تمام مسلمانان، اعم از شيعه و اهل سنت بر عظمت و منقبت اهل بيت(علیهم السلام) تأکيد دارند و محبت آنان را واجب ميدانند، به همين علت، محدثان اهل سنت، در کتابهاي حديثي خود، بابي را به مناقب و فضايل اهل بيت(علیهم السلام) اختصاص داده و احاديث و سفارشهاي رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را درباره اهل بيت(علیهم السلام) را در اين بابها جمعآوري نمودهاند.
برخي مثل الموفق خوارزمي، احمد بن شعيب نسايي، محمد بن يوسف شافعي، شيخ سليمان قندوزي حنفي، ابنحجر هيثمي و ديگران، کتابهاي مستقلي در مناقب و فضايل اهل بيت(علیهم السلام) نوشتهاند. اما وهابيها برخلاف همه مسلمين به احاديث رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پشت پا زده و به آنها اعتنا نکردهاند و دشمني خودشان را نسبت به اهل بيت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اشکال گوناگون و به شدت ابراز داشتهاند، به نحوي که گويا دشمني با اهلبيت(علیهم السلام) اساس اعتقادات و مباني اين فرقه را تشکيل ميدهد. در اين قسمت، به گوشهاي از انديشههاي انحرافي اين فرقه درباره اين موضوع اشاره ميکنيم:
نفي فضيلتاهلبيت (علیهم السلام)
وهابيها برخلاف همه مسلمين، اعم از شيعه و سني، نه تنها هيچ فضيلتي را براي اهلبيت(علیهم السلام) قائل نيستند، بلکه اين عقيده را ناشي از جاهليت عرب ميدانند و ميگويند: اعتقاد به برتري و افضليت اهل بيت رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر ديگران، از تفکرات عصر جاهليت است که در آن عصر سران و رؤساي قبيله را بر ديگران مقدم ميداشتهاند؟(1) آيا وهابيها با اين سخن که عقيده برتري و افضليت اهل بيت(علیهم السلام) از تفکرات جاهلي است، خدا و قرآن و پيامبر و سنت او را زير سؤال نبرده و در حقيقت، مخالفت خود را با اسلام اعلام نکردهاند؟ زيرا مقام و منزلت اهل بيت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) براي هيچ مسلماني، پوشيده نيست. از سوي ديگر، آيات و احاديث بيشماري از طريق سني و شيعه، برتري آنان را بر ديگران به اثبات رسانده و راه رستگاري را براي مسلمانان در محبت و دوستي آنان قرار داده و دشمني و خصومت با آنها مايه خسران و بد فرجامي دانسته شده است.
آيا وهابيها با اين عقيده که افضليت و برتري اهل بيت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ناشي از تفکرات عصر جاهليت است، اعتبار تمام کتابهاي حديثي اهل سنت را که بابي به مناقب و فضائل اهلبيت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اختصاص دادهاند، زير سوال نبرده و خط بطلان بر آنها نکشيدهاند؟
اگر به گفته ابنتيميه و وهابي ها، افضليت اهلبيت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از تفکر جاهلي است، پس با حديثي که توسط امالمؤمنين عايشه و ديگران در کتب معتبر روايي از جمله صحيح مسلم در افضليت اهلبيت(علیهم السلام) نقل شده چه برخوردي ميکنند؟
در اين حديث، عايشه ميگويد: پيامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روزي بين طلوع فجر و طلوع آفتاب، کسا يا عباي بافته شده از موي سياه بر خود انداخته بود. در اين هنگام، حسن بن علي(علیهم السلام) آمد و پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را زير عبايش برد، سپس حسين (علیه السلام) آمد و با او داخل عبا گرديد پس از او فاطمه(ها) آمد و او هم داخل عبا شد و بعد از او علي(علیه السلام) آمد و اورا هم داخل عبا نمود و سپس فرمود: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهيراً؛ خداوند فقط ميخواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد». (احزاب:33)(2)
آيا وهابيها با اين عقيده که افضليت و برتري اهلبيت(علیهم السلام) از تفکرات عصرجاهلي برگرفته شده، خودشان را در برابر اين سخن خدا قرار ندادهاند که فرمودهاند است: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي؛ بگو: من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نميکنم، جز دوستداشتن نزديکانم [اهلبيتم].»» (شوري: 23)
و با اين سخن، غضب خدا و رسولش را براي خود نخريدهاند؟ اين آيه شريفه، به اتفاق مفسران شيعه و سني، بر وجوب محبت نسبت به اهلبيت(علیهم السلام) که عبارتاند از: حضرت علي، فاطمه، حسن و حسين(علیهم السلام) دلالت روشني دارد. در کتابهاي معتبر اهلسنت آمده، هنگامي که آيه مودّت نازل گرديد، از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال شد مقصود از «قربي» چه کسانياند که محبت آنان بر ما واجب گرديده است؟ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «علي و فاطمه و دو فرزند او».(3)
به هر حال، نپذيرفتن افضليت و محبت اهل بيت(علیهم السلام) و جاهلي پنداشتن آن، انحراف فرقه وهابيت را از مباني روشن اسلام که در آيات قرآن و احاديث نبوي بيان شده، قطعي ميکند. از اين فرقه ميپرسيم آيا حديثي که در کيفيت صلوات بر محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و آل محمد(علیهم السلام) در کتابهاي معتبر اهل سنت، از جمله صحيح بخاري، نقل شده، بر فضيلت اهل بيت(علیهم السلام) دلالت نميکند و آيا، معاذالله، اين سخن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم ناشي از فرهنگ جاهلي است؟ آيا به غير از اهل بيت و آل محمد(علیهم السلام) بر چه کسي ديگري صلوات فرستاده ميشود تا گفته شود اهل بيت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنگونه که وهابيها ميپندارند، هيچ فضيلتي نسبت به ديگران ندارند.
