بررسی عشق در اندیشه اشو وقتی تفسیر اُشو را از عشق متوجه می شویم و نگاه به معشوقه را می بینیم ایده ها به کلی عوض می شود و می فهیم که منظور اُشو از عشق چیست؟ و ما در اینجا فقط سخنان او را براي بررسی بیان می کنیم و تفصیل آن در کتابهاي عرفانی موجود است. وي معتقد است عشق باید زمینی باشد،[1] معشوقه در معنویت اُشو یعنی مادي و این دنیایی بودن آن و عشق را در تضاد با هوس ها نمی داند رسیدن به عشق تنها از طریق رسیدن به جنس مخالف امکان پذیر است میل مرد به زن یا زن به مرد، شروع عشق می باشد. رسیدن به عشق تنها از طریق قطب مخالف امکان پذیر است. اگر مردي به سوي زنی جذب شود یا زن به سوي مردي جذب شود این سلامت عشق است مرد می تواند خاك عشق خود را در وجود زن پیدا کند و زن نیز، مرد تنها از طریق زن به هستی متصل می شود و زن از طریق مرد در هستی ریشه می دواند این دو مکمل یکدیگرند و آن گاه که در یکدیگر ادغام شوند لذت بزرگی مثابه دروازه هاي ورود به درگاه خداوند، در عشق پیامی صادق است و آن این که در تنهایی می میري باید کنار وجود آنها را فرا می گیرد و احساسی ریشه داشتن و متصل بودن می کند زن و مرد هر یک با هم باشید و متحد [2] اُشو زنان را به عنوان الگویی که داراي استعداد براي رسیدن به اوج لذت جنسی به طور متوالی یاد می کند.
رابطه دختر و پسر در معنویت اُشو آزاد است و آن را به عنوان یک مراقبه یاد می کند اُشو در عشق بسیار متأثر از فروید و نیز یونگ شاگرد فروید می باشد لذا زمانی که از عشق صحبت می کند منظورش عشق مجازي و زمین و رابطه زن و مرد می باشد.[ 3] وي تا جایی در شهوترانی پیش می رود که در بقیه توصیه هایش مثلا در مديتیشن مریدان را ترغیب به این عشق زمینی می کند و می گوید: سکس بزرگترین هنر مديتیشن است این پیشکش تنتره به دنیاست پیشکش تنتره از همه عالی تر است زیرا کلیدهایی را در اختیار قرار می دهد که از پست ترین و عالی ترین استحاله پیدا کنیم. کلیدهایی را در اختیار قرار می دهد که لجن را به نیلوفر آبی بدل کنی.[4] و عشق از آمیزش جنسی زاده می شود مرد همیشه مهاجم و زن همیشه تسلیم اگر این دو با یکدیگر ترکیب شوند ما باقی نمی ماند از اتحاد آن دو آن چه باقی می ماند من است و این فناست اگر زن کاملًا تسلیم مرد شود راه طولانی او کوتاه می گردد در این صورت ازدواج درونی و اتحاد کالبدهاي زنانه و مردانه داخلی به سهولت انجام می گیرد و در چنین حالتی زن می تواند بگوید همسرم خداست؛[ 5] وقتی توصیف هاي اُشو را در مورد عشق نگاه می کنیم به این نتیجه می رسیم که می گوید: با وجود عشق انسان از داشتن هر چیز دیگر بی نیاز است عشق پدیدهای است که همه نیکی ها را در خود جاي می دهد و یک ابرخداي تمام عیار است اگر انسان به عشق اجازه حضور دهد نیازي به عبادت نیست مراقبه نیست، کلیسا و معبد معنا ندارد آدم عاشق حتی می تواند خدا را فراموش کند چرا که از عشق هر چیزي امکان پذیر است عشق همه چیز دارد. متعلق عشق خداست و حال آنکه در قرآن خداوند هم دوست می دارد هم دوست داشته می شود اما این بدان معناست که دوست داشتن خدا باشد [ 6] اگر کسی با دقت به دنبال متعلق عشق در آثار اُشو باشد، در می یابد که از دیدگاه او عشق متعلق ندارد بلکه خود عشق خداست. هدف، عشق می باشد نه چیز دیگر. تحلیل و بررسی دیدگاه اشو نسبت به پیامبر اوشو همانند کافران و دشمنان پیامبر اکرم(ص) در عصر ظهور اسلام پیامبر را متهم به دیوانگی و شاعري می کند با این تفاوت که آنان به طور مستقیم پیامبر را دیوانه و شاعر و ساحر می خواندند و اوشو در لواي تجربه معنوي و حالات شاعري و صوفی گري.
