فهرست مطالب
- زندگي و شخصيت
- ايده هاي اصلي
1. ميدان هاي انرژي
2. پيوندگاه
3. محو گذشته شخصي
4. تقدس طبيعت
- تأمل و بررسي
نيم نگاهي به عرفان سرخپوستي
عرفان سرخپوستي از جمله عرفان هاي نوظهور در كشور است كه از آن به عرفان ساحري هم ياد مي شود. در دهه اخير كتاب هايي با نام اين مسلک در کشورترجمه و چاپ گرديد. مؤسس اين جريان «کارلوس کاستاندا» است که 12 کتاب از وي به فارسي موجود است. آن چه وي تحت عنوان عرفان سرخپوستي نگاشته است همه آموزش ها و تعليماتي است که کاستاندا از استاد خود «دون خوان» فراگرفته است.
اين مکتب از نظر جغرافيايي به بوميان آمريکا مربوط مي شود و خاستگاه آن قاره آمريکا بخصوص کشور مکزيک است كه در آيين قديمي تولتك ريشه دارد.(1) مردمان اصيل امريکا در نگاه ديني خود دسته اي از نيروهاي فوق طبيعي و قدرت هاي طبيعي را در تغيير و تحولات عالم موثر مي دانند گروهي از ايشان بر اين باورند که ارواح خدايان گوناگون در هستي ايفاي نقش مي کنند. توجه خاص آنها به «طبيعت» و قدرت و درک و شعور طبيعت و نيروهاي برآمده از آن، باعث شده که اديان بومي آمريکا «جان گرا» شناخته شوند. قبل از آثار کاستاندا جهان با عرفان سرخپوستي آشنايي نداشت. وي با تاليف کتابهايي علاوه بر توضيح و تبيين يکي از روش هاي جديد معنويت گرا، قدمي در جهت معرفي اديان قديمي امريکا به جهانيان برداشت.
زندگي و شخصيت:
از گفتني هاي عرفان هاي نو ظهور، عدم اطلاع دقيق بر جزئيات زندگي پاره اي از سردمداران اين جنبش هاست. همچنان که زندگي افرادي همچون ماهاريشي ماهش، پال توئيچل در هاله اي از ابهام قرار دارد، در مورد کارلوس کاستاندا هم گزارش ها و اختلاف نظرهاي مختلفي در مورد مکان تولد و تربیت وي وجود دارد، وي خود را متولد 1935 در سائوپائولو در برزيل معرفي کرده است.(2) اما اسناد رسمي مهاجرت آمریکا حکایت از این دارد که وی متولد پروست. پدر وی مدعی است که هیچ علاقه ای به مکاتب رازورانه نداشته اما همسر سابقش گفته که تنها موضوعی که در مورد آن با هم گفتگو می کردیم «راز واری» بوده است. کاستاندا هم چنین ادعا کرده که پدرش استاد ادبیات بوده است اما مجله تایم پدر کاستاندا را طلا ساز معرفی کرده است.(3) کاستاندا در جواني به آمريکا مهاجرت نمود و به عنوان شهروند آمريکايي در دبيرستان هاليوود ديپلم خود را اخذ نمود و در آن جا دوره هاي مختلف هنري، روزنامه نگاري و ادبيات را طي کرد. وي در سال 1960 با زني که 14 سال از وي بزرگتر بود ازدواج کرد که در مدت کوتاهي به جدايي منجر گرديد.(4) کاستاندا در سال 1998 به علت سرطان کبد در لوس آنجلس در گذشت.
کاستاندا که در رشته مردم شناسي مشغول تحصيل بود جهت تکميل پايان نامه خود در مورد گياهان توهم زا به مکزيک مسافرت کرد(5) و از طريق يکي از دوستانش با فردي به نام «دون خوان» آشنا شد. اين آشنايي باعث شد ارتباط عميق شاگردي ـ استادي بين وي و دون خوان برقرار شود که قريب دو دهه به طول انجاميد. بعدا کاستاندا از طریق دون خوان با جادو گر دیگری به نام «دون خونارو» آشنا شد که او هم بر افکار کاستاندا تاثیر شایانی گذاشت. در مورد دون خوان غير از نوشته هاي کاستاندا هيچ اطلاع دقيقي و هيچ سند معتبري از جمله کتاب، فيلم، عکس، صدا در دست نيست.(6) بعضي از پژوهشگران وجود «دون خوان» را مورد تردید قرار داده اند و پاره ای دیگر از اساس وجود او را انکار کرده اند. انها دون خوان را محصول توهمات و خيال پردازي هاي کاستاندا شمرده اند. به گمان ايشان دون خوان ساخته و پرداخته خيالات کاستاندا بود و بس.
به گفته کالوس کاستاندا، دون خوان در جواني تحت نظر يک استاد ساحري درآمد و در حلقه مريدان وي جاي گرفت. در آن حلقه که تعدادي زن و مرد حضور داشتند، دون خوان به تدريج تا مقام «ناوال» پيش رفت. ناوال لقبي است که به اساتيد برجسته مرام ساحري گفته مي شود. در همين ايام بود که کاستاندا به حلقه شاگردان دون خوان وارد مي شود.