اين حديث، در صحيح بخاري اينگونه نقل شده است: ... سَألنا رَسولَاللهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، فَقُلنا يا رَسولَ اللهِ کَيفَ الصَّلاةُ عَلَيکُم أهل البَيتِ، فَاِنَّ اللهَ قَد عَلَّمنا کَيفَ نُسَلِّمُ. قالَ: قولوا اللّهُمَّ صلّ عَلي مُحَمَّدٍ وَعَلي آلِ مُحَمَّدٍ کَما صَلَّيتَ عَلي إبراهيمَ وَعَلي آلِ إبراهيمَ اِنَّکَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ اللّهُمَّ بارِک عَلي مُحَمَّدٍ وَعَلي آلِ مُحَمَّدٍ، کَما بارَکتَ عَلي إبراهيمَ، وآلِ إبراهيمَ اِنَّکَ حَميدٌ مَجيد.(4) از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کرديم چگونه درود فرستيم بر شما اهل بيت(علیهم السلام). پس به درستي که خداوند به ما آموخت که چگونه سلام بدهيم. فرمود: بگوييد: خداوندا درود فرست بر محمد و آلمحمد همانگونه که درود فرستادي بر ابراهيم و آلابراهيم، به درستي که تو سزاوار حمد و ستايش و بزرگ و با عظمتي. خدايا مبارک گردان بر محمد و آلمحمد همانگونه که مبارک نمودي بر ابراهيم و آلابراهيم، به درستي که تو سزاوار حمد و ستايش بزرگ و باعظمت هستي.»
وهابيها چگونه و با چه معياري فضليت و برتري اهل بيت(علیهم السلام) را از تفکرات عصر جاهلي ميدانند، در حالي که در صحيح «ابن حبان» تحت عنوان «ذکر ايجاب الخلود في النار لمبغض اهل البيت المصطفي(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» و در «مستدرک» حاکم و کتابهاي ديگر اهل سنت، حديثي از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: «وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ، لا يُبغِضُنا اَهلَ البَيتِ رَجُلٌ (اَحَدٌ) اِلاّ اَدخَلَهُ اللهُ تَعاليَ النّار.(5) قسم به آن کسي که جان من در دست اوست، کسي با ما اهل بيت دشمني نميکند، مگر اينکه خدا او را داخل جهنم کند.» آلوسي در ذيل اين حديث ميگويد: حق اين است که محبت اهل بيت پيامبر(علیهم السلام) واجب است و هر چه اين قرابت، قويتر باشد محبت شديدتر ميگردد، پس محبت علويين و فاطميين از همه محبتها لازمتر و شديدتر ميباشد.(6)
نکته ديگر اينکه، اگر وهابيها افضليت آل محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ناشي از تفکرات جاهلي عرب ميدانند، پس چرا در نمازهاي يوميه بر محمد و آل محمد صلوات ميفرستند تا حدي که اگر اين صلوات و درود فرستاده نشود، نماز محکوم به بطلان ميگردد، چنانچه امام شافعي ميگويد: يا اَهلَ بَيتِ رَسولِ اللهِ حُبُّکُم, فَرضٌ مِنَ اللهِ في القُرآنِ اَنزَلَه کَفاکُم مِن عَظيم القَدرِ انّکُم, مَن لَم يُصَلِّ عَلَيکُم لاصَلاةَ لَه(7) اي اهل بيت رسول خدا، دوستي شما را خداوند در قرآن واجب شمرده است؛ از قدر و ارزش و عظمت شما همين بس که، کسي که بر شما درود نفرستد، نمازش پذيرفته نيست. به فرض، اگر از همه ادلهاي که بر افضليت اهل بيت(علیهم السلام) دلالت دارند چشمپوشي شود، همين وجوب فرستادن صلوات در نمازهاي روزانه، به صراحت تمام، برتري آنان را بر ديگران ثابت ميکند.
دشمني صريح ابنتيميه با امام علي(عليه السلام)
وهابيها و به ويژه ابنتيميه، به حدي با اهل بيت رسول خدا(علیهم السلام) و به خصوص با امام علي(علیه السلام) دشمني و خصومت دارند که در راستاي ابراز اين کينهتوزي و دشمني، اموري را به علي بن ابيطالب(علیه السلام) نسبت داده که حتي براي دشمنان معروف آن حضرت قابل پذيرش نيست. ابن تيميه پايهگذار عقايد وهابيت ميگويد: علي نيز ستمکار بود. او براي رياست بر مردم ميجنگيد. زيرا کسي که به خاطر رياست و اطاعت مردم انسانها را بکشد و روي زمين، گردنکشيکرده، فساد ايجاد کند، اين همان کاري است که فرعون ميکرد.(8) وهابيها امام علي(علیه السلام) را در خونريزي و قدرت طلبي به فرعون تشبيه ميکنند در حالي که در حديثي، از طريق شيعه و سني، نقل شده که پيامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به علي، فاطمه، حسن و حسين(علیهم السلام) فرمود: «انا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم.(9) با هر کسي که شما بجنگيد، من نيز در جنگم و با کسي که در صلح و آشتي باشيد، من هم در صلح و آشتي خواهم بود.»
«جصاص» بعد از ذکر اين حديث ميگويد: «کسي که با آنان بجنگد، استحقاق اسم محارب با خدا و رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دارد، هر چند مشرک هم نباشد».(10)
بنابراين، وهابيها با چه معيار و دليلي، امام علي(علیه السلام) را مانند فرعون، جبار و ستمگر پنداشته، تمام جنگهاي آن حضرت را براي قدرتطلبي تلقي نمودهاند، در حالي که احاديث متعددي در خصوص ستايش علي(علیه السلام) و جنگهاي او نقل شده است؛ مثلاً در «صحيح بخاري» و متون ديگر اهل سنت و شيعه نقل شده که در جنگ خيبر بعد از شکست پي در پي فرماندهان جبهه مسلمين، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «فردا پرچم را به دست کسي خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست دارند و او در جنگ پيروز خواهد شد. در فرداي آن روز، پيامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پرچم را به دست علي(علیه السلام) داد و به جنگ رفت و به ياري خدا پيروز گرديد».(11)
چگونه ممکن است، کسي که خدا و رسولش او را دوست دارند، ستمگر و فرعونپيشه باشد؟ آيا اين تهمت وهابيها رسالت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را زير سوال نميبرد و موجب انکار رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نميشود؟!
