وهابيت و تبرک
تاريخ انديشه اسلامي همراه فراز و فرودها و آکنده از تحول و دگرگونيها و تنوع برداشتها و نظريههاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقهها و مذاهب گوناگون و با انگيزهها و مباني مختلفي ظهور نموده و برخي از آنان پس از چندي به فراموشي سپرده شدهاند و برخي نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامي نقشآفرينند. در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگري است؛ زيرا اين فرقه با آنکه از انديشه استواري در ميان صاحبنظران اسلامي برخوردار نيست، بر آن است تا انديشههاي نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميداندار انديشه و تفکر اسلامي بقبولاند.
از اينرو، شناخت راز و رمزها و سير تحول و انديشههاي اين فرقه کاري است بايسته تحقيق که استاد ارجمند جناب آقاي علياصغر رضواني با تلاش پيگير و درخور تقدير به زواياي پيدا و پنهان اين تفکر پرداخته و با بهرهمندي از منابع تحقيقاتي فراوان به واکاوي انديشهها و نگرشهاي اين فرقه پرداخته است.
ضمن تقدير و تشکر از زحمات ايشان، اميد است اين سلسله تحقيقات موجب آشنايي بيشتر با اين فرقه انحرافي گرديده و با بهرهگيري از ديدگاههاي انديشمندان و صاحبنظران در چاپهاي بعدي بر ارتقاي کيفي اين مجموعه افزوده شود.
تبرک به آثار صالحان و برگزيدگان امت و اماکن و مشاهد مقدسه، از سوي وهابيان به شدت انکار شده و آن را از مصاديق شرک شمردهاند و با کساني که قصد تبرک جستن از آثار انبيا و صالحان را داشته باشند، مبارزه ميکنند. از همين رو، تبرک يکي از مسائل اختلاف برانگيز بين وهابيان و مسلمانان است. به همين جهت جا دارد که در اين مسئله دور از تعصبات و جنجالها بحث نماييم تا حقيقت مطلب روشن گردد.
مباحث تمهيدي
يکي از امور بديهي در نزد تمامي مسلمانان تبرک به آثار انبيا و اولياي الهي به ويژه رسول گرامي اسلام (ص) است. رواياتي که در تبرک جستن به آثار آن حضرت در زمان حيات و پس از رحلت وارد شده در حد تواتر معنوي است و سيره مسلمانان بر تبرک جستن به آن حضرت بوده است. اما وهابيان تنها فرقهاي هستند که با اين کار مخالفت نموده و آن را بدعت ميشمرند.
فتاواي وهابيان
با مراجعه به قرآن و روايات و تاريخ پي ميبريم موضوع تبرک به آثار اوليا امري مسلم بوده ولي مشاهده مي شود وهابيان شديداً با آن مخالفت کرده اند.
1. ابن عثيمين از مفتيان وهابي ميگويد: «التبرک بثوب الکعبة و التمسح به من البدع...» (1)؛ «تبرک به پارچه کعبه و دست کشيدن به آن از جمله بدعتهاست...».
2. گروه دائمي فتواي وهابيان ميگويند:
... توجّه الناس إلي هذه المساجد و تمسحهم بجدارها و محاريبها و التبرک بها بدعة و نوع من انواع الشرک، شبيه بعمل الکفار في الجاهلية الأولي بأصنامهم...(2)
...توجه دادن مردم به اين مساجد و دست کشيدن آنها به ديوار و محرابها و تبرک به آنها بدعت و نوعي از انواع شرک بوده و شبيه به عمل کفار در عصر جاهليت اولي است که نسبت به بتهاي خود انجام ميدادند...
3. ابن عثيمين ميگويد:
حکم وضع المصحف في السيارة دفعاً للعين أو توقيّاً للخطر بدعة؛ فانّ الصحابة لم يکونوا يحملون المصحف دفعاً للخطر أو للعين...(3)
حُکمِ قرار دادن قرآن در ماشين به جهت دفع چشم زدن يا محافظت از خطر بدعت است؛ زيرا صحابه چنين نميکردند...
4. شيخ بن باز مينويسد:
... وضع المصحف في السيارة للتبرک بذلک ليس له أصل و ليس بمشروع.(4)
... قرار دادن قرآن در ماشين به جهت تبرک به آن، اصل و اساسي ندارد و مشروع نميباشد.
احمد بن حنبل و تبرک
وهابيان در مورد عدم جواز تبرک برخلاف رئيس مذهبشان فتوا دادهاند؛ زيرا ابن تيميه ميگويد: ...فقد رخّص احمد و غيره في التمسّح بالمنبر و الرمانة التي هي موضع مقعد النبي (ص) و يده و لم يرخصوا في التمسح بقبره. و قد حکي بعض اصحابنا رواية في مسح قبره؛ لانّ احمد شيع بعض الموتي، فوضع يده علي قبره يدعو له. و الفرق بين الموضعين ظاهر...(5)
...احمد و ديگران در تبرّک به منبر و رمانهاي که محل نشستن پيامبر(ص) و جاي دست اوست رخصت داده، ولي تبرّک به قبر حضرت را رخصت نداده اند. و برخي از اصحاب ما روايتي در تبرک به قبر پيامبر (ص) را هم حکايت کردهاند؛ زيرا احمد برخي از مردگان را تشييع کرد و دستش را بر قبر او ميگذاشت و برايش دعا مينمود، و فرق بين اين دو موضع روشن است...
آنان حتي در اين باره ابن تيميه را مورد انتقاد قرار دادهاند؛ زيرا شخصي از شيخ محمد بن صالح عثيمين سؤال ميکند که آيا تبرّک به پارچه کعبه و دست کشيدن بر آن جايز است؟ چرا که برخي از مردم ميگويند شيخ الاسلام ابن تيميه آن را جايز دانسته است؛ وي در جواب ميگويد: أمّا ما قاله السائل: انّ هذا قول شيخ الاسلام ابن تيميه فنحن نعلم انّه من اشدّ الناس محاربة للبدع، و إذا قدر انّه ثبت عنه فليس قوله حجة علي غيره؛ لانّ ابن تيمية کغيره من اهل العلم يخطيء و يصيب، و إذا کان معاوية و هو من الصحابة اخطأ فيما اخطأ فيه من مسح الأرکان الأربعة، حتّي نبهه عبدالله بن عباس في هذا، فانّ من دون معاوية يجوز عليه الخطا...(6)
امّا آنچه را که سؤالکننده پرسيده: اين گفتار شيخ الاسلام ابن تيميه است و ما ميدانيم که او از شديدترين مردم در مقابله با بدعتهاست، بر فرض که از او اين مطلب ثابت شده باشد، ولي قول او بر ديگري حجت نيست؛ زيرا ابن تيميه همانند ديگران از اهل علم، گاهي اشتباه ميکند و گاهي هم به واقع ميرسد. و اگر بر معاويه که از صحابه است خطا روا باشد و وي در مواردي از روي اشتباه ارکان چهارگانه کعبه را مسح کرده است تا به حدّي که عبدالله بن عباس او را در اين مورد تذکّر داده است، پس بر آن کسي که از معاويه پايينتر است نيز خطا جايز است...
وهابيان در حالي منکر تبرک هستند که رسول خدا (ص) در معراج مأمور شد به مکانهاي مقدس تبرک جويد؛ چنانکه انس بن مالک ميگويد: إِنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) قَالَ: أَتيِتُ بِدَابَّةٍ فَوْقَ الْحِمَارِ وَدُونَ الْبَغْلِ خَطْوُهَا عِنْدَ مُنْتَهي طَرْفِهَا، فَرَکِبْتُ وَمَعي جَبْرَئيِلُ (ع) ، فَسِرْتُ فَقَالَ: انْزِلْ فَصِلِّ فَفَعَلْتُ فَقَالَ: أَتَدْرِي أَيْنَ صَلَيّْتَ؟ صَلَّيْتَ بِطَيِّبَةٍ وَإِلَيْها الْمُهَاجِرُ، ثُمَّ قَالَ: اِنْزِلْ فَصَلِّ، فَصَلَيّْتُ فَقَالَ: أَتَدْرِي أَيْنَ صَلَّيْتَ؟ صَلَّيْتَ بِطُورِ سَيْنَاءَ، حَيْثُ کَلَّمَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ مُوسي (ع) ... ثُمَّ قَالَ: اِنْزِلْ فَصَلِّ فَنَزِلْتُ فَصَلَّيْتُ فَقَالَ: أَتَدْرِي أَيْنَ صَلَّيْتَ؟ صَلَّيْتَ بِبَيْتِ لَحْمٍ حَيْثُ وُلِدَ عِيسي (عليه السلام) . ثُمَّ دَخَلْتُ بَيْتَ الْمَقْدِسَ فَجُمِعَ لِي الأَنْبِيَاءَ (ع) فَقَدَّمَنِي جَبْرَئيِلُ حتّي أَمَّمْتَهُمْ ثُمَّ صَعِدَ بِي إلي السَّمَاءِ الدُّنْيَا...(7) همانا رسول خدا (ص) فرمود: براي من چهارپايي بزرگتر از الاغ و کوچکتر از استر آوردند که گامهايش به اندازه منتهاي نگاهش بود. بر آن سوار شدم و جبرئيل (ع) با من بود. حرکت کردم، جبرئيل به من گفت: فرود آي و نماز بهجاي آور، فرود آمده، و نماز خواندم او گفت: آيا ميداني کجا نماز خواندي؟ در طيبه (مدينه) نماز خواندي که هجرت تو به سوي آن است. سپس گفت: فرود آي و نماز بهجاي آور. من نماز خواندم، او گفت: آيا ميداني کجا نماز خواندي؟ در طور سينا نماز گزاردي، جايي که خداوند عزّوجلّ با موسي (ع) سخن گفت... سپس گفت: فرود آي و نماز به جاي آور، من فرود آمده و نماز بهجاي آوردم. او گفت: آيا ميداني که کجا نماز گزاردي؟ تو در بيت لحم نماز خواندي آنجا که عيسي (ع) متولد شد. آنگاه داخل بيت المقدس شدم و پيامبران (ع) را به جهت من جمع نمود و جبرئيل مرا مقدم داشت تا بر آنان امامت کنم، آنگاه مرا به آسمان دنيا برد...»
قبل از پرداختن به نقد ديدگاه وهابيان به مطالبي درباره تبرک به عنوان مقدمه اشاره مي کنيم:
مفهوم «برکت» در لغت
اصل برکت به معناي ثبات و لزوم است. تبرک از ماده «برک» است. ابن فارض در «معجم مقاييس اللغه» آورده است: «برک: الباء و الراء و الکاف اصل واحد، و هو ثبات الشرع...»(8)؛ «برک: با، راء، کاف اصل واحدي است به معناي ثبات شرع...».
راغب اصفهاني مينويسد: فقيل: ابترکوا في الحرب اي ثبتوا و لازموا موضع الحرب.(9) گفته شده: «ابترکوا في الحرب» يعني در موضع جنگ ثابت قدم بوده اند.
جوهري ميگويد: «کل شيء ثبت و اقام فقد برک...»(10)؛ «هر آنچه پابرجا بوده و مقيم باشد داراي برکت است...». و به معناي نماء و زيادي نيز اطلاق شده است.
ابن فارض از خليل نقل کرده: «البرکة من الزياده والنماء» (11)؛ «برکت از زيادتي و نمو است».
ابن دريد مينويسد: يقال: لابارک الله فيه أي لانماه.(12) گفته ميشود: «لابارک الله فيه» يعني خداوند در آن رشد و نمو ايجاد نکند.
فراء معناي ديگري نيز براي برکت ذکر کرده که همان سعادت است. او در معناي آيه: «رَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَيْکُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ» (هود: 73) ميگويد: «البرکات: السعادة»(13)؛ «برکات به معناي سعادت است». و «تبريک» به معناي دعا براي انسان يا ديگري به برکت است.
ازهري ميگويد: «تبرّکت عليه تبريکاً اي قلت: بارک الله عليه» (14)؛ «تبرّکت عليه تبريکاً يعني بارک الله عليک گفتي». ابن اثير درباره حديث «فحنّکه و برّک عليه» ميگويد: «اي دعا له بالبرکة»؛ (15) «يعني بر او دعا به برکت کرد».
کلمه «تبارک» به معناي تعالي و تعاظم يا تقدس آمده است.(16) و لذا ابن دريد گفته: «و تبارک لا يوصف به إلاّ الله تبارک و تعالي»(17)؛ «تنها خداوند تبارک و تعالي توصيف به تبارک ميشود».
و کلمه «تبرک» مصدر باب تفعل به معناي طلب برکت است، و تبرکِ به چيزي به معناي طلب برکت به واسطه اوست. و «تبرکت به أي تيمّنت به»(18)؛ «تبرکت به يعني به واسطه آن مبارک شدم».
از مجموعه کلمات استفاده ميشود در مفهوم تبرک ثبات و لزوم و رشد و نمو و زيادتي نهفته است و کسي که به چيزي يا کسي متبرک مي شود در حقيقت درصدد تقويت موضع خود است.