در قران کریم میخوانیم:«وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَ قُرْ آنٌ مُبِین؛ ما هرگز شعر را به او پیامبر نیاموختیم و شایسته او نیست که شاعر باشد این کتاب آسمانی - فقط ذکر و قرآن مبین است».[7] در قرآن کریم به کرّات به این نکته اشاره شده که کفار پیامبر اسلام و پیامبران هم عصر خود را دیوانه و ساحر و شاعر می خواندند: در حالی که واقعیت چیز دیگري بود.
خداوند در قرآن کریم می فرمایند:«کَذلِکَ ما أَتَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُون؛ این گونه است که هیچ پیامبري به سوي قومی فرستاده نشد مگر اینکه گفتند او ساحر است یا دیوانه». هم چنین کفار به حضرت نوح گفتند که تو دیوانه اي [ 8] و هم چنین حضرت موسی را خطاب به دیوانه کردند.[ 9] خداوند به پیامبر اکرم(ص) فرمان می دهد که به کفار این گونه فرما «فَذَکِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَۀ رَبِّکَ بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ؛ پس تذکر کرده که به لطف پروردگارت تو کاهن و مجنون نیستی بلکه آنها میگویند او شاعریست که ما انتظار مرگش را می کشیم».[10] خداوند در جایی دیگر می فرمایند:«و إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِیلًا ما تُؤْمِنُون؛ این قرآن گفتار رسول بزرگواری است و گفته شاعري نیست و کمتر ایمان می آورند».[11]
چند نکته در مورد مدعاي دیگر اشو نسبت به پیامبر:
در قرآن کریم هیچ آیه اي صراحتا دال بر پوشیدن رداي پشمی توسط حضرت موسی هنگام ملاقات با خدا دیده نمی شود و اگر هم این چنین باشد این سؤال مطرح است که آیا قصد حضرت رسیدن به بیگناهی حیوان بوده است و بنا بر عبارات اشو هدف متعالی حضرت حیوان شدن است. زیرا وقتی انسان حیوان می شود، قدیس می شود، به طور کلی اشو وجود گناه را منکر می شود و گناه را ترفندي براي به سلطه کشیدن مردم می داند حال اگر گناهی وجود نداشته باشد پس دلیلی ندارد انسان خواهان رسیدن به بی گناهی حیوان باشد و این همه ریاضت را به جان بخرد این کاملًا تناقضی است که اشو بیان می کند اگر گفتار اشو صادق باشد به واسطه تمجید و ترغیب رسیدن سانیاسین به بی گناهی حیوان خود و مکتبش مصداقی از کسانی می شوند که خواهان به اسارت کشیدن انسانها هستند این هم یکی از تناقضات اشو است. عبارت اشو در مورد نفی گناه اینست گناه یکی از قدیمی ترین ترفندها براي سلطه بر مردم است آنها در تو احساس گناه ایجاد می کنند. آنها ایده هایی بس احمقانه به خودت می دهند که قادر به محقق ساختن آنها نیستی. سپس گناه به وجود می آید و همین که گناه به وجود آمد تو به دام افتادي. گناه راز کاسبی همه به اصطلاح ادیان شرك است [12]
تحلیل و بررسی نفی مذهب
1 - در اینجا فقط چند نکته می گوییم و آن این است، که آیا مکتب اشو مصداقی از دروغ نوین هست یا خیر؟ خود خواننده بر اساس عبارتی که از اشو نقل گردید قضاوت کند.
2 - علی رغم انکار شریعت، خود داراي شریعت ویژهي خویش هست.
