1. عدم اعتقاد به معاد: عرفان سرخپوستی از نوع عرفان هاي طبیعت گرا است؛ به این معنا که متعلق شهود در آن، وحدت روح با طبیعت و فناي نهایی سالک در نیروي طبیعت است. طبیعت گرایی از آن جا آغاز شد که انسان دعوت انبیا را فراموش و به اندیشه منهاي وحی و این جهانی خود تکیه کرد و کوشید تا نیاز خود را با پرستش طبیعت، ارضا کند؛ از این رو چون ارتزاق، نعمت و نیز بلا و محنت زندگی خویش را در طبیعت دید، ایمان آورد و پنداشت که طبیعت داراي نیرویی برتر، ناشناخته، رمزآلود و مستقل است که می توان با آن، معنویت گرایی و خداخواهی فطري را پاسخ گفت. در واقع عرفان طبیعت گرا یعنی عرفان و شناخت قدرت و اسرار طبیعت که با سپردن خود به آن یا فانی شدن در آن می توان از آن نیروها، برخوردار شد.
اعتقاد به خدایان، پرستش ارواح نیاکان، مناسکی در مددجویی از نیروهاي طبیعی، عقیده به مانا (اشیایی که منبع نیرو هستند) از اصول عقاید آنها است. فانی شدن در طبیعت، بر اساس اندیشه تناسخ است که در آن انسان بعد از مرگ دوباره در غالب موجودي دیگر به دنیا بر می گردد. بنابراین یک سرخپوست نمی تواند خود را از سایر موجودات برتر بداند، (در ادامه به نقد این تفکر خواهیم پرداخت) در این اندیشه تمام اشیاء بر مبناي طبیعت خود سنجیده می شوند؛ و طبیعت انسان نمی تواند برتر از طبیعت یک موجود دیگر باشد. در این عرفان حرکت سالک، بر مبناي هدفی است که منتج به معاد نمی شود و معاد باوري در این عرفان جایگاهی ندارد و اساساً بر مبناي هدفی مشخص حرکت نمی کند. دون خوان در آموزش هاي خود به کاستاندا چنین می گوید: این طور فکر کن که آنچه تو به مرور زمان می آموزي، ساحري نیست. بیشتر می آموزي که انرژي ذخیره کنی و این انرژي تو را قادر خواهد ساخت تا با چند میدان انرژي که اکنون در دسترس تو نیست سر و کار داشته باشی. در واقع این کار ساحری است. [1] دون خوان هدف طریقت خود را رسیدن به میدان هاي انرژي می داند. این میدان هاي انرژي او را قادر خواهد ساخت تا بر نیروي طبیعت غلبه کند و آن را به خدمت خود در آورد. سؤال این است، حال که بر نیوري طبیعت غلبه شد مرحله بعدي در سلوك چیست؟
اگر گفته شود مرحله بعدي در کار نیست و هدف تسلط بر طبیعت است، باید گفت تحمل این همه سختی و رنج و سالها تلاش براي رسیدن به فنون عملگی چندان عاقلانه به نظر نمیرسد بلکه باید به دنبال هدفی والاتر بود و اگر این هدف مشخص نباشد این اندیشه در نهایت به پوچی خواهد گرایید. اعتقاد به معاد یکی از اصول و پایه هاي دین اسلام است و انکار لقاء اللَّه و فراموشی روز حساب و دلبستگی به زندگی دنیا اساس انکار دین می باشد. «إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاء نا وَ رَضُوا بِالْحَیاة الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها»[2] منظور از لقاء اللَّه همان معاد و بازگشت به سوي خداي تعالی و زنده شدن در روز قیامت است. کفار، منکر روز جزاء هستند و معلوم است که با انکار آن روز دیگر حساب و جزایی و وعد و وعیدي و امر و نهی ای بر ایشان مطرح نخواهد بود، وقتی این مسائل براي کسی مطرح نباشد، براي او وحی و نبوت و فروعات آن که همان احکام یک دین آسمانی است، نیز معنا ندارد و نیز معلوم است که وقتی جهان بینی یک انسان چنین باشد همه هم و غم او معطوف به زندگی مادي دنیا می شود، چون انسان و هر موجود زنده دیگر به حکم فطرتش می خواهد باقی بماند و به دعوت فطرتش همه همش را صرف در این می کند، که اولا بماند و فانی نشود و در ثانی سعادت این زندگیش را تأمین نماید.