کتاب هاي کارلوس کاستاندا که مراحل کار آموزي وي نزد دون خوان است حاوی تعليماتي است که دون خوان تحت نام عرفان و کشف و شهود به شاگردان وفادارش کاستاندا ياد داده است. کاستاندا در جای جای آثارش از مراودات خود با دون خوان گزارش لحظه به لحظه ارائه داده است.(7)
گفته هاي کاستاندا غير از دستورات دون خوان، بسياري از اعتقادات آيين تولتک که يکي از آيين هاي بوميان آمريکاست را در خود دارد.(8) در نوشته هاي کاستاندا به کسي که در آيين ساحري جهت معرفت دروني و کشف و شهود گام بر مي دارد «سالک مبارز» خطاب مي شود. به تعبيري وي «راه سالکان مبارز شکلي از همواره زيستن در مبارزه طلبي بودن است، تعريف دقيق ندارد. رفتار سالک مبارز، انديشه، خط مشي، استقامت انتخاب و موثق ترين راه در هر عمل است».(9)
ايده هاي اصلي:
1ـ ميدان هاي انرژي
«انسان ها متشکل از تعداد بي پاياني از ميدان هاي انرژي رشته گونه اند که همچون گوي درخشاني متجلي مي شود و جادوگران نام تخم مرغ نوراني بر آن نهاده اند. اين رشته هاي انرژي که بي نهايت و بسيار متنوع هستند از پديده اي به نام عقاب نشات مي گيرد. دون خوان به اين رشته هاي انرژي فيوضات عقاب مي گويد. انسان موجودي است متشکل از مجموعه اي از رشته هاي انرژي نوراني شبيه تخم مرغ. درون اين تخم مرغ نقطه درخشاني وجود دارد به نام پيوندگاه، انسان از طريق نقطه اي در پيله درخشان خود به نام پيوندگاه، قسمت ناچيزي از فيوضات عقاب را جذب کرده و مورد شناسايي قرار مي دهد. آنچه براي ما قابل شناسايي است، آنچه براي ما به شکل اين جهان و تمامي پديده هاي موجود در آن ظهور مي يابد، همين فيوضات عقاب است که از طريق پيوندگاه جذب مي شود. با اعمال ساحري و سير و سلوک، انسان مي تواند پيوندگاه خود را جابجا کند و در نتيجه قسمت ديگري از فيوضات عقاب را جذب نمايد و لذا دنياهاي ديگري با ابعاد متفاوت تري را درک نمايد.» (10)
از نظر دون خوان و کاستاندا دنيا از اشياء جامد آنگونه که مردم مشاهده مي کنند ساخته نشده بلکه از ميدان هاي انرژي ساخته شده است يعني مطابق با فرضيات جدید فيزيک.(11) بنابه ادعاي دون خوان «تنها واقعيت متعالي، وجود ميدان هاي انرژي در هستي است (فيوضات عقاب) که در خوشه ها و نوارهايي دسته بندي شده اند. 48 نوار بزرگ فيوضات وجود دارد که فقط 2 تا از آنها از طريق مشاهده و درک عادي در اختيار بشر است.»(12)
در نگاه عرفان ساحری با پذیرش این اصل که همه چیز در هستی انرژی است بسیاری از خصلت های آزار دهنده انسان ها قابل تغییرند و با این نگرش است که سلامتی جسم و روح تؤمین می شود. «خشم مقدار زيادي انرژي مصرف مي کند و هيچ کار مثبتي هم انجام نمي دهد، ضعف و ناسلامتي به جاي مي گذارد اگر خودمان را به جاي «من» يک ميدان انرژي ببينم که نبايد آن را هدر دهيم، خشم را کنار مي گذاريم.»(13) بسیاری از قوای انسانی که در مسیر سلوک نقش اساسی را به عهده دارند در مرام ساحری مقدار زیادی از انرژی است: «اراده آنچنان که ساحر آن را مي فهمد تجمع انرژي در دسترس است.»(14) هر مقدار که مقدار انرژي بيشتري داشته باشيم زندگي سالم و بهتري داريم، هر کس که انرژي دارد مي تواند هر کاري انجام دهد.
2ـ پیوندگاه
کاستاندا به نقل از دون خوان دو نوع آگاهي براي انسان بر مي شمارد:
الف) آگاهي سوي راست: به تمامي دانش ها و معلومات اکتسابي گفته مي شود که انسان در برخورد با جهان اطراف و دنياي پيرامون(15) بدست مي آورد. تمامي تبيين و تفسير هاي بشري از هستي در اين دسته از آگاهي قرار دارد. از نگاه دون خوان هرچند اين دسته آگاهي در چشم انسان ظاهر بين، بسان کوهي بلند و برافراشته جلوه مي کند ولي براي سالک مبارز از اين جهت که اين امور فقط فريب دنياي غير واقعي است خوار و بي ارزش جلوه مي کند.