آيا ابنتيميه، با اين گفته خود که امام علي(علیه السلام) را به فرعون تشبيه کرده و ايشان را ستمگر معرفي نموده، از جرگه مسلمين بيرون نرفته است؟ مگر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: «حَربُهُ حَربي وَسِلمُهُ سِلمي.(12) هر که با علي بجنگد با من جنگيده و هر که با او در صلح باشد، با من در صلح است.» به همين علت است که مسلمانان، اعم از شيعه و سني، به تبعيت از قرآن و احاديث نبوي، در فضيلت و بزرگواري امام علي(علیه السلام) و حقانيت جنگهاي او هيچ ترديدي، ندارند. از اين گذشته، تاريخ متواتر نيز عدالت و شجاعت و شمشيرزدن آن حضرت را در راه دين مبين اسلام و اعتلاي قرآن کريم ثبت نموده است. به هر حال اين اظهار نظر ابنتيميه که انحراف وهابيت را از اسلام به ترسيم ميکشد، به علت مخالفت با آيات و احاديثي است که پيش از اين در افضليت اهل بيت(علیهم السلام) ذکر گرديد و در واقع دشمني آشکار با خدا و رسول خداست.
نکته ديگر اينکه، آيا لازمه اين سخن با توجه به حديثي که ميگويد: جنگ علي، جنگ پيامبر است ـ اين نمي شود که، العياذ بالله، غزوات و سريههاي پيامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نيز مانند جنگهاي علي(علیه السلام) براي خدا نبوده، بلکه بر طبق گفته ابنتيميه، مثل فرعون و ساير حاکمان جبار، براي کسب قدرت و گرفتن اموال دنيا، با گردنکشي و ستمگري ميجنگيده است؟! پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در راستاي مشروعيت و الهي بودن جنگهاي علي(علیه السلام) ميفرمايد: «در ميان شما کسي هست که بر تأويل قرآن ميجنگد، همانگونه که من بر تنزيل آن جنگيدم». گروهي به نزد پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمدند که ابوبکر و عمر نيز در ميان آنان بودند. ابوبکر عرض کرد: «اي رسول خدا! آيا آن شخص من هستم؟» حضرت فرمود «خير». عمر عرض کرد: «اي رسول خدا! آيا من هستم؟» پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «خير؛ آن شخص کسي است که مشغول دوختن کفش است». در آن هنگام، علي(علیه السلام) مشغول دوختن کفشهاي پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود. ابوسعيد خدري ميگويد: من نزد علي(علیه السلام) رفتم و به او بشارت دادم. او حتي سرش را هم بلند نکرد و گويا اين خبر را پيش از آن از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)شنيده بود.(13)
آيا اين اعتقاد وهابيها نسبت به جنگهاي امام علي(علیه السلام)جز کفر و ارتداد، منشأ ديگري ميتواند داشته باشد؟ آيا اين عقيدة وهابيها درباره علي(علیه السلام)، دشمني با رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و دين مبين اسلام، و طرفداري از دشمنان اسلام و قرآن نيست؟ خصوصاً با توجه به اينکه آن حضرت درباره علي(علیه السلام) فرموده است:« عَلَيٌّ مَعَ القُرآن وَالقُرآنُ مَعَ عَليٍّ، لَن يَفتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الحَوض.(14) علي با قرآن است و قرآن با علي است و اين دو، هرگز از هم جدا نميگردند تا اينکه در حوض بر من وارد شوند. پس اگر علي(علیه السلام) آنگونه که وهابيها ميپندارند، در راه باطل شمشير زده باشد و از طرف ديگر به فرموده پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علي هميشه با قرآن است، آيا مطابق عقيده وهابيها، اين نتيجه به دست نميآيد که قرآن و طرفداران آن، باطل و حامي ستمگراناند و از سوي ديگر، مخالفان قرآن برحق بوده و در راه خدا شمشير زدهاند؟! چگونه ممکن است علي(علیه السلام) در جنگهايش آنطوري که وهابيها ميگويند بر باطل و مانند فرعون ستمگر و ظالم باشد، در حالي که «امام فخررازي» از علماي برجسته اهل سنت ميگويد: با تواتر ثابت شده که هر کسي در دين خود به علي بن ابيطالب اقتداء کند هدايت شده و دليل آن، دعاي پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که فرمود: «اَللّهُمَّ اَدِرِ الحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ حَيثُ دارَ(15)؛ خداوندا! حق را قرار بده با علي هرجا که او قرار ميگيرد».
با وجود اين روايات و شواهد تاريخي، آيا نميتوان گفت که اين عقيده و موضعگيري خصمانه ابنتيميه و وهابيها، از کينهتوزي و دشمني او و پيروانش، نه تنها با اهلبيت(علیهم السلام) بلکه با خدا و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ناشي ميشود؟ زيرا اگر کسي به خدا و رسالت حضرت مصطفي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ايمان داشته باشد، اينگونه در برابر نص صريح قرآن و احاديث پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قد علم نميکند. روي همين جهت است که وهابيها درباره دشمنان علي(علیه السلام)، چه در جنگهاي آن حضرت و چه در غير جنگ، نظر منفي ندارد و هرگز به خود اجازه نميدهند کوچکترين اهانتي نسبت به دشمنان امام علي(علیه السلام) مرتکب شوند.
