحباب آن به داخل نشدن پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و ابوبکر و عمر در حمام استدلال کند؛ زيرا اين استدلال آن وقتي صحيح است که آنان از دخول حمام امتناع کرده و قصد اجتناب داشته باشند يا اينکه برايشان دخول در حمام امکان داشته ولي در عين حال داخل نشدهاند، در حالي که ميدانيم در آن زمان در شهرهاي آنها حمام وجود نداشته است، و لذا نسبت دادن عدم دخول حمام را به وجود مانع کراهت يا نبود مقتضي استحباب، اولي از انتساب به فوت شرط دخول که همان قدرت و امکان است نيست. همانگونه که آنچه را خداوند در ساير زمينها خلق کرده از قوت و لباس و مرکبها و مساکن، همه اين انواع در حجاز نبوده است، و نيز پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) از تمام انواع غذاها و ميوهها نخورده و تمام انواع لباسها را نپوشيده است.... و اين نخوردن دليل بر عدم جواز خوردن و حرمت آنها نيست. قابل توجه اينکه اين کلام ابن تيميه با آنچه از او در بحث نقد ميزانبودن فعل سلف نقل کرديم(93)، تهافت دارد و اين از تناقضات او به حساب ميآيد.
2. محمّد بن علوي مالکي ميگويد: و قد اکثر بعض المتأخرين من الاستدلال بالعدم و الترک علي تحريم اشياء او ذمّها، و افرط في استعماله بعض المتنطعين المتزمتين بحجة انّ النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) لم يفعله او بحجّة انّ الخلفاء الراشدين لم يفعلوه، و هذا منهم جهل عريض، ناتج عن عقل مريض؛ ذلک انّ ترکهم العمل به قد يکون لعذر قام لهم في الوقت، أو لما هو افضل منه، أو لعلّه لم يبلغ جميعهم علم به، و تفصيل ذلک هو؛
الف) انّ الأصوليين عرّفوا السنة بانّها قول النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) و فعله أو تقريره، و لم يدخلوا ما ترکه في جملة ذلک، لانّه ليس بدليل.
ب) انّ الحکم هو خطاب الله، و قد ذکر الاصوليون انّه هو الّذي يدلّ عليه القرآن أو السنة أو الاجماع أو القياس، و الترک ليس واحداً منها، فلا يکون دليلا.
ج) الترک عدم فعل و عدم الفعل يقتضي عدم الدليل، فلا يقتضي الترک تحريماً الاّ بدليل أو قرينة من کتاب أو سنة أو اجماع أو قياس.(94)
برخي از متأخرين، در استدلال به عدم و ترک بر تحريم اشياء و ذمّ آنها افراط کردهاند، و نيز برخي از تندروها در اين زمينه زياده روي نمودهاند به اين استدلال که پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) اين عمل را انجام نداده و نيز خلفاي راشدين چنين نکردهاند، و اين حرف از آنان ناداني گستردهاي است که ناشي از عقل مريض است؛ زيرا ترک يک عمل از آنان گاهي به جهت عذري است که براي آنان در آن وقت پديد آمده است، يا به جهت آن است که بهتر از آن را ملاحظه کرده بودند، يا آنکه درباره آن هيچ کس چيزي نميدانست. و تفصيل آن اين است؛
الف) اصوليها سنّت را اينگونه تعريف کردهاند که آن، قول و فعل و تقرير پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) است، و ترک حضرت را در آن داخل نکردهاند؛ زيرا دليل به حساب نميآيد.
ب) حکم، همان خطاب خداست، و اصوليها گفتهاند که همان چيزي است که قرآن يا سنّت يا اجماع يا قياس بر آن دلالت دارد، و ترک، يکي از آنها نيست و لذا دليل به حساب نميآيد.
ج) ترک، عدم فعل است و عدم فعل مقتضي عدم دليل است و لذا ترک، تحريم به حساب نميآيد، مگر با دليل يا قرينهاي از کتاب يا سنّت يا اجماع يا قياس.