ب) آگاهي سوي چپ: دسته اي از آگاهي هاي غير عادي است که براي سالک مبارز رخ مي دهد. اين آگاهي نتيجه ورود انسان به دنياي ديگري است که همان جهان واقعي است. با دستيابي به اين اگاهي سالک مبارز متوجه مي شود که تفسيرها و تبيين هايي که ديگران به سالک القاء کرده اند همه غير واقعي و مربوط به ذهن بوده است. واقعيت جهان ـ که جلوه يکپارچه انرژي است ـ خود را مي نماياند و موهوم بودن اصل عليت خود را نشان مي دهد.
طبق تعليمات دون خوان انسان در حالت عادي، پيوندگاهش در سمت راست بدن قرار دارد و در حالت عرفاني و آگاهي برتر، اين پيوندگاه جاي خود را در سمت چپ بدن قرار مي دهد و در اين حال است که سالک قدرت جادويي خود را بدست مي آورد.(16) کار جادوگر دست يابي به همين امر است يعني توانايي بر تغيير پيوندگاه و تمامی آموزش های دون خوان برای قدرت بر جابجایی پیوندگاه است. (17) از طرفی دیگر نيرويي شگرف در هستي ـ که دون خوان آن را عقاب مي خواند ـ آگاهي هاي انسان و دانش و معلومات او را در هنگام مرگ مي بلعد چرا که آگاهي، غذاي عقاب است. (18) در آثار کاستاندا دو اصطلاح «تونال» و «ناوال» حکايت گر همين دو نوع آگاهي است که انسان ها با آن مواجهند. «تونال» همان دنيايي است که الان مي شناسيم و ساخته و پرداخته ذهن ماست و بهره اي از واقعيت ندارد. «ناوال» همان حقايق پشت پرده اي است که در سير و سلوک به شيوه ساحري کشف مي شود.
3ـ محو گذشته شخصي
به عقیده دون خوان سالک مبارز باید «من» را در خودش از بین ببرد تا بتواند به عالمی دیگر گام نهد و حقایقی دیگر را مشاهده کند . این فرایند که از بین بردن خود و دفع خود بزرگ بینی هم نام نهاده شده همان محو گذشته شخصی است که سالک مبارز را به آزادی می رساند. راهی که جهت محو گذشته شخصی پیشنهاد می کنند نشان ندادن حقیقت خود به دیگران و رمز آلود زیستن است. دون خوان به کاستاندا نصيحت مي کند که «اگر مي خواهد از قيد و بندهاي قضاوت مردم آزاد شود بايد شروع به محو خويشتن کند. مهي در اطراف خود ايجاد کند که از خود موجودي اسرار آميز و پيش بيني ناپذير بسازد. بايد تا آن حد خودمان را محو کنيم که حتي براي خودمان نيز مرموز شويم. [محو گذشته شخصي]باعث مي شود يقين درباره آنچه که آن را دنياي واقعي مي دانيم را نيز از دست بدهيم آنگاه مي یابیم که هم واقعيت من و هم واقعيت بيروني چيزي جز توصيفات نيست.»(19) از همين نگاه است که در تمرين هاي عملي عرفان ساحري به مريدان توصيه مي شود: «هيچ يک از کارهايي را که انجام مي دهيد با اطرافيان در ميان مگذاريد ـ چون باعث تقويت گذشته شخصي مي شود. نگذاريد کسي بفهمد مي خواهيد چکار کنيد. وقتي که همه مي دانند در کجا هستيد نمي توانيد خود را پنهان کنيد».(20)
4 ـ تقدس طبیعت
طبيعت و نيروهاي آن و زمين از منظر عرفان ساحري تقدسي خاص دارد و همين تقدس است که هدف يک سالک را در اين عرفان رقم مي زند. زمين براي سرخپوست مکزيکي متعلق به مردم نيست بلکه مردم متعلق به زمين هستند،(21) مراسم «به ياد آوردن زمين» که يکي از مراسم عبادي عارفان سرخ پوستي است و در يک آغاز برگزار مي شود هيچ گاه با حضور غريبه ها برگزار نشده است و فقط سرخ پوستان جواز ورود به اين مراسم را دارند از همين جهت از جزئيات اين مراسم هيچ خبري به بيرون داده نشده است.(22)
اشتياق روحي و معنوي عارف ساحري بر يک چيز مبتني است و آن اين است که «زمين تهيه کننده بنيادين همه چيز است و بايد تجليات آگاهانه انسان ها جهت هماهنگي با طبيعت معطوف گردد.»(23) «اگر شما درباره چاره درد و رنج بشر بپرسيد پيشنهاد خواهم کرد دوباره ارتباطي را بازيابيد که مارا با زمين پيوند مي دهد، يعني بندناف از دست رفته مان ... وجودي را به ياد آوريد که ما را تغذيه مي کند (زمين) ... به کودکانمان در مدارس پيش از آن که جمع و تفريق بياموزيم بايد ياد دهيم به موجودي احترام بگذارند که ما را پناه مي دهد» (24) زمين را در هيچ لحظه اي فراموش نکنید، زمين مي تواند به ما کمک کند که در وجوه «من ديگر» غوطه ور شويم. کاستاندا در بخش هاي مختلف آثارش اشاره به تمرين «مبارزان سالک» مي کند که خود را در زمين به خاک مي سپارد و مي گويد سالکان مبارز خود را در زمين دفن مي کنند تا به روشن بيني دست يابند يا بيماري خويش را درمان کنند. (25)