اگر این انسان، ایمانی به حیات دائمی داشته باشد، حیاتی که به پهناي دنیا و آخرت است که هیچ و اما اگر به چنین حیاتی ایمان نداشته باشد قهراً در تلاش براي بقاء همین زندگی دنیاست و به داشتن آن راضی گشته، دلش به آرامشی کاذب، آرامش می یابد و دیگر به طلب آخرت بر نمی خیزد، [3] این است منظور جمله «وَ رَضُوا بِالْحَیاة الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها» [4] اعراض از ذکر خدا، غفلت از آیات اوست و این غفلت باعث آن می شود که دید آدمی کوتاه گشته، علم او تنها در چهار دیواري تنگ زندگی دنیا و شؤون آن دور بزند. کسی که از یاد خدا غافل است خواستش نیز از چهار دیواري زندگی مادي دنیا فراتر نمی رود و این خود ضلالت از راه خدا است؛[5] «أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» [6] این جمله، جزاي آنان را بیان می کند و می فرماید که جزاي اعمالی که کردند آتش جاودانه است.
2. پوچ گرایی: اعتقاد به این امر که، هیچ امري در دنیا داراي بطن و معنایی نیست، از اعتقادات عرفان سرخپوستی است. «دنیایی که مشاهده می کنیم توهمی بیش نیست، دنیا براي ما با توصیفی ایجاد شده که از روز اول برایمان نقل کرده اند»[7] ما در یک حباب ادراك هستیم. این حبابی است که ما را به هنگام تولد در آن قرار داده اند. ابتدا حباب گشوده است ولی بعد شروع به بسته شدن می کند تا ما را در خود مهر و موم کند. این حباب، ادراك ماست. ما تمام مدت عمر خود درون این حباب هستیم و هر چه در درون دیوارهاي مدور آن می بینیم، بازتاب ماست … چیزي که منعکس می شود، بینش ما از جهان است. این بینش در ابتدا یک توصیف است که از بدو تولد به ما داده می شود، تا این که تمام توجه ما به وسیله آن جلب گردد و توصیف به بینشی بدل شود.[8] این دریافت نسبت به درك واقعیت زمان ما تضادي اساسی دارد. امروزه هیچ کس دنیا را به دیده توهم نمی نگرد، یا آن را وابسته به توصیفی نمی داند. براي ما این دنیا به همان صورتی که می بینیم و تجربه می کنیم، واقعیتی تغییرناپذیر است. داراي وجودي مستقل از ماست. با تولد گام در آن می نهیم و با مرگ آن را ترك می کنیم. این اعتقاد، که دنیا توهم است، از دو زاویه قابل نقد است، یکی از جانب عقل و یکی از جانب دین (اگر چه دین چیزي خلاف عقل نمی گوید).