3. سيّد عبدالله بن صديق غماري در ردّ کساني که منکر رفع يدين در حال دعايند و گمان کردهاند که بدعت است؛ زيرا پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) آن را انجام نداده، ميگويد: ترک الشيء لا يدلّ علي منعه؛ لانّه ليس بنهي، و الله تعالي يقول: «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(95) الآية، و لم يقل: و ما ترکه فانتهوا عنه. و قال النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) : إذا امرتکم بأمر فأتوا منه ما استطعتم، و اذا نهيتکم عن شيء فاجتنبوه، و لم يقل: إذا ترکت شيئاً فاجتنبوه، فترک الشيء لا يدلّ علي منعه و انّما يدل علي جواز ترکه فقط. فالنبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم) حين ترک صلاة الضحي دلّ ترکه لها علي انّها جائزة؛ إذ لو کانت واجبة ما ترکها، و کذلک ترکه رفع يديه في الدعاء احياناً يدلّ علي جواز ترکه لا علي انّه ممنوع.(96)
ترک شيء دليل بر منع آن نيست؛ زيرا نهي به حساب نميآيد، و خداوند متعال ميفرمايد: «و آنچه را که رسول براي شما آورده اخذ کنيد و از آنچه نهي کرده دست برداريد»، ولي نفرموده: و آنچه را ترک کرده دست برداريد. پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «هرگاه شما را به چيزي امر کردم به قدر استطاعت خود آن را انجام دهيد، و هرگاه شما را از چيزي نهي کردم، آن را اجتناب نماييد»، ولي نفرموده: هرگاه چيزي را ترک کردم شما نيز ترک کنيد؛ بنابراين ترک چيزي دليل بر منع آن نيست بلکه تنها دلالت بر جواز ترک آن ميکند. لذا پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) هنگامي که نماز ضحي را ترک کرد، اين ترک دلالت ميکند که آن نماز جايز است؛ زيرا اگر واجب بود آن را ترک نميکرد. همچنين ترک بالا بردن دو دست هنگام دعا در برخي از اوقات از جانب پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) ، دليل بر جواز ترک آن است نه اينکه دليل بر ممنوعيت باشد.
......................................................
پی نوشت ها:
1. اقتضاء الصراط المستقيم، ابن تيميه، ص 269.
2. دائرة المعارف الاسلامية، ج 3، ص 456.
3. صحيح بخاري، ح 2697؛ صحيح مسلم، ح 1718.
4. صحيح مسلم، ح 1718.
5. مسند احمد، ج 4، ص 126.
6. صحيح مسلم، ح 867.
7. الميزان، ج 15، ص 34.
8. اصول کافي، ج 1، ص 59
9. وسائل الشيعه، ج 1، ص 347.
10. همان، ج 5، ص 72.
11. ر.ک: العين، ج 2، ص 54؛ لسان العرب، ج 8، ص 6؛ صحاح اللغة، ج 3، ص 1183؛ مفردات راغب، ماده بدع.
12. العين، ج 2، ص 54.
13. نهج البلاغه، خطبه 176.
14. همان، خطبه 161.
15. همان، خطبه 145.
16. جامع العلوم والحکم، ص 160.
17. فتح الباري، ج 17، ص 9.
18. رسائل شريف المرتضي، ج 2، ص 264.
19. بحارالأنوار، ج 74، ص 202.
20. عمدة القاري، ج 25، ص 37.
21. تهذيب الأسماء و اللغات، ج 3، ص 22.
22. مجموعة رسائل الامام حسن البنا، ص 270.
23. البدعة، دکتر عبدالملک سعدي، صص 16 و 17.
24. اصول کافي، ج 4، کتاب الايمان و الکفر، باب الشرک؛ تفسير طبري، ج 1، ص 80.
25. ر.ک: النهايه، ابن اثير، ج 1، ص 79.
26. صحيح مسلم، ج 1، ص 592.
27. جامع العلوم و الحکم، ص 252.
28. صحيح مسلم، ج 8، ص 62، صحيح بخاري، ج 9، باب الاعتصام بالکتاب و السنة.
29. صحيح بخاري، ج 2، ص 157.
30. مستدرک حاکم، ج 3، ص 149.
31. مجمع الزوائد، هيثمي، ج 1، ص 19.
32. صحيح بخاري، ج 2، ص 158؛ سنن ترمذي، ح 3071.
33. تراثنا الفکري في ميزان الشرع و العقل، محمّد غزالي، ص 102 ، به نقل از طبراني.
34. مسند احمد، ج 3، ص 106.
35. سنن ابي داود، ح 985.
36. شرح ابن ابي الحديد، ج 19، ص 235.
37. صحيح مسلم، ج 7، ص 130.
38. مجموع فتاوي و مقالات متنوعة، بن باز، ج 4، ص 311.
39. اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الافتاء، رقم 7210.
40. المنتقي من فتاوي الشيخ صالح بن فوزان، ج 2، ص 86.
41. اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء، رقم 4230.
42. مجموع فتاوي و مقالات متنوعه، ج 1، ص 183.
43. اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء، رقم 1774.
44. اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء، رقم 9696.
45. فتاوي اسلامية، ج 1، ص 251.
46. فتاوي منار الاسلام، ج 1، ص 43.
47. فتاوي اسلاميه، ج 2، ص 20.
48. مجلّة البحوث الاسلامية، ج 39، ص 142.
49. مجلةالدعوة، شماره 1612، ص 37.
50. مجموع الفتاوي، ابن عثيمين، رقم 366.
51. اللجنةالدائمة للبحوث العلمية و الافتاء، رقم 3019.