تأمل و بررسي:
1ـ چنان که در آموزش هاي دون خوان به کاستاندا بارها و بارها بازگو شده است هدف و غايت در عرفان ساحري دست يافتن به «قدرت هاي جادويي» است. رسيدن به اين نوع قدرت ها در سايه دست يافتن به مرکز تجمع انرژي در بدن حاصل مي شود و عارف در مرام ساحري کسي است که بتواند اين مرکز انرژي را جابجا کند و با اين جابجايي به دسته اي از نيروهاي غير طبيعي دست پيدا يابد. واژه ديابلرو (26) که به معني جادوگر شرور است همان لقبي است که به عارفان برجسته سرخپوستي گفته مي شود. کاستاندا مي گويد: «دون خوان در وصف معلمش، واژه ديابلرو را به کار مي برد. بعداً فهميدم اين واژه کلمه اي است که صرفاً سرخپوستان سونورايي به کار مي برند و به شخص شروري گفته مي شود که به جادوي سياه مبادرت مي کند و قادر است خودش را به شکل حيواني مثل سگ يا گرگ امريکايي و يا هر مخلوقي ديگر در آورد.»(27) کاستاندا در جاي دیگر اشاره مي کند که هدف در عرفان ساحري تبديل شدن به «مرد معرفت» است.(28) اما «مرد معرفت» را چنين توضيح مي دهد: «از صحبت هاي دون خوان مي توان نتيجه گرفت که مرد معرفت مي توان يک ديابلرو (جادوگر جادوي سياه) باشد، از اين طريق رابطه اي ناگسستني بين مرد معرفت و ديابلرو وجود دارد.»(29)
قدرت های غیرعادی خود تحلیل جداگانه لازم دارد، بگذریم که اساسا این گونه توانائی ها به خودی خود بیان گر هیچ مزیتی نیست و به معنای معنویت حقیقی و عرفان راستین نیست و از طرف دیگر این گونه قدرت ها اختصاص به شمن ها و سالکان عرفان ساحری ندارد و در میان همه آیین ها افرادی که از این گونه توانایی ها برخوردارند یافت می شوند.(30) اما نکته ای که ذکر ان در مورد عرفان ساحری خالی از لطف نیست این است که به شهادت تاريخ سلسله پيامبران الهي همه مأمور بوده اند به آدميان گوشزد نمايند که انسان بريده از خدا و گسسته از مبدأ، از نظر محرومیت و دوری از تعالی روحی، همچون چهارپاست، يعني مقام بالفعل براي انسان بي خدا حيوانيت است و اين حقيقت نياز به اثبات ندارد. بنابراين مجاهدت رسولان الهي همه براي خروج انسان از مقام حيوانيت و وصول به مقام والاي انساني بوده و اگر مکتبی قدرت یابد آدمی را قدمی از جایگاه حیوانیت به مقام منیع انسانی نزدیک نماید توانسته به آدمی خدمت نماید و هر اندازه که در ایجاد فاصله بین صفات حیوانی و صفات ملکوتی انسان توفیق یابد به همان میزان در خور ستایش و تحسین است، نه آن که همچون دون خوان با جان کندن اثبات گردد که هنر انسان در تبديل شدن به ديگر چهار پايان و جانوران است. رياضت ها و آموزش هاي دون خوان همه جهت برخورداري انسان از توانايي های حيوانات طراحي شده است. باید پرسید براستي اين مرام با عرفان چه نسبتي دارد؟
اگر بپذيريم که فنوني که دون خوان آموزش داده همه توانمندي جادويي به تمرين کننده مي دهد باز جای این سوال خالی است که اصولا در برخورداري از اين قدرت ها چه کمالي نهفته است؟ کدام جنبه از ابعاد معنوي و ملکوتي انسان با قدرت هاي اين چنينی شکوفا مي شود؟
حتي اگر انسان از بدو تولد مجهز به اين گونه قدرت ها متولد شود و عمري را با اين قدرت ها بگذراند آيا ميل کمال جويي انسان ارضا شده و تمامي قواي وجودي انسان به تعالي رسيده است؟ آيا اين منطق مي تواند عقل کاوشگر انسان را براي انتخاب چنين هدفي به عنوان «غايت سير انسان» قانع کند؟ بالاخره آيا رسيدن به اين گونه قدرت¬ها به انسان تضمين مي دهد که آن چه اتفاق افتاده است متضمن سعادت انسان مي باشد؟
در مقام دفاع از عرفان ساحري مي توان به گونه اي ديگر هدف عرفان ساحري را توضيح داد و با آرایشی علمي آن را به مرز قبول نزديک نمود. با اين بيان که؛ طبيعت همچون انسان، زنده، با شعور و هدفمند است. مي توان در سايه اتحاد با طبيعت، جمال و جلال و اقتدار و محبت را تجربه کرد. ارتباط با طبيعت، ارتباط با حقيقت هستي است و متحد شدن با طبيعت، وحدت يافتن با روح جهان است. بنابراين شناخت طبيعت و اتحاد با قواي طبيعت و پيوند با روح طبيعت و در نتيجه فناي در نيروي طبيعت غايتي است که مراتبي از وحدت عرفاني و اتحاد معنوي را در درون خود دارد.
