1. مهناز رئوفی بهائی مسلمان شده در گفتگو با ایران
مهناز رئوفی متولد ۱۳۴۹ در سنندج است. از سادات طباطبایی است ولی به واسطه این که پدرش بهایی بود او نیز بهایی ماند. می گوید اگرچه اجداد او از مسلمانان سرشناس و صاحب احترام و معتمد بودند و هم اکنون آرامگاه های آنان مورد تکریم مسلمانان است ولی پدربزرگ های او به مسلک بهائیت درآمدند. او، برادرانش، همسر برادران و خواهرانش از اعضای فعال تشکیلات بهائیان بودند به شکلی که برادران او هم اکنون نیز از سران بهائیت در ایران محسوب می شوند. رئوفی اسلام آوردنش را تنها خواست و لطف خدا می داند و وقتی از این مسئله سخن به میان می آورد احساسات و شوق کاملاً بر بیانش غالب می شود اگرچه به این واسطه هزینه سنگینی را نیز پرداخت کرده است. او می گوید: اگرچه فردی بسیار عاطفی و وابسته به خانواده هستم ولی به واسطه خروج از بهائیت از خانواده طرد شدم و اجازه پیدا نکردم که بعد از سال ها خانواده ام را ملاقات کنم و پدرم هم در این سال ها از دنیا رفت و این اتفاق نیز برایم خیلی سنگین بود. با این حال او این مسئله را به جان خرید و حاضر شد برای یافتن حقیقت هزینه آن را نیز پرداخت کند. خانم مهناز رئوفی، در محیط بهائی رشد یافت، اما فسادها و تناقض هایی که در کار هم کیشان خود (به ویژه سران محفل بهائیت) دید، وی را به شدت از این مسلک بیزار کرد و این امر، همراه با مطالعه مستقیم درباره اسلام، باعث تشرف او به اسلام و تشیع گردید.
به گزارش "خدمت"؛ خاطرات خانم رئوفی که اخیراً تحت عنوان «سایه شوم؛ خاطرات یک نجات یافته از بهائیت» توسط انتشارات کیهان نشر یافته، حاوی نکات بسیار جالبی در افشای مواضع ضد اسلامی و ضد انقلابی تشکیلات بهائیت است. با هم بخش هایی از آن را میخوانیم:
فساد اخلاقی در بهائیت
در بهائیت هر گونه تعصبی ممنوع است و این ریشه در سیاست استعمار دارد که با ترویج این اعتقاد، تعصب ملی، تعصب دینی، تعصب وطنی و هر عرق و علاقه و غیرتی را از انسان میگیرد تا به راحتی بتواند بهرهکشی کند... خیلی از خانم های بهائی لباس های نازکی میپوشیدند و منظره بسیار کریه و زشتی به وجود میآوردند و رؤسای تشکیلات چیزی به آنها نمیگفتند و آزادی مطلق داده بودند. دیگر کسی حق اعتراض نداشت.
بیبند و باران تشویق هم میشوند
در جامعه مسلمان ها، هر کس در رعایت حجاب و یا خلوت با اجنبی کوتاهی نماید مورد اعتراض و بازخواست افکار عمومی (و نه تشکیلاتی) واقع شده و با او برخورد میشود و در جامعه بهائی هر کس بیحجاب تر باشد به اصطلاح باکلاس تر و بافرهنگ جلوه میکند و هر کس برای ایجاد ارتباط با اجنبی راحت تر و در واقع گستاخ تر باشد امروزی تر و در تشکیلات از عزت و احترام بیشتری برخوردار خواهد بود. من در مقایسه این دو جامعه وقتی به اعمال و رفتار بعضی از مسلمانان، خصوصاً به خلافکاران و معصیتکاران، فکر میکردم، میدیدم آنها کسانی هستند که تربیت مذهبی نشدهاند و از احکام و دستورات اسلام سرپیچی کردهاند. اما در بهائیان اگر اعمال خلافی سر میزند برای این است که هیچ گونه مانع شرعی ندارند. در واقع اسلام را نمیشود در اعمال مسلمانان جستجو کرد ولی بهائیت را در اعمال بهائیان میتوان یافت؛ چون اگر اعمال نابجایی از افراد مسلمان سر میزند به علت بی توجهی به تعلیمات اسلام است.