آیین اوشو دستورالعمل هاي رفتاري خاصی دارد. مراقبه هاي اشو همگی از این سنخند اگر عرفان راهی است براي رسیدن به خدا و تقرب به او، پس جز با عمل کردن به دستورات خداوند، وصول به چنین هدفی امکان ندارد. خداي متعال نیز فرموده است: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ - فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّه» نتیجه اي که از این مطالب به دست می آید اینست که اشو در صدد بیان کردن مذهب خود است پس به ناچار باید دیگر مذاهب را نفی کند.
بررسی دیدگاه اشو نسبت به نفی تقلید
قرآن کریم می فرماید:«سلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لا تَعْلَمُون؛ اگر نمی دانید از آگاهان بپرسید»[13] این آیه شریفه بیانگر یک قانون کلی عقلایی در مورد رجوع جاهل به عالم یعنی همان تقلید است [ 14 ] البته عالی ترین مصداق این آیه چنان که در روایات آمده پیشوایان معصوم(علیهم السلام) هستند و مراجع تقلید و دانشمندان متعهد و پرهیزگار از مصادیق دیگر آن به شمار می آیند. تقلید غریزه ای است، که از کودکی در انسان ظاهر می شود بلکه وي مقلدترین مخلوقات جهان است و از همان ابتدا، دانستنی هایی را از راه تقلید فرا می گیرد تقلید از نظر برخی جامعه شناسان غربی منشأ همه اختراعات و ابداعات جامعه بشریست و آن را بنیاد زندگانی به حساب می آورند. در واقع مساله لزوم تقلید جاهل از عالم و رجوع غیر متخصص به متخصص از مسائل روشن و بدیهی بوده و قیاسش را به همراه خود دارد و به تعبیر مرحوم آخوند در کفایه، این مساله در فطرت انسان جا دارد و بنا به گفته بعضی دیگر نه در فطرت بلکه در وجدان انسان جا دارد. از این رو می بینیم انسان جاهل از کسی که می داند و یا حتی احتمال دانستن در او می رود سؤال می کند. بچه ها از بزرگترها، پسر از پدر، جوان از پیر، کارگر از مهندس و مریض از طبیب، می پرسد و از او پیروي می کند. این پرسش و تقلید، که به طور طبیعی و به دور از هر گونه گرایش ها در درون شخص می باشد، از جایگاه عمیق آن در وجود انسان خبر می دهد. بررسی دیدگاه اشو نسبت به نفی اساتید تمام دانش پژوهان چه در حوزه الهیات و ماوراء الطبیعه و غیره از تعالیم استادان گذشته خود استفاده می کنند آیا اینان همه ابلهند و مرده پرست؟
اگر یک استاد کلامی زیبا و شیرین داشت، ابلهی است که کلامش را پیروي کرد و اگر این چنین باشد این سخن در درجه نخست به پیروان اوشو برمی گردد که شاگردان او بودند و هم اکنون به شدت خواهان تعالیم و آموزه هاي عرفانی وي هستند. اصل رجوع به استاد یکی از اصولیست که در بحث هاي مختلفی بیان می شود. در این زمینه اسلام بسیار غنی و تأکید فراوان دارد که انسان باید براي شناخت مسیر حتما استادي اهل فن داشته باشد. و علاوه بر اینکه خود اشو پیرو آیین بودا و تانترا می باشد و از آنها تمجیدهاي زیادي می کند پس خودش اولین مرده پرست است و نکته اي دیگر اینکه می گوید من سرآغاز آگاهی مذهبیم که در کلمات اشو می باشد نتیجه این را می دهد که او در حکم استادي خودش رو بیان می کند. البته باید بیان کرد براي اینکه غرور اشو را مشاهده نمود چنین سخنانی ما را کفایت می کند زیرا براي اثبات خود به عنوان برترین استاد اساتید و مریدان آنها را به دیده تمسخر نگاه می کند.