52. السؤال علي الهاتف، ابن عثيمين، ص 259 (به نقل از کتاب البدع و المحدثات).
53. الفتاوي، ابن فوزان، ج 2، ص 30.
54. فتاوي منار الاسلام، ج 1، ص 270.
55. مجموع فتاوي و رسائل ابن عثيمين، رقم 360.
56. لقاء الباب المفتوح، ج 12، ص 16.
57. مجمع فتاوي و رسائل ابن عثيمين، رقم 357.
58. اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء، رقم 1207.
59. مجموع فتاوي بن باز، ص 777.
60. مجموع فتاوي و مقالات متنوّعة، ج 5، ص 119.
61. اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء، رقم 7482.
62. همان، رقم 3582.
63. فتاوي التعزية، ص 143.
64. المنتقي من فتاوي بن باز، ج 2، ص 72.
65. اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء، رقم 6167.
66. فتاوي ابن عثيمين، ج 1، ص 21.
67. فتاوي التعزية، ص 35.
68. اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء، رقم 4160.
69. دليل الأخطاء الّتي يقع فيها الحاج و المعتمر، ص 43.
70. البدعة، ابن فوزان، ص 30و31.
71. اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء، رقم 5303.
72. دليل الأخطاء، ص 107.
73. اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء، رقم 3303.
74. همان، رقم 3303.
75. همان، رقم 6167.
76. نور علي الدرب، ص 43.
77. کافي، ج 1، ص 74.
78. صحيح مسلم با شرح نووي، ج 15، ص 106.
79. سنن ترمذي، ج 5، صص 45 و 46 .
80. مسند احمد، ج 5، ص 266.
81. الحلال و الحرام، صص 33 ـ 35.
82. اقتضاء الصراط المستقيم، صص 294 و 295.
83. القول الفصل، ص 49.
84. المدخل، ج 2، ص 10.
85. اقتضاء الصراط المستقيم، صص 271 و 272.
86. البدعة في مفهومها الاسلامي الدقيق، ص 17.
87. همان، ص 18.
88. همان، صص 18 ـ 19.
89. همان، ص23.
90. منهج السلف في فهم النصوص، ص 412.
91. همان.
92. مجموع فتاوا ابن تيميه، ج 21، صص 313 ـ 319.
93. صفحه 70 همين کتاب.
94. منهج السلف في فهم النصوص، ص 426.
95. سوره حشر، آيه 7.
96. منهج السلف في فهم النصوص، ص 429 (به نقل از او).
......................................................
منابع:
* قرآن کريم.
* نهج البلاغه.
1. اصول کافي، محمد بن يعقوب کليني، تهران، دار الکتب الاسلامية.
2. البدعة (تعريفها، انواعها، احکامها)، صالح بن فوزان، چاپ اول، رياض، دار العاصمة، 1412ه. ق.
3. البدعة في مفهومها الاسلامي الدقيق، دکتر عبدالملک سعدي، بغداد، دار الايمان، 1413ه. ق.
4. تهذيب الاسماء واللغات، نووي، بيروت، دار الکتب العلمية.
5. الحلال والحرام في الإسلام، يوسف قرضاوي، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
6. دليل الاخطاء التي يقع فيها الحاج و المعتمر، ابن عثيمين.
7. رسائل الشريف المرتضي، السيد المرتضي، بيروت، موسسة النور للمطبوعات.
8. شيعهشناسي و پاسخ به شبهات، علي اصغر رضواني، تهران، مشعر.
9. صحيح ترمذي.
10.فتاوي اسلامية، صالح بن فوزان.
11. فتاوي التعزية، ابن عثيمين.
12. فتاوي منار الاسلام، شيخ ابن عثمين.
13. مجلة البحوث الاسلامية.
14. مجموع الفتاوي، ابن عثمين.
15. مجموع فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء، احمد بن عبدالرزاق درويش، جده، دار المويد، 1421ه. ق.
16. مجموع فتاوي ومقالات متنوعه، شيخ عبدالعزيز بن عبدالله بن باز، رياض، دار الوطن، 1416ه. ق.
17. مجموعة رسائل الامام حسن البناء، حسن البناء، قاهره، دار الدعوة.
18. المنتقي من فتاوي الشيخ صالح بن فوزان.
19. منهج السلف في فهم النصوص بين المنظرية والتطبيقن محمد بن علوي مالکي، چاپ دوم، 1419ه. ق.
20. الميزان، محمدحسين طباطبايي، تهران، دار الکتب الاسلامية.
21. النهاية، ابن اثير، قم، اسماعيليان.
22. وسائل الشيعة، محمد بن حسن حر عاملی
............................................................
نویسنده: علی اصغر رضوانی
ماخذ: بدعت چيست، علی اصغر رضوانی، مشعر، تهران، 1390ش
|