در بيان فوق هرچند سخن از «تجربه وحدت با طبيعت» به ميان آمده اما در این تبیین به ظاهر عرفانی يک حقيقت فراموش شده و آن همانا «خالق طبيعت» است که مبدأ آفرينش است، يعني حقيقت يکتايي که جوهره هستي است و طبیعت بی جان، بدون اتکاء به آن صلاحیت غایت بودن را ندارد.
2 ـ عرفان ساحري که به خاطر توجه ويژه به نيروهاي طبيعت «عرفان طبيعت گرا» نام گرفته است يک نقص اساسي دارد و آن فراموش کردن آن دسته از قواي معنوي انسان است که مستقيم با طبيعت و کشف طبيعت ارتباط پيدا نمي کند. يعني تنها آن دسته از گرايش هاي معنوي انسان که مي تواند به طور مستقيم در وحدت با طبيعت و تسلط بر نيروهاي طبيعي و فوق طبيعي به کار آيد در عرفان ساحري مورد توجه است و ديگر گرايش هاي ماورايي انسان حتي مورد اشاره هم قرار نمي گيرد از همين روی مفاهيمي مانند عشق، محبت، خدمت به مردم، عبادت و مراقبه که در ديگر عرفان هاي نوظهور اوراق زیادی را به خود اختصاص داده است در عرفان ساحري خبری از انها نیست و همه فضایل روحی در آیین های جادویی و نگرش های آميخته با اوهام خلاصه مي شود. این مرام از آن جا که فقط دستوراتی شخصی با هدف بازیابی قدرت های غیر عادی عرضه نموده است هیچ دستور العمل جمعی جهت اصلاح اجتماع ندارد گویا بشر به زندگی جمعی و زیستن در اجتماع نیازی ندارد. در مرام سرخپوستی آن چه اهمیت دارد خود سالک است و دست یابی به قدرت های ماورائی و حفظ این قدرت ها، از همین نگاه است که کاستاندا تصریح می کند که استادم تاکنون چندین نفر را با قدرت های جادویی کشته است.(31)
3 ـ قواي عقل، حس، خيال و وهم هرکدام در ساحت وجودي انسان جايگاهي دارند و در رشد و ترقي معنوي انسان سهيم اند و بخشي از مراتب شکوفايي روحي انسان به کارکرد اين قوا مربوط مي شود. آنچه در عرفان ساحري به صورت برجسته ديده مي شود «عقل ستيزي» است آن هم به بهانه دست يافتن به بطن عالم. در اين مرام عقل کنار گذاشته مي شود و آن چه به عنوان جايگزين معرفی مي گردد «وهم» است و پردازش اين قوه. در بسیاری از گفتگوهای کاستاندا و دون خوان شاه بیت «توجه به احساسات» است(32) و فصل الخطاب «ناکارامدی عقل و ناتوانی برهان» است به گونه ای که دریافت های قوای حسی هم مورد تشکیک قرار می گیرد و آنچه چشم می بیند و عقل تأیید می کند همه درحوزه دنیای غیر واقعی (تونال) قرار می گیرد. سؤالي كه به ذهن هر مخاطبي مي رسد، اين است كه به فرض كه قوه وهم بتواند انسان را به حالاتي جديد برساند و به تعبير كاستاندا انسان را در دنياي ناشناخته ها غرق نمايد، آيا دنياي جديدي كه به قيمت از اعتبار انداختن دريافت هاي حس و درك هاي عقل نمايان مي شود و از كانال قوه وهم حاصل مي گردد مي تواند از دنياي حس و عالم عقل، واقفعي تر باشد؟ با چه ترازويي كاستاندا اصيل تر بودن درك وهم را نسبت به عقل و عالم محسوسات مي سنجد؟ اگر شكاكيت انسان به قواي حسي خود هم سرايت كند، كدام دريافت از تيررس شك در امان مي ماند؟ و بالاخره اصالت را بايد به كدام قوه داد؟ به سوالي ديگري هم بايد پرداخت و آن اين كه حوزه دريافت هاي قوه وهم تا كجاست و اساساً كارآيي و واقع نمايي آنچه ميزان است؟ اگر بپذيريم كه كار ذاتي اين قوه نمايش هاي غيرمنطبق با واقع است، نه راهبري به دنياي واقعي كه كاستاندا ادعا نموده، در آن صورت، نظام معرفتي كه كاستاندا عرضه كرده است، از اساس مخدوش خواهد بود.