از جانب عقل: انسان با مراجعه به وجدانش می یابد که خودش حقیقت و واقعیت دارد و نیز خارج از حیطه وجودي او حقیقت و واقعیتی هست و او توان ادراك و رسیدن به آن واقعیت را دارد. به این دلیل: هنگامی که انسان چیزي را طلب می کند و در پی تحصیل آن می رود، آن را به عنوان یک واقعیت خارجی مد نظر می گیرد و نیز هنگام فرار از چیزي، از این رو می گریزد که، آن شئ در خارج واقعیت دارد. مثلًا کودکی که خواهان شیر مادر است، چیزي طلب می کند که در عالم خارج شیر است نه آنچه که در پندار او شیر است. بنابراین باید بین موجود حقیقی و موجود وهمی فرق گذاشت. موجود حقیقی همان مفهوم وجود است و به اعتقاد فلاسفه، مفهوم وجود، مفهومی است بدیهی که تعقل آن نیاز به وساطت مفهوم دیگري ندارد یعنی خود به خود درك می شود. دون خوان در طول عمر خود براي رفع نیازهایش به دنبال راهی بوده و براي حفظ جان از شر موجودات درنده، سر پناهی را جستجو کرده است. اگر دنیا توهم است چرا چنین اعمال از او سر زده است. همین که دون خوان هست یعنی وجود دارد و چیزي که وجود دارد نمی تواند توهم باشد. حال سؤال اینجاست، اگر دنیا به اعتقاد دون خوان توهم است، پس واقعیت چیست؟ و چگونه می توان به آن دست یافت؟ و اگر دنیا توهم است، وجود خود او در این دنیا چگونه قابل اثبات است؟
از جانب دین: خداوند هستی را ذي شعور دانسته و در قرآن می فرماید: «یسبح للَّهِ ما فی السماوات و ما فی الارض الملک القدوس العزیز الحکیم»[9] آنچه در آسمان و زمین است خداوند پاك و ارجمند و فرزانه را تسبیح می گویند و در حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است که: «اوحَی الله تَبارَكَ و تَعالی اِلی الدنیا: اِخدِمی مَن خَدَمَنِی و اَتعبِی مَن خَدَمَک؛[10] خداوند جل جلاله به دنیا وحی فرمود که: هرکه تو را خدمت کند، به رنجش درافکن و به هر که تو را دور افکند خدمت کن.» اگر به گفته دون خوان، دنیا توهم باشد و واقعیت نداشته باشد، چگونه خداوند آن را با شعور خوانده و در حال عبادت دانسته و به آن وحی می کند. اگر توهمی بودن دنیا واقعیت داشته باشد باید خداوند را از آن جهت که به موجود توهمی وحی می کند و او را در حال تسبیح و عبادت میبیند، بی عقل بدانیم و حال آنکه خداوند، خود آفریننده عقل است. چگونه می تواند بی عقل باشد.
3. عقل ستیزي دون خوان می گوید راه ما راه دل است، نه راه عقل [11] او همواره پیروان خود را به نادیده گرفتن و چشم پوشی از عقل و منطق دعوت می کند. تمام نتایجی که در این نوع عرفان به دست می آید، عقل ستیزي و خردگریزی است و از این منظر، به طور مشخص راه خود را از عرفان اسلامی جدا می کند. در عرفان اسلامی عقل عنصر اصلی در شخصیت انسان است. «یُؤْتیِ الْحِکْمَۀ مَن یَشَاء وَ مَن یُؤْتَ الْحِکْمَۀ فَقَدْ أُوتیِ خَیرًا کَثِیرًا وَ مَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُوْلُواْ الْأَلْبَاب»[12] کلمه ألباب جمع لب است و لب در انسانها به معناي عقل است، چون عقل در آدمی مانند مغز گردوست نسبت به پوست آن و لذا در قرآن لب به همین معنا استعمال شده و آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه به دست آوردن حکمت متوقف بر تذکر است و تذکر هم متوقف بر عقل است، پس کسی که عقل ندارد حکمت ندارد. [ 13 ] امام کاظم(علیه السلام) درباره اهمیت عقل در وصیت خود به هشام بن حکم می فرماید:«یا هِشامُ ما قُسِّمَ بَینَ العِبادِ اَفضَلُ مِنَ العَقلِ؛ نَومُ العاقِلِ اَفضَلُ مِن سَهَرِ الجاهِلِ؛ اي هشام، میان بندگان چیزي برتر از عقل تقسیم نشده است، خواب عاقل برتر از شب زنده داري نادان است.»[14]