ابنتيميه و تکفير ياران امام علي (عليه السلام)
ابن تيميه درباره اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) و ياران او مطالبي را بيان داشته است که قلب هر مسلماني را به درد ميآورد. او ميگويد: کساني که علي را قدح کرده و او را لعن نموده و کافر و ظالم قرار دادهاند، مثل خوارج، امويها و مروانيها، همگي از اهل اسلام و معتقد به شعاير اسلامي و عاملين به آن بودهاند. اما منزهين و ياران علي، همگي از اهل ردّه و کفرند.(16)
آيا ابنتيميه و پيروان او، آگاهانه يا ناخودآگاه، با اين سخن در دام کفرگويي نيفتادهاند؟ زيرا اولاً، او کساني را مورد تأييد و ستايش قرار داده که علي(علیه السلام) را العياذ بالله، ملعون، ظالم و کافر ميدانند و لازمه آن اين است که خود او هم بايد بر اين باور باشد؛ يعني از نظر ابنتيميه و پيروانش، علي بايد ملعون، ظالم و کافر باشد. ثانياً، اينکه ابنتيميه ميگويد آناني که علي(علیه السلام) را لعن ميکنند و او را ظالم و کافر ميدانند، اعتقادي صحيح دارند و مسلمانند، با هيچ معياري قابل پذيرش نيست، زيرا آيات و روايات متعدد، از جمله رواياتي که مبغضين علي(علیه السلام) را اهل جهنم ميداند، عدم اسلام و فساد عقيده خود آنان را ثابت ميکند. هيثمي در «مجمع الزوائد» و ديگران از ابنعباس نقل نمودهاند که پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره امام علي(علیه السلام) فرمود: «لا يُحِبُّکَ اِلا مُؤمِن، وَلا يُبغِضُکَ اِلا مُنافِق، مَن اَحَبَّکَ فَقَد اَحَبَّني، وَمَن اَبغَضَک فَقَد اَبغَضَني...(17) تو را جز مؤمن، دوست ندارد و جز منافق، دشمن ندارد؛ کسي که تو را دوست داشته باشد، مرا دوست دارد و کسي که تو را دشمن بدارد، من را دشمن داشته است». ثالثاً، شدت کينهتوزي و دشمني ابنتيميه با علي(علیه السلام) و اولاد آن حضرت به حدي بر او غلبه نموده که حتي مباني اعتقادي خودشان را ناديده گرفته و به عدهاي از اصحاب پاک و بزرگوار رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که از ياران علي به شمار ميآيند، نسبت کفر و ارتداد داده است، در حالي که وهابيت معتقدند تمام صحابه، بدون استثنا عادلاند و قدح و عيبگويي آنان مساوي با فسق و کفر است، ولي خود ابنتيميه، بر خلاف اين اصل اعتقادي، هم علي(علیه السلام) را و هم ياران او را که به احتمال قوي عمار ياسر، مقداد، سلمان فارسي، اباذر غفاري و محمد ابابکر و سايرين هستند به کفر و ارتداد محکوم نمودهاند. آري آنان به علت دشمني با اهل بيت(علیهم السلام) به کفرگويي مبتلا شده و ارتداد خود را ثابت نمودهاند.
وهابيت و حمايت از قاتلين امام حسين (عليه السلام)
وهابيها در راستاي دشمني خود با اهل بيت رسول خدا(علیهم السلام) بر حمايت از قاتلان امام حسين(علیه السلام) تأکيد ورزيده، به طور جدي از آنها دفاع ميکنند. ابن تيميه در منهاج السنه، ضمن اينکه يزيد بن معاويه را همسان و همشأن ساير خلفاي مسلمين قرار داده، براي اثبات بيگناهي يزيد در حادثه دلخراش کربلا که منجر به شهادت مظلومانه حسين بن علي(علیه السلام) سبط گرامي رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و فرزندان و ياران او و اسارت خاندان پاک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گرديد، تلاش کرده است.(18) او ميگويد: «به فرض اينکه يزيد بن معاويه، فاسق و ظالم باشد، خداوند او را به خاطر انجام کارهاي خوب و بزرگش ميبخشد!»(19) او به صراحت تمام، در مقام دفاع و حمايت از عمر بن سعد، قاتل مباشر امام حسين(علیه السلام) و ياران او ميگويد: درست است که عمر بن سعد، امير لشکر بود و حسين را به قتل رساند، لکن معصيت و گناه عمر سعد، خيلي کمتر از گناه مختاربن ابيعبيده است که به خونخواهي حسين برخاست و از قاتلين او انتقام گرفت، بلکه گناه مختار بسيار بزرگتر از گناه عمر بن سعد است!(20)
آيا اين اظهارات ابنتيميه، دليل صريحي بر حمايت او از يزيد بن معاويه و دستگاه جبار او عليه امام حسين(علیه السلام) فرزند پاک رسول خدا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نيست؟ و آيا جز با انگيزه دشمني با اهل بيت(علیهم السلام) به خصوص امام حسين(علیه السلام) چنين سخني قابل توجيه ميباشد؟ ابن تيميه، چون يزيد بن معاويه را به سبب کشتن امام حسين(علیه السلام) و ياران پاک او و اسارت خاندان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اذيت و آزار آنان، فاسق نميداند. درباره يزيد اين تعبير را به کار برده است: «بر فرض اينکه فاسق شده باشد». آيا اگر يزيد بن معاويه با اين جنايت خود در حق خاندان و ذريه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که در حقيقت در حق خود پيامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، فاسق نشده باشد، پس از نظر ابنتيميه، امام حسين(علیه السلام) و ياران او، مستحق کشتهشدن بوده و خاندانش استحقاق اسارت و تحقير و اذيت را داشتهاند! در نتيجه امام حسين(علیه السلام) و يارانش بايد از نظر ابنتيميه و وهابيها، مانند کفار و مشرکان حربي مهدورالدم بوده باشند؟!