گياهان قدرت و داروهاي روانگردان همچون پيوت، قارچ، تاتوره و بذر ذرت که کاستاندا شرحي دراز درباره کشت و تربيت و طرز استفاده از آنها در کتاب هايش آورده است همگي با منطق «محور قرار دادن قوه وهم» درعرفان ساحري است و به حاشيه راندن قوه درک و تعقل. عرفان ساحري به گونه اي وحشتناک به استفاده از گياهان روان گردان و تجربه دنياي وهم تشويق نموده است. تخريب جسم و اختلالات رواني و روحي و اختلال سيستم عصبي و تغيير در عمل مغز، کمترين پيامد منفي استفاده از اين گياهان است به طوري که در موارد زيادي روياها و کابوس هاي آزار دهنده بر زندگي فرد سايه انداخته و آن را به جهنمي تبديل مي کند.
به راستي اگر قرار باشد با توسل به داروهاي توهم زا تجربه عرفاني محقق شود چه نيازي به شعار «بازگشت به طبيعت و اتحاد با طبيعت» وجود دارد؟ نکند هدف از تقدس طبيعت و مدح آن، فقط وجود همين گياهان در طبيعت است؟ باید پذیرفت که سالک در عرفان ساحري با ورود به فضاي وهم، جهان را و در نتيجه غايت هستي و در نهايت خالق هستي را جز «وهم» نمي بيند و چند صباحي با صورت هاي خيالي خود ساخته سرگرم مي شود و «بازی گرفتن همه چيز» و «بازي دادن خود» تنها ثمري است که عايد سالک در مرام ساحری مي شود. روشن است که اين گونه حالات توهم آميز، کمترین قرابتي با شهود عارفانه و معرفت حقيقي و مکاشفه رحماني ندارد.
4 ـ در عرفان ساحري خدا يا وجود ندارد و يا چنان نقش ضعيفي در نظام اعتقادي اين مکتب دارد که سالک کم ترين توجهي به خدا و نيروهاي او و قدرت او نمي کند. در کتاب هاي کاستاندا به ندرت با نام «خدا» برخورد مي کنيم و هيچ یادي از پيامبران الهي نمي شود و تبعاً نقشی برای ادیان الهی و برنامه وحیانی اداره زندگی بشر لحاظ نمی شود و طبعاً و تبعاً، براي اديان الهي و برنامه وحياني اداره زندگي بشر سهمي لحاظ نمي گردد. در نگاه دون خوان خدا در حوزه تونال قرار مي گيرد نه حوزه ناوال. حوزه تونال همان بخشي از هستي است که ناشي از خيال پردازی هاي ماست و بهره اي از حقيقت ندارد. «خداوند بخشي از تونال ماست ـ تونال همه آن چيزهايي است که فکر مي کنيم دنيا از آن چيزها تشکيل شده است از جمله خداوند». (33) وي به صراحت مي گويد تونال نمي تواند چيزي را خلق كند. ناوال خدا نيست؛ چون خداوند بخشي از تونال شخصي و تونال زمان هاست. خدا، بخشي از تونال عصر ماست و بيش از اين مفهومي ندارد. (34) دون خوان ترجيح مي دهد ريشه نيروهاي عالم را موجودي نمادين به نام «عقاب» معرفي مي کند اما اسمي از خدا نبرد. وي و شاگردش از اينکه برای خدا در تأثير و تأثرات طبيعت سهمي قائل شوند به جد اجتناب می کنند.
علت روشن است زيرا در عرفان ساحري منجي ساحر و جادوگر است نه رسولان الهي. نمايندگان خدا جاي خود را به شمن ها مي دهند و جادوگر بر مسند نبوت تکيه مي زند و تمام کارکردهای رسالت ـ که همان قدرت نجات انسانها و وعده فلاح و رستگاری به آدمیان است؛ به ساحران نسبت داده می شود. مرام ساحری از این جهت به آیین شیطان گرایی بسیار شییه است؛ چرا که در هر دو شکست نیروهای خیر به تصویر کشیده می شود و غلبه با نیروهای شر و قدرت های شیطانی است و جهان مملو از نیروهایی معرفی می شود که بدون تبعیت از اراده خداوندی، قادر به تصرف در تار و پود هستی اند و یکه تازی و خودمختاری این قدرت ها چنان است که گویا خدا هم به گوشه ای خزیده و به تماشای هنرنمایی این قدرت ها بسنده نموده است. کوتاه سخن آنکه عرفان ساحري را بايد عرفان ضد خدا دانست يا دست کم عرفان بي خدا.