تحلیل و بررسی نفی ازدواج و خانواده اشو
1 - اسلام براي تأسیس و تحکیم این نهاد سرنوشت ساز و پیشگیري از فروپاشی آن، رهنمودهاي بسیار مهمی عرضه کرده است. تأمل در این رهنمودها و مقایسۀ آنها با آنچه در سایر مکاتب درباره ي خانواده گفته اند، به روشنی آشکار می شود که این نهاد، ریشه در وحی الهی و فطرت انسانی دارد.
نمونه:
الف: خداوند متعال در آیه 10 سوره نور می فرماید: مردان و زنان بی همسر خود را همسر دهید، هم چنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را. اگر فقیر و تنگدست باشند، خداونداز فضل خود، آنان را بی نیاز می سازد. خداوند گشایش دهنده و آگاه است.
ب: امام رضا عَلَیْهِ السَّلَام با اشاره به آثار و برکات ازدواج می فرمایند:« وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الْمُنَاکَحَۀ وَ الْمُصَاهَرَة آیَۀ مُحْکَمَۀ وَ لَا سُنَّۀ مُتَّبَعَۀ وَ لَا أَثَرٌ مُسْتَفِیضٌ لَکَانَ فِیمَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بِرِّ الْقَرِیبِ وَ تَقْرِیبِ الْبَعِیدِ وَ تَأْلِیفِ الْقُلُوبِ وَ تَشْبِیکِ الْحُقُوقِ وَ تَکْثِیرِ الْعَدَدِ وَ تَوْفِیرِ الْوَلَدِ لِنَوَائِبِ الدَّهْرِ وَ حَوَادِثِ الْأُمُورِ مَا یَرْغَبُ فِی دُونِهِ الْعَاقِلُ اللَّبِیبُ وَ یُسَارِعُ إِلَیْهِ الْمُوَفَّقُ الْمُصِیب؛ اگر درباره ازدواج و وصلت آیه اي روشن از کتاب خدا و سنتی پیروي شده از پیامبر و احادیث فراوان نبود بی گمان آثار و برکاتی چون نیکی کردن به خویشاوندان، نزدیک ساختن افراد دور و الفت بخشیدن میان دلها و در هم تنیدن حقوق و افزودن بر جمعیت و اندوختن فرزند براي رویایی با سختی هاي روزگار و پیشامدهاي زمانه کافی بود که خردمند دانا به این کار رغبت نماید و انسان ره یافته درست اندیش به سوي آن بشتابد»[15]
2 - اشو اساساً ساختار اصلی خانواده را بر اساس مالکیت قرار داده که شوهر مالک زن و هر دو مالک فرزندان هستند بر این اساس مخالفت خود را با ازدواج سر می دهد چرا که می گوید ازدواج بردگی است و مخالف آزادي فردي نکته اي که می توان اینجا اشاره نمود این ست که: الف: در عرفان ناب دینی اسلام نظام خانواده بحث آیین همسرداري نه آیین برده داري چرا که بر اساس آیات قرآن مالکیت فقط از آن خالق انسان است «لله ملک السماوات و الارض»
ب: در کلام وحی خانواده بر اساس مودت و رحمت باد شده و بوسیله آن آدمی به سعادت و آرامش میرسد نه براساس مالکیت «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَۀً إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُون»[16]
3 - اشو چنانچه بیان شد شکل جدیدي غیر از ازدواج را براي یک زندگی جمعی پیشنهاد می کند و نام آن را کمون می گذارد اگر دلیلش براي مقابله با نهاد خانواده و ایجاد کمون تأمین آرامش و شادمانی است طبیعتا این آرامش و شادي در یک زندگی سالم شکل می گیرد نه بر یک زندگی حیوانی و جنگلی چرا که در آنجا مودت و محبت نیست تحلیل و بررسی نفی تربیت.