از اين گذشته، وهابيها و ابنتيميه، چه کار خوب و بزرگي را در زندگي يزيد بن معاويه ميتوانند بيابند تا اگر به فرض (طبق نظر آنان) در اثر کشتن امام حسين فاسق شده باشد! موجب آمرزش گناهان او گردد؟ در حالي که در ميان دشمنان اهل بيت رسول خدا(علیهم السلام) کينهتوزتر و بيباک و بيمبالاتتر از يزيد بن معايه قابل تصور نيست. جنايتي را که يزيد، در پوشش خلافت اسلامي، در حق حسين(علیه السلام) فرزند پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و خاندان پاک آن حضرت مرتکب شد، در تاريخ بشريت از جهات مختلف بيمانند است و دشمني بالاتر از آن، نه در حوزه عقيده و نظر و نه در حوزه عمل، امکانپذير نيست.
ما در اينجا در صدد انعکاس ظلم بيحد يزيد از يک طرف و مظلوميت امام حسين(علیه السلام) و اولاد و ياران باوفاي او از طرف ديگر نيستيم، چه اينکه دو طرف زشت و زيباي اين حادثه براي هرکسي که نظر کوتاهي به تاريخ کربلا و عاشورا داشته باشد پوشيده نيست؛ ولي تعجب ما از کسي است که سنگ اسلام و ديانت وسنت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را از همه بيشتر بر سينه ميکوبد، ولي در عين حال همه چيز را در اين حادثه ناگوار برعکس ديده و عقايد خود را بر آن مبتني ساخته است و در مقام زيبا جلوه دادن چهره زشت ظلم و قساوت، آن هم در حق خاندان پاک رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، برميآيد. اين سخن ابنتيميه که ميگويد گناه عمرسعد، فرمانده لشکر يزيد به علت کشتن امام حسين(علیه السلام) به مراتب، کمتر از گناه مختار است که به خاطر انتقام خون حسين(علیه السلام)، عمرسعد را کشت، با کدام معيار ديني، عقلي، عقلايي و عرفي قابل قبول است؟
اگر کار عمرسعد و کار مختار را آنگونه که واقع شده، به کسي که نه امام حسين(علیه السلام) را بشناسد و نه عمر سعد را و نه مختار را، ارائه کنيم طبعاً و فطرتاً، عمرسعد را نفرين، و مختار را تحسين خواهد نمود. گويي اين انحراف ابنتيميه از فطرت انساني، در اين حکم غير معقول و غير عرفي و عقلايي، حتي با وجدان خود يزيد و عمر سعد نيز قابل توجيه نميباشد.
تضعيف احاديث فضيلت اهل بيت(علیهم السلام)
وهابيها در سند تمام احاديثي که در فضيلت اهل بيت(علیهم السلام) نقل شده، مناقشه ميکنند و يا دلالت آنها را مردود ميشمارند. از باب نمونه ابنتيميه بعد از اينکه نتوانسته در حديثي که در کتابهاي معتبر اهل سنت، از جمله صحيح مسلم، توسط عايشه در شأن نزول آيه تطهير نقل شده که پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «خدايا اينها اهل بيت من هستند، پليدي را از آنان دور کن و آنان را پاک گردان»(21)، خدشهاي ميکند، با صراحت تمام ميگويد: نه اين آيه در شأن اهل بيت نازل شده و نه دعاي پيامبر درباره آنان مزيت و فضيلتي براي اهل بيت به شمار ميآيد.(22) ولي از سويي در فضايل دشمنان اهل بيت(علیهم السلام) به خصوص دشمنان علي(علیه السلام) کتاب مينويسند. چرا رهبران وهابيها برخلاف تمام علماي علم رجال، درباره احاديثي که در مورد فضايل اهل بيت(علیهم السلام) به خصوص علي(علیه السلام) در متون معتبر اهل سنت نقل شده، قاطعانه ميگويند، اينگونه احاديث، موضوع و غير قابل اعتماد است؛ و نيز رواياتي که در ذم و طعن مخالفان اهل بيت نقل شده باشد، به طور قطع و يقين و بدون اقامه هيچگونه دليلي ميگويند که اينگونه روايات، همگي دروغ و کذباند؟(23)
تخريب قبور اهل بيت(علیهم السلام)
وهابيان با تخريب قبور اهل بيت(علیهم السلام) در قبرستان بقيع و حمله نظامي آنان به کربلا و نجف، و کشتار بيرحمانه مسلمانان و محبان اهل بيت(علیهم السلام)، عملاً دشمني و خصومت خود را با اهلبيت پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ثابت کردهاند. اين عملکرد وهابيت از تفکر انحرافي آنان، مبني بر دشمني با اهل بيت رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و دوستي با دشمنان اهل بيت(علیهم السلام) ناشي ميشود. چه انگيزهاي به جز دشمني وهابيها با اهل بيت(علیهم السلام)، لشکر کشي آنان را به سرکردگي «سعود بن عبدالعزيز» به سوي کربلا و نجف، از سال 1216 تا 1225ه .ق، به صورت پي در پي ميتواند توجيه کند؟
لشکر وهابيها متشکل از مردم نجد و عشاير اطراف و مردم حجاز و تمامه در سال 1262ه .ق در ماه ذيقعده، وارد شهر کربلا شد و بيشتر مردم را در کوچه و بازار و خانهها به قتل رساندند و نزديک ظهر با اموال و غنايم فراوان از شهر خارج شدند، سپس در منطقهاي به نام «ابيض» جمع شدند و خمس اموال غنيمتي خود را به «سعود» و بقيه را بين خود تقسيم کردند که به هر پياده يک سهم و به هر سواره دو سهم رسيد.(24)