5 ـ اثبات آن چه در مورد میادین انرژی در مرام ساحری ادعا شده است صحت آن، کمکی به صحت آموزه های عرفانی این مسلک نمی کند، چنان که رد این نظریه هم نقصی برای آن محسوب نمی شود، چرا که این آموزه ها از این نظریه متفرع نمی شوند و منطقا از این مبنا برنمی آیند، خلاصه این که این ایده با عرفان ساحری بیگانه است. از طرف دیگر نظریه پیوندگاه و ادعای وجود 48 نوار انرژی و فیوضات عقاب نه پشتوانه تجربی دارد و نه عقلی و همگی ادعایی بیش نیست.
6 ـ سنت جادوگری از سنت های کهن است که ریشه در رویارویی با آیین های توحیدی دارد. در قرآن این عمل مورد مذمت قرار گرفته و در روایات شیعی در مرتبه انکار خدا از آن یاد شده است. جادوگري در مسیحیت نوعی کفر تلقي گرديده و در متون كهن يهود از آن به نوعي بت پرستي ياد شده است و چنان وانمود شده كه هدف اساسي بسياري از پيامبران بني اسرائيل به نقل متون مقدس يهود، مبارزه با اين مرام خطرناك بوده است به گونه اي كه در تلمود، گنجينه ديني كهن يهود، جادوگر مجرم و محكوم است؛ زيرا كه از اوامر تورات مي گذرد در حاليكه شعبده باز با وجودي كه تاييد نمي شود مجرم نيست (35) و بدين سان هر نوع سحر و جادو و فالگيري به شدت تقبيح و محكوم شده است (36) تا جايي كه جادوگري را از اعمال مخصوص بت پرستان ذكر كرده است.(37) اين عمل هرچند واقعي است (می تواند واقع شود)؛ اما بهره ای از حقیقت (اثر تربیتی و تعالی بخش) ندارد. سحر نوعی از تصرفات غیر عادی را با خود دارد و ورود به دنیایی ناشناخته و جدید محسوب می شود در عين حال نباید از نظر دور داشت که هر گونه ورود به دنیای ناشناخته، رشد دهنده و تعالی بخش نیست و نشان گر گام برداشتن در مسیر رستگاری نخواهد بود، همان طور که در زندگی دنیوی هم چندان کارگشا و راهگشا نیست، چنان که دون خوان خود به این مهم اعتراف کرده است: «[در زمان های گذشته]، پس از سالها سر و کار داشتن با گیاهان اقتدار بعضی توانستند به «عمل دیدن»(بصیرت درونی) دست یابند..» البته بینندگانی که فقط می توانستند ببینند. آنها با ناکامی روبرو شدند و هنگامی که سرزمین شان مورد تاخت و تاز فاتحان قرار گرفت آنها نیز مانند هر آدم دیگری بی دفاع ماندند. این فاتحان تمام دنیای تولتک ها را تصرف کردند و همه چیز را به خودشان اختصاص دادند. (38)
7 ـ ارائه راه دشوار و و عرضه دستورالعمل های ناکارامد از دیگر خصیصه های این آیین است. در عرفان ساحری از یک طرف مسیر را خطرناک و هدف را دشوار و دست نایافتنی معرفی می کنند به گونه ای که این طریق ممکن است به دیوانگی سالک مبارز هم منجر گردد.(39) دستورات غیر قابل تحمل دون خوان و دنیای افسار گسیخته اوهام ممکن است تعادل روانی سالک را به هم بزنند و این مسیر بلای جان او گردد. تمرين هاي دشواري كه دون خوان ارائه مي دهد، مانند گرفتن روغن خوك و تركيب آن با چند گياه ناياب در چند مرحله و خوردن آن كه به اعتراف خود وي تاثيرات جنون آور و در هم شكننده اي دارد و باعث فراموشي و از دست دادن قوه حافظه مي شود، با هر نامي كه تبليغ شود، جز رسوايي چيزي نخواهد بود.
كاستاندا در تجربه شخصي خود بعد از مصرف پيوته، از 30 بار تهوع و استفراغ نام مي برد كه حالتي رواني به وي دست مي دهد، به طوري كه بارها سرش را به ديوار مي كوبد؛ ساعت ها لرزش بدن مي گيرد، به هوا مي پرد؛ فرياد مي كشد؛ بعد از بالا و پايين پريدن هاي كرر، لباس هايش را كامل در مي آورد؛ بعد شروع مي كند به زوزه كشيدن، شبيه سگ و دنبال يك سگ راه مي افتد؛ به گونه اي كه سگ مي ترسد و فرار مي كند؛ و بيست بار دور خانه دور مي زند؛ چنان شبيه سگ عوعو مي كند كه صدايش از چند مايلي شنيده مي شود؛ و با سگ كشتي مي گيرد و همديگر را گاز مي گيرند؛ به سرتاپاي سگ ادرار مي كند و سگ هم متقابلاً همين كار را با كاستاندا مي كند.(40)
از طرف دیگر گاهی دستوراتی را پیشنهاد می کنند که اگر هم از یک جهت تأثیراتی داشته باشد پاره ای دیگر از فضایل اخلاقی را لگد مال می کند، چنان که در دستورات زیر کرامت انسانی و احساس بزرگ منشی در فرد نادیده گرفته می شود و با این توجیه که این کارها فایده ای در بر دارد پیامدهای منفی اجتماعی و روانی آن نادیده گرفته می شود.