1 - از اشو بعید است و جاي تعجب دارد با آن همه ادعاي استفاده از علوم تجربی چرا حداقل سخنان روانشناسان ر ا در این زمینه متوجه نشده که نیاز حداقل تربیت می باشد تا بتواند بر طبق فطرت خویش رشد کرده و به تکامل برسد از این رو امیر المؤمنین به فرزندش امام حسن می فرماید:«إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالْأَرْضِ الْخَالِیَۀ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْ ء قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ وَ یَشْتَغِلَ لُبُّکَ ؛ به تحقیق قلب کودك و جوان همانند زمین بایر است، هر آنچه در آن بکارند می پذیرد بنا بر این من تلاش کردم که ترا ادب کنم قبل از آنکه دلت قساوت یابد و عقلت مشغول شود».[17]
2 - خداوند متعال با قدرت لایتناهی خود به انسان این را لطف نموده که یکی از آفریده هایش از خون وي آفریده شود و این تکلیف الهی یعنی مواظبت و تربیت با اشتییاق یه دوش بکشند و مهرش را در دلش می نهد تا با او انس گرفته و ضعف کوچکی سن او موجب ظلم بر او نشود حالا باید افسوس خورد کسی که داعی عرفان و معنویت دارد از با اصلی ترین نیازهاي فطري بی خبر بوده و زندگی را چیزي جز لهو لعب نمی داند.
3 - اشو تربیت را از پدرو مادر نفی می کند و آن را به کمون متعلق می داند، چطور می تواند با احساسات عاطفی کودکان برخورد کند و اینکه می گوید کمون باید مراقب باشد که هیچ جهانبینی فطري بر آن حاکم نگردد چگونه او جهانبینی فکري خود را در کمون به آنها تحمیل می کند. اگر تربیت بد است باید در کمون هم بد باشد و این یک تناقض واضح و روشن در اندیشه هاي اشوست که این تناقض گویی ها خاصیت عرفان هاي منهاي خداست.
4 - علاوه بر اینکه جایگاه تربیت و خانواده در قرآن و احادیث معصومین(علیهم السلام) بسیار حائز اهمیت است به گونه اي که حتی قببل از ازدواج براي انتخاب همسر اسلام نکات بسیار زیبایی بیان کرده میتوانید به منابع ارجاعی مراجعه کنید.[18]
تحلیل و بررسی نفی سیاست
1 - اینگونه مسائل اولا موجب بیزاري مردم از سیاست و مسائل اجتماعی را به وجود می آورد و بدین سان مردم به تدریج از مناسبت هاي سیاسی دور می شوند و باعث می شود که چپاول گران و سرمایه داران شرایط را براي چپاول ملتها مناسب می بینند، شاید هم بتوان گفت آوردن این نوع معنویت ها در جامعه توسط خود سیاستمداران و چپاول گران باشد تا بهتر بتوانند به چپاول گري خود بر ملتها چیره شوند.
2 - عرفان حقیقی، آن مسلکی است که نه تنها از سیاست فرار نمی کند، بلکه عرفان را لازمه اجتماع و سیاست را لازمه عرفان می داند. هر مسأله اي به واسطه سیاست قابل اجتماعی شدن است و انسان با توجه به مدنی بودنش قادر نیست عرفانی را برگزیند که منهاي سیاست و اجتماع است.
آموزه هاي عرفان صحیح فراگیر است و سیاستمدار و غیر آن را می پذیرد عرفان صحیح در بستر سیاست گسترش می یابد و سیاستمدار با توجه به تمام وظایف خویش ملزم به رعایت قوانین عرفانی می شود و هیچ تقابل و برخوردي پیش نمی آید. حوزه سیاست بستری است که امکان ایجاد عناصر مخرب و افعال ضداخلاقی در آن میر ود. لاجرم محتاج موازین اخلاقی بیشتری است عرفان صحیح با فهم این مهم رویکرد مناسبی را در قبال سیاست اتخاذ می کند. نه از آن فرار می کند و نه آن را مخرب می داند. بدون شک عرفان صحیح براي مردم جامعه است و سیاست جزء لاینفک اجتماع. عرفان صحیح راه گشاي انسان مدنی بالطبع است. «کانَ النَّاسُ أُمَّۀً واحِدَةً لَا مُؤْمِنِینَ وَ لَا مُشْرِکِینَ فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِین وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ - لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ»[19] مردم در آغاز یک دسته بودند و تضادي در میان آنها وجود نداشت. به تدریج جوامع پدید آمد و اختلافات و تضادهایی در میان آنها پیدا شد در این حال خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانی که به سوي حق دعوت می کرد با آنها نازل نمود تا در میان مردم در آنچه اختلاف داشتند، داوري کند. عرفانی که در جهت سعادت بشري و نیل به اهداف الهی است برگرفته از حرکت انبیاء در مسیر حل اختلافات اجتماعی انسان است. عرفانی که جداي از اجتماع و مسائل آن باشد بدون شک قادر به رساندن انسان به معنویت صحیح نیست.