تخريب قبر سيدالشهدا و تاراج صندوق روي قبر که با زمرد و ياقوت و جواهرات ديگر مزين شده بود، توسط وهابيها آنگونه که شيخ «عثمان بن بشير» مورخ وهابي نقل نموده(25) چه معنايي ميتواند داشته باشد، جز اينکه با اين کار ننگين ميخواستهاند و هنوز هم ميخواهند ـ هم آثار جنايت يزيد بن معاويه را از اذهان مسلمين بزدايند و هم رشادت و مبارزه و شهادت نواده پيامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در را ه دين و قرآن به فراموشخانه تاريخ بسپارند، ولي غافل از اينکه خداوند فرموده است: «يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِرُون ؛ ميخواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش کنند و خدا تمام کننده نور خويش است هر چند که کافران کراهت داشته باشند»(صف:8) ميرزا ابوطالب اصفهاني گردشگر هندوستاني که خود در بازگشت از انگلستان به سوي هند يازده ماه بعد از واقعه عاشورا وارد کربلا شده بود در سفرنامهاش به نام «مسير طالبي» مينويسد: وقتي که وهابيها وارد شهر کربلا ميشوند، نداي «اقتلوا المشرکين» را سر ميدهند. آنان بعد از تخريب قبر امام حسين(علیه السلام) و کشتن مردم و به جا گذاشتن زخميهاي زياد، همه چيز را غارت ميکنند. اين کشتار به حدي وحشيانه بوده که در صحن مقدس، خون کشتهشدگان روان گشته و حجرههاي صحن از اجسادکشتگان پرشده بود.(26)
بيحرمتي به قبر و مسجد رسول خدا(صلّي الله عليه وآله وسلّم)
وهابيها در سال 1342ه .ق به شهر مدينه حمله نمودند و بعد از کشتن مسلمين اين شهر، وارد مدينه شده، تمام قبههاي پاک امامان معصوم(علیهم السلام) و خاندان رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به کمک استعمارگران غربي و کينه توزان، منهدم کرده، قبرها را با خاک يکسان نمودند. آنان حتي زمين قبرستان را که از سنگ، فرش شده بود، زير و رو نموده، آن را به سنگپاره و خاک و غبار تبديل نمودند. تمام جواهرات و لؤلؤ و فرشهاي گرانقيمت را که در ضريحهاي مقدس بود به سرقت و يغما بردند و به اموال آلسعود ضميمه کردند؟(27) آيا جز اين است که سران وهابيت و آلسعود در راستاي دشمني با اهلبيت(علیهم السلام) چشم به مال دنيا دوخته و به بهانههاي واهي قبرها را تخريب نموده تا اموال آن را تاراج کنند؟
با توجه به آنچه گذشت آيا نميتوان گفت، توحيدي که وهابيت از آن دم ميزند و آن را شعار خود قرار دادهاند با نابودي مظاهر توحيد و کشتار موحدان و تخريب اماکن مقدس و به سرقت بردن آثار تاريخي اسلام و اموال مردم و ايجاد فتنه و فساد در بين مسلمين، در تعارض است و در قالب توحيد اسلامي و قرآني نميگنجد؛ بلکه چيز نامفهومي است که وهابيها به عنوان حربه، براي کشتن مسلمانان از آن استفاده ميکنند. آنان مردم عوام را براي به دستآوردن منافع مالي و مادي فرقه وهابيت و سران آن، فريب ميدهند و به اين شيوه، آنان را عليه مسلمين تحريک ميکنند؟ بايد پرسيد، کشتار بيرحمانه مسلمانان که همه آنان، کلمه توحيد را بر زبان جاري داشته و به اسلام، معتقد بودهاند، با کدام مباني اسلامي سازگاري دارد؟ در حالي که خداي سبحان ميفرمايد: اي کساني که ايمان آوردهايد، هنگامي که در راه خدا گام بر ميداريد (و براي جهاد به سفر ميرويد) تحقيق کنيد و به کسي که اظهار صلح و اسلام ميکند، به اميد به دستآوردن غنايم و مال دنيا نگوييد که مسلمان نيستي.(28)
با توجه به افکار و عملکرد وهابيها، به يقين ميتوان گفت که وهابيها هيچ اعتقادي به احکام و دستورهاي الهي موجود در قرآن و سنت ندارند و هر چه را رهبرانشان بگويند، گرچه با مباني اسلامي مخالف باشد به آن عمل ميکنند. اين فرقه به هيچ يک از معيارهاي انساني پايبند نيستند، بلکه دزداني هستند که براي به دست آوردن زخارف دنيا، حتي به مقدسترين مکانها هجوم آورده، اموال و داراييهاي با ارزش و آثار تاريخي اسلامي اين اماکن را به تاراج ميبرند. اعمال و رفتار آنان، اين حقيقت را روشن ميسازد که تفاوت چنداني بين تاراج آثار حرم مقدس امام حسين(علیه السلام) توسط اين گروه، و بين شبکه مافياي بينالمللي قرن حاضر که در کشورهاي اسلامي به دنبال غارت آثار فرهنگي اسلامي مسلماناناند، نميباشد، زيرا هر کدام به نحوي، به تمدن، فرهنگ و آثار اسلامي آسيب ميرسانند. تنها فرقي که امکان دارد بين اين دو گروه مخوف وجود داشته باشد، اين است که ديده نشده، شبکه مافيا براي تاراج و غارت ارزشهاي فرهنگي و اسلامي مسلمانان و به دست آوردن اموال، به کشتار آنچناني که وهابيها در کربلا و ساير مناطق مرتکب شدهاند دست بزنند.