«آگاهانه به خود دروغ بگوييد عليه منفي ترين ويژگي هاي فکري (دروغ هايي) بنويسيد ... نخستين وظيفه در صبح و آخر شب بايد تکرار اين دروغها با صداي بلند و در جلوي آيينه براي خودتان باشد. اصلاً مهم نيست که مي دانيد اين ها دروغ هستند ... تمرين بيشتر در اين مورد است که توجه به عملي معطوف شده است که متفاوت از عمل عادي است» (41)
در جای دیگر آمده است: «اين تمرين به دليل بي همتايي اش لازم است مستقل ذکر شود: «يک مرد فقط در لباس زنانه مي تواند هنر کمين و شکار کردن (يکي از مراتب سير باطني در عرفان ساحري) را بياموزد. تمرين متشکل از اين است که مرد خود را مثل زن چنان تغيير شکل دهد که براي هر ناظري متقاعد کننده باشد، براي آنکه مثل زني رفتار کنيم بايد بي رحم، حيله گر، صبور و ملايم باشيد که خصوصيات طبيعي زن است. وقتي زني مي خواهد اين تمرين را اجرا کند به نحوي مشابه بايد مانند مردي تغيير شکل دهد و بنابر آن عمل کند. اين تمرين اگر در ميان دوستانتان انجام شود تأثير گذار است. براي اينکه اين تمرين ارزشمند باشد بايد در ميان بيگانگاني انجام شود که بخاطر تغيير شکل واقعاً فکر کنند با زني سروکار دارند. اين تمرين بدون استثناء موجب حرکت پيوندگاه مي شود.» (42)
.................................................................
پی نوشت ها:
[1] . تولتك هاي عصر جديد،ويكتور سانچس، ترجمه مهران كندري ص27
[2] . کارمينا فورت، گفت و شنودي با کارلوس کاستاندا ص 40
[3] . حقیقتی دیگر ، کاستاندا ، ترجمه ابراهیم مکلا ص دو
[4] . مارگارت دانيان سفر جادويي با کاستاندا ص 80
[5] . آموزش هاي دون خوان / مهران کندري ص 9
[6] . آموزش هاي دون خوان، کارلوس کاستاندا ترجمه مهران کندري ص 11 و 14
[7] . آموزش هاي دون کارلوس، ويکتور سانچس، ترجمه مهران کندري ص 12
[8] . همان ص 33
[9] . همان، ص 52
[10] . هنر خواب بيني، کاستاندا، فرزاد همداني نشر سيمرغ ص 1373 / آتش درون، مهران کندري ص 55
[11] . همان، ص 57
[12] . همان، ص 34
[13] . همان، ص 60
[14] . همان، ص 62
[15] . که البته وي جهان در دسترس را غير واقعي معرفي مي کند
[16] . قدرت سکوت ص 14
[17] . قدرت سکوت ص 17/ آموزش های دون کارلوس ص36
[18] . چرخ زمان ص 196 لازم به توضيح است که منظور از عقاب همان نيروي طبيعت است نه عقاب مشهور
[19] . آموزش هاي دون کارلوس ، مهران کندري ص 152
[20] . همان ص 155
[21] . همان، ص 268
[22] . همان ص 269
[23] . همان ص 270
[24] . همان ص 272
[25] . همان ص 279
[26] . diablero
[27] . همان، ص 11
[28] . همان، صفحات 183و184و222
[29] . همان ص 184
[30] . جهت آشنایی دقیق تر به فصل آخر کتاب مبحث قدرت های غیر عادی در عرفانها مراجعه شود.
[31] . كاستاندا، قدرت سكوت ص174
[32] . آموزش هاي دون کارلوس ، کندري ص 54
[33] . قدرت سکوت ص 13
[34] . همان ص134
[35] . گنجينه از تلمود، آبراهام كهن، فريدون گرگاني ص231
[36] . خدا، جهان، انسان و ماشيخ در آموزه هاي يهود آبراهام كهن، ترجمه فريدون گرگاني ص232
[37] . همان ص234
[38] . آتش درون کاستاندا، مهران کندری ص 15
[39] . آموزش های دون کارلوس ص140
[40] . آموزش هاي دون خوان ص42
[41] . آموزش هاي دون کارلوس ص 156
[42] . همان، ص 131
..............................................................
منبع: کتاب حمزه شریفی دوست، مؤسسه فرهنگی بهداشت معنوی، عصر آگاهی، چاپ اول 1390
|