تحلیل و بررسی نفی علم
اولًا: نفی علم و تکنولوژي که او بیان می کند از خودش نیست، این نظریه قبل ها هم وجود داشته است که از آیین ذن است، آیینی چینی است که در آن متون مقدس جایگاهی ندارد، مناسک و علم و ساختن معبد نفی شده است، انزواطلبی مطلق حاکم است و هر گونه عقلانیت و فلسفه مطرود است. علم هم در نظر این مکتب جایگاهی ندارد و غیره … معلوم می شود که این اموزه از خود اشو نیست و از دیگران گرفته است و به اسم خود جعل کرده است.
ثانیاً اگر علم و دانش بد است، چرا خود اشو از آن استفاده می کند. از تکنولوژی هاي امورزي همانند ماشین هاي مدل بالا و غیره نهایت استفاده را می کند.
ثالثاً: علم و دانش از نگاه اشو با عرفان و معنویت در تقابل می باشد و حال آنکه از نگاه عرفان ناب دینی و اسلامی میان علم و معنویت هیچ گونه تضادي نیست دانش پلکان معنویت و معرفت است از این رو در آیات و روایات اسلامی بر روي دانش توصیه هایی بسیار فراوانی صورت گرفته است که اگر این دانش همراه با اخلاص و خلوص نیت باشد انسان را به مراحل عالی کمال که همان قرب الی الله می باشد، می رساند «قل هَلْ یَسْتَوِي الّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الّذینَ لایَعْلَمُونَ إنّما یَتَذَکَّرُ اُولُوا الألْبابِ، بگو: آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمی دانند یکسانند؟ تنها خردمندان متذکر می شوند».[20] «قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْما؛ بگو: پروردگارا! علم مرا افزون کن».[21] اهمیت و جایگاه علم آموزي در اسلام بسیار پرواضح است پیامبر اعظم(ص): «مَنْ تَعَلَّمَ فی شَبابِهِ کانَ بِمَنْزِلَۀ الرَّسْمِ فی الْحَجَرِ وَ مَنْ تَعَلَّمَ وَ هُوَ کَبِیرٌ کانَ بِمَنْزِلَۀ الکِتابِ عَلَی وَجْهِ المَاء ؛ هر که در جوانی بیاموزد، همانند نقش روي سنگ است (که از بین نمیرود و فراموش نمی شود ) و هر که در پیري یاد گیرد، مانند نوشتن بر سطح آب است» و «مَنْ لَم یَصبِرْ عَلی ذُلِّ التَّعَلُّمِ ساعَۀً بَقِیَ فِی ذُلِّ الجَهْلِ أبدا؛ هر که بر فروتنی یادگیري، ساعتی صبر نکند، در ذلت نادانی ماندگار می شود.» هم چنین امام صادق (عَلَیْهِ السَّلَام) می فرمایند:«لَیسَ العِلْمُ بِکَثرَة التَّعَلُّمِ إنّما هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَن یُرِیدُ اللّه أنْ یَهْدِیَهُ؛ دانش با یادگیري زیاد به دست نمی آید؛ چرا که همانا علم، نوری است که خدا در قلب هر کس که هدایتش را بخواهد، قرار می دهد» و امام کاظم (عَلَیْهِ السَّلَام):« لا نَجاة إلاّ بِالطّاعَۀ وَ الطّاعَۀ بِالعِلمِ وَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ ؛ نجات فقط با طاعت به دست میآید و طاعت در گرو علم است و علم در گرو یادگیري.