ارتباط با علما ممنوع
بهائیان فقط در صورتی با مسلمانان رفت و آمد دارند که مطمئن باشند هیچ خطری آنها را تهدید نمیکند و ضمناً میتوانند بهائیت را تبلیغ کنند و باعث تبلیغ افکار بهائیگری شوند. آنها فقط با افراد کاملاً بیسواد و عامی صحبت میکردند و من هیچ وقت ندیدم که یک بهائی با یک عالم مسلمان بنشیند و از بهائیت حرفی بزند؛ میدانستند که محکوم میشوند. لذا اصلاً با عالمان و تحصیل کردگان و خـصـوصـاً روحـانـیـون هـیـچگـونـه بـحـثـی پـیش نمیکشیدند.
شستشوی مغزی کودکان
زمانی که معلم مهد کودک بهائیان شدم برنامههایی که به من میدادند تا به بچهها بیاموزم کاملاً در راستای شستشوی مغزی آنها بود و من میدیدم که چگونه از 3 سالگی، کودکان را نسبت به اسلام و مسلمانان بدبین میکردند و مغز کوچک آنها را با خرافات و اوهامی که ارمغان بهاء و عبدالبهاء بود پر میکردند و چگونه با آوردن مثال ها و بیان داسـتـان هـایـی، آنـان را از خارج شدن از بهائیت میترساندند و با [وجود] این ترس و وحشتی که در دل کودکان از انتخاب راهی به جز راه بهاء میانداختند و با وحشتی که آنان از طرد شدن و اخراج شدن از خانه و خانواده داشتند، شعار بیاساس «تحرّی حقیقت» را سر میدادند و به ظاهر وانمود میکردند که بهائیان در پانزده سالگی پس از تحری حقیقت میتوانند راه خود را انتخاب نمایند، در حالی که هیچ کدام از بهائیان حق نداشتند. کتابهای سایر جوامع را مطالعه کنند، حق نداشتند کتابهای ردیه را که بیشتر، بهائیان مسلمان شده آنها را نوشته بودند مورد مطالعه قرار دهند.
بگذار مردم با موشک باران صدام بمیرند
در زمان جنگ [ایران و عراق] وقتی مردم کشته میشدند، بهائیان با بیرحمی تمام میگفتند از این مسلمانان هر چه کشته شود کم است. خصوصاً وقتی رادیوهای خارجی، آمار شهادت رزمندگان را در جبههها به اطلاع مردم میرساندند با ناسزاگویی به رزمندگان ابراز مسرت و خشنودی میکردند. بهائیان در زمان جنگ با کنارهجویی از شرکت در جبههها اعلام کردند که مخالف جنگ هستند و به بهانه عدم دخالت در سیاست از به دست گرفتن سلاح امتناع کردند و کوچک ترین فعالیتی برای دفاع از کشور از خود نشان ندادند. آنها که دائماً در کلاس ها و مجالس از عشق به عالم بشریت دم میزدند، آنان که از اُلفت و محبت طوری سخن سرایی میکردند که گویی برتر و مهربانتر از همه اقشار عالمند، در عمل نه تنها بویی از انسانیت و محبت نبرده بلکه درندهخوییشان گُل میکند و از خبر شهادت جوانان عزیز این مرز و بوم اظهار خوشحالی و مسرت میکنند.
شادی در رحلت امام(ره)
در جـریـان رحـلـت امـام(ره) ازدحام جمعیت دل سوخته و آن نمایش حقیقی مراسم عزاداری در باور نمیگنجید. آن همه ایمان، عشق،و... انسان را وادار به حسرت و غبطه میکرد. سنگ در آن روز میگریست و من شاهد اشک بچههای برادرم بودم که قلبشان رئوف تر و پاکتر بود. قلب خودم از جا کنده میشد، اما بهائیان وقتی به هم میرسیدند این خبر ناگوار و این مصیبت گران مردم دلسوخته را به هـم تـبـریـک مـیگفتند و اگر جشن و پایکوبی نمیکردند از ترس مردم بود.