توحيد در برکت
يکي از اقسام توحيد افعالي توحيد در برکت است يعني اعتقاد به اينکه برکت و زيادتي و تأثير، بالاستقلال و بالاصاله از آن خداوند متعال است و اگر کسي يا چيزي برکت دارد به جهت قرب معنوي به خداست که به اذن او داراي برکت شده و اِعمال ميکند. و نيز خداوند متعال است که در برخي اشياء برکت قرار داده است و لذا خداوند متعال درباره حضرت عيسي (ع) ميفرمايد: «وَ جَعَلَنِي مُبَارَکاً أَيْنَمَا کُنْتُ؛ و مرا ـ هرجا که باشم ـ وجودي پربرکت قرار داده» (مريم: 31). و درباره حضرت ابراهيم و اسحاق(هما) ميفرمايد: «وَ بارَکْنَا عَلَيْهِ وَعَلي إِسْحَاقَ؛ ما به او و اسحاق برکت داديم». (صافات: 113) و هم چنين ميفرمايد: «رَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَيْکُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ ؛ اين رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است؛ چرا که او ستوده و والا است» (هود: 73)
«تبرک» در قرآن کريم
کلمه «برکت» و مشتقات آن 34 مرتبه در 32 آيه و بر 8 صيغه (بارک، بارکنا، بورک، تبارک، برکات، برکاته، مبارک و مبارکه) به کار رفته است و به معناي کثرت و زيادي خير آمده است. و اين با معناي لغوي (نماء و زيادي) سازگاري دارد. خداوند متعال ميفرمايد: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَکَّةَ مُبَارَکاً ؛ نخستين خانهاي که براي مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد، همان است که در سرزمين مکّه و پر برکت است.» (آل عمران: 96) و نيز ميفرمايد: «رَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ عَلَيْکُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ ؛ اين رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است». (هود: 73) هم چنين ميفرمايد: «وَ هَذا ذِکْرٌ مُبَارَکٌ أَنْزَلْنَاهُ؛ و اين (قرآن) ذکر مبارکي است که (بر شما) نازل کرديم». (انبياء: 50) و ميفرمايد: «لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ؛ برکات آسمان و زمين را بر آنها ميگشوديم». (اعراف: 96)
تبرک در احاديث
کلمه «برکت» و مشتقات در سخنان پيامبر اکرم (ص) با صيغههاي مختلف به کار رفته است. و معناي آن همان دو معنايي است که در قرآن کريم استعمال شده است؛ يعني ثبوت و دوام خير يا کثرت خير و زيادي آن و يا هر دو. ابن اثير در شرح حديث نبوي «وَ بارِکْ عَلي مُحَمَّدٍ وَعَلي آلِ مُحَمَّدٍ»(19) ميگويد: أي أَثبِت له و أَدِم ما اعطيته من التشريف و الکرامة، و هو من برک البعير إذا ناخ في موضع فلزمه، و تطلق البرکة أيضاً علي الزيادة، و الأصل الأوّل.(20) يعني با ثبات کن بر او و آنچه را که به او از شرف و کرامت دادي ادامه بده. و اين کلمه از ماده برک البعير است به اين معنا که شتر در موضعي خوابيد و بر آن چسبيد. و برکت نيز بر معناي زيادتي اطلاق ميگردد، و اصل در آن همان معناي اوّل است.
عايشه درباره جوريه دختر حارث بن مصطلق ميگويد: «فَمَا رَأَيْنا اِمْرَأَةً کَانَتْ أَعْظَمُ بَرَکَةً عَلَي قَوْمِهَا مِنْهَا...» (21)؛ «ما زني را نديديم همانند او که برکتش بر قومش از او بيشتر باشد».
اصل برکت از جانب خداست
از آيات قرآن استفاده ميشود که برکت بالأصاله از آنِ خداوند متعال است؛
1. خداوند ميفرمايد: «قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَبَرَکاتٍ عَلَيْکَ؛ گفته شد: اي نوح! با سلامت و برکاتي از ناحيه ما بر تو فرود آي». (هود: 48)
2. و ميفرمايد: «رَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ عَلَيْکُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ اين رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است». (هود: 73)
3. و ميفرمايد: «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلي أَنْفُسِکُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللهِ مُبَارَکَةً طَيِّبَةً ؛ و هنگامي که داخل خانهاي شديد، بر خويشتن سلام کنيد، سلام و تحيّتي از سوي خداوند، سلامي پربرکت و پاکيزه».(نور: 61)
مصاديق تبرک در قرآن کريم
کلمه برکت در قرآن کريم به الفاظ گوناگون به کار رفته است، براي افاده اين معنا که برخي از اشخاص يا مکانها يا زمانهاي معيني را خداوند به جهات خاصي برکت افاضه کرده است. بنابراين ما نيز ميتوانيم از آن برکات استفاده کنيم، ولي با اين اعتقاد که همه چيزها و کارها به اذن و مشيت الهي است.
1. برکت در اشخاص
از برخي آيات استفاده ميشود که بعضي از افراد داراي برکتند:
الف) برکت در حضرت نوح (ع)
خداوند متعال درباره حضرت نوح (ع) و همراهانش ميفرمايد:«اِهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَبَرَکَاتٍ عَلَيْکَ وَعَلَي أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ ؛ با سلامت و برکاتي از ناحيه ما بر تو و بر تمام امّتهايي که با تو هستند، فرود آي.» (هود: 48)
ب) برکت در حضرت عيسي (ع)
هم چنين درباره حضرت عيسي (ع) ميفرمايد: «وَ جَعَلَنِي مُبَارَکاً أَيْنَمَا کُنْتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلاةِ وَالزَّکَاةِ مَا دُمْتُ حَيّا ؛ و مرا ـ هرجا که باشم ـ وجودي پربرکت قرار داده؛ و تا زماني که زندهام، مرا به نماز و زکات توصيه کرده است.ً» (مريم: 31) خداوند متعال ميفرمايد: «إِنَّ اللهَ يُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ ؛ اي مريم! خداوند تو را به کلمهاي [وجود باعظمتي] از طرف خودش بشارت ميدهد که نامش مسيح، عيسي پسر مريم است؛ در حالي که در اين جهان و جهان ديگر، صاحب شخصيّت خواهد بود؛ و از مقرّبان (الهي) است.» (آل عمران: 45) در اين آيه اشاره به وجيه و آبرومند بودن حضرت عيسي (ع) نزد خدا کرده که ميتواند براي انسان منشأ خير باشد و نيز در اين آيه به مصداق مبارک بودن حضرت عيسي (ع) که در آيه قبل آمده، اشاره شده است.
و نيز ميفرمايد: «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُس ؛ بعضي از آن رسولان را بر بعضي ديگر برتري داديم؛ برخي از آنها، خدا با او سخن ميگفت؛ و بعضي را درجاتي برتر داد؛ و به عيسي بن مريم، نشانههاي روشن داديم؛ و او را با روح القدس تأييد نموديم.» (بقره: 253) در اين آيه تصريح شده که حضرت عيسي (ع) مورد تأييد خدا با روح القدس است و کسي که مؤيّد به روح القدس الهي است، منبع خير و برکت براي موجودات ميباشد.
ج) برکت در حضرت موسي (ع)
خداوند متعال درباره حضرت موسي (ع) ميفرمايد:«وَ کَانَ عِنْدَ اللهِ وَجِيهاً ؛ و او نزد خداوند، آبرومند (و گرانقدر) بود». (احزاب: 69) بياني که در مورد وجاهت حضرت عيسي (ع) ذکر شد در اينجا نيز پياده مي شود و ميدانيم کسي که آبرومند نزد خداوند متعال است ميتواند منشأ برکت معنوي و مادي از جمله شفاعتگري باشد.
د) برکت در حضرت ابراهيم (ع)
و در مورد حضرت ابراهيم و فرزندش اسحاق(هما) ميفرمايد: «فَلَمَّا جاءَهَا نُودِيَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا ؛ هنگامي که نزد آتش آمد، ندايي برخاست که: مبارک باد آن کس که در آتش است و کسي که در اطراف آن است.» (نمل: 8) هم چنين در مورد اهل بيت (عليهم السلام) يا اهل بيت حضرت ابراهيم (ع) ميفرمايد: «رَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ عَلَيْکُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ؛ اين رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است؛ چرا که او ستوده و والا است.» (هود: 73) چون بر اهل بيت حضرت ابراهيم (ع) از جانب خداوند متعال برکات نازل شده آنان مبارک مي باشند، از اين رو در آيه ديگر ميفرمايد: «وَ بَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ * وَبَارَکْنَا عَلَيْهِ وَعَلي إِسْحَاقَ... ؛ ما او را به اسحاق ـ پيامبري از شايستگان ـ بشارت داديم! ما به او و اسحاق برکت داديم....» (صافات: 112ـ 113)
ه) برکت در رسول خدا (ص)
خداوند متعال ميفرمايد: «وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ؛ ما تو را جز براي رحمت جهانيان نفرستاديم». (انبياء: 107)
در اين آيه به مصداقي از برکت که رحمت مادي و معنوي بودن پيامبر اسلام (ص) باشد تصريح شده است و ما درصدد تصريح به لفظ برکت نيستيم، بلکه الفاظي قريب المعني است که به اين معنا اشاره دارد.
خداوند متعال ميفرمايد: «وَ مَا کَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ ؛ ولي (اي پيامبر!) تا تو در ميان آنها هستي، خداوند آنها را مجازات نخواهد کرد.» (انفال: 33) از اينکه خداوند متعال وجود پيامبر (ص) در ميان قوم خود را وسيله اي براي رفع و دفع عذاب دانسته، استفاده ميشود وجود پيامبر (ص) منشأ برکت است.
و) برکت در اهل بيت پيامبر (ص)
خداوند متعال ميفرمايد: «فَمَنْ حَاجَّکَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِساءَنَا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَي الْکَاذِبِينَ ؛ هرگاه بعد از علم و دانشي که (در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) کساني با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت کنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنيم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.» (آل عمران: 61) از اين آيه استفاده ميشود که آمين گفتن اهل بيت (عليهم السلام) براي دعاي پيامبر (ص) در تسريع اجابت آن تأثير دارد و اين، دلالت بر وجود برکت در وجود اهل بيت (عليهم السلام) داشته، يا لااقل دلالت بر برکت داشتن آنان می کند. لذا در روايت آمده که پيامبر (ص) فرمود: «إِذَا أَنَا دَعَوْتُ فَأمِنُو(22)؛ هرگاه من دعا کردم شما آمين بگوييد». پيامبر (ص) در کيفيت صلوات چنين دستور دادهاند که بگوييد«أَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَعَلي آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا صَلَّيْتَ عَلي إِبرَاهِيمَ، وَبَارِکْ عَلي مُحَمَّدٍ وَعَلي آلِ مَحَمَّدٍ، کَمَا بَارَکْتَ عَلي إِبْرَاهِيْمَ فِي الْعَالَمِينَ إِنَّکَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.(23) بار پروردگارا! بر محمد و آل محمد درود فرست همچنانکه بر ابراهيم درود فرستادي و بر محمد و آل محمد مبارک گردان همچنانکه در ميان جهانيان بر ابراهيم مبارک گردانيدي؛ زيرا تو بزرگوار ستوده شدهاي»
در صحيح بخاري در کيفيت صلوات به رسول خدا (ص) چنين آمده است: أَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَرَسُولِکَ، کَمَا صَلَّيْتَ عَلي إِبْرَاهِيمَ وَبَارِکْ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ کَمَا بَارَکْتَ عَلي إِبْرَاهِيمَ.(24) بارپروردگارا! بر محمد بنده و رسولت درود فرست هم چنانکه بر ابراهيم درود فرستادي و بر محمد و آل محمد مبارک گردان هم چنانکه بر ابراهيم مبارک گردانيدي.
ز) برکت اولياي الهي
خداوند متعال ميفرمايد: «قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَاللهُ واسِعٌ عَلِيمٌ * يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَاللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ؛ بگو: فضل (و موهبت نبوّت و عقل و منطق، در انحصار کسي نيست؛ بلکه) به دست خداست؛ و به هر کس بخواهد (و شايسته بداند،) ميدهد؛ و خداوند، واسع [داراي مواهب گسترده] و آگاه (از موارد شايسته آن) است. هر کس را بخواهد، ويژه رحمت خود ميکند؛ و خداوند، داراي مواهب عظيم است.» (آل عمران: 73 و 74)
اختصاص پيدا کردن برخي به رحمت خدا مصداق برکت پيدا کردن اوست.
ح) برکت مسلمانان نزد پيامبر (ص)
عبدالله بن عمر ميگويد: بَيْنَا نَحْنُ عِنْدَ النَّبِيِّ (ص) جُلُوسٌ إِذْ أُتِي بجُمَّارِ نَخْلَةٍ،فَقَالَ النَّبِيِّ (ص) : إِنَّ مِنَ الشَّجَرِ لَمَا بَرَکَتْهُ کَبَرَکَةِ الْمُسْلِمِ. فَظَنَنْتُ أَنَّهُ يَعْنِي النَّخْلَةَ، فَأَرَدْتُ أَنْ أَقُولَ: هِيَ النَّخْلَةُ يَا رَسُولَ اللهِ! ثُمَّ الْتَفَتُّ فَإِذَا أَنَا عَاشِرُ عَشَرَةٍ أَنَا أَحْدَثُهُمْ، فَسَکَتُّ، فَقَالَ النَّبِيُّ (ص) هِيَ النَّخْلَةُ.(25) در آن حال که ما نزد پيامبر (ص) نشسته بوديم شيره درخت خرمايي را آوردند، حضرت فرمود: برخي از درختها هستند که برکت آنها همانند برکت مسلمان است. من گمان کردم که مقصود حضرت درخت خرماست، لذا خواستم که بگويم: اي رسول خدا مقصود شما درخت خرماست! سپس التفات نمودم و ديدم که من دهمين نفرم و از همه سنّم کمتر است، لذا سکوت کردم. پيامبر (ص) فرمود: همان درخت خرماست.