4. هماهنگ نبودن آموزه هاي این عرفان با فطرت انسانی انسان فطرتاً میل به قدرت مطلق، علم مطلق و کمال مطلق دارد، که راه وصول به آن باید حتما راهی فطري و هماهنگ با فطرت باشد. «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتیِ فَطَرَ النَّاسَ علیها لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَالِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَاکِنَّ أَکْثرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»[15] کلمه فطرت به معناي نوعی از خلقت است. هیچ انسانی هیچ هدف و غایتی ندارد مگر سعادت، هم چنان که تمامی انواع مخلوقات به سوي سعادت خود و آن هدفی که ایده آل آنهاست هدایت فطري شده اند و طوري خلق شده اند که با آن غایت و هدف مناسب است؛ [16] پس انسان از این جهت که انسان است بیش از یک سعادت و یک شقاوت ندارد و چون چنین است لازم است که در مرحله عمل تنها یک سنت ثابت برایش مقرر شود و هادي واحد او را به آن هدف ثابت هدایت فرماید و باید این هادي همان فطرت و نوع خلقت باش. حال با این وجود، دون خوان براي رسیدن به طریقت معرفت، استفاده از گیاهان تخدیري و توهم زا را توصیه می کند. این امر نه تنها با فطرت انسان سازگار نیست بلکه هیچ گاه انسان را به طریقت معرفت رهنمون نخواهد کرد، چرا که با این کار مشاعر او از کار افتاده و وارد حوزه توهم می شود. که انتظار کسب معرفت در این وادي، بی خردانه است.
فطرت انسان همواره آگاه است و براي رسیدن به قرب و معرفت الهی نیاز به این آگاهی است و حال آنکه استفاده از این مواد، انسان از حوزه شعور و آگاهی خارج شده و فطرت او در تشخیص واقعیت دچار اشتباه خواهد شد. یکی از اهداف عرفان حقیقی، که با فطرت انسان نیز سازگار است، رساندن انسان به مقام انسان کامل است. یعنی مقام مظهریت همه اسماء و صفات الهی و این در سایه توجه کردن به همه ابعاد وجودي انسان است. حال آنکه در عرفان سرخپوستی برخی از ابعاد انسان تعطیل می شود ابعادي مانند: مناسبات اجتماعی، سیاسی، حکومتی و اقتصادي. دون خوان در آموزش هاي خود به کاستاندا چنین بیان می کند: «از همان لحظه اي که شخصی، زندگی به شیوه سالکی مبارز را آغاز کند، دیگر یک انسان عادي نیست. به عنوان آدم هاي عادي، وابسته ارزش هاي اجتماعی و اصول قانونی هستیم، اما به عنوان سالکی مبارز منحصراً، هدفمان را مورد بررسی و مطالعه قرارمی دهیم».[17] او معتقد است انسان از زمانی که سالک مبارز شد، به ارزش هاي اجتماعی و قوانین نباید فکر کند و پابند باشد، بلکه باید به هدف سالکی خود فکر کند.
5. تساوي ارزشی انسان در مقایسه با سایر موجودات «به خاطر احساس اهمیت شخصی این تصور به ما دست می دهد که چیزي خاص هستیم. حس می کنیم با ارزشتر و مهمتر از دیگر اشخاص یا موجودات زنده ایم. شیر، موش آبی و هم نوع خود را در یک ردیف قرار دادن، برترین عمل ذهن یک سالک مبارز است»[18] در این اندیشه انسان با سایر موجودات در یک ردیف قرار می گیرد. در حالی که انسان در دیدگاه اسلام داراي کرامت ذاتی و ارزش والائی است که او را از سائر موجودات ممتاز می کند. «وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنیِ ء ادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فیِ الْبرَّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلیَ کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیل»[19] انسان در میان سایر موجودات عالم خصوصیتی دارد که در دیگران نیست و آن داشتن نعمت عقل است و معناي تفضیل انسان بر سایر موجودات این است که در غیر عقل از سایر خصوصیات و صفات هم انسان بر دیگران برتري داشته و هر کمالی که در سایر موجودات هست حد اعلاي آن در انسان وجود دارد.[20] و این معنا در مقایسه انسان و تنوع هایی که در خوراك و لباس و مسکن و ازدواج خود دارد، با سایر موجودات کاملاً روشن می شود و هم چنین فنونی را که می بینیم انسان در نظم و تدبیر اجتماع خود به کار می برد در هیچ موجود دیگري نمی بینیم، انسان براي رسیدن به هدف هایش، سایر موجودات راست خدام می کند ولی سایر حیوانات و نباتات و غیر آن دو، چنین نیستند؛ بلکه می بینیم داراي آثار و تصرفاتی ساده و بسیط و مخصوص به خود هستند.