یک بسیجی، مرا آگاه کرد
با اشاره به گفتگویش با یک بسیجی خدمتگزار به نام (مهدی صالحی که چندی پس از جنگ تحمیلی، هنگام خنثی سازی مین در شلمچه به شهادت رسید) مینویسد: مهدی ذهنیت مرا نسبت به اسلام تغییر داد و طوری به تبلیغ اسلام پرداخت که واقعاً منقلب شدم و شک و تردیدم نسبت به حقانیت بهائیت بیشتر شد. آن روز من به مطالبی پی بردم که قبلاً از آنها بیاطلاع بودم و در اثر تبلیغات سوء تشکیلات، عکس قضیه در مغزم فرو رفته بود. عمده مطالب این که تشکیلات اسلام را برای ما دینی کوچک و عقبافتاده که پر از خرافات و اوهام است معرفی کرده بود و من فهمیدم که بهائیان اعتقادات خرافی بعضی از مردم بیسواد و بیاطلاع را به عنوان اسلام به ما معرفی کردهاند، در حالی که خود اسلام دینی بسیار جامع و کـامـل و بـینـقـص اسـت کـه بسیار انسان ساز و تعالی بخش است.
دیگر به بهاء و عبدالبهاء ایمان ندارم!
خانم مهناز رئوفی در شرح گفتگوی خود با یک فرد بهائی (به نام آقای منطقی) در خانه خویش، در ایام ناراحتی شدید خود از سران محفل بهائیت میگوید:در حالی که وسایلم را جمع میکردم چشمم به تابلوی عکس عبدالبهاء افتاد. با عصبانیت تابلو را برداشتم و بر زمین کوبیدم و با هر دو پا روی آن ایستادم و گفتم: تشکیلاتی که ارمغان اراجیف توست مرا بدبخت کرد. آقای منطقی لبخند تلخی زد و گفت: تو خیلی اشتباه کردی. اتفاقاً اعضای محفل حرفهای ترین خلاف کارهای دنیا هستند و کثیف ترین گناهان از آنان صادر میشود. خود من شاهد تعویض زنان محفل با همدیگر بودهام و به حدی از آنان کثافت کاری و رذالت دیدهام که اگر پاکترین افراد عضو محفل شوند هرگز به آنان اعتماد نخواهم کرد. حرف های آقای منطقی برایم تازگی داشت او از غیرانسانیترین اعمال که از اعضای محفل قبل از انقلاب سر میزد برایم گفت و ایرادهایی اساسی از خود بهائیت گرفت، من مبهوت و متحیر به آقای منطقی نگاه میکردم. او به چه جرأتی چنین چیزهایی را میگفت به او گفتم: از این که طرد شوید نمیترسید؟ گفت: تصمیم داریم به خارج از کشور برویم و از دست کارهای این تشکیلات راحت شویم. گفتم پس چه کسی واقعاً بهائی است؟ همه که یا از ترس بهائی ماندهاند یا منفعتی را دنبال میکنند یا مثل شما، ظاهراً بهائی هستند. پرسیدم به بهاء و عبدالبهاء چه؟ به آنها هم ایمان ندارید؟ عینکش را کمی بالاتر برد، دستی بر محاسن خود کشید و گفت: آدم های زرنگی بودهاند؛ خوب توانستند چیزی مشابه با ادیان دیگر درست کنند. علاوه بر مقام و منزلت، پول خوبی هم به جیب زدند!
منبع: www.aviny.com
.................................................................
2. مسلمان شدن یک بهایی در یاسوج
فرامرز بهین آیین پس از بازگشت به ایران در ایام عزاداری سال92 به دین اسلام گروید. و اکنون ساکن کشورمان است. فرقه ضاله بهائیت که ده ها سال در حال تبلیغ و به انحراف کشاندن افکار مردم کشور بوده و از احساسات پاک و اعتقادات دینی مردم سوء استفاده می کرد، توانست در برهه ای از زمان طرفدارانی را در استان کهگیلویه و بویراحمد نیز جذب کند.
هر چند با تبلیغ آیین پاک اسلام توسط علمای دردمند و در صحنه استان همچون مرحوم آیت الله سید کرامت الله ملک حسینی و مرحوم شهید حجت الاسلام سید محمود رایگانی، از رواج این فرقه گمراه در استان جلوگیری شد اما عده ای هر چند کم از مردم استان فریب خورده و به این گروه گرایش پیدا کردند. تلاش این دو روحانی برجسته و انقلابی در آن دوران که رژیم پهلوی – که از حامیان ترویج این فرقه ضاله بود. بر کشور حاکم بود در میان افراد گمراه شده نیز زیاد شده بود تا بتوانند جلو گمراهی بیشتر این افراد را بگیرند.