ط) برکت افراد مؤمن
خداوند متعال ميفرمايد: «وَ لَوْ لا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِساءٌ مُؤْمِنَاتٌ... لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً ؛ و هرگاه مردان و زنان با ايماني... و اگر مؤمنان و کفّار (در مکه) از هم جدا ميشدند، کافران را عذاب دردناکي ميکرديم.» (فتح: 25) از اين آيه استفاده مي شود وجود مردان و زنان مؤمن وسيله برکت و رحمت و رفع عذاب مي باشد. خازن در تفسيرش نقل ميکند: و لمّا مات يوسف عليه الصلاة و السلام دفنوه في النيل في صندوق من رخام. و قيل من حجارة المرمر، و ذلک انّه لما مات يوسف تشاح الناس فيه، فطلب کل اهله محلة ان يدفن في محلّتهم رجاء برکته حتّي همّوا ان يقتتلوا، ثم رأوا ان يدفنوا في النيل بحيث يجري الماء عليه و يتفرق عنه و تصل برکته إلي جميعهم...(26) چون يوسف عليه الصلاة و السلام وفات يافت او را در صندوقي از سنگي گذاشته و در رود نيل دفن کردند. گفته شد در سنگ مرمر، به جهت آنکه چون وفات يافت مردم در مورد او نزاع کردند و اهالي هر محلي ميخواست تا در محله آنان دفن شود به جهت اميد به برکت او، تا به حدّي نزاع بالا گرفت که قصد کشتن يکديگر را داشتند، و در آخر به اين نتيجه رسيدند که او را در رود نيل دفن کنند به طوري که آب بر او جاري شود و از او گذشته و برکتش به همه مردم برسد...
ي) سامري و تبرک به خاک اسب جبرئيل
خداوند متعال درباره قصه سامري و اينکه گوساله را با خاکي ساخت که از زير پاي اسب جبرئيل برداشته بود ميفرمايد: «قالَ فَمَا خَطْبُکَ يَا سَامِرِيُّ * قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذلِکَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي ؛ (موسي رو به سامري کرد و) گفت: تو چرا اين کار را کردي، اي سامري؟! گفت: من چيزي ديدم که آنها نديدند؛ من قسمتي از آثار رسول (و فرستاده خدا) را گرفتم، سپس آن را افکندم، و اينچنين (هواي) نفس من، اين کار را در نظرم جلوه داد!» (طه: 95 و 96)
ديدگاه ابنکثير در مورد آيه
ابن کثير در تفسير اين آيات مينويسد: ... عن أبي مالک، عن ابن عباس: انّما اراد هارون ان يجتمع الحلي کلّه في تلک الحفيرة و يُجعَل حجراً واحداً حتّي إذا رجع موسي (ع) رأي فيه ما يشاء، ثم جاء ذلک السامري فالقي عليها تلک القبضة التي اخذها من اثر الرسول... و لهذا قال: (...فَکَذلِکَ أَلْقَي السَّامِرِيُّ) يقول موسي(ع) للسامري: ما حملک علي ما صنعت و ما الذي عرض لک حتّي فعلت ما فعلت؟... (قالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ) أي رأيت جبرائيل حين جاء لهلاک فرعون (فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ) أي من اثر فرسه...قال مجاهد: من تحت حافر فرس جبرائيل. قال: و القبضة ملء الکفّ بأطراف الأصابع. قال مجاهد: نبذ السامري اي القي ما کان في يده علي حلية بنياسرائيل، فانسبک عجلا جسداً له خوار، حفيف الريح فيه، فهو خواره...(27) ... از ابومالک نقل شده که ابن عباس گفت: هارون قصد کرد که آن زيورآلات را در آن حفره جمع کند و بر روي آن يک سنگ بگذارد تا هنگامي که موسي (ع) باز ميگردد، هرچه ميخواهد تصميم بگيرد. سپس آن سامري آمد و بر روي آنها مشتي را که از اثر رسول خدا (يعني جبرئيل) اخذ کرده بود گذاشت... به همين جهت خداوند فرمود: (... و سامري اين چنين القا کرد...) پس موسي (ع) به سامري فرمود: (چه چيز باعث شد که تو دست به چنين اقدامي بزني؟ و چه چيز بر تو عارض شد تا چنين کاري انجام دهي؟) گفت: (من چيزي ديدم که آنان نديدند)، يعني جبرئيل را ديدم هنگامي که به جهت هلاکت فرعون آمده بود (و من قسمتي از آثار رسول و فرستاده خدا) را گرفتم؛ يعني از جاي پاي اسبش... مجاهد گفت: از زير سم اسب جبرائيل. و گفته: مقصود از قبضه پر کردن کف دست است، و قبضه همراه با اطراف انگشتان ميباشد. مجاهد گفته: انداخت سامري؛ يعني آنچه را که در دستانش داشت بر زينتهاي بنياسرائيل قرار داد و از آنها جسد گوسالهاي پديد آمد که صدايي داشت و در آن باد دميده ميشد و همان صداي او بود...
از اين آيه نيز استفاده مي شود که جبرئيل برکت داشته و حتي برکت او در اثرش نيز ظاهر شده است. نتيجه اينکه اگر خداوند متعال در اوليا برکت نهاده ما مي توانيم به سراغ آن رفته و از آن استفاده کنيم؛ زيرا عالم معنويات همانند عالم ماديات است، همانگونه که از برکت درخت زيتون که در قرآن به آن تصريح شده استفاده مي کنيم و براي استفاده از آن به درخت رجوع مي نماييم.
2. برکت در مکان
از برخي آيات استفاده ميشود که بعضي از مکانها داراي برکت هستند:
الف) مسجد الحرام
خداوند متعال ميفرمايد: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَکَّةَ مُبَارَکاً ؛ نخستين خانهاي که براي مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد، همان است که در سرزمين مکّه و پر برکت است.» (آل عمران: 96)
ب) مسجد الاقصي
خداوند متعال ميفرمايد: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الأَقْصَي الَّذِي بَارَکْنَا حَوْلَهُ ؛ پاک و منزّه است خدايي که بندهاش را در يک شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصي ـ که گرداگردش را پر برکت ساختهايم ـ برد.» (اسراء: 1)
ج) کوه طور
خداوند متعال ميفرمايد:«فَلَمَّا أَتيَهَا نُودِيَ مِنْ شَاطِئِ الْوادِ الأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يَا مُوسي إِنِّي أَنَا اللهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ ؛ هنگامي که به سراغ آتش آمد، از کرانه راست درّه، در آن سرزمين پر برکت، از ميان يک درخت ندا داده شد که: اي موسي! منم خداوند، پروردگار جهانيان.» (قصص: 30)
د) مقام ابراهيم (ع)
خداوند متعال ميفرمايد:
«وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّي ؛ و (براي تجديد خاطره،) از مقام ابراهيم، عبادتگاهي براي خود انتخاب کنيد.» (بقره: 125) از اينکه دستور به اتخاذ مصلّي در مقام ابراهيم(ع) داده شده، به دست ميآيد که اين مقام، مکان مبارکي است. خداوند متعال ميفرمايد: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَکَّةَ مُبارَکَاً وَهُديً لِلْعَالَمِينَ * فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْراهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ کَانَ آمِناً وَلِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ ؛ نخستين خانهاي که براي مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد، همان است که در سرزمين مکّه است، که پر برکت، و مايه هدايت جهانيان است. در آن، نشانههاي روشن، (از جمله) مقام ابراهيم است؛ و هر کس داخل آن [خانه خدا] شود؛ در امان خواهد بود، و براي خدا بر مردم است که آهنگ خانه (او) کنند، آنها که توانايي رفتن به سوي آن دارند. و هر کس کفر ورزد (و حج را ترک کند، به خود زيان رسانده)، خداوند از همه جهانيان، بينياز است.» (آل عمران: 96 و 97)
در اين آيه خداوند متعال «مقام ابراهيم» را به «آيات بيّنات» تعبير کرده و به عنوان عطف بيان يا بدل بعض از کل آورده و يکي از مصاديق «آيات بيّنات» را مقام ابراهيم(ع) معرفي کرده و سپس مردم را به قصد کردن به سوي خانه خدا که در آن مقام ابراهيم (ع) است دعوت نموده است، و اين خود دليل بر آن ميباشد که توجه و سير به سوي خداوند متعال بدون توجه به انبيا و مقامات آنان تمام نميشود. و به عبارت ديگر توجه به خدا و عبادت او بايد از راه آيات بيّنات از آن جمله مقام ابراهيم(ع) باشد که دعوت کننده به سوي توحيد بوده و در حقيقت انسان از سوي اولياي الهي است که به توحيد ميرسد. خداوند متعال به حجّاج دستور داده تا در کنار مقام ابراهيم(ع) که در کنار کعبه است نماز گزارند آنجا که ميفرمايد: «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّي وَعَهِدْنَا إِلي إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاکِفِينَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ ؛ و (به خاطر بياوريد) هنگامي که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان براي مردم قرار داديم! و (براي تجديد خاطره،) از مقام ابراهيم، عبادتگاهي براي خود انتخاب کنيد! و ما به ابراهيم و اسماعيل امر کرديم که: خانه مرا براي طوافکنندگان و مجاوران و رکوعکنندگان و سجدهکنندگان، پاک و پاکيزه کنيد!» (بقره: 125)
تعبير به مقام ابراهيم(ع) به جهت آن است که سنگ در آن بدن ابراهيم را لمس کرده و هنگام بناي خانه خدا (کعبه) بر روي آن ميايستاده است. لذا خداوند متعال آن را تعظيم نموده و مقام ناميده و به ما دستور داده تا هنگام نماز آن را مورد توجه قرار دهيم و بدانيم که او در دعوت به توحيد تأثير بسزايي داشته است. بنابراين جا دارد به جهت رسيدن به خدا از راه انبيا و اوليا خصوصاً ابراهيم(ع) برويم که داعي توحيد و بنيانگزار خانه توحيدي بوده است. در علم اصول ثابت شده که حکم معلول موضوع خودش ميباشد نه علت خود، و لذا موضوع هميشه سابق بر حکم است. در مورد آيه (وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّي) حکم: وجوب اتخاذ مقام ابراهيم به عنوان مصلّي است و موضوع مقام ابراهيم ميباشد، و از آنجا که موضوع، علت حکم بوده و سابق بر حکم است لذا علت حکم در آن مقام ابراهيم، به جهت تعبد و برکت و قداست ميباشد؛ چرا که محلّ استقرار حضرت به جهت بناي کعبه است. از اين بيان روشن ميشود که قصد بيت الله الحرام بايد با اين شرط باشد که مقرون به ولي خدا ابراهيم (ع) و مقامات و مشاهد مشرفهاي شود که بدن شريف آن حضرت را لمس کرده است. قرطبي در تفسيرش از مجاهد نقل کرده که تمام حرم مقام ابراهيم است.(28)
ه) روضه پيامبر (ص)
بخاري و مسلم به سند خود از رسول خدا (ص) نقل کردهاند که فرمود: «مَا بَيْنَ بَيْتِي وَمِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ» (29)؛ «ما بين خانه و منبرم باغي از باغات بهشت است».
ابن قيم جوزيه از ابن عقيل حنبلي نقل کرده که گفت: سَأَلَنِي سَائِلٌ: أَيُّمَا أَفْضَلُ حُجْرَةِ النَّبِيِّ (ص) أَمِ الْکَعْبَةُ؟ فَقُلْتُ: إِنْ أَرَدْتَ مُجَّرَدَ الْحُجْرَةِ فَالْکَعْبَةُ أَفْضَلُ، وَإِنْ أَرَدْتَ وَهُوَ فِيها فَلا وَاللهِ وَلا الْعَرْشُ وَحَمَلَتُهُ وَلا جَنَّةُ عَدْنٍ وَلا الأَفْلاکُ الدَّائِرةُ؛ لأَنَّ بِالْحِجرَةِ جَسَداً لَوْ وُزِنَ بُالْکَونَيْنِ لَرَجَحَ.(30) سؤالکنندهاي از من پرسيد: کدامين افضل است: حجره پيامبر (ص) يا کعبه؟ گفتم: اگر مجرد حجره را ميخواهي کعبه افضل است، و اگر حجره را با پيامبرش ميخواهي نه به خدا، هرگز آن با عرش و حملة آن و بهشت عدن و فلکهاي دورزننده قابل مقايسه نيست؛ زيرا در آن حجره، جسدي است که اگر با دنيا و آخرت وزن شود سنگيني نمايد. از آنجا که باغ هاي بهشت مصداق و مظهر برکت الهي است در نتيجه مابين حجره و منبر پيامبر(ص) نيز مصداق و مظهر تجلي برکت معنوي مي باشد، که انسان مي تواند از آن با نماز خواندن و حتي جلوس در آنجا بهره مند شود.