از آن روزي که خلق شده اند تا کنون از موقف و موضع خود قدمی فراتر نگذاشته اند و تحول محسوسی به خود نگرفته اند و حال آنکه انسان در تمامی ابعاد زندگی خود، قدم هاي بزرگی به سوي کمال برداشته و هم چنان بر می دارد و خلاصه اینکه بنی آدم در میان سایر موجودات عالم، از یک ویژگی و خصیصه اي برخوردار گردیده و به خاطر همان خصیصه است که از دیگر موجودات جهان امتیاز یافته و آن عقلی است که به وسیله آن حق را از باطل و خیر را از شر و نافع را از مضر تمیز می دهد.
6. تجربه کردن تجربه ها (حماقت ساختگی) هنگامی که میدانی آنچه می کنی بیهوده است میتوان استوار بود، سخت استوار. ولی باید نخست بدانی که آنچه می کنی بیهوده است و با وجود این چنان عمل کنی که گویی این مطلب را نمیدانی. این حماقت ساختگی یک ساحر است.[21] کار بیهوده کردن نشان احمقی است و احمق در اندیشه اسلام بسیار مورد نکوهش قرار گرفته است.امام سجاد(علیه السلام) در سفارش به فرزند خود درباره فرد احمق می فرمایند: «إیّاكَ یا بُنیَّ أن تُصاحِبَ الَاحمَقَ أو تُخالِطَهُ و اهجُرهُ و لاتُحادِثهُ؛ فَإنَّ الَاحمَقَ هُجنَهٌ غائِباً أو حاضِراً؛[22] فرزندم از هم نشینی و همراهی با احمق بپرهیز و از او دوري کن و با وي هم سخن مشو، زیرا آدم بی خرد، غایب باشد یا حاضر پست و فرومایه است». امام علی(علیه السلام) نیز در این باره می فرمایند: «لا عُوقِبَ الأحمَقُ بِمثلِ السُّکوتِ عَنه؛ سکوت در برابر احمق بهتر از جواب دادن به اوست.»[23]
7. عدم اعتقاد به خدا کاستاندا در کتاب چهارمش (افسانه هاي قدرت)، ما را با مفهومی جدید آشنا می کند و آن تونال و ناوال است. دون خوان در قالب تمثیل، تونال را جزیرهاي می نامید که تمام آنچه در دنیاي انسان تشکیل می شود، در آن قرار دارد. این جزیره را دریاي بی کرانه اي احاطه کرده که همان ناوال است. براي روشن شدن مفهوم خدا در این اندیشه، لازم است گفتگویی را بیاوریم که بین کاستاندا و دون خوان صورت می گیرد:
- آیا ناوال برترین هستی، خداي قادر متعال است؟
- نه، خدا هم وجود دارد.
- ولی تو گفتی که خدا وجود ندارد.