قبرستان بقيع که توسط وهابيها تخريب و با خاک، يکسان گرديده و حتي زير و رو شده، بخشي از آن، در زمان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وجود داشته و بخشي ديگر متعلق به زمان صحابه و خلفا بوده است. قسمتي هم در زمان تابعين ايجاد شده و همينطور گسترش و توسعه آن ادامه داشته است و قطعاً به صورت ناگهاني و دفعي به وجود نيامده است. با اين وصف، از زمان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تا زمان تخريب، هيچکس نه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نه خلفا و صحابه و نه تابعين و نه علما و فقهاي اسلامي هيچکدام نگفتهاند که اين قبرها بتهايي هستند که زائرين آنها بتپرست و مشرکاند. آيا توحيدي که وهابيها بر اساس آن، قبور امامان(علیهم السلام) و صالحان را بت و زائران آنها را مشرک ميدانند، همان توحيد پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و صحابه و فقهاي مسلمين است يا مسئله چيز ديگري است؟
ظاهراً دم زدن از توحيد و متهم نمودن ديگران به شرک، بهانهاي است براي از بين بردن مظاهر اسلامي که مسلمانان با ديدن آنها به ياد صدر اسلام افتاده، حالتهاي معنوي و روحاني آن زمان را در اذهان و قلوب خود تداعي ميکنند و باعث تقويت ايمانشان ميگردد. آيا عمل وهابيان، همان چيزي نيست که دشمنان اسلام و استعمارگران ميخواهند تا بدين وسيله ميان مسلمانان و مظاهر معنويات اسلامي، فاصله ايجاد نمايند و در نتيجه، مسلمانان با گذشت زمان، همه چيز را به فراموشي بسپارند؟ از سوي ديگر وهابيها ظاهراً و از ترس افکار عمومي مسلمانان ويران کردن قبر رسول گرامي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مخالف رضاي خدا و هتک حرمت آن حضرت ميدانند و به اين علت از تعرض به آن خودداري نمودهاند و حتي به صراحت مي گويند که تخريب قبر نبي مکرم اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اصلا در ذهن ما خطور نکرده است. اکنون بايد پرسيد که آيا تخريب قبور ائمه(علیهم السلام) توهين به صاحبان قبر شمرده نميشود يا اينکه هتک حرمت آنان از نگاه وهابيها جايز است؟
لازم به يادآوري است که وهابيت تخريب قبر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نيز در سر داشتهاند و همانطور که اشاره شد تنها از ترس مسلمانان چنين نکردهاند. به هر حال، از آنجايي که توهين و بيحرمتي به خاندان وحي و رسالت، در حقيقت، توهين به شخص رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، پس سخن اين سلطان وهابي که ميگويد احترام رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) واجب است، با عمل او در تخريب قبور اهل بيت رسول خدا(علیهم السلام) چگونه قابل جمع است؟
وهابیت و امام مهدی(عج)
در روايات اهل سنت درباره منجی موعود روايات فراواني وجود دارد. این كه شخصی به نام مهدي(عج) از فرزندان پيامبر مي آيد و این شخص از فرزندان فاطمه زهرا(سلام الله علیها) است. در روایات اهل سنت این نکته نیز وجود دارد که بعد از اينكه جهان پر از ظلم و جور شد ظهور کرده و جهان را پر از عدل و داد مي كند و این بدان معناست که اصل منجي و ظهور مهدي را قبول دارند اما اينكه اين مهدي در حال حاضر به دنيا آمده است و زنده است و در حال غيبت است اين را قبول ندارند و مي گويند هنوز به دنيا نيامده است. لذا حضرت مهدي اي را كه ما به آن اعتقاد داريم كه فرزند امام حسن عسگري(عليه السلام) است وهزار و اندي سال پيش به دنيا آمده و اكنون در پرده غيبت به سر مي برد را انكار مي كنند و آن را ساخته و پرداخته شيعه مي دانند. لذا در بسياري از مكتوبات خود از آن به عنوان مهدي موهوم ياد مي كنند.
اعتراف به اصالت مهدویت
نكتۀ جالب توجه اين است كه ابن تيميه، بزرگ تئورين وهابيت هم وقتي در برابر انبوهي از روايات در صحاح سته و حتي در صحيح بخاري و مسلم دربارۀ حضرت مهدي واقع ميشود، صراحتاً ميگويد: «إن الأحاديث التي يحتج بها على خروج المهدي أحاديث صحيحة، رواها أبو داود والترمذي وأحمد و غيرهم من حديث ابن مسعود و غيره.»(29) احاديثي كه ميتوانيم احتجاج كنيم بر آن احاديث بر قيام حضرت مهدي، اين احاديث صحيح هستند . اين روايات را ابو داود ، ترمذي و احمد نقل كردهاند.
جالبتر اينکه بن باز مفتي اعظم سابق عربستان سعودي، می نویسد: «مسئله حضرت مهدي(عج) واضح است و احاديث پيرامون آن مستفيضه بلكه متواتر است و تعداد زيادي از اهل علم متواتر بودن احاديث حضرت مهدي(عج) را نقل كرده اند و تواتر آن تواتر معنوي است به خاطر كثرة طرق احاديث آن، و اختلاف در لفظ احاديث و راويان و الفاظ بحق دلالت بر اين دارد كه اين شخص موعود امر ثابتي دارد و خروج او حق است. و ما ديده ايم كه علما مسائل زيادي را با رواياتي كمتر از اين ثابت كرده اند و قول حق از علما بلكه اتفاق علما بر ثبوت مسئله مهدويت است و همين قول حق است و به حق كه او در آخر الزمان خارج خواهد شد. اما عده قليلي از علما (در اين مسئله) توجهي به صحبت درباره او نكرده اند.»(30)
رابطة العالم اسلامي كه در حقيقت مركز فرهنگي وهابيت است، در برج مي 1976 رسماً اعلام كرد :«فإنّ الاعتقاد بظهور المهدي يعتبر واجباً على كل مسلم و هو جزء من عقائد أهل السنة و الجماعة و لا ينكر ذلك إلاّ كلّ جاهل أو مبتدع؛ اعتقاد به ظهور حضرت مهدي، يك امري است واجب بر همۀ مسلمانها. اين عقيده، جز عقائد اهل سنت و جماعت است و جز جاهل و نادان و بدعت گذاري كسي نميتواند اين عقيده را انكار كند».