1 - به نظر شما آیا عقل و تفکر در مقابل عرفان و طریقت است و انتخاب یکی منجر به رد دیگري می شود، همانطور که خداوند قوه عاقله را جهت راهگشایی انسان آفریده عرفان و طریقت در امتداد راهگشایی انسان معنوي به سوي قرب به خدا تفکر عطیه اي الهی است که خداوند به انسان ارزانی کرده است. اگر تفکر را از انسان بگیرند نقطه تمایزي با دیگر موجودات (حیوانات) ندارد. از این رو براي پیروزي و پایداري چهره حوزه عرفان و غیره می بایست فکر کرد تا صراط سالم را شناخت. بدون شک هیچ موفقیتی بدون تفکر و تعقل پدید نیامده است، لااقل کشف نشده است و پیروزي در جهان حاصل نشد، مگر در صراط یک تفکر و تأمل صحیح.
2 - معتقدیم منطق و فلسفه اگر سالم باشد بدون شک در امتداد عرفان است. عرفان اگر در طریق درست باشد از منطق و تعقل بالغ کمک ها گرفته است. عرفان بدون گذر از منزلگاه برهان به بی راهه می رود. انسان فقیر از تفکر و هوش، چگونه کاري را موفق به پایان رساند. عرفان پویا به واسطه تفکر انتخاب می شود. انسان معنوي که صاحب یک سلوك درست است مدیون عقل خویش است. عقل است که درست و نادرست را مشخص می کند. پیامبر اکرم(ص) می فرمایند:« إِنَّمَا یُدْرَكُ الْخَیْرُ کُلُّهُ بِالْعَقْلِ وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا عَقْلَ له؛ خیر و خوبی تماماً با عقل به دست میآید و کسی که عقل ندارد دین ندارد.» در جایی دیگر امام حسن مجتبی (ع) می فرمایند:« اِلْعَقْلِ تُدْرَكُ الدَّارَانِ جَمِیعاً وَ مَنْ حَرُمَ مِنَ الْعَقْلِ حَرُمَهُمَا جَمِیعاً؛ با عقل است که هر دو سرا به دست میآید. هرکه از عقل محروم باشد از هر دو سرا محروم است»[22] نتیجه آنکه: عقل و تفکر نه تنها در مقابل عرفان و طریقت نیست بلکه در کنار هم و با جمع هم معنا می شوند. این مهم در همان ابتداي انتخاب عرفان توسط انسان به کمک عقل و تفکر روشن است. عرفان به تفکر و منطق وابسته است تا هیچ گاه از صراط راست خارج نشود و تفکر و منطق بالغ به عرفان محتاج است تا متعالی شود و پوسته ظواهر را بشکافد.
..............................................
پی نوشت ها:
1 - اُشو، در هواي اشراق، ترجمه فرشته قهرمانی و فریبا مقدم، ص 95
2 - اُشو، پیوند، ترجمه عبد العلی برات پور، ص 58
3 - ر. ك. اُشو، عشق رقص زندگی، ترجمه بابک ریاحی پور و فرشته قهرمانی، ص59-66
4 - اُشو، الماسهاي اُشو، ترجمه مرجان فرجی، ص 240
5 - اُشو، عشق رقص زندگی، ترجمه بابک ریاحی پور و فرشته قهرمانی
6 - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان کهریز، ص 19
7 - یس / 32
8 - قمر / 9
9 - شعرا / 27
10 - طور. 29 و 30
11 - حاقه. 40 و 41
12 - اشو، الماسهاي اشو ص 258
13- نحل / 43
14- المیزان، علامه طباطبایی، ج 12 ، ص 271
15- اصول کافی، ج 5 ص 374
16 - روم، 21
17 - نهج البلاغه، حکمت 359
18 - همان و تربیت فرزند از دیدگاه اسلام ابراهیم امینی
19 - بقره / 213
20 - زمر: 9
21 - طه: 114
22 - محمد محمدي ري شهري. میزان الحکمه. ترجمه حمیدرضا شیمی. انتشارات دارالحدیث. چاپ اول 1377 . جلد 8. ص 38
...............................................
منبع : www.Ghaemiyeh.com
|