و) جاي نماز پيامبر (ص)
بخاري و مسلم از عتبان بن مالک که از اصحاب رسول خدا (ص) بوده و در بدر شرکت کرده نقل ميکند: إِنَّهُ أَتي رَسُولَ اللهِ (ص) فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ أَنکَرْتُ بَصَرِي وَأَنَا أُصَلِّي لِقَوْمِي، فَاِذَا کَانَتِ الأَمطارُ سَالَ الوَادِيَ الَّذِي بَينِي وَبَينَهُمْ لَمْ أَستَطِعْ أَنْ آتي مَسجِدَهُمْ فَأُصَلِّي بِهِمْ، وَوَدَدْتُ يَا رَسُولَ اللهِ! إِنَّکَ تَأْتِينِي فَتُصَلِّي فِي بَيتِي فَأَتَّخِذَهُ مُصَلّي. قَالَ: فَقَالَ رَسُولَ اللهِ (ص) : سَأَفعَلُ إِنْ شَاءَ اللهُ. قَالَ عَتبَانُ: فَغَدَا رَسُولُ اللهِ (صلّي الله عليه وآله وسلّم) وَأَبُوبَکرٍ حِينَ ارْتَفَعَ النَّهَارُ فَاستَأْذَنَ رَسُولُ اللهِ (ص) فَأْذِنتُ لَهُ، فَلَمْ يَجلِسْ حتّي دَخَلَ البَيْتَ، ثُمَّ قَالَ: أَيْنَ تُحِبُّ أَنْ أُصَلِّيَ مِنْ بَيْتِکَ؟ قَالَ: فَأَشرْتُ لَهُ إلي ناحِيَةٍ مِنَ البَيْتِ، فَقَامَ رَسُولُ اللهِ (صلّي الله عليه وآله وسلّم) فَکَبَّرَ فَقُمنَا فَصَفَفنَا فَصَلّي رَکعَتَيْنِ ثُمَّ سَلَّمَ...(31)
او نزد رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد: اي رسول خدا! چشمانم را از دست دادهام و من براي قومم نماز ميخوانم، و چون باران ميبارد در وادي بين من و آنان سيل راه ميافتد و لذا نميتوانم به مسجد آنها رفته و برايشان نماز بخوانم، و دوست دارم اي رسول خدا! که شما پيش من آمده و در خانهام نماز بگذاري و من آنجا را نمازخانه کنم. او گفت: رسول خدا (ص) فرمود: اين کار را خواهم کرد اگر خدا بخواهد. عتبان گفت: رسول خدا (ص) و ابوبکر چون صبح شد حرکت کردند. رسول خدا براي ورود به خانه از من اجازه گرفت و به آن حضرت اجازه ورود دادم تا اينکه وارد خانه شد و سپس فرمود: کجاي از خانهات دوست داري نماز گزارم؟ او گفت: من اشاره به گوشهاي از خانهام کردم. رسول خدا (ص) برخاست و تکبير گفت و ما نيز برخاسته و صف تشکيل داديم آنگاه رسول خدا دو رکعت نماز گزارده و سلام داديم...
از اين حديث استفاده مي شود جاي نماز پيامبر (ص) محل مبارک شده و با نماز خواندن ديگران در آن مکان به برکت معنوي رسيدهاند.
بوسيدن اماکن متبرک
بدرالدين عيني در کتاب «عمدة القاري في شرح صحيح البخاري» مينويسد: قال شيخنا زين الدين... و أما تقبيل الأماکن الشريفة علي قصد التبرک و کذلک تقبيل أيدي الصالحين و ارجلهم فهو حسن محمود باعتبار القصد و النية...(33)
شيخ ما زين الدين ميگويد: و اما بوسيدن مکانهاي شريف به قصد تبرک و نيز بوسيدن دستها و پاهاي مردان صالح، به اعتبار قصد و نيت، خوب و پسنديده است...
از کلام ايشان استفاده مي شود برخي از مکان هاي شريف مبارک بوده و با بوسيدن آنها مي توان خود را متبرک کرد. و اصل اين مطلب در آخر اين کتاب مورد بحث قرار خواهد گرفت.
3. برکت در زمان
برخي از زمانها نيز داراي برکت هستند:
الف) شب قدر
خداوند متعال ميفرمايد: «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَکَةٍ...؛ به درستي که ما آن را در شبي پر برکت نازل کرديم...». (دخان: 3)
و ميفرمايد: «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ؛ شب قدر بهتر از هزار ماه است». (قدر: 3)
ب) دهه ذيحجه
خداوند متعال ميفرمايد: «وَ الْفَجْرِ * وَلَيَالٍ عَشْرٍ ؛ به سپيدهدم سوگند و به شبهاي دهگانه...». (فجر: 1و2) هم چنين ميفرمايد: «وَ واعَدْنَا مُوسَي ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقالَ مُوسي لأَِخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ؛ و ما با موسي، سي شب وعده گذاشتيم؛ سپس آن را با ده شب [ديگر] تکميل نموديم؛ به اين ترتيب، ميعاد پروردگارش [با او]، چهل شب تمام شد. و موسي به برادرش هارون گفت: جانشين من در ميان قومم باش. و [آنها] را اصلاح کن! و از روش مفسدان، پيروي منما!» (اعراف: 142)
از آنجا که وعده خداوند متعال با حضرت موسي (ع) در چهل روز به جهت بهره وري و برکت معنوي بوده به دست مي آيد اين زمان وقت مبارکي بوده است.
ج) ماههاي حرام
خداوند متعال ميفرمايد: «يَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ کَبِيرٌ ؛ از تو، درباره جنگ کردن در ماه حرام، سؤال ميکنند؛ بگو: جنگ در آن، (گناهي) بزرگ است.» (بقره: 217) از اين آيه استفاده مي شود ماه هاي حرام حرمت داشته از آن جهت که منشأ برکات معنوي بوده است. بنابراين در آن ماهها جنگ حرام شده تا مردم بتوانند به کارهاي معنوي از جمله امور مربوط به رفت و بازگشت حج بپردازند.
هم چنين ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرامَ ؛ اي کساني که ايمان آوردهايد! شعائر و حدود الهي (و مراسم حج را محترم بشمريد! و مخالفت با آنها) را حلال ندانيد! و نه ماه حرام را.» (مائده: 2) از اين آيات استفاده مي شود برخي از زمانها مبارک مي باشند. لذا مؤمنان در آن زمان استغفار مي کنند و خداوند ترغيب به استغفار در چنين زمان مبارکي نموده است.
د) وقت سحر
خداوند متعال ميفرمايد: «وَ بِالأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ؛ و در سحرگاهان استغفار ميکردند». (ذاريات: 18)
4. برکت در اشياء
برخي از اشياء نيز داراي برکت هستند:
الف) برکت در باران
خداوند متعال ميفرمايد: «وَ نَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَکاً ؛ و از آسمان، آبي پربرکت نازل کرديم». (ق: 9)
هم چنين ميفرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ ؛ و اگر اهل شهرها و آباديها، ايمان ميآوردند و تقوا پيشه ميکردند، برکات آسمان و زمين را بر آنها ميگشوديم.» (اعراف: 96)
ب) درخت زيتون
خداوند متعال ميفرمايد: «اَللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ... يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَلا غَرْبِيَّةٍ...؛ خداوند نورِ آسمانها و زمين است؛... از درخت پربرکت زيتوني گرفته شده که نه شرقي است و نه غربي...» (نور: 35)
از پيامبر اکرم (ص) نقل شده که فرمود: « کُلُوا الزَّيْتَ وَادَّهِنُوا بِهِ فَإِنَّهُ مِنْ شجرةٍ مُبَارَکَةٍ ؛ از زيتون استفاده کنيد و روغن آن را به خود بماليد که آن از درخت مبارکي است.(33)
ج) برکت در آثار پيامبران
خداوند متعال در مورد تبرک حضرت يعقوب (ع) به پيراهن فرزندش حضرت يوسف (ع) ميفرمايد: «اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلي وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرا ؛ پيراهن مرا نزد پدرم [يعقوب] برده بر روي او افکنيد تا ديدگانش بينا شود.»(يوسف: 93)
برادران حضرت يوسف (ع) امر برادر خود را امتثال نموده و پيراهن را برداشته و بر صورت يعقوب (ع) انداختند. پدري که در فراق فرزندش بر اثر شدّت حزن و زيادي اشک، نابينا شده بود. در اين هنگام به اذن خداوند متعال چشمان پدر به برکت پيراهن يوسف (ع) بينا شد. البته خداوند متعال قدرت دارد که اين عمل را مستقيماً انجام دهد، ولي از آنجا که عالم، عالَم اسباب و مسببات است و اسباب نيز برخي مادي و برخي معنوي است، حکمت الهي بر اين تعلق گرفته که در انبيا و صالحين و آثارشان برکت قرار دهد تا از اين طريق مردم به آنان اعتقاد پيدا کرده و به آنان نزديک شوند و در نتيجه با الگو قرار دادن آنان به خداوند تقربّ پيدا کرده و به ثواب او نائل آيند.
از جمله موارد ديگري که قرآن در مورد امتهاي ديني پيشين به آن اشاره کرده، تبرک جستن بنياسرائيل به تابوتي است که در آن آثار آل موسي و آل هارون بوده است. خداوند متعال در قرآن کريم قصه پيامبر بنياسرائيل را که بشارت به پادشاهي طالوت داد، اينچنين حکايت ميکند: «إِنَّ آيَةَ مُلْکِهِ أَنْ يَأْتِيَکُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَکِينَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسَي وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَةُ ؛ نشانه حکومت او، اين است که (صندوق عهد) به سوي شما خواهد آمد. (همان صندوقي که) در آن، آرامشي از پروردگار شما و يادگارهاي خاندان موسي و هارون قرار دارد، در حالي که فرشتگان آن را حمل ميکنند.» (بقره: 248)
اين تابوت همان تابوتي است که مادر حضرت موسي (ع) به امر خدا فرزندش را در آن قرار داد و بر روي آب رها نمود، اين تابوت در بين بنياسرائيل احترام خاصي داشت؛ به حدّي که به آن تبرک ميجستند. حضرت موسي (ع) قبل از وفاتش، الواح و زره خود و آنچه از آيات نبوّت بود در آن قرار داد و نزد وصياش يوشع به وديعه گذارد. اين صندوق نزد بنياسرائيل بود و آن را از ديد مردم پنهان نگه ميداشتند. بنياسرائيل تا مادامي که تابوت نزدشان بود در عزّت و رفاه بودند، ولي هنگامي که گناه کرده و به تابوت بياحترامي کردند، خداوند آن را مخفي نمود. آنان بعد از مدّتي، آن را از يکي از انبيائشان خواستند؛ خداوند متعال طالوت را پادشاه آنان کرد و نشانه ملک او، همان صندوق [عهد] بود. زمخشري ميگويد: تابوت، صندوق تورات بوده است، و هرگاه حضرت موسي (ع) درصدد جنگ برميآمد آن را بيرون آورده و در منظر بنياسرائيل قرار ميداد تا با ديدن آن آرامش پيدا کرده و در جهاد سست نگردند...(34)
از اين داستان استفاده ميشود که بنياسرائيل نيز از تابوتي که آثار حضرت موسي(ع) در آن بوده تبرک ميجستند و براي آن احترام خاصي قائل بودهاند.
ابن کثير در ذيل اين آيه ميگويد: و قد کانوا ينصرون علي أعدائهم بسببه، و کان فيه طست من ذهب کان يغسل فيه صدور الأنبياء.(35) آنان بر دشمنانشان به سبب آن تابوت ياري ميجستند، که در آن تشتي از طلا بود که سينههاي انبيا در آن شسته مي شد. او هم چنين ميگويد: کان فيه عصا موسي و عصا هارون، و لوحان من التوراة و ثياب هارون. و منهم من قال: العصا و النعلان.(36) در آن تابوت عصاي موسي و عصاي هارون و دو لوح از تورات و لباس هارون بود. و برخي گفتهاند که در آن عصا و نعلين بوده است.
د) برکت در آب زمزم
ابن عباس از پيامبر (ص) نقل کرده که فرمود: «خَيْرُ مَاءٍ عَلَي وَجْهِ الأَرْضِ مَاءُ زَمْزَمَ...» (37)؛ «بهترين آب روي زمين آب زمزم است» خيريت آب زمزم مصداق پربرکت بودن آن است. هم چنان که در آيهاي ديگر اصل آب را برکت دانسته، مي فرمايد: « وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً ؛ و از آسمان آب پربرکت نازل گرديم». (ق: 9)
ه) برکت در قرآن کريم
خداوند متعال قرآن را در چهار موضع به عنوان مبارک توصيف کرده است:
يک ـ خداوند متعال ميفرمايد: «وَ هَذَا کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ... ؛ و اين کتابي است که ما آن را نازل کرديم؛ کتابي است پربرکت، که آنچه را پيش از آن آمده، تصديق ميکند...» (انعام: 92)
دو ـ هم چنين ميفرمايد: «وَ هَذَا کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ ؛ و اين کتابي است پر برکت، که ما (بر تو) نازل کرديم؛ از آن پيروي کنيد.» (انعام: 155)
سه ـ و در جاي ديگر ميفرمايد: «وَ هَذَا ذِکْرٌ مُبَارَکٌ أَنْزَلْنَاهُ...؛ و اين (قرآن) ذکر مبارکي است که (بر شما) نازل کرديم...». (انبياء: 50)
چهار ـ هم چنين ميفرمايد: «کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْکَ مُبَارَکٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ... ؛ اين کتابي است پربرکت که بر تو نازل کردهايم تا در آيات آن تدبّر کنند...» (ص: 29)
و در برخي موارد نيز آن را منشأ برکت دانسته است از قبيل: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَاراً ؛ و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براي مؤمنان، نازل ميکنيم؛ و ستمگران را جز خسران (و زيان) نميافزايد.» (اسراء: 82)
شفا و رحمت بودن قرآن براي مؤمنان، دو مصداق برکت داشتن آن مي باشد.