اشکال وهابيت نسبت به حضرت مهدی(عج)
اشکال وهابيت نسبت به حضرت مهدی(عج) ولادت آن حضرت و اينكه آيا حضرت مهدي(عج) از نسل امام عسكري(عليه السلام) است و در سال 255 هـ به دنيا آمده يا نه، می باشد. علماي زيادي از اهل سنت صراحتاً در كتابهاي خودشان گفتهاند كه حضرت مهدي(عج) در سال 255 يا در سال 258 از نرجس خاتون و امام عسكري(علیه السلام) به دنيا آمده است. آمار 120 نفر از علماي اهل سنت جمع آوري شده است كه همگي بر ولادت حضرت مهدی اعتراف دارند. جناب ابو نصر سهل بن عبد الله از اعلام قرن چهارم در كتاب سر السلسلة العلوية صراحت دارد بر اين كه حضرت مهدي(عج) فرزند امام عسگري(علیه السلام) به دنيا آمد و او را قائم و حجت ميدانند. بعد مي گويد: هيچ اشكالي در نسب آن حضرت نيست ؛ ولي به خاطر برخي از مسائل سياسي برادرش جعفر آمد و ادعای ميراث امام عسكري را کرد.(31)
جناب فخر رازي از مفسرین اهل سنت، صاحب كتاب تفسير كبير، به صراحت می نویسد: «فله ابنان وبنتان . اما الإبنان فأحدهما صاحب الزمان و الثاني موسي دُرِّج في حيات أبيه ؛ امام عسكري (عليه السلام) دو تا دختر و دو تا پسر داشتند . يكي از فرزندان آنها صاحب الزمان و ديگري موسي بوده كه در زمان حيات پدرش از دنيا رفته است.»(32) آقاي ابن خلّكان از بزرگان اهل سنّت مينویسد: «كانت ولادته يوم الجمعة منتصف شعبان سنة خمس و خمسين و مأتين؛(33) ولادت حضرت مهدي، روز جمعه نيمۀ شعبان، سال 255 هجري بوده است». هم چنین ذهبي از علمای بزرگ اهل سنت در كتابهاي متعددش در اين زمينه سخن گفته است. وی در تاريخ اسلام می نویسد: «و أما ابنه محمد بن الحسن الذي يدعوه الرافضة القائم الخلف الحجة، فولد سنة ثمان و خمسين و قيل سنة ستة و خمسين؛ و اما فرزندش محمد بن حسن که رافضه(شیعه) او را قائم خلف و حجت می نامند، پس سال سال 258 یا 256 به دنیا آمده است.»(34)
............................................................
پی نوشت ها:
1. منهاج السنه، ج3، ص269
2. صحيح مسلم، باب فضائل اهل بيت النبي(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ج4، ص1883
3. الکشاف، جارالله زمخشري، ج4، صص223ـ224؛ تفسير ابيسعود، ابي سعود محمد بن الحمادي، ج8، ص30؛ الجامع لاحکام القرآن،قرطبي، ج16، ص22
4. صحيح بخاري، ج4، صص118ـ119.
5. صحيح ابنحبان، ج15، ص435، ح6578؛ المستدرک علي الصحيصين، ج3، ص162
6. روح المعاني، ج25، ص32.
7. الصواعق المحرقه، ابن حجر هيتمي، ص148.
8. منهاج السنه، ج4، صص389ـ500.
9. المستدرک علي الصحيحين، ج3، ص161؛ سنن ابنماجه، ج1، ص52.
10. احکام القرآن، جصاص، ج4، ص51.
11. صحيح بخاري، ج3، ص1357.
12. المناقب، موفق الدين خوارزمي، ص201.
13. المستدرک علي الصحيحين، ج3، ص123؛ مسند احمد، ج3، ص31؛ السنن الکبري، احمد بن الحسين بيهقي، ج8، ص175.
14. المستدرک علي الصحيحين، ج3، ص124؛ کنز العمال، ج11، ص603؛ مجمع الزوائد، ج9، ص134.
15. تفسير کبير (مفاتيح الغيب)، ج1، ص168.
16. منهاج السنه، ج5، ص9.
17. مجمع الزوائد، ج9، ص133.
18. ر.ک: منهاج السنه، ج4، صص549 ـ 575.
19. مجموع الفتاوي، ج3، ص413؛ ج4، ص475.
20. منهاج السنه، ج2، ص70.
21. مسند احمد، ج1، ص331.
22. منهاج السنه، ج3، ص4.
23. نقد المنقول، ابنقيم، محمد بن ابيبکر، ص108.
24. تاريخ المملکة السعوديه، صلاح الدين مختار، ج1، ص73.
25. عنوان المجد في التاريخ النجد، عثمان بن عبدالله، ج1، ص121.
26. مسير طالبي، ميرزا أبيطالب اصفهاني، ص408.
27. تاريخ المملکة السعوديه، ج2، صص381ـ382
28. نساء:49
29. ابن تيميه، حليم الدين، دكتر محمد رشاد سالم(تحقيق)، منهاج السنة، موسسه قرطبه، 1406ه، اول، ج4 ، ص211.
30. مجلة الجامعة الإسلامية بالمدينة المنورة ، العدد 3 ، السنة الأولى 1388 ، في ذيل محاضرة عبد المحسن العباد.
31. سر السلسلة العلويه، بي تا، بي جا، ص 39
32. فخر رازي، الشجرة المباركة في انساب الطالبية، موقع وراق، (مطابق نرم افزار مكتبه شامله)، ص78 .
33. ابن خلکان، وفيات الأعيان، دارالثقافة، بیروت، بی تا، ج4 ، ص176
34. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام، عمر عبدالسلام تدمری(تحقیق)، دارالکتاب العربی، بیروت، لبنان، 1407ق، اول،در وفيات 251 تا 260 همين تعبير را در ذهبی، شمس الدین، سیر أعلام النبلاء، شعيب الأرناؤوط و محمد نعيم العرقسوسي(تحقیق)، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1413 هـ .ق، نهم ، ج13 ، ص119 دارد.
.........................................................
مأخذ: کالبد شکافي عقايد وهابيت، رحمت الله ضيائي، مشعر، تهران، 1390ش. و حبيب عباسي.
منبع: سایت وهابیت شناسی و http://www.pajoohe.com
|