- نه من چنین چیزي نگفتم. من فقط گفتم ناوال خدا نیست. چون خدا بخشی از تونال شخصی و تونال زمان هاست … خدا بخشی از تونال عصر ماست و بیش از این مفهومی ندارد.[24]
خدایی که دون خوان معرفی می کند با خداي سایر ادیان متفاوت است و فاصله بسیار دارد. خدایی که قرآن بیان می کند، موجودي مستقل است که جهان را آفریده و بر تمام عالم هستی احاطه دارد. «هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ عَلِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَة هُوَ الرَّحْمَانُ الرَّحِیمُ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبرُّ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الاسماء الحسنی یسبح لَهُ مَا فیِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الحکیم؛[25] اوست خدایی یگانه. هیچ خدایی جز او نیست. داناي نهان و آشکار و بخشاینده و مهربان است. اوست خداي یگانه که هیچ خداي دیگري جز او نیست، فرمانروا است، پاك است، عاري از هر عیب است، ایمنی بخش است، نگهبان است، پیروزمند است، با جبروت است و بزرگوار است و از هر چه براي او شریک قرار می دهند منزه است. اوست خدایی که آفریدگار است، موجد و صورت بخش است، اسم هاي نیکو از آن اوست. هر چه در آسمانها و زمین است تسبیح گوي او هستند و او پیروزمند و حکیم است».
اما خدایی که دون خوان براي شاگردانش تصویر کرده چنین است: خدا هم وجود دارد همانگونه که وسایل روي یک میز هستند و خداوند هم یکی از همان وسایل است. ناوال خدا نیست چون خدا، بخشی از تونال شخصی زمان ما می باشد، تونال همه آن چیزیست که ما فکر می کنیم. آنجا از آن چیزها تشکیل شده و یکی از آنها خداست. انسان فقط می تواند دربارهي خدا حرف بزند در حالی که ناوال را می توان مشاهده کرد و ناوال اقتدار است. این دو تصویر از خدا با هم بسیار متفاوت است. در اولی، خدا قادر است و در دومی خدا ساخته ذهن بشر. آیا می توان به خدایی که ساخته ذهن بشر است اطمینان کرد و از او استمداد خواست؟ سؤال دیگري که به ذهن میرسد اینست که، ناوال مفهومی است بسیار مبهم، با این وجود چرا دون خوان اسرار دارد آن را جایگزین کلمه خدا کند و خدا را جزیی از ناوال بداند؟
...............................................................
پی نوشت ها:
1. کارلوس کاستاندا، قدرت سکوت، ترجمه: مهران کندري، ص 9
2. یونس / 7
3. سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمدانی، ج 10 ص 17
4. یونس / 7
5. سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمدانی، ج 10 ص 18
6. یونس / 8
7. لوتار. ار. لوتگه، کاستاندا و آموزش هاي دون خوان، ترجمه: مهران کندري، ص 24
8. همان، ص 25
9. جمعه / 1
10 . محمد محمدي ري شهري، میزان الحکمه، ترجمه: حمید رضا شیخی، ج 4 ص 1696
11 . محمد تقی فعّالی، آفتاب و سایه ها، ص 220
12 . بقره، آیه 269
13 . سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمدانی، ج 2، ص 608
14 . ابو محمد حرانی، تحف العقول عن آل الرسول (ص)، 397
15 . روم آیه 30
16 . سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمدانی، ج 16 ، ص 268
17 . لوتار. ار. لوتگه، کاستاندا و آموزش هاي دون خوان، ترجمه: مهران کندري، ص 50
18 . همان، ص 84
19 . اسراء، / 70
20 . سید محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه: محمد باقر موسوي حمدانی، ج 13 ، ص 21
21 . لوتار. ار. لوتگه، کاستاندا و آموزش هاي دون خوان، ترجمه: مهران کندري، ص 57
22 . محمد محمدي ري شهري، میزان الحکمه، ترجمه: حمید رضا شیخی، ج 3 ص 1304
23 . همان 1307
24 . کارلوس کاستاندا، افسانه هاي قدرت، ترجمه: مهران کندري و مسعود کاظمی، ص 134
25 . حشر / 22 -24
.................................................
منبع: www.Ghaemiyeh.com
|