عوامل تبرک به قرآن کريم
قرآن کريم به جهت عواملي که خود به آن اشاره کرده داراي برکت است و ميتوان به اين دلايل به قرآن تبرک جست:
1. کلام الهي
خداوند متعال ميفرمايد: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِينَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ کَلامَ اللهِ...؛ و اگر يکي از مشرکان از تو پناهندگي بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود...» (توبه: 6) از آنجا که شنيدن کلام خدا عامل هدايت است، پس از اين جهت داراي برکت است.
2. وسيلهاي براي تمييز حق از باطل
خداوند متعال ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ...؛ اي مردم! حق از طرف پروردگارتان به سراغ شما آمده...». (يونس: 108) و ميفرمايد: «وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ ؛ و ما قرآن را بهحق نازل کرديم؛ و به حق نازل شد». (اسراء: 105)
اگر قرآن حق است، در نتيجه ميتواند ميزاني براي تشخيص حق از باطل در کارهاي انسان باشد؛ هم چنانکه خداوند متعال در آيهاي ديگر به صراحت ميفرمايد: «تَبَارَکَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلي عَبْدِهِ لِيَکُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً ؛ زوالناپذير و پر برکت است کسي که فرقان [کتاب جداکننده حق از باطل] را بر بندهاش نازل کرد تا بيم دهنده جهانيان باشد.» (فرقان: 1)
3. وسيله هدايت
خداوند متعال ميفرمايد: «هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُديً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ ؛ اين، بياني است براي عموم مردم؛ و هدايت و اندرزي است براي پرهيزگاران.» (آل عمران: 138) قرآن وسيله هدايت است و چه برکتي براي قرآن بالاتر از اينکه موجب هدايت افراد شده يا بر هدايت متقين بيفزايد.
4. تبيان هر چيز
خداوند متعال ميفرمايد: «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْکَ الْکِتَابَ تِبْيَاناً لِکُلِّ شَيْء ؛ و ما اين کتاب را بر تو نازل کرديم که بيانگر همه چيز است». (نحل: 89)
5. وسيله رحمت
خداوند متعال ميفرمايد: «...فَقَدْ جاءَکُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَهُدًي وَرَحْمَةٌ ؛ اينک آيات و دلايل روشن از جانب پروردگارتان، و هدايت و رحمت براي شما آمد.» (انعام: 157) اگر قرآن وسيله رحمت الهي است، در نتيجه چه برکتي بالاتر براي قرآن از اينکه موجب گسترش رحمت و مغفرت و ترحم الهي ميگردد.
6. قرآن، نور هدايت
خداوند متعال ميفرمايد: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ؛ از طرف خدا، نور و کتاب آشکاري به سوي شما آمد. خداوند به برکت آن، کساني را که از خشنودي او پيروي کنند، به راههاي سلامت، هدايت ميکند؛ و به فرمان خود، از تاريکيها به سوي روشنايي ميبرد؛ و آنها را به سوي راه راست، رهبري مينمايد.» (مائده: 15 و16)
7. بشارت براي مؤمنين
خداوند متعال ميفرمايد: «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِيراً * وَأَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً ؛ اين قرآن، به راهي که استوارترين راههاست، هدايت ميکند؛ و به مؤمناني که اعمال صالح انجام ميدهند، بشارت ميدهد که براي آنها پاداش بزرگي است. و اينکه آنها که به قيامت ايمان نميآورند، عذاب دردناکي براي آنان آماده ساختهايم.» (اسراء: 9 و 10)
8. شفاي مرضهاي قلبي
خداوند متعال ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَشِفاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُديً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِين ؛ اي مردم! اندرزي از سوي پروردگارتان براي شما آمده است؛ و درماني براي آنچه در سينههاست؛ (درماني براي دلهاي شما؛) و هدايت و رحمتي است براي مؤمنان.» (يونس: 57)
و نيز ميفرمايد: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَاراً ؛ و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براي مؤمنان، نازل ميکنيم؛ و ستمگران را جز خسران (و زيان) نميافزايد.» (اسراء: 82)
9. وسيله خير
خداوند متعال ميفرمايد: «وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَآ أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قَالُوا خَيْرا ؛ (ولي هنگامي که) به پرهيزگاران گفته ميشد: پروردگار شما چه چيز نازل کرده است؟ ميگفتند: خير (و سعادت)» (نحل: 30)
انواع تبرک مشروع از منظر قرآن و حديث
انواعي از تبرک است که نزد عموم مسلمانان حتي وهابيان صحيح ميباشد. اينک به موارد جواز اشاره ميکنيم:
1. تبرک به اسم خداوند
خداوند متعال ميفرمايد: «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْکَرِ اسْمُ اللهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ؛ و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده، نخوريد! اين کار گناه است». و نيز ميفرمايد: «فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَيْکُمْ وَاذْکُرُوا اسْمَ اللهِ عَلَيْهِ ؛ پس، از آنچه اين حيوانات براي شما (صيد ميکنند و) نگاه ميدارند، بخوريد؛ و نام خدا را (به هنگام فرستادن حيوان براي شکار،) بر آن ببريد.» (مائده: 4)
ابن کثير ميگويد: فالمشروع ذکر اسم الله في الشروع في ذلک کلّه تبرکاً و تيمناً و استعانة علي الاتمام و التقبل.(38) مشروع، نام بردن اسم خدا هنگام شروع در تمام آن اعمال به جهت تبرک و تيمن و کمک گرفتن بر اتمام و قبولي است.
2. تبرک به صلوات بر پيامبر (ص)
ابوهريره از پيامبر (ص) نقل کرده که فرمود: مَنْ صَلّي عَلَيَّ وَاحِدَةً صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ عَشْراً. کسي که بر من يک درود بفرستد خداوند بر او ده بار درود خواهد فرستاد.(39) از آنجا که اصل برکت به معناي زيادتي و رشد است، لذا ده برابر شدن ثواب ذکر صلوات مصداق بارز برکت الهي در اين ذکر ميباشد. و از آنجا که اين حديث در صحيح مسلم آمده لذا مورد توافق اهل سنت و حتي وهابيان نيز ميباشد. همانگونه که آنان به اين حديث استدلال کردهاند.
3. تبرک به تلاوت قرآن کريم
خداوند متعال ميفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ کِتَابَ اللهِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ * لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُورٌ ؛ کساني که کتاب الهي را تلاوت ميکنند و نماز را برپا ميدارند و از آنچه به آنان روزي دادهايم پنهان و آشکار انفاق ميکنند، تجارتي (پرسود و) بيزيان و خالي از کساد را اميد دارند. (آنها اين اعمال صالح را انجام ميدهند) تا خداوند اجر و پاداش کامل به آنها دهد و از فضلش بر آنها بيفزايد که او آمرزنده و شکرگزار است.» (فاطر: 29 و 30) از اينکه بر تلاوت قرآن اجر و پاداش کامل متفرع شده به دست ميآيد تلاوت آن اين برکت و اثر تکويني را دارد؛ زيرا پاداش در قيامت تجسم اعمال انسان در دنياست.
4. تبرک به پيامبر (ص) در زمان حيات
وهابيان نيز تبرک به پيامبر (ص) در زمان حيات او را با انواع آن جايز ميدانند. جابر ميگويد: غَزَوْتُ مَعَ رَسُولِ اللهِ (ص) ، فَتَلاحَقَ بِي وَتَحْتِي نَاضِحٌ لِي قَدْ أَعْيَا وَلايَکادُ يَسِيرُ. قالَ: فَقالَ لِي: مَا لِبَعِيرِکَ؟ قَالَ: قُلْتُ: عَلِيلٌ. قَالَ: فَتَخَلَّفَ رَسُولُ اللهِ (صلّي الله عليه وآله وسلّم) فَزَجَرَهُ وَدَعَا لَهُ، فَمَا زَالَ بَيْنَ يَدَيِ الإِبِلِ قُدَّامُهَا يَسِيرُ قَالَ: فَقَالَ لِي: کَيْفَ تَري بَعِيرَکَ؟ قَالَ: قُلْتُ: بِخَيْرٍ، قَدْ أَصَابَتْهُ بَرَکَتُکَ.(40) با رسول خدا (ص) در جنگ شرکت نمودم، حضرت با من روبرو شد در حالي که شتر آبکشي همراهم بود که با حالتي خسته حرکت ميکرد. پيامبر (ص) به من فرمود: شترت چه شده؟ عرض کردم: بيمار است. حضرت به پشت سر شتر رفت و با دست به او فشار داد و براي او دعا نمود، و بعد از آن، همينطور شتر با پاهايش حرکت ميکرد. حضرت به من فرمود: شترت را چگونه مييابي؟ عرض کردم: خوب است؛ چرا که برکت شما شامل حالش شده است.
الف) تبرک به اعضاي جسد پيامبر (ص)
انس بن مالک ميگويد: کَانَ رَسُولُ اللهِ (ص) إِذَا صَلَّي الْغَدَاةَ جَاءَ خَدَمُ الْمَدِينَةِ بِآنِيَتِهِمْ فِيهَا الْمَاءُ، فَمَا يُؤْتي بِإِنَاءٍ إِلاَّ غَمَسَ يَدَهُ فِيهَا، فَرُبَّمَا جَاؤُهُ فِي الْغَدَاةِ الْبَارِدَةَ فَيَغْمَسَ يَدَهُ فِيهَا ؛ رسول خدا (ص) چون نماز صبح را بهجاي ميآورد خدمتکاران مدينه با ظرفهاي آب نزد رسول خدا (ص) ميآمدند و حضرت دست خود را در آن ميزد، و چه بسا صبح سردي ظرف را ميآوردند و حضرت دست خود را در آن فرو ميبرد.(41)
ب) تبرک به موي پيامبر (ص)
انس بن مالک ميگويد: لَقَدْ رَأَيْتُ رَسُولَ اللهِ (ص) وَالْحَلاّقُ يَحْلِقُهُ، وَأَطَافَ بِهِ أَصْحَابُهُ، فَمَا يُرِيدُونَ أَنْ تَقَعَ شَعْرَةٌ إِلاَّ فِي يَدِ رَجُلٍ ؛ رسول خدا(ص) را مشاهده کردم در حالي که پيرايشگر سر حضرت را ميتراشيد و اصحابش به دور او ميگشتند، و دست خود را ميگرفتند و نميگذاشتند که دانه مويي بر زمين افتد.(42)
مسلم به سند خود از انس نقل کرده که گفت: إِنَّ النَّبِيَّ (ص) أَتي مِنٍي فَأَتَي الْجَمْرَةَ فَرَمَاهَا ثُمَّ أَتي مَنْزِلَهُ بِمِني وَنَحَرَ وَقَالَ لِلْحَلاّقِ: خُذْ، وَأَشَارَ إلي جَانِبِهِ الأَيْمَنِ ثُمَّ الأَيْسَرَ، ثُمَّ جَعَلَ يُعْطِيهِ النَّاسَ.(43) پيامبر (ص) به مني آمد، آنگاه به نزد جمره آمد و آن را رمي نمود. سپس به منزل خود در مني آمد و نحر کرد و به پيرايشگر فرمود: بچين (موهاي مرا). و اشاره نمود به طرف راست و سپس به طرف چپ، آنگاه موها را به مردم داد.
واقدي در کتاب «فتوح الشام» مينويسد: ... فَقَالَ خَالِدٌ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) لَمَّا حَلَقَ رَأْسَهُ فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ أَخَذْتُ مِنْ شَعْرِهِ شَعَرَاتٍ فَقَالَ لِي: مَا تَصْنَعُ بِهَؤُلاءِ يَا خَالِدُ!؟ فَقُلْتُ: أَتَبَّرَکُ بِهَا يَا رَسُولَ اللهِ وَأَسْتَعِينُ بِهَا عَلَي الْقِتَالِ قِتَالِ أَعْدَائِي. فَقَالَ لِيَ النَّبِيُّ(ص) : لا تَزَالُ مَنْصُوراً مَا دَامَتْ مَعَکَ. فَجَعَلْتُهَا فِي مُقَدَّمَةِ قَلَنْسُوَتِي فَلَمْ أَلْقِ جَمْعاً قَطُّ إِلاَّ انْهَزَمُوا بِبَرَکَةِ رَسُولِ اللهِ (ص) ...(44)
... خالد ميگويد: چون رسول خدا سرش را در حجّة الوداع تراشيد از موهايش تعدادي برداشتم. حضرت به من فرمود: با اين موها چه ميکني اي خالد! عرض کردم: به آن تبرک ميجويم اي رسول خدا و در جنگهاي با دشمنانم از آنها کمک ميخواهم. پيامبر (ص) به من فرمود: تا مادامي که اين موها با تو هست هميشه ياري شده و پيروزي. و من آنها را در جلو کلاه خودم گذاشتم و با هيچ گروهي مقابله نکردم جز آنکه به برکت رسول خدا (ص) پراکنده ميشدند...