با پیروزی انقلاب اسلامی در کشور کسانی که در این آیین انحرافی باقی مانده بودند به آمریکا پناهنده شده و در آنجا و تحت حمایت های این کشور و با مستمری بیت العدل از سرزمین های اشغالی توسط رژیم نامشروع اسرائیل قرار گرفتند. روحیه حقیقت یاب و جستجو گر برخی از این افراد باعث شد تا سال های سال با وجود ساختار خاص حاکم بر این فرقه ضاله، به دنبال حقیقت دین باشند. در این میان همه ساله شاهد اسلام آوردن برخی از این افراد هستیم که کتاب هایی نیز در شرح احوالشان نوشته شد. از جمله مستبصرین، می توان به کسانی اشاره کرد که خارج از ایران و در میان تبلیغات فراوان بهائیان بودند، مانند خانمی یاسوجی، ساکن آمریکا که به دین مبین اسلام گرایش پیدا کرد و به این چشمه زلال پیوست و فرامرز بهین آیین که از ایرانی های مقیم آمریکا بود که به این فرقه گرایش پیدا کرد و در تاسوعای امسال به دین اسلام گروید و مسلمان شد.
فرامرز بهین آیین، با گرایش به اسلام، از آمریکا فرار کرد و پس از بازگشت به ایران، در ایام عزاداری سید و سالار شهیدان کربلا امسال به دین اسلام گروید و اکنون ساکن کشورمان است. بهین آیین مدت ۱۳ سال در آمریکا ساکن بود در ایام سوگواری امام حسین (ع) مسلمان شد. وی پس از گرویدن به دین اسلام گفت: مدت ها قصد مسلمان شدن را داشتم اما زمان اعلام رسمی آن را به یک روز دینی موکول کردم و تصمیم گرفتم که در روز تاسوعای حسینی این کار را انجام دهم.
منبع: http://www.adyannet.com
کهگیلویه و بویراحمدkvb.ir
...............................................................
3. مسلمان شدن یک بهایی
«میم. الف» فردی که تنها مسلمان شناسنامهای نبود بلکه قلبش مالامال از عشق به اسلام و موعود و امام زمانش بود و با قلب پاک و ضمیر سادهاش به دنبال حقیقت میگشت و چه ناجوانمردانه افراد تشکیلات بهائیت او را با این عنوان که موعود ظهور کرده به دام خود انداختند و 13 سال از تمام توانمندی و احساساتش در جهت پیشبرد اهداف شوم خود سوء استفاده کردند. او آنقدر در گرداب تشکیلات غرق شده بود که تمام لحظات زندگی خویش را فدای تشکیلات کرد تا آنجا که زندگی زناشوییاش که در تمام این سالها به تلخی گذشت در حال فروپاشی بود. اما خداوند، مهربان است و بزرگ. زندگیاش به تار مویی رسید اما پاره نشد و او دوباره با توفیق الهی و کمک دوستانش به دامان پرمهر اسلام بازگشت.
چطور با بهائیت آشنا شدید؟
من در سال 76 در کارخانهای در شهر کرمان کار میکردم که متوجه شدم سرپرست کارگاه بهائی است و بسیار راغب شدم که درباره بهائیت بیشتر بدانم. این قضیه همین طور ادامه پیدا کرد تا اینکه مرا به خانهشان دعوت کردند که در آنجا مراسم دعا داشتند. در این جلسه دعا سؤالاتی رد و بدل شد و من کمکم وارد محیط بهائیها شدم. محیط آنها را در ظاهر بسیار پاک و به دور از ریا و دروغ دیدم.
برنامه آنها برای جذب شما چگونه بود؟
بعد از مدتی شرکت در جلسهها، مهمانی و دورهها به من کتابهایی میدادند که آنها را مطالعه کنم. این کتابها شامل جامعه بینالمللی و طرح روحی بود. حدود پنج سال به همین منوال گذشت تا اینکه من جذب بهائیت شدم و طبق گفتههای آنها به این نتیجه رسیدم که بهاءالله حق است و بهائیت آئین متعالی است.