و نيز نقل ميکند: ... وَقَالَ: مَنْ أَنْتَ أَيُّهَا الْفَارِسُ الْهُمَامُ وَالْبَطَلُ الضَّرْغَامُ؟ فَقَالَتْ: أَنَا زَوْجَتُکَ أُمُ تَمِيمٍ يَا أَبَاسُلَيْمَانَ! وَقَدْ أَتَيْتُکَ بِالْقَلَنْسُوَةِ الْمُبَارَکَةِ اِلَّتِي تَنْصُرُ بِها عَلي أَعْدَائِکَ فَخُذْهَا إِلَيْکَ...(45) ... و گفت: تو کيستي اي اسب سوار شجاع، جنگجوي همچون شير؟ او گفت: من همسرت «ام تميم» هستم اي ابوسليمان! و براي تو کلاهي مبارک آوردهام که با آن بر دشمنانت پيروز ميشوي، آن را بگير و نزد خود داشته باش...
ج) تبرک به آب دهان پيامبر (ص)
اسماء دختر ابوبکر به سوي پيامبر (ص) هجرت کرد در حالي که به عبدالله بن زبير حامل بود. او ميگويد: فَأَتَيْتُ الْمَدِينَةَ فَنَزَلْتُ بِقُبَاءَ فَوَلَدْتُهُ بِقُبَاءَ، ثُمَّ أَتَيْتُ رَسُولَ اللهِ (ص) فَوَضَعْتُهُ فِي حَجْرِهِ، ثُمَّ دَعَا بِتَمْرَةٍ فَمَضَغَها، ثُمَّ تَفَلَ فِي فِيهِ، فَکَانَ أَوَّلَ شَيْءٍ دَخَلَ جَوْفَهُ رِيقَ رَسُولِ اللهِ (ص) ...(46) وارد مدينه شدم و در سرزمين قبا فرود آمده و فرزند خود را در آن مکان زاييدم، آنگاه به نزد رسول خدا (ص) آمدم و فرزند را در دامان او گذاردم، حضرت دستور داد خرمايي آورده و آن را جويدند و سپس در دهان او گذاردند، و لذا اولين چيزي که در شکم فرزند وارد شد آب دهان رسول خدا (ص) بود.
د) تبرک به عرق پيامبر (ص)
انس بن مالک ميگويد: کَانَ النَّبِيُّ (ص) يَدْخُلُ بَيْتَ أُمِّ سَلِيمٍ فَيَنَامُ عَلي فِراشِهَا وَلَيْسَتْ فِيهِ، قَالَ: فَجَاءَ ذَاتَ يَوْمٍ فَنَامَ عَلي فِراشِهَا، فَأَتيت فَقِيلَ لَهَا: هَذَا النَّبِيُّ (ص) نَامَ فِي بَيْتِکَ عَلي فِرَاشِکَ. قَال: فَجَاءَتْ وَقَدْ عَرِقَ وَاسْتُنْقِعَ عَرَقُهُ عَلي قِطَعَةِ أَدِيمٍ عَلَي الْفِرَاشِ، فَفَتَحَتْ عَقَيِدَتُها، فَجَعَلَتْ تَنْشِفُ ذَلِکَ الْعَرَقَ فَتْعصِرَهُ فِي قَوَارِيرِهَا، فَفَزِعَ النَّبيُّ (ص) فَقَالَ: وَمَا تَصْنَعِينَ يَا أُمَّ سَلِيمٍ؟ فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللهِ نَرْجُو بَرَکَتَهُ لِصِبْيَانِنَا. قَالَ: أَصَبْتِ.(47) پيامبر (ص) داخل خانه «امّ سليم» ميشد و هنگامي که «امّ سليم» نبود بر روي زيرانداز او ميخوابيد. روزي حضرت چنين کرد. هنگامي که امّ سليم وارد شد به او گفته شد که پيامبر (ص) بر زيرانداز تو آرميده است. او آمد در حالي که پيامبر عرق کرده بود و عرقش بر قطعه اي از پوست در خوابگاهش جمع شده بود. در اين هنگام عقيدهاش آشکار شد و با پارچهاي آن عرق را کشيد و آن را در بلور صاف ريخت. حضرت (ص) تعجب کرد و به او فرمود: چه ميکني اي امّ سليم؟! عرض کرد: اي رسول خدا! براي فرزندانم اميد برکت از آن دارم. حضرت فرمود: خوب کاري کردي.
ه) تبرک به لباس پيامبر (ص)
سهل بن سعد ميگويد: جَاءَتْ اِمْرَأَةٌ إلي النَّبِيِّ (ص) بِبُرَدَةٍ فَقَالَ سَهْلٌ لِلْقَوْمِ: أَتَدْرُونَ مَاالْبُرْدَةُ؟ فَقَالَ الْقَوْمُ: هِيَ شَمْلَةٌ، فَقَالَ سَهْلٌ: هِيَ شَمْلَةٌ مَنْسُوجَةٌ فِيهَا حَاشِيَتُها، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! أَکْسُوکَ هذِهِ، فَأَخَذَهَا النَّبِيُّ (ص) مُحْتَاجاً إِلَيْهَا فَلَبِسَهَا، فَرَآهَا عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الصَّحَابَةِ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ مَا أَحْسَنَ هذِهِ، فَأَکْسِنيِهَا فَقَالَ: نَعَمْ، فَلَمَّا قَامَ النَّبيُّ (ص) لامَهُ أَصْحَابَهُ فَقَالُوا: مَا أَحْسَنْتَ حِينَ رَأَيْتَ النَّبِيُّ (ص) أَخَذَهَا مُحْتَاجاً إِلَيْهَا ثُمَّ سَأَلْتَهُ إِيَّاهَا، وَقَدْ عَرَفْتَ أَنَّهُ لاَ يُسْأَلُ شَيئاً فَيَمْنَعَهُ، فَقَالَ: رَجَوْتُ بَرَکَتَهَا حِينَ لَبِسَهَا النَّبِيُّ (صلّي الله عليه وآله وسلّم) لَعَلِّي أُکْفَنُ فِيهَا.(48) زني بُردهاي را براي پيامبر (ص) آورد. سهل به مردم گفت: ميدانيد که اين بُرده چيست؟ آنان گفتند: چيزي است که به دور خود ميپيچند. سهل گفت: چيزي که به دور خود ميپيچند و دور آن بافته شده است. آن زن گفت: اي رسول خدا! ميخواهم که آن را به تو بپوشانم. پيامبر (ص) در حالي که محتاج به آن بود گرفت و پوشيد. يکي از صحابه آن را بر بدن پيامبر (ص) ديد عرض کرد: اي رسول خدا! چقدر اين بُرده زيباست، آن را به من بپوشان. حضرت فرمود: آري. چون پيامبر (ص) برخاست اصحاب حضرت، او را سرزنش نموده و گفتند: کار خوبي نکردي چون مشاهده کردي که رسول خدا (ص) به آن محتاج بود و تو از حضرت آن را تقاضا کردي، در حالي که ميدانستي اگر از حضرت سؤال شود امتناع نميکند. آن مرد در جواب گفت: چون پيامبر آن را پوشيده بود اميد به برکت آن داشتم، شايد در آن کفن شوم.
و) تبرک به مواضع انگشتان پيامبر (ص)
در حديث ابوايوب انصاري آمده است: فَکَانَ يَصْنَعُ لِلنَّبِيِّ (ص) طَعَاماً فَإِذَا جِيءَ بِهِ إِلَيْهِ سَأَلَ عَنْ مَوْضِعِ أَصَابِعِهِ فَيَتَتَبَّعُ مَوْضِعَ أَصَابِعِهِ.(49) او براي پيامبر (ص) غذا درست ميکرد و چون نزد حضرت ميآورد از جاي انگشتانش سؤال ميکرد و سپس از آن استفاده مينمود.
ز) تبرک به ته مانده ظرف آب پيامبر (ص)
سهل بن سعد ساعدي ميگويد: إِنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) أُتِيَ بِشَرابٍ فَشَرِبَ مِنْهُ وَعَنْ يَمِينِهِ غُلاَمٌ وَعَنْ يَسَارِهِ أَشْيَاخٌ، فَقَالَ لِلْغُلاَمِ: أَتَأْذَنُ لِي أَنْ أُعْطِيَ هَؤُلاَءِ؟ فَقَالَ الْغُلاَمُ: لاَ وَاللهِ، لاَ أَوْثَرُ بِنَصِيبِي مِنْکَ أَحَداً. قَالَ: فَتَلَّهُ رَسُولُ اللهِ (ص) فِي يَدِهِ.(50) براي رسول خدا (ص) آبي آورده شد و از آن آشاميد در حالي که در طرف راست او غلامي و در طرف چپ او پيرمرداني بودند. حضرت به غلام فرمود: آيا اجازه ميدهي که اين ظرف آب را به آنان دهم؟ غلام عرض کرد: نه به خدا، من هرگز سهمم را که از جانب شماست به کسي ايثار نميکنم. در آن هنگام حضرت آب را بر دستان غلام ريخت.
ح) تبرک به آب وضوي پيامبر (ص)
ابوجحيفه ميگويد: خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللهِ (ص) بِالْهَاجِرَةِ فَأُتِيَ بِوُضُوءٍ فَتَوَضَّأَ فَجَعَلَ النَّاسُ يَأْخُذُونَ مِنْ فَضْلِ وُضُوئِهِ فَيَتَمَسَّحُونَ بِهِ.(51) رسول خدا (ص) در هاجره بر ما وارد شد، براي او ظرف وضويي آوردند و حضرت وضو گرفت، مردم شروع به استفاده از زيادي آب وضوي حضرت کرده و آن را به صورت خود ميکشيدند.
5. تبرک به آثار پيامبر (ص) بعد از وفات
الف) مسلم نقل کرده: إِنَّ أَسْمَاءَ بِنْتَ أَبِي بَکْرٍ الصِّدِّيقِ أَخْرَجَتْ جُبَّةً طَيَالَسةً وَقَالَتْ: هذِهِ کَانَتْ عِنْدَ عَائِشَةَ حتّي قُبِضَتْ، فَلَمَّا قُبِضَتْ قَبَضْتُهَا، وَکَانَ النَّبِيُّ (ص) يَلْبَسُهَا فَنَحْنُ نُغْسِلُهَا لِلْمَرْضي يُسْتَشْفي بِهَا.(52)
اسماء دختر ابوبکر پيراهني طيالسي را آورد و گفت: اين پيراهن نزد عايشه بود تا از دنيا رحلت نمود و چون فوت کرد من آن را برداشتم، و پيامبر (ص) آن را ميپوشيد و ما آن را براي مريضان ميشوييم [غساله آن را به مريضان ميدهيم] تا شفا يابند.
ولي الباني ميگويد: و نحن نعلم انّ آثاره (ص) من ثياب أو شعر أو فضلات فقد فقدت و ليس بامکان أحد اثبات وجود شيء منها علي وجه القطع و اليقين.(53) و ما ميدانيم که آثار پيامبر (ص) از لباسها و مو و زوائدي که از حضرت بوده همگي مفقود شده است و هيچ کس نميتواند به طور قطع و يقين چيزي از آنها را ثابت کند.
ب) علي بن محمّد، از ابومعاويه و او از عبدالرحمان بن ابيبکر و او از ابن ابي مليکه و او از عايشه نقل کرده که گفت: لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللهِ (ص) وَأَبُوبَکْرٍ عِنْدَ إِمْرَأَتِهِ ابْنَةِ خَارِجَةٍ بِالْعَوَالِي، فَجَعَلُوا يَقُولُونَ: لَمْ يَمُتِ النَّبِيُّ (ص) ، إِنَّمَا هُوَ بَعْضُ مَا کَانَ يَأْخُذُهُ عِنْدَ الْوَحْيِ، فَجَاءَ أَبُوبَکْرٍ، فَکَشَفَ عَنْ وَجْهِهِ وَقَبَّلَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَقَالَ: أَنْتَ أَکْرَمُ عَلَي اللهِ أنْ يَميِتَکَ مَرَّتَيْنِ، قَدْ وَاللهِ مَاتَ رَسُولُ اللهِ (ص) ، وَعُمَرُ فِي ناحِيَةِ الْمَسْجِدِ يَقُولُ: وَاللهِ مَا مَاتَ رَسوُلُ اللهِ (ص) وَلاَيَمُوتُ حتّي يَقْطَعَ أَيْدِي أُنَاسٍ مِنَ الْمُنَافِقيِنَ کَثيِرٌ وَأَرْجُلُهُمْ. فَقَامَ أَبُوبَکْرُ فَصَعَدَ الْمِنْبَرِ فَقَالَ: مَنْ کَانَ يَعْبُدُ اللهَ فَإِنَّ اللهَ حَيٌّ لَمْ يَمُتْ، وَمَنْ کَانَ يَعْبُدُ مُحَمَّداً فَإِنَّ مُحَمَّداً قَدْ مَاتَ (وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِکُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللهُ الشَّاکِرِينَ). قَالَ عُمَرُ: فَکَأَنِّي لَمْ أَقْرَأَهَا إِلاّ يَوْمَئِذٍ.(54) چون رسول خدا (ص) قبض روح شد و ابوبکر نزد خانمش دختر خارجه در منطقه «العوالي» بود. مردم گفتند: رسول خدا (ص) نمرده است، بلکه اين حالت برخي از حالاتي است که هنگام وحي بر پيامبران عارض ميگردد. ابوبکر آمد و پارچه را از روي پيامبر (ص) برداشت و بين دو چشم او را بوسيد و عرض کرد: تو کريمتري بر خدا که دو بار بميري، به طور حتم به خدا سوگند که رسول خدا (ص) از دنيا رحلت کرده است. عُمَر(خلیفه دوم) در ناحيهاي از مسجد بود و ميگفت: به خدا سوگند! رسول خدا (ص) نمرده است و هرگز نميميرد تا دستها و پاهاي بسياري از منافقان را قطع نمايد. ابوبکر برخاست و بالاي منبر رفت و گفت: هرکس خدا را عبادت ميکند پس بداند که خدا زنده است و نميميرد، و هرکس که محمّد (ص) را ميپرستد پس بداند که محمّد (ص) مرده است (محمد (ص) فقط فرستاده خداست؛ و پيش از او، فرستادگان ديگري نيز بودند؛ آيا اگر او بميرد و يا کشته شود، شما به عقب برميگرديد؟ (و اسلام را رها کرده به دوران جاهليّت و کفر بازگشت خواهيد نمود؟) و هر کس به عقب بازگردد، هرگز به خدا ضرري نميزند؛ و خداوند بهزودي شاکران (و استقامتکنندگان) را پاداش خواهد داد). عُمَر گفت: گويا من تا آن روز آن آيه را قرائت نکرده بودم.
اين حديث صحيح السند بوده و سند ابن ماجه در غايت صحت ميباشد. و نزد اهل سنت ابن ابيمُليکه از موثقترين مردم در نزد عائشه ميباشد.
ج) نقل است که معاويه هنگام وفات وصيت کرد که با پيراهن، شلوار، قبا و مقداري از موي پيامبر (ص) دفن شود.(55)
د) عمر بن عبدالعزيز هنگام وفاتش دستور داد: مو و ناخني از پيامبر (ص) را آورده، در کفنش قرار دهند.(56)
ه) ابن سعد ميگويد: «در حنوط انس بن مالک، کيسهاي از مشک و مويي از موهاي رسول خدا (ص) را قرار دادند».(57)
و) ابن سيرين ميگويد: به عبيده گفتم: نزد ما مقداري از موي پيامبر (ص) از طرف انس يا اهل او باقي مانده که براي من محبوبتر است از دنيا و آخرت.(58)
ز) صفيه ميگويد: هرگاه عمر بر ما وارد ميشد دستور ميداد تا کاسهاي که از رسول خدا (ص) نزد ما بود به او دهيم، سپس آن را از آب زمزم پر مينمود و از آن ميآشاميد و به قصد تبرک بر صورتش ميپاشيد.(59)
ح) انس ميگويد: پيامبر (ص) بر امّ سليم وارد شد و در آنجا مشکي از آب ديد که بر ديوار آويزان شده بود؛ آنگاه پيامبر (ص) ايستاده از آن آب آشاميد. امّ سليم مشک را برداشته و دهانه آن را بريده و براي تبرک نزد خود نگاه داشت.(60)
ط) ابن سيرين نقل ميکند: «نزد انس بن مالک، عصايي از رسول خدا (ص) بود که بعد از وفاتش آن را با او بين پهلو و پيراهنش دفن نمودند».(61)
ي) ابراهيم بن عبدالرحمان بن عبدالقاري ميگويد: «ابن عمر را ديدم که دستش را بر جايگاه پيامبر (ص) در منبر کشيده و به صورت خود ميماليد».(62)
ک) يزيد بن عبدالله بن قسيط ميگويد: جماعتي از اصحاب پيامبر (ص) را ديدم که وقتي مسجد از جمعيت خالي ميشد، دست بر دستگيره منبر رسول خدا (ص) گذارده، آنگاه دعا مينمودند.(63)
ل) داود بن صالح ميگويد: روزي مروان به روضه رسول خدا (ص) وارد شد، ديد شخصي صورتش را بر روي قبر پيامبر (ص) گذارده است. به او گفت: آيا ميداني چه ميکني؟ هنگامي که آن شخص صورتش را برداشت مروان ديد که او ابوايّوب است. ابوايّوب در جوابش فرمود: من به جهت اين سنگ نيامدهام، بلکه به خاطر رسول خدا (ص) آمدهام.(64) صورت گذاشتن ابوايوب انصاري بر قبر پيامبر (ص) به جهت تبرک بوده است.
م) طاهر بن يحيي حسيني به سند خود از امام علي (ع) نقل ميکند: بعد از دفن رسول خدا (ص) فاطمه(ها) بر بالاي قبر پدرش ايستاد و مشتي از خاک قبر را برداشته و بر ديدگانش ماليد و فرمود: مَاذَا عَلَي مَنْ شَمُّ تُرْبَةُ أَحْمَدَ أَنْ لاَ يَشَمَّ مَدَي الزَّمَانِ غَوَالِيَا صُبَّتْ عَلَيَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّها صُبّتْ عَلَي الأَيَّامِ عدن لَيَالِياً(65) بر کسي که تربت احمد (پيامبر) را ببويد ابداً سختي و بدبختي نخواهد ديد؛ مصيبتهايي بر من وارد شد که اگر بر روزها وارد ميشد به شب تبديل ميشدند.
خاک قبر پيامبر (ص) را بر ديدگان خود ماليدن، دليل بر تبرک است.
ن) سمهودي نقل ميکند: عبدالله بن عمر دست راستش را بر قبر شريف پيامبر(ص) ميماليد و بلال نيز صورتش را. آنگاه از عبدالله بن احمد بن حنبل نقل ميکند که اين عمل به جهت شدت محبت بوده، و بدين جهت تعظيم و احترام اشکالي ندارد.(66)
س) ابوالدرداء ميگويد: شبي بلال مؤذن پيامبر (ص) در عالم رؤيا پيامبر (ص) را زيارت نمود. حضرت (ص) به او فرمود: اين چه جفايي است که در حق ما نمودي! آيا وقت آن نشده که به زيارت ما بيايي؟ بلال محزون و خائف از خواب بيدار شد؛ فوراً سوار بر مرکب خود شد و به سوي مدينه حرکت نمود و مستقيماً به کنار قبر پيامبر (ص) آمد و شروع به گريه کرد؛ در حالي که صورتش را به قبر مبارک ميماليد. حسن و حسين(هما) بر او وارد شدند، بلال آنان را در بغل گرفت و بوسيد.(67)
صورت بر قبر پيامبر (ص) ماليدن، دليل بر تبرک است.
ع) نافع نقل ميکند: «ابن عمر را ديدم که نماز ميگزارد در مکانهايي که رسول خدا (ص) نماز خوانده بود...».(68) ابن حجر در شرح اين حديث ميگويد: «از اين عمل ابن عمر استفاده ميشود که دنبال نمودن آثار پيامبر (ص) و تبرک به آنها مستحب است».(69)
ف) ابن عبدالبرّ ميگويد: ابن عمر از آثار رسول خدا (ص) بسيار متابعت مينمود و در مواقف عرفه و ديگر مواضع به دنبال مکاني ميرفت که رسول خدا (ص) در آنجا وقوف نموده بود.(70)
ص) قاضي عيني در شرح حديث عثمان بن عبدالله بن وهب درباره موي پيامبر (ص) ميگويد: نزد ام سلمه تعدادي از موي قرمز پيامبر (ص) بود که در ظرفي نگهداري ميکرد و هميشه مردم هنگامي که مريض ميشدند به آن تبرک ميجستند و از برکت آن استشفا ميبردند، و موي حضرت را برداشته و در ظرفي از آب گذاشته و آن را ميآشاميدند و بدين صورت شفا پيدا ميکردند...(71)
ظ) يحيي بن حارث ذماري ميگويد: واثلة بن اسقع را ملاقات کردم و به او گفتم: تو با اين دستت با رسول خدا (ص) بيعت کردهاي؟ گفت: آري. گفتم: دستت را بده تا ببوسم. او دستش را به من داد و من آن را بوسيدم.(72)
بوسيدن دست وائله از باب تبرک شدن دست وي با دست دادن به پيامبر (ص) بوده است.
ش) بخاري در کتاب «الادب المفرد» از عبدالرحمان بن رزين نقل کرده که گفت: گذرمان بر ربذه افتاد. به ما گفته شد که سلمة بن اکوع (رحمه الله) در آنجا است. ما به نزد او آمده و بر او سلام کرديم. او دستانش را بيرون آورد و گفت: با اين دو دست با رسول خدا (ص) بيعت نمودم. مشاهده کرديم که کف دستانش همانند کف پاي شتر کلفت بود، ما برخاسته و آن را بوسيديم.(73) اين بوسيدن نيز از باب تبرک بوده است.
ث) ابي برده ميگويد: وارد مدينه شدم و عبدالله بن سلام را ملاقات نمودم، او به من گفت: به منزل من بيا تا از ظرفي که رسول خدا (ص) در آن آب آشاميده به تو آب دهم و نيز در مکاني که رسول خدا در آن مکان نماز خوانده نماز بهجا آوري.(74)
خ) بخاري نقل ميکند: چون هنگام وفات عمر بن خطاب رسيد به فرزندش عبدالله گفت: به نزد عايشه برو و سلام مرا به او برسان و نگو اميرالمؤمنين زيرا من امروز اميرالمؤمنين نيستم، بلکه بگو: عمر بن خطاب از تو ميخواهد تا اجازه دهي من در کنار دو صاحبم دفن شوم. عبدالله اذن گرفت و سلام کرد و بر عايشه وارد شد درحالي که اوميگريست، و گفت: عمر سلام ميرساند و از شما اجازه ميخواهد تا در کنار دو صاحبش دفن شود...(75) و واضح است که درخواست عمر به جهت تبرک به قبر پيامبر (ص) بوده و قبر او را مبارک مي دانسته است.
ق) عبدالله بن احمد بن حنبل ميگويد:
پدرم را ديدم که تارمويي از موهاي پيامبر (ص) را گرفته و بر لبهاي خود ميگذارد و ميبوسد، و گمان ميکنم که آن را بر چشم خود ميگذاشت و نيز در آبي ميشست و آن را ميآشاميد و به واسطه آن استشفا ميجست. و نيز ديدم که کاسه پيامبر (ص) را گرفته و در آب فرو برده و از آن ميآشاميد... و نيز ثابت شده که عبدالله بن احمد از پدرش سؤال کرد درباره کسي که برآمدگي منبر پيامبر (ص) و نيز حجره حضرت (ص) را مسّ ميکند. او در جواب گفت: «من به اين عمل اشکالي نميبينم».(76)
تبرک به پيامبر (ص) بعد از وفات در سيرة مسلمانان
بر اساس روايات و اسناد تاريخي مسلمانان همواره به اسم و نام و آثار پيامبر (ص) متبرک ميشدند. واقدي در کتاب «فتوح الشام» نقل ميکند: ... قَالَ خَالِدٌ: أَبْرِزْ عَلَي اسْمِ اللهِ تعالي، فَإِنَّکَ کُفْوٌ، وَاللهِ تعالي يُعيِنُکَ عَلَيْهِ. وَخَرَجَ قَيْسُ بْنُ هُبَيْرَةٍ وَأَجْري جَوَادَهُ حتّي لينِ عَرِيکَتِهِ وَکَسْرِ حِدَّتِهِ ثُمَّ سَرَحَهُ نَحْوَ الْبِطْرِيقِ وَهُوَ يَقُولُ: بِسْمِ اللهِ وَعَلي بَرَکَةِ رَسُولِ اللهِ (ص) ...(77) ... خالد گفت: به نام خداي متعال حمله کن، که کفو (همآورد) او هستي و خداوند متعال تو را بر ضد او ياري خواهد کرد. و قيس بن هبيره بيرون آمد و اسبش را حرکت داد و پشت آن را رام کرده و از تنديش کاست، آنگاه او را به طرف فرماندة روميان حرکت داد در حالي که ميگفت: به نام خدا و به برکت رسول خدا (ص) ...
ذهبي و ابن عساکر از اسماعيل بن يعقوب تميمي نقل کردهاند که گفت: کان محمّد بن المنکدر يجلس مع اصحابه قال: فکان يصيبه صمات، فکان يقوم کما هو حتّي يضع خدّه علي قبر النبيّ (ص) ثم يرجع، فعوتب في ذلک فقال: انّه يصيبني خطرة فاذا وجدت ذلک استغثت بقبر النبي (ص) و کان يأتي موضعاً من المسجد في السحر يتمرغ فيه و يضطجع. فقيل له في ذلک؟ فقال: انّي رأيت رسول الله (ص) في هذا الموضع.(78)
محمد بن منکدر با اصحابش مينشست. گاهي زبانش بند ميآمد، او در همان حال برميخواست و گونه خود را بر قبر پيامبر (ص) ميگذاشت و سپس برميگشت و به يارانش ملحق ميشد. به جهت اين کارش سرزنش شد، گفت: مرض خطيري بر من عارض شده، بدينجهت هرگاه به سراغم بيايد به قبر پيامبر (ص) پناه ميبرم. او هنگام سحر به گوشهاي از مسجد ميرفت و صورت خود را به خاک ميماليد. به او گفته شد که چرا چنين ميکني؟ گفت: رسول خدا (ص) را در اين موضع مشاهده کردم.