بهائیت را چطور به شما نشان دادند که حاضر شدید آن را بپذیرید؟
در ابتدا با آوردن یک سری آیههای قرآنی در ذهن من شبهه ایجاد کردند و سپس از کتاب «ایقان» استدلال آوردند که حضرت محمد، آخرین پیامبر نیست و هر هزار سال یک بار، موعود جدیدی ظهور میکند و بهاءالله همان موعود است
اگر آنها معتقدند هر دولتی باید خود، مشکلات جامعه را حل کند، پس چرا در سیاست داخلی ایران دخالت میکنند و درباره نظام جمهوری اسلامی تا این حد سیاهنمایی میکنند؟
در جلساتی که شرکت میکردیم مشکلات جامعه را بسیار بزرگ جلوه میدادند و می گفتند فقر در جامعه بیداد میکند، با این همه ثروتی که در جامعه وجود دارد نباید هیچ فقیری در کشور باشد و همه باید از امکانات رفاهی از جمله آب و برق برخوردار باشند. اگر تعالیم بهاءالله در کشور اجرا شود ما یک کشور بزرگ و ایدهآل داریم و این مشکلات اصلاً در جامعه بهائی وجود ندارد و این مسائل همه در جامعه اسلامی است.
پس از جذب افراد مسلمان و اتمام پروسه کتابخوانی چه برنامهای در دستور کار بود؟
هر بهائی را به عنوان یک سلول زنده میدانستند و میگفتند هر فردی بعد از اینکه با تعالیم بهائی آشنا شد باید سلول سازی کند و به همراه افراد دیگری که بهائی شدهاند، حلقه مطالعاتی را تا حدی تقویت کنند که به یک ضیافت برسند. به این ترتیب ما با تشکیل ضیافت، خودمان یک جامعه بهائی جدید را پایهگذاری میکردیم.
ارتباط شما به عنوان گروه مسلمانی که بهائیت را پذیرفته بودید با افراد بهائی دیگر به چه ترتیب بود؟
ارتباط من با جامعه بهائی بسیار کم بود و من تنها با چهار خانواده بهائی در ارتباط بودم. به ما اجازه آشنا شدن با خانوادههای دیگر را نمیدادند، به این دلیل که ممکن بود جامعه بهائی در خطر قرار گیرد چون جامعه بهائی به جمهوری اسلامی تعهد داده بود که هیچگونه فعالیت تشکیلاتی نداشته باشد و اینطور وانمود میکردیم که خودجوش عمل میکنیم. بیتالعدل معتقد بود که نباید به جامعه بهائی آسیب برسد و اگر آسیبی هم وجود دارد به فرد برسد، نه به جامعه.
آیا این موضوع که باید با افراد محدودی در ارتباط باشید، برای شما ایجاد سؤال نمیکرد؟ دلخور نمیشدید؟
چرا دلخوری برایم پیش میآمد و اینکه چرا من نباید جامعه بهائی را بشناسم و در دل جامعه بهائی باشم؟ آنها به من جواب میدادند به دلیل این که وجود شما برای ما ارزشمند است و برای حفظ امنیت خودتان، بهتر است که ارتباطتان محدود باشد تا سریع شناسایی نشوید.
توجه کردید که این کار دقیقاً یک کار سیستماتیک و اطلاعاتی است؟
بله، آن موقع که به بهائیت تعصب زیادی داشتم به این مسائل توجه نمیکردم و فکر نمیکردم که یک طعمه هستم. در این مدت با مشکلات زیادی روبهرو شدم و همه ابعاد زندگی من دچار تنزل و تزلزل شد. حتی همسرم قصد جدایی از من را داشت. فکر میکردم تمام این مشکلات به این دلیل است که من سرباز امام زمان(عج) هستم و این لطفی است که شامل حال من شده است و باید زندگی و فرزندانم را فدای این مسأله کنم.
شما فقط چند سال جذب تشکیلات بودید و اینطور زندگی خود را فدای تشکیلات کردید، حال وضعیت افرادی که از بدو تولد در این فرقه بودهاند، به چه شکل است؟
شاید بتوان جواب این سؤال را در اصل تجری حقیقت پیدا کرد. کودکان معصومی که از سه سالگی تحت تعالیم اجباری قرار میگیرند تا با آموزههای بهائی آشنا شوند. این کودکان تا سن 15 سالگی فرصت دارند تا موضع خود را در مقابل بهائیت اعلام کنند. هر چند تحت این آموزش های سفت و سخت 12 ساله نوجوان بهائی چارهای جزء بله گفتن به بهائیت را ندارد. من خود شنیدم و میدانم که در غیر این صورت نه تنها از جامعه بهائی بلکه از خانواده خود نیز طرد میشود. بنابراین واضح است که زندگی خود را فدای تشکیلات کند. من خدا را شکر میکنم که توانستم از دام تشکیلات رها شوم و انشاءالله هیچ کسی گرفتار فرقه و فرقه بازی نشود.
منبع: خبرگزاری جوان
|