اينکه محمد بن منکدر گونه خود را بر قبر پيامبر (ص) گذاشته از باب تبرک بوده است.
ابن تيميه در کتاب «الردّ علي الأخنائي» نقل کرده که درباره تبرک به منبر پيامبر (ص) از احمد بن حنبل نقل شده که گفت: ... أمّا المنبر فنعم، قد جاء فيه. قال ابو عبدالله: شيء يروونه عن ابي فديک، عن ابن ابي ذئب، عن ابن عمر انّه کان يتمسح علي المنبر و قال: و يروونه عن سعيد بن المسيب في الرمانة. قلت: و يروونه عن يحيي بن سعيد انّه حيث اراد الخروج إلي العراق جاء إلي المنبر فمسحه و دعا. فرأيته استحسنه ثم قال: لعلّه عند الضرورة و الشيء.(79)
... امّا منبر [پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) ] آري، دربارة آن [روايت] آمده است. ابوعبدالله گفته: چيزي در اين باره از ابن ابي فديک، از ابن ابي ذئب، از ابن عمر نقل شده که او منبر [رسول خدا (ص) ] را مسح ميکرد. و گفت: اين مطلب را از سعيد بن مسيب درباره برآمدگيها و جادستي منبر رسول خدا (ص) نيز روايت کردهاند. گفتم: آن را از يحيي بن سعيد روايت ميکنند که چون خواست از عراق خارج شود کنار منبر [رسول خدا (ص) ] آمد و آن را مسح کرد و دعا نمود. مشاهده کردم که اين عمل را نيک شمرده و سپس گفت: شايد به جهت ضرورت يا کاري بوده است.
قاضي جهضمي مالکي در کتاب «فضل الصلاة علي النبي (ص) به سندش از نافع نقل ميکند که گفت: إِنَّ ابْنَ عُمَرَ کَانَ إِذَا قَدِمَ مِنْ سَفَرٍ صَلّي سَجْدَتَيْنِ فِي الْمَسْجِدِ، ثُمَّ يَأْتِي النَّبِيَّ (ص) فَيَضَعُ يَدَهُ الْيُمْني عَلَي قَبْرِ النَّبِيِّ (ص) وَيَسْتَدْبِرُ الْقِبْلَةَ، ثُمَّ يُسَلِّمُ عَلَي النَّبِيِّ (ص) ...(80) همانا ابن عمر چون از سفري باز ميگشت دو سجده در مسجد بهجاي ميآورد، آن گاه خدمت رسول خدا (ص) ميآمد و دست راستش را بر قبر حضرت ميگذاشت و پشت به قبله ميکرد، و سپس بر پيامبر (ص) درود ميفرستاد...
گذاشتن دست بر قبر پيامبر (ص) نشانه تبرکجستن از آن بوده است.
ذهبي در کتاب «سير اعلام النبلاء» ميگويد: قلت: أين المتنطع المنکِر علي احمد، و قد ثبت انّ عبدالله سأل اباه عمّن يلمس رمانة منبر النبي (ص) و يمسّ الحجرة النبوية فقال: لا أري بذلک بأساً، اعاذنا الله و إياکم من رأي الخوارج و من البدع.(81)
گفتم: کجاست انديشمند متفکري که بر احمد (بهخاطر کارش) ايراد گرفته باشد، در حالي که ثابت شده که عبدالله از پدرش دربارة کسي که دسته منبر پيامبر (ص) را لمس کرده و حجره او را مسّ ميکند سؤال کرد، او گفت: در آن اشکالي نميبينم، خداوند ما و شما را از رأي خوارج و از بدعتها نجات دهد.
ذهبي در شرح حال احمد بن عبدالمنعم مي گويد: انّه کان يکره مسّ قبر النبي (ص) قلت: کره ذلک لانّه رآه اساءة ادب. و قد سئل احمد بن حنبل عن مسّ القبر النبوي و تقبيله، فلم ير بذلک بأساً، رواه عنه ولده عبدالله بن احمد. فان قيل: فهلاّ فعل ذلک الصحابة؟ قيل: لانّهم عاينوه حيّاً و تملّوا به و قبلوا يده، و کادوا يقتتلون علي وضوئه و اقتسموا شعره المطهرّ يوم الحجّ الأکبر، و کان إذا تختم لا تکاد تخامته تقع إلاّ علي يد رجل فيدلک بها وجهه و نحن فلمّا لم يصحّ لنا مثل هذا النصيب الأوفر ترامينا علي قبره بالالتزام و التبجيل و الاستلام و التقبيل. ألا تري کيف فعل ثابت البناني، کان يقبّل يد انس بن مالک و يضعها علي وجهه و يقول: يد مست يد رسول الله (ص) ... ألا تري الصحابة من فرط حبّهم للنبي (ص) قالوا: ألا نسجد لک؟ فقال: لا، فلو اذن لهم لسجدوا له سجود اجلال و توقير لا سجود عبادة، کما قد سجد اخوة يوسف (ع) ليوسف. و کذلک القول في سجود المسلم لقبر النبي (ص) علي سبيل التعظيم و التبجيل لا يکفر به اصلاً، بل يکون عاصياً، فليعرف انّ هذا منهيّ عنه، و کذلک الصلاة إلي القبر.(82) او از مسّ کردن قبر پيامبر (ص) کراهت داشت. من ميگويم: او بدين جهت کراهت داشت که آن را اسائه ادب ميدانست. از احمد بن حنبل درباره مسّ قبر پيامبر (ص) و بوسيدن آن سؤال شد او اشکالي در آن نديد. اين مطلب را فرزندش عبدالله بن احمد از او روايت کرده است. اگر گفته شود: چرا صحابه چنين نکردند؟ گفته شده: زيرا صحابه پيامبر (ص) را در زمان حيات او مشاهده کرده و از ديدنش بهره مند شده و دستش را بوسيدند و نزديک بود که به جهت بهرهمندي از آب وضوي پيامبر (ص) با هم بجنگند، و موهاي پاک آن حضرت را در روز حج اکبر تقسيم کردند، و چون آب دهان ميانداخت سعي ميکردند تا در دستان يک نفر از آنها قرار گيرد و آن را به صورت خود ميماليد. و ما چون به اين بهره وافر نائل نشديم خودمان را بر قبر او مياندازيم و به آن پناه گرفته و شاد ميشويم و دست کشيده و ميبوسيم. آيا نديدي که چه کرد ثابت بناني، او دست انس بن مالک را ميبوسيد و بر صورتش ميکشيد و ميگفت: دستي است که دست رسول خدا (ص) را مسّ کرده است...
آيا نديدي صحابه را که از شدت محبتشان نسبت به پيامبر (ص) گفتند: آيا بر تو سجده کنيم؟ حضرت فرمود: هرگز و اگر به آنها اجازه سجده ميداد برايش سجده اجلال و تعظيم ميکردند نه سجده عبادت، همانگونه که برادران يوسف (ع) براي يوسف چنين کردند. همچنين است گفتار درباره سجده مسلمان نسبت به قبر پيامبر (ص) به جهت تعظيم و شادي که اين امر هرگز کفر به حساب نميآيد، بلکه تنها معصيت است، و بايد دانسته شود که اين عمل مورد نهي واقع شده است، و هم چنين نماز به طرف قبر آن حضرت.
...........................................
پی نوشت ها:
1. مجله الدعوة، ص 37، شماره 1612.
2. فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الافتاء، فتواي 3019.
3. السؤال علي الهاتف، شيخ ابن عثيمين، البدع و المحدثات، ص 259.
4. فتاوي اسلامية، ج 4، ص 29.
5. اقتضاء الصراط المستقيم، صص 367 و 368.
6. مجموع فتاوي و رسائل، ابن عثيمين، رقم 366.
7. سنن نسائي، ج 1، صص 221 ـ 223؛ مسند الشاميين، ج 1، ص 194.
8. معجم مقاييس اللغه، ج 4، ص 352.
9. مفردات راغب، ص 44.
10. صحاح اللغه، ج 4، ص 157.
11. معجم المقاييس اللغه، ج 1، ص 230.
12. جمهرة اللغه، ج 1، ص 272.
13. معاني القرآن، ج 2، ص 23.
14. تهذيب اللغه، ج 10، ص 231.
15. النهايه، ج 1، ص 120.
16. تهذيب اللغه، ج 10، ص 230.
17. المحرر الوجيز، ج 7، ص 77.
18. لسان العرب، ج 13، ص 458.
19. صحيح بخاري، ج 4، ص 118؛ صحيح المسلم، ج 1، ص 305.
20. النهايه، ج 1، ص 120؛ شرح نووي بر صحيح مسلم، ج 4، ص 166.
21. مسند احمد، ج 6 ص 277.
22. کشاف، زمخشري، ج 1، ص 369 و...
23. صحيح مسلم، ج 1، ص350.
24. صحيح بخاري، ج 3، ص 119.
25. صحيح بخاري، ح5444.
26. تفسير خازن، ج3، ص 319.
27. تفسير القرآن العظيم، ابن کثير، ج4، ص 169.
28. تفسير قرطبي، ج2، ص 113.
29. صحيح بخاري، ج 1، ص 399؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 1010.
30. بدائع الفوائد، ابن قيم، ج 3، ص 655.
31. صحيح بخاري، ج 1، ص 164؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 455.
32. عمدة القاري، ج9، ص 199.
33. سنن ترمذي، ج 4، ص 285.
34. تفسير کشاف، ج 1، ص 293.
35. البداية و النهاية، ج 2، ص 8.
36. تفسير ابن کثير، ج 1، ص 313.
37. المعجم الکبير، ج 11، ص 98.
38. تفسير ابن کثير، ج 1، ص 19.
39. صحيح مسلم، ج 1، ص 306.
40. صحيح بخاري، ح2967؛ صحيح مسلم، ح715 و 110.
41. صحيح مسلم، ج 4، ص 1812.
42. صحيح مسلم، ج 4، ص 1812.
43. همان.
44. فتوح الشام، ج 1، ص 220.
45. فتوح الشام، ج 1، ص 130.
46. صحيح بخاري، ج 6، ص 216؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1691.
47. صحيح مسلم، ج 4، ص 1815.
48. صحيح بخاري، ج 7، ص 82.
49. صحيح مسلم، ج 3، ص 1623.
50. صحيح بخاري، ج 6، ص 249؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1603.
51. صحيح بخاري، ج 1، ص 55؛ صحيح مسلم، ج 1، صص 360 و 361.
52. صحيح مسلم، ج 3، ص 1641.
53. التوسل انواعه و احکامه، الباني، ص 146.
54. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 520.
55. السيرة الحلبية، ج 3، ص 109؛ الاصابة، ج 3، ص 400؛ تاريخ دمشق، ج 59، ص 229.
56. طبقات ابن سعد، ج 5، ص 406.
57. همان، ج 7، ص 25.
58. صحيح بخاري، ج 1، ص 51.
59. الاصابة، ج 3، ص 202؛ اسد الغابة، ج 4، ص 352.
60. مسند احمد، ج 7، ص 520؛ طبقات ابن سعد، ج 8، ص 313.
61. البداية و النهاية، ج 6، ص6
62. طبقات ابن سعد، ج 1، ص 254
63. همان.
64. المعجم الاوسط، ج 1، ص 94؛ الجامع الصغير، ص 728
65. وفاء الوفا، ج 4، ص 1405.
66. همان.
67. تاريخ دمشق، ج 7، ص 137؛ تهذيب الکمال، ج 4، ص 289؛ اسد الغابه، ج 1، ص 244
68. صحيح بخاري، ج 1، ص 130.
69. فتح الباري، ج 1، ص 469.
70. الاستيعاب، ج 2، ص 342.
71. عمدة القاري في شرح صحيح البخاري، ج18، ص 79.
72. مجمع الزوائد، ج 8، ص 42.
73. الادب المفرد ص 144؛ طبقات ابن سعيد، ج 4، ص 39.
74. صحيح بخاري، کتاب الاعتصام، بالکتاب والسنة.
75. صحيح بخاري، کتاب الجنائز، باب ما جاء في قبر النبيّ (ص) و کتاب فضائل الصحابة، باب قصة البيعة.
76. سير اعلام النبلاء، ج 11، ص 212.
77. فتوح الشام، ج 1، صص 194و195.
78. سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 358؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 56، ص 50.
79. الردّ علي الأخنائي، ج 1، ص 169.
80. فضل الصلاة علي النبي (ص) ، ج 1، ص 84
81. سير اعلام النبلاء، ج 11، ص 21.
82. معجم شيوخ الذهبي، ص 55
...........................................................
نویسنده: علی اصغر رضوانی.
ماخذ: کتاب وهابيت و تبرک، علی اصغر رضوانی، مشعر، تهران، 1390ش.
|